مطالعه این مقاله رو به کلام پژوهان توصیه می کنم.
هنر نزد نِشاپوریان است
در دو هفتۀ گدشته در دو همایش در دو شهر مختلف شرکت کرده ام. یکی در شبستر به مناسبت شیخ محمود شبستری صاحب مثنوی گلشن راز و دیگر در نیشاپور برای عمر خیام. هردو شاعر. یکی از محققان اروپائی می گفت من هیچ ملتی را در جهان سراغ ندارم که مردم در آن برای شاعران خود این همه اهمیت قائل باشند. می گفت شهرهای ایران هر یک به شاعر یا شاعرانی که داشته اند افتخار می کنند و هویت فرهنگی خود را مدیون آنها می دانند و به همین دلیل برای آنها مراسم بر گزار می کنند. کدام کشوری برای شاعران خودشان این همه مایه می گذارند؟ این حرف آن فرنگی بود و من قضاوتی نمی کنم. به هر حال، شبستریها به شیخ محمود می نازند و نشاپوریان به خیام و عطار.
همایش شبستری بیشتر آخوندی بود، یا کلا آخوندی بود. سخنرانان اکثرا روحانیون و ائمۀ جمعه بودند. البته با استثناهائی. یکی از این استثناها سخنگوی وزارت خارجه بود، که مقاله ای نوشته بود در بارۀ شبستری و نقشی که عرفان شبستری می تواند در سیاست خارجی ما داشته باشد. سخنرانیها اکثرا از این قبیل بود. مطالب حاشیه ای. تکراری . غلط . و در رأس هم چیز تعریف و تمجید و تعظیم بود از جناب محمود شبستری. اکثرا هم می گفتند که شبستری تحت تاثیر ابن عربی بوده ،که از نظر من نبوده، و من قبل از این که مقاله ام را بخوانم از پشت تریبون به این مطلب اشاره کردم، و گفتم که آثار منثوری که به محمود شبستری نسبت داده اند از او نیست. یا معلوم نیست از او باشد. تازه خود شبستری را هم نمی شناسیم. می خواستم چیزهای دیگر هم بگویم. از جمله این که ما کسی را هم که سؤالات گلشن را از شبستری کرده است نمی شناسیم. و بگویم کسانی که آثار شبستری را چاپ کرده اند یا بر اساس آثار منحول او کتاب نوشته اند (مثل لئونارد لوئی سون) باید کلا در کارهایشان تجدید نظر کنند. یکی از آقایان روحانیون برای تهیه سخنرانیش به کتابهای مرحوم مرتضی مطهری رجوع کرده بود و اطلاعات نادرست او را تکرار می کرد. ( من نمی دانم چرا هنوز هم بعضی ها خیال می کنند که حرفهای مرحوم مطهری در هر زمینه ای وحی منزل است). برخی از دوستان دانشگاهی هم که پای ثابت این جور همایش ها هستند اکثرا مطالب بی ربط و تکراری خود را بیان کردند و حضاری هم که اطلاعاتشان در بارۀ شبستری به اندازه همان سخنران بود برایشان مرتب کف می زدند و «به به» و «چه چه» می گفتند. از کتابی هم رونمائی کردند که در واقع کتاب سازی بود. مقاالات و مطالبی را در بارۀ شبستری از این جا و آنجا جمع کرده بودند. تنها سخنرانی قابل استفاده از روحانیون سخنرانی امام جمعه همدان بود. من مقاله ای را که مدتی پیش در بارۀ شبستری نوشته بودم و جائی آن را نخوانده و چاپ نکرده بودم قرائت کردم. معلوم بود که کسی از آن خوشش نیامد چون تا حدودی جنبۀ انتقادی داشت. در این نوع بزرگداشتها نباید به شخص خرده گرفت. باید به اهالی بگویند: به به ، چه شهر علم پرور و ادب پرور و عرفان پرور و بزرگی دارید. چه آدم بزرگی از این شهر برخاسته است. دنیا باید به آن افتخار کند. یونسکو باید روز تولد او را جشن بگیرد. در کاخ سفید هم باید برایش سفرۀ ابوالفضل بیاندازند. باید از این حرفها زد که بقیه هم می زنند. باری، سفر به شبستر که از طریق تبریز صورت گرفت خسته کنند بود، به خصوص این که هواپیمای تبریز- تهران هم چهار ساعت تاخیر داشت ( ظاهرا تاخیر در هواپیماهای داخلی کاملا رایج و پذیرفته شده است.)
و اما نیشاپور. گل سر سبد شهرهای ایران، البته تا قبل از حملۀ غزها در نیمۀ اول قرن ششم. همایش روز 28 اردیبهشت و به مناسبت سالروز تولد خیام بود. از معممین در میان سخنرانان خبری نبود و در میان شنوندگان و حضار فقط یک طلبۀ جوان بود (امروزه اگر در میان علما ذوقی پیدا شود ظاهرا فقط در نزد همین طلبه های جوان است). در عوض برخی از مقامات رسمی خارجی بودند، مثل سر کنسول ترکیه. یکی از استادان ایتالیائی زبان فارسی در ونیز هم جزو شرکت کنندگان بود. همایش نشابور به خلاف همایش شبستر جنبۀ تحقیقی و دانشگاهی داشت نه تشریفاتی و سیاسی. محل همایش دانشکدۀ هنر بود و دانشجویان هنر همه جا در محوطه دیده می شدند. من همیشه از دیدن دانشکده های هنر در هر دانشگاه خوشحال شده ام . اصلا از نظر من «با حال» ترین دانشجویان، اول از همه، دانشجویان هنر اند وبعد هم ادبیات و بعد هم سایر علوم انسانی. اصلا دانشگاه باید دانشگاه هنر و علوم انسانی باشد. دانشکده های فنی و منّی را من دانشگاه به معنی حقیقی کلمه نمی دانم. باید برایشان صنعتکده درست کنند به جای دانشکده. رشته های پزشکی را هم ببرند به بیمارستانها ، همان طور که در قدیم مرسوم بود. (من وقتی می خواستند دانشکده های پزشکی را از دانشگاهها جدا کنند سخت مخالف بودم ولی حالا که فکرش را می کنم می بینم : نه، آنچنان بد هم نبوده، هر چند که به ضرر دانشگاها تمام شده.) باری، از بودن در دانشکده هنر
سلام و عرض ادب
یکی از دوستان بنده به نام آقای احسان روحی در کتاب جدیدشان با نام «درجستجوی ذوالقرنین» پژوهش مفصلی درباره پاراللهای تاریخی ذوالقرنین انجام دادهاند که در آن ارتباط ذوالقرنین را با گیلگمش، کوروش و اسکندر بر اساس کتیبههای سومری و بابلی، تواریخ یونانی و میراث ادیان ابراهیمی بررسی کردهاند.
https://t.me/AlBasatin/1614
بنده از ایشان درباره سوال شما پرسیدم، این مطلب را برام فرستادن:
«من درباره معنای واژه قرن در ارتباط با ذوالقرنین تو فصل دو و چهار کتاب بحث کردم
در سنت مسیحی-یهودی و روایات اهل سنت ذوالقرنین همان اسکندر است ک دو شاخ به سر دارد
ولی تعبیر روایات شیعی که تعبیر یکتایی (unprecedented) هم هست وجه تسمیه ذوالقرنین را ضربات وارد بر دو قرن او یعنی طرفین پیشانی او و دو بار مردن و رجعت او دانسته است
به نظرم اگه این کتاب دیده بشه شاید این دست سوالات جواب داده بشه»
ممنونم از توضیحات خوبتان. به هر حال، من در این باره تخصصی ندارم؛ اما چیزهایی گاه و بیگاه دیده ام. مثلا، اسکندر افرودیسی که در سدۀ 2م می زیست، گفته اند کتابی در توضیح خلق لا من شیء داشته است. اگر این نسبت صحیح باشد، بحث بر سر این نخواهد بود که کدام یک از دو تفکر یادشده یونانی است و کدام اسلامی. ضمنا، گفته شده است که صابئین هم به خلق لا من شیء باور داشته اند. اینها نشان می دهد سابقۀ بحث در بارۀ خلق از لاشیء یا لا من شیء به قبل از اسلام بازمی گردد. ضمنا، از قول علی (ع) «خلق الاشیاء من العدم» هم نقل شده است. این قبیل موارد هم نشان می دهد گروههای مختلف در دوران اسلامی خواسته اند اندیشۀ خود را به بزرگان دین منتسب کنند و این گونه، مشروع جلوه دهند.
گرچه حضور ذهن کاملی ندارم، فکر می کنم آقای دکتر پاکتچی در انتساب بلاغات النساء به ابن طیفور تأملاتی داشتند.
به هر حال، خوب بود همان پاسخها که به داوران داده اید را در ضمن مقاله نیز می گنجاندید و نسبت کار خود با مطالعات آقای دکتر پاکتچی را مشخص می کردید.
با سلام.
این که بیایند و برای شعری کهن سندسازی کنند و مثلا چون در آن گفته شده است «نحن بنات طارق» آن را به شاعری که دختر طارق نامی بوده است نسبت بدهند، امری باسابقه است و چیزی را ثابت نمی کند. ما در زبان فارسی هم نمونه های فراوانی از این تلاشها را شاهدیم؛ همچون کوششها برای این که نشان دهند حافظ معشوقی به اسم «شاخ نبات» هم داشته است؛ چون در شعری می گوید «... شاخ نباتم دادند». این به نظرم استنادی ضعیف و غیرقابل اعتنا ست.
وانگهی، همۀ هیاهوی چندصفحه ای آقای انصاری درواقع بر سر این بود که پاکتچی نام فردی را به اشتباه با دیگری خلط کرده است. می شد همین را متواضعانه و با حواس جمعی نسبت به حقوق شاگردی و شأن استادی نیز یادآوری کرد. نه با این حرفها چیزی از عظمت کارهای پاکتچی کاسته می شود و نه مقالۀ عالمانۀ جدیدی به نام انصاری ثبت می شود.
نکتۀ مهم تر این است که هنوز کسی نه در بارۀ آن خلط ادعایی، و نه در بارۀ بنات طارق نظر پاکتچی را نشنیده است.
مقاله ام در بارۀ حلوانی را می فرستم. در آن از این هم بحث شده است که برخی گفته اند مقصد الراغب اثر حلوانی است. شاید به کارتان بیاید.
سلام. فیلم جالبی است برای شناخت نوع نگاه باستان شناسان معاصر و تحقیقاتشان در بارۀ اسلام. البته دوبلۀ آن افتضاح است و اسمها را نکرده اند که با مشورت با کارشناس عربی دوبله کنند. حفصه را می گوید هفسا، و مسجد ذوقبلتین را می گوید مسجد دو قبله ای، و در بسیاری از موارد آن قدر اشتباه تلفظ می کند که معلوم نیست چه می گوید.
با این حال، حتما فیلم را دوستان ببینند. برخی شواهد آن در بارۀ قبلۀ مساجد پیش از دورۀ ساخت محرابها قابل تشکیک هستند. نیز، اگر اسلام در پترا شکل گرفته بود، بهشت آرمانی جایی که «تجری من تحتها الانهار» باشد جلوه داده نمی شد؛ این زندگی روزمرۀ مردم بود.
وانگهی آنچه در بارۀ عبدالله بن زبیر و وقایع سال 70ق می گوید واقعا جای تأمل دارد. ما در روایات این را داریم که ابن زبیر، جرأت بنای مجدد کعبه را نداشت و برای این کار با جابر بن عبدالله انصاری مشورت کرد و او توصیه کرد دعا و نماز استخاره را به جای آورد.
تصویر مرد غولاندامی که اسکندر دید
از اسکندر پرسیدند که در عالم از عجایبها چه دیدی گفت به بابل رسیدم بحر عمیق دیدم چون به میان بحر رسیدم شخصی دیدم بسی عظیم و بزرگ بر سر آب همه اندام از موی وی را دو گوش پهن و دستها چون دست اسب و گردن نداشت. اسکندر گفت من از وی بترسیدم و نام خدای گفتم و پرسیدم که در این آب چه میکنی دیوی؟ پریی؟ گفت من آدمم و از این سوی شهریست و ما را تولد در اینجا افتاده و ما از حرارت آفتاب در آب باشیم و شکل ما چنین است که میبینی...(از دستنویس عجایب المخلوقات، موزه والترز به شماره 593)
@aaadab1397farhang
اوراق پریشان را هم از ابوالقاسم مرتضوی متخلص به آذر دیدم که 1334 ق چاپ شده و آن هم مجموعه مقالات است. این هم کار جالبی است. یک مقاله در باره قاموس الاعلام و معرفی تفصلی آن دارد و برخی مداخل آن را در جاهای مختلف این کتاب آورده است. مباحثی در تاریخ علم در این دوره از جمله مقاله ای با عنوان فلاحت مظفری، نامه طالبوف به وی بعد از انعقاد مجلس شورای ملی. در آنجا نوشته: ایران را خداوند بلااستحقاق قانون اساسی داد. ... در اینجا باید دو نفر از سلاطین ماضیه و ده نفر ملاهای صاحب نفوذ ایران را از قبر در می آورد.... آن هم به حالت امروزی ما ثمری نمی بخشد.... بحثی با عنونا راه ترقی و آبادی مملکت و... مباحث دیگر. یک نامه دیگر از طالبوف از سال 1320 ق که شرحی هم از سفر مکه در آن آورده و نوشته است: ملاحظات خود را در باب سفر حجاز فرصت نوشتن ندارم. حجاز و اعراب حجاز مسلمان نیستند. قبله مسلمانان در میان الواث متنوعه بشری و حیوانی محصور است. کثافت را با وحشت تخمیر کرده به شعائر الله دیوار ساخته اند....... با ... گوشت های قربانی که سرباز عثمانی وقت دفن هر کدام چرب است می فروشند و روی سنگها می خشکانند کافی است که انسان را از حیات خود بیزار نماید.... مقاله ای از نامق کمال با مدخل لیس للانسان الا ما سعی. ترجمه احوال لوتر موجد مذهب پروتستان که این هم شگفت است. چندین گفتار در باره ایران باستان و زرتشتیان، بخشی از جلاء العیون مجلسی در باره ولادت خاتم (ص)، کاغذی است که محرر شهیر حاجی ملاعبدالرحیم طالبوف در سنه 1323 هجری در اوایل انقلاب ایران به مولف نوشته.
@litera9
این کتاب کنکاشی در استوره اسکندر و پرتو افکنی به چهره این شخصیت رازآلود استوره ای و در بیان تفاوت های آن با اسکندر مقدونی میباشد. گفتههای پژوهشگران غربی درباره اسکندر بسیار شکبرانگیز بوده است و تاکنون بسیاری از پژوهشگران تاریخ ایران شخصیت معرفی شده اسکندر توسط غربیها را غیرواقعی و دروغین معرفی کردهاند و گفتههای روایت شده درباره زندگی و شرح جنگهای او را ناممکن نامیده اند. نویسنده در این کتاب در دنباله کار پژوهشگرانی که درباره زندگی اسکندر یا الکساندر بسیار با دیده تردید نگریسته بودند و اسکندر معرفی شده از سوی غربیها را دروغی بزرگ نامیده بودند، به تفاوت میان یک چهره ایرانی و الکساندر مقدونی پرداخته است. کارنامه ی به دروغ، پژوهشی برای شناخت و بازیابی چهره ای از یاد رفته بنام: اسکندر مغانی و شرح این گفتار که چگونه این شخصیت با الکساندر مقدونی جابه جا شده است. کتاب شامل یک دیباچه و پیشگفتار و هفده فرگرد می باشد.
قسمت دوم
اسکندر رومی، ذوالقرنین فردوسی:
بی شک دوران صدساله اخیر در ایران بزرگترین تحریفات تاریخی به نفع ناسیونالیسم پارسی انجام شده است و یکی از نشانه های این تحریفات، تغییر نوع نگاه به اشخاص و اقوام مختلف است. چه بسیار اشخاص که در این پروسه، از چهره ای موجه به ناموجه و بالعکس دگردیسی یافته اند. اسکندر مقدونی یکی از قربانیان این دگردیسی هاست. او که در ادبیات کلاسیک فارسی به عنوان یک پادشاهی حکیم و دادگستر شناخته شده و در غالب تفاسیر قرآنی با ذوالقرنین تطبیق داده شده است، در دوران جدید به شخصیت منفور و ملعون انیرانی که خاتمه بخش هخامنشیان بوده تغییر چهره داده است روایت شاهنامه فردوسی از اسکندر عمق این دگردیسی را نشان میدهد.
فردوسی از جمله افرادی است که روایت ستایش آمیزی از اسکندر ارائه میدهد او فقط حدود سه هزار بیت از پنجاه هزار بیت شاهنامه را به روایت ستایش آمیز داستان پادشاهی چند ساله "اسکندر رومی" اختصاص میدهد، این در حالی است کارنامه چند صد سال حکومت اشکانیان را با چند بیت میبندد! فردوسی آنقدر اسکندر را دوست دارد که تلاش میکند برای او نسب ایرانی هم بتراشد، مطابق روایت او، اسکندر "رومی" است و شاگرد ارسطاطالیس، او به ایران لشگر میکشد، با دختر دارا پادشاه ایران( که توسط همراهان ایرانی اش کشته شده) ازدواج میکند ، بعد به هند میرود و دختر شاه هند را به آیین مسیحی! به همسری خود درمیآورد، سپس به عربستان رفته فرزندان حضرت اسماعیل را نجات میدهد، او پیاده به مکه رفته و زیارت میکند بعد رهسپار مغرب زمین شده و مصر و اندلس را تصرف میکند، سپس روانه مشرق شده به همراه خضر پیغمبر برای یافتن آب حیات به دیار ظلمات می رود ولی برخلاف خضر آن را نمی یابد، به سند و چین می رود، سدی میان آنها و یأجوج و مأجوج می بندد، سپس به بابل رفته و در همانجا می میرد. مطابق نقل فردوسی، او زبان مرغان میداند، با اسرافیل در ارتباط است، لشکریانش ندای الله اکبر سر میدهند و....
روایت فردوسی از داستان اسکندر هم به شدت مغشوش است و هم نشانه های بسیاری از روایات اسلامی در آن وجود دارد، این روایت نشان میدهد، بر خلاف تبلیغات، شاهنامه نه روایت تاریخی دقیقی دارد و نه چنانکه گفته شده روایت خالص "نامه باستان" است. داستان ظلمات و یاجوج و ماجوجش نشانگر آن است که فردوسی خواسته است ذوالقرنین قرآن را با اسکندر تطبیق دهد و این نکته از عجایب دوران ماست که ناسیونالیستهای پارسی که شاهنامه را سند هویت ایران میدانند و آن را تا اندازه کتاب مقدسی بالا برده اند، نه تنها بر روی آن سرپوش گذاشته اند بلکه از اسکندر به عنوان گجسته و ملعون یاد میکنند، آنها در مقابل، مدام از ذوالقرنین بودن کوروش _که حتی از او ذکر نامی هم در شاهنامه نیست_ دم میزنند، گرچه همین حضرات از طرفی دیگر قرآن و اسلام را دین عربی میدانند که به زور شمشیر بر ایرانیان تحمیل شده است!
باری مهم نیست اسکندر فردوسی تا چه حد تاریخی و دقیق است مهم این است که او وزن و اهمیتی بزرگ در شاهنامه و سایر منابع تاریخی و ادبی مان دارد، وزنی که امثال کوروش هیچ وقت در منابع بومی و وطنی قدیم نداشته اند اما در دوران جدید، ناسیونالیسم جعلی پارسی چهره ی یکی را از ذوالقرنین بودن به گجستک بودن و چهره دیگری را از یک حاکم یهودی تبار _ روایات منابع قدیم از کوروش_ به پدر تاریخی ملت بدل کرده است!
ادامه دارد
@Turkkitabxanasi
یک داوری غریب درباره غزالی
آقای دکتر جواد طباطبایی در کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در ایران ، ص ۲۰۷ چنین نوشته اند: ...ولی همین غزالی که چو بید بر سر ایمان خویش می لرزید آن گاه که فتوای قتل عام رافضیان را صادر کرد، گمان نمی کرد که شاید در میان این کرور- کرور رافضی نیز مؤمنی وجود داشته باشد... در نظر این متخلق به اخلاق زاهدانه رافضی مهدور الدم حتی این مایه ارزش نداشت که امام محمد آن جزو از احکام منطق را که او اعتبار آن ها را می پذیرفت در مورد او به کار گیرد. تمام شد کلام ایشان.
من نمی دانم منبع این فتوای غریب چیست؟ کجا ابو حامد غزالی چنین فتوایی در مورد رافضه (یعنی امامیه) داده است؟ غزالی اتفاقاً از کسانی است که درباره تکفیر عقیده متفاوتی داشته است با بسیاری از سنیان دیگر که ساده تر بدان حکم می کرده اند. کتاب فیصل التفرقه غزالی شاهدی است بر این معنا. وانگهی درست است که غزالی گاه و از جمله در المستصفی عقیده ای را کفر می داند اما این به معنی تکفیر عقیده مندان به آن عقیده از نظر او نیست. چرا که اهل اصطلاح می دانند که این دو مسئله جدا از هم است و ارتباطی با هم ندارد. بسیاری از عالمان اهل سنت قائل به کفر بالالزام نبوده اند و کفر بالتأویل را صحیح نمی دانسته اند. در مجموع نظر ابو حامد غزالي نسبت به اماميه در قياس با بسياري ديگر از عالمان اشعري و ماتريدي بهتر و مثبت تر بوده و درآثارش کمتر تعرض به امامیه داشته است.
از غرائب سخنان اخير دکتر سروش (1)
از غرائبی که در سخنان اخير دکتر سروش ديدم اين است که می فرمايند در ميان مسلمانان هيچ کتابی به اندازه فصوص الحکم ابن عربی و مثنوی مولوی بلخی شرح و تفسير نشده. آيا واقعا شناخت ايشان از ادبيات و تراث اسلامی در اين اندازه است؟ به ايشان پيشنهاد می کنم ذريعه آقا بزرگ و کشف الظنون (همراه ذيل آن ايضاح المکنون) را در ذيل عنوان شرح (و حاشيه و تعليقه) ببينند تا متوجه شوند خيلی کتاب های ديگر هست که بسيار بيش از فصوص و مثنوی مورد شرح و تفسير قرار گرفته اند. ايشان نکته غریب ديگری هم همينجا ابراز داشته اند که حقيقتا مايه تعجب است. می فرمايند اين همه شرح و تفسير بر فصوص و مثنوی نشانه اين است که مسلمانان با اين دو کتاب معامله ای همچون قرآن داشته اند؛ چرا که همينطور که قرآن کريم در طول تاريخ مورد تفسير مفسران قرار گرفته اين دو کتاب هم مورد شرح و تفسير قرار گرفته اند. صادقانه عرض می کنم که اين برداشت از ادبيات شرح نويسی از غريب ترين چيزهایی است که در عمر خود خوانده و شنيده ام...
https://t.me/azbarresihayetarikhi
مطلب بالا 👆 تحليلی است به قلم مرحوم زرياب از بندی از کتاب الحيوان جاحظ. اين تحليل بر پايه اين تصور است که جاحظ در اين قسمت ناقل سخن ابراهيم نظّام است. اين را مصحح دانشمند کتاب الحيوان (عبد السلام هارون) هم تأييد کرده. با اين وصف دلائل کافی وجود دارد که اين برداشت مصحح کتاب نادرست است. شادروان استاد زرياب خویی بر پايه اين داوری مصحح کتاب الحيوان در کنار يکی دو خوانش ديگر از همين کتاب الحيوان و يکی دو متن ديگر کلامی در اين مقاله تحليلی از انديشه نظّام به دست داده اند که در مجموع بسيار تازه و بی سابقه است. اين تحليل کلی در مقاله مدخل دائرة المعارف هم حفظ شده منتهی در آن مدخل از اين تکه کتاب الحيوان يادی نکرده اند. به نظرم ايشان بعدا متوجه شده اند که آن خوانش بر پايه داوری شتابزده مصحح کتاب الحيوان قرار داشته و لذا در مستندات خود به آن در اين مدخل اشاره نکرده اند.
🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
ادامه پرسش آیا دین مخالف فلسفه است؟؟
نحوه سوء استفاده از فلسفه
🔻
حال ببیینم چگونه از فلسفه سوء استفاده می شود؟
دو جور سوء استفاده از فلسفه می شود: برخی با این علم، ریاست بر مردم می کنند یعنی خودش را یک جور عالم می بیند و یک نحوی با مردم برخورد می کند که دیگران را مطیع خود می کند و از این طریق ریاست می کند.
🔻
یک نوع هم سوء استفاده از فلسفه داریم که در زمان ائمه موجود بوده است وچه بسا که نقدهایی که بر فلسفه وارد شده است به همین جهت بوده است زیرا در زمان خلفای عباسی، فلسفه را ترجمه کردند تا در مقابل کلمات امامان چیزی داشته باشند،افرادی هم به دنبال این فلسفه فرستادند تا فیلسوف بشوند و بتوانند با امام بحث کنند و اتفاقاً چندین جلسه بحث هم تشکیل دادند(به خصوص امام رضا علیه السلام).
🔻
آن زمان نمود فلسفه این بود که در مقابل امام،صف آرایی کنند و جا داشت که روایات از آن نهی کنند، کل علمشان مخدوش بود و نه فقط مطالب علمی ،خواندن و نشر و توجه به این علم صحیح نبود زیرا توجه به این علم به معنای پشت کردن به امام بود،هیچ وقت دلیل نیاوردند.
🔻
در روایات هیچ دلیلی، اقامه بربطلان فلسفه به عنوان یک علم مطرح نشده است البته برخی از مسائل آن باطل باشد سخن معمولی است ولی اختصاص به فلسفه ندارد، در هر علمی ممکن است برخی از مسائلش باطل باشد اما کل فلسفه مردود باشد کسی این سخن را نگفته است.
🔻
هم چنان که قبلا گفته شد ممکن است به دو گروه گفته شود که فلسفه نخوانید: به کسانی که فهم و استعداد درک مطالب فلسفی را ندارند و کسانی که استعداد آن را دارند ولی از آن سوء استفاده می کنند،سوء استفاده کنندگان هم دو قسم بودند یکی کسانی که به توسط این علم بر مردم ریاست می کردند و یکی هم کسانی که می خواستند در مقابل امام بایستند و با فلسفه به جنگ آموزه های وحیانی بروند که خواندن این جور فلسفه صحیح نبود.
البته این امر اختصاصی به فلسفه ندارد اگر علوم دیگری مانند فقه،تفسیر و ...هم بخواهد در مقابل امام قرار بگیرد آن هم مردود است یا اگر بخواهد سبب ریاست بر دیگران باشد آن هم مردود است.
پس این طور نیست که فلسفه کلاً مردود باشد،فلسفه در برخی از مسائل ممکن است مردود باشد چنان چه در طبیعیات فلسفه مشاهده می شود که امروز برخی از مسادل طبیعی بر اثر پیشرفت علم باطل شده است و این دلیل نمی شود که کل طبیعیات قدیم باطل باشد، این چند تا مساله که بطلان آن ثابت شده است کنار می گذاریم، در مباحث الهیات هم برخی جاها ،روایات طوری مباحث را مطرح کرده است که با مسائل فلسفی منطبق نیست در آن جا وحی مقدم است و مسائل فلسفی کنار گذاشته می شود ولی این به معنای کنار گذاشتن کل مباحث فلسفی نیست، بله غرض از فلسفه خواندن، ممکن است طوری باشد که به برخی از افراد گفته شود فلسفه نخوانید ولی این دلیل بطلان فلسفه نیست.
🔻
اتفاقاً خیلی از مباحث فلسفی در حل بسیاری از مسائل اعتقادی به ما کمک می کند اما به شرطی که ما این فلسفه را قالب قرار ندهیم و این وحی را به زور در این قالب نریزیم،این درست نیست که وحی را تابع فلسفه قرار بدهیم،ما باید آن جاهایی که فلسفه می تواندمبین وحی باشد به بیان و زبان فلسفی آن را بیان کنیم و چیزی بر وحی تحمیل نکنیم،فلسفه را بر وحی تحمیل نکنیم ولی می توانیم به کمک فلسفه،وحی را خوب تبیین کنیم هم چنان که در برخی کتب این اتفاق افتاده است و کسانی که با فلسفه آشنایی نداشتند برخی از روایات اعتقادی را نتوانسته اند خوب توضیح دهند ولی آن کسانی که آشنا با مباحث فلسفی بوده اند بسیاری ازروایاتی که دیگران نتوانسته اند توضیح دهند،توضیح داده اند،به خاطر این که فلسفه یعنی فکر کردن،یعنی نظر عقل را در مسائل بیان کردن،و نظر عقل که همیشه مخالف با وحی نیست و خیلی جاها با وحی منطبق است پس وحی فلسفه را قبول می کند و یک جاهایی هم اختلاف است و در آن جا ذهن فلسفی قاصر بوده است و وحی در این جور مسائل مقدم است.
#فلسفه
#حشمت پور
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
این متن خودش از آن متن های عجیب و غریب است، کاری به محتوایش ندارم یا تا حد زیادی هم با آن موافقم، بلکه بحثم چیز دیگری است.
در این یکی دو روزه این متن را در ده کانال و گروه دیده ام. برخی که اسم خودشان را صریحا بالا و یا پایین آن نوشته اند یعنی خودشان آن را نوشته اند.
برخی هم که هیچ اسمی از کسی ننوشته اند باز آدم فکر می کند حتما از تراوشات فکری خودشان است که نامی از نویسنده اش نبرده اند!
در این روزگار وانفسای مجازی دیگر چیزی پشت پرده نمی ماند، حالا نمی دانم چرا باز برخی نگاشته های دیگران را به اسم خودشان جا می زنند، یعنی مخاطبین شان را این قدر ساده لوح فرض کرده اند یا به تردستی و زرنگی خودشان باور دارند؟!
خلاصه هر چه که هست آنچه بیشتر آزار دهنده است (با توجه به محتوای مذهبی این یادداشت ) این است که در جامعه مذهبی ما کسانی هستند که دست به سرقت های ادبی می زنند آن هم برای اهداف مذهبی!!!
پَنَهَتُ باللهِ الْگُنده.
#معرفی_کتاب
در جستجوی ذو القرنین، تالیف احسان روحی
کتابی بسیار جالب که شخصیت ذوالقرنین را در میان تواریخ یونانی و میراث ادیان مختلف بررسی کرده، از جمله نکات مهم کتاب
۱. دوالقرنین در تصور علمای یهود "اسکندر" بوده، ولذا خواستگاه سوالات انها از پیامبر واهل بیت علیهم السلام سوال از او بوده.
۲. شاهدی صریح وجود ندارد که پیامبر واهل بیت علیهم السلام (روایات شیعه) حکم به تطابق ذوالقرنین با اسکندر کرده باشند، بلکه گویا با ظرافت و لطافت وبه صورت غیر مستفیم در صدد نفی این تطابق بوده اند.
۳. تطبیبق ذوالقرنین بر اسکندر در روایات عامه احتمالا تحت تاثیر صحابه دلداده به اهل کتاب (واحتمالا یهود و نصاری در باطن) بوده.
۴. اوصاف ذوالقرنین در روایات شیعه و عجایب و غرایب حالاتش به گلگمیش شخصیتی کهن در اساطیر امم سابقه قابل تطبیق است، وشباهتهای فراوان بین این دو وجود دارد.
۵. اوصاف ومقامات معنوی ووالای ذوالقرنین در آیات و روایات قابل تطبیق به کورش، اسکندر، شین هوانگ تی، و.. نیست.
۶. غرائب اخبار در باره ذوالقرنین مثل دخول در وادی ظلمات، ملاقات با اقوام عجیب، سیر بر سحاب، بلوغ مطلع شمس ومغرب شمس، بناء سدّ را می توان با سیر به "عوالم دیگر و ارضین سبعه" ونه تطبیق بر زمین کروی حل کرد.
با سلام و ارادت خدمت دوستان تراث پژوه
به نظر می رسد در مفهوم این دو کلمه «عرض و دیده شد» توجه کافی نشده است. این کلمه ارتباطی به نوشته بالا ندارد و مربوط به نسخه می شود. و علت آن این است کتابخانه ها چون تحت نظارت حاکم و دولت وقت بوده اند و نوعا متولی وقف نیز بر آنها نظارت داشت. هر از چند وقتی، متولی از اموال کتابخانه بازدید و اموال آن را از جمله نسخ خطی را کنترل می کرد. و عبارت «عرص» در این موارد نوشته می شد. یعوی این نسخه به محضر من که متولی هستم توسط مسوول کتابخانه عرض شد و بنده هم آن را دیدم. همین. یعنی نوعی بازدید و بارزسی اموال بود.
ضمنا نسخه مورد بحث ظاهرا از کتابخانه آستان قدس رضوی باشد چون این نسخه ها را شاه عباس صفوی در سفری که در معیت شیخ بهایی به آستان بوسی امام رضا (ع) رسیده اند، وقت کرده اند. و عبارت شیخ بهایی که (نسخه های تصحیح شده از دیوان امام) موجود است می تواند دلیلی بر آن باشد.
با درود و سپاس فراوان
اهدایی ویژه : "حجامت" در دوره قاجار. یکی از روشهای خون گیری ' درمان مخصوصا برای تسکین درد. در ان دوران در استراباد و بلوکات و دهات اطراف ان ' مردم برای حجامت از دو روش استفاده می کردند :
1_ بهره گیری از شاخ یک حیوان که میان تهی و دو سر باز بود. یک سر کلفت شاخ بر پشت و بین دو کتف (مثل محل عکس) گذاشته شده و از سر باریک با دهان مک زده می شد تا ان قسمت پوست واقع شده زیر در دهانه گشاد شاخ کاملا متوم شود. سپس شاخ را بر داشته و محل ان را تیغ می زدند تا خون جاری و به نوعی معالجه ضد درد انجام شده باشد.
2_ بر روی همین محل دهانه استکانی را که در داخل ان پنبه ای کوچک و مشتعل اغشته به الکل بود می نهادند تا در حین سوختن پنبه و ایجاد خلا ' باعث تورم پوست در زیر استکان شود. انگاه بعد از برداشتن استکان ' مثل روش قبلی بر روی پوست متورم تیغ می کشیدند.
@matoofiasadolah
از مرحوم میرجهانی کتابی مختصر و چاپ ناشده تحت عنوان « نورستان» بر جای مانده که در آن شرح ملاقات خود را با دو تن از اهالی شهری غایب و پنهان از چشم اغیار که در کویر ایران واقع است، شرح می دهد، و می افزاید اهالی این شهر از نوادگان و منسوبین مهدی موعود اند. دو نفر مزبور که با ایشان ملاقات کرده بودند، بیش از هشتصد سال عمر داشته اند. این کتاب را نزد یکی از فرزندانش در تهران دیدم و حدود یکساعت بیش تر اجازه نداد آن را مطالعه کنم. ظاهراً وصیت کرده بود پس از مرگش این کتاب را بسوزانند.
اصطلاح «کج دار و مریض» از جمله اصطلاحاتی است که توسط برخی از مردم به اشتباه به کار می رود. مردم آن را با مریضی مرتبط می دانند ! این اصطلاح در اصل "کج دار و مریز" است. به معنای این که ظرف را کج نگه دار و در عین حال مواظب باش که نریزد و نسبتی با مریضی ندارد.
شاعر در این باره می گوید:
رفتم بـه سر تـربت شمس تبـریز
دیدم دو هزار زنگیـان خونـریـز
هر یک به زبان حال با من می گفت
جامی که به دست توست کج دار و مریز
🆔 @tssjahan
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com