📖 سورهی انبیاء، آیههای ۵۱ تا ۷۰
🔻 در این آیهها داستان ابراهیم در نوجوانی (فَتیً) روایت میشود که پدرش و قومش را نصیحت میکند و آنان را از توجه به بتان منع میکند؛ بتان را میشکند؛ دستگیر میشود و به آتش افکنده میشود؛ و آتش بر او سرد میشود. مشابه این روایت را میتوان در متون میدراشی (تفسیری که علمای یهود بر توراه نوشتهاند) یافت.
📚 سفر پیدایشِ مبسوط (Genesis Rabbah)، بخش ۳۸، فصل ۱۳ (که تفسیری است بر بند ۲۸ از بخش ۱۱ از سِفر پیدایش):
تارَح [پدر ابراهیم] بُتساز بود. باری او به جایی رفت و ابراهیم را بر جای خود گماشت تا بُتها را بفروشد. مردی آمد و خواست که بتی بخرد. ابراهیم از او پرسید: "چند سال داری؟" او گفت: "پنجاه سال." ابراهیم گفت: "عجب است از مردی که پنجاه سال دارد و بُتی که یکروز عمر دارد را عبادت میکند!" دفعهای دیگر، زنی با بشقابی پر از آرد آمد و از ابراهیم درخواست کرد که: "این را بگیر و به بُتان پیشکش کن." پس [از آنکه آن زن رفت] ابراهیم چُماقی برداشت و بتها را شکست، و چماق را در دست بزرگترین بت گذاشت. هنگامی که پدرش بازگشت [ابراهیم را] عتاب کرد که: "تو با آنان چه کردی؟!" ابراهیم پاسخ داد: "نمیتوانم ماجرا را از شما پنهان کنم. زنی آمد و بشقابی پُر از غذایی نیکو آورد و از من خواست که آن را به بتها پیشکش کنم. یکی از بتها گفت: «من باید اول غذا بخورم!» و در همان حال بت دیگری گفت: «من باید اول غذا بخورم!» پس بزرگترین بت بیدرنگ برخاست، چماق را برداشت، و همهی بتها را شکست." تارَح گفت: "چرا مرا به سُخره گرفتهای؟ مگر بتها شعور دارند؟" ابراهیم پاسخ داد: "آیا نباید گوشهایت آنچه دهانت هماینک گفت را بشنوند؟" پس تارح بیدرنگ او را گرفت و به نمرود تحویل داد.
نمرود گفت: "بیا تا آتش را بپرستیم." ابراهیم گفت: "بیا در عوض آب را بپرستیم که آتش را فرومینشاند." نمرود گفت: "بیا آب را بپرستیم." ابراهیم گفت: "بیا در عوض ابرها را بپرستیم که آب را با خود میآورند." نمرود گفت: "بیا ابرها را بپرستیم." ابراهیم گفت: "بیا باد را بپرستیم که ابرها را پراکنده میکند." نمرود گفت: "بیا باد را بپرستیم." ابراهیم گفت: "بیا انسان را بپرستیم که میتواند در برابر باد تاب بیاورد." نمرود گفت: "تو فقط بگومگو میکنی، و ما هیچ چیز جز آتش را نمیپرستیم. بنگر که من تو را به درون آن خواهم انداخت، و بگذار که خدایت که تو او را سخت دوست میداری بیاید و تو را نجات بخشد."
در همان حال، «هاران» مردّد آنجا ایستاده بود؛ و با خود میاندیشید: "اگر ابراهیم پیروز گردد، خواهم گفت که عقیدهام همچون اوست، و اگر نمرود پیروز گردد، خواهم گفت که در جانب نمرود هستم." هنگامی که ابراهیم به درون کورهی سوزان فروافتاد و نجات یافت، نمرود از هاران پرسید: "عقیدهی تو کدام است؟" هاران پاسخ داد: "عقیدهی ابراهیم." نمرود بیدرنگ او را فروگرفت و به درون آتش انداخت. احشاء او بسوخت و در حضور پدرش [تارح] بمُرد. [ز.م.]
🔻 در روایتهای بایبلی، نمرود شکارچیِ توانمندی است و حاکمِ شهرِ اوُر است که ابراهیم در نوجوانی به همراه پدر و برادرانش در آن زندگی میکند. تارَح (پدرِ ابراهیم) سه فرزند دارد: اَبْرام (که بعد نامش به ابراهیم تغییر میکند)، ناحور، و هاران. هاران خود سه فرزند دارد که یکی از آنها لوط است؛ یعنی لوط برادرزادهی ابراهیم است. در روایتِ میدراشی، نمرود ابراهیم را به درون آتش میافکند اما گزندی به ابراهیم نمیرسد. آنگاه نمرود از فرزندِ دیگرِ تارح، یعنی هاران، دربارهی عقیدهاش میپرسد، و چون هاران جانب ابراهیم را میگیرد نمرود او را نیز به آتش میافکند؛ اما هاران در آتش در برابر چشمان پدرش میمیرد.
#بایبل #قرآن #رمضان #روز_هفدهم #جزء_هفدهم (۱)