دربارۀ روایت عطسه این را هم ببینید:
أنس روایت کرده است که عثمان بن عفان نزد پیامبر (ص) سه بار پیدرپی (متوالی) عطسه کرد. پیامبر (ص) فرمودند که جبرئیل (ع) در این باره از خدا برایش خبر آورده است که هیچ مؤمنی نیست که سه بار متوالی عطسه کند مگر آنکه ایمان در قلبش ثابت شود (حکیم ترمذی، نوادر الاصول، 3/ 6).
سلام. این که آن شخص چه کار کرده و مستحق نفرین شده، البته در روایت منعکس نشده است. وانگهی، این تعبیر را در روایات دیگر و به نقل از افرادی غیر از پیامبر (ص) نیز میخوانیم. ضمنا، با توجه به توضیحاتی که ادامۀ روایت ذکر شده، کامل واضح است که در روایت دارد از یک «دعا علیه کسی» یعنی نفرین بحث میشود.
ابدا در روایت سخن از شوخی نیست. حتی دربارۀ این بحث شده است که اگر پیامبر در حال «غضب» سخنی بگویند چه حکمی دارد. از کجای آن میشود فهمید که منظور شوخی با یک نوجوان بوده است نمیدانم. به هر حال، من اینها مسئلهام نیست. مسئلهام آن است که اصلاً این سخن «لا اشب الله قرنک» یعنی چه.
سلام و تشکر از پاسخگویی
اما ببخشید، به نظرم این فرضیهتان لا یخلو من اشکال است. در متن عبارتی که ارسال نمودید، عبارت "لا أشب الله قرنک" است که در آنجا "أشب" یک فعل مزید مضاعف است. اما فرضیه شما بر پایه "أشاب یُشِیب" استقرار مییابد. در حالی که "شاب یشوب" (بمعنی خلطَ) فعل ثلاثی مجرد است. مگر اینکه متن ارسالشده را تصحیفی از مورد دوم (اشابَ) بگیریم. در این صورت باز هم این اشکال باقی است که "أشاب یشیب" (باب افعال) چه معنا و اصلا چه کاربردی دارد؟ چون فعل "شاب یشیب" خودش متعدی است و چه دلیلی دارد که در باب اِفعال برود؟ چون خدای ناکرده نمیشه مثل لوکزنبرگ یک کلمه که در عربی وجود خارجی ندارد را بسازیم و متن را با آن تفسیر کنیم.
اگر تحلیل بنده اشتباه است بفرمایید چه اشکالاتی بر آن وارد است.
سرمای پیرزن یا سرمای پیرزن کش
امشب گیر این برد العجوز افتادم. ریشه آن. تا بالاخره در ثمار القلوب ثعالبی ترجمه مرحوم انزابی نژاد نکته جالبی یافتم. برای این وقت که سرما هم بیداد می کند. بدک نیست. این شما و این هم توضیح ثعالبی در باره سرمای پیرزن کش:
سرماى پيرزن. در اين باره سخنان گونه گونى است. از آنها اينكه: در عرب پيرزن پيشگويى سالخوردهاى بوده و قوم خود را از سرمايى خبر مىداد كه در روزهاى پايانى زمستان و آغاز بهار پيش خواهد آمد كه چهارپايان را آسيب و گزند رساند. مردم به اين سخن اعتنايى نكردند و اميدوار به فرا رسيدن بهار پشم گوسفندان را چيدند. چند روزى نگذشت كه سرماى سختى افتاد و تمام كشت و حيوانات شيرده را از ميان برد. زان پس گفتند: اين سرماى پيرزن است كه همه را از آن بيم مىداد.
بعضى نيز گفتهاند: پيرزنى بود در جاهليت كه هشت پسر داشت، از آنها خواست كه براى او شويى بگيرند و بدان پاى فشرد پسران با خود ساختند و به رايزنى پرداختند و گفتند: اگر او را بكشيم، از دست كسانش نياساييم، پس بهتر كه او را وادار كنيم كه هشت شب بيرون از سراى به سر آرد- شبى از براى هر يك- پس پيش مادر آمده گفتند: اگر پندارى كه تو جوانسال هستى هشت شب به صحرا شو. اگر چنين كنى، براى تو همسرى پيدا مىكنيم مادر پيمان بست كه چنان كند. همان شب- كه هنگام زمستان و سرماى گزنده بود- برهنه به صحرا شد. بامدادان درآمد و گفت:
ایها بنیّ اننی لناکحة / و ان أبیتم اننی لجامحة / هان علیکم ما لقیت البارحة
يعنى: كنون اى پسران من، خموش باشيد كه من شوى خواهم كرد و اگر شما خوددارى كنيد من سركشى خواهم كرد، شما آنچه را كه من دوش ديدم آسان مىپنداريد.
پسران گفتندش، تو را گزيرى نيست از اين كه هفت شب ديگر چنين كنى. پس مادر چنان كرد و در هفتمين شب مرد. عرب سرماى هشت روز را به آن پيرزن نسبت مىدهند و نامهاى آنها چنين است: الصّنّ، الصّنّبر. و الوبر، و آمر و مؤتمر و معلّل و مطفى الجمر و مكفئ الظعن.
(ثمار القلوب ثعالبی، ص 66)
@jafarian1964
پاسخ:
جناب ابوطالب در مکه نفوذ زیادی داشت. او به امر پیامبر(ص) ایمان خودش را آشکار نمیکرد. اینکه میگویند ابوطالب مشرک از دنیا رفت، سخن باطلی است. ابوطالب اصلا مشرک نبوده است که با شرک از دنیا برود.
اگر اختلافنظری هم هست، در این مورد است که آیا ابوطالب، نبوت پیامبر اکرم(ص) را قبول کرد یا خیر؟
اما اینکه ابوطالب و پدرانش بتپرست نبودهاند، امر مسلّمی است. آنها پیرو دین جدشان، اسماعیل(ع) بودند.
🔹اما علت اینکه ابوطالب ایمانش به پیامبر(ص) را علنی نکرد، این بود که در آن موقع، پیامبر اسلام(ص) نیرویی غیر از قبیله خود، بنیهاشم نداشت و رئیس آن قبیله هم ابوطالب بود؛ حال اگر او ایمان خود را علنی میکرد، از ریاست برکنار میشد و این مسؤولیت به دست ابولهب میافتاد، و در این صورت، توسط خود بنیهاشم، پیامبر(ص) را میکشتند.
ابوطالب با عدم ابراز ایمانش توانست مدافع سرسخت پیامبر اسلام(ص) باشد. 🔹نمونهای از حمایتهای او از ساحت پیامبر بزرگوار را نقل میکنیم:
در آن زمان در خانه خدا،هم بتپرستان قربانی میکردند و هم مسلمانان. گوشتهای قربانی را میبردند، اما شکمبههای آن را باقی میگذاشتند. روزی پیامبر اکرم(ص) در خانه خدا مشغول نماز بود و ابوجهل هم به همراه عدهای آنجا نشسته بود. ابوجهل به شکمبه گوسفندی اشاره کرد و گفت: هر کس آن را روی سر محمد خالی کند، من به او مالی خواهم بخشید. فردی قبول کرد که این اقدام را انجام دهد. در این موقع، جناب ابوطالب سر رسید و صحنه را دید.
شمشیرش را درآورده و آنها را تهدید کرد که کسی حق ندارد از اینجا برود. سپس به شخصی که شکمبه به روی پیامبر(ص) ریخته بود، گفت: آن شکمبه را بیاور و به سِبیل تمام اینها بمال. کسی از جایش تکان نخورد و او هم این کار را انجام داد. سپس ابوطالب گفت: از این به بعد، اگر بخواهید عملی را علیه محمد انجام دهید، با شمشیر من و بنیهاشم روبهرو خواهد شد.
بنابراین تا موقعی که ابوطالب زنده بود، مشرکان نمیتوانستند اقدامی علیه پیامبر(ص) انجام دهند. اینکه شنیدیم پیامبر(ص) در مکه مورد اذیت و آزار قرار میگرفت، مربوط به بعد از وفات جناب ابوطالب است.
📚منبع:
برگرفته از دروس تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب
@TarikhEslam
امامت شيعی و ديدگاه نادرست آقای مادلونگ (در دو فرسته)
در نوشته اخيری از آقای مادلونگ او اين نکته را مطرح می کند که چون اماميه امامت را در نسل مستقيم پيامبر (ص) می دانند به همين دليل حضرت امير (ع) نمی توانسته امام بعد از پيامبر باشد و چون خلافت و جانشينی پيامبر ميراث اوست در نسل او، نه حضرت را می توان امام خواند و نه خليفه و جانشين پيامبر. او صرفا وصي پيامبر بود. اين ديدگاه به نظر من با کليت کتاب خلافت محمد (ص) که سال ها پيش آقای مادلونگ نوشت ناسازگار است و من هيچ توضيحی برای اين ناسازگاری ندارم.
آنچه می توانم بگويم اين است که تفسيری که ايشان به اماميه درباره وراثت امامت در خط مستقيم در نسل آن حضرت نسبت می دهد درست نيست و اساسا با کل دکترين اماميه ناسازگار است. ايشان اين عقيده شيعه اماميه را در مخالفت با دکترين زيديه قلمداد می کند. اصل تشيع بر انديشه جانشينی حضرت امير (ع) پس از پيامبر و امامت حضرت استوار است. امامت او را اماميه به نص و تصريح پيامبر می دانسته اند و اگر سخنی از وراثت در امامت شده درباره انتقال امامت در نسل امام حسين (ع) است؛ تازه، با اين توضيح که حتی درباره معنای اين نوع وراثت در ميان اماميه اتفاق نظر نبوده. نظريه متکلمان شيعه اين است که امامت تنها از طريق نص امام بر امام بعدی منتقل می شود و نه صرف وراثت. در کنار اين، بحث عترت پيامبر و مقصود از آن از ديرباز از بحث های مهم متکلمان شيعی بوده و مراد از عترت در حديث ثقلين را نه فرزندان مستقيم و بل اهل بيت پيامبر که شامل حضرت امير هم می شود می دانستند. البته در اين زمينه جزئياتی مطرح بوده و حتی زيديه و اماميه با هم در خصوص آن اختلافاتی داشته اند. محمد بن بحر الرهني، عالم امامی سده چهارم در اين زمينه کتابی دارد که شيخ صدوق از آن در آثارش نقل کرده است.
درباره خلافت هم برداشت آقای مادلونگ از اين مفهوم خطاست. اگر داوری جاحظ در العثمانيه را ملاک قرار دهيم او تصريح می کند که برداشت مخالفان تشيع از خلافت اين بوده که نبايد متکی بر انديشه قرابت باشد، چرا که خلافت جانشينی امر دينی است و ربطی به قرابت ندارد (ص 205 به بعد). در خود سقيفه هم درست است که به اولويت قبيله پيامبر استناد شد اما سخنی از جانشينی در خاندان پيامبر نرفت؛ سهل است خروجی سقیفه نتيجه باوری مخالف با آن انديشه بود. در مقابل، عباس عموی پيامبر (ص) و امير المؤمنين (ع) در مقام مخالفت با بيعت سقيفه ابراز می داشتند که اگر اصل بر پيوستگی قبيلگی است، خاندان پيامبر اولويت دارند و اگر بنابر تصميم جمعی است چرا خاندان بنی هاشم مورد مشورت و اظهار رأی و نظر قرار نگرفته اند؟ درباره امامت بلافصل استناد شيعه به نصوص خود پيامبر بود بر جانشينی حضرت امير(ع). بعدا البته برای تداوم امامت بحث عترت و ذريه پيامبر (ص) مطرح شد؛ هم از سوی زيديه و هم اماميه. اينکه خلافت ربطی به وراثتی از نوع وراثت اموال و ديون پيامبر نداشت تصورش برای مسلمانان عصر اول پيچيده نبود (مگر آنان پيامبر را پادشاه می دانستند و يا او را صاحب "ملک" می دانستند؟. قطعا چنين نيست). در سقيفه اصل بحث و گفتگو بر سر اين نوع از خلافت نبود. به همين دليل هم ابوبکر خود را خليفه پيامبر خواند. مخالفان ابوبکر هم با او بر سر مفهوم خود خلافت مخالفتی نداشتند. آنها او را شايسته اين عنوان نمی ديدند. در قرآن داود پيامبر خليفه خدا خوانده شده و با وجود آنکه در قرآن مشتقات "ارث" آمده کسی اين آيه از قرآن را مرتبط با ارث اموال ميت نمی فهميد: يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى. يا اين آيه از قرآن را: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ.
4- اين روايت در منابع ديگر هم نقل شده: در غيبت نعماني اين روايت با سند از برقي عينا نقل شده (ص 66). اين روايت را شلمغاني هم در الوصية خود نقل کرده بوده (نک: دلائل الامامة، ص 174 و البته بدون نام بردن از برقي؛ قس: اثبات الوصية منسوب به مسعودی/ شلمغاني، ص 136 ). صدوق هم اين روايت را در کتاب هايش نقل کرده است (از طرق مختلفی که به برقي دارد؛ يعنی از طرق مشايخش مانند پدرش و ابن الوليد از سعد بن عبد الله و عبد الله بن جعفر الحميري و محمد بن يحيى العطار و أحمد بن إدريس: علل الشرايع، ص 96؛ عيون، 1/ 67؛ کمال الدين، ص 313). جالب است که بخشی از اين روايت (بدون آنکه متعرض قسمت مربوط به نام های ائمه اساسا شود) توسط علي بن ابراهيم با اين سند در تفسير نقل شده: "فإنه حدثني أبي عن أبي هاشم داود بن القاسم الجعفري عن أبي جعفر محمد بن علي ابن موسى (ع) قال..." (2/ 249). اين البته به خود علی بن ابراهيم مربوط می شود اما در تفسير منسوب به او در جایی که دقيقا روشن نيست که کار نويسنده واقعی تفسير است و يا از روايات خود علی بن ابراهيم در آن کتاب است تحریری دیگر از اين روايت موجود است که ظاهرا نه از طريق ابوهاشم که از طريقی ديگر از امام صادق (ع) نقل شده (نک: 2/ 44).
5- اين روايت البته در خود المحاسن ( ج 2 ص 332) هم نقل شده. در تحرير کتاب المحاسن برخلاف نقل کليني و ديگر منابع، روايت برقي از ابو هاشم جعفري مستقيم نيست بلکه به واسطه پدرش است. در اينجا يک اختلاف ديگر هم وجود دارد و آن اينکه ابو هاشم آن را به شکل مرفوع از امام صادق (ع) نقل می کند (البته در نقل نعماني هم روايت امام جواد عليه السلام از آبائش ديده می شود: عن أبي جعفر محمد بن علي ( عليه السلام ) ، عن آبائه ( عليهم السلام ). متن روايت در کتاب المحاسن هم کوتاه تر از متن روايت کافي و ديگر ناقلان برقي است و در اينجا به جای نام بردن از تک تک ائمه تنها به اين عبارت بسنده شده ( المحاسن، ج ٢، ص 333): فقال الرجل : " أشهد أن لا إلا الله وحده لا شريك له ، وأشهد أن محمدا عبده ورسوله ، وأشهد أن أباك أمير المؤمنين وصى محمد حقا حقا ، ولم أزل أقوله ، وأشهد أنك وصيه ، وأشهد أن الحسين وصيك ، حتى أتى على آخرهم ". دقيقا ما با يک روايت در المحاسن روبرو هستيم و يا با دو روايت؟ مسئله مهم اينجاست.
6- خوب است برای پاسخ بدين پرسش از شيخ صدوق آغاز کنيم: آيا صدوق اين روايت را واقعا از طرق مختلفی که نقل کرده در آثار مشايخش و مشايخ مشايخش در دست داشته و يا اينکه صرفا وجود روايت در کتاب کافي را به شيوه استخراج نويسی با سندهای ترکيبی و مستخرج ارائه داده؟ اگر مستند او روايت کليني نباشد معلوم می شود که تحرير موجود در کافي قبل از دوره کليني (و ادعای روايت از صفار/ برقي) در دست طبقه قبل از او هم موجود بوده (به ويژه اينکه اين روايت را شلمغاني، معاصر کليني هم نقل کرده بوده؛ گرچه بدون نام بردن از برقي). اگر اين درست باشد مشکل بتوان فرض کرد که عبارت "حتى أتى على آخرهم" در تحرير المحاسن برقي همزمان در چندين روايت مستقل از هم از برقي با عباراتی شامل نام تک تک امامان تا امام آخر جايگزين شده باشد. در اين صورت بايد فرض کرد که برقي در کتاب المحاسن دو بار اين روايت را نقل کرده؛ يکبار همانطوری که الآن در نسخه های موجود آن می بينيم و بار ديگر با تحريری که در کافي کليني موجود است. اما اگر شيخ صدوق (و البته نعماني) آن را تنها بر اساس روايت کليني استخراج کرده در آن صورت احتمالا روايت برقي را تنها صفار نقل کرده بوده و او مسئول اين روايت با همه الفاظ آن است. اگر چنين باشد شايد سبب گفتگوی ياد شده بين صفّار و عطار اين بوده که چون عطار می دانسته اين روايت در المحاسن بدين ترتيب نيست آرزو می کرده راوی چنين روايتی نه او بلکه کسی ديگر باشد. آنگاه صفار در پاسخ به عطار اطمينان داده بوده که خودش اين روايت را ده سال پيش از وقوع "حيرت" از برقي دریافت کرده بوده است.
مشروعيت عزاداري در منابع اهلتسنن
أسناد مشروعيت بپاكردن سوگواري براي مردگان و مخصوصا براي بزرگان دين همانگونه كه در منابع حديثي شيعه به وفور وجود دارد، در منابع حديثي اهل تسنن نيز وجود دارد كه در ادامه به نمونهاي از آنها ميپردازيم، مسلم در صحيحش (يكي از معتبرترين كتب حديث اهلتسنن) از ابوهريره نقل كرده كه گفت : «زَارَ النَّبِىُّ (ص) قَبْرَ أُمِّهِ فَبَكَى وَأَبْكَى مَنْ حَوْلَهُ...»[1] يعني پيامبر قبر مادرش (آمنه) را زيارت كرد و هم خود گريست و هم افرادي كه در كنارش بودند را گرياند؛ اين حديث صحيح افزون بر اين كه مشروعيت گريه بر مردگان را اثبات ميكند مشروعيت گرياندن ديگران در عزاداريها را نيز اثبات ميكند؛ زيرا در اين حديث هم تعبير «بكي» هست كه به معني گريه كردن است، و هم تعبير «ابكي» هست كه به معني گرياندن ديگران است؛ پس مشروعيت بپاكردن سوگواري براي گذشتگان بخوبي از اين حديث صحيح قابل استنباط است، بايد توجه داشت كه واقعه سوگواري پيامبر براي آمنه بيش از نيم قرن بعد از وفات آمنه است؛ زيرا پيامبر در سن شش سالگي مادرش را از دست داد، حال آنكه طبق مفاد برخي روايات اين واقعه، اين واقعه در سال فتح مكه[2] يا در سال حجة الوداع[3] رخداده است، يعني حداقل 55 سال بعد از وفات آمنه رخ داده است، و اين نشان ميدهد كه مشروعيت بپاكردن سوگواري براي گذشتگان، مقيد به زمان خاصي نيست، و اين چنين نيست كه زمان مشروعيتش محدود به سه روز اول يا محدود به مراسم هفته يا چله اول باشد.
واقعه بپاكردن عزاداري پيامبر براي مادرش آمنه، به شكل مختصري كه در صحيح مسلم آمده در بسياري از كتب معتبر ديگر اهلتسنن نيز آمده، ولي در برخي كتب اين واقعه با تفصيل بيشتري نيز روايت شده كه جزئيات بيشتري را از اين واقعه نشان ميدهد، مثلا حاكم نيشابوري در مستدركش[4]، و ابن ابيحاتم در تفسيرش[5] اين حديث را از ابن مسعود مفصلتر نقل ميكنند، (حاكم در ادامه حديث، و ابنابي حاتم در ابتداي تفسيرش صحت حديث راتأييد ميكنند)، روايت حاكم اينست كه : پيامبر بسوي قبرستان خارج شد و در بين قبرها نظر ميكرد و ما نيز با او خارج شديم، او به ما فرمان داد كه بنشينيم و ما آنجا نشستيم، سپس خودش بين قبرها قدم ميزد تا اين كه به قبري رسيد، او با (صاحب) قبر به صورت طولاني نجوا كرد سپس ناله پيامبر بلند شد و با صداي بلند گريه كرد، ما نيز با گريه او گريستيم، سپس پيامبر به طرف ما آمد و عمر با او ملاقات كرد و به او گفت اي رسول خدا چه چيز شما را گرياند؟ ما نيز گريستيم و نگران شديم، پيامبر نشست و گفت قبري كه شما ديديد كه من با او نجوا ميكردم قبر مادرم آمنه بود.... سپس بعد از بيان نكاتي در آخر حديث ميگويد : دلسوزي كه فرزند از مادرش ميگيرد مرا نيز گرفت و موجب گريه من شد.
از اين حديث نيز نكاتي قابل استنباط است اولا پيامبر فرمان ميدهد كه اصحاب كنار قبور بنشينند (فأمرنا فجلسنا) و سپس آنان را با گريه و ناله خود به گريه مياندازد (فبكينا لبكائه) تا رسما يك مجلس عزاداري جمعي بپا كرده باشد؛ ثانيا پيامبر در مدت طولاني با صاحب قبر نجوا ميكند، تا براي مردم روشن شود كه مردگان نيز ميفهمند و ميشنوند؛ ثالثا پيامبر در اين واقعه، بعد از نيم قرن با ناله و صداي بلند گريه كرد (ارتفع نحيب رسول الله)، و سبب گريه را دلسوزي به مادر قرار داد ( فذلك الذي أبكاني) تا روشن سازد در هر زمان انسان از روي دلسوزي براي گذشتگان با صداي بلند بگريد اين عزاداري مشروع است حتي اگر سالها از واقعه مرگ گذشته باشد.
[1] - صحيح مسلم ج 6 ص 225 باب اسْتِئْذَانِ النَّبِىِّ -صلى الله عليه وسلم- رَبَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِى زِيَارَةِ قَبْرِ أُمِّهِ
[2] - مصنف ابن ابي شيبه ج3 ص 343
[3] - اخبار المدينه ج1 ص 79
[4] - حاكم نيشابوري، المستدرك، ج2 ص 366
[5] - ابن أبي حاتم،تفسير القرآن العظيم، ج6، ص: 1893
يادداشتهاي قرآني و روايي (11)
🌷موضوع : بياني از حديت «حسين مني و أنا من حسين»
📜عَنْ يَعْلَى بْنِ مُرَّةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ (كامل الزيارات) .
در اين حديث نوراني پيامبر به سه نكته اشاره فرمودهاند: يكم «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»؛ دوم «أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً»؛ سوم «حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ».
معناي نكته سوم روشن است كه حسين (ع) نوهاي از نوههاي پيامبر (ص) است؛ اما فهم معناي نكته اول و دوم نياز به تدبر دارد؛ به نظر نگارنده جمله سوم را پيامبر براي تبيين و اشاره به معناي مقصود در جمله اول و دوم اضافه كرده است؛ زيرا اين كه حسين نوهاي از نوادههاي پيامبر است براي كسي مخصوصا براي صحابه، مجهول نبوده است تا نياز باشد براي رفع جهل آنها، پيامبر آن را معلوم سازد؛ بنابراين اين جمله قرينهاي است كه پيامبر در كلامش آورده تا اهل تدبر متوجه معناي نكته اول و دوم شوند.
البته معناي مقصود در اين دو جمله از اسرار الهي است و هر آدم بسيطي شايستگي فهمش را ندارد و به صلاح نيست كه حقيقتش براي او ذكر گردد؛ لذا پيامبر دو جمله اول و دوم را چندپهلو و مجمل گفته و در عين حال با جمله سوم راه را براي فهم اهل تدبر باز كرده است.
معمولا جمله «مَن، از زيد و زيد از من است» در جايي گفته ميشود كه گوينده ميخواهد اتحاد و يكي بودن خودش و آن زيد را بيان كند؛ زيرا اينكه هم «الف» از «ب» باشد و هم «ب» از «الف» دور و محال است؛ بنابراين ظاهر جمله مراد نيست و پيامبر با اين جمله ميخواهند اتحاد خود و حسين را بيان كند؛ اما اين، چه اتحادي است؟ معمولا اگر چنين جملهاي بين دو فردي كه نسبت خويشاوندي دارند گفته شود منظور اين است كه ما در خويشاوندي چنان نزديك هستيم كه گويا يكي هستيم؛ اما اين احتمال در اين جا درست نيست؛ زيرا در جمله سوم اين مسئله به نوعي بيان شده؛ و اگر جمله اول هم به همين معنا باشد مفاد دو جمله يكي ميشود و تكرار لازم ميآيد؛ بنابراين پيامبر جمله سوم را ذكر كرده تا اهل تدبر متوجه شوند كه جمله اول را بايد به اتحادي بالاتر از اتحاد خويشاوندي تفسير كنند؛ و اين همان اتحاد حقيقت نبوي و حسيني است كه در برخي روايات، اهلبيت براي خواص گفتهاند مثل روايتي كه نعماني در الغيبه نقل ميكند كه امام صادق فرمود : «خَلْقُنَا وَاحِدٌ وَ عِلْمُنَا وَاحِدٌ وَ فَضْلُنَا وَاحِدٌ وَ كُلُّنَا وَاحِدٌ».
اما جمله دوم يعني «أَحَبَّ اللَّه مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً» را ميتوان از نظر ادبي به دو نحوه تركيب كرد؛ يكي اين كه الله را فاعل أَحَبَّ بگيريم و «مَنْ أَحَبَّ» را مفعول آن، درين صورت معني اين ميشود كه خدا دوست داشت كسي را كه حسين را دوست داشت؛ و ديگر اين كه الله را مفعول أَحَبَّ بگيريم و «مَنْ أَحَبَّ» را فاعل آن؛ درين صورت معني اين ميشود كه خدا را دوست داشته كسي كه حسين را دوست داشت؛ به نظر ميرسد كه انسب معناي دوم است؛ زيرا با معناي جمله اول انسب است؛ چون در جمله اول اشاره شده به اتحاد حقيقت نبوي و حسيني و در جمله دوم اشاره شده به فناي حقيقت حسيني در حقيقت حقاني لذا ميگويد كسي كه حسين را دوست داشت در حقيقت خدا را دوست داشته است؛ يعني به نفس دوست داشتن حسين، دوست داشتن خدا رخ داده است و اين يعني حضرت اباعبدالله الحسين (ع) به مقام فناي في الله رسيده بگونهاي كه دوستي به او عينا همان دوستي به خدا است؛ چيزي كه در مورد پيامبر اكرم، در آيه بيعت آمده است «إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّه» اين آيه بر فناي حقيقت محمدي در ذات الهي دلالت دارد؛ زيرا ميگويد كساني كه با تو بيعت ميكنند فقط با خدا بيعت كردهاند؛ و اين در صورتي است كه از حقيقت محمدي هيچ انانيتي باقي نمانده باشد؛ و گرنه حصر بيعت در خدا منتفي ميگردد كه خلاف صريح آيه است .
@oshaghierfan
اين كتاب، پژوهشي تفصيلي درباره شخصيت و زندكاني پربركت اسوه تقوا و پاكي، حضرت موسي مبرقع، فرزند بلافصل امام جواد(ع) و بردار تني امام هادي(ع) است. اين كتاب شامل مباحث اعتقادي، اخلاقي، تاريخي و همچنين پاسخ به شبهات بياساس درباره اين بزرگوار ميباشد كه مطالب آن براي سطوح گوناگون جامعه علمي و ايماني مفيد و اثرگذار است. نويسنده هدف خود را از نگارش اين كتاب چنين بيان كرده است: موسي مبرقع كسي است كه يكي از ياران متوكل عباس ـ پليدترين خليفه بني عباس و از هم نشينيان در مجالس بادهنوشي و شبنشيني، با روايتي ساختگي و مجعول بر آن بزرگوار گستاخي كرده است. نميدانم چگونه از انساني روايت نقل ميكنند كه دوستدار دشمنان اهل بيت(ع) است، اما باز هم تهمتش به فرزند امام و بردار تني امام را تصديق ميكنند؟ اگر به سيره فقهي علما مراجعه كنيد، ميبينيد در احكام وضو و طهارت، سختگيري سندي دارند؛ اما نسبت به اين روايت كه حاوي تهمت زشت به ذريه پيامبر(ص) است، آسان گرفتهاند. آري، اگر روايت صحيح السند و از معصوم نقل شده باشد، علم آن را به اهل بيت(ع) باز ميگردانيم؛ زيرا در منابع ما، روايتي مبني بر لعن ذريه پيامبر(ع) و دريدن پرده حرمت ايشان نيامده است و اما كسي چون سيد مبرقع كه روايتي در ستايش او از اهل بيت(ع) وارد شده و مذمتش تنها از جانب دشمنان ائمه و در يك تك روايت است و هيچ مؤيدي بر آن وجود ندارد، پس اين روايت مردود و پذيريشش محال است. نويسنده اين كتاب را در دوازده فصل، عنوانهاي: پرهيز از تهمتهاي فاسقان، معصوم و لعن برخي روايان، وجوب پاسداشت ذريه پيامبر، كسي كه مؤمني را آزار دهد، پوشيدن عيوب رسوا ساختن آنان، سيد موسي مبرقع در كتب رجال، سيد مبرقع در وصيت نامه امام جواد، سيد مبرقع، امانتدار خاندان عصمت،؛ شهرت سيد مبرقع به علم و تقوا و چند كرامت از سيد مبرقع تنظيم كرده است. يكي از عادتهاي هميشگي دشمنان، از زمانهاي گذشته، تهمت زدن به اولياي خداست، از اين رو نويسنده درباره روايت مجعول درباره سيد موسي مبرقع چنين نوشته است: اصل ماجراي گستاخي بر سرورمان موسي مبرقع فرزند امام جواد(ع) تك روايتي است كه رواياش شخصيت مجهولي است كه از خبيثترين شياطين عباسي يعني متوكل ملعون نقل كردهاند و اين از سوي سند؛ اما از طرف متن؛ اشكالات فروان متني در اين روايت است، به گونه اي كه در برابر مناقشه و نقد و بررسي، ياراي ايستادگي ندارد. همچنين نگارنده پس از بررسي و تحقيق اين روايت جعلي در خاتمه چنين آورده است: پس از بحث گسترده درباره سند و متن روايت جعلي، به اين نتيجه ميرسيم كه متوكل و يارانش ميخواستند به خود امام هادي(ع) ضربه برنند امام چون نتواستند، روايت جعلي ياد شده را ساختند تا از طريق ضربه زدن به برادر مظلوم امام، به خود آن حضرت نيز ضربه وارد كنند و آنان روايت را به گونهاي ساختند كه شامل معجزه از امام معصوم باشد تا در نظر ولايتمداران سادهدل، قابل قبول بيايد و با غفلت از زهر كشندهاي كه در روايت است آن را بپذيرند و متوكل و متوكليان يا اين نيرنگ و تقشه به خواسته خود دست يافتند.
@kolbe_shorough
آیت الله آقا مجتبی تهرانی در بحث استدارج می فرمایند:
امام حسین در روایت، استدراج را معنا میکنند که گاهی خدا به بندهاش نعمت میدهد، ولی از آن طرف بنده، شکر نعمت را به جا نمیآورد؛ این به خاطر آن است که خداوند حالت شکرگذاری را از بنده سلب کرده است.
اینجا سؤال پیش میآید که چرا خدا چنین میکند و حال شکر را از بندهاش میگیرد؟ او که نعمت را به بنده میدهد، توفیق شکر را هم به او بدهد! یعنی چه که او نعمت را بدهد ولی توفیق شکر را از او بگیرد؟ چرا خدا توفیق شکر را از بندهاش میگیرد تا او نتواند شکر نعمت را بهجا آورد؟ اصلاً چهطور میشود که خدا با بندهاش چنین میکند؟
حالا من خواهم گفت، چه طور میشود که استدراج پیش میآید. البته بنده اینجا نمیتوانم زیاد روایت بخوانم و به نقل یک روایت بسنده میکنم. در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که گاهی خدا به بندهاش نعمتی را میدهد، او هم آن نعمت را در راه معصیت خرج میکند و با آن گناه میکند.
منظور از نعمت هم در این روایت فقط پول نیست؛ چشم، گوش، دست، پا و تمام قوای انسانی، نعمتهایی است که خدا به انسان داده است. نعمت، فقط پول و اسکناس نیست! چشمهایتان را باز کنید و نعمتهایی را که خدا داده است، بشناسید! نعمت، متّصله و منفصله دارد که تمام سرتاپای انسان و آن چیزهایی که متعلّق به او است را در بر میگیرد، این یعنی اینکه «ای انسان! همه وجودت و متعلقات وجودت، نعمتهای خداوند است». اگر انسان نعمتی را در راه حرام مصرف کند و گناه کند، خدا به او مهلت میدهد تا استغفار کرده و از این گناهها توبه کند!
این چیزهایی که من میگویم، متن روایت امام صادق است. چون خیلی فرصت ندارم، همه روایت را نمیخوانم. آیه قرآن هم این مطالب را دارد و میفرماید: «إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً»، خدا مهلت میدهد تا ببیند آیا تو استغفار میکنی یا نه! اگر استغفار کردی مسألهای پیش نمیآید، امّا اگر استغفار نکردی، خدا نعمتش را تجدید میکند؛ یعنی نعمت را دوباره به تو میدهد. اینجا دیگر تو توفیق شکرگذاری نداری و در حقیقت، خدا این توفیق را از تو سلب کرده است. این بیحساب نیست که خدا به بندهای از بندگانش نعمت میدهد و در عین حال، توفیق شکرگذاری را از او سلب میکند.
وقتی بنده گناه کرد و به جای عقاب، نعمتهایش زیاد شد، کمکم با خودش فکر میکند که چرا این همه گناه میکند ولی هیچ اتّفاقی نمیافتد؟! نکند خبری نیست؟! اصلاً شاید حلال و حرامی، نعوذبالله در کار نیست! از اینجا است که انسان به وادی کفر کشیده میشود.
خود شما هم دارید میبینید که کفّار وضع مادّیشان خوب است؛ این به خاطر همین مسأله استدراج است. اگر کسی بگوید: کفّار با توجه به اینکه این همه گناه و فجور میکنند، چرا باز هم وضعشان خوب است؟ جوابش این است که خداوند آنها را مبتلا به استدراج کرده و توفیق شکرگذاری را از آنها گرفته است. این به ضرر آنها است.
مسلمانها هم از این جهت مانند کفّار هستند که اگر نعمت به آنها برسد و آن را در راه غضب الهی مصرف کنند، خدا برای توبه به آنها مهلت میدهد، اگر توبه کردند که هیچ، وگرنه توفیق شکرگذاری از آنها سلب شده و دچار استدراج میشوند. گرفتاریهای ما هم از همین جا نشأت میگیرد که ما نعمتها را، نعوذبالله در راه گناه صرف میکنیم و بعد مبتلا به انواع گرفتاریها میشویم تا بیدار شویم و استغفار کنیم. این گرفتاریها نیز، پسگردنیهایی است که خدا برای باز شدن چشم بندهاش میزند که بنده بگوید: خدایا غلط کردم که نعمتت را در بیراهه خرج کردم!
حال اگر نعمت را در مسیر غضب الهی خرج کردیم و وقتی هم که خدا برای بیدار شدنمان ما را به گرفتاریها مبتلا کرد، باز هم چشمهایمان باز نشد و توبه و استغفار نکردیم، اینجا است که دچار استدراج شده و نعوذبالله به وادی کفر کشیده میشویم! من صریح میگویم تا جای هیچ بحثی باقی نماند.
✍️خبرگزاری فارس
@Asemani_bashim
🔴 🔴چرا پیامبران مشتاق تشریف آوردن رسول خدا(ص) به دنیا بودند؟ 🔴🔴
🔶 یکی از اهداف به دنیا آمدن رسول خدا(ص)، کامل کردن دین و جاری کردن تمام نعمات خدا برای بشر بود؛ همان دینی که تمام پیامبران اولوالعزم برای جاری شدن آن زحمت کشیدند ولی میدانستند که توسط خاتم الأنبیاء کامل خواهد شد؛ بنابراین زمینه سازی و دعا میکردند که خداوند هر چه زودتر، او را به دنیا بفرستد تا این کار را به سرانجام برساند.
🔷 جالب است بدانیم که بر اساس سوره آل عمران: 19، «دین نزد خدا فقط اسلام است» و آنچه بعنوان دین ابراهیم و موسی و عیسی مطرح است در حقیقت، جزء و شریعتی از دین اسلام است که بر آن بزرگواران جاری شده است همچنان که در سوره شوری: 13 آمده است: «از دين، آنچه را كه به نوح درباره آن سفارش كرد، براى شما تشريع كرد و آنچه را که به تو وحى كرديم و آنچه را كه درباره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه اندازى مكنيد».
🔶 بله، یکی از کسانی که با این آرزو زندگی کرد، حضرت ابراهیم (ع) بود. او پس از ساختن خانه کعبه چنین دعا کرد: «پروردگارا، در ميان آنها، رسولی از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان تلاوت کند، و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و ایشان را تزکیه كند، براستی که تو عزیز و حكيم هستى(بقره: 139)».
🔶 منظور ابراهیم(ع) از آن رسول، پیامبر اسلام(ص) است. او میدانست که کسی بجز ایشان توان انجام این کارها را ندارد؛ برای همین پس از ساختن کعبه، به بهانه پاداش زحمتش، این دعا را کرد و خداوند در سه جای قرآن، یعنی سوره بقره: 151 و آل عمران: 164 و جمعه: 2، اجابت دعای ایشان را مطرح میکند.
🔷 البته خداوند هنگام اجابت، دعای ایشان را اصلاح کرده است زیرا او ابتدا تعلیم کتاب و حکمت و سپس تزکیه را مطرح میکند ولی خداوند در هر سه جا، ابتدا تزکیه و سپس تعلیم کتاب و حکمت را مطرح کرده است که نشان میدهد تزکیه، مقدمهی آن دو است. ولی نکته مهم این است که چه کسانی و چگونه از این نوع تعلیم و تربیت بهره میبرند.
🔶 بله، جالب است بدانیم که خداوند توسط پیامبر(ص) نعمت هایی را در دسترس خلایق قرار داد که هیچ پیامبری نتوانست آنها را بیاورد.
🔶 یکی از آن نعمتها، قرآن است که کامل ترین کتاب و تبیان همه چیز است و برنامه الهی برای هدایت و رشد خلایق، و ساختن زندگی با سعادت در این دنیا و در برزخ، و ایمنی در قیامت، و رسیدن به بهشت، به طور کامل در آن بیان شده است.
🔶 دیگری اهل بیت(ع) است که انواری در عرش خدا بودند و قرار بود از نسل حضرت زهرا(س) به دنیا بیایند که اگر پیامبر(ص) به معراج نرفته بود و در بهشت از میوهی درختی که در صلب او به نطفه حضرت زهرا(س) تبدیل شد نمی خورد، هرگز سرور زنان عالم که کوثر یکی از جنبههای ایشان است، پا به دنیا نمی گذاشت و در نتیجه آن انوار عرشی نیز به دنیا نمیآمدند و نظام الهی مختلّ میشد زیرا دیگر امامان و امام زمان(ع) به دنیا تشریف نمیآوردند و دیگر دوران ظهور و قیامت واقع نمیشد زیرا تمام این مراحل توسط خداوند برای عالم هستی برنامه ریزی شده است.
🔶 یکی دیگر از نعمتهای الهی که خداوند بخاطر پیامبر(ص) آن را در دسترس اهل دنیا قرار داد، امیر المؤمنین(ع) بود که بر اساس روایات، ایشان همان «نبأ عظیم است که درباره آن اختلاف دارند» و در سوره نبأ: 2و3 آمده است و با آمدن ایشان، نبوّت انبیاء به پایان رسید زیرا با آمدن نبأ عظیم، دیگر خبری نمانده بود که نیاز به آمدن نبی و پیامبر جدید باشد، برای همین رسول خدا(ص) خاتم الأنبیاء شد.
🔶 و با ابلاغ ولایت او در روز غدیر خم، دین خدا را کامل کرد و تمام نعمتها را در دسترس قرار داد به شرط آنکه در عمل، تحت ولایت او درآیند نه در ادّعا.
🔶 آری تمام این نعمتها از جمله: اکمال دین، و اتمام نعمت، و نزول قرآن، و تشریف فرمایی اهل بیت(ع) به دنیا، و ختم نبوّت با آمدن نبأ عظیم، و ختم رسالت با ابلاغ ولایت او، و تلاوت آیات و تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت، همگی به یُمنِ حضور رسول خدا(ص) در دنیا بود وگرنه هیچ یک از رسولان، توان آوردن یکی از این نعمتها را نیز نداشت، برای همین دعا میکردند که خداوند او را بفرستد تا این کارهای عظیم را انجام دهد.
🔶 برای همین است که خداوند در سوره انبیاء: 107 میفرماید: «و تو را جز رحمت براى جهانيان نفرستاديم»، و به حق چنین است زیرا هیچ یک از جهانیان سزاوار بهره مندی از این نعمتها نبود و خداوند فقط بخاطر وجود مقدّس پیامبر(ص) چنین رحمتی را جاری کرد و این نعمتها را در دسترس جهانیان قرار داد، و هر کسی که از آنها بهره میبرد، مدیون ایشان است.
🔶 امیدوارم که خداوند از سر رحمتش، ما را در دنیا از آن نعمات بهره مند کرده و در آخرت با ایشان همنشین کند. والسلام.
⛔️ باز هم توهین به ساحت پیامبر (ص)
چند وقت پیش فایل صوتی ای از یکی از اساتید عرفان بنام صمدی آملی توجه و تعجب همه را به خودش جلب کرده بود که طبق استدلالی باطل مدعی شده بود باید از شمر و عمر سعد متشکر باشیم که امام (ع) را به شهادت رساندند و طبق مبانی باطل عرفانی نتیجه گرفتند که در نهایت کار فرقی بین امام حسین (ع) و معاویه و یزید و موسی و فرعون نمی باشد . ( دریافت کلیپ صوتی www.borhannews.com )
اخیرا استاد عرفان دیگری بنام حسین عشاقی ندا سر می دهد که پیامبر اکرم (ص) نیز دست به عصیان می زند و خواست خدا را بر پاکی خود ترجیح می دهد.
ابتدا عین کلماتشان را بصورت خلاصه نقل کرده و بعد نقد می نمائیم .
" چند نکته مقدماتی : 1 - خداوند اسماء نیکی دارد از جمله آن اسم الغفار است . 2 - بسیاری از اسماء الهی فعلیت آن وابسته غیر است . 3 - اسم الغفار از همین قبیل است یعنی فعلیت آن وابسته به بندگانی است که گناهی کرده باشند . 4 - هر گناهی دو جنبه دارد ؛ یک جنبه اینکه با انجام گناه فرمان خدا امتثال نشده است لذا شر است ، یک جنبه اینکه گناه مقدمه فعلیت یافتن اسم الغفار است که از این جهت خیر است ".
" گفتیم که مطلوبیت گناه بخاطر جنبه مقدمیتش برای فعلیت یافتن اسم الغفار است. در تایید این دیدگاه فرازی از صحیفه سجادیه را می آوریم که امام در مقام مناجات با خداوند چنین می فرماید : لو لا ان العفو احب الاشیاء لدیک لما عصاک احب الخلق الیک ( الصحیفه السجادیه الجامعه ، تحقیق محمد باقر موحد ابطحی ، ص 479 ). بر اساس این فراز ، محبوبترین فرد پیش خداوند که همان حضرت ختمی مرتبت است بخاطر اینکه عفو که محبوبترین کار نزد خداست تحقق یابد مرتکب عصیان شد تا شرط فعلیت یافتن عفو خداوند بالنسبه به او تحقق یابد ... پیامبر اکرم برای تحقق محبوبترین خواسته خدا دست به عصیان او زد و خواست خدا را بر پاکی خود ترجیح داد.
ممکن است گفته شود اگر خواست خدا این بوده که پیامبر گناه کند پس آنچه پیامبر انجام داده مطابق رضای خدا بوده و بنابراین او گناهی نکرده است ؛ پس اسناد گناه به پیامبر درست نیست . پاسخ این که اگر این کار گناه نبوده است پس عفو هم معنی نمی دهد اما در فراز مذکور سخن از عفو خداوند است ؛ بنابراین باید گفت فعلی که توسط پیامبر انجام شد دو جنبه داشت، از یک جنبه انجام آن کار چون ملازم با عدم امتثال فرمان فرمانروای عالم است واقعا گناه بوده است ولی از جنبه دیگر چون آن کار مقدمه تحقق محبوبترین خواسته خدا بوده است مورد رضای حق بوده است . به بیان دیگر این کار از دو جنبه ، متعلق امر و نهی خداوند بوده است و اجتماع امر و نهی در موضوع واحد از دو جنبه ، جایز است . مثل تصرف به راه رفتن در ملک غیر برای خروج از ملک غصبی.
ممکن است گفته شود اسناد گناه به پیامبر نافی عصمت آن حضرت است. پاسخ این است که حق این است که پیامبران معصوم از گناه اند در گناهانی که به شان نبوت آنان آسیب می رساند اما در گناهی که این چنین نیست مثل گناهی که مربوط به عوالم مجرده است و مردم به کلی درکی از آن ندارند ، پیامبران نیز احیانا گناه داشته اند و لذا استغفار آنان نیز واقعی است نه تشریفاتی یا برای تعلیم ".
" حق این است که پیامبران معصوم از گناه اند در گناهانی که به شان نبوت آنان آسیب می رساند اما در گناهی که این چنین نیست مثل گناهی که مربوط به عوالم مجرده است و مردم بکلی اطلاعی از آن ندارند پیامبران نیز احیانا گناه داشته اند و لذا استغفار آنان نیز واقعی است نه تشریفاتی یا برای تعلیم ، و نصوص دینی هم همین نظر را تایید می کند از جمله همین فراز مورد بحث که عصیان را به رسول خدا نسبت داده است و نیز مثل قصه یونس که بخاطر گناه محکوم به حبس ابد در شکم ماهی شد " .
" اولیای الهی گناه را انجام می دهند تا بعد با استغفار زمینه عفو که محبوب حق است را فراهم کنند " .
" اسم الغفار شمول دارد ، بنابراین خدا می خواهد غفاریتش نصیب همه از جمله نصیب رسول خاتم باشد لذا پیامبر برای فعلیت یافتن محبوب ترین کار خدا گناهی که نافی رسالتش نیست را انجام می دهد " .
" عصمت مطلق ، از اول درست نیست بلکه فی نفسه باطل است " .
" عصمت یعنی مصون بودن انبیاء و ائمه از آنچه با رسالت پیامبرانه ناسازگار است " .
(نقد مطلب): مرکز استدلال این بود که چون غفاریت محبوب خداست، پیامبر برای فعلیت بخشیدن محبوب خدا گناه می کند.
این سخن مانند آن است که کسی بگوید: چون خداوند توبه گنندکان را دوست دارد پس گناه می کنم و بعد توبه کنم تا خداوند مرا دوست داشته باشد. قطعا چنین برداشتی غلط است . فهم عرفی این است که اگر مرتکب گناه شدی ان الله یحب التوابین.
یا مثلا عبدی می داند مولایش عفو و بخشش را دوست دارد، فرزند مولایش را به قتل می رساند تا محبوب مولایش را که عفو و بخشش است محقق سازد!!! کدام عاقلی استدلال این عبد را می پذیرد و او را معذور می داند؟!! ادامه 👇
@derayat1
پاسخ به اشكالات عصمت:
شخصي بنام حميد نصرالله زاده مباحثهاي را كه اينجانب با عدهاي از اهل فضل در كانال منتدي اهل التراث داشتهام برداشته، برخي را ناقص و برخي را نفهميده نقل كرده است؛ و بعد بجاي نقد علمي، با هوچيگري و نقل مطالبي بيربط، نقدي را بر آن نوشته است كه در ادامه براي روشن شدن اذهان پاسخ ميدهم.
در صحيفه سجاديه جامعه فرازي است كه در آن، امام سجاد (ع) طبق اين نقل ميفرمايد: «إِلَهِي لَوْ لَا أَنَّ الْعَفْوَ أَحَبُّ الْأَشْيَاءِ لَدَيْكَ لَمَا عَصَاكَ أَحَبُ الْخَلْقِ إِلَيْك»، در اين فراز، امام عصياني را به پيامبر نسبت ميدهد «عَصَاكَ أَحَبُ الْخَلْقِ إِلَيْك»، و علت صدور اين عصيان را مسئله محبوبيت عفو نزد خداوند قرار داده است؛ ميفرمايد خدايا اگر مسئله محبوبيت عفو در كار نبود پيامبر هم نافرماني ترا نميكرد؛ ما با ارائه اين فراز، به توضيح فرمايش امام پرداختهايم؛ اما ناقد مذكور با هوچيگري تيتر ميزند كه «باز هم توهين به ساحت پيامبر»!!!
بحث ما در آنجا در تبيين توجيهي است كه امام سجاد (ع) براي اسناد عصيان به پيامبر ارائه كردهاند. خلاصه تبيين ما از توجيه امام اين بود كه اسم الغفار از اسماء حسناي حق است و طبق اين فراز، آمرزش و عفو بندگان محبوبترين كار خداوند است «أَنَّ الْعَفْوَ أَحَبُّ الْأَشْيَاءِ لَدَيْكَ» ؛ از سوئي اسم الغفار متعلَق ميخواهد پس براي فعليت يافتن اسم الغفار بايد گناهكاري وجود داشته باشد؛ ولي روشن است خداوند دوست دارد كه عفو او كه محبوبترين كار اوست نصيب پيامبرش نيز كه محبوبترين بنده او است بشود؛ چون بديهي است كه محبوبترين شئِ صادر از خدا، متعلق به محبوبترين فرد نزد او است؛ پس خدا دوست دارد كه پيامبر محبوبش را بيامرزد؛ ولي پيامبر اگر گناهي نكرده باشد آمرزشي در مورد او شكل نميگيرد؛ ازين رو پيامبر با فهم اين معنا گناهي را (كه با رسالتش ناسازگار نيست) انجام ميدهد تا عفو و آمرزش كه محبوب خدا است، شامل او هم بگردد؛ لذا امام در اين فراز عصيان را به پيامبر نسبت ميدهند و ميفرمايند « عَصَاكَ أَحَبُ الْخَلْقِ إِلَيْك» (محبوبترين مخلوق، نافرماني تو را كرد) و البته با استغفاري كه پيامبر روزي 70 بار انجام ميداد جبران اين عصيان ميشود پس پيامبر خواسته محبوب خدا را بر پاكي خود از گناه ترجيح داد.
اما آيا انجام چنين گناهي توسط پيامبر با عصمت انبياء سازگاري دارد؟ عرض ما اين است كه بله سازگار است؛ زيرا حق اين است كه در باب عصمت انبياء از گناه، مصونيت انبياء از گناهاني است كه با رسالت پيامبرانه آنها سازگار نيست؛ ولي گناه مورد بحث در اين فراز دعا از چنين گناهاني نيست؛ زيرا چنين گناهي از آن جهت كه گناه است مورد توجه و عمل پيامبر نيست بلكه آن عمل، گرچه از يك جهت عصيان است ولي از آن جهت كه مقدمه تحقق كار محبوب خدا است مورد توجه و عمل پيامبر است، نه از آن جهت كه عصيان است؛ در حقيقت اين مسئله مصداقي از بحث شرّ در نظام هستي است كه بالعرض مورد عنايت خداوند است؛ خداوند اولا و بالذات باران را از باب انعام نعمت نازل ميكند، اما انزال اين نعمت لوازم شري دارد مثل خرابي خانهاي؛ ولي اين شرور، بالعرض مقصود خداوندند كه با خيريت كار خداوند منافات ندارد؛ مسئله اين گناه پيامبر هم همين طور است، كه مقصود بالعرض است نه مقصود بالذات.
بهترين مصداق جواز صدور چنين گناهي از پيامبر مسئله تبليغ پيامبر است؛ پيامبر براي رساندن پيام خدا به مردم، بايد با مردم بوده و به آنها توجه كند؛ ولي همين توجه پيامبر به انسانهايي كه «بل هم اضل» بودند موجب نفي توجه تام پيامبر به خداوند ميگردد؛ روشن است بيتوجهي يا كم توجهي عاشق به معشوق، بزرگترين گناه عاشق است؛ لذا است كه پيامبر روزی 70 بار استغفار ميكرد «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّة» ولي چون اين بيتوجهي به معشوق، بدستور معشوق و بخاطر محبوبيت تبليغ و خيريت تبليغ است، مقصود بالعرض است؛ يعني مقصود است اما نه بخاطر خودش؛ لذا ضرري به عصمت پيامبرانه پيامبر نميزند؛ نهايت بايد پيامبر در خلوت خود آن بيتوجهي را با استغفار جبران كند كه پيامبر اين كار را مكررا انجام ميداد؛ در مسئله مورد عفو واقع شدن هم همينطور است آنچه مقصود حقيقي پيامبر است اين است با مشمول عفو شدن، خواسته محبوب خدا محقق شود ولي چون اين مقصود اصلي بدون آن مقدمهي گناه صورت نميگيرد گناه هم مقصود است اما بالعرض؛ و اين به عصمت پيامبرانه آسيبي نميزند؛ بنابرين هر گناهي با عصمت انبياء و ائمه ناسازگار نيست.
اما پاسخ به اشكالات ناقد :
ناقد ميگويد : «این سخن مانند آن است که کسی بگوید: چون خداوند توبه گنندکان را دوست دارد پس گناه می کنم و بعد توبه کنم تا خداوند مرا دوست داشته باشد. قطعا چنین برداشتی غلط است»
پاسخ اين است اين قياس مع الفارق است؛ زيرا انسانهاي معمولي
ك
ه انواع گناه را دارند براي رسيدن به آن هدف، نياز به چنين مقدمهاي ندارند بلكه ارتكاب گناه براي آنان تحصيل حاصل است و هيچ مقدميتي براي آن هدف ندارد؛ زيرا آنها ميتوانند با گناه انجام شده قبلي، خود را با استغفار مشمول عفو خدا بكنند؛ و اين بخلاف كار پيامبر است كه از هر گناهي پاك است مگر گناهي كه از قبيل مقدمه غفران است، خلط ناقد اين است كه چيزي را كه در انسانهاي معمولي، مقدمه غفران نيست مقدمه غفران قرار ميدهد. بله اگر غير نبي هم هيچ گناه ديگري نداشته باشد او هم درين حكم، شريك پيامبر ميشود و لذا در همان دعاي مورد بحث، امام براي اهل معرفت (نه براي عامه مردم) نيز همين بيان فوق را مطرح ميكنند و ميفرمايد :«إِلَهِي لَوْ لَا أَنَّ الْعَفْوَ مِنْ صِفَاتِكَ لَمَا عَصَاكَ أَهْلُ مَعْرِفَتِك» .
ناقد ميگويد : « در ابتدای همین دعا حضرت می فرماید: "الهی اسئلک ان تعصمنی حتی لا اعصیک". اگر گناه از حیث فعلیت بخشیدن اسم الغفار خیر است و پیامبر هم چنین کاری را انجام داده تا محبوب خدا را آورده باشد، دیگر این درخواست وجهی ندارد که خدایا از تو می خواهم که مرتکب گناهی نشوم.».
پاسخ اين سوال را من در منتدي داده بودم كه دو باره تكرار ميكنم پاسخ این است که آنچه انسان درخواست مصون بودن از آن را میکند، چیزی است نامطلوب برای آن انسان درخواست کننده، اما اگر چیزی، نه تنها نامطلوب نباشد بلکه بعکس اصالتا یا مقدمتا، مطلوب و محبوب باشد انسان درخواست مصون بودن از آن را نمیکند؛ چون او در مجموع چيز بدي نيست تا نياز به مصون بودن از آن باشد؛ و فرض ما در فراز مورد بحث جایی است که گناه مذکور بخاطر مقدميتش برای محبوبترین کار نزد خدا انجامش ارجح و اولي است از عدم انجامش؛ پس آنچه امام در ابتدا درخواست مصون بودن از آن را دارد گناهیست که انجامش ارجح نباشد، زیرا گناه ارجح، محبوب است، نه مطرود و نياز به مصون بودن از آن نيست، بنابراین آنچه امام در اول دعا فرموده با آنچه در فراز مورد بحث ما است بیگانه و اجنبی است و هر کدام مربوط به وضعیت خاصی است و با هم هیچ تنافي ندارد، اولی گناهی است مرجوح العمل و خطرناك لذا از خدا درخواست مصونیت از آن دارد و دومی گناهی است مرَجّح العمل، كه در مجموع خيريت دارد لذا مصونيت از آن معني ندارد؛ و ازينرو خبر میدهد که اشرف الانبیا آن گناه را انجام داد؛ لولا ان العفو احب الاشيا لديک لما عصاک احب الخلق اليک.
در مباحثه مذكور، ما براي گناهي كه به رسالت نبي مضر نيست مثالي زديم؛ گفتيم گناهي كه به رسالت نبي آسيب نميزد مثل گناهي است كه در عوالم مجرده توسط نبياي كه نبوتش مقيد به عالم مادي است، انجام ميشود؛ چنين گناهي براي چنين نبياي كه رسالتش فقط مربوط به عالم مادي است (نه مثل رسول خاتم) به رسالت پيامبرانه اين دنيايي او آسيب نميرساند؛ ناقد اصل سخن را نفهميده به سخنان نامربوط پرداخته است، كه هيچ ربطي به مثال ما ندارد.
در ادامه ناقد ميگويد : « آیات و روایاتی هم که موهم انتساب گناه به انبیاء است حمل بر ترک اولی می شود».
پاسخ: خوب ترك اولي كه عقاب ندارد، سرزنش ندارد؛ اما حضرت يونس مثلا براي كاري كه كرد محكوم شد به حبس ابد و الي يوم يبعثون در شكم ماهي؛ ترك اولي، رخصت ترك دارد و نبايد موجب چنين عقاب عظيمي باشد؛ ترك اولي نهايتش ميشود مثل ترك مستحب اما مگر ترك مستحب، عقاب دارد؟ آنهم چنين عقاب عظيمي؟ عيب ناقد اين است سخنان متكلمان را درين باب مقلدانه پذيرفته است، و مستقلا قدرت درك حقيقت مطلب را ندارد.
ناقد خيال ميكند بحث اجتماع امر و نهي در يك فعل، مربوط به الفاظ است لذا دنبال لفظ امر ميگردد؛ حال آنكه الفاظ فعل امر و نهي فقط نقش آلي در اين بحث دارند و امتناع اجتماع يا جواز آن اصالتا مربوط به محكي آنها است كه جاي نفي و اثبات است؛ وگرنه گفتن دو فعل لفظي امر و نهي كه آشكارا و بداهتا جايز است و امتناعي ندارد.
🔸شما خیال نكنید كه ما میخواهیم مطالبی به شما بگوییم كه به احدی گفته نشده، چنین چیزی پیش من نیست. من هم همانهایی را به شما میگویم كه دیگران فرمودهاند و آن بندگی خالصانه خدا و تقوای حقیقی است.
🔹بله ماها برای تکامل خود دنبال چیزهایی می گردیم که نه خدا گفته باشد نه پیغمبر و نه امام. چطور ممکن است چیزی درسعادت انسان مؤثر باشد و آنها نگفته و واگذار کرده باشند که پیر یا مرشدی بگوید؟!
🔸به هیچ امّت و ملّتی چنین قرآنی داده نشده که این همه خواصّ و آثار داشته باشد. نعمت به این بزرگی به ما داده شده ولی مثل این که اصلا نداده اند؛ لذا می گوییم برویم در خانقاه تکمیل شویم!
@bazmeghodsian
🔸غدیر و دموکراسی
🔹سؤال:
تعیین جانشین پیامبر(ص) از ناحیه خود آن حضرت بسا خاطره سوء رژیمهای شاهنشاهی و خودکامه تاریخ را تجدید میکند که برای مردم هیچ گونه حقی در حکومت و سرنوشت اجتماعی خویش قائل نبودند، و هر شاهی برای بعد از خود ولیعهد تعیین مینمود، در صورتی که این روش با عدالت اجتماعی و حکومت دموکراسی - پذیرفته شده در جهان متمدن امروز - تضاد کامل دارد، و به نظر میرسد عقیده اهل سنت در این زمینه به عدالت و دموکراسی نزدیکتر است.
🔸جواب:
از سؤال شما چنین به دست میآید که جنابعالی وظیفه امام و جانشین پیامبر(ص) را فقط در ایجاد امنیت و نظم اجتماعی و اداره سیاسی جامعه خلاصه میکنید، و طبعا مسأله امامت را با تعیین حاکم و زمامدار به وسیله انتخابات مردمی و دموکراسی غربی مقایسه میکنید.
در صورتی که وظیفه امام و جانشین پیامبر(ص) فقط اداره سیاسی جامعه نیست بلکه این امر یکی از فروع مقامها و منصب های واقعی و تکوینی او میباشد.
امام همچون پیامبراکرم (ص) دارای مقامات عالی روحی و معنوی و ارتباط با عالم غیب و وصول به کمال انسانیت در اثر سیر معنوی الی الله و فنا در ذات و صفات خدا میباشد.
امام همچون پیامبر(ص) دارای قدرت روحی و توان انجام کارهای خارق عادت در صورت نیاز میباشد.
امام همچون پیامبر(ص) انسان اکمل در عصر خود و علت غایی و ثمره شیرین نظام تکوین است.
امام واسطه فیض الهی است و به برکت وجود او برکات الهی بر صالح و فاجر نازل میگردد.
امام بعد از پیامبر حافظ مبانی اسلام و مفسر و شارح کتاب الهی و سنت نبوی و معلم و مربی انسانها و ارائه دهنده راه رسیدن به اهداف خلقت انسانها میباشد.
و همان گونه که ارسال پیامبر برای آوردن شریعت و ابلاغ آن لازم است، وجود امام نیز برای تبیین و حفظ آن از تصرفات و تغییرات لازم است.
و بر این اساس امام همچون پیامبر(ص) باید معصوم و محفوظ از هرگونه خطا و اشتباه باشد، و گرنه به او اعتماد نیست.
و تشخیص چنین شخصیتی با این صفات جز از راه خدا و پیامبر(ص) میسر نیست.
📚 از آغاز تا انجام، آیة الله العظمی منتظری، صفحه ۱۶۷
@bazmeghodsian
🔻لعن صنمی قریش و اشکالات آن
🔹لعن صنمی قریش برای اولین بار در قرن ششم رونمایی و ادعا شده که امیرالمؤمنین (ع) آن را در قنوت و اوقات مختلف شبانه روز قرائت می کرده اند.
🔸اگر حضرت چنان اهتمامی به این ذکر داشته اند باید به وسیله روات متعدد نقل و در منابع مختلف نقل می شد نه این که پس از 600 سال در یک کتاب آن هم بدون سند نقل شود.
🔹عبارات این متن از جهت فصاحت و بلاغت دچار مشکل است و از امیر بیان صدور چنین جملاتی بعید است.
🔸در این متن به عدد برخی اشیاء و اعمال، لعن فرستاده شده. قاعدتا باید تعداد آن اشیاء و اعمال به قدری زیاد یا غیر قابل شمارش باشد که لعن به آن تعداد اهمیت بیابد و تصریح به عددش ممکن نباشد؛
🔹اما در این متن از «بَطْنٍ فَتَقُوهُ، وَ ضِلْعٍ كَسَرُوهُ، وَ صَكٍّ مَزَّقُوهُ» سخن گفته شده. مگر چند بطن و ضلع و صک به وسیله غاصبین خلافت مورد تعرض واقع شده که مبنای تعداد لعن قرار گرفته است؟!
🔸در این متن از «كُلِّ آيَةٍ حَرَّفُوهَا» سخن به میان آمده. هرچند خداوند حافظ قرآن بوده و کتاب شریفش را از تحریف حفظ فرموده، اما اگر به فرض محال آنها قرآن را تحریف کرده باشند مگر چند آیه را تحریف کرده اند که تعداد آن مبنای لعن قرار گرفته است؟
🔹در این متن محبّین و مایلین به دو خلیفه غاصب هم مورد لعن قرار گرفته اند. به راستی آیا سیره ائمه اطهار لعن مایلین به باطل بوده، یا اهتمام و دعا برای هدایتشان؟ چرا بیچارگانی که در اثر جهل مایل به باطل شده اند باید به صراحت مورد لعن ائمه اطهار که اصلا برای هدایت افراد آمده اند قرار بگیرند؟
@bazmeghodsian
🔸غدیر و دموکراسی
🔹سؤال:
تعیین جانشین پیامبر(ص) از ناحیه خود آن حضرت بسا خاطره سوء رژیمهای شاهنشاهی و خودکامه تاریخ را تجدید میکند که برای مردم هیچ گونه حقی در حکومت و سرنوشت اجتماعی خویش قائل نبودند، و هر شاهی برای بعد از خود ولیعهد تعیین مینمود، در صورتی که این روش با عدالت اجتماعی و حکومت دموکراسی - پذیرفته شده در جهان متمدن امروز - تضاد کامل دارد، و به نظر میرسد عقیده اهل سنت در این زمینه به عدالت و دموکراسی نزدیکتر است.
🔸جواب:
از سؤال شما چنین به دست میآید که جنابعالی وظیفه امام و جانشین پیامبر(ص) را فقط در ایجاد امنیت و نظم اجتماعی و اداره سیاسی جامعه خلاصه میکنید، و طبعا مسأله امامت را با تعیین حاکم و زمامدار به وسیله انتخابات مردمی و دموکراسی غربی مقایسه میکنید.
در صورتی که وظیفه امام و جانشین پیامبر(ص) فقط اداره سیاسی جامعه نیست بلکه این امر یکی از فروع مقامها و منصب های واقعی و تکوینی او میباشد.
امام همچون پیامبراکرم (ص) دارای مقامات عالی روحی و معنوی و ارتباط با عالم غیب و وصول به کمال انسانیت در اثر سیر معنوی الی الله و فنا در ذات و صفات خدا میباشد.
امام همچون پیامبر(ص) دارای قدرت روحی و توان انجام کارهای خارق عادت در صورت نیاز میباشد.
امام همچون پیامبر(ص) انسان اکمل در عصر خود و علت غایی و ثمره شیرین نظام تکوین است.
امام واسطه فیض الهی است و به برکت وجود او برکات الهی بر صالح و فاجر نازل میگردد.
امام بعد از پیامبر حافظ مبانی اسلام و مفسر و شارح کتاب الهی و سنت نبوی و معلم و مربی انسانها و ارائه دهنده راه رسیدن به اهداف خلقت انسانها میباشد.
و همان گونه که ارسال پیامبر برای آوردن شریعت و ابلاغ آن لازم است، وجود امام نیز برای تبیین و حفظ آن از تصرفات و تغییرات لازم است.
و بر این اساس امام همچون پیامبر(ص) باید معصوم و محفوظ از هرگونه خطا و اشتباه باشد، و گرنه به او اعتماد نیست.
و تشخیص چنین شخصیتی با این صفات جز از راه خدا و پیامبر(ص) میسر نیست.
📚 از آغاز تا انجام، آیة الله العظمی منتظری، صفحه ۱۶۷
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com