ویژگی بارز این قصیده ، استفاده از فن بلاغی ماده تاریخ بوده به این صورت که عدد هر مصراع آن طبق حروف ابجد 1218( تاریخ اتمام گنبد مطهر) است. این قصیده در شصت و دو بیت (1218) و یکصد و بیست و چهار مصراع (1218) سروده شده و 29 بیت آن در حاشیه فوقانی صحن عتیق آستانه حضرت معصومه بر روی کاشی نوشته شده است.
... زهرا عفاف فاطمة بنت موسی آنک
بر وی شرف ز فاطمه و حیدر آمده
معصومه[ای] که در ره ایوان اقدسش
از قدر و صدق حور و پری چاکر آمده
شهزاده[ای]که هر دو سرا جدش از عطا
با طالبان مذهب حق یاور آمده
جد آمده رسول حق و جدهاش بتول
با یمن عصمت از پدر و مادر آمده
یک جد او نبی، شرف کل کائنات
کز جود حق ز جمله رُسل مهتر آمده
یک جد او علیست که از عون کردگار
در روز جنگ صفدر و نامآور آمده
یک جد او حسین علی آنکه در سخا
مولای عاصیان و شه محشر آمده
جد دگر علی حسین است کز کرام
دینداور و رحیم و رهیپرور آمده
باشد علی برادر وی آنکه نور ماه
عکسی ز نور اوست به دنیی برآمده
متن کامل شعر را در سلیس مطالعه بفرمایید.
http://sls110.ir/content-site/context/ArtMID/499/ArticleID/336/336
دوستان مفهوم مصراع در ستایش رستم و ابیات بعد سخن از این است که باید از او هنر آموخت نه اینکه به او هنر یاد داد. احتمال میدهم مصراع اول چنین است: که این را هنر بند کرده است و چیر. یعنی این پهلوان خود همه هنرها را به بند کشیده و خود بر آنها چیره شده. الله اعلم
قصیدۀ معجزیه
میرزا محمد صادق اصفهانی متخلص به ناطق از شاعران دوره قاجار و معاصر فتحعلی شاه است.[1] زمانی که فتحعلی خان قاجار در سال 12188 تذهیب گنبد مطهر آستانۀ مبارکه قم را به پایان رساند، اصفهانی قصیدهای دراین باب سرود و نامش را معجزیه نهاد. ویژگی بارز این قصیده[2]، استفاده از فن بلاغی ماده تاریخ بوده به این صورت که عدد هر مصراع آن طبق حروف ابجد 1218( تاریخ اتمام گنبد مطهر) است. این قصیده در شصت و دو بیت (1218) و یکصد و بیست و چهار مصراع (1218) سروده شده و 29 بیت آن در حاشیه فوقانی صحن عتیق آستانه حضرت معصومه بر روی کاشی نوشته شده است. در ادامه متن کامل قصیده[3] ذکر میشود:
این قبه گلبنی است به زیور بر آمده
یا پاک گوهریست پر از زیور آمده
این دوحهایست کامده از جنتالعلا
یا کوکبی است سعد و منور برآمده...
نعمانی در تفسیر وزیر مغربی
وزیر مغربی از ناحیه مادر از خاندان نعمانی، نویسنده کتاب الغیبه است. آقای کریمی نیا در رساله دکتری خود درباره وزیر مغربی گفته اند که او در تفسیرش نقل هایی از نعمانی دارد. در یک مورد که صراحتا وزیر مغربی می نویسد: وروی شیخنا ابو عبد الله رحمه الله. آقای کریمی نیا این مورد را به نعمانی مربوط دانسته اند که درست نیست. نعمانی شیخ وزیر مغربی نبوده و مدتها بعد از نعمانی به دنیا آمده است. وانگهی چرا او از نیایش نباید با تعابیری مانند جد من و یا از این قبیل نام ببرد؟ با همین استدلال سایر مواردی که آقای کریمی نیا آنها را به عنوان مستندات نقل وزیر مغربی در رساله خود ذکر کرده اند محل تردید می نماید. در یک مورد البته در نقل تفسیر تعبیر وروی ابو عبد الله محمد بن ابراهیم دارد و آقای کریمی نیا در توضیح تکمیلی که ظاهرا خود افزوده اند شهرت او را تکمیل کرده و عنوان نعمانی را به عبارت وزیر مغربی افزوده اند اما در این مورد هم پرسش این است چرا وزیر مغربی اشاره ای به اینکه نعمانی نیایش است نمی کند؟
آقای کریمی نیا این نقل ها را مربوط به تفسیری از نعمانی می دانند. اصل اینکه نعمانی صاحب تفسیری باشد محل تردید است. اینجا را ببینید
http://ansari.kateban.com/post/1082
تثبیت دلائل النبوه و ابو احمد بن ابی علان و وزیر مغربی
در تفسیر وزیر مغربی سه جایی نقل هایی از ابو احمد بن ابی علان دیده می شود. من در تحقیقاتم درباره هویت مؤلف کتاب تثبیت دلائل النبوه نشان دادم که این کتاب نمی تواند از قاضی عبد الجبار باشد و احتمال دادم کتاب تألیفی است از قاضی ابو احمد بن ابی علان. در یکی از نقل های وزیر مغربی از او در تفسیرش مطالبی درباره طب و فلاسفه به صورت موجز آمده که بی شباهت به اصل طرح این موضوعات در کتاب تثبیت نیست و شاید خود قرینه ای برای صحت نظر ما باشد. اینجاها را ببینید:
http://ansari.kateban.com/post/2226
http://ansari.kateban.com/post/2236
نکاتی درباره وزیر مغربی
۱- تثبیت دلائل النبوه و ابو احمد بن ابی علان و وزیر مغربی
در تفسیر وزیر مغربی سه جایی نقل هایی از ابو احمد بن ابی علان دیده می شود. من در تحقیقاتم درباره هویت مؤلف کتاب تثبیت دلائل النبوه نشان دادم که این کتاب نمی تواند از قاضی عبد الجبار باشد و احتمال دادم کتاب تألیفی است از قاضی ابو احمد بن ابی علان. در یکی از نقل های وزیر مغربی از او در تفسیرش مطالبی درباره طب و فلاسفه به صورت موجز آمده که بی شباهت به اصل طرح این موضوعات در کتاب تثبیت نیست و شاید خود قرینه ای برای صحت نظر ما باشد.
۲-نعمانی در تفسیر وزیر مغربی
وزیر مغربی از ناحیه مادر از خاندان نعمانی، نویسنده کتاب الغیبه است. آقای کریمی نیا در رساله دکتری خود درباره وزیر مغربی گفته اند که او در تفسیرش نقل هایی از نعمانی دارد. در یک مورد که صراحتا وزیر مغربی می نویسد: وروی شیخنا ابو عبد الله رحمه الله. آقای کریمی نیا این مورد را به نعمانی مربوط دانسته اند که درست نیست. نعمانی شیخ وزیر مغربی نبوده و مدتها بعد از نعمانی به دنیا آمده است. وانگهی چرا او از نیایش نباید با تعابیری مانند جد من و یا از این قبیل نام ببرد؟ با همین استدلال سایر مواردی که آقای کریمی نیا آنها را به عنوان مستندات نقل وزیر مغربی در رساله خود ذکر کرده اند محل تردید می نماید. در یک مورد البته در نقل تفسیر تعبیر وروی ابو عبد الله محمد بن ابراهیم دارد و آقای کریمی نیا در توضیح تکمیلی که ظاهرا خود افزوده اند شهرت او را تکمیل کرده و عنوان نعمانی را به عبارت وزیر مغربی افزوده اند اما در این مورد هم پرسش این است چرا وزیر مغربی اشاره ای به اینکه نعمانی نیایش است نمی کند؟
آقای کریمی نیا این نقل ها را مربوط به تفسیری از نعمانی می دانند. اصل اینکه نعمانی صاحب تفسیری باشد محل تردید است.
۳-اطلاعی تازه درباره وزیر مغربی
علي بن محمد بن العباس بن فسانجس از علمای برجسته امامیه را قبلا در یادداشتی در کاتبان معرفی کردم. همینک باید اضافه کنم که او از کسانی است که وزیر مغربی از آنها در تفسیرش نقل کرده. در تز دکتری آقای کریمی نیا دیدم این اطلاع به نقل از تفسیر او آمده اما نام و هویت او را آقای کریمی نیا درست تشخیص نداده اند و او را علی بن محمد فسابحس خوانده و هویت او را شناسایی نکرده اند.
۴- يک اديب و دولتمرد ناشناخته شيعی از سده چهارم و معرفی متن سفرنامه او به حجّ (بر اساس کتابی جديد از وزير مغربي)
http://ansari.kateban.com/post/2192
۵-دنباله مقاله: فارسيات وزير مغربي
http://ansari.kateban.com/post/2193
۶-یک دانشمند شیعی از اوائل سده پنجم و تلاش برای گفتگوی ادیان
http://ansari.kateban.com/post/3475
شرح حالی نو یافته از ابو الفتوح رازی
این روزها مشغول تدوین مقاله ای هستم در رابطه با کتاب اربعین در حدیث تألیف ابو الکرم عبد السلام بن محمد الأندرسبانی، عالم معتزلی سده ششم قمری كه گویا تنها از آن یک نسخه خطی باقی است. این کتاب مشتمل بر فوائد بسیاری است درباره عالمان قرن ششم خراسان و ری و همدان و نقاط دیگر. من قبلاً در چندین مقاله درباره آثار دیگر او سخن گفته ام و بناست انشاءالله همه این مطالب را در نظمی جدید در مقاله ای کامل عرضه کنم. اندرسبانی در سفر به ری محضر ابو الفتوح رازی را در این شهر درک کرده و از او حدیثی در این کتاب پر برگ نقل می کند. به رسم نقل هایی که در این کتاب از مشایخ دارد اینجا نیز اندرسبانی شرح حالی از ابو الفتوح رازی به دست می دهد که حاوی نکات بسیار مهم و تازه ای است درباره او. این است نقل او ذیل حدیث پنجم کتاب:
أخبرني الإمام أفضل الزمان أبو الفتوح // ۱۹ ب الحسين بن علي بن محمد الخزاعي بمدينة الري إجازة رحمه الله أخ الفقيه الزاهد الحسن بن بابا الأذّوني (قرية بقصران في الري وقصران ناحية بالري من أعمال فارس وقراهم) أخ أبو بکر طاهر بن الحسين بن علي السمّان أخ أبو سعد إسماعيل بن علي بن الحسين الرازي ح (حا الحياکة)،
قال رضي الله عنه : وأخبرني عالياً الحافظ أبو منصور الديلمي رحمه الله إذناً أخ الحافظ عبد الرحيم بن محمد بن المرزبان الصيدلاني في کتابه إليّ من الري أخ أبو سعد هذا أخ أحمد بن محمد بن محمود بتستر بقرائتي عليه ...
قال رضي الله عنه : ... وأورده الإمام المحقق أبو سعد السمّان رحمه الله في کتاب مأئتي مجلس وشيخي هذا أبو الفتوح إمام أهل الري في علم اللغة والإعراب والحديث والتفسير سمعت عليه بعضاً من کتاب الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد وأجاز لي کتاب مأتي مجلس وهو کتاب عزيز المتن لأنّه قيل ما لفظ الزمان برجل جمع // ۲۰ الف علم الحديث إلی علم الکلام مثل أبي سعد السمّان رحمه الله له التصانيف الحسان مثل معجم الشيوخ ومعجم البلدان ودلائل الإيمان وغيرها مات سنة خمس وأربعين وأربعمائة ودفن بجبل طبرک بقرب محمد بن الحسن رحمة الله عليهما
اینجا چنانکه می بینیم اندرسبانی می گوید نزد ابو الفتوح هم ارشاد شیخ مفید را شنیده و هم از او اجازه امالی ابو سعد سمان را دریافت کرده بوده است.
شرح حالی نو یافته از ابو الفتوح رازی
این روزها مشغول تدوین مقاله ای هستم در رابطه با کتاب اربعین در حدیث تألیف ابو الکرم عبد السلام بن محمد الأندرسبانی، عالم معتزلی سده ششم قمری كه گویا تنها از آن یک نسخه خطی باقی است. این کتاب مشتمل بر فوائد بسیاری است درباره عالمان قرن ششم خراسان و ری و همدان و نقاط دیگر. من قبلاً در چندین مقاله درباره آثار دیگر او سخن گفته ام و بناست انشاءالله همه این مطالب را در نظمی جدید در مقاله ای کامل عرضه کنم. اندرسبانی در سفر به ری محضر ابو الفتوح رازی را در این شهر درک کرده و از او حدیثی در این کتاب پر برگ نقل می کند. به رسم نقل هایی که در این کتاب از مشایخ دارد اینجا نیز اندرسبانی شرح حالی از ابو الفتوح رازی به دست می دهد که حاوی نکات بسیار مهم و تازه ای است درباره او. این است نقل او ذیل حدیث پنجم کتاب:
أخبرني الإمام أفضل الزمان أبو الفتوح // ۱۹ ب الحسين بن علي بن محمد الخزاعي بمدينة الري إجازة رحمه الله أخ الفقيه الزاهد الحسن بن بابا الأذّوني (قرية بقصران في الري وقصران ناحية بالري من أعمال فارس وقراهم) أخ أبو بکر طاهر بن الحسين بن علي السمّان أخ أبو سعد إسماعيل بن علي بن الحسين الرازي ح (حا الحياکة)،
قال رضي الله عنه : وأخبرني عالياً الحافظ أبو منصور الديلمي رحمه الله إذناً أخ الحافظ عبد الرحيم بن محمد بن المرزبان الصيدلاني في کتابه إليّ من الري أخ أبو سعد هذا أخ أحمد بن محمد بن محمود بتستر بقرائتي عليه ...
قال رضي الله عنه : ... وأورده الإمام المحقق أبو سعد السمّان رحمه الله في کتاب مأئتي مجلس وشيخي هذا أبو الفتوح إمام أهل الري في علم اللغة والإعراب والحديث والتفسير سمعت عليه بعضاً من کتاب الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد وأجاز لي کتاب مأتي مجلس وهو کتاب عزيز المتن لأنّه قيل ما لفظ الزمان برجل جمع // ۲۰ الف علم الحديث إلی علم الکلام مثل أبي سعد السمّان رحمه الله له التصانيف الحسان مثل معجم الشيوخ ومعجم البلدان ودلائل الإيمان وغيرها مات سنة خمس وأربعين وأربعمائة ودفن بجبل طبرک بقرب محمد بن الحسن رحمة الله عليهما
اینجا چنانکه می بینیم اندرسبانی می گوید نزد ابو الفتوح هم ارشاد شیخ مفید را شنیده و هم از او اجازه امالی ابو سعد سمان را دریافت کرده بوده است.
کشف نسخه يک تفسير تازه ياب معتزلی (از ری يا اصفهان آغاز سده پنجم قمری) تأليف ابو مسلم ابن مهريزد اصفهاني و يا تفسيری از ابو العبّاس سمّان؟ (در دو فرسته)
دو سالی پيش از اين نويسنده اين سطور به عکس نسخه ای خطی و پر برگ از تفسيری ناشناخته دسترسی پيدا کرد. از آن تاريخ تاکنون درباره هويت نويسنده البته به نتيجه نهایی نرسيده ام. احتمال نخست اين است که اين نسخه بخشی از تفسير ابو مسلم محمد بن علي بن مهريزد اديب اصفهاني؛ متولد سال 366 ق و درگذشته سال 459 ق باشد؛ همو که می دانيم معتزلی و صاحب تفسير بزرگی در بیست جلد بر قرآن بوده است؛ به نام خلاصة التفاسير. ويژگی تفسير ما در این نسخه خطی چنانکه خواهيم ديد با نام تفسير ابو مسلم ابن مهريزد سازگار است گرچه مطمئن نيستم ابن مهريزد بر مذهب حنفی بوده باشد؛ در حالی که نويسنده تفسير ما حنفی مذهب است. احتمال ديگر اين است که نويسنده اين تفسير ابو العبّاس سمّان باشد. ما قبلا در کاتبان تفسير او را که از معتزليان مکتب ری بوده معرفی کرديم. در آنجا گفتيم که او از شاگردان قاضي عبد الجبّار بود. از او خيلی نمی دانيم اما خوشبختانه نام ابو العبّاس و اندکی اطلاعات ديگر درباره وی از طريق نسخه ای از امالي قاضي عبد الجبّار که به روايت ابو يوسف قزويني در اختيار است، دستياب است. در اين نسخه از امالي، ابو يوسف قزويني از "قاضي القضاة ابو العبّاس احمد بن محمد السمّان" که او را قاضي القضاة ري می خواند در ميان کسانی که در هنگام سماع امالي از قاضي عبد الجبّار در قزوين به سال ۴۰۸ و يا ۴۰۹ ق حضور داشته اند، ياد می کند. از آنچه ابو يوسف درباره ابو العباس سمّان گفته و ما در آن مقاله نقل کرده ايم معلوم می شود ابو العبّاس زماني قاضي القضات ري بوده، طبعا مدت زمانی در دوران پس از خلع قاضي عبد الجبّار از مقام قضاء.
از چند طريق می دانيم که ابو العبّاس صاحب تفسيری بر قرآن بوده است. تنها موردی که نقلی از تفسير ابو العبّاس سمّان می شناسيم تفسير کبير فخر رازي است که يکجا از آن نقلی می کند (نک: مفاتيح الغيب، ۳/ ۳۸). طبعا فخر رازي به دليل آنکه در ري به تحصيل علم آغاز کرده بوده با اين تفسير در کتابخانه های معتزليان آنجا آشنايی يافته بوده است. به هر حال می دانيم که تفسير ابو العبّاس سمّان برای عالمان ري در سده ششم قمری ناشناخته نبوده، في المثل عبد الجليل قزويني رازي، دانشمند امامی مذهب در کتاب نقض از آن نام می برد (نک: عبد الجليل قزويني رازي، نقض، ص ۱۸۰). اصولا تفسير ابو العبّاس سمّان در محافل شيعه امامی روايت می شده و می دانيم که فضل الله راوندي آن را با سه واسطه از نويسنده روايت می کرده است. در طريقی که در اجازه علامه حلي به بني زهرة به اين کتاب به دست داده شده، تفسير سمان که "سماني" خوانده شده، به واسطه فرزند "قاضي القضاة ابو العباس احمد بن محمد السمان"، که خود او هم قاضي خوانده شده يعنی شخصی به نام "القاضي الکبير ابو نصر عبد القادر" روايت شده است. نواده (سبط) قاضي ابو نصر، که در اين سند "القاضي الأعز إسماعيل بن نصر بن القاسم" خوانده شده اين کتاب را برای ابو تراب السيد المرتضی بن الداعي که از عالمان برجسته شيعه امامی است روايت می کرده و اين عالم امامی کتاب را نزد او و او از جدش شنيده بوده است ( نک: بحار الأنوار، ۱۰۴/ ۱۳۰ تا ۱۳۱). اين امر نشانی است از ارتباط عالمان امامی و معتزلی در ري سده های پنجم و ششم قمری. به هر حال معلوم است که مقام قضاء در اين خاندان تا مدتها ادامه داشته است. ما در آن مقاله اين را هم گفتيم که محتملا مذهب فقهی ابو العبّاس، مذهب حنفی بوده است و نه زيدی. درباره اين تفسير همچنين در آن مقاله گفتيم که نسخه ای از مجلدات کامل آن نزد ابو يوسف قزويني، دانشمند زيدی/ معتزلي که خود از شاگردان قاضي عبد الجبّار بوده و صاحب تفسيری بزرگ بر قرآن، موجود بوده است. محتملا ابو يوسف در تفسيرش که آن را بر اساس تفاسير گذشتگان از معتزله فراهم کرده بوده از اين تفسير هم بهره مند بوده است (برای ابو يوسف قزويني و تفسيرش، نک: مقاله من در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذيل مدخل ابویوسف). اطلاع در اين زمينه در الجواهر المضيّة ابن ابي الوفاء القرشي آمده که متضمن نکته ای درباره سرنوشت اين نسخه از تفسير سمّان نيز هست. اين مطلب در ذيل شرح حال أَبُو إِسْحَاق إِبْرَاهِيم بن مُحَمَّد الْفَقِيه الدهستاني آمده است (الجواهر المضيئة، چاپ قديم، ۱/ ۴۷ تا ۴۸). در اينجا ابن ابي الوفاء برای نخستين بار اشاره می کند به اين نکته که تفسير ابو العبّاس سمّان در ۱۳ جلد بزرگ بوده. او اضافه می کند که معين الملک (ابو نصر احمد بن الفضل کاشي، وزير سلطان سنجر سلجوقي)، تفسير سمّان را که از ورّاث ابو يوسف قزويني خريده بود به ابراهيم الدهستاني بخشيد.
عين عبارت او چنين است: "إِبْرَاهِيم بن مُحَمَّد أَبُو إِسْحَاق الْفَقِيه الدهستاني .... وَذكره الْهَمدَانِي فى الطَّبَقَات من أَصْحَاب الصندلي وَقَالَ ...ووهب معِين الْملك مِنْهُ تَفْسِير أبي الْعَبَّاس السمان قَاضِي الرّيّ وَهُوَ فى ثَلَاثَة عشر مجلدا كبارًا ضخما ابتاعها من تَرِكَة أَبى يُوسُف الْقزْوِينِي وَولى الدهستاني قَضَاء الرّيّ وبلغنا وَفَاته سنة ثَلَاث وَخمْس مائَة قَالَ الْهَمدَانِي وحَدثني ابْن الدينَوَرِي الْعدْل الْحَنْبَلِيّ قَالَ كَانَ يحفظ طَرِيقه إِلَى زيد الدبوسي على وَجههَا وَيتَكَلَّم فى مناظرته بهَا" (نيز نک: طبقات المفسرينِ ادنه وي، ص ۴۲۶). گويا بر اساس همين اطلاعات، حاجي خليفه هم در کشف الظنون از اين تفسير و اينکه در ۱۳ جلد بوده و مؤلف آن به عنوان "قاضي ري" ياد کرده است ( نک: كشف الظنون، ج ۱ - ص ۴۴۱). اين را هم اضافه کنم که از يکی از نوادگان ابو العبّاس سمّان در منابع به عنوان فقيه حنفي ياد شده؛ از آن جمله در الجواهر المضيّة در طبقات حنفيان، به نام أَبُو ثَابت مَسْعُود بن عبد الْعَزِيز بن مُحَمَّد الرَّازِيّ و درگذشته به نيشابور به سال ۴۸۵ ق (نک: ۲/ ۱۷۰). عبارت او درباره اين شخص چنين است: " مَسْعُود بن عبد الْعَزِيز بن مُحَمَّد الرَّازِيّ أَبُو ثَابت ورد بَغْدَاد فى أَيَّام الصَّيْمَرِيّ وتفقه على أبي عبد الله الدَّامغَانِي وَقبل شَهَادَته واستنابه فى التدريس بِمَسْجِد أبي عبد الله الْجِرْجَانِيّ بالقطيعة... فأدركه أَجله بنيسابور سنة خمس وَثَمَانِينَ وَأَرْبع مائَة وناهز الثَّمَانِينَ وَحمل إِلَى الرّيّ فَدفن عِنْد مُحَمَّد بن الْحسن وَكَانَ قَاضِي الْقُضَاة يصفه بِالْحِفْظِ لمَذْهَب أبي حنيفَة وَهُوَ سبط القَاضِي أبي الْعَبَّاس السمان رحمهمَا الله".
درباره نسخه خطی:
این بخش از تفسير که اینک نسخه خطی آن در دسترس ماست درست از قسمتی از مجلس 461 آغاز می شود (از تفسير سوره حديد آيه 21 ). مجلس بعدی که مجلس 462 است مربوط است به ذی الحجه سال 413 ق که سوره حدید، آيه 25 در آغاز آن موضوع تفسیر است. نسخه در مجموع در 295 برگ است. آخرين آيه ای که در اين مجلد تفسير آن را می خوانيم آيه 12 سوره تحريم است. در اين مجلد آخرين مجلس، مجلس 477 است، مربوط به سه شنبه 19 ربیع الاول سال 414 ق. از ديگر سو، در برگ 240 ب پايان يکی از مجلدات نسخه در اواخر نسخه ديده می شود به تاريخ یکشنبه وقت ظهر 17 جمادی الاولی سال 535 ق و به قلم محمد بن الحسن بن أحمد السني (اليمني؟).
نويسنده بی ترديد معتزلی است. در سرتاسر تفسير دائما از مفسران معتزلی مانند ابو علي جبائي، ابوالقاسم کعبي بلخي، ابو مسلم اصفهاني و مهمتر از همه "قاضي القضاة" عبد الجبار معتزلي نقل می کند (بی آنکه بگويد او شيخ نويسنده است. آيا اين نشانی است که تفسير نمی تواند از ابو العبّاس سمّان باشد؟). از اين جهت اين تفسير برای بازسازی تفاسیر مفقود این مفسران معتزلی بی نهایت اهمیت دارد. از آنجا که نویسنده از فقهای حنفی مانند ابوبکر رازي با تعابيری مانند "رحمه الله" ياد می کند و فتاوی آنان را نقل می کند معلوم است حنفی مذهب است. نویسنده با وجود معتزلی بودن البته حتما زیدی مذهب نیست چرا که درباره خلفایی مانند خلیفه دوم دائما از تعبیری مانند "رضي الله عنه" ياد می کند که در میان زیدیه عموما معمول نبوده. با اين وصف در چند جا از امام باقر (ع) با عنوان "ابو جعفر عليه السلام"ياد کرده که امر نا متعارفی در ميان معتزله آن دوره به ويژه معتزله ری نبوده. اين را هم اضافه کنم که گرچه در اين کتاب از قاضي عبد الجبار دائما با تعبير "رحمه الله" ياد می شود اما احتمالا اين را می بايد مربوط به کاتبان دانست چرا که خود تفسير در اين بخش که در اختيار ماست مربوط به سال های 413 و 414 ق است و یکی دو سال قبل از مرگ عبد الجبار این مجالس برگزار شده است. احتمال ديگر اين است که تنظیم نهایی مجالس و تحریر آنها مربوط به بعد از مرگ عبدالجبار صورت گرفته و به همين دليل اين تعبير برای او به کار رفته است. با توجه به حجم تفسير اين بخش از قرآن و شمار مجالس در اين مجلد پر برگ می توان حدس زد اصل اين تفسير تا چه اندازه بزرگ و پر برگ بوده.
با وجود اينکه اين احتمال که نويسنده ابو مسلم ابن مهريزد اصفهاني باشد دور نيست خاصه که از عبد الجبّار به عنوان شيخ خود ياد نمی کند اما از ديگر سو ما دليل روشنی بر حنفی بودن ابن مهريزد در اختيار نداريم در حالی که ابو العبّاس سمّان بی ترديد حنفی مذهب بوده است. با اين حساب تا اطلاع ثانوی احتمالا اين کتاب را می توان بخشی از تفسير ابو العبّاس سمّان دانست.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
شماری از محدثان بغداد در فهارس اماميه (دو فرسته)
1 - ابو محمد الحسن بن محمد بن يحيي ( از سادات ) ، معروف به ابن اخي طاهر ( درگذشته ربيع الاول 358 ق ) ، به گفته نجاشي از مجاهيل ، احاديث منكر روايت مي كند و او مي افزايد كه چنين ديدم كه اصحاب ما او را تضعيف مي كنند . دو كتاب با عناوين كتاب المثالب و نيز كتاب الغيبه و ذكر القائم عليه السلام را نجاشي براي او ذكر مي كند ( نجاشي ، 64 / 149 ) .
2 – ابو عبدالله الحسين بن عبيدالله بن ابراهيم الغضائري ( درگذشته 15 صفر 411ق ) ، شيخ معروف نجاشي ، كتابهاي متعددي داشته و از جمله كتاب النوادر في الفقه . نجاشي از او تمامي كتابهايش و نيز جميع مروياتش ( جميع رواياته عن شيوخه ) را به اجازه دريافت داشته است ( نجاشي ، 69 / 166 ) .
3 - ابو علي احمد بن محمد بن مسلمه الرماني البغدادي ، كتاب النوادر داشته است و بعد نجاشي بلافاصله مي گويد از زياد بن مروان روايت مي كند . بعيد نيست منظور اين است كه او در اين كتاب تماما از اين راوي روايت مي كند يا اينكه اين كتاب در حقيقت دفتر اين راوي بوده كه احمد بن محمد بن مسلمه آن را روايت مي كرده است ( نجاشي ، 79 / 187 ) .
4 – ابوغالب احمد بن محمد بن محمد بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بكير بن اعين بن سنسن الزراري ( 285 – 368 ق ) ، شيخ اماميه در عصرش و از وجوه آنان ، كتابهايي داشته است و از جمله كتاب التاريخ كه ناتمام بوده است ؛ رساله اي هم به نواده اش ابو طاهر در ذكر آل اعين ؛ دو كتاب مناسك الحج يكي بزرگ و ديگري كوچك داشته است ( نجاشي ، 83 – 84 / 201 ) .
5 – احمد بن ابراهيم بن ابي رافع بن عبيد الانصاري ، اصلا كوفي بود ولي ساكن بغداد بود . كتابهاي متعددي حتي در موضوعي فقهي داشته و نيز در موضوعات تاريخي ولي در عين حال كتاب النوادر داشته كه نجاشي آن را كتاب نيكويي توصيف كرده است ( نجاشي ، 84/ 203 ) .
6 – ابوبكر احمد بن عبدالله بن احمد بن جلين الدوري الوراق ، از اماميه ، نجاشي مي گويد از او كتابي جز در طرق راويان حديث رد الشمس نمي شناسد او بنابر گفته نجاشي با اينكه امامي مذهب بود ولي با سنيان ارتباط داشت و آنان از او روايت حديث مي كردند و او نيز از آنان حديث روايت مي كرد . نجاشي مي گويد كه يكي از مشايخش ( ابو احمد عبدالسلام بن الحسين البصري ) كتابي به خط الدوري به او داده بوده ( دفع الي ) كه در آن الدوري اجازه تمام رواياتش را به اين شيخ داده بوده است . بنابراين اين كتاب كه شايد دفتري از روايات الدوري و شايد اصلي از اصول در اختيار وي بوده ، مشتمل بر اجازه اي نيز بوده كه در آن الدوري اجازه روايات خود را ( اعم از كتابهايش ) را به اين راوي داده بوده است . اين اجازه از نمونه هاي اجازات به معناي عام ( اجازه مرويات / فهرست روايات ) است كه فراتر از روايت يك يا مجموعه اي از كتب بوده است و شايد مشتمل بر فهرستي از مرويات الدوري بوده است ( نجاشي ، 85 / 205 ) .
7- ابوالحسن احمد بن محمد بن عمران بن موسی ، معروف به ابن الجندی ، نجاشی او را استاد خود می خواند و اضافه می كند كه او ما را به شیوخ زمانه خود وصل كرد ، بنابراین او كه نجاشی از وی به رحمه الله تعبیر می كند ، از مشایخ مهم نجاشی بوده است كه نجاشی بخشی از اسناد روایی خود را مدیون اوست . كتابهای متعددی داشته و عمدتا در موضوعات ادبی . یك مورد را یعنی كتاب الانواع را كه كتاب بسیار بزرگی هم بوده نجاشی در مجلس قرائت بر وی شنیده بوده است ( نجاشی ، 85 / 206 ) .
8 - ابو عبدالله احمد بن محمد بن عبیدالله بن الحسن بن عیاش بن ابراهیم بن ایوب الجوهری ( درگذشته 401 ق ) ، خاندانش بغدادی و از وجوه این شهر بودند . بنا به تصریح نجاشی ، او از اهل علم و ادب برجسته بود و شعر نیكو می سرود و خط خوب داشت . حدیث بسیار شنید ولی در آخر عمر اضطراب پیدا كرد . نجاشی او را دیده بوده و می گوید كه ابن عیاش دوست خود وی و پدرش بوده است و همچنین می افزاید كه از او حدیث و روایت بسیار شنیده است اما نجاشی اضافه می كند كه شیوخ ما او را تضعیف می كنند واز اینرو می گوید كه از او روایت نمی كند و از روایت از او اجتناب می كند . نجاشی برای او تعبیر رحمه الله می آورد و سپس می افزاید : سامحه كه نشان از ملاحظه ای است كه درباره او دارد . كتابهای مختلفی داشته در موضوعات گوناگون و حتی موضوعات ادبی و تاریخی و رجالی از جمله كتابی درباره رجال تك تك امامان ( شاید هم سبك رجال شیخ طوسی ) و نیز كتابی به نام كتاب ذكر من روی الحدیث من بنی ناشرة. درباره تعداد امامان و نیز امام غایب و وكلای امامان هم كتابهایی داشته است ( نجاشی ، 85 – 86 / 207 ) .
50 - ابو جعفر احمد بن محمد بن عيسي بن عبدالله بن سعد بن مالك بن الاحوص الاشعري ، نجاشي او را شيخ و وجيه و فقيه قابل قبول قميان دانسته است . او امام رضا را ديده بوده است . او همچنين امام جواد و امام هادي را ديده بوده است .
او كتابهايي داشته است ؛ از جمله كتاب التوحيد . نيز در ابواب فقهي تنها گفته اند كه كتاب المتعة داشته است . البته ابن نوح سيرافي مي گويد كه نزد دبيلي كتابي درباره حج از وي ديده بوده است . كتاب الناسخ و المنسوخ نيز در شمار كتابهاي او ذكر شده است . با اين وصف سه كتاب الاظلة و نيز كتاب المسوخ و كتاب فضائل العرب از اهتمامات خاص او و عقايد ويژه حكايت مي كند . اما مهمترين كتاب او كتاب النوادر بوده است كه بنا بر گفته نجاشي كتابي غير مبوب بوده ولي آن را داود بن كوره به صورت مبوب درآورده بوده است . در حقيقت داود بن كوره متن كتاب احمد بن محمد بن عيسي را بر اساس ابواب فقهي و شايد حتي در بخشهايي، غير فقهي ( عقايد و اخلاقيات ) در آورده بوده است . روشن نيست كه در آغاز متن اين كتاب از سوي احمد بن محمد بن عيسي چگونه تنظيم شده بوده است ولي اين احتمال هست كه بر اساس ترتيب اصول / دفاتر و يا حتي شيوخ بوده است . نقش داود بن كوره فقط تنظيم متن بوده و محدثان كتاب را حتی اگر بر اساس متن تنظيم شده داود بن كوره روايت مي كردند ، شايد ضرورتي نمي ديدند كه نامي از او در سلسله سند بياورند ، چرا كه اساسا تنظيم يك كتاب ، مادامي كه اين تنظيم دخلي در روايت كتاب نداشته در روايت مستقيم از مولف و راوي اصلي متن تاثيري نمي داشته است . گرچه ما به درستي نمي دانيم كه تا كي و كجاها متن اصلي و يا متن تنظيم شده رواج بيشتري داشته است . نجاشي از طريق دو تن از مشايخ خود سندي به او با وساطت سعد بن عبدالله الاشعري مي دهد كه از او روايت مي كرده است . همچنين از ابن نوح سيرافي استاد نامدار خود نقل مي كند كه كتابهاي احمد را از طريق ابن داود قمي از محمد بن يعقوب كليني و او از طريق 5 تن از مشايخ خود ( علي بن ابراهيم قمي ، محمد بن يحيي العطار ، علي بن موسي بن جعفر ، داود بن كوره و احمد بن ادريس ) از احمد بن محمد بن عيسي روايت مي كرده است . معلوم نيست كه آيا اين اسناد ناظر به روايات كليني از احمد بن محمد بن عيسي در كتاب الكافي است كه در سرتاسر كتاب از النوادر و به توسط اين اشخاص روايت مي كرده است و يا اينكه ريشه اين اسناد به اجازه و يا حتي فهرستي از كليني منتهي مي شود كه طبق آن كليني اسناد كتابهاي احمد بن محمد بن عيسي را به شاگردش ابن داود قمي داده بوده است . چنانكه ملاحظه مي شود ، داود بن كوره كه تبويب كننده متن النوادر بوده ، جزء مشايخ كليني و از واسطه هاي روايت كتابهاي احمد بن محمد بن عيسي بوده است . در اين صورت بايد گفت كه شايد هر دو نوع تنظيم كتاب النوادر در اختيار كليني بوده است ( نجاشي ، 81 – 83 / 198 ) .
51 – ابو جعفر احمد بن هلال العبرتائي ( 180 – 267 ق ) ، نجاشي او را صالح الرواية خوانده ولي با اين وصف مي گويد كه در احاديث او ، احاديث منكر وجود دارد ( يعرف منها و ينكر ) نجاشي مي گويد كه از او دو كتاب يوم وليلة و كتاب نوادر را مي شناسد . آنگاه يك سند به النوادر مي دهد و يك سند هم به كتاب يوم و ليله ( نجاشي ، 83 / 199 ) .
52 – ابو جعفر احمد بن الحسين بن عمر بن يزيد الصيقل كوفي ، از اماميه ، كتابهايي داشته كه جز النوادر شناخته شده نيست . نجاشي اين كتاب را به همراه احمد ابن الغضائري ، بر پدر ابن الغضائري يعني حسين بن عبيدالله الغضائري قرائت كرده بوده است و سند آن را به محمد بن احمد بن يحيي و به مولف مي رساند . احمد ابن الغضائري گفته بوده كه او كتابي هم در امامت داشته است و سند آن را از طريق پدرش به آن مي رسانيده است ( نجاشي ، 83 / 200 ) .
در حاشیه روایت منقول در کتاب راوندی و پاسخی به جناب آقای دکتر مهاجرانی
دیدم چند روزی است بحثی در گرفته درباره روایتی که در رابطه با امام حسن عسکری است و مورد انتقاد جناب آقای مهاجرانی قرار گرفته. این روایت گرچه در منابع موجود برای نخستین بار در کتاب قطب راوندی مورد استناد قرار گرفته و بعد در کتاب های ابن حمزه طوسی و ابن شهرآشوب اما روایت منبعش بسی قدیمتر است. منبع این روایت در واقع مجموعه ای است از روایات ابو هاشم جعفری از اصحاب امامان و اجلای سادات امامی مذهب معاصر امامان عسکریین که درباره ائمه متأخر تعدادی اخبار و روایت داشته و آنها را منابع بعدی نقل کرده اند. دسته ای از این اخبار را ابن عیاش جوهری گردآورد که من متن آن را در کتابم که بریل چاپ کرده بازسازی کرده ام. قسمتی از آن روایات را هم عبد الله بن جعفر الحمیری از مشایخ طبقه قبل از کلینی در کتاب دلائل خود نقل کرده بوده که تکه هایی از این کتاب را منابع بعدی نقل کرده اند (مجموعه بازسازی شده کتاب الدلائل حمیری را من در جلد دوم المتبقی من کتب مفقوده آورده ام که منتظر ناشری هستم تا قبول کند کتاب را چاپ کند). در کتاب الفصول المهمه ابن صباغ مالکی تصریح می کند که روایت از ابو هاشم جعفری است و اصلا مهمتر از آن این تکه بخشی است از حکایت او که آغازش قبل از نقل این حکایت خاص در کتاب نقل شده. بنابراین اصلاً روای مطلب ابو هاشم است که چنانکه گفتم شخصیت بسیار مهم و معاصر همین دوران بوده و نقش سیاسی هم داشته و درباره او مطالب زیادی در منابع شیعی و سنی آمده است.
در کتاب اثبات الوصیه منسوب به مسعودی از روایات حمیری و کتابش دلائل استفاده شده و من بعید نمی دانم اصل این حکایت در نسخه ای از کتاب اثبات الوصیه به نقل از حمیری و او از ابوهاشم نقل شده بوده است. این نسخه از اثبات الوصیه گویا در اختیار ابن صباغ بوده و به هرحال معلوم است که روایت ابن صباغ اصیلتر و در کانتکست روشنتری نقل شده بوده است.
شاید نام علی بن الحسن بن سابور که در کتاب خرائج آمده تحریفی باشد از نام واسطه نقل از ابوهاشم و نه اینکه او مرجع اصلی نقل این حکایت باشد. بعید نیست حتی فرض کنیم این نام تصحیفی باشد از نام علی بن الحسین المسعودی که اثبات الوصیه بدو به غلط منسوب شده. هرچه هست این راوی در حکایت قطب راوندی تنها باید ناقلی باشد از روایت ابو هاشم که اصلش به همراه بخش های تکمیلی این روایت در کتاب ابن صباغ آمده است و آنجا اصلاً مشکل نام خلیفه هم دیده نمی شود و به صراحت نام خلیفه المعتمد ابن المتوکل آمده است. فحمدآً له ثم حمداً له.
@barrasihayetarikhi
[Forwarded from حسن انصاری]
در حاشیه روایت منقول در کتاب راوندی و پاسخی به جناب آقای دکتر مهاجرانی
دیدم چند روزی است بحثی در گرفته درباره روایتی که در رابطه با امام حسن عسکری است و مورد انتقاد جناب آقای مهاجرانی قرار گرفته. این روایت گرچه در منابع موجود برای نخستین بار در کتاب قطب راوندی مورد استناد قرار گرفته و بعد در کتاب های ابن حمزه طوسی و ابن شهرآشوب اما روایت منبعش بسی قدیمتر است. منبع این روایت در واقع مجموعه ای است از روایات ابو هاشم جعفری از اصحاب امامان و اجلای سادات امامی مذهب معاصر امامان عسکریین که درباره ائمه متأخر تعدادی اخبار و روایت داشته و آنها را منابع بعدی نقل کرده اند. دسته ای از این اخبار را ابن عیاش جوهری گردآورد که من متن آن را در کتابم که بریل چاپ کرده بازسازی کرده ام. قسمتی از آن روایات را هم عبد الله بن جعفر الحمیری از مشایخ طبقه قبل از کلینی در کتاب دلائل خود نقل کرده بوده که تکه هایی از این کتاب را منابع بعدی نقل کرده اند (مجموعه بازسازی شده کتاب الدلائل حمیری را من در جلد دوم المتبقی من کتب مفقوده آورده ام که منتظر ناشری هستم تا قبول کند کتاب را چاپ کند). در کتاب الفصول المهمه ابن صباغ مالکی تصریح می کند که روایت از ابو هاشم جعفری است و اصلا مهمتر از آن این تکه بخشی است از حکایت او که آغازش قبل از نقل این حکایت خاص در کتاب نقل شده. بنابراین اصلاً روای مطلب ابو هاشم است که چنانکه گفتم شخصیت بسیار مهم و معاصر همین دوران بوده و نقش سیاسی هم داشته و درباره او مطالب زیادی در منابع شیعی و سنی آمده است.
در کتاب اثبات الوصیه منسوب به مسعودی از روایات حمیری و کتابش دلائل استفاده شده و من بعید نمی دانم اصل این حکایت در نسخه ای از کتاب اثبات الوصیه به نقل از حمیری و او از ابوهاشم نقل شده بوده است. این نسخه از اثبات الوصیه گویا در اختیار ابن صباغ بوده و به هرحال معلوم است که روایت ابن صباغ اصیلتر و در کانتکست روشنتری نقل شده بوده است.
شاید نام علی بن الحسن بن سابور که در کتاب خرائج آمده تحریفی باشد از نام واسطه نقل از ابوهاشم و نه اینکه او مرجع اصلی نقل این حکایت باشد. بعید نیست حتی فرض کنیم این نام تصحیفی باشد از نام علی بن الحسین المسعودی که اثبات الوصیه بدو به غلط منسوب شده. هرچه هست این راوی در حکایت قطب راوندی تنها باید ناقلی باشد از روایت ابو هاشم که اصلش به همراه بخش های تکمیلی این روایت در کتاب ابن صباغ آمده است و آنجا اصلاً مشکل نام خلیفه هم دیده نمی شود و به صراحت نام خلیفه المعتمد ابن المتوکل آمده است. فحمدآً له ثم حمداً له.
@barrasihayetarikhi
سلام و سپاس از پاسخ شما
در متن آمده
«قرء علیّ هذا المجلد اخ العزیز ... حاجی یوسف .... و انا محمود بن محمد».
گویا ترجمه آن به این صورت میشود که حاجی یوسف این کتاب را بر محمود سیواسی خوانده است.
اما «به اتمام رسانده» که فرمودید، یعنی اینکه حاجی یوسف، کتاب را به سیواسی تدریس کرده؟
🔸تنها دستاویز
«تنها دستآویز صفویزدگان برای برگزاری مجالس عید الزهراء روایتی در بحارالانوار است که به تفصیل به قتل خلیفه و فضایل این روز به عنوان عید اشاره کرده است. این روایت در اصل برگرفته از کتاب ”مجموع الاعیاد“ (ص ۱۳۲ و ۱۴۸)، اثر میمون بن قاسم طبرانی (۳۵۸ ــ ۴۲۶ ق)، از عالمان بزرگ فرقه نُصیریه (غالیان و معتقدان به الوهیت امامان) است.
این کتاب مشتمل بر باورها و گزارشهایی عجیب است؛ از جمله اعتقاد به برگزاری جشن در ”عید عاشورا“ به مناسبت عروج امام حسین به آسمانها.
در این کتاب آمده است: ”در روز عاشورا امام حسین (ع) کشته نشد، بلکه مانند عیسی مسیح به آسمان رفت و به جای او ابن سعد شبامی، که روح عمر در او حلول کرده بود، کشته شد.“ [مجموع الاعیاد، صص ۱۰۷ ــ ۱۰۸]
حدیت ”رفع القلم“ نیز در همین کتاب آمده است.» (همان: ۲۸۰)
📚 بابایی، رضا. (۱۳۹۷). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دینپژوهی و آسیبشناسی دینی. اصفهان: نشر آرما.
@bazmeghodsian
🔻اکفیانی... و راویان مجهول!
🔹در کتاب کافی آمده است:
العدة عن سهل عن ابن أسباط عن إسماعيل بن يسار عن بعض من رواه،
قال: قال لي: إذا حزنك أمر فقل في آخر سجودك:
يا جبرئيل يا محمد، يا جبرئيل يا محمد - تكرّر ذلك -
اكفياني ما أنا فيه فإنكما كافياي، واحفظاني بإذن اللَّه فإنكما حافظاي.
🔸چنان که در سند مشاهده می شود این دعا را شخصی مجهول الهویة - که حتی نامش هم در خاطر راوی نمانده و از او تعبیر به بعض شده - نقل کرده و تازه آن را به معصوم هم نسبت نداده است!
🔹نقل دیگری که عبارت «یا محمد یا علی... اکفیانی فانکما کافیای» در آن آمده کتاب دلائل الامامة است که کتابی مجهول المؤلف است.
🔸این کتاب سرگذشت عجیبی دارد. کسی احادیثی با مضامینی شیعی به نام ابوجعفر طبری سنّی و با اسناد او جعل و در این کتاب ثبت کرده است. برخی با مشاهده نام طبری و از آنجا که او نمی توانسته راوی چنان احادیثی باشد گمان کرده اند که مولف، طبری شیعی - صاحب المسترشد - است. اما با مشاهده اختلاف طبقات بخش هایی از کتاب با طبقه طبری شیعی صاحب المسترشد، ناچار یک طبری شیعی صغیر تراشیده و کتاب را به او نسبت دادند! آقای دکتر حسن انصاری نوشته اند: اصلاً این شخص دوم واقعیت خارجی نداشته و صغیر و کبیر بی معناست. در دلائل الامامة جا به جا روایاتی ساختگی و منسوب به طبری سنّی نقل می شود با عنوان: قال ابو جعفر محمد بن جریر. مجموع روایاتی که از این طبری مجعول در این کتاب نقل شده از بی شرمانه ترین جعل های حدیثی است و مضامین مطالبش یکسره باطل و ساختگی است.
http://ansari.kateban.com/post/2166
🔹در این کتاب ساختگی و مجهول المؤلف، ادّعای ملاقات شخصی مجهول الحال به نام أبو الحسين بن أبي البغل الكاتب با حضرت ولی عصر (عج) از زبان او نقل شده، و ضمن آن دعایی با مضمون اکفیانی... آمده، و ابن طاوس هم همین را در کتابهای خود از دلائل الامامة نقل کرده است.
🔻مشکل این نقل، مجعول بودن کتاب دلائل الامامة، و مجهول بودن مؤلف آن، و نیز مجهول بودن راوی مدعی تشرّف - ابن ابی البغل - و نهایتا دستور تکذیب مدّعیان رؤیت است.
https://t.me/bazmeghodsian/17064
🔸تنها دستاویز
«تنها دستآویز صفویزدگان برای برگزاری مجالس عید الزهراء روایتی در بحارالانوار است که به تفصیل به قتل خلیفه و فضایل این روز به عنوان عید اشاره کرده است. این روایت در اصل برگرفته از کتاب ”مجموع الاعیاد“ (ص ۱۳۲ و ۱۴۸)، اثر میمون بن قاسم طبرانی (۳۵۸ ــ ۴۲۶ ق)، از عالمان بزرگ فرقه نُصیریه (غالیان و معتقدان به الوهیت امامان) است.
این کتاب مشتمل بر باورها و گزارشهایی عجیب است؛ از جمله اعتقاد به برگزاری جشن در ”عید عاشورا“ به مناسبت عروج امام حسین به آسمانها.
در این کتاب آمده است: ”در روز عاشورا امام حسین (ع) کشته نشد، بلکه مانند عیسی مسیح به آسمان رفت و به جای او ابن سعد شبامی، که روح عمر در او حلول کرده بود، کشته شد.“ [مجموع الاعیاد، صص ۱۰۷ ــ ۱۰۸]
حدیت ”رفع القلم“ نیز در همین کتاب آمده است.» (همان: ۲۸۰)
📚 بابایی، رضا. (۱۳۹۷). دیانت و عقلانیت: جستارهایی در قلمرو دینپژوهی و آسیبشناسی دینی. اصفهان: نشر آرما.
@bazmeghodsian
الرد علی أهل الأهواء
به مناسبت مطالب بالا 👆این را هم بگویم که ابو عبد الله بن ابی حفص (د. 264 ق) يک کتاب الرد علی أهل الأهواء والبدع هم داشته که ابو اسحاق صفار بخاري در کتاب تلخيص الأدلة از آن بسيار بهره گرفته است. در متن هفتاد و دو ملت که اخيرا توسط دوست ما جناب استاد دکتر مسعود جعفری جزی در تهران منتشر شد از اين کتاب نويسنده متن فارسی کهن بهره گرفته: در کتاب الردة (کذا في المتن: الردّ) علی [أهل] الأهواء ابو عبد الله بن أبي حفص رحمة الله عليه آورده است..... (ص 191). شرح حال او در سير اعلام النبلای ذهبی و بسياری منابع ديگر آمده. پدرش ابو حفص احمد بن حفص بخاري که معروف به ابو حفص کبير است درگذشته 217 ق است و ابو عبدالله محمد فرزند احمد است و معروف است به ابو حفص صغير و متوفای سال 264 ق است.
در الجواهر المضيئة في طبقات الحنفية، ج ٤، ص 62) نام پدر و پسر را آورده:
أبو عبد اللّه ابن أبي حفص الكبير. الإمام ابن الإمام ، له كتاب « الرّدّ على أهل الأهواء » تفقّه على أبيه ، وغيره (نيز نک: السمعاني، الأنساب، ج ٤، ص 326).
https://t.me/azbarresihayetarikhi
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com