علامه محمد صالح بن احمد بن شمسالدین مازندرانی ملقب به حسام الدین یکی از علمای بزرگ شیعه در قرن یازدهم هجری قمری است .
وی در اوایل قرن یازدهم هجری قمری در روستای تیلک از توابع چهار دانگه شهرستان ساری به دنیا آمد .
.
.
صاحب قصص العلما می نویسد : ملا محمد صالح مازندرانی در بدو امر بغایت فقر و فاقه داشت به نحوی که اگر چیزی می خواست نوشته باشد کاغذ مقدورش نبود بلکه بر روی استخوان و چوب می نوشت . .
گویند که فقر و فاقه ملا محمد صالح به نحوی بود که از شدت کهنگی لباس به مجلس درس از کثرت حیا حاضر نمیشد بلکه در بیرون مدرسه در گوشه ای می نشست و صدا را می شنید و آنچه تحقیق می کرد بر برگ گیاه می نوشت و مردم مجلس را گمان که او فقیری است که برای تکدی و اعانت خلق بدانجا حاضر می شود تا اینکه در یکی از ایام مسئله بر استاد که محمد تقی مجلسی بود مشکل شد و حل آن مشکل را به روز دیگر موکول کرد . .
در این اثنا یکی از اهل مجلس گذارش به مجلس افتاد دید که ملا محمد صالح عبا را بر خود پیچیده و برگ چناربسیاری مسوده(چرک نویس)کرده و در پیش او ریخته است . .
این شخص بر او وارد شد ملا محمد صالح برای این که زیر جامه نداشت برای او تواضع نکرد پس آن شخص دو سه برگ چنار برداشت دید که بر روی آن چگونگی حل آن مشکل نوشته شده روز سوم که به مجلس درس رفتند این شخص چگونگی حل آن مشکل را باستحضار علامه مجلسی رسانید علامه بلافاصله جویای حال او شد و دید که در بیرون نشسته است . .
فورا در پی او فرستاد و لباس برای او حاضر ساخت و او را به مجلس خواست و حل این مشکل را شفاها از او شنید . سپس برای او مرسوم ورزق معینی قرار داد و هم از این تاریخ که به مقام علمی اش آگاهی یافت علاقه ی شدیدی به وی پیدا کرد و در همین رابطه بود که تصمیم گرفت یکی از دختران خود را به عقد ازدواج او درآورد و لذا یک روز پس از پایان درس وی را نگاه داشت تا خلوت شود و به او فرمود :اگر اجازه دهی زنی را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی .
.
شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خو را اعلام داشت . علامه مجلسی به اندرون رفت و دختر دانشمندش آمنه بیگم را که در علوم دینی به سر حد کمال رسیده بود خواست و گفت : دخترم! شوهری برایت پیدا کرده ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال و درستی است
. .
ولی قبولی آن بسته به اجازه تو است . آمنه بیگم دختر دانشمند و پاک سرشت در پاسخ پدر گفت : پدر! فقر و تنگدستی عیب مردان نیست ! و بدین گونه قبولی خود را به ازدواج با این دانشمند مستمند اعلام داشت.
کانال سیره علما @sireolama