اگر این نوع نگاه نبود، شاید میتوانستیم برای آن عدهای که این اعتقادات درون مذهبی به آنها رسیده یک ذریعۀ سستی بیاوریم. اصلا چرا باید این دست کتب به این آسانی در بازار چاپ و منتشر شود و به شکل وسیع در تمام بازارهای دنیا برای همه که از ما چیزی نمیدانند دستیاب باشد.
نکتهای که به آن توجه نمیشود این است که آن عالم سنی که با من و شما ارتباط و دوستی برقرار میکند میداند که من اعتقادم دربارۀ اعتقادات او چیست؛ منتهی برای هم کتاب سلیم نمیخوانیم و من هم به او کتاب سلیم هدیه نمیدهم و یا لا اقل اسم مقدسات یکدیگر را رودررو نمیآوریم.
جالب است بدانید که آن عالم و دوست اهل ریاض ما، حداقل سالی یکمرتبه به ایران میآمد و حجم انبوهی کتاب خریداری میکرد و لذا بسیار متأثر به حوزۀ فکری شیعی شده بود. زمانی به توصیهٔ استادمان مرحوم علامه سیدمحمدعلی روضاتی به مشهد آمد و بنده میزبان ایشان بودم. وی آنقدر مجذوب و شیفتۀ شخصیت مرحوم علامه روضاتی شده بود که به شکل عجیبی از من خواست قبل از هر چیز من باید به زیارت امام رضا (علیه السلام) بروم. او گفت: آقای روضاتی به من گفتند که به مشهد برو و دو دعای شما تحت قبۀ شریف مستجاب است. با من به حرم آمد، زیارت امین الله خواند و تحت قبه دستهای خود را تا جایی که بلند میشد به طرف آسمان برد و دعا کرد. اما اکنون متأسفانه به خاطر عملکرد ما ـ سیاسیون در درجۀ اول و مذهبیون در درجۀ پایین تر ـ او چند سالی است به ایران نمی آید.
در پایان دو نمونۀ جالبی را از نوع برخورد مشایخ بزرگ اهل سنت با شیعه و معتقدات آنها برایتان بزنم و سؤال کنم که چگونه می شود وضعیت فعلی اصلاح شود:
همانطور که میدانید حاکم نیشابوری (متوفای 405 قمری) از محدثین بلند پایۀ اهل سنت و ساکن نیشابور بود. وی دچار بیماری خشکی مفاصل می شود که جز با سختی نمی توانسته راه برود و عبارتی لطیف را دربارۀ مضجع شریف علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دارد که این است: «خداوند از کرامات این خاک بهترین کرامات را نشان داده است... پس بیرون آمدم و (آن تربت را) زیارت کردم و به نوقان با دو کفش کرباسی بازگشتم؛ صبح فردا در نوقان بودم، در حالی که آن درد رفته بود و تندرست به نیشابور برگشتم».
حال عملکرد همین مرد را در مقابل مسلم و بخاری ببینید. او با همان موازین و شروطی که مسلم و بخاری برای تصحیح روایات دارند احادیث بسیاری را در فضائل اهل بیت (علیهم السلام) در کتاب خود «المستدرک علی الصحیحین» آورده و بر آن دو کتاب استدراک زده که در نتیجه در بعضی از منابع سیرهنگاری اهل سنت او را متهم به تشیع کرده اند. او کتابی هم در فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها تألیف کرد که اخیراً در مصر منتشر شد، ولی متأسفانه محقق آن که ظاهراً فردی متعصب است اسانید بسیاری از آن احادیث را در هامش تضعیف کرده.. والی الله المشتکی!
نمونۀ دیگر ابو محمد خلدی (از شیوخ و ائمۀ اهل سنت) می گوید که بیماری پوستی شدیدی داشتم پس تربت قبر حسین را به خود کشیدم و بعد از آن خوابیدم. وقتی بیدار شدم اثری از بیماری نیافتم.
سمعت أحمد یقول: سمعت أبا بکر یقول: سمعت الخلدی یقول: «کَانَ فِیَّ جَرَبٌ عَظِیمٌ کَثِیرٌ، قَالَ: فَمَسَحْتُ بِتُرَابِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ، قَالَ: فَغَفَوْتُ فَانْتَبَهْتُ، وَلَیْسَ عَلَیَّ مِنْهُ شَیْءٌ». (الطیوریات، ج 3، ص 912، ح 847 ط اضواء السلف)
این قبیل مطالب که در منابع خود اهل سنت آمده و بازخورد آن کاری است که توسط امام معصوم (ع) صورت پذیرفته نه کاتب این سطور که نقد شود. ای کاش ما معنای این مطالب را می فهمیدیم و کمی نسبت به رفتارهای خود در مقابل اهل سنت تعاطف داشتیم و قلوب آنها را به اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین نزدیک می کردیم.
سید حسن موسوي بروجردی
@majlesilib
البته بنده جسارت نکردم که سخن شما را رد کنم و اصلا دانشم هم در این اندازه نیست. صرفا یادکرد این نکته بود که در دورههای مختلف هر دو به کار میرفته وگرنه که بی گمان استانده کردن و یکدست کردن این مساله حتما هم به یادگیری زبان و خط فارسی، هم به زیبایی آن و هم به خواندن و نوشتن بهتر آن کمک میکند
مصاحبه با سازندگی (آدینه) (23 / 1 / 1398)
* سابقه آشنایی شما با مرحوم افشار از کجا بود و آیا این سوابق روی توجه شما به حوزه کتابشناسی تأثیر داشت؟
بنده از زمانی که به تاریخ علاقه مند شده و در این حوزه به پژوهش پرداختم، با کارهای مرحوم افشار به خصوص در زمینه تصحیح متونی که در حوزه تاریخ ایران و مشروطه بود، آشنا شدم. این آثار به قدری متنوع بود که شما در هر حوزه ای قدم می گذاشتید، اثری از ایشان می دیدید که از متون کهن تصحیح کرده اند. در سال 68 زمانی که کتاب «تاریخ تشیع در ایران» بنده چاپ شد، مرحوم افشار آن را در مجله آینده معرفی کرد. روشن بود که علاقه ایشان به ایران، زمینه توجه به این اثر شده است. مرحوم افشار به هر آنچه مربوط به ایران بود علاقه مند بود و وجودش را حس و گزارش می کرد. آن زمان از طریق کتابفروشی تاریخ که مرحوم بابک افشار اداره می کرد، با ایشان آشنا شدم. خاطرم هست وقتی کتاب «قانون قزوینی» را که اثری از آثار نقد اجتماعی مهم در آغازین سالهای نیمه دوم قرن سیزدهم بود، تصحیح می کردند، و در مقدمه آن فهرستی از آثار مشابه را آوردند، بنده هم آنچه را از این آثار یافته بودم خدمتشان دادم که در پایان آن را به نام بنده آوردند. کارهای صفوی بنده در اوائل دهه هفتاد هم مورد توجه ایشان بود. از همان وقت، رفت و آمد مختصری آغاز شد که تا این اواخر ادامه یافت. بیشتر این دیدارها در تهران در منزل ایشان بود. در واقع در خانه ایشان به روی محققین باز بود و بنده هم مانند سایرین رفت و آمد داشتم. اغلب با تلفن، سوالات را می پرسیدم، و اگر لازم بود حضورا خدمتشان می رسیدم. صد البته که توجه بنده به کتاب و نسخه خطی، از طریق آثار و توجه ایشان به کتابشناسی و فهرست نویسی جدی تر و بیشتر شد. وجه کتابشناسانه مرحوم افشار، هر کسی را که مشغول کاری در حوزه های ادبی و تاریخی و به طور کلی ایرانشناسی بود، تحت تأثیر قرار می داد. بنده به طور روشن باید عرض کنم که برخی از کارهایم متأثر از کارهای مرحوم افشار است. یکی از روشن ترین موارد انتشار مجموعه «میراث اسلامی ایران» است که بنده با کمک محققان و توسط کتابخانه آیت الله مرعشی منتشر می کردم و دقیقا از لحاظ شکل و ساختار شبیه کار مرحوم افشار با عنوان «فرهنگ ایران زمین» بود. این مجموعه، یعنی «میراث اسلامی ایران»، مورد حمایت مرحوم افشار بود و چندین رساله تصحیح کرده به بنده دادند که در «میراث اسلامی ایران» منتشر شد. این رفت و آمد تا اواخر ادامه داشت. وقتی در کتابخانه مجلس بودم، تصویری از خاطرات تازه یاب مرحوم فروغی را به ایشان دادم که تصحیح کردند و کتابخانه مجلس منتشر کرد. همچنین در نشستی که به مناسبت حضور شماری از فرهیختگان افغانستانی در کتابخانه مجلس داشتیم، تشریف آوردند و سخنرانی کردند. مرحوم افشار سبب آشنایی اشخاص هم با یکدیگر بود. یکی از آنها آشنایی بنده با همایون صنعتی زاده بود که بسیار مغتنم بود. همین طور با مرحوم اصغر مهدوی و احمد اقتداری و دوستان دیگر ایشان......
متن کامل گفتگو را در فایل پی دی اف بالا ملاحظه فرمایید.
@jafarian1964
یادی از زریاب خویی از زبان یکی از هم مباحثه ای های وی در قم
میرزا جعفر اشراقی تبریزی در مصاحبه ای که در سال 1376 با وی شده و بعدها در «یادآور، ش 9» منتشر شد،، مطالبی در باره آقای طالقانی می گوید. آنها در زمان طلبگی در قم با یکدیگر دوست صمیمی بوده اند. وی از توجه طالقانی به فلسفه می گوید، و می افزاید که پس از رفتن آقای طالقانی [از قم]، «یک نفر عوض آقای طالقانی شد نسبت به ما. آمیرزا عباس زریاب». زریاب خویی. بعد می افزاید: زریاب طلبه ای بود در آن وقت، پایین تر از درجه ما. از نظر سنی هم سه سال از من کوچک تر بود. سه سال است فوت کرده. این هم آنجا [قم] درس می خواند. تا رسائل و مکاسب با هم مباحثه می کردیم. بس که خوش فهم بود. پسر یک بقال بود. شهرتش چه؟ بقال زادگان. البته بعدها اسم بزرگی پیدا کرد که افلاطون هم آن اسم را ندارد! اروپا و امریکا هم رفت. هر کس هم آمد رفیق او شد. نُه تا زبان یاد گرفت. عجیب هم یاد گرفت. روحیه محققانه عجیبی داشت، و متلک های خوبی هم می گفت. یک روز آمد که از قم برود، و من را هم به این کار تبلیغ کرده بود. و دیده بود که فایده ندارد. آخر آمد با من خداحافظی کند که آن اصطلاحات قدیمی را که دهاتی ها به هم می گویند گفت. من هم اصطلاح را به او بر گرداندم. ... ایشان رفت.
@historylibrary
خاطره ای از استاد روضاتی در باره مرحوم ارباب، فروزانفر و افشار
استادم مرحوم روضاتی فرمودند: زمانی مادر بزرگم ـ مادر مادرم ـ از من خواست تا ایشان را به زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام ببرم. بلیطی از گیتی نورد که دروازده دولت بود تهیه کردم واز اتوبوس خواستم تا مسیر را از سمت چهارسو قرار دهد تا مادر بزرگم را که راه رفتن برایش دشوار بود، آنجا سوار اتوبوس کنم. خانم خادمهای هم به نام منور همراه ما بود. وقتی اتوبوس ایستاد و سوار شدم؛ دیدم حضرت آیت الله حاج آقا رحیم ارباب از علمای بزرگوار اصفهان هم مسافر همان اتوبوس است. دو مرید ایشان هم از تجار همراهشان بودم. از این بابت خشنود شدم. با این اتوبوس تا تهران آمدیم. از آنجا با قطار رفتیم. قطار آنها صبح و از ما عصر حرکت کرد. وقتی به مشهد رسیدم به جایی وارد شدیم که بالای آن نوشته شده بود موقوفه حاج سید سعید طباطبائی که موقوفه کتابخانه مسجد گوهرشاد بود. روز بعد، جوانی را که همراه مرحوم ارباب بود، در خیابان دیدم. برآشفت که حضرت آیت الله، همهاش سراغ شما را میگیرد و من دنبال شما میگشتم. وقتی خدمتشان رفتم از بنده خواست تا در اطاقی از همان ساختمانی که ایشان بود، مستقر شوم. قبول کردم و هفت هشت روزی را در کنار ایشان بودم و پشت سرشان نماز میخواندم. یک روز به حرم مطهر مشرف شدم. مرحوم فروزانفر و افشار و یکی دو نفر دیگر را دیدم که در حرم بودند. کناری نشسته صحبت کردیم. وقتی گفتم که با مرحوم حاج آقا رحیم ارباب آمدهام، اصرار کردند که باید به دیدن ایشان بیاییم. اندکی بعد وارد همان خانه شده و ساعتی چند با آقای ارباب گفتگو کردند. آقای فروزانفر از من طلبکار شد که چرا زودتر به من خبر ندادید؟ گفتم: من امروز شما را دیدم. این سه نفر که گویا مصطفی مقربی نفر سومشان بود، از افغانستان برگشته بودند و قصد رفتن به تهران را داشتند. فروزانفر به مرحوم ارباب ارادت زیادی پیدا کرد. وقتی به دانشگاه اصفهان آمد در سخنرانیش گفت: اصفهان دو قبله دارد: یکی آقای ارباب و دیگری آقای الفت. آقای روضاتی در باره افشار فرمودند که ایشان «استغنا» داشت. روحیه او این استغنا را نشان میداد. شخصیتی متین و بدون کمبود. خوب البته در عالم خودش بود. آقای افشار به اصفهان میآمد. به من هم سر میزد. حدود دو سال پیش هم آمد. آقای مطلبی کاشانی هم با ایشان بود. به ایشان گفتم که سال 51 مشرف به مکه شدم و آقا عبدالعزیز طباطبائی مرحوم دانش پژوه را آورده بود. شما که همه دنیا را رفتهاید کاش یک سفری به مکه میرفتید. آدم فوق العاده مبادی آداب و دنیا دیده بود. تسلیم آداب مرسوم بود. خیلی زحمت کشید. خیلی کار کرد. در نوشتن اهل اهمال نبود. متثبّت بود.
(کلک و کتاب، ص 499)
زمانی که این «بنده خدا » دیروز، یادداشت «ستیز با علم » را نوشت، بخش خاصی از آن که در ارتباط با مراکز اسنادی بود محل توجه واقع شد. به دنبال آن پیامهای شفاهی و کتبی رسید. دو نمونه از پیام های کتبی را که ناظر به یکدیگر بود همینجا گذاشتم. نوشته درمندانه جناب استاد دکتر نصرالله صالحی و پاسخی که مسوول مرکز اسناد وزارت خارجه به آن دادند. از هر دو سپاسگزارم. امشب بار دیگر جناب آقای صالحی توضیحاتی دادند که به نظرم بسیار معتدل و مقبول می نماید. امیدوارم دوستان دیگری هم که با مراکز اسنادی کار می کنند نظرشان را بنویسند. بنده بیش از همه به کاخ گلستان و کتابخانه قم معترض بودم. جایی که پاسخگو وجود ندارد. امیدوارم با تغییراتی که در آنها صورت گرفته، وضع اندکی بله فقط اندکی بهتر شود. این شما و این هم یادداشت مفصل جناب آقای صالحی
@jafarian1964
ایشان چندین بار به خوراسگان به خانه ما آمد و همان زمان با این که سن کمی داشت، مداحی هم می کرد. در تمام این دوره، شهریه مختصری به ما داده می شد. رقم آن بخاطرم نمانده ولی فکر می کنم ماهانه ده پانزده تومانی می شد که تقریبا همه اش با علاوه آنچه از خانه می گرفتیم، به جز مخارج ناهار و اتوبوس خط واحد خوراسگان، صرف کتاب می شد. سر بازار، از ورودی عبدالرزاق به سمت مدرسه ذوالفقار، یک کتابفروشی کوچکی بود که روی بلندی بود و وقتی ما می ایستادیدیم، تا سینه ما دیوار بود. در اینجا نخستین کتابهای مذهبی را خریداری کردیم و به تدریج که بیست سی کتاب شد، از همان آثار مذهبی آن وقت قم، یک کتابخانه شخصی درست کردم و روی هر یک نوشتم: کتابخانه شخصی ....! خاطرم هست یک جلد تفسیر نمونه را هم همان وقت خریدم. همین طور یک سال مکتب اسلام را که صحافی شده بود. آن وقت دکتر شریعتی را نمی شناختم و خاطرم هست یک روز که از مدرسه نوریه به سمت ذوالفقار می رفتم، یکی از همان طلاب بزرگ سال، با تندی نسبت به وی، خبر از مرگ او داد. معلوم می شود آن روزها اوائل تیرماه 56 بوده است. در میان اقوام ما، پسر خاله ما هم انقلابی و کتاب خر بود و کتابهای شریعتی و بازرگان را داشت که برای مطالعه ما می گرفتیم. همان سال شبانه نیز ثبت نام کردم تا درس مدرسه را هم ادامه دهم. به تدریج مدرسه ذوالفقار را رها کرده و تصمیم گرفتم آزاد درس بخوانم. یکی از دوستان طلبه ای که از اوائل با هم امثله را خواندیم، آقای الهی طالخونچه ای بود که حالا هم در طالخونچه مشغول ارشاد مردم و از علمای آنجا هستند. خاطرم هست چندین بار از اصفهان به طالخونچه رفته و چند روزی می ماندم. پدر ایشان روحانی محل بود و محلی برای اقامت مهمانان به صورت جدا داشت. در این وقت، آقای الهی حجره ای کوچک در مدرسه صدر داشت که من هم آنجا رفتم. درس سیوطی را نزد آقای امامی به مدرسه نیم آورد می آمدم. به تدریج مغنی (باب رابع آن) را هم نزد جناب آقای پارسا که همان مدرسه صدر حجره داشت می خواندم. سال 56، ماه رمضان، برای یک ماه، شبها آقای مقتدایی تفسیر سوره یوسف می گفت که اغلب آن را شرکت کردم. آن وقت ها، مسجدی در محل ما به اسم مسجد نوربلند بود که شامل دو بخش بود. یک بخش قدیمی که مسجد بود و قسمت دیگر که فقط یک حیاط بود. راه باریکی آنها را به هم وصل می کرد، ضمن آن که آن حیاط، دری هم به کوچه داشت. منبر در آنجا بود. بعدها همه آنها را خراب کرده و یک مسجد کرده به نام مسجد الائمه نامیدند. این زمان، با مطالعه، به تدریج حس می کردم اطلاعات بیشتری از مسائل دینی دارم. طبعا روی همین وضعیت، دیگر به جلسات قرآن که شب های جمعه در محل بود نمی رفتم! اما این زمان، جلسات جشن های نیمه شعبان و برخی از ایام دیگر بود که کما بیش شرکت می کردم. گاهی هم به جلسات سخنرانی که در اطراف برگزار می شد می رفتم. در ماه رمضان، ظهرها آقای سید احمد امامی در مسجد باغچه عباسی واقع در خیابان عبدالرزاق منبر می رفت که یک سال را شرکت کردم گرچه خاطرم هست که گاه ظهرها خوابم می گرفت و هنوز حس آن خواب را که شیرین بود دارم. آن سال ایشان در باره بهشت و جهنم در قرآن سخنرانی می کرد. جلساتی هم آقای مصباح در مدرسه احمدیه از مدارس ملی و اسلامی در خیابان مسجد سید داشت، که در آن هم شرکت کردم. به تدریج، با طلبه ای از طلاب مدرسه به نام آقای شعربافچی آشنا شدم. دو برادر بودند که اول با برادر بزرگتر آشنا شدم، ولی ایشان به تدریج به بازار رفت. برادر کوچکتر هم طلبه بود و با هم حجره ای در مدرسه میرزا حسین واقع در بازار پشت مسجد سید گرفتیم. یکی از مهمانان من در آنجا، دوستی به نام آقای سالاروند بود که از سال 55 با برادرم آشنا شده و دانشجوی دانشسرایی بود که در خیابان جی بود. او انقلابی بود و گاهی نزد ما می آمد. آن زمان یک طلبه متفاوت هم در آن مدرسه از هم محلی های ما با نام آقای پزوه ای بود که حالا خبری از او ندارم. ایشان هم ما را در جریان برخی از مسائل انقلاب قرار می داد. اوائل سال 57 بود که جزواتی از سازمان انقلابی بدر در باره ساختن مواد منفجره به دست ما رسید. طی دو سال طلبگی از 55 تا 57 دو بار به قم آمدم و هر بار مهمان یکی از طلاب همشهری خودم در یکی مدارس آیت الله گلپایگانی بودم. در این سفرها اطلاعاتی در باره وضع تحصیل در قم کسب کردم. اوائل تابستان سال 57 یک سفری هم به یزد رفتم. وقتی رسیدم هیچ کس در مدرسه علمیه ای که رفته بودم نبود. گفتند طلبه ها به مدرسه ای در تزرجان رفته اند. من هم آنجا رفتم و برای اولین بار بود که آیت الله صدوقی را دیدم. یک هفته ای بودم. بعد از برگشت از منزل آقای صدوقی، اطلاعیه هایی گرفته و به اصفهان آوردم. همان زمان در نماز مسجدی شرکت کردم و آقای صلواتی را که در آنجا تبعید بود دیدم.
@jafarian1964
مصاحبه ای در باره مرحوم شهیدی
در میان مطالب مختصری که در باره مرحوم شهیدی نوشتم، همان تاریخیات را بهتر از همه می پسندم و به دوستان علاقه مند هم خواندن همان را توصیه می کنم. اما در میان یادداشت ها، مصاحبه ای هم یافتم که زمانی در باره مرحوم شهیدی داشته ام. متنش زیاد مفصل نیست. همین جا می گذارم. این مصاحبه با روزنامه اعتماد بوده است.
1. جنابعالِي در ِيادداشتِي پس از فوت سِيد جعفر شهِيدِي، روش اِيشان را انکارِي و تردِيدزا توصِيف نمودِيد، در حالِي که مرحوم شهِيدِي، در مواردِي اعتقاد داشتند که، تارِيخِي که با اعتقادات ما نمِي خواند، ارزشِي ندارد. (مثلا در باره تارِيخ طبرِي معتقد بودند «پدر ما را در آورده است» و مواردِي از اِين دست) اِين دو توصِيف، ناقض ِيکدِيگر محسوب نمِي شوند؟
مقصود من اين است كه وي در بررسی نقلهای تاریخی شک می کند. این تردید و شک کردن مطابق روال تاریخ نویسی ما ایرانی ها در گذشته نیست. این که این روش خوب است یا نه مهم نیست مهم آن است که ایشان در نقلهای تاریخی ایجاد تردید کرده و پس از آن اگر به موضوع اصلی کار وی مربوط باشد به بررسی می نشیند. در این زمینه آقای سید جعفر مرتضی هم که از دیگر محققان تاریخ اسلام در دهه های اخیر هستند با ایشان مشترکند. البته مبانی تردید و شک اینها و نیز باورهای تاریخی شان تا اندازه ای با هم تفاوت دارد. من معتقدم روش های تردیدی ایشان بیشتر نشأت گرفته از طه حسین است. و هم مرد شکاکی بود. می دانید نخستین کسی در عبدالله بن سبا تردید کرد و آن را ساختگی خواند طه حسین بود. تقریبا همان زمان آقای عسکری هم تحقیقی در این زمینه کرد. طه حسین در بسیاری از مسائل تردید می کرد که این البته برای ما خوب است.
2. طبق اظهارات شما، روش نقد مرحوم شهِيدِي، شبِيه طه حسِين است. رو آوردن مرحوم شهِيدِي به آثار طه حسِين (يا بنت الشاطِي)، از روِي انتخاب بود ِيا اتفاق، چرا که برخِي منتقدِين آثار طه حسِين را متوسط (يا ضعِيف) شمرده و استقبال اندِيشمندان اِيرانِي از وِي را ناشِي از فضاِي آن روزها دانسته اند. اساسا ترجمه آثار طه حسِين چه تاثِيرِي در نوع تفکرات اِيشان داشت؟
آن زمان به تدریج آثار نویسندگان مصری به خصوص در بخش تاریخی به فارسی در می آمد. طه حسین شهرت زیادی داشت. بنت الشاطی و عقاد هم از آن جمله بودند. این آثار که به فارسی در می آمد به این دلیل بود که مشابه نداشت. اما علاوه بر آن یک روحیه نقادی و آزادی خواهی و بی تعصبی هم در آنها بود. این برای ایرانیان شیعه مذهب جالب بود. چون برخی از مطالب آنها کمکی برای نظریات شیعه در باره برخی از مسائل تاریخی بود. یکی از آخرین نمونه ها کتاب عبدالفتاح عبدالمقصود بود که آیت الله طالقانی و محمد مهدی جعفری آن را به فارسی ترجمه کردند. اما طه حسین علاوه بر اینها یک محقق هم بود و شهرتی جهانی داشت. این تأثیر همان طور که گفتم به لحاظ روشی، روی نقادی های آقای شهیدی تأثیر داشت. من البته با برخی از نتیجه گیری های ایشان موافق نیستم اما روحیه نقادی ایشان در تاریخ نویسی اسلامی جالب بود. البته آقای شهیدی تحت تأثیر دیگر نویسندگان مصری هم بود. آن زمان نوشته های مصری ها به لحاظ تفکر اخوانی و انقلابی هم پرمایه بود و آقای شهیدی هم در دهه بیست به آن افکار علاقه مند بود. مصری ها نقاد امویان و حتی خلیفه سوم بودند و به این نقادی ها با نگاه اصلاحی می نگریستند و این برای آقای شهیدی و دیگران مطلوب بود. (دنباله دارد)
@jafarian1964
مصاحبه با سازندگی (آدینه) (23 / 1 / 1398)
* سابقه آشنایی شما با مرحوم افشار از کجا بود و آیا این سوابق روی توجه شما به حوزه کتابشناسی تأثیر داشت؟
بنده از زمانی که به تاریخ علاقه مند شده و در این حوزه به پژوهش پرداختم، با کارهای مرحوم افشار به خصوص در زمینه تصحیح متونی که در حوزه تاریخ ایران و مشروطه بود، آشنا شدم. این آثار به قدری متنوع بود که شما در هر حوزه ای قدم می گذاشتید، اثری از ایشان می دیدید که از متون کهن تصحیح کرده اند. در سال 68 زمانی که کتاب «تاریخ تشیع در ایران» بنده چاپ شد، مرحوم افشار آن را در مجله آینده معرفی کرد. روشن بود که علاقه ایشان به ایران، زمینه توجه به این اثر شده است. مرحوم افشار به هر آنچه مربوط به ایران بود علاقه مند بود و وجودش را حس و گزارش می کرد. آن زمان از طریق کتابفروشی تاریخ که مرحوم بابک افشار اداره می کرد، با ایشان آشنا شدم. خاطرم هست وقتی کتاب «قانون قزوینی» را که اثری از آثار نقد اجتماعی مهم در آغازین سالهای نیمه دوم قرن سیزدهم بود، تصحیح می کردند، و در مقدمه آن فهرستی از آثار مشابه را آوردند، بنده هم آنچه را از این آثار یافته بودم خدمتشان دادم که در پایان آن را به نام بنده آوردند. کارهای صفوی بنده در اوائل دهه هفتاد هم مورد توجه ایشان بود. از همان وقت، رفت و آمد مختصری آغاز شد که تا این اواخر ادامه یافت. بیشتر این دیدارها در تهران در منزل ایشان بود. در واقع در خانه ایشان به روی محققین باز بود و بنده هم مانند سایرین رفت و آمد داشتم. اغلب با تلفن، سوالات را می پرسیدم، و اگر لازم بود حضورا خدمتشان می رسیدم. صد البته که توجه بنده به کتاب و نسخه خطی، از طریق آثار و توجه ایشان به کتابشناسی و فهرست نویسی جدی تر و بیشتر شد. وجه کتابشناسانه مرحوم افشار، هر کسی را که مشغول کاری در حوزه های ادبی و تاریخی و به طور کلی ایرانشناسی بود، تحت تأثیر قرار می داد. بنده به طور روشن باید عرض کنم که برخی از کارهایم متأثر از کارهای مرحوم افشار است. یکی از روشن ترین موارد انتشار مجموعه «میراث اسلامی ایران» است که بنده با کمک محققان و توسط کتابخانه آیت الله مرعشی منتشر می کردم و دقیقا از لحاظ شکل و ساختار شبیه کار مرحوم افشار با عنوان «فرهنگ ایران زمین» بود. این مجموعه، یعنی «میراث اسلامی ایران»، مورد حمایت مرحوم افشار بود و چندین رساله تصحیح کرده به بنده دادند که در «میراث اسلامی ایران» منتشر شد. این رفت و آمد تا اواخر ادامه داشت. وقتی در کتابخانه مجلس بودم، تصویری از خاطرات تازه یاب مرحوم فروغی را به ایشان دادم که تصحیح کردند و کتابخانه مجلس منتشر کرد. همچنین در نشستی که به مناسبت حضور شماری از فرهیختگان افغانستانی در کتابخانه مجلس داشتیم، تشریف آوردند و سخنرانی کردند. مرحوم افشار سبب آشنایی اشخاص هم با یکدیگر بود. یکی از آنها آشنایی بنده با همایون صنعتی زاده بود که بسیار مغتنم بود. همین طور با مرحوم اصغر مهدوی و احمد اقتداری و دوستان دیگر ایشان......
متن کامل گفتگو را در فایل پی دی اف بالا ملاحظه فرمایید.
@jafarian1964
خاطرات محجوب از کتابخانه مجلس سنا، زریاب خویی و تقی زاده؛ و این که تقی زاده پولی که بابت دیرکرد سناتورها به عنوان جریمه می گرفت، برای کتابخانه سنا، کتاب می خرید.....
مجلس سنا آن زمان در خود ساختمان مجلس شورای ملی تشکیل شد و آقای تقی زاده رئیس مجلس شد. ایشان و آقای دکتر زریاب کارمند کتابخانۀ مجلس شورای ملی بودند و وقتی مجلس سنا تشکیل شد، آقای تقی زاده دکتر زریاب را به عنوان رئیس کتابخانۀ سنا معرفی کرد. ایشان برای خرید کتاب به کتابفروشیهای مختلف مراجعه می کرد و از جمله کتابفروشی بارانی که این کتابفروشی هم کتابهای خطی داشت و هم کتابهای قدیمی فقه و تاریخ با چاپ سنگی. خلاصه آقای زریاب میآمد تا کتاب بخرد و از همین رو با من آشنا شده بود. عموی آقای دکتر اسلامی که آن زمان در مجلس سنا رئیس تندنویسی بود به آقای دکتر زریاب گفته بود که من یک کسی را سراغ دارم که بیاید و به شما کمک کند. شما تنها هستید و ایشان کارمند کتابفروشی بوده و با کتاب آشنایی دارد. یک روزی قرار شد بروم و خدمت ایشان رفتم. خیلی استقبال کردند و به من گفتند: «عجب!! تویی!!؟»
بعد از آن روزی خدمتشان رفتیم و وارد کتابخانه شدیم، اتفاقاً سعید نفیسی هم آنجا بود و او هم مرا از طریق آقای اقبال میشناخت. و گفت که به! به! عجب! خیلی مبارک است.
شدیم عضو کتابخانۀ مرکزی سنا. از زمان مرحوم دکتر مصدق که سنا منحل شده بود، این بار در دورۀ دوم کاخ علیرضا پهلوی را خریده بودند که سنا در آنجا تأسیس شد. در ساختمان اول در مجلس شورای ملی بود که کتابها قفسه بندی شده بود و خود دکتر زریاب خیلی از اینها را فیش نویسی کرده بود؛ ما آنجا این کتابها را جمع و جور کرده؛ و کتابهای تازهای خریداری کردیم و برای همین من با کتابها خیلی آشنا شده بودم و محل قرارگیری و اسمشان در حافظه ام بود. و بعدها که ساختمان جدید مجلس سنا ساخته شد، دوباره به کاخ علیرضا پهلوی کتابها را حمل کردند و گذاشتند وسط اتاق و من باید این کتابها را دانه دانه در قفسه می گذاشتم و تمام اینها در حافظۀ من جا گرفت؛ چندی بعد از این استخدام شدم.
آن زمان یک بورسی برای آقای دکتر زریاب پیش آمده بود که برود آلمان و آقای تقی زاده هم که به قول خودش آقای دکتر زریاب را کشف کرده و خیلی علاقه مند بود که دکتر زریاب تحصیلات خارجی داشته باشد، موافقت کرد که ایشان به آن بورس برود و دو سالی مرخصی با حقوق هم برای ایشان گرفت. و خب من را هم که استخدام کرده بود و آقای کیکاووس جهانداری هم که در کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات بود، به کتابخانۀ مجلس آمد.
رسم آقای تقی زاده این بود که روزهای چهارشنبه میآمد و در آن مخزن کتابخانۀ سنا کارهای شخصی خود را انجام میداد. وقتی آقای زریاب رفت، آقای دکتر زرینکوب به عنوان مشاور کتابخانه حضور داشتند. اما بعد رفتن دکتر زریاب، آمدن آقای تقی زاده به مخزن قطع شد و یک حال ناراحتی داشت که حالا دیگر کسی نیست که آنطور که زریاب با این کار آشنا بود، آشنا به کار باشد. اینها که چیزی سرشان نمیشود! چند روزی به عید مانده بود که دیدم آقای زرین کوب آمدند و صورت مفصلی از اسامی کتابها را هم آوردند و گفتند که آقای تقی زاده گفته اند این کتابها را خریداری کنیم. آن زمان آقای تقیزاده رسمش این بود که از سناتورهایی که دیر میآمدند، جریمۀ غیبت می گرفت؛ ولی آن پول را قاطی پولهای دیگر نمی کرد و از آن پول برای کتابخانه کتاب میخرید. خب آخر سال هم بود و بودجۀ سنا زیاد آمده بود و او نمی خواست این بودجه به سال بعد منتقل شود و قصد داشت که کتاب بخرد و صورت مفصلی آورد که این کتابها را می خواهیم بخریم. من نگاه کردم به لیست و گفتم آقا این کتابها را داریم! آقای زرین کوب رفت پیش آقای تقی زاده و حرف من را به ایشان گفته بود و آقای تقی زاده گفته بودند که آقا! این اصلاً نتوانسته لیست را بخواند! برو بگو یکی را بیاورد! آقای زرین کوب دوباره برگشت و گفت آقای تقی زاده گفتند که یکی از این کتابها را بیاور! من سر قفسه رفتم و بلافاصله کتاب را برداشتم و به او دادم. ایشان هم رفته بود به تقی زاده گفته بود و تقی زاده خوشحال شده بود و از آن روز به بعد دوباره چهارشنبه ها برقرار شد و ایشان به مخزن می آمد. هر بار می خواست من را معرفی کند، میگفت که این آقای محجوب عالم به کتاب و ما فی الکتاب است!
(چاپ شده در بخارا. با تشکر از دوستم علی دهباشی)
فكر كنم آقای جعفریان هم در نوشته خود آورده اند که مرحوم آقای روضاتی (رحمه الله) به آدرس های زیاد در پاورقی که از مزیت های چاپ تدمری است علاقه مند بودند... دقیقا همین داستان را بنده با مرحوم آقای روضاتی چند باری ملاحظه کردم و حتی به بنده تذکر می دادند که برای ما پیرمردها سخت است تا برویم و تمام این مصادر را مراجعه کنیم اگر ممکن است نصوص بعضی از این آدرس ها و استخراجات را در پاورقی ها بیاورید.. خدایش بیامرزاد
عرض بنده هم برای عمل کردن کامل بود.
چون شما اصلا یک نکته رو در نظر نمی گیرید و اون اینه که هدف امام حسین و دیگر اهل بیت علیهم السلام و کارهاشون رو باید از خودشون گرفت.
شما در یک مساله ساده عزاداری رو می خوای با دلخواه خودتون به اسم هدف و... نظر بدید.
دیگه جایی برای معارف و بیابات و اهداف ائمه اطهار علیهم السلام نمی مونه.
چون فهمیدن کلام اهل بیت در فقه آسان تر از مباحث دیگه است. و وظیفه منو شما هم در عمل به فتوای مجتهدین عادل روشن هست.
وقتی این عمل نشه اون مباحثی که دنبالش هستید به طریق اولی لنگ می مونه و بهش رسیده نمی شود.
اگر این نوع نگاه نبود، شاید میتوانستیم برای آن عدهای که این اعتقادات درون مذهبی به آنها رسیده یک ذریعۀ سستی بیاوریم. اصلا چرا باید این دست کتب به این آسانی در بازار چاپ و منتشر شود و به شکل وسیع در تمام بازارهای دنیا برای همه که از ما چیزی نمیدانند دستیاب باشد.
نکتهای که به آن توجه نمیشود این است که آن عالم سنی که با من و شما ارتباط و دوستی برقرار میکند میداند که من اعتقادم دربارۀ اعتقادات او چیست؛ منتهی برای هم کتاب سلیم نمیخوانیم و من هم به او کتاب سلیم هدیه نمیدهم و یا لا اقل اسم مقدسات یکدیگر را رودررو نمیآوریم.
جالب است بدانید که آن عالم و دوست اهل ریاض ما، حداقل سالی یکمرتبه به ایران میآمد و حجم انبوهی کتاب خریداری میکرد و لذا بسیار متأثر به حوزۀ فکری شیعی شده بود. زمانی به توصیهٔ استادمان مرحوم علامه سیدمحمدعلی روضاتی به مشهد آمد و بنده میزبان ایشان بودم. وی آنقدر مجذوب و شیفتۀ شخصیت مرحوم علامه روضاتی شده بود که به شکل عجیبی از من خواست قبل از هر چیز من باید به زیارت امام رضا (علیه السلام) بروم. او گفت: آقای روضاتی به من گفتند که به مشهد برو و دو دعای شما تحت قبۀ شریف مستجاب است. با من به حرم آمد، زیارت امین الله خواند و تحت قبه دستهای خود را تا جایی که بلند میشد به طرف آسمان برد و دعا کرد. اما اکنون متأسفانه به خاطر عملکرد ما ـ سیاسیون در درجۀ اول و مذهبیون در درجۀ پایین تر ـ او چند سالی است به ایران نمی آید.
در پایان دو نمونۀ جالبی را از نوع برخورد مشایخ بزرگ اهل سنت با شیعه و معتقدات آنها برایتان بزنم و سؤال کنم که چگونه می شود وضعیت فعلی اصلاح شود:
همانطور که میدانید حاکم نیشابوری (متوفای 405 قمری) از محدثین بلند پایۀ اهل سنت و ساکن نیشابور بود. وی دچار بیماری خشکی مفاصل می شود که جز با سختی نمی توانسته راه برود و عبارتی لطیف را دربارۀ مضجع شریف علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دارد که این است: «خداوند از کرامات این خاک بهترین کرامات را نشان داده است... پس بیرون آمدم و (آن تربت را) زیارت کردم و به نوقان با دو کفش کرباسی بازگشتم؛ صبح فردا در نوقان بودم، در حالی که آن درد رفته بود و تندرست به نیشابور برگشتم».
حال عملکرد همین مرد را در مقابل مسلم و بخاری ببینید. او با همان موازین و شروطی که مسلم و بخاری برای تصحیح روایات دارند احادیث بسیاری را در فضائل اهل بیت (علیهم السلام) در کتاب خود «المستدرک علی الصحیحین» آورده و بر آن دو کتاب استدراک زده که در نتیجه در بعضی از منابع سیرهنگاری اهل سنت او را متهم به تشیع کرده اند. او کتابی هم در فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها تألیف کرد که اخیراً در مصر منتشر شد، ولی متأسفانه محقق آن که ظاهراً فردی متعصب است اسانید بسیاری از آن احادیث را در هامش تضعیف کرده.. والی الله المشتکی!
نمونۀ دیگر ابو محمد خلدی (از شیوخ و ائمۀ اهل سنت) می گوید که بیماری پوستی شدیدی داشتم پس تربت قبر حسین را به خود کشیدم و بعد از آن خوابیدم. وقتی بیدار شدم اثری از بیماری نیافتم.
سمعت أحمد یقول: سمعت أبا بکر یقول: سمعت الخلدی یقول: «کَانَ فِیَّ جَرَبٌ عَظِیمٌ کَثِیرٌ، قَالَ: فَمَسَحْتُ بِتُرَابِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ، قَالَ: فَغَفَوْتُ فَانْتَبَهْتُ، وَلَیْسَ عَلَیَّ مِنْهُ شَیْءٌ». (الطیوریات، ج 3، ص 912، ح 847 ط اضواء السلف)
این قبیل مطالب که در منابع خود اهل سنت آمده و بازخورد آن کاری است که توسط امام معصوم (ع) صورت پذیرفته نه کاتب این سطور که نقد شود. ای کاش ما معنای این مطالب را می فهمیدیم و کمی نسبت به رفتارهای خود در مقابل اهل سنت تعاطف داشتیم و قلوب آنها را به اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین نزدیک می کردیم.
سید حسن موسوي بروجردی
@majlesilib
▪️ منقول 👇🏻
🚩 هشدار علمای تهران نسبت به انحرافات اعتقادی برخی مسئولین
🔖مرحوم آیت الله حائری يزدی:
🔖 «در تهران که منزلم بودم، عده ای از علمای درجه اول تهران آمدند منزل ما و گفتند که آقا شما چون روابط و دوستی خيلی ديرينه ای با آقای خمينی داريد و از شما حرف شنوی دارند، ما خواهش می کنيم از طرف ما فردا برويد با آقای خمينی ملاقات کنيد و اين پيام را بدهيد. گفتم پيامتان چیست؟
گفتند : به اينکه ايشان اصرار دارند که ما در مساجد، در ساير محافل عمومی، مردم را تلقين و تحريض بکنیم به شرکت در انتخابات مجلس خبرگان... يکی مرحوم آقای آقا ميرزا محمد باقر آشتيانی بود.
يکی هم مرحوم آقا سيد محمد علی سبط الشيخ بود. آقای آقا سيد احمد شهرستانی بود.
چند نفر ديگر بودند که حالا آن بقيه را درست يادم نيست...
گفتم که خوب مطلبتان چيست؟
گفتند به اينکه چون که ما شنيديم و مسلم اين است که از جمله کانديداهای انتخابات خبرگان بهشتی و مفتح هستند...
اين دو نفر چون سليقه شان يا اعتقاداتشان خيلی نزديک به اهل تسنن و سنی هاست، اگر اينها بروند توی مجلس خبرگان حتما آن ماده قانون يا متمم قانون اساسی که می گويد مذهب رسمی ايران اسلام و طريقه حقّه جعفری است را از بين می برند، چون مسلکشان تسنن است.
ما هم به هيچ وجه حاضر نيستيم که در یک چنين انتخاباتی که اينها شرکت می کنند شرکت بکنيم...
من رفتم منزل آقای خمينی در قم... اصل پيغامشان را رساندم و گفتم به اينکه اينها از دو نفر از اين کانديداهای شما که در تهران داريد ناراحتند، ولی اسمشان را نبردم...
گفتند پس کی را می گويند؟
گفتم: [ اقایان ] بهشتی و مفتح... آقايان علمای تهران اينطور می گويند. من که نبودم آنجا. ولی سابقا که من گهگاهی می آمدم تهران و بر می گشتم، دو سه بار حاج سيد صدرالدين جزايری - که از علمای تهران بود - را يادم هست که ملاقاتشان می کردم. در اين خلال شنيدم آقای بهشتی را لعن می کرد.
يک مرتبه از ايشان پرسيدم آقا چرا اين سيد را لعن می کنی؟ گفت به خاطر اينکه آمده و رفته توی مسجد حسينيه ارشاد و تبليغ تسنن را می کند. می گويد ما بايستی که به شيخين احترام بکنيم. لعنتشان نکنيم...
و اما در مورد مفتح، به آقای خمينی گفتم که من خودم از مفتح يک داستانی دارم راجع به همين قضيه که در دانشگاه تهران اتفاق افتاد. من توی اتاق رئيس دانشکده الهيات آقای فروزانفر بودم، ايشان هم آمد. از مصر بر می گشت و رئيس دانشکده از او پرسيد که چه خبر داريد از مسافرت؟ چه واقعه ای گذشت در مسافرت مصر؟ گفت به اينکه رفتم ملاقات کردم با شيخ جامعه الازهر و مفتی ديار مصر و اينها همه شکايت داشتند از اينکه ايرانی ها به شيخين بد می گويند، و اين واقعا يک کار خيلی بد و مزخرفی است و ما بايستی سعی بکنيم که اين عادت از دهن مردم ما بيفتد، به خاطر اينکه ما حق نداريم به اين دو بزرگوار لعن بکنيم يا بدگويی بکنيم يا اهانت بکنيم. اين چيزی بود که آقای مفتح می گفت آنجا»
📌خاطرات دکتر مهدی حائری يزدی ص۱۰۴
⏰ @masoudbahraini
🔖کانال مسعود بحرینی ☝️🏻
مدیر خبرگزاری شیعه نیوز
خاطرات محجوب از کتابخانه مجلس سنا، زریاب خویی و تقی زاده؛ و این که تقی زاده پولی که بابت دیرکرد سناتورها به عنوان جریمه می گرفت، برای کتابخانه سنا، کتاب می خرید.....
مجلس سنا آن زمان در خود ساختمان مجلس شورای ملی تشکیل شد و آقای تقی زاده رئیس مجلس شد. ایشان و آقای دکتر زریاب کارمند کتابخانۀ مجلس شورای ملی بودند و وقتی مجلس سنا تشکیل شد، آقای تقی زاده دکتر زریاب را به عنوان رئیس کتابخانۀ سنا معرفی کرد. ایشان برای خرید کتاب به کتابفروشیهای مختلف مراجعه می کرد و از جمله کتابفروشی بارانی که این کتابفروشی هم کتابهای خطی داشت و هم کتابهای قدیمی فقه و تاریخ با چاپ سنگی. خلاصه آقای زریاب میآمد تا کتاب بخرد و از همین رو با من آشنا شده بود. عموی آقای دکتر اسلامی که آن زمان در مجلس سنا رئیس تندنویسی بود به آقای دکتر زریاب گفته بود که من یک کسی را سراغ دارم که بیاید و به شما کمک کند. شما تنها هستید و ایشان کارمند کتابفروشی بوده و با کتاب آشنایی دارد. یک روزی قرار شد بروم و خدمت ایشان رفتم. خیلی استقبال کردند و به من گفتند: «عجب!! تویی!!؟»
بعد از آن روزی خدمتشان رفتیم و وارد کتابخانه شدیم، اتفاقاً سعید نفیسی هم آنجا بود و او هم مرا از طریق آقای اقبال میشناخت. و گفت که به! به! عجب! خیلی مبارک است.
شدیم عضو کتابخانۀ مرکزی سنا. از زمان مرحوم دکتر مصدق که سنا منحل شده بود، این بار در دورۀ دوم کاخ علیرضا پهلوی را خریده بودند که سنا در آنجا تأسیس شد. در ساختمان اول در مجلس شورای ملی بود که کتابها قفسه بندی شده بود و خود دکتر زریاب خیلی از اینها را فیش نویسی کرده بود؛ ما آنجا این کتابها را جمع و جور کرده؛ و کتابهای تازهای خریداری کردیم و برای همین من با کتابها خیلی آشنا شده بودم و محل قرارگیری و اسمشان در حافظه ام بود. و بعدها که ساختمان جدید مجلس سنا ساخته شد، دوباره به کاخ علیرضا پهلوی کتابها را حمل کردند و گذاشتند وسط اتاق و من باید این کتابها را دانه دانه در قفسه می گذاشتم و تمام اینها در حافظۀ من جا گرفت؛ چندی بعد از این استخدام شدم.
آن زمان یک بورسی برای آقای دکتر زریاب پیش آمده بود که برود آلمان و آقای تقی زاده هم که به قول خودش آقای دکتر زریاب را کشف کرده و خیلی علاقه مند بود که دکتر زریاب تحصیلات خارجی داشته باشد، موافقت کرد که ایشان به آن بورس برود و دو سالی مرخصی با حقوق هم برای ایشان گرفت. و خب من را هم که استخدام کرده بود و آقای کیکاووس جهانداری هم که در کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات بود، به کتابخانۀ مجلس آمد.
رسم آقای تقی زاده این بود که روزهای چهارشنبه میآمد و در آن مخزن کتابخانۀ سنا کارهای شخصی خود را انجام میداد. وقتی آقای زریاب رفت، آقای دکتر زرینکوب به عنوان مشاور کتابخانه حضور داشتند. اما بعد رفتن دکتر زریاب، آمدن آقای تقی زاده به مخزن قطع شد و یک حال ناراحتی داشت که حالا دیگر کسی نیست که آنطور که زریاب با این کار آشنا بود، آشنا به کار باشد. اینها که چیزی سرشان نمیشود! چند روزی به عید مانده بود که دیدم آقای زرین کوب آمدند و صورت مفصلی از اسامی کتابها را هم آوردند و گفتند که آقای تقی زاده گفته اند این کتابها را خریداری کنیم. آن زمان آقای تقیزاده رسمش این بود که از سناتورهایی که دیر میآمدند، جریمۀ غیبت می گرفت؛ ولی آن پول را قاطی پولهای دیگر نمی کرد و از آن پول برای کتابخانه کتاب میخرید. خب آخر سال هم بود و بودجۀ سنا زیاد آمده بود و او نمی خواست این بودجه به سال بعد منتقل شود و قصد داشت که کتاب بخرد و صورت مفصلی آورد که این کتابها را می خواهیم بخریم. من نگاه کردم به لیست و گفتم آقا این کتابها را داریم! آقای زرین کوب رفت پیش آقای تقی زاده و حرف من را به ایشان گفته بود و آقای تقی زاده گفته بودند که آقا! این اصلاً نتوانسته لیست را بخواند! برو بگو یکی را بیاورد! آقای زرین کوب دوباره برگشت و گفت آقای تقی زاده گفتند که یکی از این کتابها را بیاور! من سر قفسه رفتم و بلافاصله کتاب را برداشتم و به او دادم. ایشان هم رفته بود به تقی زاده گفته بود و تقی زاده خوشحال شده بود و از آن روز به بعد دوباره چهارشنبه ها برقرار شد و ایشان به مخزن می آمد. هر بار می خواست من را معرفی کند، میگفت که این آقای محجوب عالم به کتاب و ما فی الکتاب است!
(چاپ شده در بخارا. با تشکر از دوستم علی دهباشی)
مصاحبه با سازندگی (آدینه) (23 / 1 / 1398)
* سابقه آشنایی شما با مرحوم افشار از کجا بود و آیا این سوابق روی توجه شما به حوزه کتابشناسی تأثیر داشت؟
بنده از زمانی که به تاریخ علاقه مند شده و در این حوزه به پژوهش پرداختم، با کارهای مرحوم افشار به خصوص در زمینه تصحیح متونی که در حوزه تاریخ ایران و مشروطه بود، آشنا شدم. این آثار به قدری متنوع بود که شما در هر حوزه ای قدم می گذاشتید، اثری از ایشان می دیدید که از متون کهن تصحیح کرده اند. در سال 68 زمانی که کتاب «تاریخ تشیع در ایران» بنده چاپ شد، مرحوم افشار آن را در مجله آینده معرفی کرد. روشن بود که علاقه ایشان به ایران، زمینه توجه به این اثر شده است. مرحوم افشار به هر آنچه مربوط به ایران بود علاقه مند بود و وجودش را حس و گزارش می کرد. آن زمان از طریق کتابفروشی تاریخ که مرحوم بابک افشار اداره می کرد، با ایشان آشنا شدم. خاطرم هست وقتی کتاب «قانون قزوینی» را که اثری از آثار نقد اجتماعی مهم در آغازین سالهای نیمه دوم قرن سیزدهم بود، تصحیح می کردند، و در مقدمه آن فهرستی از آثار مشابه را آوردند، بنده هم آنچه را از این آثار یافته بودم خدمتشان دادم که در پایان آن را به نام بنده آوردند. کارهای صفوی بنده در اوائل دهه هفتاد هم مورد توجه ایشان بود. از همان وقت، رفت و آمد مختصری آغاز شد که تا این اواخر ادامه یافت. بیشتر این دیدارها در تهران در منزل ایشان بود. در واقع در خانه ایشان به روی محققین باز بود و بنده هم مانند سایرین رفت و آمد داشتم. اغلب با تلفن، سوالات را می پرسیدم، و اگر لازم بود حضورا خدمتشان می رسیدم. صد البته که توجه بنده به کتاب و نسخه خطی، از طریق آثار و توجه ایشان به کتابشناسی و فهرست نویسی جدی تر و بیشتر شد. وجه کتابشناسانه مرحوم افشار، هر کسی را که مشغول کاری در حوزه های ادبی و تاریخی و به طور کلی ایرانشناسی بود، تحت تأثیر قرار می داد. بنده به طور روشن باید عرض کنم که برخی از کارهایم متأثر از کارهای مرحوم افشار است. یکی از روشن ترین موارد انتشار مجموعه «میراث اسلامی ایران» است که بنده با کمک محققان و توسط کتابخانه آیت الله مرعشی منتشر می کردم و دقیقا از لحاظ شکل و ساختار شبیه کار مرحوم افشار با عنوان «فرهنگ ایران زمین» بود. این مجموعه، یعنی «میراث اسلامی ایران»، مورد حمایت مرحوم افشار بود و چندین رساله تصحیح کرده به بنده دادند که در «میراث اسلامی ایران» منتشر شد. این رفت و آمد تا اواخر ادامه داشت. وقتی در کتابخانه مجلس بودم، تصویری از خاطرات تازه یاب مرحوم فروغی را به ایشان دادم که تصحیح کردند و کتابخانه مجلس منتشر کرد. همچنین در نشستی که به مناسبت حضور شماری از فرهیختگان افغانستانی در کتابخانه مجلس داشتیم، تشریف آوردند و سخنرانی کردند. مرحوم افشار سبب آشنایی اشخاص هم با یکدیگر بود. یکی از آنها آشنایی بنده با همایون صنعتی زاده بود که بسیار مغتنم بود. همین طور با مرحوم اصغر مهدوی و احمد اقتداری و دوستان دیگر ایشان......
متن کامل گفتگو را در فایل پی دی اف بالا ملاحظه فرمایید.
@jafarian1964
🔸 دو اسوه برجسته
🔹 دو نفر همیشه نظر بنده را به خودشان جلب می کردند: آقای آخوند ملا علی همدانی، وآقای شیخ علی محمد بروجردی.
🔸 آخوند ملا علی یک فقیه اصولی خیلی خوب و قوی و جزء شاگردهای بسیار خوب مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند.
🔹 در علم رجال متبحر و صاحب نظر بودند، و با تفسیر و اخبار هم مانوس بودند و اهل سلوک و مسائل اخلاقی هم بودند.
🔸 آن چیزی که نظر من را جلب کرد منهای همه این فضائل معنوی این است که مجتهد عالیمقامی مثل آقای آخوند که در هر حوزه ای می رفت بلاشک یا در رأس قرار می گرفت یا جزء رئوس بود به همدان می رود و ساکن می شود و از ریاست و مرجعیت صرف نظر می کند. در حالی که مردم همدان مقلد ایشان بودند.
🔹 می گفتند: بین مرحوم آقای بروجردی و مرحوم آخوند مشکلی پیدا شد مردم همدان به آقای بروجردی با آن عظمت پیغام دادند اگر شما ایشان را نمی شناسید ما هم شما را نمی شناسیم. مردم این چنین ارادت دارند و مخلص او هستند و رساله نمی دهد!
🔸 مرحوم آقا شیخ علی محمد هم یک ملای درجه یک بود که در بروجرد ساکن شده بود.
از سخنان مقام معظم رهبری به مناسبت برگزاری کنگره آیة الله العظمی آخوند ملا علی همدانی.
♦️مظلومیت آیةالله العظمی میلانی و خصومت تفکیکیان؛
🔸مرحوم سید جلیل زرآبادی فرمود: من هرگاه به مشهد مشرف می شدم در منزل دایی ام حاج شیخ مجتبی قزوینی ساکن میشدم و طبعا گاه جهت درس و دیدار خدمت آقای میلانی هم می رسیدم. روزی حاج شیخ به من فرمود: آقا جلیل! شما که خانه آقای میلانی میروی باعث میشود ایشان به عنوان بازدید شما به منزل بنده بیاید؛ و چون وی اهل فلسفه و معقول است من از رفت و آمد با جنابشان کنار کشیده ام؛ لذا شما هم باعث نشوید این رفت و آمد برقرار گردد!
🔹مرحوم حجةالاسلام فردوسی پور: وقتی ما به همراه شیخ از قم مراجعت کردیم یکی از شاگردان گفت: آقا! تحلیل حوزه این است که آقای میلانی در مشهد مرجع است آیة الله خمینی هم در قم. شما دیدار آقای خمینی می روید اما مدتی است به دیدن آقای میلانی نرفته اید؛ با این که آقای خمینی از نظر مشرب فلسفی با آقای میلانی یکی است.
🔸شیخ گفت: به آقایان بگویید آقای خمینی فلسفه را وحی منزل نمی داند.
🔹او سؤال کرد: مگر آقای میلانی وحی منزل می داند؟ فرمود: بله آقای میلانی وحی منزل می داند!!
🔸بعدا که این نکته را به آیة الله میلانی گفتم ایشان هم از این سخن شیخ تعجب کرد.
@bazmeghodsian
🔸 دو اسوه برجسته
🔹 دو نفر همیشه نظر بنده را به خودشان جلب می کردند: آقای آخوند ملا علی همدانی، وآقای شیخ علی محمد بروجردی.
🔸 آخوند ملا علی یک فقیه اصولی خیلی خوب و قوی و جزء شاگردهای بسیار خوب مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند.
🔹 در علم رجال متبحر و صاحب نظر بودند، و با تفسیر و اخبار هم مانوس بودند و اهل سلوک و مسائل اخلاقی هم بودند.
🔸 آن چیزی که نظر من را جلب کرد منهای همه این فضائل معنوی این است که مجتهد عالیمقامی مثل آقای آخوند که در هر حوزه ای می رفت بلاشک یا در رأس قرار می گرفت یا جزء رئوس بود به همدان می رود و ساکن می شود و از ریاست و مرجعیت صرف نظر می کند. در حالی که مردم همدان مقلد ایشان بودند.
🔹 می گفتند: بین مرحوم آقای بروجردی و مرحوم آخوند مشکلی پیدا شد مردم همدان به آقای بروجردی با آن عظمت پیغام دادند اگر شما ایشان را نمی شناسید ما هم شما را نمی شناسیم. مردم این چنین ارادت دارند و مخلص او هستند و رساله نمی دهد!
🔸 مرحوم آقا شیخ علی محمد هم یک ملای درجه یک بود که در بروجرد ساکن شده بود.
از سخنان رهبر انقلاب به مناسبت کنگره آیة الله العظمی آخوند ملا علی همدانی.
@bazmeghodsian
🔸كرامت آیة الله العظمی بروجردی
من و برادرم در ایام تحصیل در قم خانه ای اجاره کردیم که متعلق به خانمی بود به نام عذرا خانم.
چند ماه از آخرین باری که پدرم به دیدن ما آمده بود میگذشت و کمکی که از جانب ایشان به ما می شد مدت زیادی عقب افتاد. پدرم به سفر عتبات و سوریه رفته بود. پنج ماه طول کشید و در این مدت وضع مالی ما به هم ریخت. چون ما از آقای بروجردی شهریه نمی گرفتیم.. پدرم ما را منع کرده بود که غیر از پرداختی خودشان پول دیگری بگیریم و رسم ما هم این نبود که از کسی کمک بخواهیم.
بسیار مقروض شدیم و به صاحب خانه و بقال و نانوا و... بدهکار شدیم. به صورتی که دیگر نه روی نسیه گرفتن داشتیم و نه آنها به ما جنس نسیه می دادند.
بعد از گذشت مدتي عذرا خانم که اجاره خانه اش عقب افتاده بود بدون اطلاع ما نزد یکی از فضلای اهل گیلان به نام آقا شیخ فضل الله سعادت رشتی که از نزدیکان آقای بروجردی بود و در بیت ایشان رفت و آمد داشت، رفته بود و به او گفته بود: شما که با آقای بروجردی رفت و آمد دارید به ایشان برسانید که این دو بچه که مستأجر من هستند چیزی در بساط ندارند. فقط یک زیلو زیر پایشان هست، حتی اجاره هم نمی دهند.
این آقا را به منزل ما آورد. آقای سعادت از نزدیک وضع ما را دید و فقط به ما گفت که شما امروز ساعت یازده بیایید منزل آقای بروجردی، با شما کار دارم.
احساس ما این بود که چون بدهکاریم و نمی توانیم خودمان را اداره کنیم می خواهند ما را از قم اخراج کنند. با ترس از برخوردی که قرار است با ما شود به منزل آقای بروجردی در کوچه عشقعلی رفتیم. آقای سعادت ما را به اتاقی هدایت کرد که وقتی آقای بروجردی ملاقات هایشان تمام می شد و می خواستند به اندرونی بروند باید از این اتاق ها عبور می کردند. مدت زیادی نگذشت که آقای بروجردی آمدند و هنگامی که خواستند از جلوی ما بگذرند، آقای سعادت ما را به آقای بروجردی . معرفی کرد و گفت: این دو نفر از طلبه های ما هستند و پدرشان مدتی است به سفر رفته و در نتیجه خرجی به آنها نداده است. به همین دلیل کمی مقروض شده و نیاز به کمک دارند و مناسب است حضرتعالی عنایتی بفرمایید.
آقای بروجردی خیلی با ابهت بود. به سمت ما برگشتند و نگاهی به من و اخوی کردند و لبخندی زدند و با صدای آهسته فرمودند: آقایانی که توانایی مالی ندارند چرا زود به قم می آیند؟!
بعد از جیبشان کلیدی درآوردند و در قفسه ای را که به دیوار بود باز کردند. دست بردند داخل قفسه و یک دسته پول درآوردند. سؤال نکردند که چقدر قرض دارند، پول را بدون اینکه بشمارند به آقای سعادت دادند.
بعد از خارج شدن از آنجا ایشان فورا این پول را جلوی ما شمرد. هشتاد و چهار تومان بود، به توصیه شخص آقای بروجردی قرار شد خود آقای سعادت قرض های ما را بدهند. لذا به همراه او راه افتادیم و در گذر صادق هرآنچه را ما به مغازه داران بدهکار بودیم پرداخت کرد. بابت سه ماه اجاره خانه، سی تومان هم به آن صاحب خانه بدهکار بودیم. بعد از اینکه این پول را به صاحب خانه داد، متوجه شدیم که کل بدهی ما هشتاد و چهار تومان بود و پولی هم که آقای بروجردی به ما داده بود هشتاد و چهار تومان بود.
روایات و خاطرات سید مهدی امام جمارانی جلد اول ص 144 - 143.
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com