?فروش کتاب در سینما!
اولین کسی بودم ـ البته در خراسان ـ که کتاب را بردم درون سینما. بر مبنای کتابی به نام فردا خیلی دیر است فیلمی ساخته شده بود. این فیلم در سینما دیده بان مشهد به نمایش گذاشته شد. از آقای میرهادی ربانی، یکی از شعرا و ادبایی که به کتابفروشی ما رفتوآمد داشتند، خواهش کردم جملهای برایم بنویسد که بینندگان آن فیلم را به خواندن کتاب همان فیلم تشویق کند. ایشان هم جملهای نوشت که دادیم با خط درشت زیبا نوشتند و در برابر سینما دیدهبان نصب کردند: «آنهایی که فیلم زیبای فردا خیلی دیر است را دیدهاند، خوب است برای درک لذت واقعی این اثر جاویدان، کتاب آن را نیز مطالعه نمایند. کتابفروشی گوتنبرگ، مقابل سینما دیدهبان». یک جلد کتاب را بالای گیشۀ سینما گذاشتیم. و همین سبب شد که نسخههای زیادی از آن کتاب را فروختیم.
گفتگو با محسن باقرزاده، در تاریخ شفاهی نشر ایران، به کوشش عبدالحسین آذرنگ و علی دهباشی، صص211-212
@Ketabpazhohi
این مطلب به گمانم راهگشا باشد :
سنگ مزار بابا فولاد سنگي مكعب مستطيل يا صندوقي شكل است كه بر سطوح جانبي سنگ هيچ گونه نقشي آفريده نشده، ولي بر سطح غربي (بالا) و شرقي (پايين) سنگ با خط ثلث بسيار زيبا سال فوت و معرفي شخص متوفي و نام سنگ تراش آن نقش شده است. بر سطح غربي يا سنگ بالايي نوشته شده:
"وقف كرد قربة الي الله اين سنگ را بر مزار خود استاد فولاد حلوايي ابن استاد شجاع الدين طمع كننده در لعنت خداي و نفرين رسول و ائمه المعصومين عمل العبد صدر الدين سنگ تراش."
و بر سطح شرقي يا پايين سنگ نقش شده:
"تحريراً في غرّة محرم الحرام في سنة تسع و خمسين و تسعمائه."
عبارت « طمع كننده در لعنت خداي » گویا عبارتی پر کاربرد بوده است.
?
ناخوانا بودن با اخلاق کرامت انسانی دال بر ذاتی بودن قبح ان جیز نیست بعلاوه ایشان گفته اند با اقتضای روشنفکرانه و این یعنی در یک فضای خاص -واما نسبت به بازتاب منفی عمل باید بگویم بنده بهیچوجه قائل به منفی بودن این عمل نخواهم بود چرا که به نظر اوج تواضع را در قالب عمل منعکس را میکند-واما دلیل بر عدم ذاتی بودن حسن و قبح ان همین اختلاف نظر بین خود ما چند نفراست در صورتی که هیچکداممان نسبت به قبح دروغ تردید نمی کنیم
متنی که بالا مشاهده می کنید مقاله علمی-پژوهشیِ «رهیافتی پدیدارشناختی-هرمنوتیک نسبت به سینما» است که در سال 1390 در نامه هنرهای نمایشی منتشر شد و البته به دنبال آن اظهار لطفی هم از جانب یکی از اساتید به نام دانشگاه هنر خطاب به نگارنده انجام شد. چکیده مقاله این است:
«فهم پديدارشناسانه سينما، در حوزه فلسفه سينما قرار مي گيرد. در پديدارشناسي متعارف، وابستگي سوژه و ابژه به يکديگر مطرح مي شود، اما در روش پديدارشناسي هرمنوتيک هيدگر، به نوعي دوسويه سوژه ابژه کنار مي رود و جاي خود را به در عالم بودنِ دازاين مي دهد. بر همين اساس، پديدارشناسي هيدگر متقدم، راهي براي فهم امکانات وجودشناسانه دازاين مي شود. پديدارشناسي در نظر هيدگر متأخر، بدل به امکاني براي انديشيدن مي گردد و در واقع شيوه اي هرمنوتيکي را براي تفکر در ظل تاريخ وجود شكل مي دهد. گادامر لوازم پديدارشناسي هرمنوتيک را در تفکر هيدگر بسط مي دهد و با آموزه هايي چون رد تفکيک صورت از
محتوا در فهم اثر و توجه به عالم، تمهيدات مهمي را در اين روش، ايجاد ميکند. در پديدارشناسي متعارف سينما، ديدگاه هايي واق عگرا يا نشانه گرا در باب چيستي فيلم و نحوه درک مخاطب بيان م يشود. در نگاه پديدارشناسي هرمنوتيک، با نفي تفکيک صورت از محتوا و توجه به آموزه عالم و تکنيک مي توان سينما را به مثابه عالم منکشف از مجلاي تکنيک سينمايي فهم کرد»
اصل مقاله در پیام بالا☝️
ما تکرار صفویه هستیم
در جریان بحث هایی که در باره برگزاری همایش تصوف مطرح شد، همان آغاز، اشاره کردم که برگزاری این قبیل همایش ها، به نوعی بازگشت به تجربه های تاریخی صفوی در تقویت منازعات مذهبی در جامعه به نفع یک گرایش است که گروه مرجع فکری در جامعه، در آن زمان، آن را درست می داند. این مهم است که بدانیم، جامعه ایرانی، جامعه ای که فرهنگ آن ترکیبی از دین و عقل ایرانی است، در دوره صفوی، روی ریل تازه ای افتاد. این ریل، کشور را از عقل گرایی یونانی و نگاه ترکیبی مذکور، به سمت دین گرایی با گرایش مذهبی تشیع، و به تدریج، نوعی افراط و تعصب و تمرکز در این زمینه پیش برد. ما در دهه های آخر صفوی، جامعه ای با برداشت خاص دینی و مذهبی داریم که حساسیت های آن، بر اساس نگره های خاصی است که عالمان دینی به عنوان مهم ترین مراجع فکری شناخته می شوند. برای آنها، که مرجعیت اصلی فکری در جامعه را دارند، نوعی دین گرایی اهمیت دارد که همه چیز بر محور آن است. بارها اشاره کرده ام که این دوره، تلاش می شد تا طب و نجوم و فنون دیگر دینی یعنی متکی به روایات شود. بحار مجلسی نتیجه و محصول این نگرش بود. این باور گروه مرجع بود. طبعا باید با هر آنچه در این بینش، مقابل دین قرار می گرفت، ایستاد. همه آنچه این عنوان را می یافت، به عنوان انحراف شناخته می شد و تبعیت از آنها، حکم رفتن به راهی جز صراط مستقیم داشت. در آنجا و در آن دوره، پیروی از علم به صورت شفاف و مستقل اهمیت نداشت، از نظر عملی و رفتاری هم همین طور. آنچه اهمیت داشت، تفکری بود که این عالمان، به عنوان دین و مذهب درست می شناختند. در رفتارها هم همین طور. مهم ترین و حساس ترین مسائل، همین امور مذهبی بود. شعائر دینی نقش مهمی داشت. زیارت و عتبات و حج نهایت اهمیت را داشت. بحث سوگواری و اموری که در امتداد آن بود نهایت اهمیت را داشت و تمام حواسها روی آن متمرکز بود. به وقف نگاه کنید و موارد آن را بنگرید. حتی اگر پای وقف کتاب در میان است، عمدتا کتابهای مذهبی است. در کنار اینها، تکاپوی درسی مستقل، در ریاضیات و نجوم و داروشناسی و غیره، سست بود. این بینش به صورت جدی وجود داشت. در نتیجه در دوره صفوی، هیچ توجهی به غرب که دست کم دویست سال بود تغییر را آغاز کرده بود، نمی شد. کسی زبان فرنگی نمی دانست. هیچ کس به غرب نمی رفت و این در حالی بود که محصولات زیادی از غرب وارد ایران می شد. ما به خاطر همین نگرش تا اواسط دوره قاجاری همین وضع را داشتیم. این که امروز ما صفویه را تکرار می کنیم، معنایش همین است. اساس تفکر و تصمیم گیری و رفتار و امور دیگر در سمت و سوی دینی و مذهبی به سبکی است که رسمیت دارد. من د رمقامی نیستم که قضاوت کنم این تفکر و رویکرد دینی ـ مذهبی در این حد درست است یا خیر، اما این را می توانم بگویم که بی توجهی ما به علم، ریشه در نوعی نگرش دارد که شاید در اینجا بتوان ریشه آن را یافت. بیش از هر چیز این نگرش اهمیت دارد. تفسیر پدیده های جاری، تفسیر عالم و آدم، جهانشناسی، تغییر و دگرگونی، شاخص های زندگی خوب، نقش علم در زندگی بهتر و ثروت بیشتر، و بسیاری از اموری از این دست، محصول نوع نگرش ماست که به نظر می رسد، نگرشی دنیایی و در این زمینه برانگیزاننده نیست. آدمی که تعلق به این دنیا ندارد، نمی تواند برای دنیای خود کاری انجام بدهد. مسلما، می توان توافقی میان دنیا و آخرت ایجاد کرد، اما خیلی مهم است که این نگرش بتواند روی تحرک دنیوی تأثیر بگذارد. ما دایما باید مراقب باشیم یک طرف غش نکنیم.
@jafarian1964
@litera9
پرویز دوائی منتقد فیلم، نویسنده و مترجم ایرانی متولد ۱۳۱۴ تهران است. او فارغ التحصیل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته زبان انگلیسی است و همین تسلط به زبان باعث شد که مترجم مقالات مختلف سینمایی و متن گفت وگو برای دوبله فیلمها باشد. با مجلات سینمایی مختلفی همکاری و به عنوان منتقد فیلم شهرت پیدا کرد. از مجلاتی که با آنها همکاری کرد میتوان به سپید و سیاه،مجله فردوسی، رودکی، روشنفکر و سینما و نگین اشاره کرد. برای ماهنامه سینمایی فیلم هم گاهی بهاریه یا مقاله نوشتهاست. آخرین مقالهاش را در ایران در سال ۱۳۵۳ در مجله سپید و سیاه با عنوان خداحافظ رفقا نوشت و برای یک دوره آموزشی به چکسلواکی رفت و خرش را همانجا بست و ساکن پراگ شد.
پرویز دوائی پس از سالها اقامت مداوم در پراگ هنوز با ذهن شفافش چنان خاطرههای کودکی و نوجوانی را با جزییات حیرتانگیزش به یاد میآورد که گویی همه چیز، همین دیروز اتفاق افتاده است. او بیشتر به عنوان منتقد فیلم شناخته شده و همانگونه که گفته شد ترجمههایی هم در زمینه سینما دارد، نقدها حاصل بیست سال روزنامهنگاری مداوم و بیوقفه حرفهای، و ترجمهها اغلب مربوط به پس از آن دوره. اما بخشی از نوشتههای او ثبت لحظههای ظریف و گذرا و احساسهای دوران کودکی و نوجوانی نویسنده، با لحنی تاثیرگذار و آمیخته با دریغ و حسرت، و نثری هوشربا و پرمایه است. پس از مجموعههای باغ و سبزپری (که میتوان بازگشت یکهسوار را هم که ثبت خاطرههای سینمایی اوست در همین رده گنجاند)، ایستگاه آبشار مجموعه دیگری از این شاخه از نوشتههای دوائی و اوج آنهاست.
@litera9
مارلون براندو ۳ آوریل سال ۱۹۲۴در ایالت نبراسکا آمریکا دیده به جهان گشود. براندو مدتی به مدرسه نظامی رفت و بعد به کارهای مختلفی مشغول شد. مثلاً قبل از بازیگر شدن، او بهعنوان تکنسین آسانسور در یک فروشگاه بزرگ برای چهار روز در هفته مشغول بهکار بود. اما بهخاطر خجالتی بودن از اعلام ورودش به طبقه مخصوص لباسزیر شغلش را ترک کرد.
و نهایتاً برای شرکت در کلاس های بازیگری راهی نیویورک شد… و نزد استادش، استلا آدلر، متد استانیسلاوسکی را آموخت.
مدتی بعد مارلون براندو به مدرسه بازیگری اکتورز استودیو که الیا کازان آن را اداره میکرد، راه پیدا کرد و در آنجا زیر نظر لی استراسبرگ متد اکتینگ (روشی که بازیگر برای اجرای نقش باید مدتی آن نقش را زندگی کند) را تکمیل نمود.
نخستین حضور مارلون براندو بر پرده سینما بازی در فیلم مردان ساخته فرد زینه مان در سال ۱۹۸۵ بود. وی برای آماده کردن نقشش در این فیلم بیش از یک ماه خود را در بیمارستان بستری کرده بود. کاری که از دید بسیاری از بازیگران مجرب آن دوران مانند لارنس الیویه یا کلارک گیبل حماقت محض محسوب میشد. مارلون براندو یکی از تاثیرگذارترین بازیگران تاریچ سینما است. از فیلم های مشهوری که وی در آنها ایفای نقش کرده است میتوان به “اتوبوسی به نام هوس” در نقش استنلی کووالسکی، در “بارانداز” در نقش تری مالوی هر دو به کارگردانی الیا کازان و “پدرخوانده” در نقش دون ویتو کورلئونه اشاره نمود. بسیاری بهترین نقش او را پدر خوانده می دانند. مارلون براندو این بازیگر آمریکایی در بین بسیاری از علاقمندان به سینما و منتقدان به عنوان بهترین بازیگر تاریخ سینما شناخته میشود. وی در نقش های متفاوتی بازی کرده است، از شکسپیر تا موزیکال، از درام تا کمدی. در “مردها و عروسک ها” در نقش اسکای مسترسون همه را مجذوب کرد. در “شورش در کشتی بونتی” نقش فلچرکریسچن ضعیف النفس را داشت.
ساخت بونتی مصادف بود با قطع پیوند مارلون براندو با صاحبان هالیوود. در سال ۱۹۶۰ “سربازهای یک چشم” را کارگردانی کرد و در تعقیب و انعکاس در “چشمان طلایی” بازی کرده و سپس در سال ۱۹۷۲ در نقش دون کورلئونه در پدرخوانده ظاهر گردید.
هنگامی که آکادمی اسکار مارلون براندو را به عنوان برنده برگزید، وی زن سرخپوستی را برای گرفتن جایزه، از جانب خود مامور کرد تا به این وسیله توجه عموم را به وضع رقت بار سرخپوستان آمریکا جلب کند. وی روز به روز بیشتر معطوف مسائل و مشکلات بشری شد و فیلم های آخر او نشانگر این گونه تمایلات سیاسی و اجتماعی اوست. مارلون براندو پیشکسوت سبکی معروف به نام متدی بود که بلافاصله پس از او بازیگرانی مانند جیمز دین و مونتگومری کلیفت و سال ها بعد پل نیومن، داستین هافمن و رابرت دنیرو با درخشش خود این سبک را در سینمای آمریکا تثبیت کردند. چاقی مفرط در سال های پایانی برای براندو بسیار دردسر آفرین بود. فرانسیس فورد کاپولا کارگردان پدرخوانده برای متقاعد کردن تهیه کنندگان فیلم برای انتخاب مارلون براندو تلاش زیادی نمود. چرا که عقیده داشتند زمان این بازیگر دیگر گذشته است. پس از پدرخوانده دوباره نام مارلون براندو در جهان سینما مطرح شد. پس از این بود که براندو در فیلم های مطرحی مانند آخرین تانگو در پاریس، اینک آخر الزمان و آبگیرهای میسوری بازی نمود . نقش کوتاه او در انتهای فیلم “اینک آخرالزمان” نیز از به یاد ماندنی ترین نقش های تاریخ سینماست.
مارلون براندو ستاره افسانه ای سینما روز جمعه ۲ ژوئیه سال ۲۰۰۴ در سن ۸۰ سالگی پس از مدت ها بیماری در بیمارستانی در لس آنجلس به علت نارسایی تنفسی درگذشت.
@litera9
این کتاب در واقع زندگینامه مارلون براندو می باشد که بصورت یک رمان در آمده است.
مارلون براندو ساعتی پس از نیمه شب سوم آوریل ۱۹۲۴ در اوماها در ایالت نبراسکا به دنیا آمد. او یکی از تاثیرگزارترین بازیگران تاریخ سینما است. بسیاری بهترین نقش او را پدر خوانده میدانند. این بازیگر آمریکایی در بین بسیاری از علاقهمندان به سینما و منتقدان به عنوان «بهترین بازیگر تاریخ سینما» شناخته میشود.آنچنان که خودش بیان کرده هرگز فکر نمی کرده در جهان سینما به چنین شهرتی برسد و می گوید همه چیز اتفاقی شد...
@litera9
چهل سال پیش در چنین روزی فیلم درخشش ساختهی #استنلی_کوبریک در آمریکا به نمایش در آمد.(۲۳ مه ۱۹۸۰)
درخشش یا تلألو (The Shining) فیلمی در سبک ترسناک روانشناسانه محصول آمریکا و بریتانیا به کارگردانی و تهیهکنندگی #استنلی_کوبریک است که در سال ۱۹۸۰ منتشر شد. فیلمنامه این کار را کوبریک و دایان جانسون، رماننویس زاده آمریکا نوشتند. در این فیلم هنرپیشگانی همچون جک نیکلسون، شلی دووال و دنی لوید به ایفای نقش
پرداختهاند. درخشش تنها فیلم کوبریک در ژانر وحشت محسوب میشود. فیلم بر اساس داستانی به همین نام از استیون کینگ ساخته شد.
توجه: فیلم با کیفیت ۷۲۰ بلو-ری( Blu-ray) با زیر نویس و دوبله فارسی می باشد
سنگهائی وجود دارد بسیار نادر و کم یاب که به آنها سنگ پاد زهر میگویند.
سنگ پاد زهر برای دارو سازی و امراض مختلف مصرف میشود. و درمان کننده بسیاری از امراض هست.
یکی از علم های گذشته گان که در عقل ما امکان پذیر نمیباشد همین سنگ پاد زهر است.
سنگ پاد زهر وقتی حرارت می بیند از خود روغنی پس میدهد که درمان کننده همه امراض خارجی و تعدادی امراض داخلی هست.
یکی از خصوصیاتی که این سنگ دارد و میتوان اصل آن را از بدل آن شناخت این است که وزن این سنگ هیچ وقت کم نمیشود. یعنی ممکن است شما از یک سنگ پاد زهر یک کیلوگرمی سه کیلوگرم روغن پاد زهر بگیرید ولی وزن سنگ شما همان یک کیلوگرم باقی میماند.
سنگ پاد زهر بسیار نادر است و اگر کسی این سنگ را داشته باشد مانند این است که دنیای ثروت را داشته باشد.
سنگ پادزهر به رنگ مشکی است و مانند سنگ محک طلا میماند.
اگر دست شما زخم شود و مقداری از روغن سنگ پاد زهر را به آن بمالید بلافاصله خوب میشود. و اگر بیماری شما درونی باشد این روغن را با داروهای دیگر مخلوط میکنند و برای امراض درونی از آن استفاده میکنند و پس از مدت کوتاهی امراض درونی را نیز خوب میکند.
از این سنگ تعداد انگشت شماری (کمتر از انگشتان یک دست) وجود داشته است که مخصوص پادشاهان بوده است و هیچ کسی بغیر از پادشاهان حق استفاده از آن را نداشته است.
این هم یکی از مسائلی که در گذشته وجود داشته و از نظر عقلی دور از ذهن به نظر میرسد ولی در کتابهای بسیار قدیمی در مورد آن نوشته شده است.
جشنواره امسال هر چند از نظر فیلمهای با کیفیت و فیلمهای متوسط قابل تحمل از بهترین جشنواره ها بود، اما از نظر داوری، متأسفانه نه تنها هیچ پیشرفت رو به جلویی نداشتیم، بلکه براحتی می توان گفت همان روشهای همیشگی ادامه پیدا کرد. هیأت داوران سعی کرد که جوایز را به نوعی بین همه فیلمهای مدعی، پخش کند. به این منظور از همان ابتدا، بهترین فیلم جشنوار یعنی «23 نفر» را به شکل محترمانه ای ذبح کردند تا جلوی دست و پا نباشد و در عین حال مدعی ادای دین هم شده باشند. با کنار رفتن این ملی ترین و انقلابی ترین و سینمایی ترین فیلم جشنواره امسال و یکی از بهترین فیلمهای سالهای اخیر سینمای ایران، جا باز شد تا جایزه های واقعی بین سایر فیلمها تقسیم شود که البته این تقسیم چندان هم بی مبنا نبود، جز این که ای کاش بخشهایی مانند نگاه نو، جایزه ویژه و ... را برمی داشتیم تا راحت تر تصمیم می گرفتیم و فیلمهایی مانند «مسخره باز» در این میان مدعی نمی شدند.
اما درباره فیلم «شبی که ماه کامل شد» و درو کردن جوایز توسط این فیلم، که قبلاً در همین کانال به اختصار درباره آن گفته شد و در برنامه هفت نیز چندین بار درباره آن گفتگو شد، باید نکته ای را آشکار کرد.
به هر حال ساختار این فیلم به شکلی است که بدون اجازه و صلاحدید نهادهای امنیتی و احتمالاً وزارت اطلاعات نمی توانست ساخته شود. اما دیدگاهی که در این فیلم ارائه و تثبیت می شود، دقیقاً همان دیدگاهی است که در بخش عمده ای از مدیران از جمله در جناح حاکم طرفدار دارد و آن ارائه تصویری منفعل، «صرفاً» مظلوم، به یک معنای محدود کلمه «زنانه» و بی خطر از ایران است. درافتادن به این نگاه، ایرانی را به جهان و به خود ملت معرفی می کند که فقط ظلم می پذیرد و براحتی سر او بریده می شود و باید به حال او گریست و افسوس خورد و هیچ فعلیتی برای نجات آن نداشت.
این نوع نگاه که کمابیش در فیلمهای دیگری هم حضور داشت، نه تنها به نفع تصمیم گیران و تصمیم سازان امنیت ملی نیست، بلکه به نفع هیچ ملتی نیست. این نگاه، بسیار خطرناک، بسیار ضدملی، بسیار نابودکننده، منفعلانه، بی ثمر و بی اثر و ترغیب کننده به تجاوزپذیری است. حداقل سه فیلم مهم این جشنواره با این نگاه ساخته شد که دولتی ترین آنها جایزه بهترین فیلم را از این جشنواره گرفت.
@sayyedmahdinazemi
مرا عاشقی شیدا
اجرای زنده یاد استاد محمدرضا #شجریان در نهمین جشن خانه سینما
🌟 این مراسم به تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۸۴ در تالار وحدت برگزار شد. در بخش پایانی جشن، امین تارخ روی صحنه رفت و بعد از پخش تصاویری از فیلم «دلشدگان» با خواندن متنی از شجریان دعوت کرد تا برای دریافت تندیس افتخار خانواده سینما روی سن بیاید. او در بخشی از متن خود بیان کرد: ما مفتخریم که از سوی جامعه اصناف سینمای ایران تندیس افتخار خود را برای دماوند موسیقی ایران، به یادگار خوب سهراب، حضرت استاد محمدرضا شجریان تقدیم کنیم.
🌟 شجریان که در این جشن غافلگیر شده و حضورش روی سن با تشویق ممتد حاضران همراه بود، با بیان اینکه به عنوان بیننده به این جشن آمده، گفت: افتخار میکنم که در بین اهالی سینما و شما که به سینما عشق میورزید هستم. من دلم برای تمام هنرهای این سرزمین میتپد، سالهاست به سینما عشق میورزم و بخش ارزندهای از زندگی من در منزل و با فیلمهای سینمایی گذشته است.
☺️😍
🔸🔸 کوتاه کن کلام ... بماند بقيه اش
کوتاه کن کلام ... بماند بقيه اش
مرده است احترام ... بماند بقيه اش
از تيرهاي حرمله يک تير مانده بود
آن هم نشد حرام ... بماند بقيه اش
هر کس که زخمي از علي و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقيه اش
شمشيرها تمام شد و نيزه ها تمام
شد سنگ ها تمام... بماند بقيه اش
گويا هنوز باور زينب نمي شود
بر سينه امام؟ ... بماند بقيه اش
پيراهني که فاطمه با گريه دوخته
در بين ازدحام... بماند بقيه اش
راحت شد از حسين همين که خيالشان
شد نوبت خيام.... بماند بقيه اش
رو کرد در مدينه که يا ايّها الرسول
يا فاطمه! سلام ... بماند بقيه اش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدوام ... بماند بقيه اش
سر رفت، آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پيکر امام ... بماند بقيه اش
بر خاک خفته اي و مرا ميبرد عدو
من ميروم به شام ...بماند بقيه اش
دلواپسم براي سرت روي نيزه ها
از سنگ پشت بام ...بماند بقيه اش
دلواپسي براي من و بهر دخترت
در مجلس حرام ...بماند بقيه اش
حالا قرار هست کجاها رود سرش
از کوفه تا به شام ... بماند بقيه اش
تنها اشاره اي کنم و رد شوم از آن
از روي پشت بام ... بماند بقيه اش
قصه به "سر" رسيده و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام ... بماند بقيه اش
@bazmeghodsian
🔸کوتاه کن کلام ... بماند بقيه اش...
مرده است احترام ... بماند بقيه اش
از تيرهاي حرمله يک تير مانده بود
آن هم نشد حرام ... بماند بقيه اش
هر کس که زخمي از علي و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقيه اش
شمشيرها تمام شد و نيزه ها تمام
شد سنگ ها تمام... بماند بقيه اش
گويا هنوز باور زينب نمي شود
بر سينه امام؟ ... بماند بقيه اش
پيراهني که فاطمه با گريه دوخته
... در بين ازدحام... بماند بقيه اش
راحت شد از حسين همين که خيالشان
شد نوبت خيام.... بماند بقيه اش
رو کرد در مدينه که يا ايّها الرسول
يا فاطمه! سلام ... بماند بقيه اش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدوام ... بماند بقيه اش
سر رفت، آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پيکر امام ... بماند بقيه اش
بر خاک خفته اي و مرا ميبرد عدو
من ميروم به شام ...بماند بقيه اش
دلواپسم براي سرت روي نيزه ها
از سنگ پشت بام ...بماند بقيه اش
دلواپسي براي من و بهر دخترت
در مجلس حرام ...بماند بقيه اش
حالا قرار هست کجاها رود سرش
از کوفه تا به شام ... بماند بقيه اش
تنها اشاره اي کنم و رد شوم از آن
از روي پشت بام ... بماند بقيه اش
قصه به "سر" رسيده و تازه شروع شد... شعرم نشد تمام ... بماند بقيه اش
@bazmeghodsian
حکایت بسیاری از مردمی که به تماشای سینما می روند:
اکثر افرادی که به تماشای فیلم به سینما می روند به نظر می رسند که قصدشان خنده است تا توجه به مضمون فیلم.
انگار که آنان تصمیمشان را از قبل گرفته اند تنها برای خنده و سرگرمی به سینما می روند و هرچه فیلم خنده دارتر باشد بیشتر لذت می برند. همین می شود که فیلم های کلیشه ای و طنزهای بی معنی ارزش می یابد و تماشاگران زیادی برای دیدن آنان می روند و فروش آنان نسبت به فیلم های معنی گرا بسیار بیشتر است.
داریوش مهرجویی برای ساخت فیلم گاو به خاطر اینکه پول نداشت ابتدا یک فیلم طنز ساخت تا پول جمع کند و از سود آن فیلم، فیلم گاو را ساخت که از نظر مالی صرفه اقتصادی برایش نداشت و هزینه اش درنیامد اما فیلم اولی از یادها رفت چنانچه بنده هم نامش را نمی دانم اما فیلم گاو که در سال 1348 ساخته شده را چند بار دیده ام.
وقتی که مخاطب، فیلم خنده دار طلب کند کارگردانانی از جنس همین مخاطبین هم ظهور می کنند.
متاسفانه بیشتر افراد جامعه ما را همین افراد سطحی نگر تشکیل می دهند.
قديمى ترين صندلى #سينما در سيستان و بلوچستان
🔺 این عکس، مربوط به صندلى هاى "سينما ملك" است كه هم اينك در يك كافى شاپ متعلق به خود وى استفاده ميشود.
🔺نخستین و قدیمی ترین سالن نمایش فیلم در زاهدان در سال 1325 زمانی که شهر زاهدان تنها پنج هزار نفر جمعیت داشت توسط فردی هندی تبار به نام "ملک" افتتاح و این مکان بعنوان «سینما مَلِک» نامگذاری شد. پسر ملک دستگاه پروژکتور نمایش را از هندوستان وارد کرد، در آن زمان فیلمها اکثراً صامت بودند و از تهران یا مستقیما از کمپانیهای معروفی چون متروگلدن مایروفوکس قرن بیستم تهیه میشدند.
لازم به ذکر است که نخستین فیلم ناطقی که در زاهدان و در این سالن به نمایش گذاشته شد فیلم هندی «آلمرا» بود/ صبح زاهدان
بابل نامه
@babolname
☑️درباره دوران بیماری و درگذشت پروین
پروین_اعتصامی ، پس از کسب افتخارات فراوان و درست در زمانی که برادرش – ابوالفتح اعتصامی - دیوانش را برای چاپ دوم آن حاضر می کرد ، ناگهان در روز سوم فروردین 1320 بستری شد پزشک معالج او ، بیماری اش را حصبه تشخیص داده بود ، اما در مداوای او کوتاهی کرد و متاسفانه زمان درمان او گذشت و شبی حال او بسیار بد شد و در بستر مرگ افتاد.
نیمه شب شانزدهم فروردین 1320 پزشک خانوادگی اش را چندین بار به بالین او خواندند و حتی کالسکه آماده ای به در خانه اش فرستادند ، ولی او نیامد و …. پروین در آغوش مادرش چشم از جهان فرو بست .
پیکر پاک او را در آرامگاه خانوادگی اش در شهر قم و کنار مزار پدرش در جوار خانم حضرت معصومه (س) به خاک سپردند . پس از مرگش قطعه شعری از او یافتند که معلوم نیست در چه زمانی برای سنگ مزار خود سروده بود . این قطعه را بر سنگ مزارش نقش کردند ، آنچنانکه یاد و خاطره اش در دل مردم نقش بسته است:
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
@tabrizschoolofpersianpainting
این فیلم قديمى ترين فيلم موجود از دخمه یا استودان زرتشتيان در يزد است که در سال 1969 توسط آلبرت موریس فیلمبرداری شد، این در سال 1974 برنده اسکار بهترین فیلم مستند شد.
#زرتشتیان آب، باد، خاک و آتش را مقدس میشمرند به همین دلیل مردگان را دفن نکرده و نمیسوزاندند و در آب هم نمیانداختند، زیرا گوشت مردار را نجس میدانستند. به همین جهت مردگان را در مکانی به نام #استودان یا #برج_خاموشان رها کرده تا خوراک پرندگان و لاشخورها شوند.
پس از اینکه لاشه توسط کرکسها خورده شد استخوانها در چاه وسط ریخته میشد. دخمهها معمولا بر فراز بلندیهای شهر ساخته میشد. زرتشتیان از دوران باستان مردگان خود را به دخمه میبردند و با آیین خاصی در مرکز این دخمهها قرار میدادند.
@Vmuseum 👈👈👈 موزه مجازی
بسم الله الرحمن الرحیم
رحلت ناگهانی آیة الله هاشمی رفسنجانی همه انقلابیون اصیل و علاقه مندان انقلاب اسلامی را عزادار کرد.
پس از شهادت آیة الله مطهری ایشان صمیمی ترین و محرم ترین یار امام خمینی (ره) بود.
در سالهای اخیر آفتها و آسیبهای انقلاب اسلامی را خوب تشخیص داده بود و بر آزادی بیان و عدم سخت گیری بر منتقدان تاکید داشت. آنجا که احساس می کرد که نظام به خطا می رود هشدار می داد. دست فرصت طلبان را که در صدد به حاشیه راندن انقلابیون اصیل بودند رو می کرد. تصویر درستی از ولایت فقیه داشت و بهترین و خیرخواه ترین دوست مقام رهبری بود.
نماد اعتدال بود و امروز سخت به چنین نمادی نیاز داریم. سیاست و اقتصاد دنیا را خوب می شناخت و به همین جهت راه پیشرفت کشور را خوب می دانست. بر مصلحت کشور پافشاری می کرد گرچه مورد هجوم و تهمت قرار گیرد.
او یک مصلح واقعی جامعه و دلسوز انقلاب بود. یار دیرین امام (ره) و شهید مطهری و شهید بهشتی و رهبر انقلاب بود.
خداوند او را با پیامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار و امام خمینی و شهدای انقلاب اسلامی محشور فرماید. علی مطهری.
🔸کوتاه کن کلام ... بماند بقيه اش...
مرده است احترام ... بماند بقيه اش
از تيرهاي حرمله يک تير مانده بود
آن هم نشد حرام ... بماند بقيه اش
هر کس که زخمي از علي و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقيه اش
شمشيرها تمام شد و نيزه ها تمام
شد سنگ ها تمام... بماند بقيه اش
گويا هنوز باور زينب نمي شود
بر سينه امام؟ ... بماند بقيه اش
پيراهني که فاطمه با گريه دوخته
... در بين ازدحام... بماند بقيه اش
راحت شد از حسين همين که خيالشان
شد نوبت خيام.... بماند بقيه اش
رو کرد در مدينه که يا ايّها الرسول
يا فاطمه! سلام ... بماند بقيه اش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدوام ... بماند بقيه اش
سر رفت، آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پيکر امام ... بماند بقيه اش
بر خاک خفته اي و مرا ميبرد عدو
من ميروم به شام ...بماند بقيه اش
دلواپسم براي سرت روي نيزه ها
از سنگ پشت بام ...بماند بقيه اش
دلواپسي براي من و بهر دخترت
در مجلس حرام ...بماند بقيه اش
حالا قرار هست کجاها رود سرش
از کوفه تا به شام ... بماند بقيه اش
تنها اشاره اي کنم و رد شوم از آن
از روي پشت بام ... بماند بقيه اش
قصه به "سر" رسيده و تازه شروع شد... شعرم نشد تمام ... بماند بقيه اش
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com