🔹 ماجرا از این قرار است که یکی از تحلیلگران ارشد سازمان سیا به نام جاننیکسون که در میز عراق فعالیت داشت، پس از دستگیری صدام مأموريت مییابد که روزهای پیاپی در زندان با صدام دیدار و او را بازجویی کند و با گفتوگوهایی که شکل میگیرد دادههای خود و سازمان متبوعش را در باره شخصیت وی بسنجد و پیش از پایان عمر صدام به تخلیه اطلاعاتی او بپردازد.
پس از نوریگا مرد قدرتمند پاناما در سال ۱۹۸۹ و دریاسالار کارل دونیتز جانشین برگزیده هیتلر در روزهای آخر رایش سوم، مقامهای آمريکایی از زمان جنگ جهانی دوم بدین سو، هیچ رهبر سابق کشوری را بازداشت یا بازجویی نکرده بودند، از اين رو، تخلیه اطلاعاتی صدام نه تنها برای بازجویان وی، بلکه برای دولت آمريکا امری جذاب و تاریخی بود. جان نیکسون که در مرحله اول از سوی سیا عهدهدار این امر شده و پس از آن کار را به افبیآی سپرده، پس از سیزده سال کار در سیا از آن سازمان استعفا میدهد و نخستین کتابش را که شرح ماجرای وی با صدام است، مینگارد. اینک کتاب با عنوان «بازجویی از صدام» به ترجمه خوب هوشنگ جیرانی در دسترس ما است.
🔹نویسنده که پیش از اشغال عراق، اطلاعات بسیاری در باره صدام گردآوری کرده، کار خود را باشناسايی وی آغاز میکند و با اشاره به نشانههایی در بدن او از قبیل تتوهای قبیلهای و زخم های ناشی از برخورد مسلحانه در زمان اقدام به ترور عبدالکریم قاسم در سال ۱۹۵۹ بر دستگیری درست وی صحه میگذارد و بر این باور است که او هیچ بدلی نداشته است. کما اینکه خود صدام هم در قبال این افسانه، نخست با خنده میگوید: از کجا میدانید که الآن با یکی از آن بدلها حرف نمیزنید؟ شاید صدام در جایی قایم شده باشد!» و بعد از ته دل میخندد و اظهار میکند که: «فقط یک صدام حسین وجود دارد».
گفتوگوهای نیکسون با صدام موضوعات مختلفی را در بر میگیرد و واکنش صدام به پرسشهای بازجویان نیز متفاوت است، گاه چنان باحوصله پاسخ آنان را میدهد که بازجویان میپندارند او در حال وقتکشی است، گاه به زعم آن که هنوز بر مسند ریاست جمهوری است، جوش میآورد و از آنها میپرسد که اصلا شما خودتان را معرفی کنید و گاه خودش از آنان میخواهد که از وی در باره تاریخ و سیاست بپرسند تا به آنان چیزهای زیادی یاد بدهد.
🔹نیکسون وقتی از صدام میشنود که «من هرگز از کسی نخواستم مجسمهای از من بسازد .. و وقتی دیگران از من درخواست میکردند، من چکاره بودم که این دستور را لغو کنم»، فکّش آویزان میشود.
با صدام در باره محمدصادق صدر گفتوگو میکند و از وی در باره محمدباقر صدر میپرسد و پاسخهای بیربط او را میشنود. با او از فرارش از بغداد سخن میگوید و اینکه چه کسی به او پناه داده است. در باره معشوقههایش حرف میزند و در باره جنگ با ایران و جنگ کویت و کردها و حلبچه و... و حتی بحث را به وهابیت میکشاند.
به گفته نویسنده صدام عاشق حرف زدن بود، اما همین که سخن به ایرانیها میرسید پریشان میشد و همین که حرف بدبختیهای عراق به میان میآمد در لاک خودش فرو میرفت. یک جا میگوید: «دوست دارم بدانید که از این گفتوگو لذت بردم، ماهها بود که با کسی حرف نزده بودم.»
🔹از رهبران جوان عرب سخن میگوید و از نظرش در باره ناصر، از رمان «پیرمرد و دریا»ی همینگوی میگوید و از «جنایت و مکافات» داستایوفسکی. از بیاطلاعی آمریکاییها در باره اعراب و مسلمانان در شگفت میشود و به آنها توصیه میکند که: «اگر به شیعیان مجال بدهید شب و روز علیهتان توطئه میکنند. بنابراین هیچ وقت نباید چشم از آنها بردارید».
🔹نیکسون اظهار میدارد که سالها در سیا به من گفته شد که صدام شاگرد مکتب استالین و هیتلر بوده، ولی صدام از دوگل، مائو، و جرج واشنگتن ستایش کرد و حالا نهرو و تیتو را هم به آنها افزود، و با احتیاط در باره لنین، اظهار کرد که علاقهای به استالین ندارم. او متفکر نبود. برای من اگر آدمی متفکر نباشد، علاقهام را به او از دست میدهم.
بازجویان کارآزموده سیا، زیر پوست صدام میروند و در باره زمین و زمان او را به حرف میآورند، و گزارش بازجویی خود را در دفتر بیضی کاخ سفید به جرج بوش میدهند. شرح ماجرای نخستین حضور نویسنده در برابر بوش نیز در جای خود جالب و خواندنی است. به خصوص آنجا که نظر نیکسون را در باره نقش آفرینی مقتدی صدر در آینده عراق و از جانشین احتمالی آیت الله سیستانی میپرسد.
🔹 یکی از بخش های حساس کتاب، جایی است که نویسنده بهتفصیل، شباهتهای صدام و بوش را بر میشمارد.
🔸مطالعه این کتاب برای همه علاقه مندان به تحولات معاصر خاورمیانه و کسانی که به مسائل روانشناسی ارباب قدرت علاقه دارند، اثری سودمند تواند بود.
@post_book