@irannewspaper
میگن یه روزی یه واعظ شیعه رو منبر گفت یزید رضی الله عنه، یکی از اهل سنت پا شد گفت بابا تقیه می کنی بکن ولی ما دیگه یزید رو رضی الله عنه نمیگیم، ?، الان این شعر عراقی رو خوندم، اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود،
در دیر شو و بنشین،با خوش پسری شیرین
شکر زلبش میچین،تا چند ز کفر و دین؟
در زلف و رخ او بین،گبری و مسلمانی
گفتم که:مگر جستم،وز دام بلا رستم
دل در پسری بستم،کز یاد لبش مستم
چون رفت دل از دستم،چه سود پشیمانی؟
چه خوش است از تو چشمی که ز روی ناز باشد
که به عجز چون در آیم در صلح باز باشد
@jafarian1964
چو روضه آنکه در او از لوامع انوار
طلوع کرده ز هر خشت آفتاب منیر.
ظاهرا چو غلط کاتب است و باید چه باشد
البته قطب شمال، اقیانوس منجمد شمالی است. یعنی یک دریای بزرگ
هم می تواند یخ بزند.
آخرین عصر یخبندان که به عصر یخبندان کوچک موسوم است در دوره ۱۳۰۰ تا حدود ۱۸۰۰ میلادی رخ داد و در این دوره مناطق بیشتری از کره زمین (به نسبت قبل) سردسیر شدند. مثلا بسیاری از رودخانه های اروپا در این دوره، یخ زدن را در برخی برهه ها تجربه کردند و یخ زدن رودخانه تایمز در انگلستان هم در این برهه ثبت شد.
شاید این شعر اشاره به نواحی نزدیک قطب یا سیبری و یا اینکه اشاره به زمانهای مرتبط با عصر یخبندان کوچک (مورد اشاره در بالا) داشته باشد و یا صرفا استعاره ای ادبی ساخته شده از ارجاع به چنین تجارب تاریخی باشد. والله اعلم.
درباره عصر یخبندان کوچک:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/عصر_یخبندان_کوچک
اهدای 15 میلیون دلار توسط خانم گینا (پروانه) کودی، زن ایرانی تحصیل کرده در دانشگاه شریف، به دانشگاه کونکوردیا در کانادا، در سال 2018.
تحصیلات او مهندسی ساختمان است و دکتری خود را در سال 1989 در کانادا گرفته است.
چرا هیچ وقت کسی به مخیله اش خطور نمی کنه همچنین مبلغی رو به یکی از دانشگاه های ایران بدهد!
این گزارش را در شرح او در ویکی پدیا ملاحظه نمایید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Gina_Cody
ادامه بالا
از فراز تودهی غبراءِ تا گردون اخضر
وز طرازِ قبّهی ناسوت، تا لاهوت، یکسر
بندهی فرمانبرش گردید و عبدِ آستان شد
پادشاها! کار اسلام است و اسلامی پریشان
در چنین عیدی که باید هر کسی باشد غزلخوان
بنگرم از هر طرف، هر بیدلی سر در گریبان
خسروا! از جای برخیز و مدد کن اهل ایمان
خاصه این آیت که پشت و ملجأ اسلامیان شد
راستی! این آیت اَلله گر در این سامان نبودی
کشتی اسلام را، از مِهر پُشتیبان نبودی
دشمنان را گر که تیغ حِشمتش بر جان نبودی
اسمی از اسلامیان و رسمی از ایمان نبودی
حَبّذا از یزد، کزوی، طالعْ این خورشید جان شد
جای دارد گر نهد رو آسمان بر آستانش
لشکر فتح و ظفر، گردد هماره جانفشانش
نیّرِ اعظم به خدمت آید و هم اخترانش
عبد درگه، بندهی فرمان شود نُه آسمانش
چون که بر کشتیّ اسلامی یگانه پُشتبان شد
حوزهی اسلام کز ظلم ستمکاران زبون بود
پیکرش بیروح و روح اقدسش از تن بُرون بود
روحش افسرده زِ ظلم اندیشان دون بود
قلب پیغمبر، دلِ حیدر ز مظلومیش خون بود
از عطایش باز سوی پیکرش روح روان شد
ابر فیضش بر سر اسلامیان گوهرفشان است
بادِ عدلش از فراز شرق تا مغرب وزان است
دادِ علمش شهرهی دستان، شهود داستان است
حُجّت کُبریٰ ز بعد حضرت صاحبزمان است
آنکه از جودش، زمین ساکن، گرایان آسمان شد
تا ولایت بر ولیّ عصر(عج) میباشد مُقرّر
تا نبوّت را مُحمّد(ص)، تا خلافت راست حیدر
تا که شعر «هندی» است از شهد، چون قند مُکرّر
پوستْ زندان، رگْ سنان و مُژّهْ پیکان، مویْ نشتر
باد، آن کس را که خصم جاهِ تو از انس و جان شد
در دیوان حافظ غزلی هست که بسیار زیبا و عالی آغاز شده و حسن مطلعش در نهایت حسن و خوبی است ولی تنها همین بیت اول آن است که بر پیشانی غزل میدرخشد و ناگهان ابیات دیگر دچار افت و لغزش میشوند و معانی و تصاویر تکراری در ابیات بعدی خواننده را دلزده و دچار حسرت میکند که چرا ابیات همانند بیت اول سروده نشده اند. غزل این است:
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
بازآی که بازآید عمر شده حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
(دیوان حافظ، چاپ عبدالرحیم خلخالی، ص 38).
https://t.me/aaadab1397farhang
چه خوش است از تو چشمی که ز روی ناز باشد
که به عجز چون در آیم در صلح باز باشد
@jafarian1964
@litera9
گورستان غریبان رمانی است که سالیان سال ذهن نویسنده را مشغول کرده بود تا بر صفحهی کاغذ نشیند چرا که ماجراهای آن سرگذشت نسلی است که در یک برهه از فضای سیاسی و تاریخی این سرزمین رقم خورده است. نسلی که از کشتگان آن آوازی بر نیاید چرا که در گورستان غریبان چهره نهان داشتهاند.
درباره ابراهیم یونسی:
https://fa.wikipedia.org/wiki/ابراهیم_یونسی
@litera9
داستان کتاب از جایی شروع می شود که اوئن اودل , افسونگر پیر , درباره خاطرات زمان جوانیش با شبحی درباره زندگی دوستش جارک مایس که دزد و راهزنی بی عاطفه و هوس باز است که به خاطر پول حاضر به هر کاری است، گفتگو میکند. از نقشی که او و دوستانش در جنگ با سلاطین خونآشام و سپاه آنگوستین دارند می گوید و ...
درباره نویسنده:
https://fa.wikipedia.org/wiki/دیوید_گمل
@litera9
سخن ناشر:
کافکا را شايد تاکنون هيچکس به گستردگی آدورنو تفسير نکرده باشد. فارغ از آنکه تا چه اندازه با گفتههای او درباره نويسنده نامور آلمانی زبان موافق باشيم، وسعت پهنهای که وی در آن، معنا و تا حدودی صورت آثار کافکا را شرح ميدهد، تحسيننبرانگيز است. تصويری که "يادداشتهايی دربارهي کافکا" در مجموع از خالق محاکمه و قصر ميسازد، متشکّل است از قطعاتی پرشمار که هر يک وجهی از هنر و انديشه ی وی را بازتاب ميدهد و او را با شخصيت يا مکتبی مرتبط ميکند. مشکل بتوان خوانندهی صاحبنظری جست که براي همهی اين قطعات اصالت قائل باشد، امّا کثرت آنها يحتمل نزد هيچيک از شارحان و مفسّران کافکا يافت نشود. همين نکته از اسباب شهرت و اهمّيت کمنظير متن حاضر در تاريخ نقد کافکاست.
بیشتر:
https://fa.wikipedia.org/wiki/تئودور_آدورنو
در کتاب حاضر, سرگذشت واسیلی کاندینسکی، نقاش روس و موسس گروه سوارکار آبیفام, همچنین شرح فعالیتهای هنری او آمده است. واسیلی به همراه دوست و همکار خود فرانتس مارک که جوانی آلمانی بود موفق شد در سال ۱۹۱۲م گروهی از هنرمندان و نویسندگان عصر خود را گردآورده به فعالیتهای هنری، با انگیزه جهان وطنی، دست زنند. در انتهای کتاب هفده نقاشی از کاندینسکی به چاپ رسیده است.
بیشتر:
https://fa.wikipedia.org/wiki/سوارکار_آبی
@litera9
@litera9
شکسپیر،
این رمان را طی پنج سال در ۱۶۰۵ تا ۱۶۱۰ نوشته است. قصه این نمایشنامه به این صورت است که داستان درباره یک شخص نجیب زاده است که فرد دست و دل بازی است که به مردم بسیار کمک می کند ولی موقعی که خودش دچار مشکل و تنگنا می شود، هیچ یک از مردم حاضر به کمک به او نمی شوند. از شکسپیر شناسان بر این باورند که اگر این نویسنده بزرگ شاهکار خود "شاه لیر" را نمی نگاشت نمایشنامه "تیمون آتنی" می توانست جایگزین آن باشد . داستان "تیمون آتنی" به لحاظ محتوایی شباهت زیادی به" شاه لیر" دارد . "تیمون" ثروتمند اهل آتن تمایل زیادی به کمک و دستگیری از دوستان مقروض خود دارد و مطمئن است که آنان نیز در روزگار بدبختی او به سراغش خواهند آمد. . .
بیشتر:
https://fa.wikipedia.org/wiki/تیمون_آتنی
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
حافظ
این قطعه درجنگ خطّی شمارهء ۱۶۹۵۱ کتابخانهء مجلس بدون نام گوینده آمده است
قطعه
صاحبا در مدّتی کین بنده غم بسیار داشت
یادم آمد از سوالی کان عزیز اظهـــــار داشت
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقــار داشت
وندرآن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
چون که گم گردیده بود قرآنی ازمالِ حقیر
فکرآن ازشام تا صبحی مرا بیدار داشت
فکربسیاری نمودم هیچ معلومم نشد
چون که شعرش دربطون اسرارها بسیار داشت
نیــمه شب غواص گردیدم به بحر ابجـدی
تـا بـبـینم ایـن صـدف آیـا چـه دُر در بارداشـت
بلبلی برگ گلی شـد سیصـــــد و پنجاه و شش
با علی و با حسین و با حسن معیـــار داشت
برگ چون سبـز است باشد او نشــانی از حسن
چونکه در وقت شهادت سبزی رخسار داشت
برگ گل باشد حسین تشنه لب درکربلا
چونکه دروقتِ شـهـادت عارضِ گلنـار داشت
بلبلی باشـد علی کـز غصّهء این برگ و گل
روز و شب از هجرشان ناله های زار داشت
این حساب ابجدی واین دلیلِ ظاهری
مدّعی دیگر تواند این سخن انکار داشت ؟؟؟
توضیح :
نام این سه بزرگوار با حساب حروف ابجد سیصد و پنجاه و شش می شود و "بلبلی برگ گلی" نیز سیصد و پنجاه و شش می شود به عبارت دیگر مجموع نامهای علی، حسن و حسین با "بلبلی برگ گلی" معادل است.
🌾🍃🍃@adabvahekmat
جبرئیل آمد به وحی عشق و برخواند آفرینم
گفت برگو مدح شاه دین، امیرالمؤمنینم
آفتاب از آسمان برشد که بوسد آستانم
دید چون یک ذرّه در دل، مهر آن سلطان دینم
بنده عشقم که بر شاهان عالم تاج بخشم
تا گدای درگه آن خسرو ملک یقینم
عاشق روی نگارم، مست آن چشم خمارم
وز فراقش اشک بارم، عاشق زار و حزینم
چون ز عشق یار مستم، سرخوش از جام الستم
ساقیا جامی دگر زان طرفه آب آتشینم
تا به مستی فاش سازم سرّ هشیاران عالم
عالمی شیرین دهان گردد ز کلک شکرینم
چون نی ام کز آن لب قدسی برآید های و هویم
در مدیحش باشد آن سلطان قدّوسی معینم
با ملایک همنوا هم نغمه مرغان عرشم
تا ثناخوان شه عالم، امام متّقینم
سرور امکان، شه خوبان، امیر اهل ایمان
مظهر یزدان علی شاهنشه دنیا و دینم
آن که بر اسرار قرآن گفت من یکتا علیمم
آن که بر عرشِ «سلونی» گفت من تنها مکینم
انبیا را مقتدایم، اولیا را مبتدایم
اتقیا را پیشوایم، رهنمای مهتدینم
...
@bazmeghodsian
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
حافظ
این قطعه درجنگ خطّی شمارهء ۱۶۹۵۱ کتابخانهء مجلس بدون نام گوینده آمده است
قطعه
صاحبا در مدّتی کین بنده غم بسیار داشت
یادم آمد از سوالی کان عزیز اظهـــــار داشت
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقــار داشت
وندرآن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
چون که گم گردیده بود قرآنی ازمالِ حقیر
فکرآن ازشام تا صبحی مرا بیدار داشت
فکربسیاری نمودم هیچ معلومم نشد
چون که شعرش دربطون اسرارها بسیار داشت
نیــمه شب غواص گردیدم به بحر ابجـدی
تـا بـبـینم ایـن صـدف آیـا چـه دُر در بارداشـت
بلبلی برگ گلی شـد سیصـــــد و پنجاه و شش
با علی و با حسین و با حسن معیـــار داشت
برگ چون سبـز است باشد او نشــانی از حسن
چونکه در وقت شهادت سبزی رخسار داشت
برگ گل باشد حسین تشنه لب درکربلا
چونکه دروقتِ شـهـادت عارضِ گلنـار داشت
بلبلی باشـد علی کـز غصّهء این برگ و گل
روز و شب از هجرشان ناله های زار داشت
این حساب ابجدی واین دلیلِ ظاهری
مدّعی دیگر تواند این سخن انکار داشت ؟؟؟
توضیح :
نام این سه بزرگوار با حساب حروف ابجد سیصد و پنجاه و شش می شود و "بلبلی برگ گلی" نیز سیصد و پنجاه و شش می شود به عبارت دیگر مجموع نامهای علی، حسن و حسین با "بلبلی برگ گلی" معادل است.
🌾🍃🍃@adabvahekmat
مرحوم حضرتِ استاد حاج فیروز زیرک کار ، این مثنوی را اجرا می فرموده اند، روحشان شاد و یادشان گرامی
#مجلس_یزید
#مشکوة_کاشمری
در ورودِ عترتِ شاهِ شهید
مجلسی آراست خصمِ دین، یزید
مجلسی، از اهلِ دین و غیرِ دین
جمع در آن چارصد کرسی نشین
مجلسی گسترده در وی آشکار
سفرهء فُقّاع و شطرنج و قمار
مجلسی در آن حریمِ بوتراب
بسته بر بازویشان از کین، طناب
مجلسی در آن عیان، طشتِ زری
در میانِ طشتِ زر، خونین سری
وه چه سر! والشّمس وصفِ روی او
وه چه سر واللّیل وصفِ موی او
وه چه سر! از چهره و ابرو و خال
کرده ظاهر کوکب و بدر و هلال
وه چه سر! سر باخته در کارِ عشق
از جراحاتش عیان، آثارِ عشق
وه چه سر! رویش مُضیئیِ آفتاب
مویش از خونِ گلو گشته خضاب
وه چه سر! بر سرفرازان سرفراز
جبههء او قبلهء اهلِ نیاز
وه چه سر! از او عیان انوارِ حق
وه چه سر! در او نهان اسرارِ حق
وه چه سر! زیبِ سردوشِ رسول
وه چه سر! نوباوهء باغِ بتول
مصطفی و مرتضی را نورِ عین
رأسِ پاکِ شاهِ مظلومان حسین(ع)
گوهرِ دین را چو کفر آلود دید
از میانِ طشت، سر بیرون کشید
همچو جدّ خود رسولِ کردگار
در میانِ کفر، دین کرد آشکار
ناگهان یاقوتِ لب را باز کرد
خواندنِ قرآن همی آغاز کرد
ثانی بوجهلِ بد اختر، یزید
از لسانِ حق ، بیانِ حق شنید
شد ز ذکرِ حق چو شیطان، سرگران
دست بُرد او سوی چوبِ خیزران
کاش می خشکید هم چون چوب، دست
کز ستم دندانِ پاکِ شه شکست.
التماس دعای فرج
https://telegram.me/ganjine5
آتش در بازار تبریز...
مجذوب تبریزی
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است...
@safinehyetabriz
ر اين راه ديگر فايده
نيستند از بهر دين حق هوادار اى اصول
هر كه چون من مقصدش الله شد با عشق و شوق
مانده است و مى كشد هم رنج بسيار اى اصول
گرچه دنيا پشت پا كرده است بر او باك نيست
اعتنايى نيست بر اين دار غدار اى اصول
گر خدا يار است كى غم مى خورم از نقض خلق
تا خدا يار است كى گردد كسى خوار اى اصول
هر كه بر عشق خدا دل با شهامت داده است
ور تمام عمر بيند رنج و آزار اى اصول
چون خدا خواهد ندارد بيم از اين رنج و درد
گر چه درك اين مراتب هست دشوار اى اصول
هر كسى مرد خدا گشت و ز اهل معرفت
صبر و حلم از او بود اينك سزاوار اى اصول
استقامت بايدش ورزيدن و چون اوليا
دل نمايد صافى و خالى ز اغيار اى اصول
تا اميدم سوى مردم هست كى سوى خدا
رو نمايم تا خدا گردد نگهدار اى اصول
پس بدان اين نكبت و ادبار مردم يا زمان
مى ندارد فرق نزد مرد هشيار اى اصول
هر كه روحانى است كى گردد ز اين اوضاع سرد
كى گذارد دين ز كف چون هست ديندار اى اصول
پس (على) بايد كند كوشش پى ترويج دين
تا كند يارى او خلّاق دادار اى اصول
جبرئیل آمد به وحی عشق و برخواند آفرینم
گفت برگو مدح شاه دین، امیرالمؤمنینم
آفتاب از آسمان برشد که بوسد آستانم
دید چون یک ذرّه در دل، مهر آن سلطان دینم
بنده عشقم که بر شاهان عالم تاج بخشم
تا گدای درگه آن خسرو ملک یقینم
عاشق روی نگارم، مست آن چشم خمارم
وز فراقش اشک بارم، عاشق زار و حزینم
چون ز عشق یار مستم، سرخوش از جام الستم
ساقیا جامی دگر زان طرفه آب آتشینم
تا به مستی فاش سازم سرّ هشیاران عالم
عالمی شیرین دهان گردد ز کلک شکرینم
چون نی ام کز آن لب قدسی برآید های و هویم
در مدیحش باشد آن سلطان قدّوسی معینم
با ملایک همنوا هم نغمه مرغان عرشم
تا ثناخوان شه عالم، امام متّقینم
سرور امکان، شه خوبان، امیر اهل ایمان
مظهر یزدان علی شاهنشه دنیا و دینم
آن که بر اسرار قرآن گفت من یکتا علیمم
آن که بر عرشِ «سلونی» گفت من تنها مکینم
انبیا را مقتدایم، اولیا را مبتدایم
اتقیا را پیشوایم، رهنمای مهتدینم
...
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com