باری به هر جهت بویِ کویِ یار را از فرسنگها فاصله استشمام کردم و رایحه خوشِ اربعین به مشامِ جانم رسید و خبری خوش را با گوش تَن که نه بل با گوشِ جان نیوشیدم , در خزان طبیعت شمیمی از بهارِ باطراوت بر روانِ خسته ام وزیدن گرفت :
بامدادانِ اربعین قم المقدسه را به مقصد فروگاه ترک گفته تا ساعتی مانده به ظهر به مقصد نجفِ پدر در عزای اربعینِ پسر به پرواز در آیم , رقص کنان چونان پرنده ای تازه از قفس رهانیده شده , بی تابِ درک زیارت یوم الاربعین سوار بر ارابه سنگین بالِ بوئینگ 330 به گنجایش حدود 300 مسافر و خدمه در فضای لایتناهی غور کردم و ربع ساعتی رفته از ظهر گام به فرودگاه نجف گذاردم ,لدی الورود نمازی به شوقِ دیدارِ کوی دوست در همان مطار گذاردم و سوار بر خودرویی که از کربلا به قصد بردنمان به نجف آمده و انتظارمان را می کشید , راهی کربلا شدم...
به جهت ضیق وقت پابوسی درگاه حرم حضرت مولا امیر المؤمنین و عرض خاکساری و تعزیت در عزای اربعینِ پسر را به بازگشت از کربلا موکول کرده و از میانه راه به بزرگراه عشق و مستی , مسیر آکنده از موکبها و هیأتهای پذیراییِ زوار سید الشهدای نجف به کربلا وارد شده و از طریق جاده استراتژیکِ سکوهای نفتی فلات مرکزی عراق بدور از غوغای اندکی آرام گرفته خیلِ پیاده گانِ حرم عشق , به کربلا نزدیک شدم , رفته رفته هر چه مناظر بیابان و صاحارا کاهش می یافت و کَم کَمَک نشانه ها و اِلمانهای شهرنشینی هویدا می گشت , اشتیاق درک زیارت اربعین افزایش می یافت تا جایی که برج و باروی نوین شهر که همانا ساختمانها و امکنه سر به آسمان سائیده حومه کربلا باشند نوید بخشِ رسیدن به قله شرفیابی به منزلگه مقصود را معنا میکرد و لحظاتِ پسین انتظارِ یکسال آمال و آرزو را متصور می نمود...
از آنجایی که خودرو متعلق به نقلیه حرم حسینی علیه السلام بود , با هماهنگی پیشین جمعیت متراکمِ پیش رو را می شکافت و جمع کوچک 5 نفره مان را به هتلِ محلِ اقامتمان رسانید و در خیابان باب القبله امام حسین - شارع الحسین علیه السلام در نزدیکی روضه منوره پیاده کرد و ما سراسیمه و مشتاقانه پس از استقراری زودگذر در هتل به زیارت قطعه از بهشت , جا مانده در زمین نائل شدیم و چه حالی بهمان دست داد که قلم از وصفش در عجب است و درمانده.