✍️ تأليف آیت الله سيد علی حسينی ميلانی (مدظله العالی)
👤 @mpilevaran
🆔 @ayatollahalimilani
در این کتاب نویسنده با محور قرار دادن رسالهای از جلال الدین سیوطی سعی کرده است که در بیشتر موضوعات مربوط به مهدویت، روایات بررسی و کنکاش شوند. در فصل اول کلیاتی ارائه و مبانی ارزیابی روایات مطرح شده است. در فصل دوم اصل موضوع ظهور موعود در آخر الزمان و هویت و تبار مهدی موعود بررسی شده است. مثلاً در روایتی آمده است که جز با وجود عیسی بن مریم، مهدی وجود نخواهد داشت. یا روایاتی داریم که مهدی موعود را از نسل عباس عموی پیامبر دانستهاند. یا روایاتی داریم که به نوعی دلالت دارند بر این نکته که مهدی موعود از نسل امام حسن مجتبی است. در حالی که اعتقاد ما شیعه این است که مهدی از نسل امام حسین است. در این فصل نویسنده بحث کرده است که چطور میشود این روایات را ارزیابی کرد؟ آیا باید قبول کنیم؟ یا باید تأویل کنیم؟ یا اساساً رد کنیم؟
در فصل سوم مسائل و حوادث مربوط به پیش از ظهور بررسی شدهاند. فتنههای آخر الزمان، قیام خراسان و پرچمهای سیاه، کشتار در حرم خدا، سفیانی، نفس زکیه، ندای آسمانی و ندای زمینی، فرو رفتن سپاهی در بیداء، آشکار شدن کف دستی در آسمان، کسوف و خسوف غیرعادی و موارد دیگر از جمله این مطالب هستند. در افواه عمومی چیزهایی شایع هست که اساساً روایات آنها صحت ندارند یا ضعیف هستند و حتی داستانپردازی هم بر اساس این روایات انجام شده است. این بخش از روایات چون هم از مسائل شگفتانگیز خبر دادهاند و هم به نوعی خبر دادن از آینده تلقی میشوند اکثراً به دلیل جذابیتی که دارند باعث شدهاند خیلی به آنها توجه شود و صحیح و سقیم در هم آمیخته بشوند که فصل سوم به این موضوعات اختصاص دارد.
در فصل چهارم، مسائلی مانند زمان ظهور، محل ظهور، یاران و سپاهیان حضرت، سن حضرت در هنگام ظهور، پایتخت حضرت، نبردهای حضرت، فتح مناطقی مثل روم و قسطنطنیه، نازل شدن حضرت عیسی، خروج دجال، وضعیت جهان پس از ظهور، وضعیت جهان پس از حضرت مهدی روایات مربوط به این مسائل مورد بررسی قرار گرفته است. به عنوان مثال آیا زمان ظهور مشخص است؟ آیا کسانی با نامهای سفاح و منصور و قحطانی در ارتباط با مهدی موعود و آخر الزمان خواهند بود؟ آیا جهان پس از مهدی جهانی توأم با آرامش و صلح و صفا خواهد بود یا برعکس ظلم و سیاهی و تاریکی برخواهد گشت؟ آیا رجعتی در کار خواهد بود؟ اینها مسائلی هستند که در روایات این فصل بررسی شدهاند.
**مبانی و شیوه کار نویسنده
نویسنده در این کتاب دلالت و معنا را مبنا قرار داده است و در صورت لزوم وضع سند روایات را هم بررسی کرده است. از طرف دیگر بر این نکته تاکید کرده است که بررسی روایات بر اساس مبانی مورد قبول شیعه شامل انطباق با قرآن، سنت قطعی پیامبر و ائمه(ع)، عقل، تاریخ متواتر، اجماع علمای امامیه، عدم تعارض حقیقی روایات معصومین، باور به موجود بودن و شخصی بودن مهدی موعود و عدم حجیت علی الاطلاق روایات غیرمعصومان انجام شده است.
**کتابی با کمک استادان علوم قرآنی
نویسنده در کتاب خاطر نشان کرده است که علاوه بر این که در تدوین این اثر از نظرات اساتید دانشگاهی در گرایش علوم قرآن و حدیث بهره برده است، محتوای این کتاب با نام قبلی نقد دلالی روایات العرف الوردی فی اخبار المهدی، از طرف مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم مناسب ارزیابی شده و معاونت پژوهشی و آموزشی سازمان تبلیغات اسلامی هم آن را مطلوب و مناسب ارزیابی کرده است.
اين بزرگان همه براي ما، مايه افتخار بودند. مرحوم محقق اعلي الله مقامه هم از آن بزرگواران است كه هميشه از كتاب شرايع ايشان استفاده ميكنيم و اين همه شروحي كه بر آن نوشته شده است دليل بر اين است كه اينها چه بركات و چه ذوات مقدسهاي بودهاند.
اينها براي ما درس است كه ببينيم ما در مقابل خدماتي كه اين بزرگان داشتهاند چه ميكنيم. و همچنين علامه حلي رحمة الله عليه با آن جامعيت و با آن كتابهاي بسيار ارزنده تا برسد به زمان علامه مجلسي رحمة الله عليه. كتاب بحار الأنوار ايشان كه بيش از صد جلد كتاب با اين كيفيت و بسيار عالي، و با اين محتوا و مطالبي كه حاوي همه چيز است دائرة المعارفي است كه مثلش نيست.
به هر حال، اين ذوات مقدسه، مفاخر ما هستند و مرحوم آيت الله آقاي آخوند خراساني افتخار قرن ما است. ما همه به وجود اين بزرگ و بزرگاني كه از مكتب و مدرسه ايشان خارج شدهاند - كه بعضی از اينها از مراجع بزرگ شيعه بودهاند- افتخار ميكنيم.
اين چه مدرسهاي است، و اين چه تأثير نفس و درس و بياني بوده است كه اين همه بزرگي آفريده است؟ اينها نشان غناء مكتب اهل بيت عليهم السلام است، و همه ريزهخوار خوان نعمت ائمه طاهرين عليهم السلام هستيم.
ما واقعاً مكتب اهل بيت عليهم السلام را آنطور كه بايد نشناختيم. هرچه ما بخواهيم در اين مكتب هست. همه علوم را بايد از اين مكتب فرابگيريم؛ از اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين، از امام محمد باقر، از امام جعفر صادق عليهمالسلام.
مطلبي نيست كه آنها نگفته باشند، و موضوعي نيست كه ما محتاج باشيم تا از جايي ديگر، از مكتبهايي ديگر و از كساني ديگر سؤال كنيم. هر سؤالي كه ما در امر دين و دنياي خودمان داشته باشيم، جواب آن را از مكتب اهل بيت عليهمالسلام ميتوانيم بگيريم، و هر چه بيشتر در اين مكتب زحمت بكشيم و آشنايي خودمان را بيشتر كنيم، حوزههاي ما غنيتر ميشوند.
اين بزرگاني كه ما داشتيم همينطور بودهاند. مرحوم شيخ طوسي رحمة الله عليه در كتابهايي كه نوشتهاند، همه، قول و گفتار همين مكتب اهل بيت عليهم السلام است و از جاي ديگر و خارج، مطلبي ندارند.
تهذيب ايشان را ملاحظه كنيد. استبصارشان را ملاحظه كنيد، مبسوط و تفسير و رجالشان را نيز ملاحظه كنيد. همهي تحقيقات و زحماتشان حول خدمت به اهل بيت، ترويج امر اهل بيت و رساندن پيامهاي مكتب ايشان به دنيا بوده است.
وقتي بزرگان ما احساس ميكردند كه شيعه و انديشه تشيع در خطر است همه به ميدان ميآمدند و در مقابل آن وضعيت و آن هجوم، مثل سدّ سديدي ميشدند و جلوي همه آن مطالب را ميگرفتند و حيات ديني ما را حفظ كردند.
مسأله همين بود، مسأله اعلاي دين، مسأله مبارزه با ظلم و ستم، مسأله ترويج دين و معارف اهل بيت عليهم السلام. اين شئون بايد اصل باشند و اصالت، با آنها باشد. مسأله وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ است.
اينها برنامههاي مرحوم آيتالله آقاي آخوند و ديگران بوده است. همه علما همين را ميخواستند. الان هم همينطور است. همه، همين مطلب را ميخواهیم. ميخواهند همه جا قرآن باشد، همه جا احكام اسلام باشد، و مملكت همه بر اساس دستورات دين و هدايتها و تعليمات ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين باشد.
درباره حالات و مواضع مرحوم آيت الله آقاي آخوند خراساني در اين مدت كتابهاي زيادي نوشته شده است. البته بعضي كتابها را اشخاصي مغرض نوشتهاند و در جاهايي هم اشتباه كردهاند و نظرهاي خلافي اظهار نمودهاند، ولي آن چيزي كه محور تمام اين مطالب است كه انسان از آن استفاده ميكند اين است كه ايشان يك مرد خدايي و الهي بوده است، و تمام توجهش اين بوده كه رضاي خدا را كسب كند و پرچم اسلام را در دنيا هر چه بهتر و بيشتر بتواند به اهتزار دربياورد.
مسأله، مسأله خدا، قرآن، اهل بيت عليهمالسلام، نهج البلاغة، صحيفه سجاديه، كتب اربعه متقدمه و متأخره و بالاخره معارف اهل بيت عليهم السلام است.
غرض اینکه حوزهها يك همچنين سوابقي دارند. بايد اين را بشناسيم، هويتمان را بشناسيم و درس بگيريم. سيره آنها را از آنان ياد بگيريم و اشراف پيدا كنيم. ياد بگيريم كه چطور بايد در مقام ترويج دين فداكاري كرد؟ چطور بايد از دنيا و زخارف دنيا صرف نظر كرد؟ همه اين ها براي ما اسباب پند و آموزش و عبرت است ان شاء الله تعالي. اميدوارم كه عنايات خاصه حضرت ولي عصر عجل الله تعالی فرجه الشريف شامل حال همه باشد.
متن حاشیه ایشان:
از صفحه یازده تا اینجا چه نسبت های کذب و ناروایی که به شیعه داده نشده است و همه حکایت از بی اطلاعی و بی سوادی خیاط و یا تعصب و عناد او دارد ایا شیوه علمی همین است?
آیا پاسخ دادن به این اراجیف مخالف با وحدت است?
آیا باید دست روی دست گذاشت و هرچه آن ها بگویند ما باید سکوت کنیم?
محمود فاضل
سپاس از توجهتان
همانطور که در مقاله هم ذکر شده،در این مقاله نظر آیت الله سیستانی و احتمالات گوناگونی که درباره قیاس وجود دارد مورد توجه بوده اند تا ابتدا سطحی نگری موجود در این زمینه را مشخص نماییم.اما شخصا به نظر ایشان نقدهایی را وارد می دانم.
آنچه اهمیت دارد این است که اولا مشخص شود در این نسبت کدام نوع از انواع قیاس مد نظر است؟خصوصا با توجه به آنکه آثار ابن جنید توسط فقیهان و عامدا طرد و ترک شده و هیچکدام به دست ما نرسیده است.آیا منظور آن است که وی طبق «رأی»عمل می کرده است؟به چه دلیل؟
ثانیا مشخص شود که ادعای عدم پذیرش قیاس در شیعه از کجا نشأت گرفته است؟آیا با توجه به عدم نضج سازوکار قیاس در عصر پیامبر و حتی امامان شیعه،می توان روایات نهی از قیاس را به انواع جدید آن تفسیر کرد؟به نظر می رسد روایات را با مفاهیم امروزین نباید معنا کرد.در برخی گزارش ها داریم که اصحاب امامی نزد ایشان رفته و از ایشان خواسته اند که اجازه قیاس به ایشان را بدهند(و الله ما اردت الا ان یرخص لی فی القیاس).آیا حرمت قیاس ممنوع برای آنها واضح نبوده؟پس چرا چنین استجازه ای کرده اند؟منظور آنها از قیاس چه بوده است؟
ثالثا نباید از نقش غلبه محدثان در این زمینه غفلت کرد.زیرا قادر به تحمل هیچگونه استنباط و فعالیت عقلی نبوده اند و حتی مواردی مانند تنقیح مناط و مناسبات حکم و موضوع را نیز حمل بر قیاس می کرده اند.چه بسا افرادی همچون هشام بن حکم،یونس بن عبد الرحمن و فضل بن شاذان نیز به همین سبب رمی به استفاده از قیاس شده اند.
آقای دکتر محمد مهدی یزدانی دوتحقیق(مقاله و پایان نامه)درباره عمل فقیهان شیعه به قیاس بر اساس کتاب جواهر و آثار شیخ طوسی علیه الرحمه انجام داده اند که توصیه میکنم از مطالعه آنها غافل نشوید.
@sokhanetarikh
✅ معرفی #كتاب «پنهان در تاريخ؛ اعزام هاى ديپلماتيك پيامبر(ص) پيش از بدر»
كتاب «پنهان در تاريخ؛ اعزام هاى ديپلماتيك پيامبر(ص) پيش از بدر» تألیف مهديه پاكروان » اثری تاریخی در حوزه بخشی از حوادث تاریخ صدر اسلام است که در زمستان 98چاپ و به ویترین انتشارات پناه اضافه شد. این کتاب با رویکردی علمی و نگرشی متفاوت در پی پاسخ به این سوالات است که آیا مسلمانان با هجرت به مدینه به قدرتی متمرکز تبدیل شدند و در اولین گام برای انتقام ورزی به کاروانهای تجاری قریش حمله کردند؟ اهداف غزوات و سرایای آغازین بعد از هجرت چه بوده است؟
ضرورت این تحقیق به جهت اتهامی بوده است که ساحت پیامبر (ص) و مسلمانان را نشانه گرفته و آنها را افرادی غارتگر میداند. باید دید ریشه این خوانش به کدام گزارشهای تاریخی و به اقوال کدام یک از مورخان میرسد و در نهایت باید به این سوال پاسخ داد که این سرایا و غزوات چه اهدافی در پی داشتهاند. از سوی دیگر جنگ بدر از حوادث مهم تاریخی است که در موردش همچنان این سوال وجود دارد که آیا جنگی ابتدایی است یا مانند سایر نبردهای پیامبر(ص) دفاعی است. ارتباط جنگ بدر با سرایای پیش از آن بر اهمیت پژوهش افزوده است...
👉 https://b2n.ir/076982
ايشان از من پرسيد: در برابر چيزهايي كه اصل آنها از دين نيست اما مردم به آنها به چشم دين نگاه مي كنند چه برخوردي داريد؟
گفتم: دو گرايش هست. يك عده كاملا مخالف هستند و با آنها مبارزه ميكنند. يك عده در عين اين كه معتقدند بايد جلوي بدعت ها را گرفت اما مبارزه به اين قبيل موارد را اگر سبب شرك نباشد، صلاح نمي دانند و با آسيب زدن آنان به عنوان اين كه دين و ايمان مردم را ضعيف مي كند موافق نيستند. وي گفت: وقتي من مورد پرسش قرار گيرم ديدگاه خودم را مي گويم، اما سائل را به علم و دانش خودش وا مي گذارم كه هر چه خودش مي فهمد به همان باور داشته باشد.
سر جمع بايد بگويم، اين صحبت كه دو ساعت به طول انجاميد، براي من اين خاصيت را داشت كه بخشي از عقايد بوديسم را از زبان يك روحاني بلندپايه بشنوم. از اين حيث برايم جالب بود. وي را در بحث منصف ديدم. هم پرسش مي كرد و هم به پرسشها جواب ميداد. وي با زدن مثالي از يك روزنامهنگار فلسطيني كه از وي پرسيده بود آيا شما كتابي مثل قران داريد يا نه و پس از شنيدن پاسخ مثبت، از وي پرسيده بود راجع به تعدد زوجات در كتاب شما چه آمده است گفت كه، برخي فقط از دايره فكري خود پرسش مي كنند.
من احساس ميكنم خود ايشان هم مصداق همين مسأله بود و دقيقا پرسشهايش از همين ديدگاه بود، چنان كه در شرح مطالب هم آن را مراعات ميكرد. علي القاعده من هم بايد چنين بوده باشم. ميبايست از لطف آقاي موري موتوي خودم هم تشكر كنم كه واقعا مطالب را خوب و سريع ترجمه و منتقل ميكرد.
در ضمن بايد اعتراف كنم كه من از بوديسم چيزي نميدانم.
بخش دوم نقد گفتار آقای دکتر سروش
من قبلا تفصیلا نظریه ایشان را نقد و رد کرده ام. در این نوشتار جدید ایشان نکته تازه ای بیان نکرده و فقط مدعا را تکرار کرده است. تنها نکته جدید بهره وری از نظریه زبان حال است. تصور می کنم استناد به زبان حال و این دیدگاه که زبان قرآن را باید زبان حالی تفسیر کرد نشان می دهد آقای دکتر سروش خودشان چندان تصور دقیقی از نظریه خود ندارند. به این عبارات توجه کنید:
"در نظریۀ رویای رسولانه معنای جمیع آیاتی که به پیامبر میگویند «ما قرآن را به تو نازل کردیم، یا «خویشتنداری کن و قبل از پایان گرفتن وحی، چیزی را بر زبان نیاور» یا «صبر پیشه کن» یا «تو قرآن را از خدای حکیم و علیم میگیری» و امثال آنها که دستمایۀ انکار منکران شدهاند، به همین شیوه تفسیر میشوند و زبان حال پیامبر یا خداوند بشمار میروند. کژخوانیها و ناهمواریها و ناسازگاریها در قرآن و فهم قرآن این چنین تسلیم تعبیر میشوند و همراستا بودن تاویل پیشینیان نسبت به تعبیر رویا این چنین مدلّل میگردد."
در اینجا توجه نشده که زبان حال تلقی کردن قرآن نظریه ای برای تفسیر متن است و نظریه ای هرمنوتیکی است، اینکه قرآن و خطابات آن را باید چگونه فهمید و خواند. چنانکه در نقد اصلی خودم بر ایشان قبلا هم نوشته ام آقای دکتر سروش میان وحی به مثابه ماهیتی متافیزیکی با مقوله قرآن به مثابه زبان خلط می کنند. اینکه زبان قرآن را باید زبان حالی فهمید یک سخن است و اینکه وحی اصلا آیا از مقوله زبان هست و یا نه سخنی دیگر. دعوا و سخن در اینجا این است که آیا خداوند خود در فرایند وحی دخالت دارد یا نه، به این معنی که آیا اساسا خطابی صورت می گیرد و یا خیر؟ به تعبیر متکلمان و اصولیان قدیم آیا در اینجا ما با نوعی از بیان خدا (به معنایی که مثلا ابن وهب کاتب در البرهان فی وجوه البیان به کار برده) روبرو هستیم یا اینکه وحی تنها ناشی از خواب دیدن شخص پیامبر است؟ آقای سروش وحی را از مقوله خواب دیدن پیامبر می داند و نه از مقوله بیانی و بعد البته قرآن را حکایتگری پیامبر از آن خواب در مقام بیانی قلمداد می کنند. اینجاست که به نظر ایشان زبان پدید می آید و در حقیقت قرآن شکل می گیرد. پس اگر استدلالی دارند باید برای مرحله اول ارائه دهند و نه وحی به مثابه زبان (قرآن). ایشان دائما میان این دو در نوشته ها و گفتارهایشان به نظرم دچار خلط بحثی می شوند. زبان حالی دانستن قرآن ناظر به مقام دوم است و نه مقام اول. باید شما در اصل زبانی بودن وحی را بپذیرید و بعد درباره ماهیت زبانی آن از نقطه نظر هرمنوتیکی سخن گویید. به دیگر سخن باید بپذیرید که قرآن نتیجه وحی در مقام بیان خداوند است تا بعد سخن از زبان قرآن برانیم. تفکیک میان وحی و قرآن را اشعریان قرن هاست مطرح کرده اند و به نظرم دست کم در دیدگاه آنها با این تفکیک مشکل چیستی وحی بسیار روشنتر حل شده تا نظریه آقای دکتر سروش. این مطلب را در سخنرانی سال گذشته در دانشگاه کلمبیا مطرح کردم که ضبط هم شده و احتمالا در اینترنت دستیاب باشد.
باری تنها صورت محتمل در مقام تفسیر سخن ایشان این است که بگوییم از دیدگاه آقای دکتر سروش وحی چیزی نیست (و در نتیجه قرآن) مگر برداشت پیامبر از آنچه در خواب از خدا می دیده و تصرفات و مخلوقات خدا و بعد تعبیر کردن آنها با زبان حالی بعد از بیدار شدن و بیرون آمدن از عالم رؤیا. در این صورت چنانکه گفتم زبان حالی که پیامبر برای خدا بر زبان آورده زبان پیامبر است و نه زبان خدا. بدین ترتیب نظریه آقای سروش نظریه ای است برای تبیین زبان پیامبر و نه زبان خدا. این نظریه بدین ترتیب نظریه ای است برای تحلیل هرمنوتیکی زبان پیامبر و نه وحی و نسبت متافیزیکی آن با خدا. هر چه هست بیان پیامبر است و نه خدا. در زبان حال آقای دکتر سروش خدا غایب است. بیان خدا در این نظریه غائب است در حالی که در نظریه اشعریان دست کم بیان خدا در مقام کلام نفسی محوریت دارد.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
ناسازگاری های ديدگاه های دکتر سروش درباره ختم نبوت
سال ها پيش جناب آقای دکتر سروش در يک مکتوب عقيده به امامت از نقطه نظر اماميه را در ناسازگاری با باور اسلامی ختم نبوت قلم داد. عين عبارات ايشان اين بود: "چگونه ميشود که پس از پيامبر خاتم کساني درآيند و به اتکاء وحي و شهود سخناني بگويند که نشاني از آنها در قرآن و سنّت نبوي نباشد و در عين حال تعليم و تشريع و ايجاب و تحريمشان در رتبه وحي نبوي بنشيند و عصمت و حجّيت سخنان پيامبر را پيدا کند و باز هم در خاتميت خللي نيفتد؟ پس خاتمّيت چه چيزي را نفي و منع ميکند و به حکم خاتميّت، وجود و وقوع چه امري ناممکن ميشود؟ و چنان خاتميّت رقيقي که همه شؤون نبوت را براي ديگران ميسور و ممکن ميسازد، بود و نبودش چه تفاوتي دارد؟" بعدها هم و حتی در ساليان اخير دکتر سروش در سخنرانی های خود اين نکته را تا جایی که خاطرم هست مکرر مورد توجه قرار داده اند.
در سخنرانی اخير ايشان درباره دين و قدرت در تناقضی آشکار با نظر اول می فرمايند: "تمام آنچه ما امروز در عالم اسلام داریم تجربه پیامبر نیست. مسلمانان فقط به فهم دین اضافه نکردند. بر فهم مفاهیم دینی کاوش نکردند، بلکه بر تجربههای پیامبر افزودند. و این ادعای صوفیان ماست. گاهی آشکار و گاهی هم خفی گفتند که ما هم تجربه وحیانی داریم، به ما هم وحی میشود و این وحی خودشان را کمتر از وحی پیامبر نمیدانستهاند. به همین دلیل هم هست که شما میبینید، مولانا تمام اوصافی که قرآن برای خودش قائل است برای مثنوی هم قائل است. به مقدمه دفتر اول مثنوی ملاحظه کنید که «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» غیره و غیره همه اینها اوصافیست که مولانا برای کتاب خودش میآورد. و اینها اوصافی ست که قرآن برای خود آورده است. اینگونه در حقیقت مولوی میخواهد به ما القا کند که کتاب من هم الهامیست، و این کتاب هم از جایی دیگر در آمده است. ما در تاریخ اسلام هم [از این نمونهها] کم نداریم، محیالدین عربی چهل پنجاه سال قبل از مولانا گفت که کتاب «فصوصالحکم» را من در خواب از پیامبر گرفتم و ایشان به من داد. یعنی یک کتاب وحیانیست. واقعا مسلمانان چه «فصوصالحکم» عربی و چه «مثنوی» مولانا را حقیقتا با آنها چنان رفتار کردند که با قرآن میکردند." در جای ديگری از همين سخنرانی باز می فرمايند: "...ما در اسلام یک چیزی را کم داریم و آن نقصان محبت است که تصوف آن را به ما داده است. قرآن در واقع کتاب خوف و خشیت است. در واقع تا قبل از تصوف ما این دیانت با یک بال میپرید و این یک بال موجب افول و سقوط او میشده است. تصوف ما چنین مضمونی را زنده کرد و به صحنه آورد. […]تصوف عشقی همان چیزی بود که اسلام را واجد دو باله کرد. یکی بال خوف و خشیت. که قویا در قرآن وجود دارد و از عشق و محبت کمبود دارد. و بال عشق و محبت که صوفیه آن را به وجود آوردند، خصوصا تصوف خراسانی ما به قوت آن را مطرح کرد و حقیقتا یک جریان مبارکی را در بستر دیانت اسلامی و تمدن و فرهنگ اسلامی جاری کرد. این نکتهای بود که من مفصلا توضیح دادم در سخنرانی، که اگر قرآن را خشیتنامه بنامیم، مثنوی و دیوان شمس را باید عشقنامه بنامیم و در تمام اینها میبینیم که نکته اصلی و فربهی که در مثنوی و دیوان شمس است، همان رابطه عشقی بین خدا و بنده است. صوفیان ما کاشفان حسن خداوند بودند و در برابر این حسن جز عاشقی نمیتوانستند بکنند".
پرسش اين بنده خدا از ايشان اين است که بالاخره آيا ختم نبوت اصلی اساسی در اسلام است يا خير؟ و اينکه فرق عقيده امامت با آنچه ايشان باور صوفيه در ارتباط با تجربه وحيانی و افزوده ها بر تجربه نبوی می خوانند در ارتباط با مقوله ختم نبوت چيست؟
https://t.me/azbarresihayetarikhi
توضيحی درباره نقد اخير من بر دکتر سروش (در دو فرسته)
يکی از دوستان بسيار خوب مقيم آمريکا از حلقه روشنفکران دینی به من نوشت چرا در نقدت بر آقای دکتر سروش صرفا به اين نکته توجه داده ای که سخن گفتن درباره سيره و صدر اسلام و يا نسبت تصوف با اسلام از نقطه نظر تاريخی نيازمند تخصص هایی است که تاکنون از آقای دکتر سروش سراغ نداشته ايم؟ چرا به طور جزئی تک تک استدلالات ايشان را به نقد نمی کشی؟ در پاسخ به اين دوست گرامی نوشتم:
نقد من راجع به شيوه بيان و گفتمان دانشمند محترم جناب آقای دکتر سروش است. من در مقام بیان اين نکته بودم و هستم که سخن گفتن درباره ماهيت تاريخی رسالت پيامبر و آنچه او در مقام بنيانگذار جامعه اسلامی مدينه انجام داد و تحليل سيره حضرت نيازمند مطالعه ای گسترده در تمامی روايات اسلامی و غير اسلامی مرتبط، بحث از اصالت روايات و تحليل آنها در بافتاری تاريخی است. بايد دانست که سيره نگاری در دوره اموی و عباسی تا اندازه زيادی تحت تأثير "روايت" / "روايات" و تصويری است که گروه های مختلف مذهبی و يا قدرت های سیاسی و اجتماعی گوناگون در يکی دو قرن اول می خواسته اند از پيامبر ارائه دهند. بنابراين بدون مطالعه تاريخ فکری، کلامی، فقهی و سياسی و مناسبات اهل قدرت دينی و سياسی در دو سه قرن نخست نمی توان به تحليل و برداشت جامعی از سيره پيامبر دست يافت. روشن است برای تحليل نسبت ميان دين و قدرت و از آن مهمتر نسبت ميان دين و رسالت پيامبر با اعمال اقتدار و خشونت چنانکه مورد بحث جناب آقای دکتر سروش است بايد با احتياط بيشتری سخن گفت و تخصص لازم را داشت. بنابراين بحث من درباره متدولوژی بحث است و اينکه با کليات و بدون پژوهش در جزئيات نمی توان نتايجی سهمگين را عرضه کرد. با استعداد و توانایی که در آقای دکتر سروش سراغ دارم ايشان اگر بخواهند و مدتی در اين زمينه مطالعه و تحقيق کنند بی ترديد می توانند پژوهش هایی خوب و جدی و قابل استفاده ای را در اين زمينه داشته باشند. سخن من اين است که بدون سابقه چنين پژوهش هایی اظهار نظر در مسائلی اين چنينی خطاست. بنابراين اينجا جای نقد موارد جزیی در کلام ايشان نيست. من با نوع و شيوه بحث استاد سروش موافق نيستم. آيا مدعی ام که خود توانایی اظهار نظر درباره جوانب مختلف سيره پيامبر را دارم؟ من چنين ادعایی نکرده ام. بحث من تنها درباره شيوه و آداب بحث در اين زمينه است. بدين ترتيب من در اين چارچوب نيازی به نقد موارد جزیی در کلام ايشان نمی بينم. کليات هميشه رهزن است. بايد نخست شيوه پژوهش را تعيين کرد و آنگاه بر اساس يک ملاک که مقبول طرفين است در جزئيات به بحث پرداخت. مثلا وقتی ايشان فتح مکه را از سوی پيامبر اقدامی جنگی و در پی گسترش قدرت قلمداد می کند چطور بايد در اين زمينه با ايشان بحث کرد؟ روشن است که ما در مفاهيم اختلاف نظر داريم. مکه خانه پيامبر بود و اين مشرکين قريش در آنجا بودند که با اعمال زور عريان او و خاندانش را ابتدا در شعب ابی طالب محصور کردند و در نهايت ناچار به ترک شهر آباء و اجدادی شان کردند. آيا فتح مکه اقدامی در مسير قدرت بود؟ يا اينکه ايشان درباره واژه عذاب در قرآن اظهار نظر کرده اند؟ آيا آقای دکتر سروش درباره معانی مختلف اين واژه در قرآن، ادب و شعر جاهلی عرب و در سيره تحقيق لازم را کرده اند؟ آيا می توان بدين سادگی درباره عذاب در قرآن اظهار نظر کرد؟ اين پرسش های من است.
سخنی درباره دلالت حديث غدير (نقدی بر گفتاری کوتاه از آقای محسن کديور) [در دو فرسته]
آقای محسن کديور اخيرا در يادداشتی به مناسبت عيد غدير فرموده اند: "اهل سنت ضمن پذیرش خطبه پیامبر (ص) در این مکان و زمان، مفاد آن را غیرمرتبط با شاکله معرفتی اسلام و جانشینی پیامبر (ص) میدانند. شیعیان که از آن زمان تا امروز در اقلیت هستند خطبه پیامبر (ص) و دیگر توصیههای ایشان را به گونهای درک کردند که پیامبر در این خطبه نه تنها شاکله معرفت اسلامی را از طریق معرفی ثقلین برای پیروانش تعیین کرده، بلکه سمت و سوی جانشینی سیاسی خود را نیز مشخص کرده است. فهم تشیع با خطبه و دیگر کلمات پیامبر (ص) – مطابق تحقیقات پیشگفته – منطبق است، و به نظر میرسد اهل سنت به مفاد این خطبه مهم و دیگر وصایای پیامبر توجه و عمل نکردند. در هر حال این نزاع چهارده قرن است ادامه دارد. امامت حداقل سه شأن دارد: شأن اول، منبع سوم معرفت دینی، بعد از منبع اول کلام الله قرآن مجید، منبع دوم سنت رسول الله (ص). در این شأن امام در تفسیر وحی و تبیین سنت نبوی منبع معرفت و اسوه رفتار دینی است. شأن دوم منبع علوم باطنی و ولایت تکوینی، امام بعد از پیامبر سرچشمه مشاهدات و تجارب عرفانی است. شأن سوم، امام زمامدار سیاسی، خلیفه مسلمانان و زعیم آنهاست. دو شأن اول انتخابی نیستند، نصب الهی یا نص نبوی لازم دارند...اهل سنت جانشینی یا خلافت پیامبر را منحصر در شأن سوم که نازل ترین شئون سه گانه است کرده اند. اگرچه پیامبر سمت و سوی جانشینی سیاسی خود را هم در غدیر خم و هم در دیگر وصایا تعیین کرده و علی بن ابی طالب را شایسته ترین فرد واجد شرایط معرفی کرده است، اما این شأن سیاسیِ امامتْ انتخابی است نه انتصابی. این مسلمانان هستند که باید زمامدار سیاسی خود را انتخاب کنند. زمامداری محمد بن عبدالله (ص) در مدینه هم به انتخاب مردم بود اگرچه نبوت ایشان انتصاب الهی بود."
از گفتار آقای کديور چنين بر می آيد که ايشان معتقدند حديث غدير صرفا دلالت بر سمت و سوی جانشينی سياسی بعد از پيامبر (ص) دارد. با اين حال بلافاصله اضافه کرده اند که: "و علی بن ابی طالب را شایسته ترین فرد واجد شرایط معرفی کرده است". اگر پيامبر اکرم در حديث غدير صرفا سمت و سو را عنوان کرده اند و نه تعينا جانشينی بلا فصل حضرت امیر را اعلام کرده باشند در آن صورت بايد اين سخن را که حضرت "و علی بن ابی طالب را شایسته ترین فرد واجد شرایط معرفی کرده است" را چگونه فهميد؟ آيا پيامبر در سخنش در خطبه و حديث غدير تعبيری به کار برده که صرفا نشان از يک پيشنهاد درباره جانشينی سياسی اش بعد از خود دارد؟ معنای اين پيشنهاد چه بوده؟ آيا علاوه بر اينکه سمت و سوی کلی جامعه نبوی و امت مدينه در امر اداره جامعه و "سياست" آن را تبيين کرده به طور مشخص حضرت امير (ع) را به عنوان جانشين سياسی پيامبر تعيين کرده و يا خير؟ اگر پيامبر در اين حديث حضرت امير (ع) را به عنوان شايسته ترين شخص بعد از خود برای تصدی امر جامعه دينی مدينه و حجاز معرفی کرده آيا اين معرفی صرفا يک پيشنهاد از سوی پيامبر بوده فارغ از "انتخاب" مردم و يا اينکه نوعی "پيمان" جديد ميان پيامبر با امت خود در مدينه و سرزمين شبه جزيزه مسلمان آن روزگار بوده؟ اگر صرفا سمت و سو نشان دادن برای اداره سياسی بعد از خود بوده در آن صورت معنای اينکه حديث غدير شايسته ترين را از سوی پيامبر تعيين می کند و مصداقاً آن را حضرت امير (ع) قرار می دهد چيست؟ روشن است اينجا در کلام آقای محسن کديور نوعی ابهام گویی و يا حتی تناقض ديده می شود.
با اين وصف آقای کديور در همين جملات بالا اضافه کرده اند که: "اما این شأن سیاسیِ امامتْ انتخابی است نه انتصابی. این مسلمانان هستند که باید زمامدار سیاسی خود را انتخاب کنند. زمامداری محمد بن عبدالله (ص) در مدینه هم به انتخاب مردم بود اگرچه نبوت ایشان انتصاب الهی بود." فارغ از اينکه "انتخاب" در ادبيات "سياسی" دوره مورد بحث ما يعنی صدر اسلام و ادب عصر ماقبل جاهلی آن غائب است و اصولا انتخاب کلمه "انتخاب" در اين سياق سياسی خود نوعی زمان پريشی تاريخی است پرسش اين است که در اين "انتخاب" آيا مسلمانان می بايست بعد از پيامبر به اين گزاره پيامبر که حضرت امير (ع) شايسته ترين شخص برای جانشينی است عمل می کردند يا خير؟ تلقی آنان از اين سخن صرفا يک پيشنهاد بود و اگر پيشنهاد بود از وضعيت اين پيشنهاد چه نوع تلقی داشتند؟ آيا معتقد بودند که با وجود اين تصريح به تعيين شايسته ترين شخص همچنان می توانند آن را پيشنهادی که جايز است آن را در نظر نگيرند تلقی کنند؟ آيا تلقی آنان از این سخن پيامبر اين بود که مصداق آيه شريفه"وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍۢ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَن يَعْصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَٰلًا مُّبِينًا " نيست؟
🔻پرسش وپاسخ
🔻🔻
استاد محمود حشمت پور
پرسش:
بعضی روایات فلسفه را رد میکند و حتی بیشتر فقها فتوا داده اند، این روایات چطور توجیه میشوند ؟ایا دین مخالف فلسفه است؟
پاسخ:
🔻
سوال کردید که روایات فلسفه را رد می کند آیا فلسفه مخالف دین است و اگر مخالف است چرا روایات آن را رد می کند و اگر روایات فلسفه را رد کردند آیا اعتباری برای فلسفه می ماند( این می شود دو تا سوال) یکی این که آیا فلسفه توسط روایات رد شده یا نه؟ دوم این که اگر رد شده اعتباری برایش هست یا نه؟
🔻
سوال دوم آسانتر است و می توان ابتدا به آن جواب داد و این چنین بگوییم که اگر اسلام یعنی وحی که از باطن اشیاء خبر دارد و از غیب مطلع است علمی از علوم را رد کند اعم از این که فلسفه باشد،فیزیک باشد یا علم دیگر باشد نباید آن علم را رد شده حساب کنیم به خاطر این که وحی از جانب خدا و علم از جانب ماست و اگر هم برخی از مسائل را حل کردیم نسبت به برخی از مسائل ممکن است ابهاماتی باقی مانده باشد.بنا بر این اگر ثابت شود که وحی در این جا با علمی از علوم( اعم از فلسفه و غیر فلسفه) مخالفت کرده است ما ناچاریم که وحی را بپذیریم و در آن مساله فلسفی یا مساله دیگر تجدید نظر کنیم و چه بسا این قضایا اتفاق هم افتاده باشد که در فلسفه مشاء مطلبی می گفتند،صدرا به روایات مراجعه کرده و دیده این مطلب با روایات منطبق نمی شود ودر مورد روایات فکر کرده و نوآوری هایی را در فلسفه به وجود آورده است،خیلی از نوآوری های صدرا به کمک وجود روایات بوده است،پس این چنین نیست که ما وحی را در عرض علمی که از ذهن خودمان تراوش کرده است قرار بدهیم(شکی نیست که وحی بر این علم مقدم است) منتهی به شرطی که ثابت بشود که روایت چنین چیزی گفته است و برداشت ما از این وحی صحیح باشد بنا بر این باید هم ثابت بشود که این کلام امام است و هم ثابت بشود که برداشتی که ما از این کلام کرده ایم برداشت صحیحی است و در مقابل این چنین مطلبی که از این چنین روایات برآمده است ما هیچ علمی را معتبر نمی دانیم چه فلسفه و چه غیر فلسفه.
اما این مطلب که آیا در مقابل وحی می شود به علم اعتماد کرد پاسخ سوال منفی است و ما در مقابل وحی به هیچ علمی اعتماد نمی کنیم مگر این که ما گمان کرده باشیم که وحی، وحی است و در واقع وحی نباشد.
🔻
اما سوال اولتان این بود که آیا فلسفه توسط روایات رد شده است یا نه؟ یک وقت منظورتان علم فلسفه است و یک وقت منظورتان مسائل فلسفه است.
بدیهی است که مسائل فلسفه –تک به نک-باید با روایات تطبیق داده شود و باید ببینیم منطبق بر روایات است یا نه؟اگر چند مساله از مسائل فلسفی با روایات مخالف بود نمی توانیم بگوییم که روایات با فلسفه مخالف است چون در هر علمی ممکن است برخی از مسائل نادرست در آن مطرح شده باشد،فلسفه هم علمی بشری است و ممکن است برخی از مسائل نادرست دراآن مطرح شده باشد.
#فلسفه
#حشمت_پور
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
🔴 🔴چرا پیامبران مشتاق تشریف آوردن رسول خدا(ص) به دنیا بودند؟ 🔴🔴
🔶 یکی از اهداف به دنیا آمدن رسول خدا(ص)، کامل کردن دین و جاری کردن تمام نعمات خدا برای بشر بود؛ همان دینی که تمام پیامبران اولوالعزم برای جاری شدن آن زحمت کشیدند ولی میدانستند که توسط خاتم الأنبیاء کامل خواهد شد؛ بنابراین زمینه سازی و دعا میکردند که خداوند هر چه زودتر، او را به دنیا بفرستد تا این کار را به سرانجام برساند.
🔷 جالب است بدانیم که بر اساس سوره آل عمران: 19، «دین نزد خدا فقط اسلام است» و آنچه بعنوان دین ابراهیم و موسی و عیسی مطرح است در حقیقت، جزء و شریعتی از دین اسلام است که بر آن بزرگواران جاری شده است همچنان که در سوره شوری: 13 آمده است: «از دين، آنچه را كه به نوح درباره آن سفارش كرد، براى شما تشريع كرد و آنچه را که به تو وحى كرديم و آنچه را كه درباره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه اندازى مكنيد».
🔶 بله، یکی از کسانی که با این آرزو زندگی کرد، حضرت ابراهیم (ع) بود. او پس از ساختن خانه کعبه چنین دعا کرد: «پروردگارا، در ميان آنها، رسولی از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان تلاوت کند، و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و ایشان را تزکیه كند، براستی که تو عزیز و حكيم هستى(بقره: 139)».
🔶 منظور ابراهیم(ع) از آن رسول، پیامبر اسلام(ص) است. او میدانست که کسی بجز ایشان توان انجام این کارها را ندارد؛ برای همین پس از ساختن کعبه، به بهانه پاداش زحمتش، این دعا را کرد و خداوند در سه جای قرآن، یعنی سوره بقره: 151 و آل عمران: 164 و جمعه: 2، اجابت دعای ایشان را مطرح میکند.
🔷 البته خداوند هنگام اجابت، دعای ایشان را اصلاح کرده است زیرا او ابتدا تعلیم کتاب و حکمت و سپس تزکیه را مطرح میکند ولی خداوند در هر سه جا، ابتدا تزکیه و سپس تعلیم کتاب و حکمت را مطرح کرده است که نشان میدهد تزکیه، مقدمهی آن دو است. ولی نکته مهم این است که چه کسانی و چگونه از این نوع تعلیم و تربیت بهره میبرند.
🔶 بله، جالب است بدانیم که خداوند توسط پیامبر(ص) نعمت هایی را در دسترس خلایق قرار داد که هیچ پیامبری نتوانست آنها را بیاورد.
🔶 یکی از آن نعمتها، قرآن است که کامل ترین کتاب و تبیان همه چیز است و برنامه الهی برای هدایت و رشد خلایق، و ساختن زندگی با سعادت در این دنیا و در برزخ، و ایمنی در قیامت، و رسیدن به بهشت، به طور کامل در آن بیان شده است.
🔶 دیگری اهل بیت(ع) است که انواری در عرش خدا بودند و قرار بود از نسل حضرت زهرا(س) به دنیا بیایند که اگر پیامبر(ص) به معراج نرفته بود و در بهشت از میوهی درختی که در صلب او به نطفه حضرت زهرا(س) تبدیل شد نمی خورد، هرگز سرور زنان عالم که کوثر یکی از جنبههای ایشان است، پا به دنیا نمی گذاشت و در نتیجه آن انوار عرشی نیز به دنیا نمیآمدند و نظام الهی مختلّ میشد زیرا دیگر امامان و امام زمان(ع) به دنیا تشریف نمیآوردند و دیگر دوران ظهور و قیامت واقع نمیشد زیرا تمام این مراحل توسط خداوند برای عالم هستی برنامه ریزی شده است.
🔶 یکی دیگر از نعمتهای الهی که خداوند بخاطر پیامبر(ص) آن را در دسترس اهل دنیا قرار داد، امیر المؤمنین(ع) بود که بر اساس روایات، ایشان همان «نبأ عظیم است که درباره آن اختلاف دارند» و در سوره نبأ: 2و3 آمده است و با آمدن ایشان، نبوّت انبیاء به پایان رسید زیرا با آمدن نبأ عظیم، دیگر خبری نمانده بود که نیاز به آمدن نبی و پیامبر جدید باشد، برای همین رسول خدا(ص) خاتم الأنبیاء شد.
🔶 و با ابلاغ ولایت او در روز غدیر خم، دین خدا را کامل کرد و تمام نعمتها را در دسترس قرار داد به شرط آنکه در عمل، تحت ولایت او درآیند نه در ادّعا.
🔶 آری تمام این نعمتها از جمله: اکمال دین، و اتمام نعمت، و نزول قرآن، و تشریف فرمایی اهل بیت(ع) به دنیا، و ختم نبوّت با آمدن نبأ عظیم، و ختم رسالت با ابلاغ ولایت او، و تلاوت آیات و تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت، همگی به یُمنِ حضور رسول خدا(ص) در دنیا بود وگرنه هیچ یک از رسولان، توان آوردن یکی از این نعمتها را نیز نداشت، برای همین دعا میکردند که خداوند او را بفرستد تا این کارهای عظیم را انجام دهد.
🔶 برای همین است که خداوند در سوره انبیاء: 107 میفرماید: «و تو را جز رحمت براى جهانيان نفرستاديم»، و به حق چنین است زیرا هیچ یک از جهانیان سزاوار بهره مندی از این نعمتها نبود و خداوند فقط بخاطر وجود مقدّس پیامبر(ص) چنین رحمتی را جاری کرد و این نعمتها را در دسترس جهانیان قرار داد، و هر کسی که از آنها بهره میبرد، مدیون ایشان است.
🔶 امیدوارم که خداوند از سر رحمتش، ما را در دنیا از آن نعمات بهره مند کرده و در آخرت با ایشان همنشین کند. والسلام.
متن حاشیه ایشان:
از صفحه یازده تا اینجا چه نسبت های کذب و ناروایی که به شیعه داده نشده است و همه حکایت از بی اطلاعی و بی سوادی خیاط و یا تعصب و عناد او دارد ایا شیوه علمی همین است?
آیا پاسخ دادن به این اراجیف مخالف با وحدت است?
آیا باید دست روی دست گذاشت و هرچه آن ها بگویند ما باید سکوت کنیم?
محمود فاضل
📌 #تأمل:
در روایات دیگر مقصود از مشکاة، قلب مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مقصود از مصباح، علم الهی بیان شده و مراد از زجاجه، امیرالمؤمنین علیه السلام است که آن علم الهی از پیامبر به ایشان منتقل شده است و می توان در پایان از جمع بین روایات به این نتیجه رسید که وجود نازنین حضرت زهرا سلام الله علیها به منزله قلب پیامبر قلمداد شده که علم الهی در وجود ایشان قرار گرفته است.
📚الكافي، ج8، ص: 380؛ التوحيد، ص159 و 436
✅و چه بسا یکی از معانی حجت الله بودن حضرت زهرا سلام الله علیها بر ائمه علیهم السلام همین نکته باشد.
🆔 @tafsirerevaii2
اسنادی که داده همگی میگویند پیامبر مسموم شده که ما مخالفش نیستیم.مساله این است که سند بدهید عایشه به ایشان سم داده وگرنه مشهور علمای شیعه و سنی،آن زن یهودی هست.ماجرای دارو هم عرض کردم که پیامبر در ادامه فرمود از آن دارو همه باید بخورند و همه خوردند و هیچکس نمرد
علیکم السلام ، امیرا چه بگویم که «مرغ همسایه غازه». برخی از ما هنوز نه به اندازۀ دیگران از تاریخ علم خودمان اطلاع داریم و نه به اندازۀ آنها شیوه های صحیح نقل و نقد را می دانیم. در کجای دنیا می بینید که یک مورخ علم ، به بهانۀ گزارش گزاره های های غلطِ علمی و وظیفۀ خطیری که برای خود در معرفی ریشه های عقب ماندگیِ علمیِ کشورش قائل است، با چنین رویکردهایی به سراغ اسناد علمی و تاریخی کشورش برود ؟!!
سزگین را ببینید، صدها کتاب در حوزۀ تاریخ علم منتشر کرد و دسترسی اش به نسخ خطی، چندین برابر امثال جناب جعفریان بود.
اما ، رویکرد او چه بود؟ آیا نه این بود که او در طول مدت عمرش، چندین برابر بیشتر از آقای جعفریان با «مزخرفات علوم قدیمه» (صرف نظر از مصادیق آنها که موافقین و مخالفین خود را دارد) برخورد کرده بود ؟!! آیا او برخی از مطالب بدیهیُّ البطلان و گاه مُضحِک را در نسخه های خطی ندیده بود ؟!!
او چه کرد ؟!! می نشست از آنها دم به دم عکس می گرفت و اینها را برای مخاطبینِ خود می فرستاد ؟!! اینها را برای معاصرین و آیندگان به ارمغان گذاشت ؟!! برخورد او با اسناد طبی و نجومی و ... اینگونه بود؟
آقای جعفریان و امثال ایشان باید بروند آلمان و ترکیه تا ببینید رهاورد سزگین از مطالعۀ نسخ خطی طبی و نجومی و ... چه بود (شاید هم رفته باشند، فارجِعِ البصر). یا لااقل همینجا به آثار و یادداشت های امثال قزوینی و همایی و دانش پژوه مراجعه کنند تا ببینند این نسخه پژوهان سترگ از سیر و سیاحت در اینگونه آثار خطی چه آورده هایی برای ما به ارمغان گذاشتند.
🔹نکته:
اتهام سران سقیفه به مسموم کردن پیامبر اکرم (ص) در دو حدیث بدون سند در تفسیر عیاشی و قمی ذکر شده است. این مطلب بدون سند در ایام رحلت آن حضرت در فضای مجازی به عنوان حدیث مسلّم ترویج شد.
چندی قبل به یکی از محققان که در مقاله خود این مطلب را - البته به عنوان احتمالی ضعیف - مطرح کرده بود نوشتم: آیا با یک یا دو خبر واحد مرسل می توان مساله به آن مهمی را اثبات کرد یا حتی احتمال داد؟!
و خاطر نشان کردم: در لعنیه صنمی قریش - چه ماثور باشد و چه جعلی - در مقام تعداد مثالب خلفا همه چیز را بدون تقیه ذکر کرده و مانعی از ذکر سایر مطاعن هم نبوده، اما مطلقا اشاره ای به آن اتهام نشده و این نکته قابل تاملی است.
🔹ایشان امروز در تأیید مطلب حقیر این نکته مهم را ارسال نمودند:
بله. در الاستغاثة کوفی هم که همه نوع طعن و لعن و تکفیری را نثار خلفا کرده، چیزی از جنایت قتل نیست.
@bazmeghodsian
رابعاً بنا به روایات دیگر، اصلاً ابوعفک شوهر عصما نبوده و شوهر او یزید بن زید خطمی بوده است.
ب- همچنین در پارهای روایات آمده است که عُمیر بن عدی را پیامبر برای قتل عصما اعزام داشت و بنا بر پارهای روایات دیگر، عُمَیر از پیش خود نذر کرد که عصما را بکشد.
ج- همچنین این که پیامبر از میان آن همه مسلمانان سالم و بینا، یک نفر کور را برای چنین مأموریت خطیری - آن هم به تنهایی و در دل شب - اعزام کرده باشد، مطلبی نیست که به سهولت بتوان پذیرفت.(در روایات وارده در این باب تصریح شده که وی کور بوده و نیمه شب برای قتل عصما رفته است).
باری با این همه تناقضهایی که در متن روایت مربوط به واقعه هست، نخست باید بر پایهٔ اصول علمی و تحقیقی، صورت صحیح آن را یافت و سپس دربارهٔ آن داوری کرد.
در مورد منابع رجوع کنید به کتابهای سیره و مغازی و ناسخالتواریخ و غیره.
مجدداً جای پرسش از آقای سروش هست که حکمت برخوردهای دوگانهٔ ایشان با روایات چیست؟
ضمناً درایت قطب روشنفکری ما بسیار درخور ستایش و تقدیر است که اذهان کثیری از مردم و خاصّه اهل فرهنگ و قلم را که باید هر چه بیشتر متوجه بدبختیهای جامعهٔ خود و مسئولان بدبختیها باشد، به سوی منازعه بر سر دعواهای بیحاصل سوق داد! آیا به مردم تیرهروز این مملکت و مسئولانِ بدبختیهایشان خدمتی برتر از این هم میتوان سراغ کرد؟
جدّاً دست مریزاد!
@akbarsobout
🔻داستانی دروغین درباره پیامبر اعظم (ص)
🔹در ایام رحلت پیامبر اکرم (ص) داستانی ساختگی به عنوان مؤیدی بر مسموم شدن آن حضرت مورد استناد برخی نویسندگان قرار گرفته که قبل از اثبات نظر آنان عصمت حضرت را زیر سؤال می برد.
عالم محقق مرحوم آیة الله محمد صادق نجمی در مقاله ای به نقد این داستان پرداخته اند که خلاصه از آن را در ذیل نقل می کنیم.
یکی از داستانهای ساختگی و حدیثهای جعلی، که در منابع اولیه اهل سنت نقل گردیده، حدیث «لدود» است.
خلاصه این افسانه، که از عایشه نقل گردیده، این است که:
در روزهای آخر عمر پیامبر اسلام و در دوران شدّت مریضی اش، که در حال اغما به سر میبرد، با صلاحدید همسران حضرت و کسانی که در منزل حضور داشتند، معجون و دوای تلخی، که به افرادِ مبتلا به سینهپهلو داده میشد، به دهان پیامبر ریختند و پیامبر خدا در آن حال اشاره کرد که دوا را به دهانش نریزند.
عایشه میافزاید: ما فکر کردیم امتناع پیامبر از خوردن دارو، بدان جهت است که هر مریضی از خوردن دوا کراهت دارد و امتناع میورزد و لذا به امتناع و اشاره آن حضرت ترتیب اثر ندادیم و دوا را به دهانش ریختیم. چون پیامبر به هوش آمد و تلخی دوا را در دهانش احساس کرد و متوجه شد که به دهانش دارو ریخته شده، سوگند یاد کرد که: باید به مجازات این عمل، در برابر چشمانم، به دهان تمام کسانی که در مجلس حضور دارند، به جز عباس، از آن دارو ریخته شود و طبق دستور اکید و سوگند پیامبر، دارو به دهان یکایک حضار، به جز عباس، ریخته شد تا نوبت به همسران پیامبر رسید. از میان آنان، میمونه اصرار کرد که من روزه هستم، ولی به گفتار وی اعتنا نکردند؛ زیرا پیامبر بر این امر تأکید و سوگند یاد کرده و کسی را به جز عباس استثنا ننموده بود.
🔻در مرحله نخست، آنچه در متن این حدیثها جلب توجه میکند و ساختگی بودن این داستان را، حتی برای کسانی که پیامبر (ص) را معصوم و مصون از خطا و کارهای لغو نمی دانند، تأیید میکنند که در مفهوم این حدیثها تناقض و تضاد وجود داردکه، سه مورد از این تناقضها را توضیح میدهیم:
👇
1. پیامبر خدا (ص) در چه زمانی متوجه ریختن دوا به دهانش شد؟
آنچه در متن بیشتر این احادیث تصریح شده، این است که پیامبر خدا پس از آن که به هوش آمد و تلخی و اثر دارو را در کام خویش احساس کرد، متوجه شد که به دهان وی دارو ریختهاند؛ «وافاق فعرف أنّه قد لدّ و وجد أثر اللّدود.» ولی بنا به مضمون همان حدیثی که در آغاز بحث، از صحیحین آوردیم، پیامبر خدا (ص) متوجه بود و با ایماء و اشاره، از این عمل نهی میکرد؛ «فجعل یشیر إلینا أن لا تلدونی فلما أفاق، قال أ لم أنهکم أن تلدونی».
2. موقعیت عباس در این جریان:
بنا به مضمون حدیثی که ترمذی و بعضی علمای اهل سنت نقل کردهاند، عباس عموی پیامبرخدا (ص) از همان افرادی بود که به دهان پیامبر دوا ریختند. «رده العباس و أصحابه».
ولی به نقل ابن ابی الحدید، از عایشه، عباس با این که در مجلس حضور داشت اما از دوا ریختن به دهان حضرت رسول امتناع ورزید «فاجمعوا علی ان یلدوه فقال العباس لا الده ...».
در حالی که بنا به مضمون حدیثی که از صحیحین نقل آوردیم، عباس در اصل جریان حضور نداشته بلکه بعداً وارد شده است؛ «إلا العباس فانّه لم یشهدکم».
3. چه کسانی مشمول مجازات گردیدند:
بنا به نقل احمد بن حنبل، به همه صحابه، که در آن جریان حضور داشتند، دوا داده شد تا نوبت به همسران آن حضرت رسید ولی بنا به مضمون حدیث دیگری که باز احمدبن حنبل نقل کرده، به جز همسران پیامبر شخص دیگری در آن موضوع و در آن جلسه شرکت نداشت و دوا نیز تنها به همسران پیامبر خورانده شد.
عباس گوید: وارد حجره پیامبر شدم و همسران آن حضرت در کنارش بودند. با دیدن من، حجاب به سر کردند، جز میمونه. پس پیامبر فرمود: در خانه کسی باقی نماند که شاهد دوا خوردن من بوده است، مگر این که به دهان او هم دوا ریخته شود.
آیا صدور چنین حکمی با مقام نبوت سازگار است؟
گذشته از این تضاد و تناقض سه گانه در متن این داستان، که دلیل بر جعل و ساختگی بودن آن میباشد، در زمینه این افسانه ساختگی، این سؤال مطرح است که: آیا اصلًا صدور چنین حکم خندهدار و دستور چنین مجازات مخالف عقل و وجدان، از سوی رسول الله، با مقام نبوت و شخصیت شاخص رسول اعظم و پیامبر خاتم متناسب است؟! زیرا در ظاهر، مضمون همه این حدیثها و مفهوم صریح بعضی از آنها این است که دستور اکید و سوگند پیامبر خدا در مورد دوا خوردن تمام افراد حاضر در مجلس، به عنوان عمل متقابل و مجازات اقدام آنان صورت گرفته است؛
در صورتی که اولًا بنا به مضمون بخش مهم این حدیثها، پس از آن که پیامبر خدا به هوش آمد، متوجه شد که به دهان او دوا ریخته شده، بنابراین، از ناحیه آن حضرت، که در حال بیهوشی به سر میبرد، نهی وجود نداشته تا مخالفتی صورت پذیرد و متخلّفان مجازات شوند.
ثانیاً- اگر در این رابطه مفهوم همان حدیث را بپذیریم که آن حضرت قبلًا متوجه جریان بود و با ایما و اشاره آنان را نهی می کرد و از خوردن دارو امتناع ورزید، باز هم نمی توان چنین مخالفتی را جرم قابل مجازات به حساب آورد؛ زیرا این مخالفت، بر اساس توجیهی از سوی عاملین بوده که معمولًا هر مریض از خوردن داروی تلخ، امتناع میورزد.
و ثالثاً- اگر فرض کنیم که همه حضار مجلس، طرف مشورت و با اصل موضوع موافق بودهاند، اما مسلّم است که همه زنان در انجام دادن این عمل شرکت و مباشرت مستقیم نداشتهاند. بنابراین، مجازات همه حضار چرا؟ و چرا همه حاضران، به جرم عمل یک یا دو نفر مجازات شوند، در صورتی که طبق قانون اسلام و قانون عقل نمی توان کسی را به جرم شخص دیگر مسؤول دانست؛ «ولا تزر وازرة وزر اخری» و آیا این حکم مانند آن نیست که در مقام قصاص عدهای را به جرم راضی بودن به قتل کسی، مانند شخص قاتل، محکوم به قصاص نمایند؟!
و آیا هیچ شخص عاقلی به خود اجازه میدهد افرادی را در برابر عملی که آن را وظیفه اسلامی و انسانی خود و راه نجات وجود پیامبر و معالجه او میدانند، به جای تقدیر و تشکّر از عمل آنان مجازات کنند؟!
کجا رسد به مقام ارجمند رسالت و خاتم نبوت، که طبق نقل ابنحجر، آن حضرت در تمام دوران زندگی اش، حتی نسبت به حقوق شخصی و مسلّم خویش با هیچ کس و حتی با دشمنانش به مقام انتقام و مجازات برنیامد و با همه آنان، با عفو و اغماض رفتار نمود و در فتح مکه چون با سرسختترین دشمنانش مواجه گردید، فرمود: «إذهبوا أنتم الطلقاء».
ادامه👇
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com