@jafarian1964
یکی از روشهای بی اعتبار کردن علم در همه روزگاران
راغب اصفهانی، عالم فاضل قرن چهارم ـ پنجم، بیست و سه شرط را برای موفقیت یک دانش آموز بر می شمرد نکاتی که همه آنها نکات مهم اند. هستند. در میان این 23 نکته، یک توصیه از نظر بنده، بسیار مهم است، و اهمیت آن هم به خاطر نگاه دقیق و عالمانه ای است که در آن وجود دارد.
برای شرح آن لازم است یک مقدمه کوتاه عرض کنم و آن این که از ابتدای تغییر روشهای علمی در عصر جدید، به ویژه در دانش هایی مانند طب، افرادی که معارض و مخالف بودند، انگشت روی اشتباهات پزشکان می گذاشتند و آن را دلیل بر بطلان آن علم می دانستند. این روش، هنوز هم ادامه دارد، و مورد استفاده کسانی است که اعتماد به این دانش ندارند، و این بی اعتمادی را با زدن همین مثالها ترویج می کنند.
مدل دیگر این نوع برخورد منفی گرایانه، طرح این نکته هست که متخصصان این دانش هر روز نظرشان را عوض می کنند، یا پزشکان مختلف، حرفهای مخالف همدیگر می زنند؛ نیز این که تجربه های آنها، روزانه عوض می شود. یک روز این را می گویند و روز دیگر، مطلب دیگری را. بدین ترتیب معلوم می شود که اینها علم نیست.
مدل بالاتری هم هست، و این که در کنار جنبه های مثبت فراوان آن علوم، انگشت روی جنبه های منفی اش گذاشته به برخی از پیامدهای آن که غالبا هم توهمی و تحلیل های ناشی از عوض شدن فضای های جاری از شکل سنتی به مدرن است، می پردازند.
راغب اصفهانی در بیان شرایط موفقیت یک دانشجو، در نکته بیستم، روی همین مساله انگشت نهاده به دانشجوی واقعی توصیه می کند در این زمینه مراقب باشد. وی روش پیشگفته را کار «عوام» می داند، این که وقتی یک طبیب یا منجم در صدور حکمی اشتباهی مرتکب می شود، عوام، اصل دانش را زیر سوال می برند.
راغب می گوید، دانشجویی طالب علم واقعی است که مانند عوام نباشد و اشتباه یک پزشک را به پای اصل علم نگذارد. او باید بداند یک علم، اصول خاص خود را دارد، اصلی که آن علم بر اساس آنها سنجیده می شود نه بر اساس تجربه غلط یک کسی که در حال تمرین و تخصص آموزی در این علم و عمل بر اساس آموخته های جاری است.
راغب می گوید: دانشجو، نباید اشتباه یک شاغل در این علم، او را وادار به فساد آن علم و اعلام بی فایدگی آن کند، کاری که عوام انجام می دهند. اینان چنین اند که وقتی یک طبیب یا منجمی را می بینند که حکم اشتباهی می کند، اصل دانش طب و نجوم را خوار می شمارند. دانشجو باید صحت و سقم هر فنی را با آنچه که ذات آن اقتضاء دارد، بسنجند. بنابر این، حکم اشتباه یک شاغل در آن، دلیل بر ناتوانی آن دانش نیست، چون مناسبتی میان این دو وجود ندارد جز این که او با تمرین و اشتغال خود به آن علم، راست یا ناراست، حکایت از آن کار دارد.
به دیگر سخن، توصیه راغب این است که اصل علم، نباید با خطاهای جاری در گزاره های یک شاغل در این علم، سنجیده و تحقیر شود، بلکه علم باید فی حد نفسه، با اصول خودش، ارزیابی شود.
این تأکید وی که این روش عوام است، نکته بسیار لطیفی است؛ چنان که امروزه ما نیز شاهد این امر هستیم که بسیاری از مخالفان علوم جدید، عوامانه، به همین خطاهای جاری استدلال کرده اصل این دانش ها را زیر سوال می برند و حکم به بطلان این علوم می کنند و بی اعتبارشان می سازند. از قضا در روزگار ما این روش، یکی از پر رونق ترین روشها، برای دشمنان علوم جدید است که قصد دارند با این انتقادها، به دکان بی رنگ خود رونق دهند. این کار یعنی تحقیر این علم، یکی از بدترین کارهایی است که نتیجه مستقیم روی عقب ماندگی علمی ما دارد، زیرا اعتماد را از میان می برد. (رسول جعفریان)
@historylibrary
اما دانش: در ارتباط با دانش، باید گفت، اصولا در دوره صفوی، یک معضل مهم، نبودن چاپ در ایران بود. با این حال آنچه به صورت سنتی کار انتقال علم را انجام می داد، علما، مدرسه، و نسخه خطی و نظام آموزشی از نظر شکل و محتوا بودند. در دوره صفوی، نسخه خطی به وفور تولید می شد و در اختیار بود. شمار فراوان نسخ خطی، آن چه تاکنون باقی مانده، حاکی از آن است که در دوره صفوی اهمیت و اعتنای زیادی به آن می شده است. با این حال، پیشرفت علم تنها به شرایطی که در یک مقطع خاص برای آن فراهم می آوریم نیست. پیشرفت علم، مدیون سنت های علمی و آموزشی و دانسته ها و آموخته ها و باورهایی است که همه آنها باید در مسیری قرار گیرد که بتواند علم را توسعه دهد. فلسفه، فلسفه دین، کتب اخلاقی و اجتماعی، باورهای مذهبی، و نیز سیاست های آموزشی که توسط علما اعمال می شود، و آن هم خود محصول روندی است طولانی که بر مسیرپیشرفت علم حاکم است، همه و همه در امر توسعه علمی نقش دارد. به نظر می رسد در دوره صفویه، آنچه که حکومت از مدرسه و وقف و دادن اعتبار به علم و عالم و علما لازم بوده داشته اما فضای ذهنی که برگرفته از آموخته ها و روش های پیشین بوده، آماده گی نداشته است. برای مثال، ما یقین داریم هزاران فرنگی که به اصفهان رفت و آمد داشتند، و این از پایتختی این شهر تا اواخر دوره صفوی است، از دانش های نوین در غرب آگاهی داشتند، اما مع الاسف چیزی از این آگاهی ها به عالمان ایرانی انتقال نیافته است. پرسش این است که چرا؟ آنها نخواستند یا اینان راه ندادند؟ هر چه هست این مشکل، حتی در ارتباط با چاپ هم صورت گرفته و هیچ تلاشی برای توسعه این فن که می توانست نقش اول را در توسعه علم ایفا کند، صورت نگرفته است. متاسفانه تاکنون دیده نشده است که از این قبیل متون علمی که در اروپا منتشر می شده، اثری در آثار مولفان این دوره گذاشته شده و از آنها یادی شده یا به آنها ارجاعی صورت گرفته باشد. تنها حوزه مباحثات دینی را باید استثناء کرد که کشیشان مسیحی به دلیل تلاش برای ترویج مسیحیت، آثاری در این باره به اصفهان آورده و در اصفهان نیز کسانی علیه آنها مطالبی می نوشتند.
آنچه در دوره صفوی از علم و دانش وجود داشت، میراثی بود که از عصر پیش از آن از هرات و شیراز به ارث به آن رسیده بود. بخش فقهی آن هم از حله بود. اما علومی مانند نجوم، ریاضی، موسیفی و به ویژه طب، در قالب همان اصول پیشین یا به اصطلاح بر اساس همان نظام و پارادایمی که از پیش از آن وجود داشت پیش می رفت.
@jafarian1964
از نسل ناسخ التواریخ تا نسل نور السیره
امروز نخستین روز درس منابع تاریخ اسلام بود. به طور معمول روزهای اول شروع ترم، تعداد کمتری از دانشجویان به کلاس می آیند. با این حال کلاس ما تشکیل شد و پنج دانشجو حاضر بودند. بحث امروز در باره ای این نکته بود که تصور نسل ما از تاریخ اسلام، چه تفاوتی با تصور نسلهای قبلی دارد. این سوال، مبتنی بر مساله کتاب و منبع است، به این معنا که هر نسلی، برای خود تاریخ اسلام می نویسد، تواریخی که با منابعی که مثلا چهار یا پنج دهه قبل نوشته شده، متفاوت است. سابقا در ایران، تاریخ اسلام یک رشته تخصصی مطرح نبوده، اما مردم غالبا به تاریخ علاقه داشته اند. اکنون مساله این است که در دهه های بیست و سی شمسی، بعدها در دهه چهل و پنجاه و سپس دهه شصت و هفتاد، هر کدام متن های نوشته شده در تاریخ اسلام، نویسندگانی با سلایق ادبی و فکری مختلف هستند. ما دقیقا می توانیم زمان یک نوشته و متفکر آن را با تعلق خاطرش به وضع جاری و زمانه، تبیین کنیم. اگر ما به اطراف مشروطه برویم، یا نیمه دوم قرن سیزدهم هجری و حتی پیش از آن، باز همین مساله را داریم. نسل ناسخ التواریخ، یک نسل ویژه ای در نگارش و درک تاریخ اسلام است. در این بررسی سه نکته مهم در باره هر دوره هست. یکی این که با چه نثری نوشته شده ، دوم بر اساس چه منابعی نوشته شده و سوم با چه گرایشی نوشته شده است. ما می توانیم این پرسش را داشته باشیم که در دوره قاجاری، چه نوع کتابهایی در تاریخ اسلام نوشته شد. این مساله هم در باره کتابهای فراگیر و عمومی و هم آثاری که در باره بخش هایی از تاریخ اسلام نوشته می شده، مطرح است. روشن است که تعداد قابل توجهی اثر در دوره قاجاری در باره کربلا نوشته شده است، همین طور در باره امامان. گاهی هم آثاری عمومی در باره تاریخ اسلام. مانند همین پرسش و بررسی را برای دوره صفوی هم می توان کرد. البته دوره صفوی مانند دوره قاجار، می تواند به چند دوره فرعی تر تقسیم شود. اما فعلا در کل، بحث ما این است که توجه داشته باشیم، آثار تاریخی در هر دوره، نسبت به صدر اسلام، از نظر نثر و منابع و اندیشه، قابل بحث هستند. اگر شما دو قرن جلوتر بروید، یعنی دوره ایلخانی، آثاری در تاریخ اسلام نوشته شده که متناسب با همان دوره است. تاریخ اسلام رشید الدین فضل الله و نیز تاریخ اسلام حافظ ابرو و شماری دیگر، از این دست هستند. از نظر منابع تاریخ اسلام، ما باید توجه داشته باشیم که آنچه پیش از سقوط بغداد نوشته شده با آنچه بعد از آن هست، به کلی متفاوت است. بخش قابل توجهی از این مساله، به این مربوط می شود که بسیاری از منابع کهن تاریخ اسلام که تا حوالی قرن های پنجم و ششم استفاده می شد، از پس از حمله مغول از دسترس خارج شد. این خارج شدن تا دوره های اخیر که دوباره متون خطی بازیافت، تصحیح و نشر شده، ادامه داشت. به این معنا که ما تا پنج شش دهه قبل، به صورت عمومی، تواریخ اصلی صدر اسلام را در اختیار نداشتیم. بنابرین منابعی که نوشته می شد، از منابع دست چندم استفاده می کردند. این وضعیت در بسیاری از موارد هنوز هم ادامه دارد و بسیاری از افراد، همچنان و به جای این که از مآخذ اصلی استفاده کنند، از منابع دوره صفوی بهره گرفته به نوشتن تاریخ می پردازند. توجه پیدا کردن به نسخ قدیم خطی، معلول توجه یا نهضت تازه ای بود که از لحاظ منبع شناسی نسبت به آثار قدیم صورت گرفت و تاکنون ادامه دارد. برای بحث اصلی مان، و برای مثال، می توان اشاره به روضه الشهداء کرد که وقتی در حوالی 910 نوشته شد، منابعش، همان آثار مشهور دوره تیموری بود. این نکته که فقط از همان منابع استفاده کند طبیعی است، چون این منابع مورد نظر، در دسترس نویسنده بوده، و علاوه، از نظر نثر و تفکر هم، با مولفانش به هم نزدیک بوده اند. مجموعه در دوره تیموری، تاریخ اسلام به سبک و سیاق خاصی است و آثار آن شباهت کامل با دیگر داشته و کسانی که در آن فضای فکری زیست می کردند، آن آثار را می پذیرفتند و در نگارش آثار جدید هم استفاده می کردند. همین مثال، در دوره و روزگار ما هم صدق می کند. آثاری که در دهه شصت در تاریخ اسلام نوشته شد، از منابع مشخصی استفاده کرده و تحت تاثیر دیدگاه های مشخصی بود. ما به تدریج باید تفاوت منابع متفاوت را که متعلق به قرون مختلف است، بشناسیم و به خصوص نسبت به منابع دست اول و سبک و سیاق نگارش آنها، بحث کنیم. حالا نسل جدید، نسل نورالسیره ای هستند، یعنی ا زمنابعی استفاده می کنند که در نور السیره آمده است. با توجه به این که تولید این کتاب از نزدیک به دو دهه پیش است، و آثار فراوان دیگری از متون قدیم تصحیح و منتشر شده، باید بگوییم نسل نورالسیره از آن آثار کم تر استفاده می کنند. این مساله البته ارتباط نزدیکی با بحث ما ندارد اما از جهتی دیگر، در درس منابع، محل توجه است.
@jafarian1964
مراحل اداری تدوین یک فرمان در دوره صفوی از یک کتاب دعا
آگاهی های ما در باره نظام اداری دوره صفوی، اندک نیست، اما به هر حال، به اندازه کافی هم نیست. گاهی نیاز به جزئیاتی داریم که ممکن است به سادگی یافت نشود. مثلا یک نکته جالب، این است که وقتی می خواستند یک فرمان سلطنتی را بنویسند، از نظر سیستم اداری چه مراحلی را طی می کرد. سیاهه اول یا پیش نویس را چطور می نوشتند، در تشکیلات اداری بر اساس آن چگونه فرمان تنظیم می شد، مراحل مهر و شکل های دیگر چطور پیش می رفت.
یک اشاره سودمند در این باره را در یک کتاب دعا از دوره صفوی یافتم. نویسنده، قصد دارد تا مراحل تقدیرات الهی را از شروع آنها تا حتمیت و قطعیت بیان کند. برای تفهیم آن به مرحل شکل گیری فرامین اداری و رقم های شاهانه اشاره می کند. عبارت در باره حتمیت یافتن تقدیرات آدمی در شبهای قدر این است:
... و در شب سیم به حدّ امضاء می رسد، یعنی محتوم می گردد، و به آسانی تغییری در آن داده نمی شود. و توضیح این معنا آن است که همچنان که بلاتشبیه در ارقام ملوک نامدار و احکام فرمان فرمایان عالی مقدار، مراتبی چند می باشد، و اولا تعلیقه نوشته می شود، و ثانیا طبق تعلیقه رقم صادر می گردد، و ثالثا به مُهر مِهر آثار مزیّن می گردد، و تغییر در آن حالت اولی که تعلیقه است به سعی و تلاش ممکن است، و چون رقم نوشته شود، مشکل تر است، و چون به مهر رسد، تغییر در آن در نهایت اشکال است، همچنین تعالی الله عن المشاکلة و المشابهة، در تقدیرات الهی نیز مراتب بسیار می باشد، زیرا که حکمت بالغه حق تعالی مقتضی آن است که ....
@jafarian1964
☝️☝️
گزینش اخبار و غلبه تحلیل در منابع دوره های بعدی
نکته دوم، یعنی ب، مربوط به تأثیر جنبه های بیرونی، بر آثار است. غلبه افکار و اندیشه های خاص در این دوره های تاریخی منوط به شناخت طرز تفکر رایج میان مردم و عالمان است. برای مثال در دوره های ایلخانی ـ تیموری، به تدریج رنگ تصوف بر فرهنگ جامعه غلبه می کند. این رنگ، پیامدهایی در عرصه نگاه به تاریخ، تحلیل آن دارد. اثری مانند روضه الشهداء کاملا زیر سیطره تفکر عرفانی است. این البته جدا از رنگ ادبی اثر یاد شده است که خود بحث دیگری است و تسلط آن هم، منبع را از «علمی بودن» دور می کند.
در دوره های نخست، برای مثال در قرون نخستین اسلامی، چیزی به نام تحلیل تاریخی به صورت مستقل مورد نظر نیست، و گزارش اصل حادثه محور اصلی است. در این متن ها، جز در مواردی اندک، اغلب نمی توان گرایش راوی رابدست آورد، چرا که گویی هدف ثبت اصل حادثه بوده است. در این باره، بیش از همه مقایسه آن آثار با آثار ادوار بعد مهم هستند.
یک مسأله مهم در تفاوت میان دوره اول (سه قرن نخست اسلامی) با ادوار بعدی این است که تسلط نگرش ها در ادوار بعدی، رو به تزاید است، در حالی که در نسل اول، تقریبا کمتر است. می دانیم که در هر دوره، نقلهای مربوط به یک رویداد تاریخی، بسته به اهمیت آن برای نسل حاضر که شنونده و خواننده هستند، تفسیر خاص خود را دارد. بدون شک این امر روی نگارش اثر می گذارد، به طور کلی می توان گفت که هرچه به ادوار جدیدتری وارد شویم، فشار این تحلیل ها و تفسیرها بیشتر می شود. در مراحل بعدی، رکن «گزینش» از میان نقلهای قدیمی و در واقع غربالگری در آنها اتفاقی است که می افتد تا تحلیل یعنی تسلط نگرش های نویسنده بر آن رویداد راحت تر انجام شود. طبعا گزینش، یعنی استفاده از برخی از نقلهای مربوط به آن رویداد، ما را با محدودیت های بیشتری در منابع متأخر روبرو می کند. به عبارت دیگر، دوره نخست نگارش، اغلب از شمار بیشتری نقل برخودار بوده و هنوز بار تحلیلی زیادی بر آن سوار نشده است، در حالی که در دوره های بعدی، گزینش بیشتری صورت گرفته، و تحلیل ها افزایش می یابد. این تحلیل ها، بخشی در امتداد همان غلبه نگرش های خاص مانند آنچه در باره تصوف گفته شد، و البته می تواند ایدئولوژی های دیگر هم باشد، خواهد بود.
در زمان صفوی، مفهوم انقلاب بر ضد دولت صفوی، نامفهوم بوده و اصلا مورد توجه کسی نبود. طبیعی است که از عاشورا نظریه انقلابی استخراج نمی شود. در حالی که در دوره نزدیک به انقلاب، مسأله کاملا به عکس است. برای مثال تحلیلی که در آثار شریعتی یا صالحی نجف آبادی در باره عاشورا هست، دقیقا برای ایجاد انقلاب است. در دوره های اول تاریخی، اغلب این نوع تحمیل های فکری و ایدئولوژیک، نمودی ندارد. نهایت چیزی که هست، تأثیر نگره های مذهبی مانند نفوذ نوعی گرایش شیعی عراقی یا عثمانی است.
تحلیل های رایج در دوره های بعد، اغلب با نوعی گزینش از آن رویدادهای نقل شده در منابع اولیه، با تفسیرها و دیدگاه های رایج زمانه صورت می گیرد. به همین دلیل است که این کتابها، برای دوره ای خاص نوشته می شوند و عمرشان هم با پایان یافتن ارزش آن تحلیل ها به پایان می رسد و از محدوده عمومی خارج شده و موزه ای می شوند، در حالی که عمر منابع اولیه، هیچ گاه به پایان نمی رسد.
اغلب در باره این گزینش از میان گذشته، این نکته گفته می شود که آثار اولیه پر از تحریف هستند و ما باید روایات درست را بیاوریم! آنگاه برای انتخاب روایت درست، با استفاده از نگره حاکم بر اندیشه خود، دست به انتخاب می زنند و باقی اخبار مربوطه را تحریف شده عنوان می کنند. برخی هم به عکس آنها عمل می کنند.👇👇
@jafarian1964
چرا در اندیشه بحث «تاریخ مفهوم علم در تمدن اسلامی» افتادم؟
چندین سال است که در باره مفهوم علم نزد مسلمانان جستجو می کنم و می توانم عرض کنم هنوز نتوانسته ام به عمق این مفهوم از نظرگاه مسلمانان برسم. در واقع، این تعبیر، یعنی علم، به قدری متفاوت و با زاویه های دید مختلف، در میان ما مسلماان بکار رفته است که دقیقا باید همین جا توقف کرد و گفت این تشتت و کاربردهای متعارض و غیر قابل تشخیص با معیارها و شاخص های مختلف، یکی از مهم ترین عوامل سردرگمی مسلمانان در دستیابی به دانشی بوده است که بتواند از حالت تکرار بی فایده درآمده و راه پیشرفت را بیابد. سرگردانی مفهوم علم، از درکی که از قرآن و مفهوم علم در آن داریم، تا دلالتی که یک حدیث دارد، تا حوزه هایی از علم که برای بحث در آنها، به متون دینی، یا نگره های فلسفی قدیم، یا جهانشناسی های التقاطی ملل مختلف رسیده به عالم اسلام، تا درک تجربی ساده خودمان که خیلی ها به آن توجه دارند، تا قیاس های ساختگی که بسیاری آنها را علم می پندارند و... همه سبب شده است تا نتوان راه مشخصی را در علم پیمود. یک مثلا بزنم. وقتی می خواهیم منبع یک رود را از لحاظ جغرافی بیان کنیم یک بار به سخن سیاحان تمسک می کنیم، سپس به روایتی که کعب الاحبار گفته استناد می کنیم، آنگاه نظر فیلسوفی یونانی یا اسکندرانی را نقل می کنیم، و سپس از کتابی کهنه که میراث یهود است، مطلبی می آوریم و به این ترتیب می کوشیم تا این مجموعه را بهم الصاق کرده دانشی در باره منشأ آن رود بیان کنیم. این می شود جرافیای ما در باره آن رود.
در بحث مفهوم علم در میان مسلمانان، می توان کتابهایی را که در باره علم نوشته شده، و غالب آنها، بر محور تعیین علم حدیث به عنوان علم است (به دهها کتاب العلم که در کتابهای حدیثی آمده بنگرید) مراجعه کرد. همین طور می توان، به مباحثی که در علم کلام، در باره علم، بویژه علم الهی آمده، نگریست. نیز می توان به همین کتابها، در تعریف ماهیت علم و چگونگی واقع نمایی آن مراجع نمود. همین طور، به بحث هایی که در زمینه اقسام علم نوشته شده، نگریست.
در بیشتر اینها، مطالبی در باره علم یافت می شود، اما آنچه بیش از همه محل تأمل است این است که وقتی دانشی مانند طب یا نجوم یا کیمیا یا ... محل تأمل قرار می گیرد، دریابیم که مفهوم علم، روش رسیدن به واقع، و شاخص های رسیدن به یقین در نزد نویسندگان این علوم به چیست. وقتی کتابی در احکام نجوم می خوانیم، وقتی اثری در عجایب المخلوقات می بینیم، وقتی کتابی در جغرافی و حتی تاریخ ملاحظه می کنیم، توجه کنیم که مفهوم علم در این متون، در روش، ابزارهای رسیدن به گزاره های درست، و مفهوم اتقان علمی در آنها به چیست.
این کاری است که بنده خدا در این چند سال، با بررسی نمونه های مختلفی از آثار علمی در میان مسلمانان انجام داده ام. برای مثال، طب النبی (ص) دبنوری، چگونه سعی می کند گزاره های طبی خود را اثبات کند. یاقوت حموی، درستی یا نادرستی گزاره های تاریخی یا جغرافیایی خود را چگونه ثابت یا رد می کند؟ چه چیزی را خرافه و چه چیزی را درست می داند. این که چطور یک منجم یا جغرافی دان، با استناد به احادیث یا ظاهر نصوص قرآنی می کوشد تا نگره ای را نسبت به شناخت کیهان بدست دهد. اینها نمونه هایی است که در کتاب «مفهوم علم در تمدن اسلامی» از آنها بحث کرده ام. صدها برابر این می شود با جستجو در متون کهن، نشان داد که تلقی آنها از علم چه بوده و چرا درجا زده و نتوانسته اند، از جایشان تکان بخورند.
تلاش من این بوده است تا نشان دهم، ما باید از روی مصادیق، یعنی آثاری که در علوم مختلف نوشته شده، دریابیم که در این تمدن، علم و روش علمی، چه تفسیر و تلقی می شده و کجای کار ایراد داشته و دارد که دنیای اسلام نمی تواند از حصارهای تنگ جهل بیرون رفته و جنبشی را در علم پدید آورد.
واقع قضیه این است که علم و جنبش علمی در میان ما نهادینه نشده، برای این که ما مفهوم علم را به درستی درک نمی کنیم. برای مثال، در طول علم مسلمانی، ما علم تجربی را با دین درآمیخته ایم، و برای همین در ظواهر دینی از قرآن و حدیث، برای ارائه تفسیری مثلا در باره کیهان مانده و حاضر به تعمق و عبور از برخی از تصورات نشده ایم. ما در طب، قرنها اسیر قیاسهای جالینوسی و احادیثی مشکوک بوده ایم، و نتوانسته ایم کاری انجام دهیم. البته که این همه مشکل گذشته ما در نرسیدن به یک جنبش علمی نیست، اما مشکلی است که موثر بوده و ما هنوز هم داریم . ما قرنها تلاش کردیم نجوم اسلامی درست کنیم، و برای این کار، حتی وقتی مزخرفات مربوط به احکام نجومی را کنار گذاشتیم، سعی کردیم با تعدادی روایت سعد و نحس، و درست کردن علم اختیارات، کیهان شناسی دینی ارائه دهیم. این کاری است که در دوره صفوی انجام دادیم و بنده خدا ضمن یک مقاله مفصل آن را بیان کرده است. (دنباله دارد)
@jafarian1964
ارزش «سوال» در علم. یادداشتی برای دانشجویانم
در دانش، و همین طور در درس خواندن و درس دادن، امهم است که در هر زمینه و هر بحثی، بدانیم «مسأله» ما چیست. پیشرفت دانش، مدیون در آوردن «مسأله» است. مسأله از کجا در ذهن می آید؟ چطور امری تبدیل به مسأله می شود؟ این بسیار مهم است، چرا که نصف راه حل، در دانستن درست مسأله است. این امر در همه حوزه های علمی و دانشی مهم است. مثلا درتاریخ یا حتی ادبیات و یا مباحث فقه و حقوق، در هر زمینه ای باید دانست مسأله چیست؟ جالب است که رساله های عَملیه ما، مسأله به مسأله پیش می روند. این روش، بدین معناست که «مسأله» محور هستند. به نظر می رسد، این شکل، انتخاب بسیار درستی برای بیان مسائل بوده است. از مهم ترین نکات آموزشی، یعنی آنچه معلم باید برای دانش آموز و دانشجوی خود طرح کند، این است که به او یاد دهد، چطور مسأله یابی کند. این که در رساله دکتری یا پایان نامه ارشد، از دانشجو می خواهند که سوال اصلی خود را مشخص کند، برای همین است. گاهی در یک مقطع تاریخی در مورد موضوعات خاصی مسأله ای پدید می آید. مثلا در فقه سوالات تازه مطرح می شود که به آنها مسائل مستحدثه می گویند. برخی از این سوالات با تغییراتی که در زندگی پیش می آید، به مرور از بین می روند، به طوری که پس از چند سال یا صد سال، دیگر سوال های پیشین نیست، و طبعا جوابی هم در کار نخواهد بود. گاهی هم مسأله های کهنه، همچنان معتبر شمرده می شوند و کسانی دنبال پاسخ هستند. این ها آدم های عقب افتاده هستند که وظیفه هدایت پنج درصد عقب مانده در جامعه به عهده آنهاست. «مسأله» در پیشرفت دانش آن قدر اهمیت دارد که به نظر می رسد، لازم است یک درس دو واحدی برای آن برای هر رشته تدارک دیده شود و ضمن آن به دانشجو گفته شود که در رشته مربوط به او، و یک درس خاص، از چه زمانی، اولین سوال پدید آمده، بعدها چگونه این سوالات توسعه یافته و چه پاسخ هایی به آنها داده شده. فلسفه و فیزیک، برای پاسخ دادن به سوالات بزرگتری هستند، چرا در تفکر ارسطویی دایره اهمیت داشت؟ نباید در این باره ساده نگریست. داستان پدید آمدن یک سوال، و پاسخ هایی که مثلا در مکتب ارسطویی به آن داده شده، مهم است. در مباحث کلامی هم همین طور است. چرا بحث از خلق قرآن مطرح شد؟ ریشه این مسأله در بحث صفات خدا به کجا بر می گشت. چه راه حلهایی برای آن ارائه شد. به نظر می رسد، می شود درسها را هم در قالب طرح «مسأله» هایی که از ابتدا پدید آمده، و «پاسخ هایی» که داده شده مطرح کرد. ذهن بچه های کوچک را هم می توان با سوال پرورش داد. مرتب از کودک باید پرسید فلان وضع، چرا چنین است و چه پاسخ هایی برای آن متصور است. تجربه نشان داده است که دانشجویان دوره لیسانس، در تحقیقات دانشجویی اغلب با طرح مسأله آشنا نیستند. بیشتر به توصیف می پردازند، در حالی که باید یادشان داد سوال طرح کنند، و به آن جواب دهند. علت ندانستن آنها این است که در آموزش هایی که در دوره دبیرستان به آنها داده شده، در باره «مسأله» بحث نشده است. درس فیزیک، یکی از بهترین درسهایی است که مبتنی بر طرح مسأله است. طبعا طرح سوال خوب منحصر به فیزیک نیست، در سایر درسها نیز همین طور است. یک نکته جالب این است که گاه سوالات «عجیبی» مطرح می شود و عمر عده ای صرف آن می شود در حالی که از اصل، پرسش و سوال غلط طرح شده . نمونه های فراوانی برای این امر می توان یافت. گاهی یک سوال در طول صد یا هزار سال مطرح بوده، و اساسش نادرست بوده و همه پاسخ هایی که داده اند، به دلیل این که مسیر سوال غلط بوده، بد پیش رفته است. البته گاهی در پاسخها، مطالب خوب حاشیه ای هست، اما اصل بحث، یک بحث انحرافی یا خود ناشی یک سوال و جواب خطای دیگر بوده است. آدم وقتی یک کتاب یا یک مقاله را می خواند، باید فکر کند این کتاب در حال پاسخ دادن به چه سوالی است. آیا مسیر پاسخ گویی درست است؟ آیا پاسخ درستی به مسأله داده است؟ شاید همه علم، این طور به شکل سوال و جواب نباشد، اما آنچه که سبب پیشر فت علم می شود، یعنی موضوعاتی که موضوعی برای دانستن بیشتر هستند، اغلب باطرح سوال می توانند علمی شوند. هرچه این سوالات دقیق تر باشد، و هرچه پاسخ دهنده، ظریف تر و دقیق تر و کاملتر به «مسأله» یا مسأله ها جواب بدهد، کار علم جدی تر پیش خواهد رفت. نباید به پاسخ های کوتاه که مشتمل بر حل همه جوانب مسأله نیستند، اکتفا کرد. همیشه باید از دانشجو خواست، هم مسأله را خوب و کامل طرح کند، و هم جواب را دقیق بدهد. باید به او گفت، «پاسخ» باید به گونه ای باشد، که از صد نفر مخاطب، اقلا هفتاد نفر آن را قبول کنند. باید به او گفت، باید پاسخ قوی تر از پاسخ های گذشته باشد. طبعا اگر مسأله ای از قبل حل شده، نیاز به پاسخ گویی ندارد. اما همیشه این احتمال وجود دارد که آن پاسخ، کامل نباشد.
دنباله بحث از بالا👆👇
نگارش های دوره صفوی، در تمام زمینه هایی که به صورت سنتی شیعه به آنها می پرداخت ادامه داشت. اما اکنون نوبت این بود که ببینیم در حوزه رفتاری، جامعه تألیفی شیعه چه مسیری را طی می کند. به تازگی اثری با عنوان حلیه الموحدین از زواره ای نویسنده و مترجم معروف شیعه در دوره طهماسب را دیدم. نسلی از آثاری که می کوشد تا تصویری از زندگی دینی جامعه بر اساس آموزه های حدیثی ارائه دهد. اما در واقع، این حرکت، در نیمه اول دوره صفوی، کمتر رخ می دهد. مفتاح الفلاح شیخ بهایی که بارها ترجمه شد، یکی از آثاری است که درآمد بر توسعه در این قبیل نگارشهاست. اندکی بعد آثاری مانند ابواب الجنان به میدان آمد. به عبارت دیگر، در نیمه دوم، به تدریج، مسیر تازه ای برای نگارش آثاری که بتواند صورت جامعه جدید اسلامی را بر اساس آموزه های شیعی شکل دهد ایجاد می شود. به نظر می رسد، این نیاز، نقش مهمی در دامن زدن به اخباری گری دارد. به عبارت دیگر، اینکه که از حوالی 1050 به تدریج به حدیث توجه بیشتری می شود، ارتباط با این مسأله دارد که هم از لحاظ الگوسازی و هم آموزه های جامعه سازانه، بتوانند از اخبار استفاده کنند. می شود عکس این مطلب را هم گفت که پرداختن به احادیث، این تصور را ایجاد کرد که بر اساس اینها، نوع خاصی از تربیت اخلاقی شکل بگیرد. اساسا توسعه ای که در قرن دوم و سوم در حدیث داده شد، برای همین هدف بود که بشود برای همه رفتارها، نمونه ای از حدیث یافت.
در اواخر دوره صفوی، دو خاندان مجلسی و خاتون آبادی، نقش مهمی در تولید آثاری داشتند که می کوشید آثاری حدیثی اما این بار مدون، با ترکیبی از فقه و اخلاق، تولید کند. در این فعالیت، وجوهی از زندگی جامعه صفوی مورد توجه قرار گرفت و کوشش شد تا با استفاده از منابع حدیثی، و بیشتر در قالب خبر ـ تاریخ، به الگو سازی برای جامعه جدید پرداخته شود. نگارش آثاری در باره غلامان و کنیزان، آثاری در باره زنان، نیز آثاری در باره بخش هایی از زندگی مانند پرداختن به اسب ها، همین طور آثاری در باره عبادات شبانه روزی، آثاری در باره تقویم زندگی و زمینه های مشابه، از خروجی های این گرایش است. در این قالب، احادیث گردآوری شده، موضوع بندی شده، با توضیحاتی به هم متصل می شود. کمتر کسی موفقیت مجلسی را در تولید این آثار داشت، اما در آوردن فهرستی از آثار خاتون آبادی ها در این زمینه، نشان می دهد که چه مقدار در این زمینه فعالیت شده است.
باید توجه داشت، سبکی که مجلسی آثارش را بر اساس آن نوشت، شکل پیشرفته و توسعه یافته آثاری است که صدوق در قرن چهارم می نوشت. این توسعه، ضمن آن که همچنان بر پایه حدیث بود، از لحاظ مواد، غنی تر، همراه با مختصری توضیحات، و بکار گیری همه آنچه صرف نظر از حدیث، درمیراث مکتوب شیعه بود، دنبال می شد.
تنوعی که از این زاویه در تألیفات شیعی دوره اخیر صفوی دیده می شود، به شکل فراگیری، شامل ابعاد مختلفی از مظاهر زندگی و باز تعریف آنها بر اساس روایات و اخبار است. نگاهی به رساله وصف الخیل فیض کاشانی که به دسته بندی احادیث مربوط به اسب، آداب برخورد با آنها، سوار شدن و مسائل دیگر است، حکایت از همین گرایش دارد. رساله عقد الکساء در باره فقه زنان، گرچه از نظر موضوع بی سابقه نیست، اما برای این دوره پدیده جالبی است. مفصل تر از آن، کتاب تحفه سلیمانی که به صورت گسترده به مسائل زنان پرداخته و از دید روایی ـ تاریخی به همه ابعاد آن توجه کرده، نمونه ای دیگر از این دست است. در جای دیگری، فهرستی بلند از آثار تقویمی که آنها نیز برنامه های جاری برای همه ابعاد زندگی از دید حدیث است، بدست داده ام. در اینجا، ما نوعی ادبیات رفتاری برای شیعه داریم که می کوشد از دانش حدیث ـ تاریخ، مواد آن را فراهم کرده، به تعریف سبک دینی زندگی بپردازد. بسیاری از این حکایات، البته عرفیات عرب صدر اسلام است که در قالب تاریخ ارائه می شود و این افراد آنها را در کنار احادیث گذشته، نوعی رنگ قدسی به آنها داده و صورت بندی نیمه شرعی اخلاقی به آنها می دهند. این ادبیات تازه ای است که در دوره اخیر صفوی تولید شد و به عنوان بخشی از میراث شیعه باقی ماند.
@jafarian1964
اختلاف نظر در باره «باران» در میان متکلمان اسلامی و علمای علوم طبیعی
در سالها اخیر، یکی از دغدغه های بنده در مطالعات و نوشته هایم، طرح بحث «علم» در اندیشه مسلمانان بوده است. این که چه تلقی از علم در اذهان مسلمین بوده، و این تلقی چه تأثیری در مسیر رشد علم یا بخوانید انحطاط علم در میان ما، از خود برجای گذاشته است. ما مسلمانان می گوییم که به علم احترام زیادی گذاشته ایم. تا حدی هم درست است، اما به نظر می رسد، این احترام بیشتر صوری و نه جدی، بوده است. تفکر علمی به معنای دقیق آن، جز در برخی از حوزه هایی علوم رایج میان مسلمانان وجود نداشته است. وقتی گفته می شود مسلمانان به علوم تجربی اعتنایی نداشتند، اغلب با تندی پاسخ برخورد می شود، اما این واقعیت که، پس این همه درماندگی و عقب افتادگی علمی به چه دلیل است، کسی حاضر به پاسخ گویی نیست. با این حال، مقاومت همچنان وجود دارد. وقتی یک عالم دینی می گوید همه علوم نزد مسلمانان بوده و دیگران از آنها گرفته اند، در می یابیم تا چه اندازه گزاره هایی از این دست، در میان ما، آدرس غلط به ما داده است. ادعای یک عالم دیگر هم این بود که ما در این چهل سال، به اندازه چهارصد سال پیشرفت کردیم!
تلاش بنده در این مطالعات بر این بوده تا در حد وسع خودم، به بحث از نمونه هایی از کاربرد مفهوم علم در قرون گذشته بپردازم و نشان دهم چه مشکلاتی در راه رسیدن به یک درک علمی درست بوده است. ما تا این موارد را مرور و چاره نکنیم، در علم، راه به جایی نخواهیم برد. جالب است تا این بحث ها مطرح می شود، در کنار آن بحث شیفتگی و خودباختگی نسبت به غرب مطرح می شود. نکته ای که باز ما را از درک درست علت این وضع باز می دارد. این درست در حالی است که به محض شنیدن خبر یک پیشرفت مختصر در همین علوم، همه ابراز خوشحالی می کنند و حق هم دارند.
امروز در باره مسأله باران، و تفسیر علمی آن در نگاه متفکران اسلامی مرور می کردم. تصور بر این بوده است که ظاهر قرآن با آنچه متفکران دانش طبیعی می گفتند منافات دارد. به عبارت دیگر سوال این بوده است که چطور می توان آیه «انزل من السماء ماء» که خداوند می فرماید ما آب را از آسمان فرستادیم، با تفسیری که علمای طبیعی در باره شکل گیری باران از بخارات روی زمین دارند، تطبیق داد.
سه مساله را باید مرور کرد تا مشکل را در درک یک مفهوم علمی درست دریافت.
نکته اول یعنی مفروض برای بسیاری این بوده است که نظریه علمای طبیعی، نوعی تأویل برای ظاهر آیه مزبور به حساب می آید. تأویل هم دلیل می خواهد. بنابرین اگر به ظاهر قرآن وفادار باشیم، دلیلی ندارد که بی دلیل، توجیه علمای طبیعی را قبول کنیم. این اولین توقف در برابر ورود یک بحث علمی در باره علل شکل گیری باران بوده است.
نکته دوم، وصل کردن این مساله با بحث حدوث و قدم جسم و رابطه آن با توحید است. شماری از متکلمان اسلامی بر این بودند که طرح بحث شکل گیری باران از بخارات، و رفتن آنها به بالا و درگیر شدن با هوای سرد و تبدیل شدن بخار قطرات باران، متناسب با نظریه قدیم بودن جسم است. جبائی در این باره شرحی داده، و طبیعیون را که اغلب آنها را بی دین هم می دانند، متهم کرده است که با این توضیح، خواستند رابطه قدیم بودن جسم را که به دلیل قدمت، زیاده و نقصان در آن راه ندارد، با عارض شدن اوصافی بر آن، و تبدیل شدن از وضعی به وضعیت دیگر، و توجیه تغییرات، حل کنند. اما مسلمانان که به حدوث جسم اعتقاد دارند، نیازی به این مسأله نداشته اند. در واقع، انگیزه علمای طبیعی با توضیح در باره پدید آمدن باران، حل یک مشکل کلامی ضد توحیدی بوده است. بدین ترتیب، با گره زدن بحث باران به بحث حدوث و قدم، و طبعا بحث توحید، فاتحه یک توضیح علمی در باره شکل باران را که حتی عوام هم با رفتن به حمام و دیدن بخار و رفتن آن به سمت سقف حمام می دیدند، می خواند.
نکته سوم، مربوط به روش نقد نظریه علمای طبیعی در باره باران است. جبائی برای رد نظریه طبیعیون در باره باران، شروع به ارائه استدلالهای کلی عقلی ـ عمومی هم می کند که جالب است. مثلا این که اگر این طور است که بخارات از دریا برخاسته به آسمان می روند و آنجا با هوای سرد برخورد کرده باران می شوند، پس چرا در تابستان هم گاه و بیگاه باران می آید؟ در تابستان که هوای بالا سرد نیست. بنابرین این نکته دلیل بر بطلان آن نظریه است. دیگر این که، اگر باران از صعود بخارها پدید می آید، ما می بینیم که دایما بخار از دریاها برخاسته بالا می رود، و در این صورت، باید دایما در آن حوالی باران بیاید، اما نمی آید. [بنگرید: بحار: 56/351]
به این ترتیب مشاهده می کنید که یک نظریه رایج علمی در میان دانشمندان علوم طبیعی، چطور در پیچ و خم اندیشه های فلسفی، مباحث کلامی و نیز بحث های ظاهرگرایی درگیر شده و نتواسته است راه خود را در میان مسلمانان باز کند.
@jafarian1964
حمام اسلامی!
چطور می شود حمام را اسلامی کرد؟ آیا می توان توصیه هایی را در باره حمام مطرح کرد که در این مورد مشخص، نوعی زیست متفاوت با آنچه که مثلا در غرب یا شرق هست، تعریف شود؟ اگر عبادات را منها کنیم، در امری مثل حمام، چه تفاوتی میان زیستی که در مدنیت اسلامی هست، با آنچه میان یهود و نصارا یا غرب هست وجود دارد؟
رساله دلاکیه، با این انگیزه نوشته شده است تا نظر اسلام در باره شغل دلاکی و آنچه در حمام می گذرد معلوم شود. البته حاج محمد کریمخان شیخی که آن را نوشته، از معلومات خود در طب سنتی و فیزیک یونانی هم استفاده کرده و یکجا در باره دلاکی از نظر عقل و شرع و عرف و حتی به اعتبار یک صنعت از آن سخن گفته است. نوشتن در این باره، این یک تجربه تاریخی است، تجربه ای که هنوز بسیاری به آن فکر می کنند.
زمانی که انقلاب شد، برخی از مراکز اقتصادی و تجاری با پسوند اسلامی نامیده شدند. از جمله خاطرم هست چندین چلوکبابی با عنوان اسلامی نامگذاری شد که برخی هنوز هست. موارد دیگری در مشاغل دیگر هم بود. این که چرا در آن شرایط این طور اسامی رواج یافت، لابد دلایل خود را دارد، اما حالا و با توجه به مباحث روز، حتما باید بحث کرد که چه فرقی میان حمام اسلامی به عنوان یک جزء از مدنیت اسلامی با یک مورد مشخص مثل چلوکباب اسلامی هست، آن هم وقتی که هر دو را اسلامی می نامند. اگر فرقی هست، در کجاست؟ اگر مدنیت، در یک تعریف غیر رسمی، به معنای مجموعه ساخت و سازهایی است که یک جامعه انسانی برای بهره روی بهتر از زندگی برای خود تهیه و تدارک می بیند، و آنها را مطابق اصول علمی و تمایلات اخلاقی و فرهنگی می سازد، جای دین در کجای آن قرار دارد، و کجای آن را به طور مشخص دست کاری می کند که اسلامی و دینی می شود.
برای درک بهتر این سوال بهتر است شکل دیگری از سوال مطرح شود. تفاوت یک زیست مسیحی یا یهودی با زیست اسلامی در چیست؟ روشن است که مقصود نماز و روزه و عید گرفتن نیست. آن که واضح است. یا مثلا زیست مدنی مبتنی بر آموزه های کنفیسیوس با زیستی که مبتنی بر اسلام است، منهای عبادات، در کجاست؟ این تفاوت در جزء جزء یک زیست اجتماعی، از هر قسمتی که باشد، حتی در بخش های فکری که مرتبط با جنبه مدنیت است، چیست. در حال حاضر «حلال» یک عنوان مشخصی است که در برخی از خوراکی ها، مشخصا تفاوت ایجاد کرده است. اما این تا کجا ادامه می یابد و آیا سبب تشخص در چه حدی می شود. آن اندازه که دو نوع زیست و مدنیت تعریف کند؟
به هر حال ما باید محل نزاع را کاملا روشن کنیم تا دقیقا بفهمیم دنبال چه چیزی هستیم. برای مثال در ساختن شهر، یا خانه و خیابان و یا حمام، چه اصولی را باید رعایت کنیم که جنبه اسلامیت آن حفظ شود؟ سایر ترتیبات تکنولوژی مرتبط با زیست در شهر، تا چه ا ندازه متأثر از آموز های دینی، یهودی، مسیحی یا اسلامی و مثلا غربی یا کنفیسیوسی هستند؟ تک تک مشاغل شهر که ممکن است شمار آن به هزاران برسد، چگونه تحت تأثیر آموز های دینی قرار می گیرند و در تلقی زیست اسلامی با غربی آن متفاوت می شوند؟ مثلا نقش قبله در ساختن خانه یا ... . مثلا این که در غرب، فروشگاه ... هست و در اینجا نیست و مانند اینها و این که اینها چه تفاوتی را در چه سطحی در یک مدنیت ایجاد می کند.
بحث دیگر این است که در این میان، فرق عرفیات، عقلیات و دینیات از نظر حاکمیت قواعد آنها بر یک زیست مشخص و شکل دهی به آن در چیست؟ مثلا در تجارت، یا بحث فساد و دزدی و رشوه که فعلا در دنیا این قدر اهمیت یافته و رعایت می شود، و ما هم مواردی در فقه مان داریم، چه تفاوت آشکاری از لحاظ مدنیت میان مدل های مختلف ایجاد می کند؟
یک خبر جالب در باره یک نمونه از این بحث، این خبر بود که چند روز پیش اعلام کردند حدود هزار آیه در قرآن مربوط به محیط زیست است. عبارت مدیر مرکز تحقیقات کشاورزی این بود: «حدود ۱۰۰۰ آیه از آیات قرآن کریم در حوزه کشاورزی و منابع طبیعی و محیط زیست است.....
آیا مقصود از این نگاه این است که یک محیط زیست اسلامی داریم یکی غیر اسلامی؟ یا مثلا وقتی می گوییم در قرآن آیاتی در باره محیط زیست هست، یعنی آنچه غربی ها دارند ما هم بهترش را داریم هرچند سنخ آنها یکی است؟ دقیقا مقصود چیست؟
جواب اول، مبتنی بر این است که محیط زیست اسلامی یک امر واقعی و متفاوت با محیط زیست غیر اسلامی یا مثلا غربی است. به هر روی، این محیط زیست اسلامی که از این هزار آیه در می آید، با آنچه امروز دنیا در حال طرح آن است، چه تفاوت هایی دارد که می شود آن را با ویژگی اسلامی، ممتاز کرد؟ همه اینها را عرض کردم تا در باره یک رساله در باره حمام اسلامی به نام «دلاکیه» صحبت کنم. یک تجربه تاریخی جالب از چیزی که الان هم دنبال آن هستیم.....
تفصیل این گزارش را در لینک زیر مشاهده فرمایید
http://yon.ir/RfcgO
@jafarian1964
چرا رشد علم در دوره دوم عباسی متوقف شد؟
معمولا در باره تمدنی که به عنوان تمدن اسلامی شهرت یافته است، گفته می شود، اوج آن در قرن چهارم هجری بوده است. برخی تعبیر رنسانس را در باره آن بکار می برند، اما این که این تعبیر درست است یا خیر، بحث دقیقی در باره آن نشده است. در این زمینه، دولت آل بویه را به عنوان دولتی که معاصر دوره شکوه تمدن اسلامی است، یاد کرده و اغلب، ویژگی های عقل گرایی و خرد ورزی را به عنوان مشخصه اصلی آن یاد می کنند. علامت این شکوه، حضور پاره ای از نویسندگان برجسته در این دوره، شامل بیرونی و ابن سینا و صدها نفر دیگر است که از آنان آثاری در رشته های مختلف علمی برجای مانده است.
معمولا همین تفسیر، بر آن است که این شکوه، تقریبا در فاصله زمانی کوتاهی ادامه داشت و سپس ایستاد و متوقف شد، و دیگر و جز بسیار بسیار نادر، چهره ای و کتابی و نظریه ای درخور یافت نشد. انگار زمان برای علم و دانش، در میان مسلمانان متوقف شد.
شاید بهتر باشد، ما دوره عباسی را به دو دوره تقسیم کنیم. دوره ای که می شود عنوانش را شکوفایی یا به عبارت بهتر، آغازین مرحله رشد و توسعه علم و دانش نامید، و دوره ای که دانش در آن متوقف و دچار ایستایی شد. این که این امر تا چه اندازه به دولت عباسی یا دولت های فرعی و محلی و ایرانی این دوره مربوط می شود، البته قابل بحث است، اما در کل، یک دوره طولانی از 132 هجری تا 656 از نظر «علم و دانش» قابل تقسیم کلی به دو دوره هست. الف : دوره ای که پس از عصر جاهلی، رشد علم و دانش آغاز شد و آفرینشی در این حوزه پدید آمد، ب: دوره توقف و ایستایی آن.
اگر این طور باشد، ما باید دوره اول را از نیمه دوم قرن اول هجری آغاز کرده و تا قرن سوم هجری خاتمه دهیم. در قرن چهارم، گرچه برخی از آثار این شکوفایی هست، اما دوره توقف علم و دانش آغاز می شود و ریشه های علم تجربی می خشکد. این درست وقتی است که نظامیه ها و مدارس شکل گرفته، مذاهب فقهی سیطره قاطع بر سرنوشت تفکر پیدا می کنند، و مکاتب کلامی، رشته علم را به اعتبار ارتباطش را دین و خدا در دست می گیرند و به عبارتی با آن به مخالفت بر می خیزند. تصوف نیز، به خصوص در شکلی که غزالی تصویر کرد، ارزش علم و دانش بلکه همه چیز را زیر سایه دین می برد.
نکته مهم این است که دین اسلام، در دوره اول هم وجود داشت، اما چنین ادعاها و سیطره ای از نظر مذاهب کلامی و حدیثی وجود نداشت یا بسیار اندک بود. بنابر این لازم نیست ما برای از دست رفتن دینی که به تدریج احزاب مختلف کلامی و اهل حدیث و دیگران در قرن چهارم به بعد درست کردند، دل بسوزانیم. مهم این است که بدانیم مسلمانان و دینداران قرن اول تا سوم، هم دین داشتند، اما این یک نواختی فکری و حزبی را نداشتند، و به هیچ روی، و دست کم در شکل منظم، هنوز علم و دانش را دربست در اختیار بحث کفر و الحاد و دین قرار نداده بودند.
همیشه م یشود مردم را بر علیه کسانی از علم و دانش را اعتبار می نهند و می خواهند درست بیندیشند، شوراند، آن هم به جرم این که آنان مطالبی می گویند که از آن بوی کفر و الحاد می آید. این کاری است که به تدریج صورت گرفت. اکنون می توانیم، عبارات فراوانی را در کتابها بیابیم که در میان دعوای اندیشه، اتهام کفر و الحاد مطرح شده و به این ترتیب، راه دانش سد شده و علم متوقف شده است. روشن است که در این میانه، افرادی هم بوده اند که فارغ از علم و دانش، مطالبی داشته اند که شاید از زاویه ای دیگر، بوی کفر می داده است. اما اینجا، به خصوص، در باره رویه ای سخن می گوییم که با مسلط کردن کلام و فلسفه و حدیث بر روش فکر علمی و به خصوص دانش تجربی، آنچه در اینجا برای ما مهم است، سبب توقف دانش شده است. آنان به بهانه حفظ توحید و دین با تفسیر خود، راه علوم تجربی را سد کردند و به تدریج ذهن علمی مسلمانان را خشکاندند.
تصور نکنیم همیشه درست کردن مدرسه و نظامیه، سبب رشد علم می شود. بسیار می شود که یک مدرسه، با حاکم کردن یک طرز فکر و جلوگیری از افکار دیگران، راه علم و دانش را سد می کند. خواجه نظام الملک، متهم به این امر است که تلاش کرد، تفکر اشعری را با فقه شافعی، بر همه بلاد وسیعی که زیر سلطه دولت سلجوقی با وزارت او بود، حاکم کند. می دانیم این تفکر، ضمن آن که چه قدر مبانی آن می تواند پسند عوام باشد، چه اندازه ضد علم است و وقتی زمانی را از اواخر قرن چهارم و سپس قرن پنجم شاهدیم که این تفکر بر بخش وسیعی از جهان اسلام حاکم شده، می توانیم آن توقف را درست بفهمیم. همیشه استثناءهایی وجود دارد، اما قاعده کلی و روال و رویه عمومی، شروع دوره ایستایی پس از سیطره فرقه ها و نظریات رسمی مورد حمایت عباسیان یا دولتهاست. (ادامه مطلب در پست بعدی) 👇👇👇🌷
اسلامی سازی دانش
اسلامی سازی دانش عنوان کتابی است از لیف استنبرگ که موضوع آن، بررسی چند جریان معاصر در باره اسلامی سازی دانش است. جریانی که شکل افراطی آن در همه علوم، و شکل میانه روتر آن در حیطه علوم اجتماعی و انسانی، به اسلامی سازی دانش باور دارد. شخصت های کلیدی این پژوهش ضیاءالدین سردار، سید حسین نصر، موریس بوکای (مسلمان شده در سال 1960 و نویسنده کتاب عهدین، قرآن و علم) و اسماعیل فاروقی هستند که البته در بخش مربوط به نصر، از شخصیت هایی مانند رنه گنون، شوان، هانری کربن و ماسینیون و دیگران هم به عنوان تئوریسین های جریان مزبور یاد می شود.
نویسنده این جریان را به مثابه یک گفتمان در نظر گرفته که البته در معنای عام این کلمه بکار رفته است، جریانی که تلاش می کند با این مباحث، نوعی الگوی اجتماعی و فرهنگی با کارکردی خاص و معنادار ایجاد کند.
نکته مهم در باور نویسنده این است که این جریان زاییده یک مقطع تاریخی خاص و حتی مکانی ویژه است، جریانی که عمدتا توسط کسانی تولید شد که نمایندگی جریان اسلام در اروپا را دنبال می کنند. نصر امتداد این جریان و نه مبدع آن است و او هم در ادامه راه موریس بوکای و رنه گنون مسلمان شده است.
در واقع، پیدایش این جریان، در غرب و یا توسط افراد و موسساتی است که به عنوان مسلمان یا مسلمان شده از غرب بوده یا اصلشان غربی و به طور خاص اروپا و امریکای شمالی بوده است. این برای اتهام گفته نمی شود، بلکه برای این است که بتوان خاستگاه این جریان را دانست. البته که جریان فکری مزبور به سرعت در میان مسلمانان در کشورهای اسلامی انتشار یافت و توانست طرفدارانی بیابد.
نویسنده چهار جریان اصلی در این جریان اسلامی سازی دانش را با محوریت چهار نفر، نصر، موریس بوکای، ضیاءالدین سردار، و اسماعیل فاروقی بحث کرده و تفاوت آنها را نشان داده است. گزارش بر پایه آثار برجای مانده از آنها و برخی هم متکی به گفتگوهایی است که او با شماری از آنها یا شخصیت هایی از موسساتشان داشته است.
کلید واژه های اصلی این تحقیق بر سر تعریف مفاهیمی چون مدرنیته و علم است که نقش محوری در این تحقیق دارند. وقتی از مدرنیته نقد می شود، یا وقتی علم تعریف می شود، دقیقا مقصود چیست. در این گیردوار تعریف از این هاست که می توان مسیر بحث را بهتر درک کرد. آیا مدرنیته نوعی نوسازی فکری است که معارف دینی هم می تواند زیر مجموعه آن قرار گیرد؟ یا نوعی افسون زدایی از جهان سنتی است که در آن وقت باید تکلیف دین و دایره معلومات و معارف آن را تبیین و تفکیک کرد. در باره علم، مفهوم از علم، علم دینی به معنای خاص آن است، یا شامل تمامی علوم انسانی و اجتماعی می شود یا آن قدر وسیع می توان گرفت، که شامل علوم طبیعی هم بشود و آن وقت، زمانی که بحث از اسلامی سازی دانش می شود، کدام بخش متأثر می شود؟
همینجاست که تعریف سکولاریسم هم باید باز تعریف شود. روزگاری سکولاریسم در باره عدم مداخله نهادهای دینی در سیاست بود. به تدریج این امر به حوزه نظامات سیاسی و اجتماعی و حوزه های اندیشه ای آن آمد. مدعیان اسلامی سازی دانش، مخالفان خود را سکولارهایی می کنند که موافق اسلامی کردن دانش نیستند. اگرکسی به مدرنیزاسیون باورداشته باشد ،از دید اینها سکولار است، راهی که تقریبا و به نوعی همه جوامع اسلامی در حال طی کردن آن هستند و اما این افراد، درنهایت مخالف آنند.
یک وجه مهم پیدایش این جریان، آشتی دادن دین و علم است که دوره های مختلفی را طی کرد و جریان اسلامی سازی دانش، مرحله ای از آن به حساب می آید. دست کم سه مرحله در این باره هست. دورانی که علم جدید، بدون ادعای اسلامی سازی وارد دنیای اسلام شد، دوم دوره ای که سعی شد نشان داده شود که بسیاری از کشفیات علمی، از پیش در قرآن و متون دینی آمده بوده، و موریس بوکای در این باره مطالبی در کتاب عهدین، قرآن و علم آورده و حتی زمانی یک سخنرانی با عنوان «داده های فیزیولوژی و جنین شناسی در قرآن» در نوامبر 1976 در پاریس داشت. سوم دوره ای که پا فراتر گذاشته شده و جنبش اسلامی سازی دانش، در اصل شکل گرفته در اروپا و امریکای شمالی، و بیشتر توسط مسیحیان نومسلمان یا شبه مسلمان مانند کربن، شکل گرفته است.
(ادامه در پست بعدی) 👇👇
تقسیمات علوم در میان مسلمانان و مسأله مفهوم علم در آن
برای شناخت مفهوم علم نزد مسلمانان، راههای متعددی وجود دارد. یکی از این راهها، مرور بر مباحثی است که در حوزه تقسیم علوم و دسته بندی علوم رایج انجام شده است. در این باره، هم رساله های مستقل مانند احصاء العلوم فارابی وجود دارد، و هم ضمن مباحث فلسفی و متون دایرة المعارفی در این باره بحث شده است. علاوه بر این، تاکنون، بارها و بارها در باره این تقسیمات، مقالات و نوشته هایی منتشر شده که می تواند منبع ما برای شناخت آراء مسلمانان در باره تقسیم علوم باشد. در بیشتر این مقالات، روی این نکته تأکید شده است که اصل این بحث، یک بحث یونانی است که به مسلمانان انتقال یافته است، اما اغلب روی این نکته هم تأکید شده است که مسلمانان در این باره تأملات زیادی داشته و مطالب فراوانی بر آن افزوده اند.
یک مسأله مهم در باره موضوع تقسیم علوم این است که این بحث، به نوعی به بحث «فلسفه علم» که در سده اخیر باب شده مربوط می شود. در واقع، خود این مبحث، متعلق به هیچ نوع علمی نیست، بلکه موضوع کلی آن خود علم و جایگاه آن است. از این حیث می توان گفت که بحث تقسیم علوم، یکی از جنبه های مهم در علم شناسی است.
مباحث طرح شده در تقسیم علوم، از چندین جهت مهم است.
نخست این که اساسا، چه نوع دانشهایی به عنوان «علم» شناخته می شوند و نامشان در این تقسیمات ذکر می شود.
ثانیا این که اساسا معیار علم بودن در چیست، و بر اساس چه معیاری یک دانش، به عنوان دانش شناخته می شود.
ثالثا، اعتبار و جایگاه یک دانش در این تقسیم بندی است، این که کدام یک از این علوم اشرف علوم هستند و کدام یک اخس علوم.
رابعا آن که علوم زیادی هستند که طرفدارانی داشته و دارند، اما نامشان در این آثار نیامده و این امر جالب است. علومی که محلی هستند، یا جنبه های خرافی دارند و در این تقسیم بندی، یادی از آنها نشده یا به عکس در برخی ازمتون شده، و در کل، می توان از این قبیل آثار شمار علوم را دریافت.وضعیت علوم ترکیبی هم در این فهرست ها جالب است، علومی مانند نجوم و تنجیم که نیمی از آنها علم و نیمی دیگر خرافاتی است که داخل فضای آن شده است.
به هر روی، مهم این است که فارغ از تقسیمات رسمی این آثار، که در اغلب مقالات مربوط به این کتب بحث از آنها شده، با دقت و از میان لابلای عبارت، دریابیم که حقیقت علم در نظر این عالمان چه بوده است.
متن تفصیلی این نوشتار را در لینک زیر ملاحظه فرمایید
https://historylib.com/articles/1899/
شهید شدن علم تاریخ
امروز متن خوبی از آقای صلاح الدین خدیو در باره گزارش من و تو از تاریخ دوره پهلوی و این بار در باره سفر شاه به آلمان دیدم. عالی بود. خلاصه اش این بود که این سفر بسیار بد را چنان عالی جلوه داده و تحریف کرده است که واقعا اسباب شگفتی است. آخرش هم این نکته را نوشته است: در پایان باید گفت جسارت و ریسک شبکه من و تو، در بازگویی وارونه یکی از بدنام ترین سفرهای خارجی شاه و روایت آن بعنوان حدیث محبوبیت و مقبولیت وی، بیانگر خلاء ناشی از فقدان یک جریان تاریخ نگاری مستند و بیطرفانه و سردمداری دیدگاه های سپید و سیاه در این زمینه است. امری که دستکم برای نسل های پس از انقلاب موجب امتناع تاریخ اندیشی شده است.
ارزیابی ایشان را از تاریخ نویسی مربوط به دوره پهلوی در سالهای پس از انقلاب به مقدار زیادی درست می دانم. مدتی قبل، روزنامه اعتماد از من پرسید که چرا برخی از کتابهای تاریخی، هیچ توجهی را جلب نمی کند، آما برخی از آثار نویسندگانی مانند آقای آبراهامیان حتی به عنوان متن های امتحانی برای دوره های ارشد و دکتری معرفی می شود. من آنجا توضیحاتی دادم و گفتم که مشکل سر نگاشته های متعصبانه است که کاری به کشف حقیقت ندارند و از هر شاهد ریز و درشتی برای نابود کردن دیگران استفاده می کنند.
اگر از برخی از دوستان ما بپرسید، می گویند، سبب توجه به برخی از کتابها، ناشی از یک توطئه است که کسانی می خواهند آن افکار را ترویج کنند.
البته، شاید آدم های پژوهشگر هم که کارهای جدی می کنند، بسیاری از کارهای بیرون از ایران را نپسندند و دست کم بسیاری را از لحاظ اسناد و مدارک ضعیف بدانند.
اما یک مشکل هست که سبب شده تا تاریخ نویسی مربوط به دوره پهلوی به این نقطه برسد. این مشکل، سیاه و سپید دیدن همه مسائل مربوط به آن دوره است، امری که سبب شده است همه آنچه متعلق به آن دوره تاریخی است، سیاه تبیین و تفسیر شود.
یک مشکل دیگر، مسائل سیاسی جاری روز و کار سیاسی شبکه ها و استفاده از آن است، مردم به دلایلی روزگار سختی را می گذرانند، و راه حل ساده این است که فکر کنند، روزگاری همه چیز آنها گل و بلبل بوده و حالا از دست رفته است.
طبیعی است که برخی از تحقیقات در داخل و خارج، با حمایت های مالی دنبال می شود و انگیزه های سیاسی دارد. تحقیقی که با این پشتوانه های مالی دنبال شود، طبعا بدون اعتبار است و تا وقتی که زور تبلیغ پشت آنهاست، و توزیع می شود اثر می گذارد. البته برخی همین را می خواهند، کاری هم به شفافیت ندارند. در واقع تاریخ سازی می کنند، نه تاریخ خوانی و تاریخ دانی.
در باره عوامل این مسأله بیش از اینها می شود گفت. این چند مرکزی که در اینجا کار تاریخ نویسی آن دوره را می کنند، اکثرا وابسته به نهاد های رسمی هستند و طبیعی است که کارشان استوار کردن مواضع باشد، تا روشن کردن حقایق. یک مرکز، همه وابستگان به آن رژیم را فراماسونر می داند، دیگری غالب آنها را بهایی می شمرد، و سومی حتی، برای تاریخ نویسی دوره معاصر هم، آدم هایی مثل هاشمی رفسنجانی را بدتر از شاه معرفی می کند. غالب اینها مراکز رسمی تاریخ نگاری ما هستند که با بودجه خاص، بیشتر کار سیاسی برای استوار کردن مواضع می کنند اما عنوان تاریخ را یدک می کشند.
حقیقت این اقدامات، نمونه ای است که نشان می دهد، ما علمی نیستیم و هدفی جز ساختن علم سیاسی یا علم دینی یا تحقیق خط دار و جهت دار نداریم. این روش راه به جایی نمی برد، مگر آن که زورش پرزور باشد، مگر آن که با تبلیغ برای سالیانی جا بیفتد.
حالا که روزهای سالگرد مشروطه است می شود گفت، آنچه در باره نوشته ایم و گفته ایم، با یک تحول سیاسی، بر باد می رود. ممکن است بگویند، برود، و راست هم می گویند، بالاخره نسل بعدی دوباره این ها را باور می کند. اما دست کم به نظر من، اینها نشان از آن دارد که هدف ما روشن کردن تاریخ نیست، استوار کردن مواضع فکری خودمان به عنوان یک حزب سیاسی است. با سقوط این احزاب به هر شکل آن افکار هم از بین می رود، هر چند ممکن است یک اقلیتی برای همیشه وفادار به این مطالب باشند.
مهم «علم تاریخ» است که شهید می شود.
در باره توانایی های این مراکز هم، صرف نظر از پژوهش که غالب اوقات کودکانه انجام می شود، مطلب زیاد است. چنان که اشاره کردم، مخاطبان اینها، یک گروه خاص هستند که تنها به فکر تغذیه فکری مخاطبان خود هستند، و با باقی مردم کاری ندارند.
اگر به وضع مطلوبی نرسیم، به تدریج اوضاع در باره قضاوت های تاریخی مربوط به گذشته از این هم که هست، بدتر می شود، زیرا مخالفان هم امروزه، با روش های بسیار متفاوتی در این زمینه فعال شده اند و رقابت جدی تر شده است.
🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻
سوال شماره 16
1.آیا شبهات سنگین که فلاسفه غرب به دین وارد کرده است را می توان با فلسفه جواب داد؟ 2.آیا این سخن درست است که فلسفه های مشاء و اشراق و صدرا و علی الخصوص فلسفه صدرا به مباحث و مسائل کلام و عقاید کمک شایانی کرده و آن را از رکود و تحجر نجات داده؟ 3.نظر مبارکتان در مورد ورود عرفان ابن عربی به مباحث اخلاق و عرفان چه بوده و آیا این سخن درست است که عرفان ابن عربی به مباحث و مسائل اخلاق و عرفان کمک شایانی کرده و آن را از رکود و تحجر نجات داده؟
🔻
پاسخ به سوال اول
پاسخ :سه سوال کرده اید که باید به تفصیل پاسخ داده شود،سوال اول شما به دو سوال منشعب می شود که ما این دو سوال را از هم جدا کرده و به آن پاسخ می دهیم یعتی به ترتیبی که شما سوال کرددی جواب نمی دهیم بلکه سوال شما را به دو سوال تبدیل می کنیم و جواب آن را می دهیم.
سوال اول شما این است که آیا می توان شبهات سنگینی را که فلاسفه غرب به حرف بعضی از شرقی ها بر دین یا مسایل دینی وارد کرده اند به جز استمداد از فلسفه و کلام، جواب داد یا حتما ناچاریم از فلسفه استفاده کنیم و جواب این شبهات را بدهیم.
🔻
جواب سوال اول این است که شبهات را عقل ما می فهمد و عقل ما باید پاسخ بدهد ،گاهی فلسفه راهی برای پاسخ به شبهه است و گاهی کلام،گاهی روایات و ما یک جواب عقلی به کمک این پشتوانه ها فکر می کنیم و چون جواب ما عقلی است پاسخ شبهه داده می شود.
🔻
فلسفه قوانینی دارد که آن قوانین حاصل عقل ماست یه به بیان بهتر قوانینی دارد که در خارج صادقند و ما آن را کسب کرده ایم یعنی یک قوانینی واقعی هستند و ما به کمک این قوانین واقعی،شبهات را بر طرف می کنیم یا این که ممکن است کسی از قونین فلسفی استفاده نکند و از قوانین واقعی دیگر استفاده کند،آن هم می تواند پاسخ به شبهه بدهد و لزومی ندارد که ما حتماً در پاسخ به شبهه از قوانین فلسفی استفاده کنیم،کسانی بوده اند که مشیشان فلسفی بوده ولی هیچ یک از فلسفه های مرسوم را نخوانده بودند،این ها قدرت بر پاسخ دادن دارند چون از عقلشان در پاسخ به شبهه استفاده کرده اند (البته نمی خواهم بگویم فلسفه لازم نیست بلکه فلسفه کمک می کند و این کمک باعث می شود که راختتر درک کنیم).
البته گاهی مواقع هم ممکن است برخی قوانین خدشه دار باشند و به جای این که پاسخ به شبهه دهند شبهه را تقویت کنند.
🔻
مهم این است که در پاسخی که داده می شود با تمهیداتی که از قواعد عقلی گرفته می شودجواب از عقل ناشی شود و این چنین نیست که حتما باید فلسفه را بخوانیم تا جواب بدهیم زیرا خیلی ها فلسفی فکر می کنند ولی هیچ یک از علوم فلسفی را درس نگرفته اند.
🔻
بله برخی از شبهات که از اصطلاحات استفاده می کنند باید با اصطلاحات جواب داده شود و آن ها نیاز به خواندن فلسفه دارد برای این که ما با فلسفه آشنا بشویم.
🔻
بنا بر این این چنین نیست که در پاسخ به شبهات راه منحصر در فلسفه باشد ولی این چنین هم نیست که ما به طور کامل در پاسخ به شبهات از فلسفه بی نیاز باشیم بنا بر این در جواب ها خوب است که از فلسفه استفاده کنیم و جواب ها را قابل فهم تر قرار دهیم.
🔺🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻🔻
☝️☝️
گزینش اخبار و غلبه تحلیل در منابع دوره های بعدی
نکته دوم، یعنی ب، مربوط به تأثیر جنبه های بیرونی، بر آثار است. غلبه افکار و اندیشه های خاص در این دوره های تاریخی منوط به شناخت طرز تفکر رایج میان مردم و عالمان است. برای مثال در دوره های ایلخانی ـ تیموری، به تدریج رنگ تصوف بر فرهنگ جامعه غلبه می کند. این رنگ، پیامدهایی در عرصه نگاه به تاریخ، تحلیل آن دارد. اثری مانند روضه الشهداء کاملا زیر سیطره تفکر عرفانی است. این البته جدا از رنگ ادبی اثر یاد شده است که خود بحث دیگری است و تسلط آن هم، منبع را از «علمی بودن» دور می کند.
در دوره های نخست، برای مثال در قرون نخستین اسلامی، چیزی به نام تحلیل تاریخی به صورت مستقل مورد نظر نیست، و گزارش اصل حادثه محور اصلی است. در این متن ها، جز در مواردی اندک، اغلب نمی توان گرایش راوی رابدست آورد، چرا که گویی هدف ثبت اصل حادثه بوده است. در این باره، بیش از همه مقایسه آن آثار با آثار ادوار بعد مهم هستند.
یک مسأله مهم در تفاوت میان دوره اول (سه قرن نخست اسلامی) با ادوار بعدی این است که تسلط نگرش ها در ادوار بعدی، رو به تزاید است، در حالی که در نسل اول، تقریبا کمتر است. می دانیم که در هر دوره، نقلهای مربوط به یک رویداد تاریخی، بسته به اهمیت آن برای نسل حاضر که شنونده و خواننده هستند، تفسیر خاص خود را دارد. بدون شک این امر روی نگارش اثر می گذارد، به طور کلی می توان گفت که هرچه به ادوار جدیدتری وارد شویم، فشار این تحلیل ها و تفسیرها بیشتر می شود. در مراحل بعدی، رکن «گزینش» از میان نقلهای قدیمی و در واقع غربالگری در آنها اتفاقی است که می افتد تا تحلیل یعنی تسلط نگرش های نویسنده بر آن رویداد راحت تر انجام شود. طبعا گزینش، یعنی استفاده از برخی از نقلهای مربوط به آن رویداد، ما را با محدودیت های بیشتری در منابع متأخر روبرو می کند. به عبارت دیگر، دوره نخست نگارش، اغلب از شمار بیشتری نقل برخودار بوده و هنوز بار تحلیلی زیادی بر آن سوار نشده است، در حالی که در دوره های بعدی، گزینش بیشتری صورت گرفته، و تحلیل ها افزایش می یابد. این تحلیل ها، بخشی در امتداد همان غلبه نگرش های خاص مانند آنچه در باره تصوف گفته شد، و البته می تواند ایدئولوژی های دیگر هم باشد، خواهد بود.
در زمان صفوی، مفهوم انقلاب بر ضد دولت صفوی، نامفهوم بوده و اصلا مورد توجه کسی نبود. طبیعی است که از عاشورا نظریه انقلابی استخراج نمی شود. در حالی که در دوره نزدیک به انقلاب، مسأله کاملا به عکس است. برای مثال تحلیلی که در آثار شریعتی یا صالحی نجف آبادی در باره عاشورا هست، دقیقا برای ایجاد انقلاب است. در دوره های اول تاریخی، اغلب این نوع تحمیل های فکری و ایدئولوژیک، نمودی ندارد. نهایت چیزی که هست، تأثیر نگره های مذهبی مانند نفوذ نوعی گرایش شیعی عراقی یا عثمانی است.
تحلیل های رایج در دوره های بعد، اغلب با نوعی گزینش از آن رویدادهای نقل شده در منابع اولیه، با تفسیرها و دیدگاه های رایج زمانه صورت می گیرد. به همین دلیل است که این کتابها، برای دوره ای خاص نوشته می شوند و عمرشان هم با پایان یافتن ارزش آن تحلیل ها به پایان می رسد و از محدوده عمومی خارج شده و موزه ای می شوند، در حالی که عمر منابع اولیه، هیچ گاه به پایان نمی رسد.
اغلب در باره این گزینش از میان گذشته، این نکته گفته می شود که آثار اولیه پر از تحریف هستند و ما باید روایات درست را بیاوریم! آنگاه برای انتخاب روایت درست، با استفاده از نگره حاکم بر اندیشه خود، دست به انتخاب می زنند و باقی اخبار مربوطه را تحریف شده عنوان می کنند. برخی هم به عکس آنها عمل می کنند.👇👇
@jafarian1964
چرا جشن نوروز در دوره صفوی مهم شد؟
علامه مجلسی که نقش مهمی در تبین و باز تعریف مبانی شیعه در جامعه صفوی دارد، در رساله «اختیارات» شرح مختصری در باره منشأ تقویم هجری دارد، تقویمی که علی القاعده با ماه محرم آغاز می شود.
هما جا می گوید، اگرچه «محرم» برای عامه، یعنی اهل سنت، آغاز سال است، اما شیعیان در این باره اعتنایی ندارند، زیرا ماه محرم، برای آنها، ماه عزاست. پس شیعیان چه باید بکنند، و کدام وقت را آغاز سال بدانند؟
اینجاست که «نوروز» اهمیت ویژه ای یافت و در تمام دوره صفوی، به عنوان مبدأ سال جدی گرفته شد. طبیعی است که این به معنای بی اهمیتی آن در دوره پیش از آن میان ایرانیان نیست، اما شیعیان در دوره صفوی، در این باره تأکید ویژه داشتند و این دلیل خاص داشت.
علامه مجلسی می نویسد: «همه فرقه مسلمانان بغیر از فرقه شیعه اثنی عشریه که [برای آنها هم] مبدأ حساب از اول این ماه است، [اما] سال ایشان، نوروز است، و اما این ماه [یعنی محرم] و این روز را [یعنی اول محرم] تعظیم نمی کنند، از برای حکایت کربلا. (اختیارات، ص 31).
بدین ترتیب می توان دریافت که چرا در دوره صفوی، نوروز اهمیت یافته و سبب نگارش دهها رساله در تأیید نوروز در همین دوره شده است. شیعیان می بایست برای اول سال قمری که مبنای محاسبه تقویم رایج بود، از محرم شروع می کردند و چنین کردند، اما نمی توانستند، جشن آغاز سال قمری را برای «جشن و سرور» انتخاب کنند، زیرا دقیقا همان اول ماه محرم می شد که برای آنان ماه عزا بود. پس باید نوروز را برجسته می کردند و چنین کردند.
بدین ترتیب باید توجه کرد که ایدئولوژی مورد حمایت دولت صفوی، ترکیبی از تشیع و نوروز بود، چیزی که تا امروز برجای مانده و شگفت است که برخی ایرانگراهایی که عصر صفوی را مورد انتقاد قرار می دهند، به این قبیل موارد بی توجهند. البته ایران روی همین بستر برپا شده و به رغم برخی از تردیدها، همان راه را ادامه می دهد.
@jafarian1964
🔅گفتگو با آیتالله شبیری زنجانی در رابطه با نوروز
🔻متن پیش رو، بخشی از مصاحبۀ سالیان پیش حضرت آیتالله #شبیری زنجانی دربارۀ #نوروز است:
● پرسش: گروهی از مذهبیها بر این باورند که نباید با آیینی مثل نوروز همراهی کرد چرا که تصریحی در این باره در روایات وجود ندارد و بهتر است که به جای آن بیشتر به اعیاد اسلامی توجه شود. نظر شما چیست؟
○ پاسخ: دربارۀ نوروز هم روایاتی داریم.
● پرسش: گفته میشود این روایات معتبر نیست؟
○ پاسخ: میشود رجاءً به همین روایات هم عمل کرد. البته شریعت کلیاتی را فرموده که برخی از آیینهای نوروز با این کلیات مطابق است. مثلا در شریعت بر انجام صلۀ رحم خیلی تاکید شده، بر محبت و احترام و مهربانی و صله دادن تاکید شده، روایات زیادی برای اصلاح بین افراد داریم. اینها همه سنتهایی است که در نوروز به آن عمل میشود.
● پرسش: شریعت با شادی مخالف است؟
○ پاسخ: اگر کسی گفته شریعت با شادی مخالفت است، اشتباه کرده. شریعت با شاد بودن به شکل حلالش مشکلی ندارد. شریعت با ظلم، مردمآزاری، اسراف و این شکل مسائل مخالف است. البته اینکه در فضای عمومی مواد محترقه منفجر کنند کار خوبی نیست اگر موجب اذیت دیگران یا آسیب به دیگران یا آسیب جدی به خودش شود حرام هم هست؛ اینکه خرافات وارد این مراسمها شود کار صحیحی نیست. با دورِ هم بودن، میهمانی رفتن و هدیه به یکدیگر دادن و سفر کردن نه تنها مخالف نیست بلکه به آن تشویق میکند.
● پرسش: چه توصیهای به مردم دربارۀ نوروز دارید؟
○ پاسخ: ... از این فرصت برای اصلاح بین مؤمنان استفاده کنند و تلاش کنند که دلها به هم نزدیکتر شود. به شکرانۀ این شادی سهمی را هم برای فقرا در نظر بگیرند که رسیدگی به امور فقرا از عبادات تراز اول است.
channel | @alemoon_ir
شهید شدن علم تاریخ
امروز متن خوبی از آقای صلاح الدین خدیو در باره گزارش من و تو از تاریخ دوره پهلوی و این بار در باره سفر شاه به آلمان دیدم. عالی بود. خلاصه اش این بود که این سفر بسیار بد را چنان عالی جلوه داده و تحریف کرده است که واقعا اسباب شگفتی است. آخرش هم این نکته را نوشته است: در پایان باید گفت جسارت و ریسک شبکه من و تو، در بازگویی وارونه یکی از بدنام ترین سفرهای خارجی شاه و روایت آن بعنوان حدیث محبوبیت و مقبولیت وی، بیانگر خلاء ناشی از فقدان یک جریان تاریخ نگاری مستند و بیطرفانه و سردمداری دیدگاه های سپید و سیاه در این زمینه است. امری که دستکم برای نسل های پس از انقلاب موجب امتناع تاریخ اندیشی شده است.
ارزیابی ایشان را از تاریخ نویسی مربوط به دوره پهلوی در سالهای پس از انقلاب به مقدار زیادی درست می دانم. مدتی قبل، روزنامه اعتماد از من پرسید که چرا برخی از کتابهای تاریخی، هیچ توجهی را جلب نمی کند، آما برخی از آثار نویسندگانی مانند آقای آبراهامیان حتی به عنوان متن های امتحانی برای دوره های ارشد و دکتری معرفی می شود. من آنجا توضیحاتی دادم و گفتم که مشکل سر نگاشته های متعصبانه است که کاری به کشف حقیقت ندارند و از هر شاهد ریز و درشتی برای نابود کردن دیگران استفاده می کنند.
اگر از برخی از دوستان ما بپرسید، می گویند، سبب توجه به برخی از کتابها، ناشی از یک توطئه است که کسانی می خواهند آن افکار را ترویج کنند.
البته، شاید آدم های پژوهشگر هم که کارهای جدی می کنند، بسیاری از کارهای بیرون از ایران را نپسندند و دست کم بسیاری را از لحاظ اسناد و مدارک ضعیف بدانند.
اما یک مشکل هست که سبب شده تا تاریخ نویسی مربوط به دوره پهلوی به این نقطه برسد. این مشکل، سیاه و سپید دیدن همه مسائل مربوط به آن دوره است، امری که سبب شده است همه آنچه متعلق به آن دوره تاریخی است، سیاه تبیین و تفسیر شود.
یک مشکل دیگر، مسائل سیاسی جاری روز و کار سیاسی شبکه ها و استفاده از آن است، مردم به دلایلی روزگار سختی را می گذرانند، و راه حل ساده این است که فکر کنند، روزگاری همه چیز آنها گل و بلبل بوده و حالا از دست رفته است.
طبیعی است که برخی از تحقیقات در داخل و خارج، با حمایت های مالی دنبال می شود و انگیزه های سیاسی دارد. تحقیقی که با این پشتوانه های مالی دنبال شود، طبعا بدون اعتبار است و تا وقتی که زور تبلیغ پشت آنهاست، و توزیع می شود اثر می گذارد. البته برخی همین را می خواهند، کاری هم به شفافیت ندارند. در واقع تاریخ سازی می کنند، نه تاریخ خوانی و تاریخ دانی.
در باره عوامل این مسأله بیش از اینها می شود گفت. این چند مرکزی که در اینجا کار تاریخ نویسی آن دوره را می کنند، اکثرا وابسته به نهاد های رسمی هستند و طبیعی است که کارشان استوار کردن مواضع باشد، تا روشن کردن حقایق. یک مرکز، همه وابستگان به آن رژیم را فراماسونر می داند، دیگری غالب آنها را بهایی می شمرد، و سومی حتی، برای تاریخ نویسی دوره معاصر هم، آدم هایی مثل هاشمی رفسنجانی را بدتر از شاه معرفی می کند. غالب اینها مراکز رسمی تاریخ نگاری ما هستند که با بودجه خاص، بیشتر کار سیاسی برای استوار کردن مواضع می کنند اما عنوان تاریخ را یدک می کشند.
حقیقت این اقدامات، نمونه ای است که نشان می دهد، ما علمی نیستیم و هدفی جز ساختن علم سیاسی یا علم دینی یا تحقیق خط دار و جهت دار نداریم. این روش راه به جایی نمی برد، مگر آن که زورش پرزور باشد، مگر آن که با تبلیغ برای سالیانی جا بیفتد.
حالا که روزهای سالگرد مشروطه است می شود گفت، آنچه در باره نوشته ایم و گفته ایم، با یک تحول سیاسی، بر باد می رود. ممکن است بگویند، برود، و راست هم می گویند، بالاخره نسل بعدی دوباره این ها را باور می کند. اما دست کم به نظر من، اینها نشان از آن دارد که هدف ما روشن کردن تاریخ نیست، استوار کردن مواضع فکری خودمان به عنوان یک حزب سیاسی است. با سقوط این احزاب به هر شکل آن افکار هم از بین می رود، هر چند ممکن است یک اقلیتی برای همیشه وفادار به این مطالب باشند.
مهم «علم تاریخ» است که شهید می شود.
در باره توانایی های این مراکز هم، صرف نظر از پژوهش که غالب اوقات کودکانه انجام می شود، مطلب زیاد است. چنان که اشاره کردم، مخاطبان اینها، یک گروه خاص هستند که تنها به فکر تغذیه فکری مخاطبان خود هستند، و با باقی مردم کاری ندارند.
اگر به وضع مطلوبی نرسیم، به تدریج اوضاع در باره قضاوت های تاریخی مربوط به گذشته از این هم که هست، بدتر می شود، زیرا مخالفان هم امروزه، با روش های بسیار متفاوتی در این زمینه فعال شده اند و رقابت جدی تر شده است.
شهید شدن علم تاریخ
امروز متن خوبی از آقای صلاح الدین خدیو در باره گزارش من و تو از تاریخ دوره پهلوی و این بار در باره سفر شاه به آلمان دیدم. عالی بود. خلاصه اش این بود که این سفر بسیار بد را چنان عالی جلوه داده و تحریف کرده است که واقعا اسباب شگفتی است. آخرش هم این نکته را نوشته است: در پایان باید گفت جسارت و ریسک شبکه من و تو، در بازگویی وارونه یکی از بدنام ترین سفرهای خارجی شاه و روایت آن بعنوان حدیث محبوبیت و مقبولیت وی، بیانگر خلاء ناشی از فقدان یک جریان تاریخ نگاری مستند و بیطرفانه و سردمداری دیدگاه های سپید و سیاه در این زمینه است. امری که دستکم برای نسل های پس از انقلاب موجب امتناع تاریخ اندیشی شده است.
ارزیابی ایشان را از تاریخ نویسی مربوط به دوره پهلوی در سالهای پس از انقلاب به مقدار زیادی درست می دانم. مدتی قبل، روزنامه اعتماد از من پرسید که چرا برخی از کتابهای تاریخی، هیچ توجهی را جلب نمی کند، آما برخی از آثار نویسندگانی مانند آقای آبراهامیان حتی به عنوان متن های امتحانی برای دوره های ارشد و دکتری معرفی می شود. من آنجا توضیحاتی دادم و گفتم که مشکل سر نگاشته های متعصبانه است که کاری به کشف حقیقت ندارند و از هر شاهد ریز و درشتی برای نابود کردن دیگران استفاده می کنند.
اگر از برخی از دوستان ما بپرسید، می گویند، سبب توجه به برخی از کتابها، ناشی از یک توطئه است که کسانی می خواهند آن افکار را ترویج کنند.
البته، شاید آدم های پژوهشگر هم که کارهای جدی می کنند، بسیاری از کارهای بیرون از ایران را نپسندند و دست کم بسیاری را از لحاظ اسناد و مدارک ضعیف بدانند.
اما یک مشکل هست که سبب شده تا تاریخ نویسی مربوط به دوره پهلوی به این نقطه برسد. این مشکل، سیاه و سپید دیدن همه مسائل مربوط به آن دوره است، امری که سبب شده است همه آنچه متعلق به آن دوره تاریخی است، سیاه تبیین و تفسیر شود.
یک مشکل دیگر، مسائل سیاسی جاری روز و کار سیاسی شبکه ها و استفاده از آن است، مردم به دلایلی روزگار سختی را می گذرانند، و راه حل ساده این است که فکر کنند، روزگاری همه چیز آنها گل و بلبل بوده و حالا از دست رفته است.
طبیعی است که برخی از تحقیقات در داخل و خارج، با حمایت های مالی دنبال می شود و انگیزه های سیاسی دارد. تحقیقی که با این پشتوانه های مالی دنبال شود، طبعا بدون اعتبار است و تا وقتی که زور تبلیغ پشت آنهاست، و توزیع می شود اثر می گذارد. البته برخی همین را می خواهند، کاری هم به شفافیت ندارند. در واقع تاریخ سازی می کنند، نه تاریخ خوانی و تاریخ دانی.
در باره عوامل این مسأله بیش از اینها می شود گفت. این چند مرکزی که در اینجا کار تاریخ نویسی آن دوره را می کنند، اکثرا وابسته به نهاد های رسمی هستند و طبیعی است که کارشان استوار کردن مواضع باشد، تا روشن کردن حقایق. یک مرکز، همه وابستگان به آن رژیم را فراماسونر می داند، دیگری غالب آنها را بهایی می شمرد، و سومی حتی، برای تاریخ نویسی دوره معاصر هم، آدم هایی مثل هاشمی رفسنجانی را بدتر از شاه معرفی می کند. غالب اینها مراکز رسمی تاریخ نگاری ما هستند که با بودجه خاص، بیشتر کار سیاسی برای استوار کردن مواضع می کنند اما عنوان تاریخ را یدک می کشند.
حقیقت این اقدامات، نمونه ای است که نشان می دهد، ما علمی نیستیم و هدفی جز ساختن علم سیاسی یا علم دینی یا تحقیق خط دار و جهت دار نداریم. این روش راه به جایی نمی برد، مگر آن که زورش پرزور باشد، مگر آن که با تبلیغ برای سالیانی جا بیفتد.
حالا که روزهای سالگرد مشروطه است می شود گفت، آنچه در باره نوشته ایم و گفته ایم، با یک تحول سیاسی، بر باد می رود. ممکن است بگویند، برود، و راست هم می گویند، بالاخره نسل بعدی دوباره این ها را باور می کند. اما دست کم به نظر من، اینها نشان از آن دارد که هدف ما روشن کردن تاریخ نیست، استوار کردن مواضع فکری خودمان به عنوان یک حزب سیاسی است. با سقوط این احزاب به هر شکل آن افکار هم از بین می رود، هر چند ممکن است یک اقلیتی برای همیشه وفادار به این مطالب باشند.
مهم «علم تاریخ» است که شهید می شود.
در باره توانایی های این مراکز هم، صرف نظر از پژوهش که غالب اوقات کودکانه انجام می شود، مطلب زیاد است. چنان که اشاره کردم، مخاطبان اینها، یک گروه خاص هستند که تنها به فکر تغذیه فکری مخاطبان خود هستند، و با باقی مردم کاری ندارند.
اگر به وضع مطلوبی نرسیم، به تدریج اوضاع در باره قضاوت های تاریخی مربوط به گذشته از این هم که هست، بدتر می شود، زیرا مخالفان هم امروزه، با روش های بسیار متفاوتی در این زمینه فعال شده اند و رقابت جدی تر شده است.
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com