ماجرای جایزه کتاب سال که به رسول جعفریان ندادند
🔸سال ۱۳۸۴ در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری دو گزینه پیش روی همگان بود؛ آیت الله هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی نژاد. دوره اول به آقای لاریجانی رأی دادم. پیش از رسیدن به انتخابات، اذهان پر شده بود از نقد هاشمی و برچسب هایی مثل اشرافیگری برای منی که در طیف راست ایستاده بودم، آن انتقادات پررنگ هم بود.
🔸از مدتی پیش از انتخابات، در سایت بازتاب شروع کرده بودم به نوشتن یادداشتهای کوتاهی که فرم جدیدی در نوشتن های من بود. آن یادداشتها در نقد دولت خاتمی بود اما یک ایده مرکزی داشت. آن زمان تمام نگرانی من از کند بودن ادارة کشور بود. بر سر دوراهی هاشمی و احمدی نژاد هم من سمت کسی ایستادم که جوان تر بود و گمان می کردم می تواند کمی. به تحولات سرعت ببخشد یا مدل جدیدی برای اداره کشور ارائه دهد.
🔸تحت تأثیر یک سری از تبلیغات دوران شهرداری احمدی نژاد هم قرار گرفته بودم. دوستان من، طرفدار هاشمی بودند و می گفتند صلاح نیست مملکت رادست احمدی نژاد و یارانش دهیم اما من مخالف آنها بودم و با آنها بحث می کردم میگفتم کشور آدم جوان می خواهد.
🔸من در آن دوران به حلقه علی لاریجانی نزدیک شده بودم و ایشان دبیر شورای امنیت ملی شده بود. شش ماهی نگذشت که حرف ها و کارهای عجیب آقای احمدی نژاد شروع شد و اخبار آن به گوش من هم میرسید. نمی گویم مثلا یک روز در خانه نشستم و فکر کردم و و از احمدی نژاد بریدم، نه این گونه نبود. آرام آرام راهم را جدا کردم آن چنان که سال ۱۳۸۶ دیگر شروع کرده بودم به نوشتن یادداشتهای تند و تیز علیه دولت و شخص احمدینژاد؛ چه با اسم خودم و چه با اسم مستعار. یکی از جنجالیترین آنها هم یادداشت استخاره بود که مثل توپ در شهر صدا کرد. آقای ناطق نوری بعدها به من گفت آن یادداشتهایتان بسیار خواندنی بود.
🔸یک روز آقای ابراهیم فتح اللهی از دفتر ریاست جمهوری به من زنگ زد و گفت آقای احمدی نژاد شما را دوست دارد و .... به آقای فتح اللهی گفتم بحث ما سر علاقه نیست. بحث ماسر این است که ایشان در حوزه مفاهیم دینی اظهارنظرهایی میکند که اساس ندارد. از این افکار هپروتی است. مرجعیت فکری دینی جای مشخصی دارد و هر کسی نمیتواند یک مرجعیتی برای خودش درست کند. ایشان با این حرفها را تکذیب و متوقف کند یا من به نوشتن یادداشتهایم ادامه میدهم.
🔸آقای احمدینژاد هر روز یک حرف تازهای در حوزه دین میزد. این را هم بگویم که حساسیتهای من بیش از آن که سیاسی باشد دینی بود. مخاطبم احمدینژاد بود و میگفتم که مثلا به امام زمان چه کار دارید؟ میدانید که من کتابی هم با عنوان مهدیان دروغین نوشتم که ناشی از همان تأملاتم بود.
🔸به هر حال آن یادداشتها و اظهارنظرهای تند و تیز، به مرحله جایزه کتاب سال رسید. من تازه مدیر کتابخانه مجلس شده بودم. قم بودم که خبر دادند کتاب اطلس شیعه برنده جایزه کتاب سال شده. من همسرم را که تهران بود به مراسم فرستادم. نه من و نه او نمی دانستیم ماجرا منتفی شده است. در اتوبان قم - تهران بودم که زنگ زدند و گفتند آقای احمدینژاد تقدیرنامه شما را امضا نکرده است. در آن محفل، جایزه اعلام نشد، اما آقای دکتر پرویز مردانگی کرد و گفت ما این را به عنوان کتاب سال می شناسیم و جایزه را هم بعد داد.
منبع: اندیشه پویا
#ویژه #ناگفتهها #کتاب_سال #رسول_جعفریان
https://t.me/joinchat/AAAAADw-3B1gQm2qc7CQ7A
یادی از زریاب خویی از زبان یکی از هم مباحثه ای های وی در قم
میرزا جعفر اشراقی تبریزی در مصاحبه ای که در سال 1376 با وی شده و بعدها در «یادآور، ش 9» منتشر شد،، مطالبی در باره آقای طالقانی می گوید. آنها در زمان طلبگی در قم با یکدیگر دوست صمیمی بوده اند. وی از توجه طالقانی به فلسفه می گوید، و می افزاید که پس از رفتن آقای طالقانی [از قم]، «یک نفر عوض آقای طالقانی شد نسبت به ما. آمیرزا عباس زریاب». زریاب خویی. بعد می افزاید: زریاب طلبه ای بود در آن وقت، پایین تر از درجه ما. از نظر سنی هم سه سال از من کوچک تر بود. سه سال است فوت کرده. این هم آنجا [قم] درس می خواند. تا رسائل و مکاسب با هم مباحثه می کردیم. بس که خوش فهم بود. پسر یک بقال بود. شهرتش چه؟ بقال زادگان. البته بعدها اسم بزرگی پیدا کرد که افلاطون هم آن اسم را ندارد! اروپا و امریکا هم رفت. هر کس هم آمد رفیق او شد. نُه تا زبان یاد گرفت. عجیب هم یاد گرفت. روحیه محققانه عجیبی داشت، و متلک های خوبی هم می گفت. یک روز آمد که از قم برود، و من را هم به این کار تبلیغ کرده بود. و دیده بود که فایده ندارد. آخر آمد با من خداحافظی کند که آن اصطلاحات قدیمی را که دهاتی ها به هم می گویند گفت. من هم اصطلاح را به او بر گرداندم. ... ایشان رفت.
@historylibrary
مر انقلاب و علائق عرفانی در دهۀ پنجاه
در اولین شمارۀ « کرگدن» مصاحبه ای از من چاپ شده در بارۀ اوضاع فرهنگی دهۀ شصت. یکی از دوستان که آن را خوانده بود به من نوشت که گویا برخی از جمله های تو ناقص است. گفتم نمی دانم ؛ هنوز آلزایمر چهرۀ خودش را به من نشان نداده و من معمولا جملۀ ناقص نمی گویم. خیال می کنم این به خاطر حذفهائی ست که مجله مجبور شده است بکند. و البته حدسم درست بود.
مجلات ما مجبورند خودشان را سانسور کنند والا برایشان درد سر ایجاد می شود. دو مورد از مطالبی که در مصاحبه ام حذف شده است یکی در بارۀ سخنی است که من از مارکوزه نقل کرده ام که گفته بودعمر هر انقلاب 14 سال است و این عمر یک نسل است. البته این به این معنی نیست که پس از 14 سال همه ایده آلهای یک انقلاب می میرد ولی به هر حال ایده آلها به آن صورت قبلی هم باقی نمی ماند. من می دانم که بعضی ها ازاین حرف خوششان نمی آید ولی من چه کنم؟ حرف مارکوزه است. درست و غلطش به خودش مربوط است. تازه، شما ممکن است بگوئید این حرف مارکوزه در بارۀ انقلابهای مارکسیستی است نه انقلاب دینی و اسلامی.
نکته دوم داستانی بود که من در بارۀ پیدا شدن علاقه های عرفانی قبل از انقلاب و به خصوص در دهۀ پنجاه گفته بودم. داستانی که من نقل کردم در بارۀ انتشار کتابی بود به نام «بحر الحقیقه» که من تصحیح کرده بودم و انجمن حکمت و فلسفه که در آن زمانها انجمن شاهنشاهی خوانده می شد چاپ کرده بود ( نامی که خیلی ها همان موقع هم از آن خوششان نمی آمد ولی گویا آقای محمود شهابی که عضو هیات امناء انجمن بود آن را پیشنهاد کرده بود). بعد از چند روز که کتاب چاپ شده بود من دکتر نصر را دیدم که با خوشحالی به من گفت: علیا حضرت شهبانو را دیدم و یک نسخه از این کتاب را به ایشان دادم و ایشان از دیدن آن خرسند شدند. برای دکتر نصر خوش آمدن فرح از کتابی که انجمن چاپ کرده بود مهم بود و مایۀ خرسندی و فکر می کرد که برای من هم این قضیه مهم است. من شنیده بودم که فرح در آن سالها نسبت به مدیتیشن و یوگا علاقه مند شده و می خواسته است بداند که آیا درویشها هم در هنگام ذکر و مراقبه مدیتیشن می کنند یا نه. اینها چیزهائی بود که من در اینجا و آنجا می شنیدم و ناقل این مطالب هم بیشتر خود دکتر نصر بود. در بارۀ صحت و سقم اینها هم من قضاوتی نمی توانم بکنم. به هر حال ، این داستان را مجله کرگدن نتوانسته است نقل کند و من علت آن را درست نمی دانم که چیست. آیا گفتن این حرف که در دهۀ پنجاه در کشور علاقه ای به عرفان و مدیتیشن و مراقبه و ذکر پیدا شده بود بد است یا نسبت دادن این علاقه به فرح؟ اصلا چه اشکالی دارد که ما سعی کنیم تاریخ اجتماعی و دینی خودمان را بشناسیم؟ چه اشکالی دارد که ما بگوئیم فرح در دهۀ پنجاه نسبت به مسائل عرفانی کنجکاو شده بود ، مثل خیلیهای دیگر، ولی شاه نه. کنجکاویهای شاه بیشتر نسبت به قیمت نفت و اسلحه بود تا مسائل فرهنگی و عرفانی. بالاخره هر کسی یک جور است و سلیقه ها با هم فرق می کند. زن و شوهر که مجبور نیستند در مورد همه چیز با هم توافق کنند.
احسنت جناب آقای الهی. مدت ها بود که دنبال آن می گشتم.
نکته جالب و تأسف بار در ادبيات اديب اول ميرزا عبدالجواد و اديب ثاني شيخ محمدتقی و شاگرد اين اخير، أبومعين حميد الدين حجت هاشمی خراسانی تکبرشان در سخن گفتن و خود تعريف کردن هايشان است. با اینکه آقای حجت از نظر رفتاری، آدمی است متواضع، اما اگر کسی نوشته های ایشان را بخواند و از نزديک ايشان را نشناسد، کاملاً وی را فردی خودبزرگ بین می بيند. بعضاً تجهيل هم دارد. یادم هست در یکی از شروح، ايشان پس از بيان مطالب چندی می گوید: اين قدر گفتم به قدر فهم توست/مُردم اندر حسرت فهم درست.
من آن زمان که اين را ديدم، بسيار ناراحت شدم. خب، اگر يک وقت شاگرد کودنی داشته و برايش چنین چيزی گفته، دليل نمی شود که در کتابش هم آن را بياورد و همه مخاطبان را مشمول اين سخن کند! به علاوه، بيان ثقيل ايشان هم بی تأثير در نفهميدن نيست. به عبارت ديگر، تأثير مؤثر هم علاوه بر قابليت قابل شرط است. من آن زمان که این را خواندم، این قدر ناراحت شدم که در کنار کتاب نوشتم: غلط کردی با اين بيان سنگينت.
و البته از اين کار پشيمان هم نيستم. هر سلامي، «عليک»ی دارد.
از همسرش به شوخي پرسيدم: راستش را بگوييد، ايشان كتابها را بيشتر دوست داشت يا شما را ؟ با خنده گفت: البته كتابهايش را. وي گفت: استاد مدتها كانادا بود، سپس به ايران آمد و با آشتياني و مهدي محقق كار ميكرد و در جريان انقلاب ايران به ژاپن برگشت. از آن زمان به بعد به سراغ بوديسم آمد و كارهايش را در اين زمينه
ادامه داد.
خانم، سراغ آقاي آشتياني را گرفت كه من يك مرتبه گفتم كه وي دو سه سال پيش درگذشت. ايشان سخت ناراحت شد و من پشيمان كه چرا بي توجه و بي مقدمه اين خبر را دادم. اما ناراحتي را در چهره او خواندم. در هر حال به او تأكيد كردم كه آقاي ايزوتسو در ايران شناخته شده است و اهل مطالعه قدرش را مي دانند و محبوبيت خاص خود را دارد. روشن بود كه اين حرفها خوشحالش مي كرد.
از وي پرسيديم كه دين استاد چه بود؟ وي گفت: ايزوتسو هميشه يك بودايي بود. در جايي از كتابخانه، آثار وي يا مجموعه هاي مشتمل بر مقالاتي از وي چيده شده بود. علاوه بر آن آثار چاپ شده وي به ژاپني هم در يازده مجلد به علاوه يك ضميمه به صورت يك شكل به چاپ رسيده بود.
از خانم ايشان پرسيديم كه آيا تا به حال ايراني اينجا آمده است؟
گفت: خير شما اولين نفر هستيد كه اينجا ميآييد. اين برايم بسيار جالب و در عين حال تأسف برانگيز بود. البته در ايران چند سال قبل بزرگداشتي براي وي برگزار شد كه خانمش گفت پوستر آن را دارد. سال گذشته هم يك ويژه نامه در تركيه از مجلة البحوث الاسلاميه به نام وي و در باره او منتشر شده بود كه يك شمارهاش را داشت. اين مجله وابسته به مؤسسه وقف تركيه است كه دايرة المعارف اسلامي تركي را هم منتشر مي كند. كتابهاي وي در تركيه مورد استفاده دانشجويان ترك بوده و به زبان تركي هم ترجمه شده است. تركها اخيرا به افكار فلسفي روي آوردهاند و به همين دليل است كه به دكتر نصر نيز ميپردازند و اغلب بلكه همه كارهاي مهم او را به تركي ترجمه كردهاند. از خانم ايزوتسو پرسيدم كه آيا در ژاپن تاكنون مراسمي در باره او برگزار شده است. پاسخش منفي بود و اين هم اسباب تأسف بود. به نظرم كار ايران است كه اين را در آنجا تعقيب كند.
در گوشهاي از طبقه بالا هم كه البته كتابي در آنجا نبود يك معبد كوچك بود كه به گفته يكي از اين بچه ها معمولا وقتي كسي در خانه اي مي ميرد آن را برپا مي كنند. تصويري از خود ايزوتسو هم بود.
خانم ايزوتسو از ديدن ما واقعا خوشحال شده بود. حالت من هم همين طور بود. روشن است كه ايزوتسو آدم بزرگي است و اگر كاري نكرده بود جز جمعآوري اين همه كتاب عربي و فارسي و اسلامي در اين گوشه از ژاپن، در اهميت وي كافي بود. با خانم ايزوتسو يك تصوير يادگاري هم برداشتم و اين به رغم آن بود كه خودش
پرهيز داشت.
استاد شفیعی کدکنی می فرمودند: تقریبا هر هفته یک دروغ در باره من در سایت ها منتشر می شود. اما این یکی که تحت عنوان خاطره پند آموز استاد شفیعی کدکنی بود و دهها بلکه صدها جا در اینترنت نقل شد از اساس دروغ دروغ دروغ بود. منشأ آن هم یعنی وقتی من خبردار شدم، این بود که گویا در یکی از کتابهای درسی منتشر شده بود. یک بار دیدم مادری همراه با پسرش پشت در آپارتمان من ایستاده اند. درخواستش این بود که کتاب این بچه را امضا کنید. گفتم: چرا. گفتند در باره شماست. خواندم و دیدم سرتا پا دروغ است. مثلا نوشته آن سال همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد؟؟؟ اصلا من تک فرزند هستم. نوشته اولین حقوقش را به مادرش داد. اصلا من ده ساله بودم مادرم به رحمت خدا رفت. و دهها دروغ دگر. ایشان می گفتند: من به این دروغ ها عادت کرده ام و تکذیب هم نمی کنم. فروزانفر می گفت وقتی من تهران آمدم و گاه این طرف و آن طرف سخنرانی می کردم کسانی از روی حسادت و جز این مطالبی در باره من می گفتند. من ترجیح می دادم در این وقت ها به جای جواب، بروم یک کتاب خوب بخرم و به دانشم بیفزایم و حس خودم را اقناع کنم که دایره معرفت وجودیم را توسعه داده ام و از آن فکرها که آن اتهامات درست می کرد بیرون روم. حالا من هم در مقابل این حرفها همین طور رفتار می کنم.
عصر جمعه 20 فروردین همراه آقایان مهدوی راد، معراجی، مهریزی و موحدی به دیدن آقای شفیعی کدکنی رفتیم. شاید قریب یکسال بود که دوست داشتیم جلسه ای خدمت استاد داسته باشیم، اما امکان آن فراهم نشده بود. آخرین بار دیدار دوستانه با ایشان، مدتی پیش از درگذشت مرحوم باقر زاده همراه آقای دهباشی، ناهاری را در دفتر آن مرحوم در خدمت استاد بودیم. البته در تشییع مرحوم دکتر محمدی از استادان دانشکده ادبیات هم خدمتشان رسیده بودم. من ساعت پنج رسیدم اما مجبور بودم یک ساعتی قدم بزنم تا دوستان از قم برسند. سر ساعت شش وارد منزل شدیم استاد به همراه جوانی که ایشان را مهندس خطاب می کردند، در خانه بودند. طبقه هشتم ساختمانی در خیابان علامه طباطبایی. از همان آغاز گفتند که من اندکی ثقل سامعه دارم و بهتر است بلند صحبت کنید. از حاج حسین آقا ملک یاد شده که سمعک داشت و آن زمان پول باطری آن هم قابل توجه بود و وقتی کسی با ایشان حرف می زد، و طولانی می شد، می گفت آقا! من برای شنیدم حرفهای تو هم باید پول بدهم. کوتاه و دقیق بگو. استاد از بخشندگی مرحوم ملک یاد کردند و این که البته در حساب و کتاب هم بسیار دقیق بود. یک بار هم کسی قرار بوده نسخه ای را به دهخدا بفروشد و بعد گویا منصرف شده و به ایشان داده و اختلافی پیش آمده و مرحوم ملک در این باره حساسیت بخرج داده و کار به مجادله کشیده که گفتند گزارش آن گویا در یکی از شماره های نخست راهنمای کتاب باشد. ایشان گفتند وقتی کتابخانه ملک به ساختمان جدید آمد، عزت خانم دختر مرحوم ملک، دعوت کردند. من رفتم. خودشان منتظر بودند. وارد شدیم. چند لاله ی گل فلزی با ارزش بود. عزت خانم گفتند زمانی رضا شاه از مرحوم ملک خواسته بود اینها را برای جشن عروسی محمدرضا بدهد. ملک گفته بودند تا خودتان با دست خودتان رسید ندهید نخواهم داد و رضا شاه رسید داده بود. گفتند هنوز همان خط رضاشاه مانده است. آقای مهدوی پرسیدند که آیا تذکره الاولیاءبرای نمایشگاه آماده خواهد شد؟ ایشان گفتند: خیر، من تقریبا همه کار آن را تمام کرده بودم که نسخه تازه ای رسید. تقریبا چهل نسخه مبنای کار من است. این نسخه تازه تفاوت ها جدی داشت و با این که من حتی فهارس را آماده کرده بودم، کتاب حروفچینی شده بود مجبور شدم همه کار را دوباره بر اساس نسخه جدید تنظیم کنم. فهارس را دیدیم. به نظر من و چنان که ایشان هم فرمودند کسی چنین فهارسی برای هیچ کتاب قدیمی تنظیم نکرده است. فقط با دیدن آن می توان تفاوت آن را با کارهای دیگر دریافت. کارهای آقای شفیعی به لحاظ پژوهش بسیار کم خطا و الگویی برای انجام یک کار خوب و عالی است. ایشان گفتند که نیکلسون هم در تذکره الاولیاء گفته است که وقتی کار تمام شد نسخه ای دیدم که اگر اول دیده بودم بر اساس آن کار می کردم. از قطعاتی که نقل کرده حدس می زنم مانند همین نسخه ای بوده که من آخر کار یافتم. ایشان گفتند اگر بگویم خود عطار چه قدر اشتباه دارد باور نمی کنید. بسیاری از عباراتی که از جاهای دیگر گرفته، غلط و طبعا همراه با ترجمه غلط از سوی عطار است. شاید آن نسخه ها معیوب بوده است. ایشان گفتند که از بین منابع، آنچه که به عنوان منبع دم دستی استفاده کرده حلیه الاولیاء است. یادی هم شد از خانم دکتر ماحوزوی از خواهر زاده های علی دشتی و متخصص غدد که در صدد برگزاری یک همایش در باره عطار در نیشابور ظرف چند ماه آینده است و به نوعی خواسته تا هفت وادی عطار را با غدد هفتگانه بدن که کار تنظیم بدن را دارند شبیه سازی کند. یک مرتبه، وسط صحبت فرمودند: نماز عصر را نخوانده ام. رفتند و ربع ساعت بعد آمدند.
نکته ای که در ادامه صحبت های قبل در باره کرامیه بود اندکی پیگیری شد. ایشان نظرش این بود که اشاعره چهره کرامیه را خراب کرده اند. اما این که چطور این تصور بد در کتابهای فرق و مذاهب مانده، فلسفه اش این است که در واقع وقتی یک تصوری نسبت به گروهی درست می شد، اگر آنها قدرتمند بودند، صورت کلیشه ای به خودش می گرفت و در آثار بعدی ملل و نحل تکرار می شد. ایشان نمونه ای از این برداشت های کلیشه ای را مطالبی می دانست که در تبصرة العوام در باره کرامیه انعکاس یافته است. در واقع به نظر ایشان نویسنده این کتاب، معمولا در باره فرقه ها آن مطالبی را می گوید که می شود هجو کرد.
به مناسبت، صحبت اسدی کتابفروش شد. استاد گفتند انگلیسی و عربی می دانست. من را هم چون انگلیسی و عربی بلد بودم دوست می داشت. وقتی در باره مردن این عبدالرحمن معلمی مصحح الانساب در هند صحبت شد. می گفت من تو را برای آنجا در نظر گرفتم و به آنها پیشنهاد کردم. به آنان گفتم، در ازای آمدن وی، چه چیزی به او می دهید؟ گفتند: غرفة مع پنکه! همین.
یکی از دوستان از دیدار ایشان با آیت الله سیستانی در سفر دو سال قبل که به مناسبت غید غدیر بود پرسید. ایشان گفت: حقیقت من متن گفتگوها را یادداشت نکردم. البته ایشان بیشتر صحبت می کرد. ایشان از بین مهمانانی که بودند اظهار تمایل برای دیدنم کرده بودند. از من در باره پدرم پرسیدند و گفتند شما وقتی طلبه شدید من شما را می شناختم. آنچه یادم هست در بین صحبت ها از بازنشسته کردن بی موقع استادان گلایه کردند. از اطلاعاتی که در باره کتابها در ایران می دادند، معلوم بود زیاد کتاب می خوانند. از علی نامه هم ستایش کردند. آقای شفیعی گفتند: گویا من ایشان را در سال 1334 که طلبه نوجوانی بودم دیدم. سید بسیار خوشگل، با گونه های قرمز و زیبا بود. با پدرم سلام و علیک کرد. پدرم به ایشان گفتند: مجتهد مشمول! بعد پدرم به من گفتند: ایشان نوه سید علی سیستانی است و در این سن کم مجتهد است و می خواهد به نجف برود، اما مشکل سربازی دارد.
صحبت از عکسهای پدر آقای دکتر شد که با ناراحتی گفتند در سفر چند ساله ای که خارج رفتم، خانه میرداماد را اجاره دادیم و زیر زمین را برای خودمان نگه داشتیم. همه چیز آنجا بود که آب آمده بود و بسیاری از چیزها را از بین برده و عکسها هم اغلب از بین رفت. برخی کمرنگ مانده که این مهندس مشغول بازسازی آنهاست. بیشتر برای عکسهای پدرم ناراحت هستم. آلبوم های زیادی بود که از بین رفت.
آقای شفیعی خطاب به ما گفتند: شما قدر شرایط راحت خودتان را از نظر منابع و مصادر نمی دانید. من آن زمان از هر جهت ممتاز بودم، اما امکانی وجود نداشت. انگلیسی را در کدکن یاد گفتم که کسی نمی دانست از چپ می نویسند یا از راست. من به قدری در درس ها عمیق می شدم که در درس آقای میلانی، شب می دانستم که ایشان فردا چه خواهد گفت. تمام ساعات بیداری من در کتابخانه آستان قدس و گوهرشاد بود. گاهی برای یافتن یک لغت چه قدر دشواری می کشیدم. حالا یکی دو نمونه از این سختی را بگویم. مقدمتا این که من تمام دوره های مجله یغما و سخن را در آستان قدس می خواندم. هر شماره ای که هر ماه می آمد تماما می دیدم. آن وقت یک مجله ای از عراق می آمد. تازه عبدالکریم قاسم سرکار آمده بود. یک مجله انقلابی از عراق آمده بود که قصیده ای بلند در نفرت از نظام پادشاهی در آ بود. (استاد شروع به خواندن قصیده کردند... تبسم الصبح یوم السفر ظمآ.... اگر درست نوشته باشم ... بغداد یا جنة الدنیا و زینتها...). بعد اسم شاعر را نوشته بود: الانسة سکینه یا.... دربدر دنبال لغت الانسه گشتم که معنایش چیست. از یکی از استادان پرسیدم گفت گویا مونث انس است! سالها بعد فهمیدم که معنایش همان میس و میسیز یا بانو و خانم و اینهاست. این وضع ما بود. یک بار دیگر هم در مجله العالم که به ایران می آمد و خیلی قشنگ و ارزان بود، و من آن را می خریدم جایی از آن نوشته بود: علی شاشة التلفیزیون. در باره لغت شاشه هرچه گشتم چیزی نیافتم. از استاد سید احمد خراسانی [شاید همان که دانشنامه علایی را چاپ کرده] پرسیدم. نمی دانست. چند روز بعد نامه ای نوشت و گفت شاید پارچه ای منسوب به شاش یا همان چاچ باشد! و بعدها فهمیدم که مقصود صفحه تلویزیون است!
استاد یک دنیا از ادیب دوم ستایش کرد و گفت من بیشتر متون ادبی را نزد ایشان خواندم. سیوطی، مغنی، جامع الشواهد، مطول، مقامات حریری و... جامع المقدمات را، بخشی پیش پدرم خواندم. بخشی مثل انموذج و صمدیه مانده بود. یک روز روبروی مدرسه خیرات خان که یک ایوانی بود، طلبه ای ترک را دیدم که به چند نفر صمدیه درس می دهد. سوالی از یکی از شاگردانش کرد. من هم بچه بودم و ایستاده بودم. آن بچه نتوانست جواب بدهد. من جواب دادم و بعدش نزد او درس را خواندم. بعد از مدتی به شهرشان رفت و دو سه سال بعد آمد سر درس شرح لمعه من نشست! استاد گفتند روش حوزه همینش خوب است و این را در آکسفورد و کمبریج متوجه نمی شوند. داستان «لا رجل للسیوطی» ایشان هم جالب بود. گفتند یک روز درس یکی از استادان رفتم ولی از بس بچه بودم، برگشت خطاب به بقیه گفت: لا رجل للسیوطی؟ یعنی این مرد سیوطی خواندن نیست! من متوجه شدم در حالی که گویا بقیه درنیافتند! استاد در این موارد و موارد دیگر که نام شخصی در میان بود که زنده بود، به هیچ روی حاضر به گفتن نام آن ها نشدند.
آقای شفیعی گفتند که مادرشان در سال 1330 درگذشت و مدتی شخصی به نام طلیعه خانم کارهای زندگی آنها را می کرد که دختر عمه پدرم و خواهر رضاعی ایشان بود. این شخص مادر زنی به نام طیبه بود که او همسر مرحوم ادیب دوم بود. بنابرین ما یک نسبتی هم با ایشان به این ترتیب داشتیم. دوستان پرسیدند آیا صدای مرحوم ادیب در درس ضبط شده است؟ ایشان گفتند تا آنجا که می دانم خیر، اما مصاحبه ای در سال 1354 با ایشان در باره ادیب اول شده که نوارش را باید من هم داشته باشم. این مصاحبه درویژه نامه ای که مجله دانشکده ادبیات مشهد برای پنجاهمین سال درگذشت ادیب اول منتشر کرد و من هم چون خارج بودم و کتابی نداشتم، مطلبی از حفظ و با تکیه بر حافظه نوشتم، چاپ شده است. استاد گفت من روزی نیست که به فکر استادم ادیب نباشم. ایشان و فروزانفر و شیخ هاشم قزوینی روی من خیلی تاثیر گذاشتند. مرحوم ادیب کتاب درسی را همراه نمی آورد. خطاب به جمع می گفت: کتاب. یک نفر کتاب را با محلی که باید از آنجا درس ادامه یابد نشان می داد. ایشان کتاب را می بست و متن را از حفظ می خواند و توضیح می داد. این روش همیشگی وی بود.
آقای مهدوی به ایشان گفتند چرا مجموعه مقالات را چاپ نمی کنید؟ ایشان گفتند اتفاقا آقای افشین وفایی آنها را در سه جلد گردآوری کرده و باز هم گویا هست. اینها را بعد از من دیگران هم می توانند چاپ کنند. من باید کارها و طرح هایی که در ذهن دارم به انجام برسانم.
خوشبختانه مطالبی که در باره دیدار با دکتر شفیعی نوشتم مورد توجه دوستان قرار گرفت. استاد هم امروز تماس گرفتند و دو نکته را فرمودند: یکی این که در لیست کتابهایی که آمده بود من آنها را نزد ادیب دوم خواندم، جامع الشواهد نبوده و اساسا این کتاب در آن زمان درسی نبوده است. دیگر در باره دکتر نصر، ضمن آن که درست است که سفر بنده به آکسفور به پرینستون ارتباطی با ایشان نداشته و آنچه در کتاب حکمت و سیاست آمده درست نیست، اما بنده احترام ایشان را لازم می دانم. در واقع، امکان این بود که حکومت برخورد بهتری با ایشان داشته باشد و فکر می کنم ایشان می توانست نماینده خوبی برای ما در مغرب زمین باشد. ایشان فردی متدین و نماز خوان می دیدم و گرچه از لحاظ سیاسی مسائلی بود اما از نظر مذهبی و از نظر قوت و قدرت بیان و توجه به تسلط شان به اسلام به عنوان یک تصویر و نمای کلی، چیزی که خیلی مورد توجه غربی هاست، می توانستیم از ایشان استفاده بهتری بکنیم. در هر حال احترام ایشان را لازم می دانم. ایشان سخنرانی های بسیار زیبایی داشت و نه در جزئیات دین که گاه مورد توجه ماست و غربی ها توجه ندارند اما به لحاظ ارائه یک دین خیلی زیبا بحث کرده و مورد توجه است. ما حتی با صد نفر هم نمی توانیم کاری را که ایشان می تواند انجام بدهد، انجام بدیم.
امروز جمعه 10 اردیبهشت 1395 برای عرض ادب و احترام خدمت آیت الله العظمی صافی (زید عزه العالی) همراه دوست عزیز جناب استاد معراجی، در ساعت یازده و نیم خدمت شان رسیدم. نسخه ای از چاپ جدید تاریخ تشیع در ایران را همراه با نسخه ای از کتاب عطائیه و نیز اخبار مغول خدمت شان تقدیم کردم. به مناسبت، بحثی در باره حمله مغولان به بغداد و نقش خواجه نصیر شد. اشعار سعدی را در باره سقوط بغداد از حفظ خواندند.«آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین / بر زوال ملک مستعصم امیر المومنین» «کرکسانند از پی مردار دنیا جنگجوی / ای برادر گر خردمندی چو سیمرغان نشین». بحث در باره رفتار سلطان محمد خوارزمشاه شد و این که اول ناصر اینها را دعوت به سمت کرد که البته ریشه در رفتار بد خوارزمشاه داشت. بعد از آن در باره عطائیه سخن به میان آمد. گویا قبل از آن کتاب اخبار نجف را می دیدند. سوال فرمودند: شما در باره سید جمال چه نظری دارید؟ عرض کردم حضرت عالی بهتر می دانید. ایشان گفتند علما در باره وی هیچ گاه نظر مساعدی نداشته اند. کارهایی کرده است، اما به هر حال مسائلی هم هست و زیاد جای تعریف ندارد. عرض کردم حذابیت خاصی داشته و برای نمونه صاحب آثار العجم «بسمل» در مقدمه دیوان از شیفتگی خود در همان دیدار اول می گوید. من ادامه دادم: نواب هم جذابیت خاصی داشت. نظر حضرت عالی در باره ایشان و رابطه شان با آقای بروجردی چیست؟ ایشان گفتند اینها اشتباهاتی داشتند اما آدم های خوبی بودند. در قم علیه آقای بروجردی کار کردند اما به هر حال بچه های مسلمانی بودند. خوب ایشان هم آنها را از فیضیه بیرون کرد. در باره اعدامشان پرسیدم. ایشان گفتند که شاه خیلی به سرعت اعدام کرد. گویا اینها را فریب دادند که اعتراض به حکم نکنید شما را عفو می کنند. وقتی اعتراض نکردند و نوشتند، بلافاصله اعدامشان کردند. قدری در باره بابیه صحبت شد. من عرض کردم واقعا بابیه یعنی ازلیه از نظر اعتقاد دینی چطورند؟ البته الان دیگر بابی یا ازلی به آن معنا نداریم. اینها با بهائیه خیلی فرق دارند. ایشان فرمودند اینها یعنی ازلی ها در باب باب، نظر بابیت دارند که خوب یک جوری نفی امام زمان است. عرض کردم: به خدا وپیغمبر ما باور دارند. گفتند بله. ولی خوب در باره امام زمان (ع) و مسائل مربوط به آن مشکل دارند. عرض کردم شاید مثل [ازلی ها] مثل شیخیه باشند. ایشان گفتند اینها بودند که ناصرالدین شاه را کشتند. سید جمال هم با اینها بود. اما این که بگوییم رسما بابی یعنی ازلی بوده یا نه معلوم نیست. حضرت آیت الله کتاب اخبار نجف را که به تازگی آقای موجانی و... آن را منتشر کرده اند دستشان بود. فرمودند اطلاعات قابل توجهی در این دو جلد هست و همین طور در باره سید جمال. بعد گفتند حواستان باشد، بالاخره علمای گذشته، بزرگان هم اشتباهاتی داشته اند. دیگران هم. نباید به خاطر اشتباهی که کسی سی چهل سال قبل کرده و خدا هم آنها را بخشیده، برای کسی آبرویزی درست کرد. ایشان از این موبایل و ابزارهای جدید به این خاطر که کشف حجاب از خطاهای دیگران می کند که روا نیست، خیلی گلایه مند بودند و می گفتند آدم های بزرگی هستند که خیلی کارهای خوب کرده اند، خوب اشتباهاتی هم داشته اند، در نوشته ها خیلی سراغ این موارد نروید. حساسیت ایشان روی آبروریزی بود. عرض کردم الان بحثی در باره تشهیر هست که مجرمان را اگر آبرویشان را ببرند، می گویند سبب کم شدن جرم می شود. ایشان در این باره موافق نبودند مگر یک جهت خاصی داشته باشد. قدری هم در باره مهدویت بحث شد. ایشان اشاره ای به خطبه امام علی در نهج البلاغه کردند که بحث در این باره واقعا سخت است. مهدویت از یک طرف امری غیبی است اما واقعا صحبت کردن در باره آن مشکل هم هست. بعد اضافه کردند حالا که برخی هستند از این مساله قصد فتنه هم دارند و ... عرض کردم چه کسانی؟ گفتند به هر حال کسانی که خودشان را خیلی چنین و چنان هم می دانند. ایشان فرمودند واقعا وارد شدن به این بحث سخت است و لذا امیر المومنین فرمودند: ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء. دیدار بسیار خوبی بود. تسط ایشان بر متون، قدرت حافظه، دقت نظر و توجه به جنبه های مختلف بحث عالی بود، مثل همیشه. فرمودند که من حال خوبی ندارم اما وقتی صبحت آمدن شما شد، خواستم شما را ببینم.
@jafarian1964
صبح جمعه 18 تیر طبق معمول در خدمت دوست ارجمند جناب آقای معراجی به دیدن آقای شهرستانی رفتم. معمولا جمعه ها از حوالی یازده تا یک و نیم در موسسه آل البیت دوستانی چند حاضر هستند. استاد ارجمند جناب آقای کورانی هم معمولا حضور دارند. بحث از روایات و ضعف بسیاری از آنها شد. در این وقت آقای کورانی گفتند: یک وقتی صبحی طفیلی که آن زمان دبیر کل حزب الله بود، به من زنگ زد و گفت در قم کتابی با نام بیان الائمه چاپ شده و در آن آمده است که از علائم آخر الزمان وجود افسری در سوریه با اسم عبدالله الاحمر است. صبحی طفیلی گفت: چنین شخصی الان در دستگاه حافظ اسد هست و آنها از من در این بار ه تحقیق کرده اند. آقای کورانی گفتند من نویسنده بیان الائمه که گویا شیخ زین العابدین بود یافتم. کسی را فرستادم که از او بپرسد این حدیث از چه منبعی است. چون قبل از آن نقل، تعدادی روایت از مکیال المکارم آورده بود، اما این در آنها نبود. این شخص خیلی از او پرس و جو کرده بود. اول که گفته بود بعد از چند ده سال تحقیق به من شک دارید؟ اما آن شخص اصرار کرده بود و عاقبت گفته بود پنج شش سال قبل این حدیث را از یک طلبه لبنانی شنیدم !!
بیفزایم: این بیان الائمه اوائل که در قم چاپ شد یک جلدش چاپ شد. گویا ارشاد جلو نشر آن را گرفت. لبنان چاپ شد و مکرر هم در نمایشگاه آمد .غالب مصادر نقلها مجهول و نقل از اشخاص به قول او ثقه است. همین کتاب بود که سید جعفر مرتضی هم در کتابی که در باره جزیره خضراء نوشت آن را نقد کرد. خاطرم هست روایتی هم نقل کرده بود که در آخر الزمان چیزی به نام هلیکوپرات هم خواهد بود. برخی از این نقلها را گفته بود در فلان نسخه خطی در منزل یکی از محترمین بصره یا فلان شهر دیده است. بسیاری از آن اسامی کتابها، در ذریعه هم وجود نداشت و کسی آنها را نمی شناخت.
@jafarian1964
خاطراتی در باره انتفاضه و نکته ای در باب ترجمه عربی مثنوی مولانا
امروز در همین سفر کوتاه اراک، یکی از روحانیون عراقی و در اصل از اهالی العماره را دیدم که سال 1956 میلادی در آنجا به دنیا آمده است. نصیراوی منسوب به طایفه از بنولام است که در ایران هم هستند. آقای نصیراوی که کنیه ایشان ابوایمن است، شاعر زبده ای هستند. کتابشان با عنوان حدیث کربلاء بمقتل سید الشهداء حکایت تاریخی مقتل است که آن را به نظم درآورده و در ضمن در پاورقی در باره رویدادها به منبع یابی هم پرداخته است. کتابی هم با عنوان اعلام الفقهاء دارند که مجلد اولش فقط از کلینی تا سید مرتضی است. ایشان سالها در دفتر آیت الله العظمی خویی در کوفه کار می کرده است. گفتند که مرحوم آقای خویی یک دفتر هم در خود نجف داشت. ابوایمن از دوستان نزدیک سید عبدالمجید خویی بوده، و از این جهت من در باره انتفاضه و این که ایشان در آن وقت چه می کرده پرسیدم. ایشان گفتند:
وقتی انتفاضه شد، (سال 1991) سید محمد تقی خویی مرا دنبال آقای غریفی فرستاد. من رفتم. پسرش آمد. گفتم: السید یرید السید. گفت: پدرم خواب است. گفتم بیدارش کن. بیدارش کرد و منزل آقای خویی رفت و عضو همان گروه اداره نجف بود. فردای آن روز من را دنبال آقای ساعدی فرستاد. رفتم. گفتند مهمان دارد. وارد شدم. دیدم سر سفره نشسته است. در گوشش گفتم که سید با شما کار دارد. همانجا لقمه را گذاشت و برخاست. لباس پوشید و به مهمانان گفت بر می گردم، و البته دیگر بر نگشت. خانه بزرگی داشت شاید هزار دو دویست متر که حالا مدرسه آیت الله سیستانی است. ایشان هم به خانه آقای خویی آمد. آقای ساعدی مردی انقلابی بود. اینها در همان لجنه محافظة البلد بودند که آقای خویی تشکیل داد.
داستان تشکیل این شورا یا لجنه آن است که یک روز حاتم الراضی به منزل آقای خویی آمد و مشغول صحبت با سید محمد تقی شدند. این حاتم از شخصیت های نجف و البته با حکومت هم مربوط بود. آمده بود و می گفت یک شورایی تشکیل یابد تا وضع امنیت نجف را تامین کند. من سید محمد تقی را بیرون خواستم. پرسیدم برای چه آمده است؟ گفت می گوید که وضع امنیت شهر نجف خراب شده و عده ای کشته می شوند و... آقا یک گروهی را تشکیل بدهد. من گفتم: چرا تنها آمده، شهر نجف تعداد زیادی از این شخصیت ها دارد. فردای آن روز با حدود بیست نفر دیگر آمدند و مشورت کردند و همین سبب شد تا آقای خویی تصمیم گرفت لجنة محافظة البلد را تشکیل دهد.
این شورا هر روز جلسه داشتند و امور را اداره می کردند. انتفاضه جمعا ده دوازده روز طول کشید تا نیروهای صدام حمله کردند و آمدند. یک ماه اول خیلی اوضاع شدید بود. دستگیری و قتل و فرار و .... من یک ماه را مخفی بودم. کم کم اوضاع آرام شد. من به همان دفتر آقای خویی در کوفه می رفتم. تا هفت ماه این چنین بود. بعد استخاره از خود آقای خویی گرفتم که فرار کنم و به ایران بیایم که خوب آمد و از راه کردستان، گریخته به ایران آمدم. این را بگویم که در جریان حمله نیروهای صدام، بیش از صد حسینیه در کربلا با خاک یکسان شد. در نجف کمتر تخریب بود. دارالحکمه آقای حکیم را تخریب کردند. چون اسرای بعثی را در روزهای انتفاضه آنجا نگه داری می کردند. نیروهای صدام پس از تصرف مجدد نجف، آنجا را منفجر کردند. مجاهدین، تعدادی از بعثی ها را گرفته و حتی کشته بودند. چهار روز قبل از انتفاضه، سید محمدتفی خویی، برادرش عبدالمجید را از عراق بیرون فرستاد تا اگر اتفاقی افتاد ایشان سرپرستی موسسات آقای خویی را داشته باشد. ایشان از طریق کویت خارج شد و به لندن رفت. عده ای از علما را گرفتند. برخی آزاد شدند، برخی هم شهید شدند. آن وقت آقای خویی را به تلویزیون آوردند. همین طور آقای سیستانی را که فقط یک جمله گفتند که قتل و خونریزی حرام است. آقای غروی و سید محمد صدر و اینها هم چند روزی در حبس بودند و آزاد شدند.
آقای ابوایمن (که مطالب بالا را از ایشان نقل کردم) انصافا شاعری چیره دست هستند. گفتند که قصاید زیادی از ایشان در مجلات و نشریات چاپ شده اما دیوانشان که حدود یک مجلد است، هنوز چاپ نشده است. ضمنا در صدد چاپ مجدد حدیث کربلاء بمقتل سید الشهداء هم هستند. آثاری دیگر هم دارند که متاسفانه دیدم ما در کتابخانه تاریخ چپزی از آنها نداریم.
@jafarian1964
در ماشینی که می آمدیم، جناب آقای آقا سید حسن هاشمی گلپایگانی نواده مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی از علمای بزرگ نجف بودند.( ایشان داماد مرحوم آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی) هستند. گفتند که سالها گویا حوالی 23 تهران ساکن بودند و سالهاست که در قم هستند. از نزدیکان مرحوم آقا باقر آشتیانی فرزند مرحوم میرزا احمد آشتیانی (و ایشان فرزند آقا میرزا حسن آشتیانی) بوده اند. داستانها از ایشان داشتند. اما جالب بود که گفتند پدر ایشان، مثنوی را به عربی ترجمه و چاپ کرده که من ندیده ام. گفتند پدرم از نزدیکان مرحوم آیت الله حکیم بود. یک بار از ایشان می پرسد که این مثنوی چیست؟ برخی مخالفند و برخی موافق آن. پدرم به ایشان می گوید من مقداری از آن را برای شما ترجمه می کنم. آن وقت آقای حکیم که این مطالب را می بیند می گوید مرد دانشمندی بوده است. و ایشان کل مثنوی را تعریب کرده و منتشر کردند. پدرشان یک الفیه هم دارد که سفرنامه حج آیت الله حکیم است. این سفر یکی از سفرهای معروف یک مرجع شیعه به حج است که انعکاس زیادی داشت. ایشان گفتند آقای حکیم بسیار بسیار مودب بود و پدرم هم سالها در کنار ایشان بود. آقای آقا سید حسن، سالها حکم شرع اوقاف در اوائل انقلاب بودند و می گفتند یک بار که با آقای جمارانی و نظام زاده به شیراز رفتیم، آقای دستغیب وقتی فهمیدند من نوه آقا سیدجمال گلپایگانی هستم، بسیار بسیار احترام کردند و گفتند من هرچه دارم از ایشان دارم. اخیرا کتاب الصلاة ایشان را تصحیح کرده و آماده چاپ کرده ایم.
(اینها مطالبی بود که در ماشین و در طول راه از اراک تا قم یادداشت کردم و فکر کردم اینجا بگذارم شاید به کار کسانی بیاید.)
@jafarian1964
مصاحبه ای در باره مرحوم شهیدی
در میان مطالب مختصری که در باره مرحوم شهیدی نوشتم، همان تاریخیات را بهتر از همه می پسندم و به دوستان علاقه مند هم خواندن همان را توصیه می کنم. اما در میان یادداشت ها، مصاحبه ای هم یافتم که زمانی در باره مرحوم شهیدی داشته ام. متنش زیاد مفصل نیست. همین جا می گذارم. این مصاحبه با روزنامه اعتماد بوده است.
1. جنابعالِي در ِيادداشتِي پس از فوت سِيد جعفر شهِيدِي، روش اِيشان را انکارِي و تردِيدزا توصِيف نمودِيد، در حالِي که مرحوم شهِيدِي، در مواردِي اعتقاد داشتند که، تارِيخِي که با اعتقادات ما نمِي خواند، ارزشِي ندارد. (مثلا در باره تارِيخ طبرِي معتقد بودند «پدر ما را در آورده است» و مواردِي از اِين دست) اِين دو توصِيف، ناقض ِيکدِيگر محسوب نمِي شوند؟
مقصود من اين است كه وي در بررسی نقلهای تاریخی شک می کند. این تردید و شک کردن مطابق روال تاریخ نویسی ما ایرانی ها در گذشته نیست. این که این روش خوب است یا نه مهم نیست مهم آن است که ایشان در نقلهای تاریخی ایجاد تردید کرده و پس از آن اگر به موضوع اصلی کار وی مربوط باشد به بررسی می نشیند. در این زمینه آقای سید جعفر مرتضی هم که از دیگر محققان تاریخ اسلام در دهه های اخیر هستند با ایشان مشترکند. البته مبانی تردید و شک اینها و نیز باورهای تاریخی شان تا اندازه ای با هم تفاوت دارد. من معتقدم روش های تردیدی ایشان بیشتر نشأت گرفته از طه حسین است. و هم مرد شکاکی بود. می دانید نخستین کسی در عبدالله بن سبا تردید کرد و آن را ساختگی خواند طه حسین بود. تقریبا همان زمان آقای عسکری هم تحقیقی در این زمینه کرد. طه حسین در بسیاری از مسائل تردید می کرد که این البته برای ما خوب است.
2. طبق اظهارات شما، روش نقد مرحوم شهِيدِي، شبِيه طه حسِين است. رو آوردن مرحوم شهِيدِي به آثار طه حسِين (يا بنت الشاطِي)، از روِي انتخاب بود ِيا اتفاق، چرا که برخِي منتقدِين آثار طه حسِين را متوسط (يا ضعِيف) شمرده و استقبال اندِيشمندان اِيرانِي از وِي را ناشِي از فضاِي آن روزها دانسته اند. اساسا ترجمه آثار طه حسِين چه تاثِيرِي در نوع تفکرات اِيشان داشت؟
آن زمان به تدریج آثار نویسندگان مصری به خصوص در بخش تاریخی به فارسی در می آمد. طه حسین شهرت زیادی داشت. بنت الشاطی و عقاد هم از آن جمله بودند. این آثار که به فارسی در می آمد به این دلیل بود که مشابه نداشت. اما علاوه بر آن یک روحیه نقادی و آزادی خواهی و بی تعصبی هم در آنها بود. این برای ایرانیان شیعه مذهب جالب بود. چون برخی از مطالب آنها کمکی برای نظریات شیعه در باره برخی از مسائل تاریخی بود. یکی از آخرین نمونه ها کتاب عبدالفتاح عبدالمقصود بود که آیت الله طالقانی و محمد مهدی جعفری آن را به فارسی ترجمه کردند. اما طه حسین علاوه بر اینها یک محقق هم بود و شهرتی جهانی داشت. این تأثیر همان طور که گفتم به لحاظ روشی، روی نقادی های آقای شهیدی تأثیر داشت. من البته با برخی از نتیجه گیری های ایشان موافق نیستم اما روحیه نقادی ایشان در تاریخ نویسی اسلامی جالب بود. البته آقای شهیدی تحت تأثیر دیگر نویسندگان مصری هم بود. آن زمان نوشته های مصری ها به لحاظ تفکر اخوانی و انقلابی هم پرمایه بود و آقای شهیدی هم در دهه بیست به آن افکار علاقه مند بود. مصری ها نقاد امویان و حتی خلیفه سوم بودند و به این نقادی ها با نگاه اصلاحی می نگریستند و این برای آقای شهیدی و دیگران مطلوب بود. (دنباله دارد)
@jafarian1964
3. جنابعالی، زندگِي اِيشان را به سه دوره تقسِيم کردِيد: 1. شهِيدِي دوران دهه بِيست 2. بعد از سال 32 3. بعد از انقلاب. در ادامه شهِيدِي دوران اول و سوم را انقلابِي معرفِي کرده و به ذکر برخِي شواهد در اِين زمِينه پرداخته اِيد. در مقابل برخِي مرحوم شهِيدِي را صرفا ِيک چهره آکادمِيک (و به تعبيری ناخوشايند، خنثی) دانسته، که بعد از انقلاب نِيز در هِيچ فعالِيت سِياسِي قابل توجهِي شرکت نکرد. اِين عده نِيز به کناره گِيرِي اِيشان از مجلس خبرگان قانون اساسِي، ِيا دورِي از سِياست، علِيرغم اصرار برخِي از گروه هاِي سِياسِي (مثلا اصلاح طلبان) اشاره مِي کنند.
به نظرم تقسیم من بر اساس نوشته های ایشان امری مطابق واقع است علاوه بر این که شواهد دیگری هم دارد. نوشته های ده بیست ایشان، همان طور که گفتم انقلابی – دینی است. ایشان سخت متأثر از پدر زن خود مرحوم سید غلامرضا سعیدی است که انسان بسیار شایسته ای بود و تا آخر عمر هم به نهضت های اسلامی پاکستان و الجزایر و کشمیر علاقه مند بود. انسانی که به اندیشه احترام می گذاشت و تمام عمرش را به نوشتن صرف کرد. مرحوم سعیدی هم راه دهه بیست را ادامه داد. اما دوره دوم زندگی آقای شهیدی یک دوره کاملا آکادمیک است. نوشته ها و تصحیحات ایشان بر آن دلالت دارد. معنای این حرف این نیست که ایشان خدای ناکرده از تدین فاصله گرفته است، ایشان همان زمان هم انسان بسیار متعبدی بود و اطرافیان ایشان هم می دانستند که اهل ریا نیست. نماز اول وقت یکی از ویژگی های همیشگی آقای شهیدی بود. اما دیگر آن خط نوشته های دهه بیست را ادامه نداد. سومین دوره زندگی ایشان در انقلاب است. فرزند ایشان طلبه می شود و بعد هم به شهادت می رسد. ایشان در این زمان موقعیت اجتماعی چندانی نداشت که بخواهد در مجلس خبرگان شرکت کند. مثل آقای گرجی. اینها سابقه ای در دوره قبل نداشتند و اهل نوشتن آثار فکری – اجتماعی هم نبودند. اما آقای شهیدی تا سالهای اخیر که توانایی داشت در سمینارها، کنفرانس های داخلی و خارجی و شرکت می کرد. چند سال میهمان شخصی بعثه مقام معظم رهبری در حج بود و بدون این که موظف به کاری باشد در آنجا حضور داشت. به نظرم آن لاطائلاتی که آن آقا در باره رابطه ایشان با روحانیت مطرح کرده درست نیست بلکه کذب است. البته یک مطلبی از قول آقای مطهری یکی از دوستان نقل می کرد که ایشان فرموده بود زبان آقای شهیدی تند است اما قلبش مطمئن به ایمان است. لحن آقای شهیدی مخصوصا برخی از شوخی های ایشان قدری تند می نمود. به علاوه انسان هرچیزی که در یک محفل خصوصی می گوید معنایش این نیست که آن را مبنای تمام افکارش قرار می دهد. این مطلب در باره بسیاری از افراد صادق است. معروف است که از کسی پرسیدند: حرف های ضد انقلابی چیست؟ گفت: همانها که انقلابی ها در محافل خصوصی مطرح می کنند! اخیرا دیدم یک کسی که قلبش مریض است جز این که زبانش هم مریض است، این قبیل نکات را برای آقای شهیدی نوشته است. به هر حال، در دوره ای که انقلاب اسلامی پیروز شد، آقای شهیدی زنده شد. انقلاب در خدمت آقای شهیدی بود تا کارهایی که شاید قبل از آن هم در ذهن داشت بنویسد و بتواند در برنامه های سیما به تفصیل مطرح کند و آثارش توزیع و منتشر شود و دهها جایزه را نصیب خود کند که البته او با بزرگواری غالب آنها را در اختیار محرومین قرار می داد.
4. در بخشِي از نوشته تان اشاره کردِيد، که با روش نقادِي مرحوم شهِيدِي موافقِيد اما با برخِي از نتاِيج اِين روش، خِير. جهت فهم بِيشتر، مثالِي از اِين اتفاق، ذکر مِي فرماِيِيد؟ (يا چرا کتاب «جناِيات تارِيخ» را در ضمن تاِيِيد، مناسب براِي تدرِيس در دانشگاه نمِي دانِيد؟)
خوب در باره برخی از دیدگاه ها و نقدهای ایشان اشکالاتی وجود دارد و نه بنده بلکه برخی دیگر هم به آنها پاسخ داده اند. مثلا مطالبی که در باره سن حضرت زهرا (س) آورده است. یا مطلبی که در باره اشعار فرزندق در باره امام سجاد (ع) مطرح کرده است. یا برای نمونه نکته ای که در باره مادر امام سجاد (ع) یعنی شهربانو نوشته است. اما در باره کتاب جنایات تاریخ باید عرض کنم که آن اثر دیگر کهنه شده است. هم به لحاظ نثر و هم به لحاظ محتوا. حتی در باره تاریخ تحلیلی اسلام ایشان هم تردید هایی وجود دارد که به درد تدریس می خورد یا نه. این اثری علمی است اما مطابق با شاخصه هایی که برای درس تاریخ اسلام عمومی درنظر گرفته شده نیست. اثر یاد شده، قطعا در تاریخ نگاشته های تاریخ اسلامی بعد از انقلاب جایگاه خاص خود را دارد و معنای این حرف این نیست که از ارزش آن بکاهیم هرچند همان هم نقطه نظراتی دارد که قابل نقد است. (دنباله دارد)
@jafarian1964
نعمت میرزا زاده، شفیعی کدکنی و آیت الله خامنه ای
نعمت میرزا زاده یا نعمت «آزرم» از شاعران انقلابی خراسان (متولد 1317) از شاگردان محمد تقی شریعتی و کانون نشر حقایق بود که پس از انقلاب به سازمان مجاهدین گرایش پیدا کرد و از ایران رفت و تاکنون هم موضع تندی دارد. چندین مجموعه شعر وی، مانند گلخون و لیلة القدر، و غیره، پیش از انقلاب منشتر شده که در کتاب جریانها از آنها و محتوایشان یاد کرده ام. وی علاوه بر کانون، در انجمن های ادبی خراسان، همراه آقای شفیعی کدکنی و شماری دیگر، با آقای آیت الله خامنه ای هم دوست می شود، و سال 47 شعری برای غدیر می گوید که به «سید علی حسینی خامنه ای» تقدیم کرده است. [لیلة القدر، ص 67) اخیرا خاطرات تاریخ شفاهی هاروارد را از وی می دیدم که سال 1984 ضبط شده، و متن تایپی آن هم همان وقت از نوار پیاده و به شکل عجیب وغریبی منتشر شده است. این متن اخیرا روی کانال تلگرامی تاریخ شفاهی هاروارد گذاشته شده است. بخشی از آن اشاره به آشنایی وی بود با آیت الله خامنه ای است که یادی هم از استاد شفیعی کدکنی در آن شده است.
نعمت زاده: به شما بگویم، علی خامنه ای ذوقیات ادبی اش خوب بود، آقای علی خامنه ای زیباترین تک بیت های صائب را و شعرهای سبک هندی را می دانید که آن نوع شعر و غزلی که در دوره صفوی در ایران بوجود آمده... به هر صورت زیباترین شعر از آن شاعران معروف به سبک هندی یعنی شاعران دوران صفوی یعنی صائب، یعنی کلیم یعنی عرفی، اینها را ما همیشه از زبان آقای سید علی خامنه ای می شنیدیم. ذوقیات شعر ایشان به گونه ای بود که وقتی در سال 1343من و آقای شفیعی کدکنی نویسنده و شاعر بسیار خوب معاصر و استاد فعلی دانشگاه تهران قرار شد که با هم کتاب شعر امروز خراسان را تألیف کنیم، یعنی گزارشی باشد آن کتاب از مجموع شاعران خراسان که شد یک کتاب چهارصد پانصد صفحه ای و یک مقدمه مفصل سی صفحه ای من بر او نوشتم در سوابق زبان دری و تداومش و اینها، آن موقع وقتی که این کتاب را می خواستیم درست کنیم، آقای علی خامنه ای هم در ذهنیات ما در شمار نامزدها شاعرانی بود که می باید به ایشان مراجعه کنیم و از ایشان شعر بخواهیم. یعنی به نظر ما کسی که آن مقدار با شعر آشناست که این همه تک بیت را از حفظ است، طبیعتا نمی تواند شاعر نباشد. از علی خامنه ای نیز خواستیم که برای درج در کتاب شعر امروز خراسان، به ما شعر بدهد، البته علی خامنه ای گفت که من شاعر نیستم و شعر ندارم. با این همه ما باور نکردیم ما به حساب این گذاشتیم که علی خامنه ای لابد می خواهد که تقیه کند، چون علما نباید شعر بگویند، حتی من به شوخی آن سالها به او گفتم که علی آقا! شما به احتمالی که در آینده جزء آیات عظام و علمای اعلام بشوید و از آنجا که در سنت علمایی شاعری خیلی پسندیده نیست این کار را کردید.... علی خامنه ای را من بیش از این از نزدیک می شناختم. چون ضمنا یک نسبت دور فامیلی هم از رهگذر همسرم با ما داشت. علی آقای خامنه ای خانه ما زیاد رفت و آمد می کرد.... ضمنا وجود علی خامنه ای و یکی دیگر از اینها مثلا آقای حکیمی که اینها به حساب طلاب جوان روشنفکر بودند موجب یک مقدار گرایش های مذهبی لااقل به صورت عاطفی هم در ما شد، بویژه که واقعه خرداد 42 به کلی صحنه را عوض کرد، یعنی در ذهنیات خود من نیز تأثیر گذاشت. [نوار دوم، ص 1 ـ 2]
امروز جمعه 10 اردیبهشت 1395 برای عرض ادب و احترام همراه دوست عزیز جناب آقای معراجی خدمت آیت الله العظمی صافی (زید عزه العالی) رسیدم. نسخه ای از چاپ جدید تاریخ تشیع در ایران را همراه با نسخه ای از کتاب عطائیه و نیز اخبار مغول خدمت شان تقدیم کردم. به مناسبت، بحثی در باره حمله مغولان به بغداد و نقش خواجه نصیر شد. اشعار سعدی را در باره سقوط بغداد از حفظ خواندند.«آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین / بر زوال ملک مستعصم امیر المومنین» «کرکسانند از پی مردار دنیا جنگجوی / ای برادر گر خردمندی چو سیمرغان نشین». بحث در باره رفتار سلطان محمد خوارزمشاه شد و این که اول ناصر اینها را دعوت به سمت کرد که البته ریشه در رفتار بد خوارزمشاه داشت. بعد از آن در باره عطائیه سخن به میان آمد. گویا قبل از آن کتاب اخبار نجف را می دیدند. سوال فرمودند: شما در باره سید جمال چه نظری دارید؟ عرض کردم حضرت عالی بهتر می دانید. ایشان گفتند علما در باره وی هیچ گاه نظر مساعدی نداشته اند. کارهایی کرده است، اما به هر حال مسائلی هم هست و زیاد جای تعریف ندارد. عرض کردم حذابیت خاصی داشته و برای نمونه صاحب آثار العجم «بسمل» در مقدمه دیوان از شیفتگی خود در همان دیدار اول می گوید. من ادامه دادم: نواب هم جذابیت خاصی داشت. نظر حضرت عالی در باره ایشان و رابطه شان با آقای بروجردی چیست؟ ایشان گفتند اینها اشتباهاتی داشتند اما آدم های خوبی بودند. در قم علیه آقای بروجردی کار کردند اما به هر حال بچه های مسلمانی بودند. خوب ایشان هم آنها را از فیضیه بیرون کرد. در باره اعدامشان پرسیدم. ایشان گفتند که شاه خیلی به سرعت اعدام کرد. گویا اینها را فریب دادند که اعتراض به حکم نکنید شما را عفو می کنند. وقتی اعتراض نکردند و نوشتند، بلافاصله اعدامشان کردند. قدری در باره بابیه صحبت شد. من عرض کردم واقعا بابیه یعنی ازلیه از نظر اعتقاد دینی چطورند؟ البته الان دیگر بابی یا ازلی به آن معنا نداریم. اینها با بهائیه خیلی فرق دارند. ایشان فرمودند اینها یعنی ازلی ها در باب باب، نظر بابیت دارند که خوب یک جوری نفی امام زمان است. عرض کردم: به خدا وپیغمبر ما باور دارند. گفتند بله. ولی خوب در باره امام زمان (ع) و مسائل مربوط به آن مشکل دارند. عرض کردم شاید چیزی مثل شیخیه باشند. ایشان گفتند اینها بودند که ناصرالدین شاه را کشتند. سید جمال هم با اینها بود. اما این که بگوییم رسما بابی یعنی ازلی بوده یا نه معلوم نیست. حضرت آیت الله کتاب اخبار نجف را که به تازگی آقای موجانی و... آن را منتشر کرده اند دستشان بود. فرمودند اطلاعات قابل توجهی در این دو جلد هست و همین طور در باره سید جمال. بعد گفتند حواستان باشد، بالاخره علمای گذشته، بزرگان هم اشتباهاتی داشته اند. دیگران هم. نباید به خاطر اشتباهی که کسی سی چهل سال قبل کرده و خدا هم آنها را بخشیده، برای کسی آبرویزی درست کرد. ایشان از این موبایل و ابزارهای جدید به این خاطر که کشف حجاب از خطاهای دیگران می کند که روا نیست، خیلی گلایه مند بودند و می گفتند آدم های بزرگی هستند که خیلی کارهای خوب کرده اند، خوب اشتباهاتی هم داشته اند، در نوشته ها خیلی سراغ این موارد نروید. حساسیت ایشان روی آبروریزی بود. عرض کردم الان بحثی در باره تشهیر هست که مجرمان را اگر آبرویشان را ببرند، می گویند سبب کم شدن جرم می شود. ایشان در این باره موافق نبودند مگر یک جهت خاصی داشته باشد. قدری هم در باره مهدویت بحث شد. ایشان اشاره ای به خطبه امام علی در نهج البلاغه کردند که بحث در این باره واقعا سخت است. مهدویت از یک طرف امری غیبی است اما واقعا صحبت کردن در باره آن مشکل هم هست. بعد اضافه کردند حالا که برخی هستند از این مساله قصد فتنه هم دارند و ... عرض کردم چه کسانی؟ گفتند به هر حال کسانی که خودشان را خیلی چنین و چنان هم می دانند. ایشان فرمودند واقعا وارد شدن به این بحث سخت است و لذا امیر المومنین فرمودند: ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء. دیدار بسیار خوبی بود. تسط ایشان بر متون، قدرت حافظه، دقت نظر و توجه به جنبه های مختلف بحث عالی بود، مثل همیشه. فرمودند که من حال خوبی ندارم اما وقتی صبحت آمدن شما شد، خواستم شما را ببینم.
رسول جعفریان:
دیروز که خدمت استاد شفعیی بودیم ایشان گفتند که عقاید کرامیان توسط اشاعره بد جلوه داده شده است. آنان هم زاهدند و هم با اهل بیت روابط خوبی دارند. ایشان این سخن را که کرامی ها مخالف اهل بیت بودند را اصلا نپذیرفتند. این در حالی است که شواهدی نشان دهد اطرافیان دربار غزنوی که کرامی هم بوده اند چنین مواضعی داشته اند.
استاد شفیعی گفتند که ذهبی در جایی حتی خود حاکم نیشابوری را کرامی خوانده است. اما مع لااسف در آن لحظه این عبارت یافت نشد. اگر چنین باشد جالب خواهد بود. در هر حال کرامیه البته زاهد هستند و زاهدان به قول استاد سیاسی اما نسبت به اهل بیت دست کم در دوره اول مواضع خوبی نداشتند.
بدون شک استاد شفیعی بیشترین تخصص را در میان پژوهشگران معاصر در باره کرامیه دارند و تاکنون چندین مقاله در این باره نوشته اند. در باره تفسیر الفصول که به خصوص یکی از مهم ترین آثار کرامی است.
در محضر آیت الله العظمی صافی گلپایگانی/ رسول جعفریان
سوال فرمودند: شما در باره سید جمال چه نظری دارید؟ عرض کردم حضرت عالی بهتر می دانید. ایشان گفتند علما در باره وی هیچ گاه نظر مساعدی نداشته اند. کارهایی کرده است، اما به هر حال مسائلی هم هست و زیاد جای تعریف ندارد.
امروز جمعه 10 اردیبهشت 1395 برای عرض ادب و احترام خدمت آیت الله العظمی صافی (زید عزه العالی) همراه دوست عزیز جناب استاد معراجی، در ساعت یازده و نیم خدمت شان رسیدم. نسخه ای از چاپ جدید تاریخ تشیع در ایران را همراه با نسخه ای از کتاب عطائیه و نیز اخبار مغول خدمت شان تقدیم کردم. به مناسبت، بحثی در باره حمله مغولان به بغداد و نقش خواجه نصیر شد. اشعار سعدی را در باره سقوط بغداد از حفظ خواندند.«آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین / بر زوال ملک مستعصم امیر المومنین» «کرکسانند از پی مردار دنیا جنگجوی / ای برادر گر خردمندی چو سیمرغان نشین». بحث در باره رفتار سلطان محمد خوارزمشاه شد و این که اول ناصر اینها را دعوت به سمت کرد که البته ریشه در رفتار بد خوارزمشاه داشت. بعد از آن در باره عطائیه سخن به میان آمد. گویا قبل از آن کتاب اخبار نجف را می دیدند. سوال فرمودند: شما در باره سید جمال چه نظری دارید؟ عرض کردم حضرت عالی بهتر می دانید. ایشان گفتند علما در باره وی هیچ گاه نظر مساعدی نداشته اند. کارهایی کرده است، اما به هر حال مسائلی هم هست و زیاد جای تعریف ندارد. عرض کردم حذابیت خاصی داشته و برای نمونه صاحب آثار العجم «بسمل» در مقدمه دیوان از شیفتگی خود در همان دیدار اول می گوید. من ادامه دادم: نواب هم جذابیت خاصی داشت. نظر حضرت عالی در باره ایشان و رابطه شان با آقای بروجردی چیست؟ ایشان گفتند اینها اشتباهاتی داشتند اما آدم های خوبی بودند. در قم علیه آقای بروجردی کار کردند اما به هر حال بچه های مسلمانی بودند. خوب ایشان هم آنها را از فیضیه بیرون کرد. در باره اعدامشان پرسیدم. ایشان گفتند که شاه خیلی به سرعت اعدام کرد. گویا اینها را فریب دادند که اعتراض به حکم نکنید شما را عفو می کنند. وقتی اعتراض نکردند و نوشتند، بلافاصله اعدامشان کردند. قدری در باره بابیه صحبت شد. من عرض کردم واقعا بابیه از نظر اعتقاد دینی چطورند؟ البته الان دیگر بابی نداریم. اینها با بهائیه خیلی فرق دارند. ایشان فرمودند اینها در باب باب، نظر بابیت دارند که خوب یک جوری نفی امام زمان است. عرض کردم به خدا وپیغمبر ما باور دارند. گفتند بله. ولی خوب در باره امام زمان (ع) و مسائل مربوط به آن مشکل دارند. عرض کردم شاید مثل شیخیه باشند. ایشان گفتند اینها بودند که ناصرالدین شاه را کشتند. سید جمال هم با اینها بود. اما این که بگوییم رسما بابی بوده یا نه معلوم نیست. حضرت آیت الله کتاب اخبار نجف را که به تازگی آقای موجانی و... آن را منتشر کرده اند دستشان بود. فرمودند اطلاعات قابل توجهی در این دو جلد هست و همین طور در باره سید جمال. بعد گفتند حواستان باشد، بالاخره علمای گذشته، بزرگان هم اشتباهاتی داشته اند. دیگران هم. نباید به خاطر اشتباهی که کسی سی چهل سال قبل کرده و خدا هم آنها را بخشیده، برای کسی آبرویزی درست کرد. ایشان از این موبایل و ابزارهای جدید به این خاطر که کشف حجاب از خطاهای دیگران می کند که روا نیست، خیلی گلایه مند بودند و می گفتند آدم های بزرگی هستند که خیلی کارهای خوب کرده اند، خوب اشتباهاتی هم داشته اند، در نوشته ها خیلی سراغ این موارد نروید. حساسیت ایشان روی آبروریزی بود. عرض کردم الان بحثی در باره تشهیر هست که مجرمان را اگر آبرویشان را ببرند، می گویند سبب کم شدن جرم می شود. ایشان در این باره موافق نبودند مگر یک جهت خاصی داشته باشد. قدری هم در باره مهدویت بحث شد. ایشان اشاره ای به خطبه امام علی در نهج البلاغه کردند که بحث در این باره واقعا سخت است. مهدویت از یک طرف امری غیبی است اما واقعا صحبت کردن در باره آن مشکل هم هست. بعد اضافه کردند حالا که برخی هستند از این مساله قصد فتنه هم دارند و ... عرض کردم چه کسانی؟ گفتند به هر حال کسانی که خودشان را خیلی چنین و چنان هم می دانند. ایشان فرمودند واقعا وارد شدن به این بحث سخت است و لذا امیر المومنین فرمودند: ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء. دیدار بسیار خوبی بود. تسط ایشان بر متون، قدرت حافظه، دقت نظر و توجه به جنبه های مختلف بحث عالی بود، مثل همیشه. فرمودند که من حال خوبی ندارم اما وقتی صبحت آمدن شما شد، خواستم شما را ببینم.
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com