@jafarian1964
ستیز ما با علم
طی این ده سالی که کم و بیش در باره تاریخ مفهوم علم مطالعه می کنم، نه تاریخ علم، همه اش فکر می کردم رابطه ما با علم، به رغم همه آن شعارها، نوعی رابطه خنثی یا به تعبیری لابشرط بوده است. یعنی کاری به کار علم نداشته ایم و بود و نبودش برای ما فرق نداشته است. به عبارت دیگر، علم را شرط زندگی خوب و رستگاری دنیوی نمی دانسته ایم و البته تلاش در دفع آن هم نداشته ایم.
اما اخیرا و به درستی، کمتر روزی است فکر نکنم که در اشتباه بوده ام. رابطه ما با علم، رابطه «بشرط لا» ست نه لا بشرط. ما دشمن علم هستیم. ما در حال ستیزه کردن با علم هستیم. ستیزه کردن با علم به این معنا نیست که پادگانی راه بیندازیم و با دانایی و علم بجنگیم یا علَم و کتلی بالا ببریم که ما مثلا علم نمی خواهیم، خیر، همین که بستر کار را جوری فراهم کنیم که همه از علم گریزان باشند، کافی است. طبعا هر کجا به حسب خود.
برای مثال، این چند روز فتوای یک مرجع در باره امکان رفع حجاب دختران در وقت تعارض با تحصیل در نقاطی که عدم حجاب را شرط حضور در دانشگاه می دانند، مساله ساز شد. خوب، این فتوا به نوعی در دفاع از علم بود، البته نه مستقیما، بلکه فقط برای این که اگر دختران درس نخوانند، یک جای دیگر کار دین ما لنگ خواهد شد، چون مجبوریم از مردان در اموری استفاده کنیم که در واقع در آن امور نیاز به متخصص زن داریم. با این حال باید خدا را شکر کنیم که اگر به لازمه هم شده، باز یک طرفداری از دانش اندوزی زنان در آن شرائط سخت شده است (بماند که بیست سال قبل این فتوا را علمای ظاهری و قشری اهل سنت در ترکیه دادند و زنان را به تحصیل کشاندند). با این حال، نقدی بر آن فتوا دیدم که از نظر مفهوم علم و پرهیز دادن و دشمنی با آ« جالب بود. کسی از علما در نقد آن فتوا نوشته بود:
«مگر درس خواندن دختران واجب است تا مزاحمت با این واجب بزرگ الهی کند- بلکه مستحب هم نیست مخصوصاً این دروس جدید؛ و مستحب درس دین و احکام قرآن است. بلکه اگر هم مستحب باشد از باب علم و صنعت با واجب بزرگ الهی تزاحم ندارد».
این عالم، لطف کرده بود و معنای علم را برای ما توضیح داده بود. چیزی که مطمئنا اساس نگرش ما نسبت به علم است، همان نگرشی که نتیجه اش این است که فقط علمای دین، عالم هستند، بقیه بود و نبودشان در علم در حد کفایت و ضروریات است و هیچ لزومی هم به بودنشان نیست.
اما از برخی بله برخی از علمای دین بگذریم که در این صد سال، هر وقت، کشف علمی شد و دیدند با برخی از دانسته های آنها سازگار نیست با آن درافتادند و بعدا که مجبور به قبول آن شدند گفتند که ما هزار سال پیش همین را گفته بودیم. و نیز بماند که مردم را تشویق به علم اندوزی نکردند و در غالب نقاط با مدارس جدید از در دشمنی برآمدند. بله از آن بگذریم. در این طرف فکر می کردیم در دانشگاه که بنیادش را عصر تجدد گذاشته و کاری هم عجالتا به دین و دینداری نداشته، مفهوم علم جدی است. شاید هم روزگاری چنین بوده، اما الان با این تجربه ها، دریافتیم که نه دانشگاه و نه موسسات دولتی که به نوعی متولی در تولید علم هستند، کاری در خور در این زمینه انجام نمی دهند. قصد قضاوت در باره کلیت پدیده دانشگاه را ندارم اما هر روز که از برابر همین دانشگاه تهران رد می شود و انبوه اطلاعیه های آشکار را در باره پایان نامه و رساله نویسی و مقاله های کذایی می بینم، بیشتر خجالت می کشم. هزار و یک جای کار ایراد دارد که وضع به اینجا منتهی شده است،
این که ما علم گرا نیستیم سر جای خود، حقیقتا علم ستیزیم و برای همین است که هر آدم اهلی را از محیط دانشگاهی در ایران دور می کنیم تا به جای دیگری پناه ببرد مگر این که چاره نداشته باشد. به همین وضعیت موجود هم کاری نداریم و برای مثال، روی خروجی های دانشگاه هیچ گونه نظارت و ارزیابی نداریم. اصلا چه کسانی مدیر می شوند که بتوانند این پایان نامه ها را ارزیابی کنند؟ کدام بار دیده ایم مدیری یک بار در جلسه دفاعی شرکت کرده باشد؟ مدیران ما اصلا و ابدا کاری به خروجی های علمی و تولیدات دانشگاهی و وضعیت علمی فارغ التحصیلان ندارند. اصلا شأن شان نظارت در این باره نیست، وظیفه شان مدیریت یعنی گرداندن دانشگاه با اقل درآمد و کمترین مساله است. زمانی بر کمیت دانشجویان افزودند و لطمه ای جبران ناپذیر به کیفیت هم زدند. وقتی انبوده فارغ التحصیلان کم سواد اما زرنگ بودند که می توانستند مشاغل را اشغال کنند، اندک متخصص کم رو چه جایی برای ورود در عرصه های مورد نیاز علمی داشتند؟
@jafarian1964
اما دانش: در ارتباط با دانش، باید گفت، اصولا در دوره صفوی، یک معضل مهم، نبودن چاپ در ایران بود. با این حال آنچه به صورت سنتی کار انتقال علم را انجام می داد، علما، مدرسه، و نسخه خطی و نظام آموزشی از نظر شکل و محتوا بودند. در دوره صفوی، نسخه خطی به وفور تولید می شد و در اختیار بود. شمار فراوان نسخ خطی، آن چه تاکنون باقی مانده، حاکی از آن است که در دوره صفوی اهمیت و اعتنای زیادی به آن می شده است. با این حال، پیشرفت علم تنها به شرایطی که در یک مقطع خاص برای آن فراهم می آوریم نیست. پیشرفت علم، مدیون سنت های علمی و آموزشی و دانسته ها و آموخته ها و باورهایی است که همه آنها باید در مسیری قرار گیرد که بتواند علم را توسعه دهد. فلسفه، فلسفه دین، کتب اخلاقی و اجتماعی، باورهای مذهبی، و نیز سیاست های آموزشی که توسط علما اعمال می شود، و آن هم خود محصول روندی است طولانی که بر مسیرپیشرفت علم حاکم است، همه و همه در امر توسعه علمی نقش دارد. به نظر می رسد در دوره صفویه، آنچه که حکومت از مدرسه و وقف و دادن اعتبار به علم و عالم و علما لازم بوده داشته اما فضای ذهنی که برگرفته از آموخته ها و روش های پیشین بوده، آماده گی نداشته است. برای مثال، ما یقین داریم هزاران فرنگی که به اصفهان رفت و آمد داشتند، و این از پایتختی این شهر تا اواخر دوره صفوی است، از دانش های نوین در غرب آگاهی داشتند، اما مع الاسف چیزی از این آگاهی ها به عالمان ایرانی انتقال نیافته است. پرسش این است که چرا؟ آنها نخواستند یا اینان راه ندادند؟ هر چه هست این مشکل، حتی در ارتباط با چاپ هم صورت گرفته و هیچ تلاشی برای توسعه این فن که می توانست نقش اول را در توسعه علم ایفا کند، صورت نگرفته است. متاسفانه تاکنون دیده نشده است که از این قبیل متون علمی که در اروپا منتشر می شده، اثری در آثار مولفان این دوره گذاشته شده و از آنها یادی شده یا به آنها ارجاعی صورت گرفته باشد. تنها حوزه مباحثات دینی را باید استثناء کرد که کشیشان مسیحی به دلیل تلاش برای ترویج مسیحیت، آثاری در این باره به اصفهان آورده و در اصفهان نیز کسانی علیه آنها مطالبی می نوشتند.
آنچه در دوره صفوی از علم و دانش وجود داشت، میراثی بود که از عصر پیش از آن از هرات و شیراز به ارث به آن رسیده بود. بخش فقهی آن هم از حله بود. اما علومی مانند نجوم، ریاضی، موسیفی و به ویژه طب، در قالب همان اصول پیشین یا به اصطلاح بر اساس همان نظام و پارادایمی که از پیش از آن وجود داشت پیش می رفت.
@jafarian1964
ستیز ما با علم
طی این ده سالی که کم و بیش در باره تاریخ مفهوم علم مطالعه می کنم، نه تاریخ علم، همه اش فکر می کردم رابطه ما با علم، به رغم همه آن شعارها، نوعی رابطه خنثی یا به تعبیری لابشرط بوده است. یعنی کاری به کار علم نداشته ایم و بود و نبودش برای ما فرق نداشته است. به عبارت دیگر، علم را شرط زندگی خوب و رستگاری دنیوی نمی دانسته ایم و البته تلاش در دفع آن هم نداشته ایم.
اما اخیرا و به درستی، کمتر روزی است فکر نکنم که در اشتباه بوده ام. رابطه ما با علم، رابطه «بشرط لا» ست نه لا بشرط. ما دشمن علم هستیم. ما در حال ستیزه کردن با علم هستیم. ستیزه کردن با علم به این معنا نیست که پادگانی راه بیندازیم و با دانایی و علم بجنگیم یا علَم و کتلی بالا ببریم که ما مثلا علم نمی خواهیم، خیر، همین که بستر کار را جوری فراهم کنیم که همه از علم گریزان باشند، کافی است. طبعا هر کجا به حسب خود.
برای مثال، این چند روز فتوای یک مرجع در باره امکان رفع حجاب دختران در وقت تعارض با تحصیل در نقاطی که عدم حجاب را شرط حضور در دانشگاه می دانند، مساله ساز شد. خوب، این فتوا به نوعی در دفاع از علم بود، البته نه مستقیما، بلکه فقط برای این که اگر دختران درس نخوانند، یک جای دیگر کار دین ما لنگ خواهد شد، چون مجبوریم از مردان در اموری استفاده کنیم که در واقع در آن امور نیاز به متخصص زن داریم. با این حال باید خدا را شکر کنیم که اگر به لازمه هم شده، باز یک طرفداری از دانش اندوزی زنان در آن شرائط سخت شده است (بماند که بیست سال قبل این فتوا را علمای ظاهری و قشری اهل سنت در ترکیه دادند و زنان را به تحصیل کشاندند). با این حال، نقدی بر آن فتوا دیدم که از نظر مفهوم علم و پرهیز دادن و دشمنی با آ« جالب بود. کسی از علما در نقد آن فتوا نوشته بود:
«مگر درس خواندن دختران واجب است تا مزاحمت با این واجب بزرگ الهی کند- بلکه مستحب هم نیست مخصوصاً این دروس جدید؛ و مستحب درس دین و احکام قرآن است. بلکه اگر هم مستحب باشد از باب علم و صنعت با واجب بزرگ الهی تزاحم ندارد».
این عالم، لطف کرده بود و معنای علم را برای ما توضیح داده بود. چیزی که مطمئنا اساس نگرش ما نسبت به علم است، همان نگرشی که نتیجه اش این است که فقط علمای دین، عالم هستند، بقیه بود و نبودشان در علم در حد کفایت و ضروریات است و هیچ لزومی هم به بودنشان نیست.
اما از برخی بله برخی از علمای دین بگذریم که در این صد سال، هر وقت، کشف علمی شد و دیدند با برخی از دانسته های آنها سازگار نیست با آن درافتادند و بعدا که مجبور به قبول آن شدند گفتند که ما هزار سال پیش همین را گفته بودیم. و نیز بماند که مردم را تشویق به علم اندوزی نکردند و در غالب نقاط با مدارس جدید از در دشمنی برآمدند. بله از آن بگذریم. در این طرف فکر می کردیم در دانشگاه که بنیادش را عصر تجدد گذاشته و کاری هم عجالتا به دین و دینداری نداشته، مفهوم علم جدی است. شاید هم روزگاری چنین بوده، اما الان با این تجربه ها، دریافتیم که نه دانشگاه و نه موسسات دولتی که به نوعی متولی در تولید علم هستند، کاری در خور در این زمینه انجام نمی دهند. قصد قضاوت در باره کلیت پدیده دانشگاه را ندارم اما هر روز که از برابر همین دانشگاه تهران رد می شوم و انبوه اطلاعیه های آشکار را در باره پایان نامه و رساله نویسی و مقاله های کذایی می بینم، بیشتر خجالت می کشم. هزار و یک جای کار ایراد دارد که وضع به اینجا منتهی شده است،
این که ما علم گرا نیستیم سر جای خود، حقیقتا علم ستیزیم و برای همین است که هر آدم اهلی را از محیط دانشگاهی در ایران دور می کنیم تا به جای دیگری پناه ببرد مگر این که چاره نداشته باشد. به همین وضعیت موجود هم کاری نداریم و برای مثال، روی خروجی های دانشگاه هیچ گونه نظارت و ارزیابی نداریم. اصلا چه کسانی مدیر می شوند که بتوانند این پایان نامه ها را ارزیابی کنند؟ کدام بار دیده ایم مدیری یک بار در جلسه دفاعی شرکت کرده باشد؟ مدیران ما اصلا و ابدا کاری به خروجی های علمی و تولیدات دانشگاهی و وضعیت علمی فارغ التحصیلان ندارند. اصلا شأن شان نظارت در این باره نیست، وظیفه شان مدیریت یعنی گرداندن دانشگاه با اقل درآمد و کمترین مساله است. زمانی بر کمیت دانشجویان افزودند و لطمه ای جبران ناپذیر به کیفیت هم زدند. وقتی انبوده فارغ التحصیلان کم سواد اما زرنگ بودند که می توانستند مشاغل را اشغال کنند، اندک متخصص کم رو چه جایی برای ورود در عرصه های مورد نیاز علمی داشتند؟
@jafarian1964
از بعضی صوفیه پرسیدند که امروز چه حال داری و صباحت چون است؟ گفت: امروز حال من این است که بر دیروز افسوس و حسرت می برم و امروز خود را به کراهیت و ناخوشی می گذرانم و از فردای خود هراسانم زیرا که نمی دانم چگونه خواهد شد و سرانجام کار من به کجا منجر خواهد گشت!!
به نظرم این صوفی وضعش از ما هم بدتر بوده، ما بریم خدا رو شکر کنیم.
@jafarian1964
به جان دانشگاه ها نیفتیم، حمایتشان کنیم
این چند روز، دو بار مطلبی در باره باز کردن زخم مجادلات قدیمی در باره تصوف و تفقه و نگره های بحث انگیز مختلف در درون ادبیات دینی نوشتم. بهانه آن هم بیانیه ای بود که گویی از روی سوز دیندارانه، انگشت انتقاد علیه گروهی، روی یک رویه کهن در متهم کردن فرقه های مختلف به به مسائل جنسی گذاشته بود. در این باره، در گروهی که دوستان ما دارند، مطالبی از سوی یکی از دوستان منعکس شد. بنای این که کانال تلگرامی خودم را که درگیر این مباحثات نکنم، ندارم، اما به هر حال، برای سومین بار سعی می کنم دیدگاهم را در این باره توضیح دهم. در آغاز این را عرض می کنم، زاویه دید بنده، زاویه ای که قصد ارائه تئوری پردازی از درون آن باشد، نیست. تنها نکته مورد تأکید این است که مراقب باشیم، مباحثات طولانی در باره برخی از موضوعات، حتی اگر تاریخ چند هزار ساله داشته باشد، معنایش این نیست که ما هم دوباره در آنها غرق شویم. این مدعای اصلی آن دو یادداشت و نکاتی است که اینجا می خواهم بیان کنم.
این که ما خیل عظیمی از عالمان برجسته را نام ببریم و دلمشغولی قرون گذشته آنان را در باره طرح مباحثات عدیده به رخ بکشیم که و شگفت وار بگوییم که آیا آنها مطالب بیهوده گفته اند یا هوده دار، به نظرم فایده ای ندارد. پیداست که باید مرزها را در آنچه طرح کرده اند تعیین کرد، اما به طور کلی عرض می کنم اگر یکی از ما در گذشته تاریخ ایران تا اوائل دوره قاجاریه بودیم، آن وقت که هنوز بساط بسیاری از شبه علم ها برچیده نشده بود، می دیدیم که بیش از بیست علم از کف بینی و تنجیم و کیمیا و سیما و غیره و غیره وجود داشت که صدها و هزاران نفر به آن مشغول بودند و امروز صدها هزار صفحه از میراث فارسی و عربی ما را در کتابخانه ها تشکیل می دهد. و اما با ظهور علم جدید، پنبه این هم علم یکباره زده شده و به زباله دان تاریخ رفت. تاریخ و مردم مسیر خود را می روند و ما یک بار دیگر باید علت تاسیس دارالفنون را بفهمیم، این که کاری از مدرسه مروی برنیامد و مردم مجبور شدند دارالفنون را درست کنند. امروزه آن دهها علم بی فایده، از بین رفته و دیگر نه کسی آنها را می خواند، نه درس می دهد. فقط افرادی از متخصصان تاریخ علم، با هزار زحمت متون آنها را تصحیح می کنند صرفا برای این که ببینند چه مطالبی میان عالمان آن دوره در جریان بوده است. همین مسأله در باره پزشکی هم جریان دارد. مبانی این علم، در آن روزگار، بر اساس نگره های قیاسی و غیره و گاه حدیثی، خطا بود، اما بر اساس آن، صدها نفر کتابها نوشتند که برخی از آنها از هزار صفحه متجاوز است، اما حتی و مانند کتابی که آن مجنون در باره راه رفتن اسب در هزار صفحه نوشته بود و در واقع چیزی جز صدای پای اسب نبود، یک گزاره درست در آن ها نیست. عرض بنده این است که توجه داشته باشید که بسیاری از این مباحث، مبانی غلط دارد و چنان که خودتان به خاطر تعلق به یک جریان، بخشی مهم از میراث یونانی را نقد می کنید، عکس آن هم صادق است و بنده که در این بحث، به هیچ کدام تعلق خاطر ندارم، در این نگاه، فقط اشاره ام این است که گرفتار آن خروارها بحث بیهوده نشویم و اجازه دهیم که علم درست و اصیل، راه خود را برود.
@jafarian1964
گفتگوی علم و دین در باره حدیث ذباب (مگس)
داستان علم و دین در میان ما مسلمانان، از لحاظ اصول، نقاط مشترک با آنچه در اروپا میان علم و دین گذشت دارد، اما از برخی جهات، با مسیری که در اروپا بر آن گذشت متفاوت است. هرچه هست، داستانی است که تاثیر زیادی در وضعیت علمی و دینی ما داشته و دارد و لازم است در این زمینه مروری بر آنچه گذشته داشته باشیم.
بخشی از این داستان این است که علم جدید، به لحاظ روش و محتوا، در برخورد با فرهنگ دینی ما مواجه با چالش هایی شد که حاصل آن پدید آمدن لرزه هایی در فرهنگ ایرانی ما شد. وقتی در میان متون دینی ما ـ در اینجا یعنی آنچه به نام دین عرضه و در ذهن ها تثبیت شده ـ نقلی و مطلبی بود که با روش علم جدید یا داده های آن سازگار نبود، به طور طبیعی نزاعی در می گرفت. در این میان، ما ، یا باید طرف علم را می گرفتیم یا طرف آنچه به نام دین میان ما وجود داشت. البته ممکن بود توجیهاتی هم دست و پا کرده وجه جمعی میان آنها درست می کردیم.
در این زمینه به تناسب مواردی که پیش می آمد، برخوردهای متفاوتی داشتیم. گاهی داشت های پیشین را رد می کردیم و تسلیم علم ـ و در اینجا خصوص مواردی که حاصل علوم تجربی است منظور است ـ می شدیم. استدلال ما در اینجا، مثلا اگر مستمسک بحث یک حدیث بود، این بود که مثلا سند آن درست نیست یا مضمونش با عقل سازگاری ندارد و مواردی نظیر اینها.
اما در مواردی، و کسانی، مقاومت کرده، علم جدید را دروغ دانسته و با انواع استدلالها که همان استدلالها نیز جالب و خواندنی است، به رد داده های علم می پرداختند. از جمله می گفتند اینها فرضیه بوده و هنوز اثبات نشده است. همه آگاهیم که از این دست اظهارات فراوان است. در مواردی هم، می کوشیدیم راه حلی میانی بیایم. این امر مورد به مورد متفاوت بود، اما هرچه بود، از لحاظ کلی، نشأت گرفته از نگاهی بود که می خواست، راهی میان اینها بیابد.
به هر حال، از یک سو اعتماد به متون دینی بود، و از سوی دیگر، علم در حال ترقی و رشد بود و به سادگی می شد آثار آن را در زندگی روزمره خود و دیگران دید. البته، این که غرب موجد این علوم بود، عاملی برای ورود این موارد و بحث ها به مسائل فرهنگی و تمدنی نیز می شد. دشمنی طولانی غرب با اسلام از جنگهای صلیبی و بعدها استعمار، نوعی سوء ظن را نسبت به غرب ایجاد کرده بود. بالاخره علم جدید هم بخشی از غرب بود و به راحتی می شد، آن هم در قالب ادب خطابی، وضع آن را با وضع جنگهای صلیبی و استعمار گره زده و محکومش کرد. کم نبودند افرادی که طی دو قرن گذشته این قبیل استدلالها را مطرح می کردند و هنوز هم می کنند. یک داستان جالب: یکی از بستگان نزدیک بنده، هفته قبل سکته کرد، و پس از انژیوگرافی مقرر شد قرص هایی را بخورد تا خون در رگهای وی لخته نشود. دکتر گفته بود سه ماه اول، حتما نوع امریکایی یا خارجی آن را بخورد. اما ایشان که تربیت شده، تفکر خودی و سنتی است، حاضر به استفاده از آن نشد تا اینکه امروز یعنی پس از ده روز، دوبار سکته کرده و بستری شد. استدلال وی این بود که این امریکایی ها با این قرص ها می خواهند ما را نابود کنند!
این مثال را از این بابت عرض کردم که حتی در روزگار ما هم این احساس به صورت نیرومند در میان مردم ما وجود دارد.
اما بحث فقط دشمنی با غرب نبود، بلکه اعتماد به نفس ما و داشت های ما که به هر حال دینی بودند، اجازه نمی داد به سادگی دست از آنها برداریم. ما راه های دیگری هم رفتیم. در مواردی، این موارد را معجزه دانسته و شروع به کاوش علمی (اینجا یعنی مطالعه همان آثار فرنگی ها) کردیم تا نشان دهیم، آنچه در متون ما آمده است، چیزی جز معجزه های علمی نیست و حالا حالا طول می کشد که غرب آنها را درک کند! اگر بخواهیم از این دست مطالب میان مسلمانان بیابیم، هزاران صفحه را می توانیم سیاه کنیم.
به اصل بحث برگردیم. اشاره کردم مقصودم از داشت های دینی، همه آن چیزهایی است که رنگ تقدس دینی به خود گرفته است. چون می خواهم نمونه خاصی را مثال بزنم، زیاد در این باره بحث نمی کنم.
مثال خاصی که در این باره بتواند راهگشای این بحث باشد، حدیثی است که بخاری و منابع دیگر از قول ابوهریره و حتی برخی از صحابه دیگر (که به نظر من همه باید از ابوهریره گرفته باشند) نقل کرده اند.
این روایت که به حدیث ذباب معروف است، در باره مگس و متن آن این است:
حَدَّثَنِي عُتْبَةُ بْنُ مُسْلِمٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي عُبَيْدُ بْنُ حُنَيْنٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ- رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ- يَقُولُ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: «إِذَا وَقَعَ الذُّبَابُ فِي شَرَابِ أَحَدِكُمْ، فَلْيَغْمِسْهُ، ثُمَّ لِيَنْزِعْهُ، فَإِنَّ فِي إِحْدَى جَنَاحَيْهِ دَاءً، وَ الْأُخْرَى شِفَاءً». (صحیح بخاری: 5/315).
@jafarian1964
تقویم های سنتی را چگونه بخوانیم و بفهمیم!
وبلاگ > جعفریان، رسول - رساله معرفت تقویم، از اوائل قرن یازدهم هجری و از نویسنده ای گیلانی است که به ما کمک می کند تا بفهمیم تقویم های قدیمی را چگونه می نوشتند، جداول آن را چگونه ترتیب می دادند، مبانی فلسفی و جهانشناسانه آن در شناخت سعد و نحس ایام چگونه بود و این را چطور برای مردم بیان می کردند. اکنون این دانش قدیمی شده و ما با بررسی آن فقط می توانیم دریابیم که چه عمری از منجمان و مردمان علاقه مند به تنجیم و تقویم های مبتنی بر آن تلف شده و چطور شد که ما یکباره در حوزه علم سقوط آزاد کردیم.
(برای مطالعه همان لینک بالا را باز کنید)
@jafarian1964
سابقه ای از نگاه منفی و الحادی به علم طب: آیا این امر سبب بی توجهی مسلمانان به دانش طب شد؟
تصویری که جریانی خاص از تفاوت فلسفه و علم غربی و شرقی در عصر جدید ارائه می دهد، و برای نمونه یکی را زمینی و دیگری را آسمانی می داند، موارد نقض فراوان تاریخی دارد. مقصودم به طور خاص، تفکری است که دکتر نصر یکی از نمایندگان آن بوده و هست و ذیل طویلی در ایران دارد. این تفکر، در جریان فکری انقلاب، سخت تاثیر گذاشت و تا حال نیز نمایندگان آن در زمره برخی از افراد موثر در تفکر جاری انقلاب، و از روسای مراکز علمی فرهنگی هستند. به نظرم، این جریان صورت جاری و ساری در شرایط فکری حاکم در ارکان تصمیم گیری های فکری و فرهنگی ما بوده است. بر اساس این تفکر، دیوار بلندی میان شرق و غرب کشیده شده، علوم غربی الحاد و علوم شرقی، علومی معنوی و آسمانی معرفی شده است. سنت هم در اصطلاح این جماعت در همین چهارچوب تعریف می شود، و عجیب این که پای اختلاف و شکاف های عظیم سیاسی در جامعه هم در نهایت، متکی به آن تفاسیر یا صورتی از آنها می رسد.
این جریان، در تعریف علم جدید به گونه ای رفتار می کند که گویی این علم، صبغه الحادی دارد و این در اثر برآمدن تفکر فلسفی جدید در غرب طی پنج شش قرن اخیر بوده است. بر اساس همین تفکر، گفته می شود که علوم جدید غربی، نه تنها علوم انسانی و اجتماعی، بلکه کلیت علم و حتی طبیعیات آن، زیر سیطره نگاه الحادی است. آثار این تفکر در پرهیز دادن علاقه مندان به معنویت از رفتن به آن سمت، کاملا روشن و جریانهایی که توسط این افراد هدایت می شوند، به طور طبیعی ضد علم بوده و از آن پرهیز دارند. ما این خطر را در دل جریان های فکری معاصر داریم و این یکی از رموز اصلی عدم پیشرفت در دعوت کننده به علم از سوی رهبران نظام و عامل کند شدن حرکت علمی در دانشگاه های ما بوده و هست.
به این جریان و تبعات آن کاری ندارم، بحث م در اینجا این است که سابقه نظریه الحادی بودن علوم طبیعی، ربطی به غرب ندارد، بلکه اساسا پیشینه ای دراز حتی در میان تجربه تمدنی خود مسلمانان دارد که ما باید تاریخ آن را بدانیم و سهم دین گرایان را هم در آن روشن کنیم. مقصود این که این حرفها همیشه بوده و باید ریشه و اساس توجیهات موجود در آن را یافت.
امروز بحثی از قاضی عبدالجبار (م 415)، یکی از بزرگترین متکلمان معتزلی دیدم که در باره طب بود. این قاضی عقل گرا ـ و در واقع، کلام گرا که خود در بزنگاهها نوعی ضدیت با عقل به اسم استفاده از عقل در دین دارد ـ در مقام یک دین گرا یا عالم دینی که قاضی القضات هم هست، می کوشد تا طبیبان و علم شان را کاملا ملحد و ملحدانه نشان داده و بگوید که اساسا شماری از آنها که عالمان برجسته بودند، به خاطر تعلق خاطر به این علم، ضد دین و ربوبیت الهی و توحید بودند، چون به دوا درمان اعتقاد داشته اند. قاضی همزمان تلاش می کند نشان دهد که محتوای علم طب آنها مزخرف بوده و هیچ دردی را دوا نکرده است.
اساس دیدگاه الحادی بودن این قبیل علوم که سبب پرهیز متدینان مسلمان از آن شده این است که هر بار، چه از سوی علم گرایان و چه از سوی متدینان، تصویری از رابطه دین و علم داده شده که با تفسیر های خاص آنها سبب شده است تا در این میانه، بازار الحاد داغ شود. یک گروه در یک طرف ماجرا، به اعتبار تعلقش به علم، می کوشد تا با انبیاء و توحید در افتد، و دیگری به اسم دین، تلاش می کند با علم در افتد.
نتیجه آن است که نوعی بدبینی در این میان میان ملحدین و متدینین به صورت تاریخی پدید می آید که وقتی بازارش داغ می شود راه را بر نزدیک شدن آنها کاملا مسدود می کند. این مسأله جدید و قدیم و شرق و غرب ندارد، دو نگاه متفاوت و دو تفسیر مختلف است. البته در عصر جدید، به خاطر سوابق مبارزه کلیسا با علم، و نضج گیری فلسفه های غلط در حول و حوش علم، آنها مبارزه با دین را داغ کردند. گاهی هم برای محدود کردن دامنه نفوذ کلیسا، به جان دین افتادند. در عوض، نگاه هایی چون نگاه متکلم برجسته ما قاضی عبدالجبار هم در دنیای قدیم و جدید بی سابقه نیست.
به هر روی، دعوای مزبور، ربطی به فلسفه و علم جدید غربی ندارد، بلکه هر گاه و هر بار که دانشمندان علوم طبیعی، به اسم علم به جان دین افتاده اند یا به عکس، دیندارانی نسبت به علم بی اعتنایی کرده و آن را مروج الحاد دانسته اند، شرایط به نوعی منازعه میان دین و علم منجر شده، و سبب تلف شدن انرژی جامعه و انحراف از یک مسیر میانه برای توافق شده است.
عبارات قاضی عبدالجبار در کتاب تثبیت دلائل النبوه چنین است: (ادامه دارد)
@jafarian1964
چرا نمی توانیم در بحثهای تاریخی مان شفاف باشیم؟
در سالهای اخیر به این نتیجه رسیده ام که برای داشتن یک بینش درست لازم است در زمینه ارزیابی دیدگاه و نظریات و به خصوص وقتی تاریخ اندیشه را دنبال می کنیم، باید بین آنچه هست و آنچه باید باشد، تفاوت بگذاریم. خیلی ساده، وقتی ما بحث از تمدن اسلامی و مزایای آن می کنیم، همیشه به آنچه دلمان می خواهد باشد فکر می کنیم، نه آنچه بوده است. دلیل این امر هم روشن است. ما در حال ستایش از آن تمدن هستیم و به دلیل این که مراقب نگاه هایی هستیم که به ما و نوشته های ما می نگرند، کوشش می کنیم نشان دهیم که این است آنچه بوده است! یعنی آنچه ما الان می خواهیم، یا دلمان می خواهد این طور باشد. البته ممکن است اشکالاتی هم فرضا به آن تمدن داشته باشیم، اما در کل، صورت قصه، به جهتی است که نگاه و خواسته و باید ما را نشان می دهد. مثلا می گوییم، در تمدن اسلامی حریت و آزاد اندیشی بوده است. مثالهایی هم داریم، و البته ناخواسته، از تمام مواردی که بکار ما نمی آید، پرهیز می کنیم. آنگاه موارد موجود و مثبت را کنار هم می گذاریم، و قضاوتی ارائه می دهیم. قول به شما می دهم، بیشتر کتابهایی که مسلمانان در طول سالیان در باره تمدن اسلامی نوشته اند از همین زاویه بوده است. نویسندگان این کتابها، بیشتر مصلحانی بوده اند که خواسته اند، جامعه اسلامی را به سمت آنچه ارزش های امروزی است سوق دهند، و بنابرین، تصویری که از گذشته می دهند، در این جهت و برای تقویت باورهای اصلاحی میان مردم است. گاهی هم خواسته اند، پاسخ افرادی که تمدن اسلامی را متهم کرده اند بدهند و طبعا باید تصویری منتخب و گزیده متناسب با آنچه خود می خواهند ارائه دهند.
یک بار وقتی با یک استاد بزرگ فلسفه، در باره محتوای اندیشه های فلسفی در گذشته و تأثیر آنها بر جوامع اسلامی صحبت می کردم، حتی یک آن نمی توانست از خواسته ها و باورهای خود جدا شود. دایما آنچه را خود درست می دانست، آنچه را قابل قبول می دانست، با آنچه را که بوده است مخلوط می کرد. وقتی نمونه هایی از موارد مخالف فکرش ارائه می دادم، می گفت به من چه که اینها بوده است! باز سر نقطه اول بر می گشتیم که ما در حال مرور بر تاریخ اندیشه های فلسفی بودیم نه دیدگاه های جناب عالی در باره آنچه درست یا نادرست است.
اگر ما این شفافیت را داشتیم که بتوانیم هر چیزی را بدون خواسته خودمان یا دست کم با کمترین تأثیر از باورهایمان، بحث و بررسی کنیم، می توانیم بگوییم که در حال انجام کار علمی هستیم. این مطالب به این معنا و مفهوم نیست که مثلا غربی ها، این کارها را نمی کنند. از اتفاق، آنها هم در گذشته بیشتر و اکنون هم، همین نگاه ها را در همه حوزه ها دارند، مهم اندازه نفوذ این خواسته ها در داوری هاست. قطعا، مراتب دارد و می تواند کمتر باشد، چنان که این تاثیر می تواند، در مسائل اصلی و محوری، نقشی نداشته باشد.
ویژگی فکری جامعه ما، سطح علمی آن، نوع نیازها، روش تربیت، شعارهای تبلیغاتی، نفوذ سیاست در فکر، و اعتباری که ما به باورهای جاری برای تأثیر گذاشتن در افکارمان داریم، همه و همه مانع از نگاه شفاف و علمی شده و این یکی معضل مهم ما در نرسیدن به واقع در بیشتر موارد است، امری که سبب می شود راه حل های ما هم از اساس بی پایه باشد.
@jafarian1964
تفکر علمی در جامعه ما حاکم نیست
آقای حسن انصاری در کانال خود نوشته اند: «من الآن پانزده سالی می شود در نقد غلو گرایی و عرفان گرایی خرافی و آمیختن تفکر فلسفی با اخباری گری عرفان زده می نویسم. در دو سه سال اخیر بیشتر می نویسم. اما مدتهاست فکر می کنم کار بی فایده ای می کنم.... می فرمایید این چه حرفی است؟ باید با خرافات مبارزه کرد و روشنگری کرد و خود و دیگران را به عقلانیت و اندیشه انتقادی و تاریخی فراخواند. بله درست است اما نگاهی به صفحات مجازی بیاندازید می بینید که حق با من است. فایده ندارد. .. همین الآن دیدم کانالی هست تلگرامی به نام کانال شاخه طوبی مشحون از همه آنچه گفتم و در نقد آنها سال هاست می نویسم. مشعشعاتی از آقای... شمار بینندگان آن بالغ بر ۳۲ هزار نفر است. استعداد می خواهد آدم باز در نقد خرافات بنویسد...»
به نظرم اصل این مطلب درست است، جامعه ما مانند بسیاری از جوامع دیگر خرافی است، و از جهاتی خرافی تر. شاید دهه اول انقلاب اندکی جدیتر شد، آن هم به خاطر تفکر انقلابی و حضور نیروهای دیگر در عرصه که به تدریج رفتند و همه چیز یک دست شد دو دهه اخیر، تفکر عمومی در جامعه ما، بیش از همیشه به سمت خرافی گری پیش رفته است. این امر مطلوب بسیاری بوده و برای آن هزینه کرده اند. کار هم فقط کار سیاستمداران نیست، بسیاری از طبقات ذی نقش دیگر هم از این امر سود می برند. اما فارغ از اینها، مشکل ریشه دارتر از این حرفهاست.
نگاهی به مبارزه با خرافات در طول صد سال گذشته، نشان می دهد که این کار کمتر اثر کرده و فایده زیادی نداشته است. دلیلش این است که ما هزاران سال با افکاری از این نوع انس و الفت داشته ایم و دین را با آنها درآمیخته ایم و از قداست دین برای القای آنها استفاده کرده ایم. همین روزها، سخنان وزیر بهداشت، برای این که برخی واکسن نمی زنند یا از طب دینی استفاده می نند و این که این کار چه قدر غیر علمی است، در شبکه های اجتماعی منتشر شد و چه قدر دردمندانه و خوب هم بود. این نشان می دهد که بحث فقط جنبه دینی و مذهبی ندارد، بلکه به اسم دین، خرافه در حوزه های دیگر هم نفوذ کرده است.
اما ریشه واقعی این امر، صرف نظر از ریشه های هزاران ساله، به کجا بر می گردد، و به هر کجا بر می گردد و هر دلیلی دارد، حالا چه باید کرد؟
شاید یکی از مهم ترین و کلیدی ترین نقاط، اصلاح نظام درسی و متون آموزش و پرورش است. باید تفکر علمی جای حرافی های بی پایه، مصلحت اندیشی های بی اساس و دیدگاه های متکی به عرف و عادت را بگیرید. بچه ها باید از آغاز بدانند که هر مسأله را باید در جای خود ثابت کنند و برایش استدلال داشته باشند. باید پرسشگری را به آنها آموخت. این مسأله به نظرم، حل ناشده مانده و آموزش و پرورش، تفکر علمی را به صورت یک اصل مسلم در عمق ذهن دانش آموزان ما نهادینه نکرده است.
مشکل دیگر ما، حاکمیت بخشی از تفکرات فلسفی است که از روز نخستی که دانش نوین به ایران آمد، به مقابله با آن برخاست. فلسفه ما صرفا خواستگاه سنتی دارد و مطالب دنیای تازه را نشنیده و نفهمیده است. در یک دوره طولانی، به دلیل این که «فلسفه» هم عنوان «اسلامی» یافت، آن اندیشه های به اسم اسلام هم تمام شد. طب اسلامی بود، فلسفه هم اسلامی بود و خیلی از چیزها دیگر.. می دانیم که فلاسفه یا کسانی که افکار فلسفی دارند، در این سه چهار دهه نقش مهمی در تحولات جاری فکری در جامعه ما داشته اند. اینها غالبا ضد علم بوده اند.
حاکمیت نگرش فلسفی خاصی که معتقد بود علم، ذاتا علیل و بی خاصیت است و ما را از عالم قدسی باز می دارد، و این که دنیای نوین، همه اندیشه هایش، حتی علم و دانشش، ذاتا بر مبنای انکار خداست، از حرفهایی بود که سبب تردید ما نسبت به علم شد. شاید کسی رسما مخالفت نمی کرد ـ که مخالفت رسمی هم بود و هست ـ آنچه بود، این که علم وارد حوزه تفکر ما نمی شد، تفکری که باید اصل آن شکل می گرفت و در مدیریت ما هم دخالت می کرد و این طور نشد. (ادامه دارد)
👇👇
@jafarian1964
یک مدل پاسخ برای رفع «سردرد» از دوره صفوی
وقتی از مفهوم علم میان مسلمانان سخن می گوییم، دست کم در اصطلاح و چارچوبی که بنده دنبال می کنم، از چگونگی تولید دانایی در باره یک مسأله یعنی پرسش است. زمانی که یک سوال و پرسش مطرح می شود، برای پاسخ دادن به آن، روشی را برای تولید علم یا همان «جواب» بر می گزیینیم. این روش، و فرایندی که ما برای پاسخ طی می کنیم، دست کم بخش مهمی از همان چیزی است که ما می توانیم بر اساس آن از حقیقت مفهوم علم در میان جماعتی که آن پاسخ مشخص را می دهند، بدست آوریم. این پرسشها می تواند در حوزه های مختلفی باشد. بخشی از آنها در نجوم یا پزشکی یا پرسشهای فلسفی در باره پیدایش عالم و هستی، یا سوالاتی در حوزه تاریخ، جغرافی و اجتماع، یا مسائل تربیتی و جز اینها باشد. بحث این است که مثلا در یک دوره مشخص تاریخی، در میان یک جمع بخصوص، توسط یک دانشمند متفاوت، در یک مکتب فکری، چه پاسخی با چه روشی به یک سوال مشخص داده می شود. روشن است که میلیونها پرسش در این حوزه ها برای بشر مطرح بوده و در مکاتب فکری مختلف به آنها پاسخ داده شده است. این مهم است که ما چه روشی را بر می گزینیم، و این روش، منبعث از چه باورهایی در حوزه مفهوم علم، درک واقع، انطباق با واقعیت و اموری است که در حوزه علم مطرح بوده و هست. یک نکتهم مهم، مقایسه پاسخ های متفاوت به یک سوال است. این تفاوت به دوره های تاریخی مختلف، مکاتب فکری یا هر چیزی است که ممکن است این تفاوت را در پاسخ ایجاد کند.
در اینجا برای تفهیم مطلب، می خواهم یک نمونه سوال را در حوزه طب مطرح و بر اساس نمونه پاسخی که از یک دوره تاریخی و توسط یک جریان فکری یا یک شخص داریم، بگوییم، آن کسی که به این پرسش جواب داده، چه تلقی از علم دارد و از چه روشی برای پاسخ گویی استفاده کرده است.
سوال این است: صداع یا هم سردرد را چگونه می توان درمان کرد؟
این پرسشی است که وجود دارد، و اگر شما به پزشکی جدید مراجعه کنید، با توجه به شناختی که از انواع سردردها و داروها دارند، پاسخ های مختلفی به شما داده و بر اساس آنها داروهای متفاوتی را تجویز می کنند. اما در اینجا، ما به دوره صفوی بر می گردیم، و از شخصی که تصویری متفاوت از روابط و مناسبات میان سردرد با واقعیات موجود در عالم دارد، پاسخ خاصی را می شنویم. در اینجا، باید دقت کنیم او بر اساس چه شناختی، با چه روشی، و چه درکی از «علم» به این مساله جواب می دهد. روشن است که مفهوم علم برای او با آنچه امروز عالم پزشکی در این باره دارد، متفاوت است.
ممکن است کسی بگوید، مفهوم علم در یک صد و پنجاه سال گذشته، بر اساس پوزیتیویسم است، و مقصودش نوعی نگرش تجربی باشد که در علوم طبیعی معمول است، و بیفزاید که مثلا مفهوم علم، در عالم قدیم بر اساس دیدگاه های مثلا عرفانی یا باورهای مثلا قدسی و معنوی بوده است.
مهم این است که این تفاوت هست، و باید به آن توجه داشت. اما این که دقیقا همین تفاوتی بوده که اشاره کردیم یا چیز دیگری است، باید در آن دقت کرد. مقایسه به خوبی به ما نشان می دهد که آموزه های آن دوره، چه پاسخی برای این سوال دارد و امروز چی. تفاوت هست، که البته هست، اما خلط کردن مثلا مفهوم علم در عرفان، با علوم طبیعی، و طرح این که آن زمان، مفهوم علم همان افئده بوده، و حالا مثلا تجربه گرایی و پوزییتیویسم است، یکی از دشواری هایی است که هنوز برای ایجاد بدفهمی و خلط بکار می بریم.
وقت را تلف نکنیم، و پاسخ یک دانشمند قدیمی از دوره صفوی را که باورهای متفاوتی در باره منابع دانایی، فهم عالم، روش اثبات گزاره ها، و ایجاد ارتباط میان قدسیتی که او می شناسد با وضع طبیعی سر و سردرد، دارد، می خوانیم. یک نمونه آشکار خلط، درآمیختن صلوات و دعا، با روشی مانندن کشیدن خطوط عجیب و انجام عملیاتی شگفت برای رفع آن، برای از بین بردن سردرد است. این روش به شما کمک می کند که از قدسیت دعا، استفاده کرده، به روشهای شبه علمی رایج در علوم غریبه، مشروعیت دهید و از ترکیب آنها، پاسخی بسازید که ذهنها، قانع شده و قرنها آنهار ا بپذیرد و سراغ تأملی از نوع دیگر نرود.
این هم جوابی برای این سوال که چه کنیم تا سردرد رفع شود، جوابی از قرن دوازده هجری در همین ایران خودمان، از تمدن صفوی.
لطفا تصویر را هم ملاحظه کنید تا چگونگی نوشتن صحاف، و خط کشیدن با کارد فولادی بر روی آن را دریابید.
هو
جهت رفع صداع
دست بر موضع درد گذاشته، بسم الله بگوید، و به دست دیگر، از انگشت بر روی خاک این کلمه را بنویسد، و این خطها را بکار برد، فولاد بر روی آن بکشد «یا صحاف» و در بین نوشته، صلوات بفرستد، و این عمل را سه مرتبه بکند. و اگر رفع نشود، شش مرتبه دیگر بکند که نُه مرتبه شود.
و در کشیدن خطها از محاذی آخر «ف» ابتدا کند، و چون به «یا» برسد، نوک کارد را بر آن بقوّت گذاشته، زور نماید. [ادامه سند را پایین ملاحظه کنید] 👇👇
@jafarian1964
علم دستوری نیست
مدتی قبل که آقای دکتر داوری بحثی را در باره علوم انسانی طرح کردند، نکته نسبتا تازه ای در مطالب ایشان بود که کمتر به آن توجه شد. این نکته عبارت از این بود که علم، دستوری نباید باشد. یعنی ماهیت علم، چنین نیست که در مرکزی، مثل حزب یا غیر حزب، فرمانی داده شود، و همه بر اساس آن جلو بروند. مقصود از فرمان، تشویق نیست، این که کار خوبی است و دولت ها همیشه می توانند از علم حمایت کنند و بدون قید و شرط گذاشتن برای دانشمندان، در هر زمینه، راه پیشرفت و حمایت لازم را فراهم کنند. مقصود از دستوری شدن علم این است که ما دانش + علائق خود را به عنوان یک امر از پیش تعیین شده، مبنای کار توسعه دانش قرار دهیم و بگوییم شرط پیشرفت علم این است آنچه از بالا گفته شده است عمل کنیم. مثلا فلسفه ای فلسفه باشد که حزب خواندن آن را و ترویجش را توصیه می کند. این امر صرفا در علوم تجربی و مشتقات آن نیست، هر نوع دانشی چنین است. اگر ما طرفدار دانش هستیم، علم را روشنگر می دانیم و برای آن حرمت ذاتی قائلیم، باید به نتایج آن به عنوان علم، پای بند باشیم. می شود گفت عدم رعایت این نکته، یکی از دلایل اصلی عدم موفقیت در پیشرفت علم در تمدن اسلامی است. هر زمانی که کسی خواسته است حرف تازه ای در باره دانش بزند، صدها اعتراض علیه آن برخاسته است. این به معنای لگد مال کردن حرمت دانش است. این طور نیست که این مشکل فقط در شرق باشد، در غرب هم این دشواری بوده، و الان هم بسا در برخی از شعب علم باشد، اما بخش هایی از علم، در دنیای غرب، یکسره از بند پیش فرضها جدا شده و جهش علمی نتیجه آن بوده است. این که گفته شود باید فقهی مبنا باشد که به فلان نتایج مشخص ختم شود، مصداقی از همین مساله است. اگر ما دانش فقه و حقوق و اصول را به صورت دستوری پیش ببریم و فقیه ما در فهم و سنجش مسائل حریت لازم را نداشته باشد، ما به جایی نخواهیم رسید. اجتهاد، اگر امر مثبتی باشد، نوعی کنکاش علمی و جهد جدی است که مستقلا برای فهم مسأله به صورت علمی بکار گرفته می شود. این ممکن است به نتایج مختلفی برسد که بسا مورد رضایت ما و مصلحت اندیشی های ما نباشد. هر نوع تعیین مسیر برای آن، همان معضلی است که ما قرنهاست داشته ایم. نه تنها نوآوری نداریم، که به عقب هم بر می گردیم. بنابرین، نباید فریب کسانی را خورد که به اسم نوآوری، به صورت دستوری، تعیین مسیر برای فقه و اجتهاد و یا هر نوع دانشی می کنند.
@jafarian1964
اختلاف نظر در باره «باران» در میان متکلمان اسلامی و علمای علوم طبیعی
در سالها اخیر، یکی از دغدغه های بنده در مطالعات و نوشته هایم، طرح بحث «علم» در اندیشه مسلمانان بوده است. این که چه تلقی از علم در اذهان مسلمین بوده، و این تلقی چه تأثیری در مسیر رشد علم یا بخوانید انحطاط علم در میان ما، از خود برجای گذاشته است. ما مسلمانان می گوییم که به علم احترام زیادی گذاشته ایم. تا حدی هم درست است، اما به نظر می رسد، این احترام بیشتر صوری و نه جدی، بوده است. تفکر علمی به معنای دقیق آن، جز در برخی از حوزه هایی علوم رایج میان مسلمانان وجود نداشته است. وقتی گفته می شود مسلمانان به علوم تجربی اعتنایی نداشتند، اغلب با تندی پاسخ برخورد می شود، اما این واقعیت که، پس این همه درماندگی و عقب افتادگی علمی به چه دلیل است، کسی حاضر به پاسخ گویی نیست. با این حال، مقاومت همچنان وجود دارد. وقتی یک عالم دینی می گوید همه علوم نزد مسلمانان بوده و دیگران از آنها گرفته اند، در می یابیم تا چه اندازه گزاره هایی از این دست، در میان ما، آدرس غلط به ما داده است. ادعای یک عالم دیگر هم این بود که ما در این چهل سال، به اندازه چهارصد سال پیشرفت کردیم!
تلاش بنده در این مطالعات بر این بوده تا در حد وسع خودم، به بحث از نمونه هایی از کاربرد مفهوم علم در قرون گذشته بپردازم و نشان دهم چه مشکلاتی در راه رسیدن به یک درک علمی درست بوده است. ما تا این موارد را مرور و چاره نکنیم، در علم، راه به جایی نخواهیم برد. جالب است تا این بحث ها مطرح می شود، در کنار آن بحث شیفتگی و خودباختگی نسبت به غرب مطرح می شود. نکته ای که باز ما را از درک درست علت این وضع باز می دارد. این درست در حالی است که به محض شنیدن خبر یک پیشرفت مختصر در همین علوم، همه ابراز خوشحالی می کنند و حق هم دارند.
امروز در باره مسأله باران، و تفسیر علمی آن در نگاه متفکران اسلامی مرور می کردم. تصور بر این بوده است که ظاهر قرآن با آنچه متفکران دانش طبیعی می گفتند منافات دارد. به عبارت دیگر سوال این بوده است که چطور می توان آیه «انزل من السماء ماء» که خداوند می فرماید ما آب را از آسمان فرستادیم، با تفسیری که علمای طبیعی در باره شکل گیری باران از بخارات روی زمین دارند، تطبیق داد.
سه مساله را باید مرور کرد تا مشکل را در درک یک مفهوم علمی درست دریافت.
نکته اول یعنی مفروض برای بسیاری این بوده است که نظریه علمای طبیعی، نوعی تأویل برای ظاهر آیه مزبور به حساب می آید. تأویل هم دلیل می خواهد. بنابرین اگر به ظاهر قرآن وفادار باشیم، دلیلی ندارد که بی دلیل، توجیه علمای طبیعی را قبول کنیم. این اولین توقف در برابر ورود یک بحث علمی در باره علل شکل گیری باران بوده است.
نکته دوم، وصل کردن این مساله با بحث حدوث و قدم جسم و رابطه آن با توحید است. شماری از متکلمان اسلامی بر این بودند که طرح بحث شکل گیری باران از بخارات، و رفتن آنها به بالا و درگیر شدن با هوای سرد و تبدیل شدن بخار قطرات باران، متناسب با نظریه قدیم بودن جسم است. جبائی در این باره شرحی داده، و طبیعیون را که اغلب آنها را بی دین هم می دانند، متهم کرده است که با این توضیح، خواستند رابطه قدیم بودن جسم را که به دلیل قدمت، زیاده و نقصان در آن راه ندارد، با عارض شدن اوصافی بر آن، و تبدیل شدن از وضعی به وضعیت دیگر، و توجیه تغییرات، حل کنند. اما مسلمانان که به حدوث جسم اعتقاد دارند، نیازی به این مسأله نداشته اند. در واقع، انگیزه علمای طبیعی با توضیح در باره پدید آمدن باران، حل یک مشکل کلامی ضد توحیدی بوده است. بدین ترتیب، با گره زدن بحث باران به بحث حدوث و قدم، و طبعا بحث توحید، فاتحه یک توضیح علمی در باره شکل باران را که حتی عوام هم با رفتن به حمام و دیدن بخار و رفتن آن به سمت سقف حمام می دیدند، می خواند.
نکته سوم، مربوط به روش نقد نظریه علمای طبیعی در باره باران است. جبائی برای رد نظریه طبیعیون در باره باران، شروع به ارائه استدلالهای کلی عقلی ـ عمومی هم می کند که جالب است. مثلا این که اگر این طور است که بخارات از دریا برخاسته به آسمان می روند و آنجا با هوای سرد برخورد کرده باران می شوند، پس چرا در تابستان هم گاه و بیگاه باران می آید؟ در تابستان که هوای بالا سرد نیست. بنابرین این نکته دلیل بر بطلان آن نظریه است. دیگر این که، اگر باران از صعود بخارها پدید می آید، ما می بینیم که دایما بخار از دریاها برخاسته بالا می رود، و در این صورت، باید دایما در آن حوالی باران بیاید، اما نمی آید. [بنگرید: بحار: 56/351]
به این ترتیب مشاهده می کنید که یک نظریه رایج علمی در میان دانشمندان علوم طبیعی، چطور در پیچ و خم اندیشه های فلسفی، مباحث کلامی و نیز بحث های ظاهرگرایی درگیر شده و نتواسته است راه خود را در میان مسلمانان باز کند.
@jafarian1964
رنگ آبی فضیلتی برای آسمان و درمانی برای چشم بیمار!
زمانی همراه یکی از مسوولان در سفری بودیم و ایشان تعدادی از ظروف مینایی به رنگ آبی را آورده بود تا به رسم هدیه تقدیم استادان کند. در وقت دادن این ظرف که بشقابی بزرگ، با رنگ آبی و نقوشی روی آن بود، در باره مقامات این رنگ آبی توضیح می داد؛ این که رنگ آبی چه قدر اهمیت دارد، و نشانی است از آسمان و ملکوت و...
راستش من هر بار گوشم برای شنیدن این مقامات برای رنگ آبی تیز می کردم و سعی می کردم باور کنم که واقعا انتخاب این رنگ به همان معانی است که ایشان توضیح می دهد. در ایران هم می دیدم که همه کاشی ها به رنگ آبی هستند و این برایم جالب تر بود.
روزگاری گذشت، و گذارم به میبد افتاد. در آنجا به کارگاه های تولید سفال های زیبای میبدی که غالبا آبی رنگ و گاه زرد بود، رفتم. از مسوول کارگاه پرسیدم: چرا شما از رنگ آبی استفاده می کنید؟ پاسخ داد، برای این که در کوره ای با آن حرارت، رنگ آبی تنها رنگی است که دوام می آورد، و خراب نمی شود. البته گاه از رنگهای دیگر هم استفاده می شود، اما آبی آن قدر در کاشی های ایرانی استفاده می شده، که تعبیر «آبی ایرانی» در فرنگ هم شهرت یافته است. شاید هم علت آن انتقال این هنر، از چین به ایران باشد.
به هر حال، دریافتم که تمام آن داستانها در باره رنگ آبی، در باره کاشی ها و ظروف مینایی محل تردید است و فلسفه هایی که برای آن بافته شده که این رنگ آسمان است، و نمادی برای ملکوت، بی پایه.
اخیرا دیدم، فخر رازی در تفسیر خود، فصلی در «فضائل السماء» آورده است. بحث از آسمان و نجوم، بحث جالبی است، و از این زاویه که مباحث نجومی یکی از گلوگاههای ارتباط مباحث فلسفی و کلامی و علمی و تقدیری بشر است، جالب تر. معمولا دست دعا به سوی آسمان بلند می کنیم و قرآن هم به طور مرتب در باره آسمان نکاتی را آورده است.
فخر رازی، در اینجا، روی رنگ آبی تکیه کرده ـ بدون این که قرآن مطلبی در این باره گفته باشد ـ و آن را فضیلتی برای آسمان شمرده و امر به تفکر در رنگ آبی آسمان کرده است. آنگاه، سعی کرده است مطلبی در باره رنگ آبی به عنوان یک فضیلت برای آسمان، از دیدگاه علم رایج زمانش بگوید. او از تأثیری که رنگ آبی، در گشودن چشم و تقویت آن دارد سخن گفته و آیات مربوط به آسمان را، در کنار رنگ آبی آن، با چاشنی این که پزشکان گفته اند که رنگ آبی چه قدر برای چشم مفید است، در کنار هم آورده تا نشان دهد، معارف قرآنی متناسب با گفته پزشکان است. (تفسیر الکبیر: 2 / 339)
فخر رازی، روی رنگ «آبی» آسمان و تدبیری که در آن بکار رفته، سخن گفته، و می گوید: این رنگ، بهترین رنگها برای موافقت با چشم و تقویت آن است. چنان که اطباء برای هر کسی که چشمش آسیبی می بیند، توصیه به دیدن رنگ آبی می کنند. سپس می افزاید: حال بنگر که خدای متعال، آسمان را به رنگ آبی درآورده تا برای چشمان کسی که به آن نظاره می کند، سودمند باشد. بدین ترتیب خداوند رنگ آسمان را ، بهترین رنگ قرار داده، رنگی روشن و شکل آن، یعنی شکل آسمان، مستدیر است که بهترین از اشکال ریاضی است. همین هاست که سبب شده است خداوند متعال بفرماید: افلَم ینظروا الی السماء فوقهم کیف بنیناها و زیّناها و ما لها من فروج. (ق: 6).
این نمونه را عرض کردم تا روشن شود، بحث تطبیق برخی از امور دینی با پاره ای از مسائلی که ظاهرا علمی است، و استخراج نوعی محصول به هوای این که علم دینی متوقّع است، امر بی سابقه ای نیست، اما این قبیل کارها، اغلب واقع گرایانه و از روی حقیقت طلبی نیست، و صرفا کاربردهای تبلیغی دارد، کاربردهایی که ممکن است مدتی بعد نتیجه معکوس داشته باشد.
@jafarian1964
گزارشی از وضع سیاسی ایران در سال 1303 ش در آستانه تغییر سلطنت قاجاری به پهلوی
متن زیر شامل دو نامه با تاریخ های 5 و 11 ذی قعده 1342ق [خرداد 1303] است، نامه هایی که نه نویسنده آن را می شناسیم و نه گیرنده نامه ها را؛ اما از ادبیات این دو نامه بر می آید که نویسنده در تهران بوده، و هدفش نوشتن گزارشی از اوضاع به دوستی نزدیک، بویژه انعکاس جدال دولت و مجلس، با حمایت صریح از آرمانهای سردار سپه، رئیس دولت وقت بوده است. مجموع دو نامه 24 صفحه است که نامه اول از صفحه 2 آغاز شده و تا صفحه 24 ادامه می یابد، جز این که نسخه از میان افتادگی دارد، به طوری که از صفحه 14 به صفحه 19 رفته و در نتیجه چهار صفحه آن عمدا یا سهوا از دست رفته است.
به هر روی، متن این دو نامه طولانی نیست، اما تقریبا به تمامی مسائل مهمی را که در این ایام وجود داشته، به اختصار اشاره شده است. نویسنده سعی کرده است تا در چارچوب ادبیات مفاهیم سیاسی و تاریخی رایج و روز، نشان دهد سردار سپه در پی یک جریان اصلاحی بوده، با قبضه بر امور بوده، و مجلس با محوریت مدرس (رهبر اقلیت)، و همراهی دربار، به عنوان یک دو نیروی مرتجع، سعی در مقابله با اصلاحات او داشته اند. این جنبه های اصلاحی، عمدتا در زمینه تأمین امنیت با سرکوب شورشها، تجدد و نوسازی ارتش، و نیز مقابله با جریانهای مخالفت دولت مرکزی در لرستان و نقاط دیگر تعریف شده است. جریان یاد شده، در عمق خود متأثر از اوضاع ترکیه بوده، و در عمق خود، از همان وقت، نیم نگاهی به اصلاح دینی هم داشته است.
ادبیات موجود، دست کم در یک محورش مذهبی، آن هم در چارچوب ادبیات اتحاد اسلامِ باقی مانده از دوره عثمانی است که حالا در ترکیه، مصطفی کمال یا همان آتاتورک، آن را تبدیل به جریان اصلاح دینی و مقابله با خرافات و بدعتها نیز کرده، و نویسنده ما در مجموع، عاشق رفتار ترکها از هر جهت، از جمله از جنبه اصلاحی شده است، به طوری که پایان نامه دوم، یک صفحه ای در باره ماهیت اصلاحات دینی و ویژگی های آن آمده که جالب توجه است.
این نوشته، به معنای دقیق کلمه می تواند تمایل یک متجدد طرفدار اصلاحات سردار سپهی را در مقام رئیس دولت، نشان دهد، این که در این مقطع یعنی سال 1303، این گروه چطور فکر می کرده، چه جوی در جامعه بوده، نیروهای خارجی چه جایگاهی داشته اند و به طور کلی تحلیل وضعیت جامعه ایران چگونه بوده مسائلی است که از این نامه بدست می آید. اما این که آیا همه گزارش های او درست است یا خیر، پژوهشهای تاریخی باید آن را روشن کند.
نویسنده بیش از آن که وقایع را ذکر کند، تحلیل می کند، و از اخبار و وقایع، آنچه به کار تحلیلش می آیداشاره وار می آورد. تنها در یک مورد، گزارش خبری بدست می دهد. این گزارش مربوط به روز 28 خرداد سال 1303 است، وقتی که جمعیت زیادی در باغ شاه جمع شده و سردار سپه برای گرفتن تمثال امام علی (ع) ارسالی از نجف به آنجا رفته بوده است. نویسنده گفته های سردار سپه و سفیر عثمانی را می آورد، مطالبی که سردار سپه خودش ترجمه می کند. در آنجا نامی هم از افغانستان به میان می آید وسردار سپه که می بیند سفیر عثمانی از آن کشور به عنوان یک دولت اسلامی یاد نکرد، خودش از افغانستان ستایش می کند. مفهوم دولت اسلامی در کنار دول اسلامیه و اتحاد اسلام در این مراسم جالب است. این واقعه یعنی تقدیم تمثال امام علی (ع) به سردار سپه را مستوفی نوشته [15 خرداد مراسم استقبال از آن در شاه عبدالعظیم. بنگرید: شرح زندگانی من، 3/614] است و می دانیم که بعدها در باره آن حرف و حدیث فراوان به میان آمد. (در باره این که ارسال این تمثال توسط علما بوده یا مسأله به گونه ای دیگر، بنگرید مجله حوزه: شماره 76 ـ 77 مقاله نائینی برابر استبداد).
از نقطه نظر فایده تاریخی این متن، باید گفت، بر اساس آن می توان، بند به بند روشن کرد که چه مسائلی مدّ نظر جریانی که او متعلق به آن بوده، و طبعا در حد معلومات وی، وجود داشته است. جالب است بدانیم در این متن، انگلیس یک دولت فریبکار و حیله گری است که نهایت تلاش خود را علیه وضع موجود که سردار سپه آن را هدایت می کند، دارد و دست انگلیس را در پشت سر بسیاری از حوادث و افراد می بیند. روسها، به نسبت نقش مثبتی دارند، و دولت بریاست سردار سپه دوست دارد امتیاز نفت شمال را به آنها بدهد تا اوضاع مالی را بهبود بخشد.
در این متن، مدرس چهره ای کاملا منفی دارد، و به همراه اقلیت مجلس، چوب لای چرخ سردار سپه می گذارند. می دانیم که مدرس با تمام وجود در این دوره، با رضاخان درگیر بود و با قدرت یافتن روز به روز او مخالف. منابع تاریخی و اسنادی زیادی هست که مسائل این دوره را روشن کرده و تقریبا کمتر نکته قابل ابهامی باقی مانده است،.....
ادامه مقاله را در لینک زیر مشاهده فرمایید:
http://yon.ir/4u2qc
@jafarian1964
[ادامه فرسته بالا] ☝️☝️☝️
ما هم به عنوان بخشی از مردم عالم قدیم، در همین تمدن اسلامی، از این شبه علمها فراوان داشته ایم و به آنها دلخوش بوده ایم و سبک زنگی مان را بر اساس آنها ساخته ایم. اینها علومی بوده است که گاه در ملحفه دینی هم پیچیده شده و ارائه می شده است. گاهی پشتوانه اش روایات کعب الاحبار بوده است. گاهی برداشت های دینی متفاوت و متغیر بوده است. برخی از این دانش ها هم اساسا دینی و الهی بوده و به دلیل بیانش در زبان دین، مقاصد دیندارانه داشته و اساس هدف ارائه آنها، نوعی هدف دینی در چارچوب بیان عظمت خلقت بر اساس مصطلحات رایج علم میان مردم و دانایی های عمومی بوده است، مطالبی که بیش از آن امکان بیان نداشته و قرار هم نبوده که شرح داده شود. بسیاری از استنتاجات از این قبیل آیات، برداشت های شخصی مفسران بوده که به تدریج رنگ دینی به خود گرفته، مقدس شده، به عنوان علم دینی عرضه شده و هزار سال، به عنوان علم قطعی به مردم ارائه شده و تمدن هم بر اساس آنها ساخته شده است.
پس به اسم دین، علم وجود داشته و تمدن هم به قول شما، به اسم تمدن اسلامی بر اساس اینها ساخته شده است، اما نباید توجه کرد که این تمدنی است که مثل تمدن مصری و بین النهرینی و غیره، نتوانسته از پشت خر به نشستن پشت فرمان ماشین یا هواپیما تغییر وضعیت بدهد. هزاران سال، نه فقط عالم اسلامی بلکه عالم مسیحی یا شرق دور یا اصلا همه بشر، آن علوم را داشته اند، علومی که نتوانسته است سقف فلک الافلاک را که اینها عرشش می خواندند، بشکافد و دانش جدید ارائه بدهد. اکنون چرا ما یا مسیحیان یا چینی ها، باید این علوم را مقدس بدانیم، آن هم به صرف این که این ها دانش های دینی از نوع اسلامی یا مسیحی یا کنفسیوسی و قدیمی بوده است؟ البته که ما تمدن مان را بر اساس آن دانشها ساختیم، اما راه به جایی نبردیم و قدمی از تمدن قدیمی بشر، پیش نگذاشتیم.
در واقع، هیچ انکاری در وجود دانش هایی به اسم دین در طول قرون نیست. مشابه آنها در مسیحیت قرون وسطی هم بود، و همانها بود که به تفتیش عقاید منجر شد و بالاخره دستگاه کلیسا هم تن به تغییر دیدگاههایش البته با هزینه های بسیار داد. خوشبختانه در عالم اسلامی بویژه در ایران، این اتفاقات با آن دامنه نیفتاد، چون اندک عقلی وجود داشت، و بر اساس تجربه های غرب، مسلمانان زودتر دریافتند که راه درست از مخالفت با علم جدید عبور نمی کند. این که امروز ما در همه عرصه ها، باز صحبت از این می کنیم که ما علم دینی داشته ایم، و حالا هم می خواهیم همان روش را ادامه دهیم، مطلب دیگری است.
چه دلیلی دارد ما پسوند دینی را به این علم که هر روز در حال تغییر است بچسبانیم؟ آیا هدف مان جذب مردم متدین است؟ آیا به عوارض این تغییر و درگردیسی در این علوم توجه داریم؟ آیا به تجربه های گذشته در باره این علم و آثار منفی آن در عقب افتادگی پرداخته ایم؟ ما دانش دین را در همان حد فقه و اخلاق و تفسیر، آن هم با تأکید بر این که از حدود قرآنی خارج نشده و اصول اجتهاد سنتی را حفظ کنند، نگاه داریم و مدعی سایر علوم و حوزه هایی که خداوند متعال عقل را به بشر داده تا به آنها بپردازد نشویم.
زمین مسطّح است یا کروی؟ نظر قرآن!
دست کم یکی از تلقی هایی که از علم اسلامی به ذهن می آید، این است که کسانی کوشش کنند معارف و دانش های بشری را با آیات قرآن هماهنگ کنند و بزعم خود از آن استخراج نمایند. این بویژه در مواردی است که تعبیری در قرآن باشد که با درجات مختلف، به زعم آنان به نکته ای معارفی در باره طبیعت و حوزه طبیعیات و یا مسائلی از این دست مربوط باشد.
فرض کنیم، در قرن پنجم هجری هستیم، زمانی که از کپلر و کپرنیک و نظریات شناخته شده آنها و آنچه علم امروزین در باره آسمان و زمین می گویند خبری نیست. طبعا در آن قرن، اگر کسانی از دانشمندان اسلامی بخواهند بر اساس این اشارات قرآنی در حوزه طبیعیات، مثلا در باره آسمان و زمین اظهار نظر کنند، یا به قول اینها، علم اسلامی در طبیعیات (دانش کائنات الجو و نجوم) تولید کنند، چه خواهند گفت؟
این که عرض می کنم، در قرن پنجم هجری، به دلیل این که امروزه نمی توان با وجود این همه تجهیزات برای شناخت فضا، و حتی سفر به خارج از جو زمین و مشاهده سیارات و غیره، و یا سفر به ماه و جز آن، مدعی حرف متفاوتی شد، مثل زمین مسطح است یا آسمان چنین و چنان است، اما آن زمان هیچ کدام از این تجهیزات و نظریات تجربه شده نبود و گفتن این مطالب طبیعی می نمود. برای مثال در قرن پنجم دانشمندی نشسته بود تا معارف طبیعی و جهانشناسی را از قرآن استخراج کند. این همان علم اسلامی در حوزه طبیعیات است که امروزه کسانی انتظارش را می برند. اگر نظریاتی از سوی آنان عرضه می شد که معارض علمی ثابت شده ای ـ مانند نظریات امروزین ـ نداشت، می توانستیم به راحتی فکر کنیم که به هر حال یک مفسر اسلامی بر اساس تفسیری که از آیات کرده، نظری علمی در باره زمین و آسمان داده و ممکن بود ما به راحتی بپذیریم کما این که بسیاری پذیرفتند.
در اینجا می خواهم یک تجربه اتفاق افتاده را در این باره مثال بزنم.
سید مرتضی (م 436) در فصل کوتاهی در یکی از رسائل خود (1/383 ـ 384)به این نکته می پردازد: در استدلال بر این که سماوات و ارضین هفت عدد بوده و کروی نیستند. «فی الاستدلال علی کون السماوات و الارضین سبعا، و انها غیر کرویّة».
در اینجا به آیه «و لقد خلقنا فوقکم سبع طرائق» و آیه «الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن» استدلال می کند که آسمانها و زمین هفت عدد است، و می افزاید: روایات هم همین را می گوید. این نکته اول.
و اما، نکته دوم، در باره این که اینها «غیر کروی» هستند، به آیه «و جعلنا السماء سقفا محفوظا» و «البیت المعمور و السقف المرفوع» استدلال می کند. استدلال این است که: نمی شود همان چیزی که بالای سرماست، برابر یا زیر پای ما هم باشد.
او می افزاید: گفته اند: فلاسفه هم با ما موافق هستند که آسمان بالای سر ماست، و چیزی که بالای سر ماست، نمی تواند مقابل آن در سمت پاهاو یا زیر پای ما باشد.
سید مرتضی سپس استدلال بر مسطح بودن زمین کرده، به آیت «والله جعل لکم الارض بساطا» تمسّک می کند و این که «بساط» [بسط شده، مثل سفره یا فرش] کروی نخواهد بود و حتما مسطح است. در آیت «و الارض بعد ذلک دحاها»، دحاها به معنای «بسطها» است. و نیز این آیت «الم نجعل الارض مهادا». همه یعنی این که زمین مسطح است. [توجه داریم که قرنها قبل از آن کروی بودن زمین برای منجمان مسلم بود ولی به هر حال قابل خدشه].
سید مرتضی با زیرکی می افزاید: اینها استدلالهای دینی برای اهل ملت یعنی مسلمانان است. اما برای کسی که اسلام را قبول ندارد، اینها ـ برداشت های یاد شده از آیات ـ دلیل نمی شود: «لا علی من خالف الاسلام».
اگر کسی بخواهد «علم اسلامی در حوزه طبیعیات» تولید کند، و روش او این باشد که از آیات استفاده کند، و کاری به غیر اهل ملت اسلام هم نداشته باشد، (مثل کسانی که علم بشریرا تابع دین و حتما مستخرج از قرآن یا حدیث می دانند) نتیجه اش همین است که در این رساله دو صفحه ای ملاحظه می کنیم.
البته ممکن است کسی بحث لغوی و نهایت نوعی استدلال کند که خدشه ای به این برداشت ها وارد شود، اما فضای بحث در همین حدود خواهد بود.
ادامه در پست بعدی 👇👇
🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
ادامه پرسش آیا دین مخالف فلسفه است؟؟
نحوه سوء استفاده از فلسفه
🔻
حال ببیینم چگونه از فلسفه سوء استفاده می شود؟
دو جور سوء استفاده از فلسفه می شود: برخی با این علم، ریاست بر مردم می کنند یعنی خودش را یک جور عالم می بیند و یک نحوی با مردم برخورد می کند که دیگران را مطیع خود می کند و از این طریق ریاست می کند.
🔻
یک نوع هم سوء استفاده از فلسفه داریم که در زمان ائمه موجود بوده است وچه بسا که نقدهایی که بر فلسفه وارد شده است به همین جهت بوده است زیرا در زمان خلفای عباسی، فلسفه را ترجمه کردند تا در مقابل کلمات امامان چیزی داشته باشند،افرادی هم به دنبال این فلسفه فرستادند تا فیلسوف بشوند و بتوانند با امام بحث کنند و اتفاقاً چندین جلسه بحث هم تشکیل دادند(به خصوص امام رضا علیه السلام).
🔻
آن زمان نمود فلسفه این بود که در مقابل امام،صف آرایی کنند و جا داشت که روایات از آن نهی کنند، کل علمشان مخدوش بود و نه فقط مطالب علمی ،خواندن و نشر و توجه به این علم صحیح نبود زیرا توجه به این علم به معنای پشت کردن به امام بود،هیچ وقت دلیل نیاوردند.
🔻
در روایات هیچ دلیلی، اقامه بربطلان فلسفه به عنوان یک علم مطرح نشده است البته برخی از مسائل آن باطل باشد سخن معمولی است ولی اختصاص به فلسفه ندارد، در هر علمی ممکن است برخی از مسائلش باطل باشد اما کل فلسفه مردود باشد کسی این سخن را نگفته است.
🔻
هم چنان که قبلا گفته شد ممکن است به دو گروه گفته شود که فلسفه نخوانید: به کسانی که فهم و استعداد درک مطالب فلسفی را ندارند و کسانی که استعداد آن را دارند ولی از آن سوء استفاده می کنند،سوء استفاده کنندگان هم دو قسم بودند یکی کسانی که به توسط این علم بر مردم ریاست می کردند و یکی هم کسانی که می خواستند در مقابل امام بایستند و با فلسفه به جنگ آموزه های وحیانی بروند که خواندن این جور فلسفه صحیح نبود.
البته این امر اختصاصی به فلسفه ندارد اگر علوم دیگری مانند فقه،تفسیر و ...هم بخواهد در مقابل امام قرار بگیرد آن هم مردود است یا اگر بخواهد سبب ریاست بر دیگران باشد آن هم مردود است.
پس این طور نیست که فلسفه کلاً مردود باشد،فلسفه در برخی از مسائل ممکن است مردود باشد چنان چه در طبیعیات فلسفه مشاهده می شود که امروز برخی از مسادل طبیعی بر اثر پیشرفت علم باطل شده است و این دلیل نمی شود که کل طبیعیات قدیم باطل باشد، این چند تا مساله که بطلان آن ثابت شده است کنار می گذاریم، در مباحث الهیات هم برخی جاها ،روایات طوری مباحث را مطرح کرده است که با مسائل فلسفی منطبق نیست در آن جا وحی مقدم است و مسائل فلسفی کنار گذاشته می شود ولی این به معنای کنار گذاشتن کل مباحث فلسفی نیست، بله غرض از فلسفه خواندن، ممکن است طوری باشد که به برخی از افراد گفته شود فلسفه نخوانید ولی این دلیل بطلان فلسفه نیست.
🔻
اتفاقاً خیلی از مباحث فلسفی در حل بسیاری از مسائل اعتقادی به ما کمک می کند اما به شرطی که ما این فلسفه را قالب قرار ندهیم و این وحی را به زور در این قالب نریزیم،این درست نیست که وحی را تابع فلسفه قرار بدهیم،ما باید آن جاهایی که فلسفه می تواندمبین وحی باشد به بیان و زبان فلسفی آن را بیان کنیم و چیزی بر وحی تحمیل نکنیم،فلسفه را بر وحی تحمیل نکنیم ولی می توانیم به کمک فلسفه،وحی را خوب تبیین کنیم هم چنان که در برخی کتب این اتفاق افتاده است و کسانی که با فلسفه آشنایی نداشتند برخی از روایات اعتقادی را نتوانسته اند خوب توضیح دهند ولی آن کسانی که آشنا با مباحث فلسفی بوده اند بسیاری ازروایاتی که دیگران نتوانسته اند توضیح دهند،توضیح داده اند،به خاطر این که فلسفه یعنی فکر کردن،یعنی نظر عقل را در مسائل بیان کردن،و نظر عقل که همیشه مخالف با وحی نیست و خیلی جاها با وحی منطبق است پس وحی فلسفه را قبول می کند و یک جاهایی هم اختلاف است و در آن جا ذهن فلسفی قاصر بوده است و وحی در این جور مسائل مقدم است.
#فلسفه
#حشمت پور
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
کتاب #پریشان_موی_و_خاک_آلود که شرحی است بر روایت #امام_رضا علیه السلام خطاب به #ریان_بن_شبیب برای پنجمین بار منتشر شد.
.
یکی از روایات صحیح السند معروف و مشهور درباره حادثه عاشورا روایتی است که امام رضا علیه السلام به #ریان_بن_شبیب فرموده است.
بخشهایی از مضمون این روایت بسیار گفته و شنیده می شود.
یابن شبیب ان کنت باکیا فابک للحسین
بخشی از همین روایت معروف است.
حالا بعد از سالها شرحی بر این روایت معروف توسط سید محمد علی فتاح زاده نوشته شده است که بخشهایی از مضمون آن در ذیل می آید.
.
غالباً دست یافتن به پاسخ آن پرسشی برای ما شیرین تر است ، که ذهن ما را بیشتر به خود درگیر کرده باشد ؛ و یا پذیرش آن برای ما قدری دشوار بنماید.
یکی از آن معماهای پیچیده ، چرا و چگونه هایی است که درباره ی امام حسین علیه السلام به ما رسیده است؛ همچون گریستن آسمان و زمین در عزایش و یا پاداش های فراتر از درک، برای یک قطره اشک در غم او . ما در این مجال مختصر، تلاشمان بر دست یابی به پاسخ آن ها بوده است .
این کتاب در ۲۱۵ صفحه و با قیمت ۴۸ هزار تومان روانه بازار نشر شده است.
@ketabestan
سابقه ای از نگاه منفی و الحادی به علم طب: آیا این امر سبب بی توجهی مسلمانان به دانش طب شد؟
تصویری که جریانی خاص از تفاوت فلسفه و علم غربی و شرقی در عصر جدید ارائه می دهد، و برای نمونه یکی را زمینی و دیگری را آسمانی می داند، موارد نقض فراوان تاریخی دارد. مقصودم به طور خاص، تفکری است که دکتر نصر یکی از نمایندگان آن بوده و هست و ذیل طویلی در ایران دارد. این تفکر، در جریان فکری انقلاب، سخت تاثیر گذاشت و تا حال نیز نمایندگان آن در زمره برخی از افراد موثر در تفکر جاری انقلاب، و از روسای مراکز علمی فرهنگی هستند. به نظرم، این جریان صورت جاری و ساری در شرایط فکری حاکم در ارکان تصمیم گیری های فکری و فرهنگی ما بوده است. بر اساس این تفکر، دیوار بلندی میان شرق و غرب کشیده شده، علوم غربی الحاد و علوم شرقی، علومی معنوی و آسمانی معرفی شده است. سنت هم در اصطلاح این جماعت در همین چهارچوب تعریف می شود، و عجیب این که پای اختلاف و شکاف های عظیم سیاسی در جامعه هم در نهایت، متکی به آن تفاسیر یا صورتی از آنها می رسد.
این جریان، در تعریف علم جدید به گونه ای رفتار می کند که گویی این علم، صبغه الحادی دارد و این در اثر برآمدن تفکر فلسفی جدید در غرب طی پنج شش قرن اخیر بوده است. بر اساس همین تفکر، گفته می شود که علوم جدید غربی، نه تنها علوم انسانی و اجتماعی، بلکه کلیت علم و حتی طبیعیات آن، زیر سیطره نگاه الحادی است. آثار این تفکر در پرهیز دادن علاقه مندان به معنویت از رفتن به آن سمت، کاملا روشن و جریانهایی که توسط این افراد هدایت می شوند، به طور طبیعی ضد علم بوده و از آن پرهیز دارند. ما این خطر را در دل جریان های فکری معاصر داریم و این یکی از رموز اصلی عدم پیشرفت در دعوت کننده به علم از سوی رهبران نظام و عامل کند شدن حرکت علمی در دانشگاه های ما بوده و هست.
به این جریان و تبعات آن کاری ندارم، بحث م در اینجا این است که سابقه نظریه الحادی بودن علوم طبیعی، ربطی به غرب ندارد، بلکه اساسا پیشینه ای دراز حتی در میان تجربه تمدنی خود مسلمانان دارد که ما باید تاریخ آن را بدانیم و سهم دین گرایان را هم در آن روشن کنیم. مقصود این که این حرفها همیشه بوده و باید ریشه و اساس توجیهات موجود در آن را یافت.
امروز بحثی از قاضی عبدالجبار (م 415)، یکی از بزرگترین متکلمان معتزلی دیدم که در باره طب بود. این قاضی عقل گرا ـ و در واقع، کلام گرا که خود در بزنگاهها نوعی ضدیت با عقل به اسم استفاده از عقل در دین دارد ـ در مقام یک دین گرا یا عالم دینی که قاضی القضات هم هست، می کوشد تا طبیبان و علم شان را کاملا ملحد و ملحدانه نشان داده و بگوید که اساسا شماری از آنها که عالمان برجسته بودند، به خاطر تعلق خاطر به این علم، ضد دین و ربوبیت الهی و توحید بودند، چون به دوا درمان اعتقاد داشته اند. قاضی همزمان تلاش می کند نشان دهد که محتوای علم طب آنها مزخرف بوده و هیچ دردی را دوا نکرده است.
اساس دیدگاه الحادی بودن این قبیل علوم که سبب پرهیز متدینان مسلمان از آن شده این است که هر بار، چه از سوی علم گرایان و چه از سوی متدینان، تصویری از رابطه دین و علم داده شده که با تفسیر های خاص آنها سبب شده است تا در این میانه، بازار الحاد داغ شود. یک گروه در یک طرف ماجرا، به اعتبار تعلقش به علم، می کوشد تا با انبیاء و توحید در افتد، و دیگری به اسم دین، تلاش می کند با علم در افتد.
نتیجه آن است که نوعی بدبینی در این میان میان ملحدین و متدینین به صورت تاریخی پدید می آید که وقتی بازارش داغ می شود راه را بر نزدیک شدن آنها کاملا مسدود می کند. این مسأله جدید و قدیم و شرق و غرب ندارد، دو نگاه متفاوت و دو تفسیر مختلف است. البته در عصر جدید، به خاطر سوابق مبارزه کلیسا با علم، و نضج گیری فلسفه های غلط در حول و حوش علم، آنها مبارزه با دین را داغ کردند. گاهی هم برای محدود کردن دامنه نفوذ کلیسا، به جان دین افتادند. در عوض، نگاه هایی چون نگاه متکلم برجسته ما قاضی عبدالجبار هم در دنیای قدیم و جدید بی سابقه نیست.
به هر روی، دعوای مزبور، ربطی به فلسفه و علم جدید غربی ندارد، بلکه هر گاه و هر بار که دانشمندان علوم طبیعی، به اسم علم به جان دین افتاده اند یا به عکس، دیندارانی نسبت به علم بی اعتنایی کرده و آن را مروج الحاد دانسته اند، شرایط به نوعی منازعه میان دین و علم منجر شده، و سبب تلف شدن انرژی جامعه و انحراف از یک مسیر میانه برای توافق شده است.
عبارات قاضی عبدالجبار در کتاب تثبیت دلائل النبوه چنین است: (ادامه دارد)
@jafarian1964
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com