@jafarian1964
درود به شما...
براستی نمیدانم چه اتفاقی برای ما افتاده که دایم سر طعنه و کنایه داریم؟ جواب کسی که همه دانسته هایش را ولو اندک و نادرست بی هیچ منتّی به شما ارزانی می دارد این نیست .. به نظرم خوب بود می نوشتید: «ممنون . این اطلاعات را دارم ».
با این شیوه هیچ کس جرات نمی کند به تقاضای دیگران پاسخ بدهد . چون ممکن است مورد طعنه و کنایه قرار گیرد . عذرخواهم که تذکر دادم . .فضای گروه چند روزی است همه را عصبی کرده است ..
جرعه ای از جام سحر
25) سحرگاه بیست و پنجم
سرور من...
مرا عذاب مکن، در حالی که من به تو امید دارم
خدایا...
امیدم را محقق گردان
ترسم را ایمنی بخش
که با زیادی گناهانم جز به گذشت تو امیدی ندارم
سرور من...
من از تو آن چیزی را می خواهم که لایق نیستم
در حالی که تو شایسته ی تقوا و آمرزشی
پس مرا بیامرز و از عنایتت، جامه ای مرا بپوشان
که تمام آثار گناهم را بر من بپوشاند
و آنها را برایم ببخش در حالی که دنبال آن ها نمیروم
که تویی صاحب منت دیرینه
و تویی که دارای گذشت فراوانی و در بخشودن بزرگوار...
خدای من...
تو... همانی که فیضت را می باری...
حتی بر کسی که از تو درخواستی ندارد
و بر منکران پروردگاری ات...
پس ای خدای من...
بر آن کس که از تو درخواست می کند
و یقین دارد که حکم و فرمان از آن توست، چه می کنی؟!!
تویی فرخنده و بلند مرتبه... ای پروردگار من...
خدای من...
بنده ی تو در پیشگاهت، در حالی که تنگدستی
او را به پا داشته، درب نیکی ات را با دعایش می کوبد
پس به آبروی بزرگوارانه ات، از او روی برمگردان...
و از من آن چه را که می گویم پذیرا باش
که من با این دعا تو را خوانده ام
و امید دارم که با شناختم از رأفت و مهربانی ات، مرا رد نکنی...
ترجمه ی آزاد فرازهای پایانی دعای ابوحمزه
البته همين خانه كه يك خانه سنتي ژاپني و كوچك مي نمايد، درونش بسيار زيبا با چشم اندازي جالب توجه، داراي اتاقهاي متعدد و حتي طبقهاي ديگر بود.
وقتي وارد خانه شديم، خانم آقاي ايزوتسو كه اكنون حوالي 78 سال دارد به استقبال ما آمد. پيرزني كه عمري را با استاد سپري كرده و اكنون سيزده سال است كه تنهاست و در اين خانه با كتابها و خاطرات استاد روزگار را سپري ميكند.
با رفتن داخل خانه، واقعا شگفت زده شديم. بيشتر اتاق ها مملو از كتاب بود. بخشي كتابهاي عربي چاپ ايران از حروفي و سنگي، بخشي كتابهاي چاپ مصر و كتابهاي فراواني به انگليسي و فرانسوي و به خصوص چيني. فراموش كردم بگويم همان لحظهاي كه خانم راهنما ما را در ايستگاه ديد، دو جلد كتاب كه فهرست كتابخانه آقاي ايزوتسو هست، يكي كتابهاي عربي و انگليسي و ديگري چيني به ما داد. در اينجا بود كه واقعا دريافتم ايزوتسو چه قدر عاشق كتاب بوده و با چه زحمتي اين همه كتاب را در اينجا گرد آورده است.
تنوع كتابها از هر جاي و مكان، نشانگر تنوع استعداد علمي ايزوتسو بوده كه براي كارهاي علمي خود به همه جا سر كشيده و كتاب فراهم كرده است. از خانم ايشان در باره تعداد كتابها پرسيدم كه ايشان گفت گفت بالغ بر ده هزار مجلد است. روشن است كه ده هزار كتاب گزينش شده توسط يك استاد، چه اندازه مي تواند مجموعه شگفتي باشد. همه كتابها ليبل خورده بود كه گويا يكي از شاگردانش اين كار را انجام داده است. علي القاعده به دليل منتشر شدن فهرست آنها، بايد به گونهاي قابل استفاده هم باشد، اما هر چه هست، تصميم بر آن بوده است كه تا وقتي اين پيرزن زنده است، اين احساس همراهي با كتابها را كه قطعا همراهي با شوهر است از او نگيرند. اين كار اگر با اين هدف انجام شده باشد، انساني تر از هر چيز ديگري است.
من چون نمازنخوانده بودم از ايشان خواهش كردم جايي را براي خواندن نماز به من نشان دهد. من را از راهرويي به اتاقي در عقب برد كه در آنجا و حتي راهروهاي طول مسير هم مملو از كتاب بود. كتاب، كتاب و كتاب. هرچه بگويم كم گفتهام.
يك قرآن خطي هم روي يك ميز گذاشته بودند كه حدس ميزنم از چهارصد پانصد سال پيش بود. اين قرآن كه كاغذ و خط آن به قرن نهم دهم ميمانست، از يك حوزه فكري سني بود و اين از دعاي پاياني آن به دست ميآمد.
و به آشنایی بازاریان اعتماد مکن، بلکه از صنف ایشان نباشی، معاشرت مکن که اختلاط بازاری کشنده است. و با کمخرد و مغرور آشنایی مکن که آخر به کدورت و فساد میرسد. و با آشنایان، بسیار هزل مَکن که آخر به خشونت انجامد. و تا مقدور است قرض ربا مکن که هر که قرض ربا دارد، برکت از کسب و کارش بر می خیزد. پس اگر پریشان شوی، آن چه داری بفروش، وچون وسعتی به هم رسد، باز سرانجام کن، و اگر از گرسنگی مرده باشی، از آشنایان رسمی مساعده مَکُن، و چون گرفتی زود باز ده که امروزه طریقه مردمی در میان ابنای زمان مفقود است، و آن چه از مردم سابق شنیدهای که در حالت تنگدستی معاونت یکدیگر مینمودند، و دفع احتیاج دوستان را بر ضرورت خود ترجیح دادهاند، فراموش کن که در این دوران اگر یک درهم بگیری، و ادای آن دو روز به تأخیر افتد، ریشه محبّت را به مقراض میزند، چنان که گفتهاند: نظم
مده قرض و مگیرش نیم حبّه که انّ القرض مقراض المحبّة
@jafarian1964
تابلوی روی دیوار مجتمع ناشران قم. جالب است بدانیم در چه زمینه ای بیش از همه در قم کتاب منتشر می شود. طب به اصطلاح اسلامی هواداران فراوانی دارد. این هم علم طب ما!
@jafarian1964
کریم خان زند و مردی که می گفتند کیمیا می داند
حکایت کیمیا دانی زکریای رازی و این که بعد از سالها از کیمیا هیچ بدست نیاورد، و عاقب چشم پزشک شد و اندوخته ای عظیم حاصل کرد، در حکایت زیر به گونه ای دیگر خود را نشان می دهد. اگر ما مردمی در این حد واقع گرا بودیم، چه قدر عالی بود.
کوار محلی است از فارس. امیر کوار دولت و مکنت بسیار داشت. به عرض شهریار سپهر اقتدار کریم خان زند رسید که وی صاحب کیمیاست. آن حضرت، وی را احضار کرده فرمود: مردم در باره تو چنین می گویند. اگر صدق باشد، ما را نیز از این نصیبی بده. دست بر دیده منّت نهاده، بیرون رفت.
علی الصباح خوانچه بزرگ طلب کرده، از مجموع بغول و محصول و ثمار، هر یک مشتی و دانه ای در آنجا گذاشته، به نزد شاه عرض کرد که، کیمیای من این است! یکی میکارم، و صد بر می دارم!
شاه و سپاه او را تصدیق کرده گفتند: بلی، بهترین کیمیا زراعت است و خوش ترین عمل، فلاحت.
@jafarian1964
امروز، این تصویر را کنار بزرگراه قم ـ تهران گرفتم. یک تابلوی تبلیغاتی است، اما چه تأثیری در میان ما دارد؟ طب کهن خود را باور کنیم یعنی چی؟ این طب، با علم کیمیا و طلسمات و کائنات الجو و علوم طبیعی ابن سینا و نجوم و جز اینها که همه منسوخ شده، به چه کار ما می آید؟ البته می توانیم، متون قدیم را تصحیح و منتشر کنیم. می توانیم پیشینه زبان فارسی را از آنها بفهمیم، می توانیم دلیل درماندگی خودمان را از آنها درک کنیم، اما آخر، باورش کنیم که چه بشود؟ کدام بیمارستان و درمانگاه بزرگ و کوچک ما بر اساس این طب می تواند یک ساعت کار بکند؟ چرا یک شعار تبلیغی انحرافی را با سوء استفاده از کلمه «خود» مطرح می کنیم؟ مگر می شود طب قدیم را زنده کرد؟ چه فایده ای دارد؟ اینها همه اش فریب و از جهتی هم دارویی برای تسکین عقده های ماست. این کار مشتی تاجر است که به اسم هویت ملی و تفکر بومی و «طب خودی» قصد خالی کردن جیب ما را دارند. اشکال ندارد، بکنند، اما عقل ما را نگیرند. آن طب قدیم مرد. تاجر می تواند عرقیات و علفی جاتش را بفروشد. مردم هم که خریدارند. مهم این است که اگر باوری هم به طب قدیم منسوخ داریم کنار بگذاریم
@jafarian1964
مردم چه نوع کتابهایی با چه سطح علمی می خوانند؟
تا به یاد داریم، در آمارهای کتابخوانی، از این بحث می شود که در روز چند ساعت مطالعه می کنیم؟ دست کم بنده کمتر شنیده ام در این باره بحث شود که چه نوع محتوایی و چه نوع کتابی می خوانیم؟ اینها دو مشکل هم عرض است که باید هر کدام سر جای خود مورد بررسی قرار گیرد. این که کم مطالعه می کنیم، اهمیت خاص خود را دارد. آمارها پایین است؛ و دست کم نسبت به خواندن کتاب کاغذی، جامعه ما رشد چندانی طی چند دهه نداشته است. اما به نظرم سوال دوم، مهم تر است. ما چه کتابی می خوانیم؟ به چه نوع محتوایی علاقه مند هستیم؟ این سوال هم اساسی است. نفس این که مردم بخوانند، خوب است، اما نباید فکر کنیم این سوال بی اهمیت است که مردم چه چیزی را می خوانند.
برای این که بدانیم مردم چه محتوایی را می خوانند، باید سری به بازار کتاب زد، و کتابهایی عرضه شده در پیشخوان کتابفروشی ها را ملاحظه کرد. این مسأله از درصد فروش انواع کتابها در موضوعات متنوع هم معلوم است.
در یک مرحله، دسته بندی موضوعی کتابهایی است که چاپ و منتشر شده و فروخته می شود: کتابهای رمان و قصه، کتابهای تاریخ، آثار علمی، کتابهای کودک، کتابهای دینی، و همین طور موضوعات خاص تر. شناخت درصد نشر و فروش این آثار در طول چند دهه و به صورت تطبیقی، نهایت اهمیت را دارد. در میان کتابفروشی ها، برخی از آنها گرایش های خاص دارند. همین طور در محلات مختلف شهر یا شهرهای مختلف، این وضعیت ممکن است متفاوت باشد.
اما مسأله قدری از این بالاتر است. سطح نگارش این کتابها از نظر ارائه مطالب علمی در رشته و موضوع خود، چه اندازه است و تا کجا علمی است. آثار دینی فراوانی در جامعه منتشر می شود، اما سطح علمی آثار نشر شده و مطالعه شده، چه اندازه است؟ چه این آثار قدر روی موازین علمی نوشته می شود؟ مسلما هر رشته علمی، دوره ای از نظر پیشرفت دارد و انتظار می رود کتابها طی چند دهه، از نظر سطح علمی، رشد داشته باشد.
برای مثال، بارها از انتشار فراوان کتابهای دینی زرد، شامل قصه ها و داستانها و کرامات عجیب و غریب و مانند اینها یاد می شود. این که در حوزه اخلاق، چه آثار درستی نوشته می شود؟ در مسائل کلامی و همین طور تاریخ دینی، کدام آثار دقیق در سی چهل سال اخیر منتشر شده است. اینها مهم است.
در باره پزشکی هم همین طور است. در حال حاضر، چه اندازه کتابهایی در حوزه طب سنتی منتشر می شود و مردم چه اندازه آثار پزشکی علمی روز را که به زبان علمی ساده نوشته می شود می خوانند؟ در باره نجوم یا ریاضیات همین طور. البته مراکز درسی را باید از این حیطه جدا کرد. به نظر می رسد، سطح دانش آثاری که منتشر می شود هم باید مورد ارزیابی قرار گیرد.
به هر روی، در آمارهایی که ارائه می شود، به نظر می رسد، این مسأله هم اهمیت دارد که مردم ما بیشتر چه محتوایی را می خوانند و در چه سطحی از دانش عمومی از زاویه علمی بودن یا خیالاتی و وهمی بودن هستند.
به نظر می رسد، اداره کتاب وزارت ارشاد یا مراکز فرهنگی دیگر که به علم و دانش اهمیت می دهند، در این روزها که هم هفته علم است و هم هفته کتاب آغاز می شود، گزارش دقیقی از سطح علمی کتابهایی که منتشر و مطالعه می شود، ارائه دهند تا بدانیم از نظر علمی، چه تفاوتی در طی این چند دهه کرده ایم.
@jafarian1964
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و میباید خواست
نوبهٔ زهدفروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بوَد آن را که چنین باده خورَد
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست؟!
بادهنوشی که در او روی و ریایی نبوَد
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سرّ است بدین حال گواست
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وآن چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟
باده از خون رزان است نه از خون شماست!
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود؟
ور بوَد نیز چه شد، مردم بیعیب کجاست؟
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
آیا نهضت تبدیل میراث مکتوب به میراث نوری فراگیر خواهد شد؟
درباره دیجیتالیزه کردن معارف مکتوب ما چند مشکل اساسی وجود دارد:
الف: نبود ذهنیت مناسب: به نظر می رسد مهم ترین مشکل این است که نسلی که بر مراکز اداری و کتابخانه ای تسلط دارد، هنوز انس ذهنی اش با کتاب است. در بخش علوم فنی و ریاضی و پایه، این مشکل کمتر وجود دارد، اما در بخش علوم اجتماعی، انسانی و اقتصادی، نبود ذهنیت مناسب سبب می شود تا مدیرانی که به روش کتابی تحصیل و تحقیق کرده اند بر اهمیت ماجرا واقف نباشند. بسیاری از کارمندانی هم که در این بخش ها فعالیت دارند، اغلب با این ذهنیت آشنا نیستند. بخشی از این ذهنیت نامناسب، به نوع باور و اعتقاد اشخاص نسبت به در دسترس قرار دادن معلومات به کاربران مربوط می شود، امری که نسل میانی ما، آن را نمی پسندد. به نظر می رسد، برای حل این مسأله باید ذهن این افراد را نسبت به در اختیار گذاشتن معلومات، روشن کرد. فلسفه «ویکی ها» همین است که علم را از انحصار کتابها، اشخاص و اشرافیت درآورد. در قدیم، علم در ذهن عالمان و کتابها بود. کتاب فیزیکی خیلی اهمیت داشت که هنوز هم دارد. اما حالا علم، در صفحات نوری متمرکز شده و ما باید هر چه زودتر آنچه را در ذهنها و کتابها هست، تبدیل به صفحه نوری کنیم. همان طور که بسیاری از مردان و زنان میان سال و حتی مسن ما یاد گرفته اند، همه کارهایشان را با اینترنت و گوشی و آپ و غیره انجام دهند، باید به دانشجویان و حتی دانش آموزان ما یاد داد که روش خود را از کتاب خوانی به خواندن صفحات نوری و مدل های مختلف سرچ تغییر دهند. برای این کار، باید هر آنچه را مکتوب داریم، به صورت فایل دیجیتالی هم عرضه کنیم. مسلما اگر افراد بتوانند با ماندن در خانه، هرچه را می خواهند مطالعه کنند، احساس نیاز به آمدن کتابخانه نخواهند داشت. ما اگر مشکل حقوقی را حل کنیم، نباید حتی یک کتاب را بدون فایل دیجیتالی بگذاریم و همه را در دسترس قرار دهیم و به تدریج ذهن ها را برای دریافت این که وضعیت تغییر کرده، آماده سازیم.
ب: نداشتن تخصص لازم: تقریبا همه ما می دانیم که یک مشکل مهم، نداشتن تخصص لازم برای تبدیل میراث مکتوب به میراث نوری است. موسساتی که ما داریم، به رغم تلاش های فراوان، قادر به رفع و رجوع همه مشکلات این کار نیستند. طبیعی است که می توانیم با داشتن این همه مراکز دانشگاهی در علوم فنی و کامپیوتر، مدعی باشیم که مشکل تئوریک برای استفاده از این فن دنیای جدید نداریم، اما تبدیل آن به نرم افرازی که بتواند کار تبدیل را به سرعت انجام داده و علم را پیشرفت دهد، نداریم. سالهاست برای یک او. سی. آر تلاش می کنیم، عاقبت هم گوگل تقریبا جلوتر از همه ورژنی از این کار را ارائه داد. اگر ما همین مشکل را حل کرده بودیم، می توانستیم صدها هزار کتاب را به راحتی تبدیل به صفحه نوری کنیم. برای این کار، باید برنامه ریزی بیشتری صورت گیرد. این مشکل وقتی به تحلیل دیجیتالی داده های کتابی می رسد، مشکلمان چند برابر می شود.
ج: مشکل تمرکز: در حال حاضر، مرکزیتی برای هدایت این امر وجود ندارد. در واقع مشکل ما در این زمینه یک مشکل ملی است. ما نمی دانیم بخش خصوصی هستیم یا دولتی. از یک طرف، همه اش انتظار داریم مشکل را دولت حل کند، از طرف دیگر، سالهاست دولت ها اصرار دارند که همه کارها را جز نظارت و کمک، به بخش خصوصی واگذار کنند. بحث تمرکز در این زمینه، بسیار اهمیت دارد. اینکه یک مرکز مثلا در وزارت علوم متولی همه این تبدیل ها باشد و به راحتی و آسانی کار را دنبال کند مهم است. این می شود در یک موسسه خصوصی مثل گوگل باشد. سالانه در کشور ما، چندین هزار رساله دانشگاهی نوشته می شود که قرار است رساله های خوبی در سطح دکتری و ارشد باشد، اما دسترسی دانشجویان جدید به اینها به دلیل نبودن یک مرکز که می تواند زیر نظر وزارت علوم کار کند، مقدور نیست. بماند که در این زمینه هم ذهنیت های بد زیادی هست که در بند قبل توضیح دادم. اما در اینجا تأکید بر ایجاد مرکزیت در تصمیم گیری و انجام دادن آن در سطحی وسیع و یکپارچه است. اگر علم مهم باشد که هست و کلید پیشرفت و توسعه است، و مسوولان این مطلب را به خوبی درک بکنند، باید بدانند که راهی برای پیشرفت جز با ایجاد تمرکز در این حوزه وجود ندارد. 👇👇
https://t.me/jafarian1964
@UT_Central_Library
23 دی ماه 1399 یک صد و سی امین سالروز تولد سید محمدعلی جمالزاده
گر چه جمالزاده در نوشته هایش تاریخ دقیق تولد خود را مبهم می داند و تنها به گفتن سال 1309 قمری اکتفا می کند اما پشت یک جلد قرآن، پدرش تاریخ تولد او را 12 جمادی الآخر 1309 ثبت کرده است که مطابق 23 دی می باشد. البته این روزها بهانه ای است تا یاد انسانها را گرامی بداریم.
جمالزاده فقط 16 سال ابتدای زندگی اش را در ایران زیست اما همه ۹۰ سال باقی مانده را در خارج از ایران همراه ایران زیست و تمام زندگی اش را وقف پاسداشت زبان فارسی کرد.
در طول این سالها افراد زیادی از ایران به جمالزاده نامه می نوشتند و او پاسخ همه را می داد. چه افراد مشهوری بودند و چه جوانان گمنام. چون در این خصوص مورد عتاب عده ای قرار گرفت چنین پاسخ داد:
« در ایران به من بعضی ها ایراد می گیرند که به هر نامه ای جواب می نویسم و برای روزنامه ها و مجله ها مقاله می فرستم. راستش این است که وقتی طفل بودم و در ایران بودم همه به من می گفتند در همه جا به مردم سلام بکن ثواب دارد و علامت تربیت و ادب است...بعدها هم که به فرنگستان آمدم همه جا به من یاد دادند که هیچ نامه ای را بی جواب مگذار که علامت کبر و غرور و بی اعتنایی به شمار می رود و در واقع اهانت به مردم و بی ادبی است».
کم نظير و يا بی نظير
امروز داشتم کتابی که به تازگی چاپ شده را می خواندم مطلبی ديدم که داغ من را دوباره تازه کرد: از چيزهایی که در خواندن کتاب ها و مقالات و نوشته ها من را خيلی ناراحت می کند جایی است که می بينم کسانی بی آنکه پايه علمی درستی در موضوعی که از آن سخن می گويند داشته باشند و يا دست کم بر همه و يا بيشتر نوشته های علمی مرتبط و به اصطلاح تاريخ ادبيات آن موضوع خاص اطلاع قابل اعتنایی داشته باشند درباره نوشته نويسنده ای اظهار می کنند که اين نوشته اگر نگوییم بی مانند دست کم در موضوع خود کم نظير و فلان و بهمان است. خوب شما مگر از همه نوشته ها در آن موضوع اطلاع داری؟ همه را خوانده ای؟ چقدر کتاب و مقاله خوانده ای که به چنين نظری رسيده ای؟ اساسا چند تا زبان می دانی و آيا همه نوشته های مرتبط به زبان های مختلف را خوانده ای و يا ديده ای که اين طور بی محابا و سخاوتمندانه درباره نوشته ای اظهار نظر می کنی؟
🌺🍃زندگی تا حدی شبیه نردبان است. برای بالا رفتن، باید از روی پله ای که هستیم درست رد شویم. چه این پله کار باشد، چه روابط، چه پول و چه هر چیز دیگری.
وقتی آن پله را درست رد کردیم، سراغ پله بعدی می رویم.
مردم به شیوه های مختلف پله هایشان را رد می کنند:
"من از این پله متنفرم. میخواهم روی پله ی دیگری باشم."
"من نردبان فرد دیگری را می خواهم." به این می گویند حسادت.
"لعنت به این نردبان. من می پرم." به این می گویند خودکشی.
هر زمانی که گیر می کنیم، میتوانیم از خودمان بپرسیم:
"کدام پله را درست رد نکرده ایم🌸
برشی از کتاب
سلام بر روى خداوند
آخر ذى الحجه، علم و كتل هاى «تكيه» را بر پا مى كنيم. آب و جارو، آماده كردن ظرفها براى ده شب عزادارى. چند روز مانده به محرم بايد شروع كنيم به تمرين تعزيه اى كه هر ساله از شب اول اجرا مى شود. مشكل هم درست از همين نقطه آغاز مى شود. از همين لحظه ى انتخاب «نقش».
شمشير و لباس و كلاهخودِ سبزها را مى ريزند اينطرف. لباس و ادوات قرمزها را هم آنطرف. منتظر انتخاب. در تعزيه ى كربلا، سياهى لشكر يا نقش هاى ميانى اصلاً وجود ندارد. فقط دو جور نقش: «شبيه حسين و شبيه يزيد».اگر اين نشدى يعنى آن يكى هستى.يك دايره است آن وسط. هم همه ايستاده اند به تماشا دور تا دور.
در تعزيه همه چيز شفاف مى شود. پشت صحنه اى نيست. پشت سبزها هم نمى شود قايم شد. وقتى دلت، وقتى لباس روحت قرمز است نور افكن ها كه كار بيفتد، همه مى بينند چه كاره هستى!
در همه ى تاريخ آدم هاى مثل ما زير آبى رفتند. آن پشت و پستوها قايم شدند. جورى كه درست معلوم نشود اهل كدام هستند تا هم از اين ور بخورند هم از آن ور. بعد يكدفعه يك بيابان بى آب و علف پيدا شد كه معادلات همه را ريخت به هم. جاى قايم شدن نداشت. حالا انگار كن مثل «زهير» هى راه قافله ات را كج كنى و از بيراهه ها بروى تا به كاروان امام حسين (علیه السلام) برخورد نكنى. بالاخره چى؟ بيابان مگر چقدر جاى فرار دارد؟
بالاخره مى فرستند دنبالت: «زهير! تصميم ات را بگير»
انگار كن بروى لاى سياه يزيد و توى خيمه ها قايم شوى، صدايت مى كنند: «حرّ! تصميم ات را بگير.» بدتر از همه آن شب كه چراغها را خاموش مى كنند و در دل تاريكى مى گويند: «اين شب و اين بيابان، تصميم ات را بگير.»
عاشورا اگر اين «تصميم ات را بگير» را نداشت، خيلى خوب بود.
هر چقدر كه مى خواستند ما گريه مى كرديم و به سر و سينه مى زديم. ضجّه وفغان واندوه. ولى موضوع اين است كه از همان صبح عاشورا كه خورشيد در مى آيد، همه ذرات دور و بر آدم داد مى زنند: «تصميم ات را بگير».
حالا انگار كنيم ما لباس سبز و برقع سبز و همه چى را سبز برداشتيم و ايستاديم اين طرف. چى صدايمان كنند؟ «شبيه حسين»؟
اصل گرفتارى، اصل دروغ، همين جاست. كجاى جان ما شبيه حسين است؟ وقتى كه رنگ روح ما قرمز است، حالا حتى نيمه قرمز (اُمَّةً اَسَرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ و تَنَقَّبَتْ!)[56] گيريم لباس سبز بپوشيم، نور افكن ها ما را لو خواهند داد.
در زيارتنامه نوشته: حسين (علیه السلام) صورت خداوند است، وجهُ اللّه. چه شباهتى بين ما و صورت خداوند است؟ «كريم» هستيم يا «رحيم» يا «عليم» يا دست كم كم اش «رَؤفٌ بالعِباد»؟
ما چه جور سنخيتى با آن روح بزرگ داريم؟اين است كه هر سال اين وقت، «آخر ذى الحجه»، همه مى نشينيم و عزا مى گيريم چه كنيم. دور تا دور صحنه ى دايره اى مى نشينيم و خيره به لباسها، گريه مى كنيم.
تا كى؟ تا هلال ماه محرم در مى آيد. بعد يكهو چيزى يادمان مى آيد يا شايد يادمان مى آورند. به ما مى گويند: «عشق هم خيلى كارها مى كند، اين را يادتان رفته؟» به ما مى گويند: «عشق، آدم را شبيه معشوق مى كند، پارسال كه بهتان گفتيم». به ما مى گويند: «محبت، آخر آخرش به سنخيت مى رسد، به شباهت».
به ما مى گويند: خدا نقاشى اش خيلى خوب است. رنگ روحتان را عوض مى كند. رنگتان مى كند «صِبْغَةَ اللّهِ و مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ صبغةً».[57]
يكهو همه چيز يادمان مى آيد. همان طعم پارسالى مى آيد زير زبانمان. گُر مى گيريم، همان جور كه از عشق گُر مى گيرند. لباس هاى سبز را مى پوشيم. مى رويم روى صحنه و داد مى زنيم: «سلام بر روى خداوند».
« *مکن ای صبح طلوع»*/ بندهای اضافه شده از احمد جلالی
«مکن ای صبح طلوع»در هرشهری از کشور شنیده میشود و معمولا در دسته های عزاداری بصورت گروهی خوانده میشود تا مدت ها مرثیه سرای این نوحه مخفی بود اما سرانجام آیت الله بهجت سر این نوحه را بازگشایی کرد و ماجرا بدین شرح است:
پس از مجلس روضهای آیت الله محمدتقی بهجت به مداح میگوید: «شعر مکن ای صبح طلوع از سرودههای مرحوم ابوی است». *در دفتر شعری که از محمود بهجت به جا مانده بود، این شعر نبود* . در جستجو در کتابهای مختلف اشعاری یافت شد که ابتدای آن یکسان بود، اما ادامهای متفاوت داشت. مشخص نیست این ادامهها اصل شعر با شد یا شاعران دیگری آن بیت را ادامه داده باشند.
اما در ادامه مهمترین بندهایی که به این مرثیه اضافه شده است، شعر *دکتر احمد جلالی است:*
*«امشبی را شه دین در حرمش مهمان است*
*ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است*
*مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع»*
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازیشان اهل نظر حیران است
گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است
چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«یارب این بوی خوش از روضۀ جان می آید؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»
«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»
یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟
«چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»
چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید.
چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟
چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست
شاه بنشسته، بر او حلقۀ یاران الست
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست
خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود
«مفتی عقل در این مسئله لایعقِل بود»
«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»
«خم می بود که خون در دل و پا در گل بود»
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
این حسین است که عالم همه دیوانۀ اوست
او چو شمعی است که جانها همه پروانۀ اوست۶
شرف میکده از مستی پیمانۀ اوست
هر کجا خانه عشق است همه خانۀ اوست
حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
سرخوش از سُکرِ سر اندازِ هو الله احد
دلبرِ دل شده در دامن الله صمد
نغمه «شور حسینی» است که مستانه زند:
«می وصلی بچشان تا در زندان ابد»
بشکنم، شادی شوقی که در این دستان است۹
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند:
چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند»
«فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند»
که نماندست ره عشق مگر گامی چند
در بلائیم ولی عشق بلا گردان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
امشب است آنکه «ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»
«با من راه نشین باده مستانه زدند»
«قرعه فال به نام من دیوانه زدند»
یوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
هان که گوی فلک صدق به چوگان من است
ساحت کون و مکان عرصه میدان من است
دیدۀ فتح ابد عاشق جولان من است
هر چه در عالم امر است به فرمان من است
پیش ما آتش نمرود گلِ بستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«هان و هان ناقۀ حقیم» مجوئید حیَل
«تا نبرد سرتان را سرِ شمشیرِ اجل»
«پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟»
«کار حق کن فیکون است نه موقوف علل»
بی فروغ رخ او، جان و جهان بی جان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم
«قطع این مرحله با مرغ سلیمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم
«آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم
عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند»
و به تاریکی شب ره به کناری گیرند
صادقان زآینۀ صدق، غباری گیرند
صحنۀ مشهد ما صحن نگارستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
گفت عباس که: من از سر جان برخیزم
از «سر جان و جهان دست فشان برخیزم»
«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم»
من «ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم»
این چه روح است و کرامت که در این یاران است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
تا به این نام و نشان قرعه فالی بزنند
بر سر کاخ ستم کوس زوالی بزنند
دست پیش آر، بگو طبل وصالی بزنند
شاهبازان به هوایت پر و بالی بزنند
پر سیمرغ بر آن قاف چه خون افشان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
✔️حكايت نويس مباش بلكه چنان باش كه از تو حكايت نويسند.
✍️مصطفی ملکیان
🔹 حكايت نويس مباش بلكه چنان باش كه از تو حكايت نويسند. اينكه داستان و حكايت ديگران را بنويسي و نقل كني، چه سودی دارد؟ تو جوری زندگی كن كه حكايت زندگی تو را بنويسند. من به اين حكمت، حكمت به من چه مي گويم كه مورد تاكيد شمس و مولوي است. چيزهايی كه در مقام عمل سودمند نيستند نبايد وارد آن مباحث گردي كه مولوي در كليات شمس به آن تاكيد كرده است.
گويند در سقسين شخصی دو كمان دارد
زان هر دو يكی گم شد، ما را چه زيان دارد؟
🔹گويند كه در يكي از روستاهاي اطراف ماوراء النهر، شخصي كه اصلا او را نمي شناسيم، دو تا كمان داشت كه يكي از آن كمان ها گم شد، اين ماجرا چه سودي براي من دارد؟ فرض كنيد من تحقيق كردم و فهميدم اين خبر صحيح است، به من چه؟ در همين كتاب نقل مي شود كه شمس به جوحي كه يكي از عقلا المجانين بود مثل بهلول، به او گفتند كه هدايا و خوانچه هايی می برند، او گفت به من چه؟ گفتند آخه به خانه تو مي برند. گفت به تو چه؟
🔹يعني من بايد به دنبال چيزهايي بروم كه به خودم مربوط است اگر خوانچه را به طرف خانه من نمي برند، به من ربطي ندارد. اگر به طرف خانة من مي برند، به شما ربطي ندارد و به تو چه. تو برو به كار خودت برس و به زندگي خودت برس. من به اين مي گويم حكمت به من چه؟
يعني ما بايد به دنبال علومي برويم كه اين علوم به زندگي عملي ما موثر افتد. شما بسياري از مباحث را وقتي مي دانيد، با وقتي كه نمي دانيد، تفاوتي در زندگي تان نمي كند. البته اهالي دانشگاه بايد اين كار را بكنند اما بحث من بر سر اين است كه وقتي بناست زندگي ما بهتر بشود، ما بعنوان انساني كه قصدش، اصلاح خودش هست و اصلاح جامعه خودش، بايد به دنبال مسائلي برويم كه سودي داشته باشد مثل آيه قران "لاتسئلوا عن اشياءَ اَن تُبدَ لَكُم تَسُوكم" از چيزهايي كه سودي برايتان ندارد، چرا سوال مي كنيد؟ اين يك حكمت جدي است. اكثر كتب حكمي چنين اند و اصلا به درد نمي خورند. البته شكي نيست كه اگر شما بخواهيد صاحب شغلي بشويد، در يك شغل و فن و هنر خاصي بايد متخصص شويد و براي آنكه متخصص بشويد بايد كتاب هايي كه مربوط به آن فن و هنر و علم هستند را ياد بگيريد و اين مسلم است ولي مي خواهم بگويم كه وقتي از شغل گذشتيم، بقيه زندگي مان را بايد به دنبال كدام دانستن ها برويم؟ بقيه زندگي مان را بايد به دنبال دانستن هايي برويم كه وقتي آنها را مي دانيم تغييري در ما ايجاد مي شود وگرنه چه سودي دارد كه بدانيم در فلان كهكشان كه ميلياردها سال نوري با ما فاصله دارد چه مي گذرد؟ من مي گويم به جز از يك رشته فني خاص كه چاره اي نداريم كه در آن متخصص شويم، براي آنكه شغل و حرفه اي را برعهده بگيريم، غير از اين، بقيه عمرتان را صرف چيزي بكنيد كه سودي براي هستي تان داشته باشد.
▪️مصاحبه مصطفی ملکیان با پیج یوتیوبی «حیره»
@mostafamalekian
⭕️ "انسان معنوی چه در جهت خود و چه در جهت دیگران، در پی حل این مسئله است که چه کنم تا درد و رنج انسانها و از جمله درد و رنج خود را کاهش دهم. "
✍️ مصطفی ملکیان
🔹بودا می گوید: فرض کنید با دوست خود در کوچه قدم می زنید که ناگهان تیری از جایی پرتاب می شود و به دوست شما برخورد می کند. به دو نحو می توانید نسبت به این حادثه واکنش نشان دهید: یکی اینکه بگوئید، مردم جمع شوید و مطالعه و تحقیق کنید که جنس این تیر چیست؟ طول آن چقدر است؟ مرد آن را پرتاب کرده است یا زن؟ از سر دشمنی پرتاب شده است؟ یا از سر خطا؟ از این پنجره پرتاب شده است؟ یا از آن پنجره؟ چه کارخانه ای آن را ساخته است؟و...
🔹 واکنش دیگر آن است که بگویید، مردم جمع شوید کاری کنیم این تیر موجب مرگ این فرد نشود. واکنش و طرز تلقی اول، طرز تلقی ای است که به تعبیر بودا، فیلسوفان غیرمعنوی دنبال می کنند. دغدغه آنها فقط این است که جنس تیر را بشناسند و بفهمند کسی که آن را پرتاب کرده، مرد بوده یا زن و ...
🔹لذا از نظر بودا همه حرفهایی که فیلسوفان غیر معنوی می زنند از همین مقوله است. مثلا می گویند ماهیت زمان چیست؟ ماهیت مکان چیست؟ عالم متناهی است یا نا متناهی؟ و... اینها از مقوله طرز تلقی اول است، اما هیچ کس نگفته است اینکه عالم متناهی باشد یا نا متناهی، چه تاثیری در درد و رنج ما دارد. چه کنیم و چه چیزهایی را بدانیم که اگر آنها را ندانیم، نمی توانیم درد و رنجمان را کاهش دهیم؟ از این نظر می گفت، من (بودا) آمده ام تا این طرز تلقی را آموزش دهم. نه می دانم ماهیت زمان چیست، نه می دانم ماهیت مکان چیست؟ و نه می دانم عالم متناهی است یا نامتناهی، اما آمده ام در راههایی که برای کاستن درد و رنج آدمیان وجود دارد، کندوکاو کنم. آدمی باید بفهمد چه چیزهایی موجب کاهش درد و رنجش می شود و چه چیزهایی احیانا موجب زایل شدن درد و رنجش به تمامه می شود.
🔹مولانا در مثنوی معنوی می گوید، شخصی گردنش را بر جوی آبی دراز کرد تا آب بنوشد. شخص دیگری رد می شد، دید گردن کشیده ای هست، پسگردنیِ محکمی به آن کوبید. کسی که پسگردنی را خورده بود بلند شد و شروع به داد و فریاد کرد. شخصی که آن پسگردنی را زده بود گفت، هر چه بگویی حق با توست. پیش قاضی می آیم و اگر هم محکوم شدم جریمه آن را می پردازم اما یک سوال دارم و آن اینکه این صدای پسگردنی از گردن تو بود یا از دست من؟ فردی که پسگردنی خورده بود گفت: از سوالت معلوم می شود که درد نداری. آدمی که درد ندارد این سوال را مطرح می کند. آدمی که درد دارد چه کار دارد که این صدا کجا بود. او دنبال راهی است تا دردش کاهش یابد.
🔹در واقع انسانهای معنوی به همه سوالهایی که ما انسانهای معمولی زندگی مان را صرف آنها می کنیم، به چشم سوالهایی نگاه می کنند که از مقوله سوالهایی از این دست هستند که این صدا از گردن بلند شده است یا از دست؟ این نگرش در کاهش درد و رنج هیچ تاثیری ندارد. انسان معنوی چه در جهت خود و چه در جهت دیگران، در پی حل این مسئله است که چه کنم تا درد و رنج انسانها و از جمله درد و رنج خود را کاهش دهم. "چه کنم؟"، با "برای کاهش درد و رنج چه کنم؟" فرق می کند. دومی تعبیر بوداست.
🔹یک انسان معنوی زندگی اصیل دارد نه زندگی عاریتی. زندگی اصیل زندگی ای بر اساس فهم و دریافتهای خود است، نه بر اساس هیچ چیز دیگری. اگر بتوانید زندگی ای داشته باشید که در آن هر حرکت و سَکَنَت، سکوت و سخن، شادی و اندوه شما بر اساس فهم و دریافتهای خودتان باشد، زندگی تان اصیل است؛ زندگی ای است که از اصالت برخوردار است و عاریتی نیست. زندگی ما انسانها عاریتی است. از قدیم الایام متفکران ابعاد مختلفی در این زندگی عاریتی تشخیص داده اند.
🔅سخنرانی " اصلاح فرد و سازی جامعه "
@mostafamalekian
فتحعلی شاه خطاب به سفیرش در استانبول چنین می نویسد:
"در باب فرانسه غوررسی (بررسی) خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است یا گروهی و ملکی دیگر است؟ بناپارت نام، کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند، کیست و چه کاره است؟... درباب انگلستان تحقیق جداگانه و علی حده بکن و ببین از چه قماش مردم و از چه قبیل قوم اند؟ اینکه می گویند در جزیره ای ساکن اند، ییلاق و قشلاق ندارند و قوت قالبشان ماهی است راست است یا نه؟ اگر راست باشد چطور ممکن است یکی در جزیره بنشیند و هندوستان را فتح کند؟... همچنین صرف مساعی و اقدام بنما و بفهم در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟...
(در آخر) ببین که احسن طریق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته (خوردن مردار) و لحم خنزیر (گوشت خوک) کدام است؟» :)
منابع:
از سفرنامه سر جونز هارفورد، همچنین کتاب سرگذشت حاجی بابا اصفهانی نوشته جیمز موریه
🔸 قحطی، همه جا را گرفته بود . قرصی نان یافت نمی شد. در آن حال، مردی از بنی اسرائیل به کوهی از ریگ در بیابان رسید. پیش خود اندیشید که کاشکی این کوه ریگ، کوه گندم بود و من آن را پیش قومم می بردم و آنان را از رنج گرسنگی می رهاندم.
🔹به شهر بازگشت. پیامبر آن روزگار نزدش آمد و گفت: در بیرون شهر چه دیدی و چه خواستی؟ گفت: کوهی دیدم که از سنگ های خرد (ریگ) انباشته بود. در دلم گذشت که اگر این همه، گندم می بود، همه را صدقه می دادم و قحطی را بر می انداختم .
🔸پیامبر قوم گفت: بر تو بشارت باد که ساعتی پیش، فرشته وحی بر من نازل شد و گفت که خدای تعالی صدقه تو پذیرفت و تو را چندان ثواب داد که اگر تو آن همه گندم می داشتی و به صدقه می دادی، ثواب می داد.
حکایت پارسایان، شادروان رضا بابایی، نقل از کیمیای سعادت غزالی.
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com