@jafarian1964
همیشه فکر می کردم چطور در نیمه دوم دولت صفوی تا پایان قاجار وحدت شیعه و سنی در ایران و عراق و شام و مصر آن اندازه استوانه های محکمی داشته است! فکر می کردم نکند اشتباه می کنم و چنین نبوده است! البته گهگاه ردیه هایی در کردستان یا خراسان می دیدم، نشان هایی از افراط هم در مصر دهه پنجاه و بعد از آن که آغاز نفوذ وهابی ها و سلفی های ابن تیمیه ای بود می دیدم. اما در مجموع به خصوص از زمانی که عثمانی ها خیلی ضعیف شدند از سالهای بعد از نادر شاه تا پایان قاجار دوره آرامی تجربه شده است. (البته منهای دوره سقوط صفوی که عثمانی ها و افغانها به بهانه های مذهبی جنگ مذهبی راه انداختند اما بسرعت جمع شد) اینک عبارتی را که از اثری از سال 1202 دیدم به عنوان شاهد نقل می کنم. اول تصویر آن و بعد هم متن آن را تایپ می کنم ضمن آن که ممکن است چون با عجله بوده اغلاطی هم داشته باشد. به نظرم یکی از بهترین متن ها در این زمینه است و این که دقیقا آرامش سیاسی و توجیه مذهبی این وحدت را هم نشان می دهد.
امروز درس کلاس ملل و نحل ما مرور بر کتاب هفتاد و دو ملت میرزا آقاخان کرمانی بود. به دوستان گفتم که دانش ملل و نحل در سده اخیر تحت تاثیر اندیشه های غربی متحول شده است. اولا از جهت پژوهشی، کارهای مهمی صورت گرفته چون آثار زیادی کشف شده است. مثلا در باره معتزله و زیدیه کتابهای زیادی در یمن یافت شده و تحقیقات را وارد فضای جدیدی کرده است. روش های پژوهشی نوین هم کمک کرده تا ما دانش ما از ملل و نحل و فرقه های اسلامی بیشتر و بیشتر شود. اما از جهت دیگر، اندیشه های مدرن، به گونه ای است که سعی کرده اختلافات مذهبی را کمتر کند و حتی مناسبات بین الادیانی را هم توسعه دهد. البته در همه جا این موثر نبوده اما به طور کلی نگاه خاصی بوده است. به رساله قهوه خانه سورات پرداختم و ترجمه ها و چاپهای آن را اشاره کردم. میرزا آقا خان هم این رساله خود را به قیاس همان قهوه خانه سورات نوشته اما دایره تعارضات مذهبی را بیشتر و جزئیات تازه ای را مطرح کرده است. میرزا آقاخان که 1270 به دنیا آمد و در 1314 در تبریز سرش بریده شد، نمونه یک روشنفکر غربی بسیار مدرن است. این که چطور این آدم با سید جمال دمخور بوده واقعا شگفت است. به هر حال این رساله، سعی می کند اختلافات مذهبی را از همان زاویه که نباید روی آنها حساسیت داشت و غالب آنها جزئی بوده که مهم شده، تاکید کرده است. صحرای محشر هم در همین چارچوب و ادبیات است اما بحث اختلافات مذهبی و دینی را در صحنه قیامت وصف کرده است. یکی از نتایج این نگرش بحث های اتحاد اسلام است که البته عبدالحمید عثمانی به خاطر مقابله با فشار غرب طرح کرد و سید و دیگران هم دنبال آن را گرفتند و حالا هم یک ارزش تلقی می شود. البته در ادبیات ملل و نحلی جدید، بحث از خرافه هم جدی شد. یعنی این که بسیاری از اختلافات مذهبی ناشی از رسوخ خرافه در آنهاست. این هم رکنی از این بحث در عصر جدید است. اختلاف در باره محدوده خرافه زیاد است اما در ادبیات مذهبی معاصر این مفهوم بسیار قوی تر از دنیای قدیم مطرح شده است. سابقا من مقاله ای در باره کاربرد این کلمه در قرون میانه اسلامی نوشته بودم.
در باره این ادبیات این شعر عماد خراسانی هم بد نیست که البته مشابه قرون میانی هم دارد:
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوتهنظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست
@jafarain1964
مقاله ای از مرحوم بازرگان: ما معلمیم یا مربی. چون مفصل است در یک فایل تقدیم می کنم. به نظرم این سالنامه گلستان نوعی کار مذهبی انقلابی می کرده است.
@jafarian1964
انجمن تبلیغات اسلامی متعلق به عطاءالله شهاب پور، یکی از فعال ترین انجمن های مذهبی در دهه بیست بود. سال 23 مجموعه ای از یازده کتابچه خود را منتشر کرد. این تصویر همان مجلد است.
@jafarian1964
دبیرستان هدف که شعبه پسرانه و دخترانه داشته به نظرم موضوع یک پژوهش جالب است. اطلاعات زیادی در سالنامه ها در باره آن آمده و به علاوه باید فارغ التحصیلان زیادی از آن باقی مانده باشند که می شود از آنها استفاده کرد. این نشریه، حاوی تعدادی مقاله مذهبی هم هست که از نظر علمی در سطحی متوسط است. نمونه آن مقاله زیر در سالنامه شماره 3 هدف سال 47-48 است و معلوم می شود دبیرستان دبیر فقه داشته است:
@jafarian1964
سه اندیشه رقیب در ایران
سه نوع اندیشه در ایران دوران پهلوی دوم وجود داشت، اندیشه هایی که نوعی رقابت بین آنها بود و هر کدام نمایندگان خاص خود را در جامعه داشت. نخست اسلام با همه طول و تفصیل و روایت های مختلف آن که البته در ایران روایت سنتی آن مرجعیت اصولی بود و رقبای خاص خود را از اخباری، بابی و صوفی و غیره و غیره داشت. دوم روایت ایرانی غیر اسلامی که آن هم عقبه خاص خود را داشت. من هم می دانم فردوسی مسلمان بوده و تمایلات شیعی هم داشته، اما به هر حال، نوعی ادبیات ایرانی هست که در تفکر ایرانشهری ما بوده و صدها کتاب و مطلب از آن باقی مانده است. سلطنت در این اندیشه جایگاه بلندی داشته و شاهان از قدیم الایام یعنی از سامانی به این طرف، همیشه با اتکای به آن حکومت می کردند. سوم اندیشه های غربی که دو شاخه بود. یکی کمونیستی که جذابیت های خاص خود را داشت و این اواخر به شکست کشیده شد. دوم افکار لیبرالیستی غربی که قریب صد و پنجاه سال است در تربیت این مردم رسوخ کرده و از اندیشه های فلسفی تا تمدن تا ارزش های اخلاقی و آداب وعادات ویژه خود را دارد آنچنان که غرب زدگان اصطلاحی که برای این جماعت بکار می رود، بسیارند، یعنی آنها که باور به آن اندیشه ها دارند.
در این میانه، ملت هم یعنی همین ملت، تلفیقی از این افکار دارند.اینها مسلمان ایرانی و گاه چپ گرا و در عین حال غرب زده هم هستند. یعنی غیر از این که دسته های مستقلی با توجه از هر یک از آن افکار حمایت می کنند، یک چیزی به نام ملت هم وجود دارد که از نوعی اندیشه ترکیببی میان سه فکری که گفته شود، هویت خود را می سازد به طوری که می تواند با هر کدام آنها کنار بیاید.
به هر حال، هر کدام این اندیشه ها، جاذبه های خاص خود را دارند. شخصیت های تاریخی خود را که علقه و علاقه ویژه ای در جامعه ایجاد می کنند.
از میان اینها، دو بخش اول و قسم دوم بخش سوم، یعنی غربگرایی، قوت خاصی دارند. یعنی از چپ گرایی که بگذریم ـ و البته در بقیه تفکرات تاثیر داشته و دارد ـ آن سه اندیشه، جایگاه خاصی دارد و نسبت خاصی با یکدیگر. گاهی سازگار با هم می شوند گاهی رقیب. وقتی سازگار هستند این طور است که یکی حاکم است و از بقیه اندیشه های استفاده می کند. اما آنگاه که در مسیر شکست می خورد، بقیه رقیب می شوند و دنبال جانشین شدن برای آن هستند. یعنی رفیق به رقیب تبدیل می شود.
این را هم بگویم، هر وقت هر کدام حاکم بوده اند، توده یعنی ملت هوادارش بوده اند. این طور نبوده که تنها بماند. البته وقتی، چنان که گفتم، در مسیر روی به جلو، اندیشه ی حاکم نتوانسته کاری از پیش ببرد، بقیه رقیب شده اند و در ادامه آن را ساقط کرده یکی دیگر سرکار آمده است. در واقع ما در بین این سه اندیشه، فارغ از این که بخواهیم وزن کشی کنیم که کدام قوی تر است دو نکته را باید داشته باشیم: اول این که وقتی سر کار می آیند، محبوبیت دارند تا وقتی که تقشان درآید. دوم این که در وقت رقابت و دشمنی، تبدیل به آلترناتیو یکدیگر می شوند و به راحتی به مردم امید می دهند که آن یکی برود، این یکی می تواند حاکم باشد. این اسمش انقلاب می شود. تجربه عملی هم نشان داده است که این اتفاقات می افتد. حالا این که اسلام گرایی با ایرانی گری چه قدر سازگار است؟ یا این که چقدر می توانند با هم هماهنگ شوند، یا این که ایرانی گری با غرب گرایی چه قدر سازگاری دارند و ... مسائلی است که وجود دارد. از قضا خیلی آسان می توان مسیر ها را تشخیص داد به شرط آن که عینک جهت گیری را برداریم و واقع بینانه بنگریم که چه اتفاقاتی می افتد و چطور این مکانیزم عمل می کند.
در اینجا من نمی خواستم از هیچ کدام از این افکار اندیشه ها و عملکرد آنها دفاع کنم. فقط خواستم بگویم چنین وضعیتی وجود دارد. وضعیتی که می تواند مورد بررسی قرار گیرد و مکانیزم آن تحلیل شده و حتی تا حدودی اوضاع آینده پیش بینی شود.
@jafarian1964
جالب است که هنوز کتاب داروین بدستش نرسیده آن را جواب داده است و در این باره توجیهی هم دارد. می گوید باید صبر می کردیم کتاب می رسید اما.... دین در حال از بین رفتن.... و چون شرع نبی از این
@jafarian1964
گفتگوی بنده در باره سید جمال الدین اسدآبادی است که در 5 شوال 1314ق در استانبول درگذشت و اکنون 123 مین سال درگذشت اوست. مقصودم از تعبیر بالا این بوده که انگیزه سید جمال از طرح وحدت اقوام اسلامی دنباله روی از طرحی بود که دولت عثمانی برای اتحاد در برابر غرب و به طور خاص دشمنان عثمانی داشت. در حالی که مع الاسف خود عثمانی عمرش را کرده بود و امکان نگه داشتن آن وجود نداشت. سید به جای آن که روی اصل این تفکر کار کند، در سالهای اخیر بیشتر برای حفظ عثمانی تلاش می کرد. البته این ربطی به آن ندارد که سید جمال تاثیرش را درجهان اسلام گذاشت. و مگر دیگران چنین نیستند که بسیاری از اوقات اندیشه خاصی را در زمانی به خاطر ملاحظاتی مطرح می کنند که اگر غیر آن زمان باشد؛ طرح نخواهند کرد؟ با این حال بسا برای کلیت جامعه سودمند خواهد بود.
@jafarian1964
مصاحبه ای در باره مرحوم شهیدی
در میان مطالب مختصری که در باره مرحوم شهیدی نوشتم، همان تاریخیات را بهتر از همه می پسندم و به دوستان علاقه مند هم خواندن همان را توصیه می کنم. اما در میان یادداشت ها، مصاحبه ای هم یافتم که زمانی در باره مرحوم شهیدی داشته ام. متنش زیاد مفصل نیست. همین جا می گذارم. این مصاحبه با روزنامه اعتماد بوده است.
1. جنابعالِي در ِيادداشتِي پس از فوت سِيد جعفر شهِيدِي، روش اِيشان را انکارِي و تردِيدزا توصِيف نمودِيد، در حالِي که مرحوم شهِيدِي، در مواردِي اعتقاد داشتند که، تارِيخِي که با اعتقادات ما نمِي خواند، ارزشِي ندارد. (مثلا در باره تارِيخ طبرِي معتقد بودند «پدر ما را در آورده است» و مواردِي از اِين دست) اِين دو توصِيف، ناقض ِيکدِيگر محسوب نمِي شوند؟
مقصود من اين است كه وي در بررسی نقلهای تاریخی شک می کند. این تردید و شک کردن مطابق روال تاریخ نویسی ما ایرانی ها در گذشته نیست. این که این روش خوب است یا نه مهم نیست مهم آن است که ایشان در نقلهای تاریخی ایجاد تردید کرده و پس از آن اگر به موضوع اصلی کار وی مربوط باشد به بررسی می نشیند. در این زمینه آقای سید جعفر مرتضی هم که از دیگر محققان تاریخ اسلام در دهه های اخیر هستند با ایشان مشترکند. البته مبانی تردید و شک اینها و نیز باورهای تاریخی شان تا اندازه ای با هم تفاوت دارد. من معتقدم روش های تردیدی ایشان بیشتر نشأت گرفته از طه حسین است. و هم مرد شکاکی بود. می دانید نخستین کسی در عبدالله بن سبا تردید کرد و آن را ساختگی خواند طه حسین بود. تقریبا همان زمان آقای عسکری هم تحقیقی در این زمینه کرد. طه حسین در بسیاری از مسائل تردید می کرد که این البته برای ما خوب است.
2. طبق اظهارات شما، روش نقد مرحوم شهِيدِي، شبِيه طه حسِين است. رو آوردن مرحوم شهِيدِي به آثار طه حسِين (يا بنت الشاطِي)، از روِي انتخاب بود ِيا اتفاق، چرا که برخِي منتقدِين آثار طه حسِين را متوسط (يا ضعِيف) شمرده و استقبال اندِيشمندان اِيرانِي از وِي را ناشِي از فضاِي آن روزها دانسته اند. اساسا ترجمه آثار طه حسِين چه تاثِيرِي در نوع تفکرات اِيشان داشت؟
آن زمان به تدریج آثار نویسندگان مصری به خصوص در بخش تاریخی به فارسی در می آمد. طه حسین شهرت زیادی داشت. بنت الشاطی و عقاد هم از آن جمله بودند. این آثار که به فارسی در می آمد به این دلیل بود که مشابه نداشت. اما علاوه بر آن یک روحیه نقادی و آزادی خواهی و بی تعصبی هم در آنها بود. این برای ایرانیان شیعه مذهب جالب بود. چون برخی از مطالب آنها کمکی برای نظریات شیعه در باره برخی از مسائل تاریخی بود. یکی از آخرین نمونه ها کتاب عبدالفتاح عبدالمقصود بود که آیت الله طالقانی و محمد مهدی جعفری آن را به فارسی ترجمه کردند. اما طه حسین علاوه بر اینها یک محقق هم بود و شهرتی جهانی داشت. این تأثیر همان طور که گفتم به لحاظ روشی، روی نقادی های آقای شهیدی تأثیر داشت. من البته با برخی از نتیجه گیری های ایشان موافق نیستم اما روحیه نقادی ایشان در تاریخ نویسی اسلامی جالب بود. البته آقای شهیدی تحت تأثیر دیگر نویسندگان مصری هم بود. آن زمان نوشته های مصری ها به لحاظ تفکر اخوانی و انقلابی هم پرمایه بود و آقای شهیدی هم در دهه بیست به آن افکار علاقه مند بود. مصری ها نقاد امویان و حتی خلیفه سوم بودند و به این نقادی ها با نگاه اصلاحی می نگریستند و این برای آقای شهیدی و دیگران مطلوب بود. (دنباله دارد)
@jafarian1964
مطلبی در باره یادداشت نامه شاه صفی برای درخواست ایرباس
دو روز قبل یادداشت مربوط به ایرباس را نوشتم و از نامه شاه صفی به شارل اول یا به قول یک منتقد بفرمایید چارلز اول، یاد کردم. آن مطلب بازدید کننده فراوانی داشت و در عین حال واکنش هایی هم داشت. برخی انتقادی بود و گفته بودند که این یادداشت نشان از نوعی زمان پریشی و اکنون انگاری دارد. دوستی هم نوشته بود که ایشان با دید امروز تاریخ گذشته را نوشته است! بنده علی الرسم، قصد آوردن متن آن نوشته ها را ندارم، هرچند با اشتیاق می خوانم. اما به هر حال، فکر می کنم اینجا، کانالی است برای بنده و ایده هایی که دارم. دیگران هم کانال دارند و امکانات. خوشحال خواهم شد که از امکانات عمومی که دانش برای همه ما به تساوی فراهم کرده، استفاده و افکار را نقد کنند. در میان این نوشته ها، یادداشت دوستی بود که هرچند مفصل، اما به نظرم در ادامه همان بحث و راهگشا بود. متن آن یادداشت را ذیلا بخوانید:
@jafarian1964
جستاری در باب نوعی نوگرایی دینی در دهه پنجاه شمسی در قم
نوعی جریان روشنفکری دینی به سبک دارالتبلیغ ـ مکتب اسلام، در دهه چهل پدید آمد که بیش از همه از حوالی سال 50 به باور شد. این موضوع را به شکل های مختلف می توان دنبال کرد اما در اینجا قرار بنده این است که تا بحث را روی یکی از سالنامه های منتشره در سال 1353 با نام «سالنامه جوانان» متمرکز و ارائه کنم. این زمان، دهها سال بود که از انتشار سالنامه ها که از اواخر قاجار معمول و در دوره پهلوی گسترش زیادی یافته بود، می گذشت. قم هم گهگاه سالنامه ای داشت و ویژگی هر سالنامه که حاوی تعدادی مقاله با یک بار مشخص علمی و نگارشی بود، این بود که می توانست سطح و نوع افکار را در یک حوزه معین نشان دهد. عکس روی جلد سالنامه جوانان، تصویری از تسخیر ماه توسط انسان بود و این امر فارغ از زیبایی، خواسته یا ناخواسته، مهم ترین امری بود که اعجاب بشر جدید را حتی اگر بی اندازه سنت گرا باشد، و البته بخواهد خود را مدرن نشان دهد، بر می انگیخت. نخستین مقاله با عنوان «اینها قبرهایی است که با دست خود کنده ایم» در باره جنبه های منفی تکنولوژی بود، همان چیزی که با ترجمه کتاب انسان موجود ناشناخته، در ایران گسترش یافته و نوعی روشنفکری جدید در غرب، علیه پوزیتیویسیم و علم گرایی افراطی بود. در این مقاله، گزارش های روزنامه ها، در باره جنبه های منفی تمدن جدید، با تأکید بر جنبه های خشن تکنولوژی ارائه شده است. این که در تمدن جدید، حتی تمایلات جنسی آدمها کاهش یافته، وحتی تولیداتی مانند شیر به دلیل استفاده از سیستمهای مصنوعی گاوداری، سبب شده است که بخش عمده شیرهای تولیدی توسط گاوهای جدید، آب باشد! نیز نمونه هایی از ورزشهای خشن مؤید این رویه دانسته شده و اینکه برای مثال نوجوانی در اثر بازی کاراته کشته شده است یا فیلمهای جنایی به ناحق، اسباب سرگرمی و تفریح شده، و نهایتا نتیجه این گزارش ها این که «انسان عصر ما تصمیم جدی گرفته است که قبر خود را هرچه زودتر با دست خود آماده کند». راه حل این معضل، یعنی سلطه ماشینیزم، جمع میان ایمان و اخلاق با علم و تکنولوژی است. مقاله بعدی از سید هادی خسروشاهی در باره سیاهان امریکاست، بخشی در باره ستمی که به آنها می شود، مثلا دستگیری یک سیاه توسط پلیس و کتک زدن او، و بخش دیگر، روی آوردن سیاهان به اسلام. این جریان، دنباله نوعی احساس پیروزی در آینده برای مسلمانان بود که تاثیر هم داشت. مقاله بعدی از آقای آیت الله سبحانی در باره «تاثیر تمدن غربی در روش تفسیر» است. گلایه ایشان از این است که در گذشته، هیئت بطلمیوسی با قرآن تطبیق داده می شود و حالا کشفیات جدید علمی. بحث توسعه ای ندارد و در آن بلافاصله به روش موضوعی در تفسیر پرداخته می شود. شاید این مقاله انتقاد از برخی از جریان های دینی روشنفکری در تهران بوده است، هرچند اشاره ای در این باره نیست. گزارشی یک صفحه ای از «افزایش تجاوز در امریکا» باز در انتقاد از تمدن غربی است. (ص 43). وجهی از فساد غرب که مرتب در این ادبیات روی آن تأکید می شود و تلویحا این که چه خوب شد ما آن تمدن را نداریم که چنین فجایعی داشته باشیم. داود الهامی مقاله بعد را در باره «جادوگری و خرافات در دنیای متمدن» نوشته است. این پاسخ معکوس به اتهامی است که دنیای اسلام یا شرقی با آن روبرو بوده و حالا نویسندگان مذهبی، خود غربی ها را متهم می کنند که آنها اهل خرافات و طلسمات هستند. در این باره گزارش های مطبوعاتی هم هست. نتیجه این که غربی ها در خرافه هستند اما در این سوی «خوشبختانه اسلام با هر نوع خرافه پرستی مبارزه می کند و جادوگری را یکی از گناهان کبیره شمرده است» (ص 66 ـ 80). گزارشی از وضع اندونزی و جنبش استقلال طلبانه آن در ادامه عنوان مقالی دیگر است. این قبیل مقالات از زمان جدایی پاکستان از هند و نیز بحث فلسطین و بعدها الجزایر در مطبوعات دینی رواج و ادامه یافت. انتشار آنها تلویحا نوعی مبارزه علیه رژیم پهلوی هم می توانست باشد که طرفدار غرب بود، گرچه رژیم سعی می کرد مانع این قبیل مقالات نشده و آنها را به خود نگیرد. (ص 81) مقاله مزبور از محمود حکیمی بود که هم داستان می نوشت و هم مقالاتی در کنار دیگر مقالات حوزویان روشنفکر این دوره داشت. عقیقی بخشایشی، مقاله ای (ترجمه) با عنوان «اسپانیا بهشتی که از دست رفت» دارد. البته وی در اینجا داستان سقوط اندلس را نیاورده و بیشتر به تاریخ فتح آن پرداخته و در نهایت از سقوط آن خبر داده است (ص 102). جالب است که در این نگاه، دیگر این بحث نیست که مثلا اسپانیای اسلامی سنی بوده و آیا تمدن یا بهشت آنها، به ما هم مربوط می شود یا خیر. این مقاله در حقیقت ترجمه بخشی از کتاب حضارة الاسلام از احمد لطفی از نویسندگان مصری است. بارها اشاره کرده ایم که رگه های فکر مصری تا اندازه در میان نویسندگان مذهبی این دوره نیرومند است. (دنباله دارد)
آخرین مقاله این است: آیا روز شوم و ساعت خوب و بد داریم؟ به نظر وی از نظر دینی و بنا به برخی روایت، ایام نوعی سعد و نحس دارند. بیشتر تلاش شده تا با زبان امروزی، یک امر معمول، توضیح داده شود. این کاری است که با بسیاری از مظاهر دینی یا شبه دینی رایج در قدیم، در عصر جدید داشته ایم و این ادبیات، ادبیات مذهبی دهه چهل و پنجاه، به آن تمایل دارد. یعنی می کوشد، سنت را در قیافه مدرنی، توضیح دهد تا ذهن نسل جدید را قانع کند. این بود گزارشی از سالنامه جوانان سال 1353. آخرین صفحه، تبلیغ انتشارات نسل جوان به عنوان تنها آثار سودمند برای مخاطبان است:« تنها نشریه ای که جوانان را از انحراف و سقوط در دامان فساد رهایی می بخشد» (ص 256)
@jafarian1964
اهمیت سنّت سالنامه نویسی برای شناخت ایران معاصر
سالنامه نگاری، سبکی در تاریخ نویسی است که از دوره قاجاری در میانه ایرانیان رواج یافت. البته تقویم ایرانی به صورت سالنامه، قبل از آن هم وجود داشت، و در سالنامه نویسی جدید هم بخشی تقویم بود، اما این مسأله که سالنامه حاوی اخبار سال گذشته، آن هم به صورت دقیق و روزانه یا غیر روزانه و کلی باشد، در میان ایرانیان در کار نبود.
به نظر می رسد، سالنامه های عثمانی که برای ایالات و ولایات مختلف تهیه می شد، روی ایرانی ها تأثیر گذاشت و در دوره قاجاری این سبک با روش های نوین ادامه یافت. عثمانی ها هم در این کار، نوعی تلفیق بین روش های سنتی خود و روش های اروپایی در تهیه سالنامه داشتند. هرچه بود، برخی از نمونه های عثمانی که الان هم در کتابخانه های ایران است، می تواند مادر سالنامه نویسی دوره قاجاری به شمار آید.
باید گفت در دوره قاجاری نیز، کارهای گسترده ای در این زمینه تولید نشد، هرچند بذر آن کاشته شد. بعدها ای رویه به دوره پهلوی اول و دوم سرایت کرد و در این دو دوره، خیلی مفصل و فراوان تولید شد.
این سالنامه ها، در درجه اول به دو نوع تقسیم می شد. سالنامه عمومی مانند پارس یا جاوید جنبه کشوری داشت و و جهت گیری خاصی از نظر تعلق به یک وزارت خانه یا دبیرستان نداشت. اما بخشی دیگر سالنامه هایی بودند که مربوط به وزارت خانه ها، ادارات دولتی یا بانک ها، یا مراکز دیگر از قبیل دبیرستان ها یا ادارات فرهنگ شهرستانها بودند. سالنامه های عمومی که برخی از آنها چندین دهه انتشار یافتند، اغلب نگرش کشوری داشتند و سعی می کردند یک گزارش عمومی از وضعیت اداری کشور، مجلس ودربار و وزارت خانه ها و دانشگاهها ارائه کنند.
سالنامه هایی که تعلق به مراکز خاص داشتند، طبیعی بود که هر کدام، بر اساس تعلق خود به این مراکز، مباحثی را در ارتباط با آن مرکز ارائه می کردند. برای مثال، اگر یک شماره سالنامه برای فرهنگ کرمانشاه چاپ می شد، حاوی اخباری از تمام مدارس شهر، معلمان برجسته، و نیز شماری مقاله و اثر و شعر و به خصوص تصاویر افراد بود. دانشگاه تهران هم سالنامه ای داشت که تحولات و تغییرات داخلی خود را محور اصلی قرار می داد. این مساله در باره مراکز دیگر هم به همین صورت بود.
در سالنامه های عمومی معمولا مسائل کشوری مطرح می شد. بخشی تقویم بود، بخش دیگر مقالات تاریخی و اخلاقی و فلسفی، بخشی به معرفی وزرات خانه ها، شامل معروفی ورزاء، معاونان، تشکیلات اداری آنها و نیز تصاویری از این اشخاص بود. بخش دیگر می توانست علمی و فنی، یا به خصوص پزشکی و یا ورزشی باشد. صفحات تبلیغاتی برای پزشکان یا تجارت خانه ها و جز اینها هم در آنها دیده می شد.
بسیاری از این سالنامه ها از نظر اطلاعاتی که در باره نظام اداری ایران در ادوار مختلف دارند، تقریبا منحصر به فرد هستند و بیشتر به دلیل این که اسناد در ایران وضع ثابت و قابل استفاده ای ندارد، این منابع، ارزش تاریخی بی اندازه ای دارند.
سالنامه های زیادی بودند که گرایش های فکری و دینی خاصی داشتند. برای مثال، طرفداران کسروی، تا سالها سالنامه هایی منتشر می کردند و عقاید و باورهای خود را در آنها ترویج می کردند. در حوزه مذهبی نیز سالنامه نور دانش متعلق به مرحوم عطاء الله شهاب پور، تا دهه پنجاه انتشار می یافت. این سالنامه حاوی مقالات مذهبی بیشمار، مقالات علمی و اجتماعی و پزشکی نیز بود. البته شهاب پور از زمانی که بستگی با حشمت الله دولشتاهی پیدا کرد، دنبال ایده وحدت جهانی بشر رفت اما همچنان و تا آخر مقالات مذهبی در سالنامه نور دانش وجود داشت. مسلما بررسی این سالنامه نیاز به یک رساله دکتری دارد تا گرایش های داخلی آن معرفی شود. سالنامه های مذهبی دیگری هم بودند که گاه صریح و گاه به صورت پوشش از سالنامه برای نشر اندیشه های خود استفاده می کردند.
مقالات سالنامه ها، ممکن بود از مجموعه های دیگر برداشته شود، اما می توان گفت هزاران مقاله در این سالنامه ها از سوی اشخاص برای چاپ به سالنامه ها واگذار می شد. برخی از آنها چندان مفصل و عالمانه نبود، اما مقالات سودمند بیشماری در سالنامه ها هست که مع الاسف به طور دقیق فهرست نشده و تا آنجا که من مراجعه کردم، بسیاری از آنها در نورمگز فهرست نشده اند. طبعا لازم است تا همه مقالات سالنامه ها در نورمگز درج شود تا بهتر بتوان از آنها استفاده کرد.(دنباله دارد ....)
@jafarian1964
بخش ادبی سالنامه ها، اغلب حاوی اشعار بیشماری از شاعران شناخته شده، از قدیم و جدید، اما بخشی هم از شاعران ناشناخته است که ممکن است تنها چند قصیده یا غزل آنها به طور اتفاقی در این سالنامه ها منتشر شده باشد. بی شک دانشجویان رشته های ادبی می توانند در این زمینه تحقیق کرده و نظر دهند. به علاوه که این اشعار، اغلب چون مربوط به زمان مشخصی است، حاوی گرایش های سیاسی و فرهنگی خاصی است. برای مثال، اشعاری که در سالنامه های دوره رضا شاه آمده، به طور جد معرّف دیدگاه های جامعه یا ترویج شده از طرف حکومت در باره مسائل جاری کشور نیز هست. بحث پیشرفت های تمدنی یا حجاب یا جز اینها در آنها جالب است.
تعداد قابل توجهی سالنامه در دوره پهلوی دوم وجود دارد که از حیث تاریخ این دوره جالب است. چنان که اشاره شد، اغلب اطلاعات مربوط به نظام اداری ایران، معروفی وزراء و معاونان، و نیز تغییرات ساختاری در دانشگاه هها و وزارت خانه ها در آنها درج شده است. اما آنچه در اینجا قصد تأکید بر آن را دارم، این است که این سالنامه ها از لحاظ نشان دادن فرهنگ عمومی که ترکیبی از اوضاع سلطنت و ارزش های مربوط به آن از یک طرف با درج عکس و گزارش، و نیز درج مقالاتی در باره مذهب از سوی دیگر است، برای من جالب بود. در واقع، همیشه بخش قابل توجهی از این سالنامه ها در باره مسائل مذهبی و ترویج ارزش های دینی است و از این جهت نشانگر آن است که در تمام آن دوره، جامعه ایران، همچنان یک جامعه مذهبی است و نه تنها محدودیتی برای نوع خاصی از تلقی سنتی مذهب در جامعه ایرانی وجود ندارد، که ترویج هم می شود. در این باره می شود یک پایان نامه یا رساله نوشت و بسیار هم خوب می توان نوشت. البته سطح کار ممکن است بالا نباشد، اما مهم اصل آن است که هست. نویسنده ها هم اغلب یک نواخت هستند، برخی شناخته شده و برخی از آنها امروزه به کلی فراموش شده اند.
در باره سالنامه های معارف، به طور خاص باید گفت، اینها اساس تاریخ آموزش و پرورش در ایران هستند. سالنامه هایی که یا از سوی معارف شهرستانها و یا دبیرستانهای معروف انتشار می یافت. این سالنامه ها اغلب، موادی برای تاریخ علم در ایران دارند. به علاوه، نظام آموزشی ایران و تغییرات آنها در این سالنامه ها به خوبی منعکس شده است. تعداد قابل توجهی مقاله در باره آثار باستانی شهرها، زندگی نامه علمای شهرها، و مسائل محلی دیگر در آنها منعکس شده و برخی از آنها از این زوایا بی نظیرند. بی نظیر. به علاوه، تغییر و تلفیق نظام سنتی تعلیم و تربیت در ایران با نظام جدید را به خوبی می توان در این سالنامه های معارف مشاهده کرد. نقش علی اصغر حکمت در سالنامه های دوره پهلوی اول، به نظر می رسد، بسیار گسترده است.
در کل و در بیشتر این سالنامه ها، حجم زیادی عکس چاپ شده که هم مربوط به اشخاص، اعم از حکومتی و غیر حکومتی، و هم در باره شهرها و اماکن زیارتی و راهها و بناهاست که لازم ست همه آنها در یک جا متمرکز و آرشیوی از آنها بدست آید. البته کیفیت این عکسها مناسب نیست، اما بسیاری از آنها منحصر به فرد است.
یک نکته دیگر این است که سالنامه های محلی مثل همین نشریات محلی امروزی ، زمینه تاریخ نگاری غیر مرکزی یا به عبارتی، تاریخ شهرهای دیگر جز تهران را هم برای ما فراهم می کند. باید نوعی تاریخ نگاری مردمی را هم به آن علاوه کرد.
حالا و گرچه در پایان سال برخی از نشریات، نشریه ویژه پایان سالی می دهند، اما به هیچ روی جای آن سنت سالنامه نویسی را نگرفته اند. می توانم بگویم، بدین ترتیب و بیشتر به دلیل این که مع الاسف استفاده از اسناد اداری هم در این مملکت آسان نیست، به دلیل از دست رفتن آن سالنامه ها و روش آنها، ما حجم قابل توجهی از اطلاعات موجود را از دست داده ایم. البته ابزارهای دیگری مانند وبسایت ها جایگزین شده که باید گفت متاسفانه بسیاری از آنها هم ممکن است یک جا محو شود، چون نسخه چاپی ندارد و به دلیل ادامه نیافتن کار آن وبسایت ها به تدریج از دسترس خارج شود، کما این که بارها آن را تجربه کرده ایم. به هر حال، روش سالنامه نویسی از بین رفته و جایگزین مناسبی برای آن درست نشده است.
مسلما این گزارش بنده در باره سالنامه ها ناقص است، اما امیدوارم توانسته باشم اهمیت آنها را نشان داده و زمینه را برای استفاده بیشتر از آنها برای عزیزانی که در تاریخ فرهنگ ایران و اسلام در دوره معاصر کار می کنند، فراهم کرده باشم. این متن را با عجله صبح امروز در حالی که خواب آلود بودم نوشتم. اگر نظم و نسقی و خط و ربطی ندارد ببخشید.
@jafarian1964
برخی سالها و برخی عنوانها جالب هستند. «جهان دانش» سالنامه ای از سال 1339 که در ایران اندکی فضا باز شده بود، و این که پس از این سال بود که کم کم بادی از اصلاحات به سبک پهلوی وزیدن گرفت و سبب توفانی شد که بعد از پانزده سال، آن حکومت را بر باد داد. این اثر، یک نشریه ای مذهبی است که بر اساس آن می توان مدل فکر مذهبی این دوره را بدست آورد. چند کرمانی پشت سر آن بودند. محمد حسن صالحی کرمانی و مرتضی فهیم کرمانی و البته عنوانا تحت نظر برادران عباس و محمد با فامیل شیخ الرئیسی. بخش قابل توجهی از مطالب تا 93 از علامه طباطبائی است که باید او را مرشد فکری انقلاب دانست.معنی حریت در اسلام، راه تحول و تکامل در اجتماع اسلامی چیست، انسان و رشد اجتماعی او و از این دست. مباحث دیگر، تصادف نوروز با روز نزول قرآن، برای یک اینده بهتر، پیشرفت اسلام در فرانسه، تأمین سلامتی جسم در اسلام، آنچه واقع شود مصلحت است، مادیت چگونه مصلحتی است. اولی از دولتشاهی و دومی از شهاب پور داماد او، بنیان گذاران علوم جدید، چگونه تبلیغ کنیم از شریعتی! زنان باید آزادی داشته باشند! از همان صالحی کرمانی. در این سالنامه مانند 312 صفحه ای انبوهی از مسائل دینی و علمی منعکس شده که سطح دریافت و خواسته ها را در سال ۱۳۳۹ نشان می دهد.
@jafarian1964
ما تکرار صفویه هستیم
در جریان بحث هایی که در باره برگزاری همایش تصوف مطرح شد، همان آغاز، اشاره کردم که برگزاری این قبیل همایش ها، به نوعی بازگشت به تجربه های تاریخی صفوی در تقویت منازعات مذهبی در جامعه به نفع یک گرایش است که گروه مرجع فکری در جامعه، در آن زمان، آن را درست می داند. این مهم است که بدانیم، جامعه ایرانی، جامعه ای که فرهنگ آن ترکیبی از دین و عقل ایرانی است، در دوره صفوی، روی ریل تازه ای افتاد. این ریل، کشور را از عقل گرایی یونانی و نگاه ترکیبی مذکور، به سمت دین گرایی با گرایش مذهبی تشیع، و به تدریج، نوعی افراط و تعصب و تمرکز در این زمینه پیش برد. ما در دهه های آخر صفوی، جامعه ای با برداشت خاص دینی و مذهبی داریم که حساسیت های آن، بر اساس نگره های خاصی است که عالمان دینی به عنوان مهم ترین مراجع فکری شناخته می شوند. برای آنها، که مرجعیت اصلی فکری در جامعه را دارند، نوعی دین گرایی اهمیت دارد که همه چیز بر محور آن است. بارها اشاره کرده ام که این دوره، تلاش می شد تا طب و نجوم و فنون دیگر دینی یعنی متکی به روایات شود. بحار مجلسی نتیجه و محصول این نگرش بود. این باور گروه مرجع بود. طبعا باید با هر آنچه در این بینش، مقابل دین قرار می گرفت، ایستاد. همه آنچه این عنوان را می یافت، به عنوان انحراف شناخته می شد و تبعیت از آنها، حکم رفتن به راهی جز صراط مستقیم داشت. در آنجا و در آن دوره، پیروی از علم به صورت شفاف و مستقل اهمیت نداشت، از نظر عملی و رفتاری هم همین طور. آنچه اهمیت داشت، تفکری بود که این عالمان، به عنوان دین و مذهب درست می شناختند. در رفتارها هم همین طور. مهم ترین و حساس ترین مسائل، همین امور مذهبی بود. شعائر دینی نقش مهمی داشت. زیارت و عتبات و حج نهایت اهمیت را داشت. بحث سوگواری و اموری که در امتداد آن بود نهایت اهمیت را داشت و تمام حواسها روی آن متمرکز بود. به وقف نگاه کنید و موارد آن را بنگرید. حتی اگر پای وقف کتاب در میان است، عمدتا کتابهای مذهبی است. در کنار اینها، تکاپوی درسی مستقل، در ریاضیات و نجوم و داروشناسی و غیره، سست بود. این بینش به صورت جدی وجود داشت. در نتیجه در دوره صفوی، هیچ توجهی به غرب که دست کم دویست سال بود تغییر را آغاز کرده بود، نمی شد. کسی زبان فرنگی نمی دانست. هیچ کس به غرب نمی رفت و این در حالی بود که محصولات زیادی از غرب وارد ایران می شد. ما به خاطر همین نگرش تا اواسط دوره قاجاری همین وضع را داشتیم. این که امروز ما صفویه را تکرار می کنیم، معنایش همین است. اساس تفکر و تصمیم گیری و رفتار و امور دیگر در سمت و سوی دینی و مذهبی به سبکی است که رسمیت دارد. من د رمقامی نیستم که قضاوت کنم این تفکر و رویکرد دینی ـ مذهبی در این حد درست است یا خیر، اما این را می توانم بگویم که بی توجهی ما به علم، ریشه در نوعی نگرش دارد که شاید در اینجا بتوان ریشه آن را یافت. بیش از هر چیز این نگرش اهمیت دارد. تفسیر پدیده های جاری، تفسیر عالم و آدم، جهانشناسی، تغییر و دگرگونی، شاخص های زندگی خوب، نقش علم در زندگی بهتر و ثروت بیشتر، و بسیاری از اموری از این دست، محصول نوع نگرش ماست که به نظر می رسد، نگرشی دنیایی و در این زمینه برانگیزاننده نیست. آدمی که تعلق به این دنیا ندارد، نمی تواند برای دنیای خود کاری انجام بدهد. مسلما، می توان توافقی میان دنیا و آخرت ایجاد کرد، اما خیلی مهم است که این نگرش بتواند روی تحرک دنیوی تأثیر بگذارد. ما دایما باید مراقب باشیم یک طرف غش نکنیم.
@jafarian1964
اسلامی سازی دانش
اسلامی سازی دانش عنوان کتابی است از لیف استنبرگ که موضوع آن، بررسی چند جریان معاصر در باره اسلامی سازی دانش است. جریانی که شکل افراطی آن در همه علوم، و شکل میانه روتر آن در حیطه علوم اجتماعی و انسانی، به اسلامی سازی دانش باور دارد. شخصت های کلیدی این پژوهش ضیاءالدین سردار، سید حسین نصر، موریس بوکای (مسلمان شده در سال 1960 و نویسنده کتاب عهدین، قرآن و علم) و اسماعیل فاروقی هستند که البته در بخش مربوط به نصر، از شخصیت هایی مانند رنه گنون، شوان، هانری کربن و ماسینیون و دیگران هم به عنوان تئوریسین های جریان مزبور یاد می شود.
نویسنده این جریان را به مثابه یک گفتمان در نظر گرفته که البته در معنای عام این کلمه بکار رفته است، جریانی که تلاش می کند با این مباحث، نوعی الگوی اجتماعی و فرهنگی با کارکردی خاص و معنادار ایجاد کند.
نکته مهم در باور نویسنده این است که این جریان زاییده یک مقطع تاریخی خاص و حتی مکانی ویژه است، جریانی که عمدتا توسط کسانی تولید شد که نمایندگی جریان اسلام در اروپا را دنبال می کنند. نصر امتداد این جریان و نه مبدع آن است و او هم در ادامه راه موریس بوکای و رنه گنون مسلمان شده است.
در واقع، پیدایش این جریان، در غرب و یا توسط افراد و موسساتی است که به عنوان مسلمان یا مسلمان شده از غرب بوده یا اصلشان غربی و به طور خاص اروپا و امریکای شمالی بوده است. این برای اتهام گفته نمی شود، بلکه برای این است که بتوان خاستگاه این جریان را دانست. البته که جریان فکری مزبور به سرعت در میان مسلمانان در کشورهای اسلامی انتشار یافت و توانست طرفدارانی بیابد.
نویسنده چهار جریان اصلی در این جریان اسلامی سازی دانش را با محوریت چهار نفر، نصر، موریس بوکای، ضیاءالدین سردار، و اسماعیل فاروقی بحث کرده و تفاوت آنها را نشان داده است. گزارش بر پایه آثار برجای مانده از آنها و برخی هم متکی به گفتگوهایی است که او با شماری از آنها یا شخصیت هایی از موسساتشان داشته است.
کلید واژه های اصلی این تحقیق بر سر تعریف مفاهیمی چون مدرنیته و علم است که نقش محوری در این تحقیق دارند. وقتی از مدرنیته نقد می شود، یا وقتی علم تعریف می شود، دقیقا مقصود چیست. در این گیردوار تعریف از این هاست که می توان مسیر بحث را بهتر درک کرد. آیا مدرنیته نوعی نوسازی فکری است که معارف دینی هم می تواند زیر مجموعه آن قرار گیرد؟ یا نوعی افسون زدایی از جهان سنتی است که در آن وقت باید تکلیف دین و دایره معلومات و معارف آن را تبیین و تفکیک کرد. در باره علم، مفهوم از علم، علم دینی به معنای خاص آن است، یا شامل تمامی علوم انسانی و اجتماعی می شود یا آن قدر وسیع می توان گرفت، که شامل علوم طبیعی هم بشود و آن وقت، زمانی که بحث از اسلامی سازی دانش می شود، کدام بخش متأثر می شود؟
همینجاست که تعریف سکولاریسم هم باید باز تعریف شود. روزگاری سکولاریسم در باره عدم مداخله نهادهای دینی در سیاست بود. به تدریج این امر به حوزه نظامات سیاسی و اجتماعی و حوزه های اندیشه ای آن آمد. مدعیان اسلامی سازی دانش، مخالفان خود را سکولارهایی می کنند که موافق اسلامی کردن دانش نیستند. اگرکسی به مدرنیزاسیون باورداشته باشد ،از دید اینها سکولار است، راهی که تقریبا و به نوعی همه جوامع اسلامی در حال طی کردن آن هستند و اما این افراد، درنهایت مخالف آنند.
یک وجه مهم پیدایش این جریان، آشتی دادن دین و علم است که دوره های مختلفی را طی کرد و جریان اسلامی سازی دانش، مرحله ای از آن به حساب می آید. دست کم سه مرحله در این باره هست. دورانی که علم جدید، بدون ادعای اسلامی سازی وارد دنیای اسلام شد، دوم دوره ای که سعی شد نشان داده شود که بسیاری از کشفیات علمی، از پیش در قرآن و متون دینی آمده بوده، و موریس بوکای در این باره مطالبی در کتاب عهدین، قرآن و علم آورده و حتی زمانی یک سخنرانی با عنوان «داده های فیزیولوژی و جنین شناسی در قرآن» در نوامبر 1976 در پاریس داشت. سوم دوره ای که پا فراتر گذاشته شده و جنبش اسلامی سازی دانش، در اصل شکل گرفته در اروپا و امریکای شمالی، و بیشتر توسط مسیحیان نومسلمان یا شبه مسلمان مانند کربن، شکل گرفته است.
(ادامه در پست بعدی) 👇👇
(ادامه از پست بالا 👆👆👆)
نکته چهارم علوم انسانی و اجتماعی است. وقتی در اینجا بحث از جهت دار بودن می شود، به کلی متفاوت با علوم ریاضی و طبیعی است. در باره پیدایش علوم اجتماعی هم، در ذهن می توان تصور کرد که بخشی از اطلاعات علمی و پایه ای است، و این به مقداری است که می شود نگاه رئالیسم را در آن محدوده حفظ کرد. اما بخش وسیع تری از این علوم، به هیچ روی، حکم اندیشه های ثابت را ندارد و بشدت با ایده های و قدرت و روان و تربیت اجتماعی و ژنتیک و مسائل دیگر از این قبیل پیوند خورده است. دنیای قدیم هم این مشکل را داشت، شما خاطرتان هست که اگر کسی دست چپ بود، به زور سعی می کردند او را گونه ای تربیت کنند تا با دست راست قلم را بدست گیرد، اما حالا معلوم شده است که این مسائل جنبه تربیتی ندارد. عکس آن هم بین آنچه در دنیای قدیم تصور می شده و الان هست وجود دارد. برای مثال، در باره اندیشه های سیاسی، و این که تولید اینها به عنوان دانش، در چه شرایطی صورت گرفته، لایه های مشترک بین همه آدمیان، با آنچه محلی و در جوامع مختلف شکل می گیرد، بسیار به هم نزدیک و مبهم است. فوکو به ما یاد می دهد که آنچه به عنوان دانش در این حوزه شکل می گیرد، ناشی از مناسبات قدرت با تعریفی است که او از قدرت دارد. واضح تر این که ما در نهضت مشروطه می بینیم که وقتی قدرت سیاسی قاجار شکسته می شود و پای دیگران به قدرت باز می شود، اندیشه سیاسی جدیدی فراهم می آید. یعنی دانش سیاسی شکل تازه ای می گیرد. در حوزه علوم اجتماعی هم همین طور است. با این حال، در همین زمینه ها هم، به شاهد نقاط اشتراک بین همه انسانها، و نیز جنبه های دیگری که می تواند شاهد وجود نوعی رئالیسم باشد، مسائلی وجود دارد که صرفا جنبه علمی دارد. حق آن است که بگوییم این بخش واقعا پیچیده است و باید به تناسب آنچه رخ می دهد، و مردم می خواهند و ارزش هایی که مقبول در جوامع، اغلب محلی و بین المللی است و متناسب با قدرت، و زورآزمایی قدرت های مختلف با یکدیگر باید پیش برویم.
و اما نکته پنجم، در باره مواردی از علوم طبیعی است که برخی می خواهند رنگ ایدئولوژیک برای آنها درست کنند. یک جور تولیدات متفاوت. علم زیر سایه ایدئولوژی که مارکسیستها هم در تلاش بر آن بودند. تلاشهایی که سابقا در حوزه علمیه در مواردی می شده و الان برخی اظهار می کنند، و حتی در میان مارکسیستها هم بوده، مثلا کارهایی که در باره کشاورزی و جز اینها در روسیه زمان اتحاد جماهیر شوروری می شده، از این دست است. برخی از کتابها در باره منشأ جهان که تحت تأثیر باورهای مارکسیستی نوشته می شد و مدل همانها بود که متکلمان ما در ترکیب الهیات و طبیعات تولید می کردند. کارهای ضد علم، که به زور عقیده می خواهد انجام شود، و اغلب هم سر از ویرانی در می آورد. یکی از اینها همین طب اسلامی است که به زور می خواهند امر درمان را که مبتنی بر شناخت علمی از بدن آدمی است، با اصول دین و فروع آن درستش کنند. اینها هم تکلیفش معلوم است و به هیچ جایی نخواهد رسید.
متن کامل مصاحبه را اینجا نگاه کنید:
https://www.khabaronline.ir/news/1376977
اهمیت سنّت سالنامه نویسی برای شناخت ایران معاصر
سالنامه نگاری، سبکی در تاریخ نویسی است که از دوره قاجاری در میانه ایرانیان رواج یافت. البته تقویم ایرانی به صورت سالنامه، قبل از آن هم وجود داشت، و در سالنامه نویسی جدید هم بخشی تقویم بود، اما این مسأله که سالنامه حاوی اخبار سال گذشته، آن هم به صورت دقیق و روزانه یا غیر روزانه و کلی باشد، در میان ایرانیان در کار نبود.
به نظر می رسد، سالنامه های عثمانی که برای ایالات و ولایات مختلف تهیه می شد، روی ایرانی ها تأثیر گذاشت و در دوره قاجاری این سبک با روش های نوین ادامه یافت. عثمانی ها هم در این کار، نوعی تلفیق بین روش های سنتی خود و روش های اروپایی در تهیه سالنامه داشتند. هرچه بود، برخی از نمونه های عثمانی که الان هم در کتابخانه های ایران است، می تواند مادر سالنامه نویسی دوره قاجاری به شمار آید.
باید گفت در دوره قاجاری نیز، کارهای گسترده ای در این زمینه تولید نشد، هرچند بذر آن کاشته شد. بعدها ای رویه به دوره پهلوی اول و دوم سرایت کرد و در این دو دوره، خیلی مفصل و فراوان تولید شد.
این سالنامه ها، در درجه اول به دو نوع تقسیم می شد. سالنامه عمومی مانند پارس یا جاوید جنبه کشوری داشت و و جهت گیری خاصی از نظر تعلق به یک وزارت خانه یا دبیرستان نداشت. اما بخشی دیگر سالنامه هایی بودند که مربوط به وزارت خانه ها، ادارات دولتی یا بانک ها، یا مراکز دیگر از قبیل دبیرستان ها یا ادارات فرهنگ شهرستانها بودند. سالنامه های عمومی که برخی از آنها چندین دهه انتشار یافتند، اغلب نگرش کشوری داشتند و سعی می کردند یک گزارش عمومی از وضعیت اداری کشور، مجلس ودربار و وزارت خانه ها و دانشگاهها ارائه کنند.
سالنامه هایی که تعلق به مراکز خاص داشتند، طبیعی بود که هر کدام، بر اساس تعلق خود به این مراکز، مباحثی را در ارتباط با آن مرکز ارائه می کردند. برای مثال، اگر یک شماره سالنامه برای فرهنگ کرمانشاه چاپ می شد، حاوی اخباری از تمام مدارس شهر، معلمان برجسته، و نیز شماری مقاله و اثر و شعر و به خصوص تصاویر افراد بود. دانشگاه تهران هم سالنامه ای داشت که تحولات و تغییرات داخلی خود را محور اصلی قرار می داد. این مساله در باره مراکز دیگر هم به همین صورت بود.
در سالنامه های عمومی معمولا مسائل کشوری مطرح می شد. بخشی تقویم بود، بخش دیگر مقالات تاریخی و اخلاقی و فلسفی، بخشی به معرفی وزرات خانه ها، شامل معروفی ورزاء، معاونان، تشکیلات اداری آنها و نیز تصاویری از این اشخاص بود. بخش دیگر می توانست علمی و فنی، یا به خصوص پزشکی و یا ورزشی باشد. صفحات تبلیغاتی برای پزشکان یا تجارت خانه ها و جز اینها هم در آنها دیده می شد.
بسیاری از این سالنامه ها از نظر اطلاعاتی که در باره نظام اداری ایران در ادوار مختلف دارند، تقریبا منحصر به فرد هستند و بیشتر به دلیل این که اسناد در ایران وضع ثابت و قابل استفاده ای ندارد، این منابع، ارزش تاریخی بی اندازه ای دارند.
سالنامه های زیادی بودند که گرایش های فکری و دینی خاصی داشتند. برای مثال، طرفداران کسروی، تا سالها سالنامه هایی منتشر می کردند و عقاید و باورهای خود را در آنها ترویج می کردند. در حوزه مذهبی نیز سالنامه نور دانش متعلق به مرحوم عطاء الله شهاب پور، تا دهه پنجاه انتشار می یافت. این سالنامه حاوی مقالات مذهبی بیشمار، مقالات علمی و اجتماعی و پزشکی نیز بود. البته شهاب پور از زمانی که بستگی با حشمت الله دولشتاهی پیدا کرد، دنبال ایده وحدت جهانی بشر رفت اما همچنان و تا آخر مقالات مذهبی در سالنامه نور دانش وجود داشت. مسلما بررسی این سالنامه نیاز به یک رساله دکتری دارد تا گرایش های داخلی آن معرفی شود. سالنامه های مذهبی دیگری هم بودند که گاه صریح و گاه به صورت پوشش از سالنامه برای نشر اندیشه های خود استفاده می کردند.
مقالات سالنامه ها، ممکن بود از مجموعه های دیگر برداشته شود، اما می توان گفت هزاران مقاله در این سالنامه ها از سوی اشخاص برای چاپ به سالنامه ها واگذار می شد. برخی از آنها چندان مفصل و عالمانه نبود، اما مقالات سودمند بیشماری در سالنامه ها هست که مع الاسف به طور دقیق فهرست نشده و تا آنجا که من مراجعه کردم، بسیاری از آنها در نورمگز فهرست نشده اند. طبعا لازم است تا همه مقالات سالنامه ها در نورمگز درج شود تا بهتر بتوان از آنها استفاده کرد.(دنباله دارد ....)
@jafarian1964
بخش ادبی سالنامه ها، اغلب حاوی اشعار بیشماری از شاعران شناخته شده، از قدیم و جدید، اما بخشی هم از شاعران ناشناخته است که ممکن است تنها چند قصیده یا غزل آنها به طور اتفاقی در این سالنامه ها منتشر شده باشد. بی شک دانشجویان رشته های ادبی می توانند در این زمینه تحقیق کرده و نظر دهند. به علاوه که این اشعار، اغلب چون مربوط به زمان مشخصی است، حاوی گرایش های سیاسی و فرهنگی خاصی است. برای مثال، اشعاری که در سالنامه های دوره رضا شاه آمده، به طور جد معرّف دیدگاه های جامعه یا ترویج شده از طرف حکومت در باره مسائل جاری کشور نیز هست. بحث پیشرفت های تمدنی یا حجاب یا جز اینها در آنها جالب است.
تعداد قابل توجهی سالنامه در دوره پهلوی دوم وجود دارد که از حیث تاریخ این دوره جالب است. چنان که اشاره شد، اغلب اطلاعات مربوط به نظام اداری ایران، معروفی وزراء و معاونان، و نیز تغییرات ساختاری در دانشگاه هها و وزارت خانه ها در آنها درج شده است. اما آنچه در اینجا قصد تأکید بر آن را دارم، این است که این سالنامه ها از لحاظ نشان دادن فرهنگ عمومی که ترکیبی از اوضاع سلطنت و ارزش های مربوط به آن از یک طرف با درج عکس و گزارش، و نیز درج مقالاتی در باره مذهب از سوی دیگر است، برای من جالب بود. در واقع، همیشه بخش قابل توجهی از این سالنامه ها در باره مسائل مذهبی و ترویج ارزش های دینی است و از این جهت نشانگر آن است که در تمام آن دوره، جامعه ایران، همچنان یک جامعه مذهبی است و نه تنها محدودیتی برای نوع خاصی از تلقی سنتی مذهب در جامعه ایرانی وجود ندارد، که ترویج هم می شود. در این باره می شود یک پایان نامه یا رساله نوشت و بسیار هم خوب می توان نوشت. البته سطح کار ممکن است بالا نباشد، اما مهم اصل آن است که هست. نویسنده ها هم اغلب یک نواخت هستند، برخی شناخته شده و برخی از آنها امروزه به کلی فراموش شده اند.
در باره سالنامه های معارف، به طور خاص باید گفت، اینها اساس تاریخ آموزش و پرورش در ایران هستند. سالنامه هایی که یا از سوی معارف شهرستانها و یا دبیرستانهای معروف انتشار می یافت. این سالنامه ها اغلب، موادی برای تاریخ علم در ایران دارند. به علاوه، نظام آموزشی ایران و تغییرات آنها در این سالنامه ها به خوبی منعکس شده است. تعداد قابل توجهی مقاله در باره آثار باستانی شهرها، زندگی نامه علمای شهرها، و مسائل محلی دیگر در آنها منعکس شده و برخی از آنها از این زوایا بی نظیرند. بی نظیر. به علاوه، تغییر و تلفیق نظام سنتی تعلیم و تربیت در ایران با نظام جدید را به خوبی می توان در این سالنامه های معارف مشاهده کرد. نقش علی اصغر حکمت در سالنامه های دوره پهلوی اول، به نظر می رسد، بسیار گسترده است.
در کل و در بیشتر این سالنامه ها، حجم زیادی عکس چاپ شده که هم مربوط به اشخاص، اعم از حکومتی و غیر حکومتی، و هم در باره شهرها و اماکن زیارتی و راهها و بناهاست که لازم ست همه آنها در یک جا متمرکز و آرشیوی از آنها بدست آید. البته کیفیت این عکسها مناسب نیست، اما بسیاری از آنها منحصر به فرد است.
یک نکته دیگر این است که سالنامه های محلی مثل همین نشریات محلی امروزی ، زمینه تاریخ نگاری غیر مرکزی یا به عبارتی، تاریخ شهرهای دیگر جز تهران را هم برای ما فراهم می کند. باید نوعی تاریخ نگاری مردمی را هم به آن علاوه کرد.
حالا و گرچه در پایان سال برخی از نشریات، نشریه ویژه پایان سالی می دهند، اما به هیچ روی جای آن سنت سالنامه نویسی را نگرفته اند. می توانم بگویم، بدین ترتیب و بیشتر به دلیل این که مع الاسف استفاده از اسناد اداری هم در این مملکت آسان نیست، به دلیل از دست رفتن آن سالنامه ها و روش آنها، ما حجم قابل توجهی از اطلاعات موجود را از دست داده ایم. البته ابزارهای دیگری مانند وبسایت ها جایگزین شده که باید گفت متاسفانه بسیاری از آنها هم ممکن است یک جا محو شود، چون نسخه چاپی ندارد و به دلیل ادامه نیافتن کار آن وبسایت ها به تدریج از دسترس خارج شود، کما این که بارها آن را تجربه کرده ایم. به هر حال، روش سالنامه نویسی از بین رفته و جایگزین مناسبی برای آن درست نشده است.
مسلما این گزارش بنده در باره سالنامه ها ناقص است، اما امیدوارم توانسته باشم اهمیت آنها را نشان داده و زمینه را برای استفاده بیشتر از آنها برای عزیزانی که در تاریخ فرهنگ ایران و اسلام در دوره معاصر کار می کنند، فراهم کرده باشم. این متن را با عجله صبح امروز در حالی که خواب آلود بودم نوشتم. اگر نظم و نسقی و خط و ربطی ندارد ببخشید.
@jafarian1964
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com