@jafarian1964
در تمدن اسلامی بر سر چه موضوعی بحث می کنیم؟
وقتی از تمدن اسلامی و درخشش آن صحبت می شود، نام بیرونی و ابن هیثم و ابن سینا و رازی به گوش می رسد. این درست است، عظمت آنها در تمدن اسلامی جدی و مثال زدنی است. ایضا، در این وقتها، از این بحث می شود که آن زمان، دنیای غرب در خاموشی بوده و هیچ کجای عالم، قابل مقایسه با تمدن اسلامی نیست. این هم درست است و کسی در آن تردید ندارد. تمدن اسلامی، تمدنی مکتوب است، تمدنی که هزاران کتاب از آن برجای مانده است.
همه اینها هم درست است، اما وقتی از مفهوم علم در این دوره، یعنی قرن سوم تا پنجم صحبت می شود، و این که این مفهوم گرفتار چالش های زیادی در معارضه میان حدیث گرایی و یونانی گری شده، یا از این بحث می شود که خلط موضوعات مختلف مربوط به علم، درآمیخته شدن روش های تحقیق و بحث در هر کدام، و تسلط نوعی غایت گرایی افراطی بر آنها، و این که این چه تأثیر منفی در رشد علمی داشته، نباید دوباره حرف از آن درخشش به عنوان یک امر مستدام زد.
مهم در این بحث این است که علم و دانش، نه تنها در دام حدیث گرایی افراطی اهل حدیث گرفتار و حبس و زجر کش شد، از دام یونانی گری هم که کلی نگری بود، رها نیافت. بهترین عالمان پدید آمدند، اما راه فکر کردن و دانش را به مردم یاد ندادند. فلسفه و طبیعیات چنان در هم خلط شد که قدسیت یکی به دیگری سرایت کرد. روش های فلسفی در شناخت طبیعت حاکم شد. مفهوم علم به گونه ای به دانشجویان القا شد که عوض طرح سوالات جدید، فقط یاد گرفتند فقط تعمق در آثار گذشتگان کنند. به تدریج، تصوف هم زنجیر تازه ای بر عقل زد.
مسلما، طلایی بودن در این است که ما بتوانیم راه دانش اندوزی را فرا بگیریم نه آن که یک درخشش موقت، و در دل آن زنجیرهای ابدی نهاده شود. تمدنی که از آن غزالی در آید که با آن همه نبوغ، تفکر را تعطیل کند، به چه کار می آید؟ تمدن پویا که برای علم اعتبار پایه ای بنهد، تمدن اصیل و مستدام است، نه تمدنی که به بیراهه ببرد. این بیراهه رفتن در کمین هر تمدنی هست، و البته از زوایای مختلف، سیاسی، اقتصادی و ... می تواند یک تمدنی را کند، ویران و نابود کند.
در اینجا تأکید بر مفهوم علم و درک است. این که فارابی یا ابن سینا، از علم چه تعریفی داشتند. آیا توانستند تفکر حدیث گرایی را ریشه کن کنند؟ مسلما خیر، تفکری که بعدها ابن تیمیه را پدید آورد، محمد بن عبدالوهاب را و حالا داعش را که این طور انرژی جهان اسلام به هدر داد و ناامیدی را بر صد سال به بدنه جامعه اسلامی وارد کرد.
تمام بحث های ناچیز اخیر بنده، این بوده است که تا سرنوشت مفهوم علم روشن شود. بحث بر سر آن درخشش علمی در حد و محدوده خود و انکار آن نبوده، بحث در این باره بوده است که «علم» و «سوال» و «پرسش تازه» در تمدن اسلامی، به ندرت رشد کرده و تنها بر حافظه افزوده شده است. وقتی کار علمی نمی کنید، دایره المعارف گذشته پر افتخار را می نویسید.
گیر اصلی یا لااقل یکی از آنها بر سر این بوده است که ما تحت سیطره افکاری بوده ایم که باید نه فقط علوم دین را که علوم انسانی شکل گرفته در آن فضا و حتی علوم طبیعی رایج یا تولید شده جدید را به تدریج، غیر قابل انکار می دیدیم.
اشکال اصلی این است که ما در قرن سوم تا چهارم، نتوانستیم در پارادایم علمی ایجاد شده از یونان تا آن زمان، تردید کنیم. ما همان را استوار کردیم و بر اساس آن نظام علمی، به رغم آن که به صورت تک نفره، و گاه گاهی، یافته های جدیدی داشتیم ـ مثلا ابن هیثم ـ اما هزار سال در آن ماندیم و به آن افتخار کردیم. ما می توانیم به آثار دوره سلجوقی و صفوی افتخار کنیم و کار تازه ای انجام ندهیم! می توانیم به آنها افتخار کنیم و کار تازه هم انجام دهیم. ما حتی الان هم، همان کار اول را انجام می دهیم.
تأمل مختصر بنده در این مدت، مرور بر رساله های کوچک و گاه کتاب های بزرگی بوده است که در حوزه علوم طبیعی یا برخی از جنبه های علوم انسانی و اجتماعی نوشته شده، و می توانند به ما نشان دهند که مفهوم علم، تردید، یقین، و اصولا بحث معرفت، در آنجا چگونه عرضه شده است. این که ما در فلسفه اسلامی، بحث معرفت را جدی نگرفتیم و روز به روز قدسی ترش کردیم تا از دسترسمان خارج شد، این کاری است که باید با تأمل در نوشته های فلسفی انجام دهیم.
فهم علمی تر از این مطلب وقتی است که رساله های طلسمات و خرافات را که هزاران نسخه خطی است، کنار هم بگذاریم و بفهمیم در قرون گذشته، چطور با مفهوم علم بازی کرده ایم. کتاب های احکام نجوم را که صد البته برخی فلاسفه با آنها مخالف بودند و برخی هم موافق و عامه جامعه و مدیریت سیاسی جوامع اسلامی با آن همراه، بخوانیم و ببینیم سبک استدلالها برای حل و فصل مسائل و داشتن شناخت درست، به چه صورت بوده است. (ادامه ??)
@jafarian1964
از کی دنبال تمدن اسلامی افتادیم...
این که ما تمدن اسلامی داشته باشیم، از کجا درآمد؟ گاهی مفروضاتی هست که چون فراوان تکرار شده و می شود، ما در باره اصل و نسبش صحبت نمی کنیم و آن را مسلم می گیریم. چیزی به نام تمدن اسلامی داشته باشیم، فکر تازه ای است که خودش برخاسته از نگاه های تازه فرنگی ها به تمدن است. به متون خودمان برگردیم، عنوان «التمدن الاسلامی» از کی میان ما آمده است؟ ممکن است گفته شود، عنوان های مشابه هست. به نظرم ایرادی ندارد که سلسله نسب این ترکیب را با هر لفظ و کلامی درآوریم. فقط بدانیم که گاهی یک ترکیب می تواند تمام فکر و ذهن ما را خود مشغول کند، و دهها و صدها سال ما را در مسیر غلطی پیش ببرد. اصلا نمی گویم این تعابیر از آن دست است، یا ما حق نداریم به شکل ساده یک عنوانی را درست کنیم، می خواهم تأکید کنم که برای این ترکیب و موارد مشابه، باید به این نکته توجه داشته باشیم که فکر ما را دستکاری نکند و جهت دهی بیهوده به آن ندهد. لابد گفتیم، چون غربی ها تمدن دارند، ما هم باید تمدن داشته باشیم. از آنها تمدن بی دینی است، ما می خواهیم تمدن دینی داشته باشیم. بعدا عده ای تأکید می کنند که از آنها هم تمدن مسیحی است و ما می خواهیم تمدن اسلامی درست کنیم. غالبا بدون باز کردن کلمه و ترکیب های مشابه، و بی آن که تفکیک جدی در شقوق مختلف و اطلاقات و مصادیق آن داشته باشیم، در این باره به بحث ادامه می دهیم. علم را در همه مراتب آن با هم در می آمیزیم، صنعت و فن و تکنیک را با آن مخلوط می کنیم، ارزشها و فضائلی که سوار بر اینهاست، عین آن علم می انگاریم و در مجموع، یک شترگاو پلنگی می سازیم که خودمان هم از آن سر در نمی آوریم. تازه بر سر آن به جنگ و جدال می نشینیم. کاری که قرنهاست انجام می دهیم، و تمام نیرو و انرژی و خلاقیت را صرف مباحثی می کنیم که بسیاری از آنها، از اساس بیراهه رفتن است. بیاییم پرسشهای اصلی را بدست آوریم و در باره راه حل آنها بحث کنیم و مسیری را برویم که بتوانیم نوعی اتفاق نظر داشته باشیم. تا این اتفاق نظر یا دست کم نزدیک شدن نظرها به هم در حد قابل توجهی نباشد، و تمام انرژی ما صرف جنگ و جدال شود، راه به جایی نخواهیم برد. یک قرن قبل که فکر سلفی آمد، و سید جمال و دیگران صورتهای مختلفی از آن را ارائه کردند، همه اش به این فکر می کردیم که اگر صدر اسلام را بنگریم، و آن را احیاء کنیم، دوباره به عظمت می رسیم. این چه راهی بود؟ سلفی ها همین راه را رفتند و از داعش سر درآوردند. آنها سنتی تر از همه عمل کردند. به همان سلف، و میراث حدیثی آنها. ما گفتیم اشتباه کردید، باید یک سلف دیگر را می گرفتید. اما نتیجه کار ما چه شد؟ نمی گویم، باید از روی نتیجه ناقص، فکر را ارزیابی کرد، بلکه تأکید می کنم که هر بار اندیشه ای و راه حلی به ذهنمان آمد، شایعش کردیم و گسترشش دادیم و بر اساسش عمل کردیم و راه رفتیم، اما چون در اساسش فکر نکرده بودیم، سر از بیراهه در آوردیم. امروز داشتم کارنامه کانون نشر حقایق مشهد را که سال 1326 منتشر شده، می خواندم. از بدبختی مسلمانان می نالد و می گوید «نظری به صدر اسلام» نشان می دهد که «در مدتی اندک چنان پیشرفتی حاصل کردند که افکار مورخین جهان در کشف علل آن سرگردان مانده است». دهها گزاره از دل این یک جمله در می آید که راجع به آنها، ذره ای درست فکر نکرده ایم. در رساله آفتاب و زمین که تازه منتشر کردم، عظمت اسلام سلف را در رفتار مغیره بن شعبه در دربار ساسانی می داند که چطور با عظمت ظاهر شد و حاضر به کرنش نشد. آن هم مغیره با آن سوابقش.... در رساله کارنامه کانون، تمام مسأله را در اصلاح دینی ما جستجو می کند، و راه را برگشت به عصر نخست می داند. آخر کدام عصر نخست؟ چه عظمتی و پیشرفتی؟ اگر چیزی بود، عاملش چه بود؟ یک ذرّه در این رساله، به پیشرفت علم و فن و صنعت توصیه نمی کنیم، و همه چیز را ناشی از این می دانیم که اگر دینداری درستی داشته باشیم همه مشکل حل می شود. خوب، اگر دینداری درستی داشته باشید، و در علم و دانش و تجربه، تلاش نکنید، مدارس و دانشگاهها جدیت نداشته باشند... چه خواهد شد؟ باز خواهند گفت، خوب، دینداری درست یعنی همین... و دور زدن های بی حاصل. اساسا ما در طول این صد سال، مرتب و مرتب، با گزاره های غلط، بررسی نشده، اظهارات احساسی، ساختن ترکیب های دهن پرکن اما بی محتوا.... فقط سعی در ایجاد امید کاذب داشته ایم. همه جا اعتماد به نفس و امید دادن بیهوده، فایده ندارد، مهم فکر کردن، درست سنجیدن، شفاف بودن، همه چیز را با یکدیگر خلط نکردن و مطالبی از این دست است که می تواند ما را پیش ببرد. و این سخن، سر دراز دارد...
@jafarian1964
قضاوت یک نویسنده در باره باستان شناسان فرنگی در 115 سال پیش
به نظرم هنوز ما گرفتار یک تعارض مهم در درون خود هستیم، مقصودم در مقابل غرب است. وجه علمی آن و وجه استعماری آن. این دومی سبب شده است تا ما نسبت به مورد اول هم شک کنیم. این شک، به شکل های مختلف خود را نشان داده است. شکل ساده اش انکار علمیت آنها که آن اوائل و تا دهها سال بر این روال می رفتیم وهنوز هم بقایای آن هست، شکل دیگرش این که علم غربی، وجهی از استعمار و فلسفه غربی است که اساسش تعدی و تجاوز و تهاجم است، و شکل دیگر این که اصلا این تمدن نیست، بلکه انحطاط و وحشی گری است، و...و توجیهات دیگر. خوب در عمل، همه ما پیشرفتی می دیدیم و نمی توانستیم انکار کنیم که هیچ، مرحله به مرحله اقتباس هم می کردیم. البته با احتیاط. چند سال طول می کشید تا وجهی از آن را بپذیریم و جلو بریم. تازه، دوباره ممکن بود شک کنیم و برگردیم سر جای اول. اکنون می خواهم یکی از آن صحنه ها را بیان کنم.
نخستین باستان شناسان غربی بیش از دو قرن پیش به تدریج به سمت مصر و سپس عراق و ایران آمدند و شروع به حفاری در مناطق باستانی این مناطق کردند. در باره این تلاشها، صدها کتاب و هزاران مقاله نشر شده و جنبه های مختلف علمی آن شرح داده شده است. این افراد در میان بومیان و افراد محلی، دست به کارهایی می زدند که تقریبا برای آنها نامفهوم بود. حتی سلاطین و امیران هم معنای آن را در آغاز به درستی درک نمی کردند. در کنار کشفیات علمی و تمدنی، آثار فراوانی از خاک در می آمد که بخشی از آنها طبق قرارداد با حکومت ها و برخی به صورت دزدی، به اروپا و بعدا اروپا و بعدا امریکا منتقل می شد.
به نظرم، یک قرن بلکه بیشتر طول کشید ما مفهوم این کار را بدرستی درک کنیم. این توهین نیست، هرکسی که مفهوم علم و تمدن را می داند، می فهمد که درک یک پدید تازه چه اندازه زمان بر است. بعد هم که ما متوجه این ماجرا و اهمیت آن در شناخت ملل قدیم شدیم، در برخورد با آنها، به وجه استعماری و دزدی شان پرداختیم. گاهی هم می گفتیم علم ما را دزدیده اند. حالا هم که اسناد آنها را منتشر می کنیم، روی این امور که بسیاری هم درست است، تمرکز می کنیم. جالب است که هنوز هم اگر کسی این توضیح را ببیند بسا با همان اندیشه ها، به این خیال بیفتد که ببینید چه مطالبی گفته می شود!
اما من دلم می خواهد بدانم، آن زمان، مردم ما در باره اینها چه می اندیشیدند. در این باره متنی را از سال 1322 ق یعنی دو سال پیش از مشروطه یافتم که جالب بود. نویسنده که فردی داناست، به تصوراتی که میان مردم در باره این کاوشها بوده می پردازد و طبعا موضع خودش هم جالب است. عبارت او گویاست:
خداوندا! تو عالم و دانا و بینایی که آلمانیان تل های بابِل را از هم شکافته، اساس تاریخی پنج هزار ساله را در آورده، حروف سنگهای شکسته را با هم وصل نموده، می خوانند که حکمای سیاسی آن زمان چه نوشته اند از برای اصلاح مملکت و عزت ملت و دوام سلطنت، و یا علمای صناعت و زراعت چه تدبیر زندگی و اسباب دفاع ساخته اند، و فرانساوی ها در خرابه هاش ششتر [شوشتر] در میان وحش و وحشیان، زمین ها را زیر بالا می کنند که از خزف شکسته صنعت آموزند، و از اسباب دفاعشان حکمت؛ و بدانند که علت تاریخی چند هزار ساله دوام و استقلال و شوکت پادشاهان فرس قدیم چه بوده است. و اما وحشیان بی علم، آن ها را دیوانه شمارند، یا جادوگر، و عقلای اقلیم اروپا آن ها را حکمای طالب حکمت، و الحکمة ضالة المؤمن فویل للغافلین. خدایا از اهل شرف و ابنای وطن! کسی از این صفحات اوراق مسطح واضح روشن، کلمه ای حکمت خواهند یافت یا نه؟ صاحب این خطوط و نقوش را دیوانه خوانند یا هوشیار؟ در وادی جهل گم شده اند یا در روشنی نور حکمت به راه راست روان؟ و ما توفیقی الا بالله، لیس للانسان الا ما سعی.
@jafarian1964
چرا نمی توانیم در بحثهای تاریخی مان شفاف باشیم؟
در سالهای اخیر به این نتیجه رسیده ام که برای داشتن یک بینش درست لازم است در زمینه ارزیابی دیدگاه و نظریات و به خصوص وقتی تاریخ اندیشه را دنبال می کنیم، باید بین آنچه هست و آنچه باید باشد، تفاوت بگذاریم. خیلی ساده، وقتی ما بحث از تمدن اسلامی و مزایای آن می کنیم، همیشه به آنچه دلمان می خواهد باشد فکر می کنیم، نه آنچه بوده است. دلیل این امر هم روشن است. ما در حال ستایش از آن تمدن هستیم و به دلیل این که مراقب نگاه هایی هستیم که به ما و نوشته های ما می نگرند، کوشش می کنیم نشان دهیم که این است آنچه بوده است! یعنی آنچه ما الان می خواهیم، یا دلمان می خواهد این طور باشد. البته ممکن است اشکالاتی هم فرضا به آن تمدن داشته باشیم، اما در کل، صورت قصه، به جهتی است که نگاه و خواسته و باید ما را نشان می دهد. مثلا می گوییم، در تمدن اسلامی حریت و آزاد اندیشی بوده است. مثالهایی هم داریم، و البته ناخواسته، از تمام مواردی که بکار ما نمی آید، پرهیز می کنیم. آنگاه موارد موجود و مثبت را کنار هم می گذاریم، و قضاوتی ارائه می دهیم. قول به شما می دهم، بیشتر کتابهایی که مسلمانان در طول سالیان در باره تمدن اسلامی نوشته اند از همین زاویه بوده است. نویسندگان این کتابها، بیشتر مصلحانی بوده اند که خواسته اند، جامعه اسلامی را به سمت آنچه ارزش های امروزی است سوق دهند، و بنابرین، تصویری که از گذشته می دهند، در این جهت و برای تقویت باورهای اصلاحی میان مردم است. گاهی هم خواسته اند، پاسخ افرادی که تمدن اسلامی را متهم کرده اند بدهند و طبعا باید تصویری منتخب و گزیده متناسب با آنچه خود می خواهند ارائه دهند.
یک بار وقتی با یک استاد بزرگ فلسفه، در باره محتوای اندیشه های فلسفی در گذشته و تأثیر آنها بر جوامع اسلامی صحبت می کردم، حتی یک آن نمی توانست از خواسته ها و باورهای خود جدا شود. دایما آنچه را خود درست می دانست، آنچه را قابل قبول می دانست، با آنچه را که بوده است مخلوط می کرد. وقتی نمونه هایی از موارد مخالف فکرش ارائه می دادم، می گفت به من چه که اینها بوده است! باز سر نقطه اول بر می گشتیم که ما در حال مرور بر تاریخ اندیشه های فلسفی بودیم نه دیدگاه های جناب عالی در باره آنچه درست یا نادرست است.
اگر ما این شفافیت را داشتیم که بتوانیم هر چیزی را بدون خواسته خودمان یا دست کم با کمترین تأثیر از باورهایمان، بحث و بررسی کنیم، می توانیم بگوییم که در حال انجام کار علمی هستیم. این مطالب به این معنا و مفهوم نیست که مثلا غربی ها، این کارها را نمی کنند. از اتفاق، آنها هم در گذشته بیشتر و اکنون هم، همین نگاه ها را در همه حوزه ها دارند، مهم اندازه نفوذ این خواسته ها در داوری هاست. قطعا، مراتب دارد و می تواند کمتر باشد، چنان که این تاثیر می تواند، در مسائل اصلی و محوری، نقشی نداشته باشد.
ویژگی فکری جامعه ما، سطح علمی آن، نوع نیازها، روش تربیت، شعارهای تبلیغاتی، نفوذ سیاست در فکر، و اعتباری که ما به باورهای جاری برای تأثیر گذاشتن در افکارمان داریم، همه و همه مانع از نگاه شفاف و علمی شده و این یکی معضل مهم ما در نرسیدن به واقع در بیشتر موارد است، امری که سبب می شود راه حل های ما هم از اساس بی پایه باشد.
@jafarian1964
[ادامه قبل]
اگر کسی از من بپرسد، وضع فعلیِ تحلیل ها و رفتار ما در ارتباط با عاشورا نسبت به بیست سال قبل تغییری کرده است یا نه، چه باید بگویم؟ آیا می توانم بگویم به دوره میانی قاجار و تحلیل های رایج آن دوره برگشته ایم؟ به نظرم چنین روالی خیلی هم طبیعی است، و از این هم پیش تر یعنی عقب تر خواهیم رفت، چرا که اصولا ـ و اولا ـ تفکر عقلی در میان ما ضعیف است. ثانیا این که حکومت ما مایل به تقویت این امور است، به هزار و یک دلیل، و یکی از آن دلایل این که به هر حال نشان می دهد دیندار و حامی آنهاست. ثالثا این که نوع تربیت دینی ما اقتضای این امر را دارد، شرایط هم همین را می طلبد، اصلا حرفهای قدیم است که زنده می شود... و خیلی حرفهای دیگر.
@jafarian1964
آب لوله کشی و تجدید نظر در مسائل طهارت و نجاست
با آمدن آب لوله کشی در خانه ها و حمامها و نصب شیر آب، برای مردم که سابقا از آب کر و به خصوص حوض های بزرگ استفاده می کردند، شبهاتی و سوالاتی مطرح شد که از میانه قرن سیزدهم هجری به تدریج از مراجع تقلید سوال می شده است. آقای توکلی طرقی در این باره نوشته ای دارد که در ایران نامه سال 87 منتشر شده است. وی در آنجا رابطه میان بهداشت فقهی قدیم با تحولات جدید در پزشکی و امر بهداشت و تغییراتی که به تدریج در سطح فقه روی داد، مورد بحث قرار داده است. عجالتا، در میان استفتاءات میرزای شیرازی دو مورد را نقل می کنم:
سوال: تالابی است در بعضی بلاد، تقریبا به فاصله سه فرسخ، و از حیثیت طول و عرض شاید قریب سه و یا چهار فرسخ بوده باشد، و از قراری که می گویند، چشمه هم در آن تالاب هست، و تخمینا به قدر ده فرسنگ آب در یک لوله آهنی آورده اند تا نزدیک شهر، در آنجا منقسم می شود در لوله های آهنی کوچک به قدر لوله آفتابه یا زیادتر، یا کمتبر به تفاوت ... و چون تالاب مشرف و مسلط است بر شهر این آب به اختیار خود می رود به مرتبه های [طبقات ساختمان] چهارم یا پنجم بلکه تا ششم، با وجود این صور، ظرفی را در زیر آب بگذارند و چیز متنجس در آن ظرف بشویند پاک می شود یا نه، و بر فرض آن که پاک بشود، آب هم نجس نشود، خود آب حکم کرّ دارد یا حکم آب جاری، آنچه مسأله است مرقوم فرمایید.
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم: متنجس پاک می شود، و آب نجس نمی شود مادام که متصل است و حکمش حکم کرّ است و الله تعالی العالم.
یک سوال دیگر این است:
مسأله: در بلد بعضی حمامها در دهن، شیر دارند. از دهان شیر، آب می ریزد به زمین نجس، ولی به دهان شیر متصل است. آبِ جمع شده، پاکست یا نه؟
جواب: پاک است مادام که متصل است.
چنان که آشکار است، این موارد، در چارچوب همان مبحث فقهی است، اما به تدریج، زمینه بحث بازتر شد تا روزگاری که دو امر بهداشت فقهی با علمی، سعی کردند به هم نزدیک تر شوند. کتاب مطهرات در اسلام بازرگان، یک نمونه از این تلاش ها برای نزدیک کردن اینها بود. آثار متعدد دیگری هم اواخر قاجار و دوران پهلوی نوشته شد.
@jafarian1964
در تمدن اسلامی بر سر چه موضوعی بحث می کنیم؟
وقتی از تمدن اسلامی و درخشش آن صحبت می شود، نام بیرونی و ابن هیثم و ابن سینا و رازی به گوش می رسد. این درست است، عظمت آنها در تمدن اسلامی جدی و مثال زدنی است. ایضا، در این وقتها، از این بحث می شود که آن زمان، دنیای غرب در خاموشی بوده و هیچ کجای عالم، قابل مقایسه با تمدن اسلامی نیست. این هم درست است و کسی در آن تردید ندارد. تمدن اسلامی، تمدنی مکتوب است، تمدنی که هزاران کتاب از آن برجای مانده است.
همه اینها هم درست است، اما وقتی از مفهوم علم در این دوره، یعنی قرن سوم تا پنجم صحبت می شود، و این که این مفهوم گرفتار چالش های زیادی در معارضه میان حدیث گرایی و یونانی گری شده، یا از این بحث می شود که خلط موضوعات مختلف مربوط به علم، درآمیخته شدن روش های تحقیق و بحث در هر کدام، و تسلط نوعی غایت گرایی افراطی بر آنها، و این که این چه تأثیر منفی در رشد علمی داشته، نباید دوباره حرف از آن درخشش به عنوان یک امر مستدام زد.
مهم در این بحث این است که علم و دانش، نه تنها در دام حدیث گرایی افراطی اهل حدیث گرفتار و حبس و زجر کش شد، از دام یونانی گری هم که کلی نگری بود، رها نیافت. بهترین عالمان پدید آمدند، اما راه فکر کردن و دانش را به مردم یاد ندادند. فلسفه و طبیعیات چنان در هم خلط شد که قدسیت یکی به دیگری سرایت کرد. روش های فلسفی در شناخت طبیعت حاکم شد. مفهوم علم به گونه ای به دانشجویان القا شد که عوض طرح سوالات جدید، فقط یاد گرفتند فقط تعمق در آثار گذشتگان کنند. به تدریج، تصوف هم زنجیر تازه ای بر عقل زد.
مسلما، طلایی بودن در این است که ما بتوانیم راه دانش اندوزی را فرا بگیریم نه آن که یک درخشش موقت، و در دل آن زنجیرهای ابدی نهاده شود. تمدنی که از آن غزالی در آید که با آن همه نبوغ، تفکر را تعطیل کند، به چه کار می آید؟ تمدن پویا که برای علم اعتبار پایه ای بنهد، تمدن اصیل و مستدام است، نه تمدنی که به بیراهه ببرد. این بیراهه رفتن در کمین هر تمدنی هست، و البته از زوایای مختلف، سیاسی، اقتصادی و ... می تواند یک تمدنی را کند، ویران و نابود کند.
در اینجا تأکید بر مفهوم علم و درک است. این که فارابی یا ابن سینا، از علم چه تعریفی داشتند. آیا توانستند تفکر حدیث گرایی را ریشه کن کنند؟ مسلما خیر، تفکری که بعدها ابن تیمیه را پدید آورد، محمد بن عبدالوهاب را و حالا داعش را که این طور انرژی جهان اسلام به هدر داد و ناامیدی را بر صد سال به بدنه جامعه اسلامی وارد کرد.
تمام بحث های ناچیز اخیر بنده، این بوده است که تا سرنوشت مفهوم علم روشن شود. بحث بر سر آن درخشش علمی در حد و محدوده خود و انکار آن نبوده، بحث در این باره بوده است که «علم» و «سوال» و «پرسش تازه» در تمدن اسلامی، به ندرت رشد کرده و تنها بر حافظه افزوده شده است. وقتی کار علمی نمی کنید، دایره المعارف گذشته پر افتخار را می نویسید.
گیر اصلی یا لااقل یکی از آنها بر سر این بوده است که ما تحت سیطره افکاری بوده ایم که باید نه فقط علوم دین را که علوم انسانی شکل گرفته در آن فضا و حتی علوم طبیعی رایج یا تولید شده جدید را به تدریج، غیر قابل انکار می دیدیم.
اشکال اصلی این است که ما در قرن سوم تا چهارم، نتوانستیم در پارادایم علمی ایجاد شده از یونان تا آن زمان، تردید کنیم. ما همان را استوار کردیم و بر اساس آن نظام علمی، به رغم آن که به صورت تک نفره، و گاه گاهی، یافته های جدیدی داشتیم ـ مثلا ابن هیثم ـ اما هزار سال در آن ماندیم و به آن افتخار کردیم. ما می توانیم به آثار دوره سلجوقی و صفوی افتخار کنیم و کار تازه ای انجام ندهیم! می توانیم به آنها افتخار کنیم و کار تازه هم انجام دهیم. ما حتی الان هم، همان کار اول را انجام می دهیم.
تأمل مختصر بنده در این مدت، مرور بر رساله های کوچک و گاه کتاب های بزرگی بوده است که در حوزه علوم طبیعی یا برخی از جنبه های علوم انسانی و اجتماعی نوشته شده، و می توانند به ما نشان دهند که مفهوم علم، تردید، یقین، و اصولا بحث معرفت، در آنجا چگونه عرضه شده است. این که ما در فلسفه اسلامی، بحث معرفت را جدی نگرفتیم و روز به روز قدسی ترش کردیم تا از دسترسمان خارج شد، این کاری است که باید با تأمل در نوشته های فلسفی انجام دهیم.
فهم علمی تر از این مطلب وقتی است که رساله های طلسمات و خرافات را که هزاران نسخه خطی است، کنار هم بگذاریم و بفهمیم در قرون گذشته، چطور با مفهوم علم بازی کرده ایم. کتاب های احکام نجوم را که صد البته برخی فلاسفه با آنها مخالف بودند و برخی هم موافق و عامه جامعه و مدیریت سیاسی جوامع اسلامی با آن همراه، بخوانیم و ببینیم سبک استدلالها برای حل و فصل مسائل و داشتن شناخت درست، به چه صورت بوده است. (ادامه 👇👇)
@jafarian1964
یادداشت های بنده برای سخنرانی امروز در همایش تمدنی دفتر تبلیغات اسلامی مشهد
اول سه نکته را عرض کنم:
• ما بازتاب روزگار خودمان هستیم و بنابرین همیشه باید فکر کنیم که در تفکر منعکس کننده دوره تاریخی خویشیم.
• الزاما ما باید تاریخ را بشناسیم، تاریخ نزدیک و دور را، برای این که بتوانیم درست اندیشه های حوزه تحول فکر در جامعه را دنبال کنیم.
• ورود بنده به بحث تمدن و در خصوص علم در تمدن، تاریخی است، یعنی پیش از این که در باره اصل این مفهوم، معنا و تعریف و لوازم آن فکر کنم، آن هم منظم و طرح واره، بحث تاریخی می کنم و از دریچه تاریخ وارد می شوم.
ما و گفتمان تمدن دینی: شکل گیری گفتمان تمدن در دوره جدید تاریخ ایران یک بحث مهم و در حد خود فراگیر است. این نگاه هم از نگاه طراحان آن و هم مخاطبان، مهم، محل بحث و ارزش طرح کردن داشته است.
شاید اولین سوال همین باشد که چرا این گفتمان در میان ما شکل گرفته است؟ در حالی که فرضا در تمام دوره صفوی یا دوره افشاری و زندی و حتی تا نیمه های قاجار، سخنی از این گفتمان در میان نبوده است.
این پرسش جواب چندان دشواری ندارد. همه ما می دانیم مواجه شدن ایران با غرب، و «تفاوت» و «فاصله» ای که میان این دو وجود داشت، سبب سوالات و ابهاماتی شد که در نهایت برای پاسخگویی به آنها این گفتمان شکل گرفت.
در این باره، بارها و بارها، کسانی متون را کاویده اند و هر بار به زبانی در باره آن بحث کرده اند. البته این بحث، با چندین بحث دیگر همپوشانی دارد. مثلا اگر کسی تاریخ اندیشه کار می کند، یا به طور کلی در باره تجدد و نوگرایی تحقیق می کند، طبعا به گفتمان تمدن خواهی ایرانی ها هم خواهد پرداخت.
این گفتمان برای متدینین یک صورت ویژه دارد، و یک سوال اصلی این است که رابطه تمدن با دین چیست؟ مشکل این است که تمدن جدید در فرنگ، با محدود کردن دین تولید شده و داستانهای فراوانی در این زمینه به ایران منتقل شده است. از نخستین روزهای ورود فرهنگ غرب به ایران، این مسأله مطرح شده بود که علم و دین با هم ناسازگار هستند، و اساس این بحث هم تجربه فرنگ بود.
نکته دیگر این که آنچه در جامعه ایران از پیش از مشروطه و درجریان انقلاب مشروطه و سپس دوره اصلاحات رضاشاهی رخ داده چه نسبتی با دین دارد. یک مثال ساده بزنم، کتاب اسلام خالص، از محمد علی مبارکه ای، وجه ارتباط «لباس روحانی» با «تمدن» را دنبال کرده است، هرچند غیر مستقیم، گویی در حال پاسخ گویی به این سوال است که تاریخ این لباس چیست. گاهی هم کلی تر، مانند کتاب تمدن اسلام شیخ قاسم مهاجر که سال 1312 ش منتشر شد.
بدین ترتیب ما باید مراحل زیر را دنبال کنیم:
• برخورد ایران با تمدن غرب و پدید آمدن پرسشهایی چند در باره وضع ما
• شکل گیری گفتمان تجدد
• شکل گیری گفتمان تمدن برای حل یکی از جنبه های بحث تجدد خواهی یا مخالفت با آن
• و در نهایت شکل گیری بحث از گفتمان تمدن اسلامی یعنی رابطه تمدن و دین
در این زمینه، ما تحت تأثیر مسائل زیادی بوده ایم، اما پرسش اصلی این است که دین چه جایگاهی در تمدن دارد؟ این سوالی است که برای متدینین مطرح بوده و هر کدام به فراخور دانشی که داشته اند، در این باره مطلب نوشته اند:
• برخی در قالب تاریخ تمدن و روشن کردن نقش دین در آن
• برخی در ارائه تبیین جدیدی از دین که بتواند نقش بهتری در تمدن بر عهده گیرد
• برخی در قالب نقد مطالبی که دیگران علیه برداشت های رایج از دین در ضدیت با تمدن نوشته اند.
به جز اینها، در موارد مختلف و جاهایی که صورت مستقیم به این بحث پرداخته نشده، موارد تمدنی درج شده است. مثلا در تاریخ نویسی معاصر ایران ، چنان که در بسیاری از مباحث دینی که به نوعی با مسائل اجتماعی ارتباط داشته، مباحث تمدنی درج شده است. برای مثال در بحث از حقوق زن یا مسأله حجاب، یا مباحث اقتصادی و بسیاری از نکات دیگر.
در واقع، بحث از تمدن و مخصوصا اتهامی که به دین وارد شده بوده، یکی از گفتمان های رایج در نوشته های صد سال گذشته ما و در این اواخر در دهه های منتهی به انقلاب شد. در یک دوره، دین سخت در معرض تهاجم قرار گرفت و به اسم مبارزه با خرافه، روی نقش منفی آن تأکید شد. اما پس از چند دهه، آن موج، قدری شکسته شد و دوباره دین به صحنه جامعه برگشت. چند عامل سبب بازگشت دین برای طرح مسأله اداره جامعه و تمدن سازی شد:
• با آمدن مظاهری از تمدن جدید در جهان اسلام، مشکلات حل نشد و این نشان شکست تمدن جدید تلقی شد.
• در غرب، دو جنگ جهانی سبب سرخوردگی دیگران از تمدن غرب شد
• برآمدن مارکسیسم و تردیدی که در اعتبار جهان جدید ایجاد کرده بود، عاملی دیگر برای سرخوردگی بود.
بحث از تمدن و دین در جهان اسلام شیوع فراوانی یافت و بیشتر این مباحث در سه نقطه متمرکز شده بود:
• مصر
• شبه قاره
• ایران
@jafarian1964
از کی دنبال تمدن اسلامی افتادیم...
این که ما تمدن اسلامی داشته باشیم، از کجا درآمد؟ گاهی مفروضاتی هست که چون فراوان تکرار شده و می شود، ما در باره اصل و نسبش صحبت نمی کنیم و آن را مسلم می گیریم. چیزی به نام تمدن اسلامی داشته باشیم، فکر تازه ای است که خودش برخاسته از نگاه های تازه فرنگی ها به تمدن است. به متون خودمان برگردیم، عنوان «التمدن الاسلامی» از کی میان ما آمده است؟ ممکن است گفته شود، عنوان های مشابه هست. به نظرم ایرادی ندارد که سلسله نسب این ترکیب را با هر لفظ و کلامی درآوریم. فقط بدانیم که گاهی یک ترکیب می تواند تمام فکر و ذهن ما را خود مشغول کند، و دهها و صدها سال ما را در مسیر غلطی پیش ببرد. اصلا نمی گویم این تعابیر از آن دست است، یا ما حق نداریم به شکل ساده یک عنوانی را درست کنیم، می خواهم تأکید کنم که برای این ترکیب و موارد مشابه، باید به این نکته توجه داشته باشیم که فکر ما را دستکاری نکند و جهت دهی بیهوده به آن ندهد. لابد گفتیم، چون غربی ها تمدن دارند، ما هم باید تمدن داشته باشیم. از آنها تمدن بی دینی است، ما می خواهیم تمدن دینی داشته باشیم. بعدا عده ای تأکید می کنند که از آنها هم تمدن مسیحی است و ما می خواهیم تمدن اسلامی درست کنیم. غالبا بدون باز کردن کلمه و ترکیب های مشابه، و بی آن که تفکیک جدی در شقوق مختلف و اطلاقات و مصادیق آن داشته باشیم، در این باره به بحث ادامه می دهیم. علم را در همه مراتب آن با هم در می آمیزیم، صنعت و فن و تکنیک را با آن مخلوط می کنیم، ارزشها و فضائلی که سوار بر اینهاست، عین آن علم می انگاریم و در مجموع، یک شترگاو پلنگی می سازیم که خودمان هم از آن سر در نمی آوریم. تازه بر سر آن به جنگ و جدال می نشینیم. کاری که قرنهاست انجام می دهیم، و تمام نیرو و انرژی و خلاقیت را صرف مباحثی می کنیم که بسیاری از آنها، از اساس بیراهه رفتن است. بیاییم پرسشهای اصلی را بدست آوریم و در باره راه حل آنها بحث کنیم و مسیری را برویم که بتوانیم نوعی اتفاق نظر داشته باشیم. تا این اتفاق نظر یا دست کم نزدیک شدن نظرها به هم در حد قابل توجهی نباشد، و تمام انرژی ما صرف جنگ و جدال شود، راه به جایی نخواهیم برد. یک قرن قبل که فکر سلفی آمد، و سید جمال و دیگران صورتهای مختلفی از آن را ارائه کردند، همه اش به این فکر می کردیم که اگر صدر اسلام را بنگریم، و آن را احیاء کنیم، دوباره به عظمت می رسیم. این چه راهی بود؟ سلفی ها همین راه را رفتند و از داعش سر درآوردند. آنها سنتی تر از همه عمل کردند. به همان سلف، و میراث حدیثی آنها. ما گفتیم اشتباه کردید، باید یک سلف دیگر را می گرفتید. اما نتیجه کار ما چه شد؟ نمی گویم، باید از روی نتیجه ناقص، فکر را ارزیابی کرد، بلکه تأکید می کنم که هر بار اندیشه ای و راه حلی به ذهنمان آمد، شایعش کردیم و گسترشش دادیم و بر اساسش عمل کردیم و راه رفتیم، اما چون در اساسش فکر نکرده بودیم، سر از بیراهه در آوردیم. امروز داشتم کارنامه کانون نشر حقایق مشهد را که سال 1326 منتشر شده، می خواندم. از بدبختی مسلمانان می نالد و می گوید «نظری به صدر اسلام» نشان می دهد که «در مدتی اندک چنان پیشرفتی حاصل کردند که افکار مورخین جهان در کشف علل آن سرگردان مانده است». دهها گزاره از دل این یک جمله در می آید که راجع به آنها، ذره ای درست فکر نکرده ایم. در رساله آفتاب و زمین که تازه منتشر کردم، عظمت اسلام سلف را در رفتار مغیره بن شعبه در دربار ساسانی می داند که چطور با عظمت ظاهر شد و حاضر به کرنش نشد. آن هم مغیره با آن سوابقش.... در رساله کارنامه کانون، تمام مسأله را در اصلاح دینی ما جستجو می کند، و راه را برگشت به عصر نخست می داند. آخر کدام عصر نخست؟ چه عظمتی و پیشرفتی؟ اگر چیزی بود، عاملش چه بود؟ یک ذرّه در این رساله، به پیشرفت علم و فن و صنعت توصیه نمی کنیم، و همه چیز را ناشی از این می دانیم که اگر دینداری درستی داشته باشیم همه مشکل حل می شود. خوب، اگر دینداری درستی داشته باشید، و در علم و دانش و تجربه، تلاش نکنید، مدارس و دانشگاهها جدیت نداشته باشند... چه خواهد شد؟ باز خواهند گفت، خوب، دینداری درست یعنی همین... و دور زدن های بی حاصل. اساسا ما در طول این صد سال، مرتب و مرتب، با گزاره های غلط، بررسی نشده، اظهارات احساسی، ساختن ترکیب های دهن پرکن اما بی محتوا.... فقط سعی در ایجاد امید کاذب داشته ایم. همه جا اعتماد به نفس و امید دادن بیهوده، فایده ندارد، مهم فکر کردن، درست سنجیدن، شفاف بودن، همه چیز را با یکدیگر خلط نکردن و مطالبی از این دست است که می تواند ما را پیش ببرد. و این سخن، سر دراز دارد...
@jafarian1964
صرف افتخار به گذشته، مشکلات ما را حل نمی کند
سالهای سال است که ما تمدن اسلامی را به بزرگانی چون کندی، فارابی، بیرونی، ابن سینا، فخر رازی، خواجه نصیر و تنی چند از بزرگان علم و دانش در دنیای اسلام می شناسیم؛ روی نوآوری ها و تکاپوی های علمی آنها تأکید می کنیم و بویژه این که افکار آنان هزار سال است که تمدن اسلامی را سیراب کرده و شکوه و عظمتی ویژه به ما بخشیده، تأکید می کنیم. در اینجا، و ضمن تأکید این که اینان بهترین های دوره های میانی تاریخ تفکر و تاریخ علم در میان ما هستند، دو نکته دیگر را هم باید مد نظر قرار دهیم.
نخست آن که بدانیم حاصل تکاپوی علمی و آثار آن در تمدن اسلامی، طی قرون مختلف، چه مقدار بوده، و مهم تر آن که، آیا این میراث علمی، میراثی پویا و متحول متناسب با مفهوم علم و فرضیه و تغییر و پیشرفت علمی بوده، یا آن که بیشتر در فضایی جامد و بی تحرک امتداد یافته است. به نظرم روشن است که با همه عظمتی که این میراث دارد، ما نتیجه روشنی از آن دانش برای ایجاد تحول و انقلاب علمی نگرفته ایم و درجا زده ایم، حالا لازم است بار دیگر تأمل کنیم که اشکال کار در کجا بوده است.
نکته دیگر این است که در تمدن اسلامی، روشن کنیم اساس این تمدن، روی علم و دانش برگرفته از آثار این بزرگان بوده، یا نوعی دانش توده ای و مردمی سطح پایین در سراسر این تمدن جریان داشته، و هزاران نسخه و اثر از آن شبه علم باقی مانده؛ افکار پوسیده ای که در قالب کتاب و رساله، دست طبیبان و منجمان و قصه گویان بوده و مردم را از آنها سیراب می کرده اند. در این مورد هم ناچاریم اعتراف کنیم تنها بخش اندکی متعلق به خروجی آن اندیشوران نامی در تمدن اسلامی، و اما بخش عمده، مربوط به همان علم توده ای و مردمی است که حاصل و برکشیده هزاران سال اندیشه های علمی عامیانه میان بشر بوده، و بطن اندر بطن در جوامع مختلف امتداد یافته است.
نکته مهم این است که آن عالمان، می بایست، دانش علمی را به گونه ای سامان می دادند که بتواند این اسکلت فلزی و سخت را که دانش توده ای را حفظ و حراست کرده، بشکنند و تحول و تحرک را در علم پدید آورند، اما چنین اتفاقی نیفتاد و در واقع، پاردایم حاکم بر دانش یونانی هزار سال دیگر هم دوام آورد.
این که چرا آنها نتوانستند به این نقطه برسند، نکته بسیار مهمی است. در یک کلام، به رغم بزرگی آن افراد، دانش علمی و به طور خاص علوم تجربی ما همان چیزی بود که که بخش مهمش از یونان، و بخش های اندکش از ایران و هند و تجربه های مردمی عرب بهم تنیده شده و محصولی را به عنوان «علوم تجربی» در میان ما شکل داد. بدنه این دانش، و ارکان آن، سبب انقلاب علمی در میان ما نشد، و ما نتوانستیم پارادایم یونانی علوم تجربی و علومی مانند جغرافی و نظیر اینها را تغییر داده و مسیر تازه ای را آغاز کنیم. اگر این انقلاب علمی شده بود که ما باید آثار آن را می دیدیم. چشم که داریم.
بدتر از همه آن که از قرن ششم هجری به بعد، همین تحرک علمی مختصر نیز از بین رفت و با برآمدن اندیشه های شبه عرفانی و تسلط همه جانبه جهان بینی عرفانی بر تمام معرفت بشری، راه علوم تجربی را کاملا سد کرد. ما یک سره به بزرگانی چون فارابی و ابن سینا می نازیم، اما نه تنها آثار خوب آنها برای زمانشان، در دوره بعد نتوانست چارچوب تازه ای برای علوم تجربی بگشایند ـ به مانند آنچه در قرن پانزدهم و شانزدهم و بعد از آن در غرب پدید آمد ـ بلکه چنان جمودی و سکونی بر دانش تجربی ما حاکم شد، که تا هزار سال بعد که حالا باشد، فقط توانستیم به آن افتخار کنیم و به آن ببالیم، اما نتوانستیم هیچ در بسته ای را بگشاییم. زمانی که چراغ علم این بار و دوباره از غرب به این سوی آمد، تسلط و هیمنه آن، چنان ما را به تعجب واداشت که طالب علمان ما، همه مدارس قدیم را کنار گذاشتیم و سراغ علوم جدید رفتند. این آثار همان انقلاب علمی است که این بار و مثل دوره ای که یونان میان ما آمد، در میان ما پدید آمد و ما را از گذشته برید. البته مقاومت های بیهوده ای کردیم، و هنوز هم می کنیم و این را به اسم دینی کردن و سنتی کردن علم جدید دنبال می کنیم، اما بیشتر آنچه نوشته می شود، راه به جایی نمی برد. متاسفانه برخی از ما، مقاومت مان بیشتر است، و با ادبیات عوام پسند، مرتب یاد از عظمت گذشته علمی می کنیم، این که نسخه های این آثار فراوان است، این که در قرن چهاردهم و بعد از آن آثار ما در اروپا چاپ می شده و ...، اما حقیقت آن است که دنیا راه خود را می رود و علم به سمت گشودن افق های تازه حرکت می کند، بدون این که ملاحظات ما را در نظر بگیرد.
@jafarian1964
یکی از اشکالات دایمی شاگردان من در کلاس فرهنگ و تمدن به بنده، این است که شما وقتی می خواهید نمونه های تمدن گذشته تان را بیان کنید، و عظمت و شکوه تمدن اسلامی را بگویید، مرتب از مساجد بزرگ، بازارها و مدارس و قصرها و مراکزی یاد می کنید که همگی ساخته و برکشیده سلاطین و خلیفگان آن روزگاران است. امری که کتیبه ها شاهد این مدعاست، چنان که اخبار تاریخی، و اشعار شعرا هم همین را می گوید. آنچه از آن روزگاران در بلاد اسلامی مانده، به فرمان و پول همین سلاطین و امیران بوده است، حتی همین مدارس و دانشگاههای که در آن درس خوانده اید. از سوی دیگر، وقتی می خواهید راه درست و سلیم را نشان دهید، آن قدر قید و قیود برای تحدید و تعیین مرزها می زنید که در آخر فقط یکی دو کوچه و محله در یک گوشه ای در یکی از روستاهای دوردست باقی می ماند که سالم است. یک اقلیت در نهایت اقلیت. البته درست است که برخی از بناها توسط امیران نیک نفس ساخته شده، اما در کل، این تمدن اسلامی، آنچه مثلا در اندلس امویان ساخته شده، یا آنچه از امویان و عباسیان در این سوی مانده، بسیار فراوان و با توصیه آنهاست. دارالحکمه از همین مأمون است. این هارون است که فتوحات عظیم کرده و بلاد زیادی را مسخر ساخته است. درست در برابر، وقتی قرار است در باره این سلاطین قضاوت کنید، همه آنها را راهی جهنم کرده، و اساسشان را ویران می کنید. همین امر در باره فرقه های اسلامی و مشارکت آنها در تمدن اسلامی هم صادق هست. به هر حال، اگر این تمدن اسلامی چیز خوبی است، یک اقلیت ده تا پانزده درصدی متفرق که فقط آن را نساخته اند، و تاریخ هم آن را تأیید نمی کند، بلکه با مشارکت همه فرقه ها و گروهها ساخته شده است. ممکن است کسی بگوید، گور پدر تمدن! اینها دنیاست و ارزشی ندارد، ما به فقط به تربیت و تدین و تعهد می پردازیم و دین پاک به معنایی که ما می شناسیم، ما را بس. در باره تمدن جدید هم کسانی از اهل حدیث معاصر، همین را می گویند. از نظر آنها، بهترین راه را انکار دنیای جدید با همه مزایایی که خودشان هم هر دقیقه از آن استفاده می کنند، می دانند. اینها کارشان راحت تر است، و دلیلی هم ندارد که درس تمدن بدهند یا اصلا در این باره مطالعه کنند، اما کسانی که در فکر تمدن هستند، باید پاسخ دهند که راه آینده ما با این گذشته و تجربه چیست؟ آیا قرار است دایره حق را آن اندازه محدود کنیم که به همان یکی دو کوچه و محله محدود شود، یا اگر تمدن می خواهیم، باید دایره دید را بازتر کنیم. اگر این دایره دید بازتر شد، آن وقت باید به لوازم و تبعات آن هم پای بند باشیم، و این قدر سخت گیر نباشیم و علیه این و آن نزنیم و دست از سر این امت مظلوم و سربزیر و تحقیر شده، برداریم. به نظر می رسد باید بکوشیم راه بهتر زندگی کردن را که حقیقت دین است، دریابیم و مدام در پی درک اشکالات کار و رفع و رجوع آن باشیم و با همدیگر بیشتر مهربانی کنیم.
@ jafarian1964
آیا گوش و زبان ما زبان تمدن جدید را می فهمد؟
خوب یا بد، در ایران، تصوف با جنس تفکر ایرانی عجین است. اصلا برخی معتقدند که تفکر ایرانی ذاتا تفکری عرفانی و گنوستیک است و تمام لوازم آن را هم دارد. شاید بالای هفتاد هشتاد درصد شعر فارسی که مهم ترین دستاورد این زبان است، همین مضامین را دارد. برترین شاعران ما، به جز فردوسی که شعرش حماسی است، در همین فضا سیر کرده اند. این تصوف، ربطی به تصوف حرفه ای و خرقه ای و حزبی ندارد. اگر هم در عمل هر دو در جامه جامعه ایرانی بوده، نباید حساب تفکر عرفانی منعکس شده در شعر فارسی را که از اساس خدا شناس است و به انسان هم حرمت می گذارد، با چیز دیگری خلط کرد. سنایی چشم و چراغ این فرهنگ است، شعرش حکمت و اخلاق و زهد و عرفان است. همین طور نظامی گنجوی. حافظ که جای خود دارد، و مگر می شود او را از فرهنگ ایرانی گرفت! این واقعیتی است که وجود دارد. این تفکر البته رقیب هم دارد، رقبایی که دلایلی برای حضور خود دارند و با تفکر عرفانی درگیر هستند. منازعات فقها و صوفیه، نمونه ای از این جدال هستند. الان روی این بخش، متمرکز نیستم.
سابقا و همواره نوشته ام که تفکر صوفیانه، تفکر تمدنی نیست. اخیرا که نقد صوفیه پسر فیض را منتشر کردم، مفصل در مقدمه نوشتم که این نقد، چه تفاوتی با نقدهای جاری دراد. نقد تمدنی است نه صرفا مذهبی. تفکر عرفانی، به روشنی، از سنخ تفکر تجربی و ریاضی و فیزیک نیست، و اگر قرار باشد که ما همه اش به این مباحث فکر کنیم، چنان که این طور بوده و هستیم ، و البته در حد خود ویژگی تفکر ایرانی است، و نمونه اش همین موسیقی فعلی و شعرهای جاری در آن است، با این زبان، نمی توانیم دنیایی باشیم، و اگر دنیاوی و به یک معنای ریاضی فیزیکی نباشیم، از تمدن مادی بی بهره ایم. زبان ما، زبان تمدن جدی نیست. ما دنیا را در حد ضرورت و اکل میته آباد می خواهیم. شناختمان هم از آن، در هاله نور و صرفا ارزشها است.
حالا یک واقعیت داریم، و آن همین است که عقلیت تاریخی ما رمز آلود و عرفانی و غزل سان است. دیگر این که این تفکر، تفکری دنیاوی و ریاضی و قیزیک نیست. این دو چه ارتباطی با هم دارد؟ اولی یک شناخت از وضع تفکر ایرانی است و دومی یک استنتاج در باره نسبت این زبان با تمدن. زبان فرهنگ ما عرفانی است و این فرهنگ نمی تواند ما را به طور جدی وارد تمدن دنیوی مدرن کند. نه تنها نمی تواند که ما همه اش در مقابل آن گارد داریم. ما دست کم به سادگی از بند این امور رهایی نخواهیم یافت. گویی سرنوشت ما این است که فعلا با ترکیبی از دین و عرفان ایرانی و در کنار آن به اجبار با تقلید از تمدن از غرب راه مان را در تاریخ دنبال کنیم. عجالتا که راهی جز این نداریم. روزی روزگاری اگر چیزی تغییر کرد، باید حرفهای دیگری زد. شاید در این میانه بشود راهی یافت. یا دست تقدیر که در واقع همان مجموعه عوامل ناشناخته و شناخته است، راهی باز کند. هیچ بعید نیست، از این میانه، راهی باز شود، اما چطور!
ما علاوه بر زبان عرفانی، زبان دین و در بخشی از آن زبان فقه هم داریم که بیشتر تمدنی می نماید، اما آن هم جدیت مورد نیاز تمدن را ندارد. شاید راه اصلاحی باشد که هنوز نمی توانیم و باید رویش فکر کنیم.
راستش هیچ کدام از این زبانها، زبان تمدن جدید نیست. داوری حق دارد بگوید تمدن جدید، تمدن ریاضی است و ما بر اساس آموخته های خود، می دانیم که برای این علم که اساس تمدن دنیوی هستند، ارزشی قائل نیستیم. نه از نجوم جدید و نه از ریاضیات مدرن، هیچ استفاده ای نمی بریم، چون از ماهیت آن سر در نمی آوریم. تمدن جدید، تمدن ریاضی است و ما این را نداریم. چند دهه است عادت داریم این سبک فکر کردن را متهم به امپریسیسم و تجربه گرایی و این قبیل عناوین محکوم کنیم. باشد، بکنیم. آیا با این محکومیت، تمدن بدست می آوریم؟
بماند که ما ویژگی های ملی و دینی دیگری داریم که بخش مهمی از هویت ماست، و از بس تحت فشار بوده ایم، در برابر هر فشاری، گارد می گیریم. این یعنی این که کمتر حاضر به شنیدن حرف دیگران هستیم، در نتیجه، برای همکاری هم کمتر آماده ایم. شاید زبان ما که نگاه از بالاست، ما را برای خودمان خیلی مقدس کرده است. ما می خواهیم فرمان بدهیم، حتی اگر توانمان در آن حد و اندازه نیست. به قول آن مرحوم، رگه ای از تمایل به امپراطوری گری در وجودمان هست (به نظر شما نیست؟). راستش لوازمش را نداریم، گرچه نوعی زرنگی ایرانی برای چانه زنی داریم. خدا هم کمکمان کرده و تا حالا دوام آورده ایم، هرچند در قالب بشر درجه دوم. ما به زندگی مان ادامه می دهیم، اما در همین حد و حدودی که هستیم و با همین فاصله ای که از تمدن جدید غربی از نظر سطح زندگی و توسعه و رفاه داریم. امیدوارم وضع بدتر نشود.
آیا دوباره مبحث «طبیعیات» قدیم را در قم زنده می کنیم؟
در قرن دوم، وقتی آثار یونانی ترجمه شد، به تدریج، علمای دین که سعی می کردند به همه علوم و معارف صبغه دینی بدهند، وارد بحث های طبیعیات شدند. آنها را با الهیات پیوند زدند، و مجموعه ای درست کردند که تا زمانهای اخیر، وقتی که غرب، فاتحه آن طبیعیات را خواند، ادامه داشت. درست در آستانه نو شدن ایران، دایره علوم از همدیگر تفکیک شد، دارالفنون راهش را از مدرسه مروی جدا کرد، و طبیعیات به دانشگاه واگذار شد. البته برخی از فلاسفه سنتی، همچنان متن هایی را در این زمینه می خواندند که امروز می دانیم، جز برای تاریخ علم، پشیزی نمی ارزد. بهانه ورود آن مباحث توسط معتزله قدیم به دین، در قرون اولیه، همین بود که مراقب باشند اندیشه های دینی محفوظ بماند و دنبال آن بود که چه قدر از جوهر و عرض بحث کردند. بیشترین هنر فارابی و ابن سینا، هم ترکیب میان فرهنگ یونانی در بیشتر زمینه ها با دین بود. اما همه آنها تلاشها بر باد رفت و فقط به صورت خاطره ماند. حالا ، و مع الاسف عده ای دوباره قصد بازگرداندن آن دوران را دارند. البته می دانند که فاصله چه قدر بیشتر شده، اما گویی خوششان می آید به اسم دین و سنت، و بالا گرفتن شعارهای تمدن اسلامی، در هر زمینه ای نظریه پردازی های من درآوردی کنند. تجربه گذشته نشان می دهد که این کارها بی ثمر است. این که ما در قم آشنا با مسائل مهم کشور باشیم، یا این که مثلا احکام فقهی آب را توجه داشته باشیم، یا این که اخلاق عمومی مربوط به این امور را رصد کنیم، مشکلی ندارد. مشکل سر کلمه تمدن اسلامی است که ما می خواهیم در قم آن را هدایت کنیم. اولا که اصل این اصطلاح ساخته غرب جدید است، و دوستمان آقای نصیری که بیش از همه روی اینها حساسیت دارد، باید به این نکته توجه کند. این اصطلاح را آنها و بعد هم مسلمانهای شیفته غرب که در عین حال ضد عرب بودند، رواج دادند. حتی پیش از آن غربی هایی مانند گوستاولوبون و جرجی زیدان مسیحی. ثانیا این افکار به عنوان احیای تمدن اسلامی، ساخته مصری ها و سوری ها و هندی های مسلمان است و ما بیش از همه سر سفره آنها هستیم. حالا هم کشورهای حوزه خلیج فارس که این بساطها را برا ی تمدن سازی راه انداخته اند، همه مشکل ما را دارند بلکه بدتر. ما باز اندکی عقبه خود را می شناسیم، آنها این را هم نمی دانند. همه چیز را به غرب فروخته اند، اما اسمی از این مطالب را نگاه می دارند. چند سال قبل، بیست و اندی جلد کتاب توسط دانشگاهی در ابوظبی در باره علوم جدید مثل فیزیک و شیمی و ... در قرآن منتشر شد که جایزه هم گرفت. از این بازی ها، اگر در نیاورند، چه بگویند؟ تا بود، روشنفکران ما، در دام غربی های علم گرایی بودند که می خواستند بی دینی را هم به اسم علم رواج دهند و نمونه اش رواج اندیشه های مارکسیستی در ایران بود. چندین دهه هم هست، گرفتار اندیشه های مصری ها هستیم که می خواهند تمدن اسلامی و بعد هم خلافت اسلامی را درست کنند. داعش از کنار این حرفها و تئوری های همینها درآمد. ما باید از گذشته درس بگیریم. آقای مطهری کنار بازرگان بود، و هیچ گاه فریب این را نخورد که تصویری علمی از دین بدست بدهد. این در حالی است که امثال بازرگان، از قضا در یک دوره طولانی (تا پیش از تغییر عقیده) اگر چه اسم تمدن اسلامی را به زبان نمی آوردند، اما به نوعی سعی می کردند با ترکیب علم و دین، راهی برای این امر بازکنند. به نظرم آقای مطهری تحت تأثیر قرار نگرفت راه خودش را رفت. نه بحث آب در تمدن اسلامی کرد نه پزشکی. نه از باد و باران سخن گفت و نه از مطهرات در اسلام. ایشان هم این مباحث را می دید و آثار منتشره را مطالعه می کرد. البته، غالب نویسندگان ما در آن دوره، تحت تأثیر افکار مصری ها بودند، اما آقای مطهری از همه کمتر بود. به نظرم، راهی که می رویم، گو این که با شعارهای جاری سازگار است و هوادار دارد و پول هم کم و بیش اختصاص داده می شود، اما راهی است که به ناکجا آباد ختم می شود.
درس امروز کلاس فرهنگ و تمدن اسلامی:
برداشت ما مسلمانان از تمدن چیست؟
1. برای تمدن تعاریف زیادی شده و در باره تفاوتش با فرهنگ هم مطالب فراوانی گفته شده است. در این تعاریف، اصولاروی «ترقی و پیشرفت» در زندگی مادی تأکید دارند و البته، همه، در غرب و شرق، در سطوح مختلف، از معنویت و اخلاق هم به عنوان بخشی از تمدن سخن می گویند، و ا ما مهم این است که اساس تمدن در این تعاریف، ترقی مادی است که اگر باشد تمدن هست، و الا تمدنی در کار نیست. در حالی که در بخش اخلاق و معنویت، به گونه ای است که اگر اینها باشد، اما ترقی مادی نباشد، ظاهرا کسی نمی گوید تمدن هست. تمدن چنان است که یک ساختمان شیک و راحت و مرفهی باشد که در آن اخلاق و معنویت هم باشد، اما اگر این بنا نباشد، به نظر می رسد از نظر تعاریفی که برای تمدن می شود، حتی با وجود اخلاق ومعنویت، تمدنی در کار نخواهد بود. فرض کنید یک صوفی، در قبرستان زندگی کند و آب و نانی هم کساین صدقه سر فرزندانشان برای او بیاورند، آیا این را تمدن می گویند؟ ظاهرا این طور نیست. پس رکن آن یا به عبارتی ماده تمدن، همین ترقی و پیشرفت است و معنویت در صورت آن نقش دارد.
2. طبیعی است که ما مسلمانان هم وقتی از تمدن صحبت می کنیم، علی القاعده مطابق همین تعریف و رویکردی که در غرب هست، تمدن را پیشرفت می دانیم. این پیشرفت همانی است که دنیای جدید را از قدیم جدا کرده و در غرب هم تولید شده است. پیدایش نیروی بخار، و سپس برآمدن نیروی الکتریسته و سپس قدرت اتم، با تمامی لوازم دیگر آن، و در نتیجه ساختن کشتی های بزرگ، هواپیماها، سفینه های فضایی، گسترش شهرها، راهها، پلها، و پدید آمدن تکنیک های مختلف و پزشکی گسترده و بسیاری از مسائل فنی و رفاهی که همه مردم از آنها در «سرعت» و «دقت» و «راحتی» از آنها استفاده می کنند. معمولا وقتی مسلمانان هم در باره تمدن صحبت می کنند، از این دایره خارج نمی شوند، اما چنان که گفته شد، بخش دیگری به عنوان معنویت هست که همه آن را لازم می دانند، هرچند در تعریف آن و تبیین دقیق آن نگاه ها متفاوت و بیانها و به خصوص مصادیق و محتوای تعریف شده آنها، وضع یکسان نیست.
3. اولین باری که بحث تمدن به مثابه یک علم، یا یک گرایش علمی در رشته تاریخ به میان آمد و مخصوصا وقتی که مصادیق آن از قبیل دانشگاههای پلی تکنیک و صنعتی و خود کارخانجات و مظاهر آنها وارد کشورهای اسلامی شد، بسیاری از مسلمانان از نزدیک شدن به آن و پذیرش آن، مشکل داشتند. یک مشکل ترس تسلط کفار بود، چون به هر حال، این تمدن و مظاهر آن را خود آنها و مستشاران آنها می توانستند اداره کنند. یک مشکل دیگر، از نظر طرز تلقی نسبت به زندگی رفاهی هم بود. از سوی دیگر، تصوراتی در میان مسلمانان وجود داشت که این نوع توسعه، قدری رفاه گرایی است و خیلی هم خوب نیست که به آن روی خوش نشان دهیم. نگرانی های دیگری هم بود. از جمله این که در این ورود تمدن، مسلمانان تحقیر هم می شدند که چیزی از خودشان ندارند. شاید دلایل دیگری هم برای دور ماندن از تمدن غربی یا فاصله گرفتن با آن بود. این البته شروع نضج گیری فکر تمدنی یا همان «دانش تمدن شناسی» در میان مسلمانان امری متـأخر بود و این هم البته امری طبیعی هم بود. یک نگرانی عمده این بود که این تمدن جدید، که همراهش دین و اخلاق خاص خودش را دارد، با اسلام چگونه کنار خواهد آمد. نوعا در مراحل اولیه تصور بر این بود که سازگاری آن تمدن غربی با اسلام دشوار است. این مسأله مهمی بود. در این باره تفسیرهای بسیار مختلفی می شد، و آنها که رویکرد موافق با تمدن و همزمان اسلام داشتند، در ایجاد نگاه های ترکیبی که همزمان انتقاد از غرب، و نشان دادن راههای ترکیب اسلام و تمدن بود، تلاش می کردند. مطالب زیادی نوشته شد که یا مسلمانان را راضی کند یا غربی ها و غرب زدگان را.
4. مقالات و نوشته های فراوانی در باره تمدن و رابطه آن با اسلام هست. بخشی تاریخی است، یعنی بررسی تمدن اسلامی در گذشته که از لحاظ مفهومی ناشی از نوعی سرایت دادن مفهوم تمدن از معنای غربی آن به سمت گذشته و دنیای قدیم است. البته این کار را خود غربی ها هم کردند و کتابهایی که در باره تمدن های گذشه نوشته اند، در همین زمینه است. بحث در آنها از شرح امکانات صنعتی و تکنولوژیک بشر قدیم در همه ابعاد؛ همین طور نظامات اداری و سیاسی و نیز سازمان های دینی و اندیشه های حاکم بر آنها بوده است. مسلمانان نیز به تبع غربی ها، در باره گذشته تمدنی خود آثاری نوشته اند که اغلب تا پیش از شروع تحقیقات نوین و فراگیری روش های تازه در پژوهش تاریخ، کار جدی نبود.
5. بخش دیگری از بحث های تمدنی، در باره تحقق تمدن در وضع فعلی ما بود و هست. اینجا ما بحث مفهومی و مصداقی داریم. تمدن چیست و مصداقش کدام است. نسبتش با دین و سنت هایمان چیست. در واقع، و در ابتدا، آنچه در اینجا مراد است، اصل تمدن و سپس تفسیر تمدن از منظر دینی است که مسأله مهمی بوده است، این که آیا طرحی که ما خواهیم داد، طرحی متفاوت با چیزی است که در غرب هست؟ کجایش متفاوت است؟ صنعت و تکنولوژی غرب با شرق اسلامی، با هم فرق دارد؟ بالاتر، علوم پایه آنها هم متفاوت است؟ از آنها که بگذریم، در امر قانون و نظامات حقوقی و اداری و حکومتی هم متفاوت است؟ آیا این تفاوت ها، در ماهیت تمدن و تعریف آن و امکاان دست یابی به آن، تفاوت دارد یا خیر؟ صدها سوال در اینجا بود؛ از نقطه آغاز که اصلا این تمدن و رفاه خوب است یا خیر، تا این که چگونه می شود به آن دست یافت و چه نوعی از آن را داشت، همه سوال بود. نیز این که اشکالات آنچه در غرب است چیست؟ ما چه دشواری در رسیدن به آن داریم؟ آیا اصلا می توانیم به «تمدن» برسیم یا نمی توانیم؟ افکار موجود در ما، مانع از آمدن تمدن است یا موافق با آن، و چه باید کرد؟ و دهها و صدها سوال دیگر.
6. ما در باره تمدن غرب و نسبت خودمان با تمدن و تمدن غرب که عجالتا صورت اول و آخر تمدن در دنیای فعلی است [تا بعدها چه پیش آید] چه اندیشه هایی داشته ایم؟ فکر می کنم در این باره، تحت عنوان تمدن یا تجدد یا هر عنوان دیگری، خیلی نوشته ایم، اما نتوانستیم به نتیجه روشنی برسیم. رسیدن به دروازه های تمدن، دغدغه بیشتر رجال کشور ما بوده و هست. حتما همین احساس در دیگر کشورهای اسلامی که ما هم حلقه ای در میان آنها هستیم، بوده است. در واقع، نه تنها تمدنی برای ما محقق نشده، بلکه از نظر اندیشه هم سامان روشنی نداریم و به طور مداوم حرفهایمان را عوض کرده ایم. البته، در مقابل سوالات اصلی، تقریبا یک سری جوابهای آماده داریم که در عمل بی خاصیت است، و تنها خاصیت آنها، رها کردن برخی از دغدغه ها از ذهن ماست. جوابهای کلی که عملا و تقریبا هیچ فایده ای ندارد، اما اندکی ذهن ما را آرام می کند. این پرسشها در باره مسائل مختلف است. برای مثال می پرسیم: چرا عقب افتاده ایم؟ جواب این است که ما سوابق درخشانی داریم و دیگران سبب عقب ماندگی ما شده اند، یا می گوییم: رواج برخی از خرافات ما را گرفتار عقب ماندگی کرده است. سوال این است که تمدن غربی چیست؟ پاسخ این است: آنها گرفتار مشکلات اخلاقی هستند، تمدن آنها مادی است، و اما ما در صدد عرضه یک تمدن بی عیب و نقص هستیم. از این سوال و جوابها زیاد است.
7. یک مشکل مهم خلط تمدن و تجدد است. در تعاریفی که ما برای تمدن دیده ایم، و آنچه در عمل تجربه کرده ایم، تمدن و تجدد، لب به لب پیش آمده اند. این تجدد، مشکلش این است که گویا جنبه صوری تمدن غربی است و درگیریش با آداب و رسوم سنتی ما، بیشتر از خود تمدن است و معمولا فکر می شود که شاید بتوان از تمدن غربی جدایش کرد. هرچه تمدن از یک وزانتی برخوردار است، تجدد، لوس بازی و بازیگری است. این در ادبیات عادی ماست. مثلا وقتی جلال، غرب زدگی را می نویسد، نوک تیز حمله به تجدد است، اما پاسخی در باره تمدن یا نیست، یا اساسا مفروض این است که تمدن امر مقبولی است. شادمان از تسخیر تمدن فرنگی نوشت اما جلال از غرب زدگی. با این حال، بروز و ظهور این تمدن، در همین تجدد شده و همین سنت گرایان شرق را به وحشت انداخته است. در این باره حتی ما با هندی ها و چینی ها و ژاپنی ها هم ممکن است همداستان باشیم و همه از صورتک غرب، متنفر باشیم. مدام می گوییم باید اینها را از اصل پیشرفت و ترقی بشر تفکیک کرد، اما انگار نمی شود که نمی شود. درست همینجاست که زمینگیر می شویم و راه را گم می کنیم.
8. چنان که گذشت، ما مسلمانان در باره تمدن مطالب زیادی نوشته ایم که مشتمل بر همین قبیل سوال و جوابها و تفسیرها و تبیین های تکراری در باره تمدن خوب است، اما در عمل نتوانسته ایم قدمی به جلو برداریم. سیاسی کاریهای روز را کنار بگذاریم، یعنی آنچه که به کمک بودجه، مطالبی را در باره تمدن و قریب الوقوع بودن آن عرضه می کند، در می یابیم که در عرصه تفکر چه مطالب تکراری گفته و نوشته ایم.
در اینجا نوشته ای با عنوان «اسلام و تمدن» از یک نویسنده مذهبی دزفولی که در سال 1323 در نشریه آیین اسلام منتشر شده مرور می کنیم. در واقع، ادعاهای او را که بارها و بارها در متون بعدی هم در باره تمدن اسلامی آمده بند بند می آوریم: [مطالب زیر عبارات اوست، مگر آنچه در کروشه آمده است]:
الف: آیا تمدن غیر این است که انسان کاملا به وظایف انسانیت و آدمیت و حفظ حقوق جامعه بشری عمل نموده از توحش و بربریت خود را پاک دارد، و از رذائل اخلاقی و سوالب انسانیت و نقائص بشری آئینه جمال حقایق و فضائل را پوشیده ندارد؟ [تعریف تمدن]
[ادامه فرسته بالا] ☝️☝️☝️
ما هم به عنوان بخشی از مردم عالم قدیم، در همین تمدن اسلامی، از این شبه علمها فراوان داشته ایم و به آنها دلخوش بوده ایم و سبک زنگی مان را بر اساس آنها ساخته ایم. اینها علومی بوده است که گاه در ملحفه دینی هم پیچیده شده و ارائه می شده است. گاهی پشتوانه اش روایات کعب الاحبار بوده است. گاهی برداشت های دینی متفاوت و متغیر بوده است. برخی از این دانش ها هم اساسا دینی و الهی بوده و به دلیل بیانش در زبان دین، مقاصد دیندارانه داشته و اساس هدف ارائه آنها، نوعی هدف دینی در چارچوب بیان عظمت خلقت بر اساس مصطلحات رایج علم میان مردم و دانایی های عمومی بوده است، مطالبی که بیش از آن امکان بیان نداشته و قرار هم نبوده که شرح داده شود. بسیاری از استنتاجات از این قبیل آیات، برداشت های شخصی مفسران بوده که به تدریج رنگ دینی به خود گرفته، مقدس شده، به عنوان علم دینی عرضه شده و هزار سال، به عنوان علم قطعی به مردم ارائه شده و تمدن هم بر اساس آنها ساخته شده است.
پس به اسم دین، علم وجود داشته و تمدن هم به قول شما، به اسم تمدن اسلامی بر اساس اینها ساخته شده است، اما نباید توجه کرد که این تمدنی است که مثل تمدن مصری و بین النهرینی و غیره، نتوانسته از پشت خر به نشستن پشت فرمان ماشین یا هواپیما تغییر وضعیت بدهد. هزاران سال، نه فقط عالم اسلامی بلکه عالم مسیحی یا شرق دور یا اصلا همه بشر، آن علوم را داشته اند، علومی که نتوانسته است سقف فلک الافلاک را که اینها عرشش می خواندند، بشکافد و دانش جدید ارائه بدهد. اکنون چرا ما یا مسیحیان یا چینی ها، باید این علوم را مقدس بدانیم، آن هم به صرف این که این ها دانش های دینی از نوع اسلامی یا مسیحی یا کنفسیوسی و قدیمی بوده است؟ البته که ما تمدن مان را بر اساس آن دانشها ساختیم، اما راه به جایی نبردیم و قدمی از تمدن قدیمی بشر، پیش نگذاشتیم.
در واقع، هیچ انکاری در وجود دانش هایی به اسم دین در طول قرون نیست. مشابه آنها در مسیحیت قرون وسطی هم بود، و همانها بود که به تفتیش عقاید منجر شد و بالاخره دستگاه کلیسا هم تن به تغییر دیدگاههایش البته با هزینه های بسیار داد. خوشبختانه در عالم اسلامی بویژه در ایران، این اتفاقات با آن دامنه نیفتاد، چون اندک عقلی وجود داشت، و بر اساس تجربه های غرب، مسلمانان زودتر دریافتند که راه درست از مخالفت با علم جدید عبور نمی کند. این که امروز ما در همه عرصه ها، باز صحبت از این می کنیم که ما علم دینی داشته ایم، و حالا هم می خواهیم همان روش را ادامه دهیم، مطلب دیگری است.
چه دلیلی دارد ما پسوند دینی را به این علم که هر روز در حال تغییر است بچسبانیم؟ آیا هدف مان جذب مردم متدین است؟ آیا به عوارض این تغییر و درگردیسی در این علوم توجه داریم؟ آیا به تجربه های گذشته در باره این علم و آثار منفی آن در عقب افتادگی پرداخته ایم؟ ما دانش دین را در همان حد فقه و اخلاق و تفسیر، آن هم با تأکید بر این که از حدود قرآنی خارج نشده و اصول اجتهاد سنتی را حفظ کنند، نگاه داریم و مدعی سایر علوم و حوزه هایی که خداوند متعال عقل را به بشر داده تا به آنها بپردازد نشویم.
ساخت کتابخانه ای حیرت انگیز در چین:
این کتابخانه که با 33هزار و 800 متر مربع مساحت و با همکاری معماران محلی TUPDI ساخته شده ، حاوی ١.٢ میلیون نسخه کتاب است. این کتابخانه قفسه هایی دارد که از زمین تا سقف گسترده شده و با انحناهای هنری به دور یک سالن کروی می چرخند. قفسه های موج دارو سقف لایه –لایه، این کتابخانه را متمایز کرده و این حس را القا می کند که فرد در یک فضای علمی و تخیلی قرار دارد که یک چشم غول پیکر از بیرون آن را مشاهده می کند. کتابخانه تیانجین که طی سه سال ساخته شده، به عنوان بخشی از پنج ساختمان فرهنگی در ناحیه Binhai چین است . همه این پنج ساختمان با یک راهروی سقف شیشه ای به هم متصل می شوند. یک توپ عظیم هم در مرکز این کتابخانه و در کنار میز اطلاعات طراحی شده است...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir)_کد خبر: 375680
یک نسخه از کتاب بالا در یمن است که خیلی سال پیش آن را دیدم و نسخه ای هم در کتابخانه برلین است که سال ۲۰۱۲ آن را در آنجا یافتم و از آن عکسی گرفتم. نسخه مهم و اقدم آن در آمبروزیاناست که عکس آن را هم دارم. این کتاب باید تصحیح و منتشر شود. مدتی پیش به فاضل محترم آقای موسوی بروجردی پیشنهاد کردم کتاب را منتشر کنند. یک تحقیقی از این متن سال ها پیش به عنوان رساله دکتری در غرب صورت گرفت اما هنوز چاپ نشده است. دو نسخه یمن و برلین همدیگر را تکمیل می کنند. نسخه آمبروزیانا بسیار کهن است و البته کامل نیست. نسخه ریشه های مشترک با اخبار صفین نصر بن مزاحم دارد اما به نظر می رسد که تحریری است که در آن از روایات نسخه های دیگر هم استفاده شده. باید کسی جدی روی این متن مهم و ارزشمند شیعی کار کند. در کانال نسخه های خطی عکس یک برگ آن را گذاشتم که می بینید.
[ادامه قبل]
اگر کسی از من بپرسد، وضع فعلیِ تحلیل ها و رفتار ما در ارتباط با عاشورا نسبت به بیست سال قبل تغییری کرده است یا نه، چه باید بگویم؟ آیا می توانم بگویم به دوره میانی قاجار و تحلیل های رایج آن دوره برگشته ایم؟ به نظرم چنین روالی خیلی هم طبیعی است، و از این هم پیش تر یعنی عقب تر خواهیم رفت، چرا که اصولا ـ و اولا ـ تفکر عقلی در میان ما ضعیف است. ثانیا این که حکومت ما مایل به تقویت این امور است، به هزار و یک دلیل، و یکی از آن دلایل این که به هر حال نشان می دهد دیندار و حامی آنهاست. ثالثا این که نوع تربیت دینی ما اقتضای این امر را دارد، شرایط هم همین را می طلبد، اصلا حرفهای قدیم است که زنده می شود... و خیلی حرفهای دیگر.
@jafarian1964
یک نسخه از کتاب بالا در یمن است که خیلی سال پیش آن را دیدم و نسخه ای هم در کتابخانه برلین است که سال ۲۰۱۲ آن را در آنجا یافتم و از آن عکسی گرفتم. نسخه مهم و اقدم آن در آمبروزیاناست که عکس آن را هم دارم. این کتاب باید تصحیح و منتشر شود. مدتی پیش به فاضل محترم آقای موسوی بروجردی پیشنهاد کردم کتاب را منتشر کنند. یک تحقیقی از این متن سال ها پیش به عنوان رساله دکتری در غرب صورت گرفت اما هنوز چاپ نشده است. دو نسخه یمن و برلین همدیگر را تکمیل می کنند. نسخه آمبروزیانا بسیار کهن است و البته کامل نیست. نسخه ریشه های مشترک با اخبار صفین نصر بن مزاحم دارد اما به نظر می رسد که تحریری است که در آن از روایات نسخه های دیگر هم استفاده شده. باید کسی جدی روی این متن مهم و ارزشمند شیعی کار کند. در کانال نسخه های خطی عکس یک برگ آن را گذاشتم که می بینید.
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com