اگر منبعی جهت روش تحقیق تصحیح متون فارسی سراغ دارید معرفی بفرمایید ممنون می شم?
من که نگفتم این کتاب ها بالکل بی فایده است بلکه منظورم این بود که اگر کسی دغدغه مسیحی شدن جوانان را دارد امثال این کتاب ها مشکلی را حل نمیکند.
البته این که من به کارهای رجالی مشغولم نه به خاطر سودمندی این مباحث است بلکه به این خاطر است که هنر دیگری ندارم.??
شما بزرگوارید قربان ?
کسی که دغدغه دین جوانان را دارد باید به سمت این گونه کتب برود چرا که این کتاب و امثال آن بن مایه و پشتوانه ای است در مسیر راه .
فهم حجه الاسلام مشکل است اما آثاری هست که بتوان از آن استفاده برد .
ارادتمندم حضرت استاد ملکیان ???
جناب دکتر متقی عزیز
ای کاش حضرتتان نام چند تن از این کارشناسان و نوشته هایشان را می بردید تا رجوع کنیم .
شاید بتوان گفت که در عصر قاجار کتابهایی مهمتر از کتاب سید احمد علوی ره نگاشته شد .
و کتاب میزان الحق نوشته کشیش کارل گوتلیب فاندر آلمانی ( این فاندر همانی است که دو روز با رحمت الله هندی به مناظره نشست و نتیجه اش کتاب اظهار الحق شد)است نه هنری مارتین .
همین کتاب حجه الاسلام ، مفتاح النبوه ، ارشاد المضلین ، این دو اثر نگاشته محمد رضا همدانی است ،کتاب هدایه المسترشدین فی رد المضلین ملا محمد تقی کاشانی و سیف الامه ملا احمد نراقی به اذعان محققین این عرصه جزء بهترین آثار هستند .
ارادتمند آقای متقی
یکی از مقالات این مجموعه که در شماره 28 به چاپ رسیده است. هارالد موتسکی در این مقاله به بررسی شبهات افرادی چون ونزبرو و امثال ذلک نسبت به حجیت روایات در سده های نخست پرداخته است.
موتسکی در صدد است تا اشکالات آنان را با بررسی دقیق و مصداقی رفع کند. وی به عنوان نمونه کتاب مصنف عبدالرزاق صنعانی را مورد بررسی قرار داده است
@ganjinemaktoob
اگر کسی بخواهد میزان تتبع و تسلط وی را بر متون اسلامی بسنجد، کافی است یکی از آثار وی را مثل همین اثر (تصحیح «شدّ الإزار في حَطِّ الأوزار عن زُوّارِ المَزار») بنگرد تا پی بَرَد و شگفتی نماید که در روزگاری که هیچ اثری از جستجوهای اینترنتی و امثال آن نبوده، وی چگونه این همه مطالب را گرد آورده بود.
یادداشت از درس فقه استاد عابدی _ حاشیه: درباره کتب لغت
کتاب المجمل ابن فارس به دلیل تکیه بر عباب صاغانی و المحکم ابن سیده نسبت به مقاییس اللغه از اعتبار بیشتری برخوردار است.
کتاب المصباح المنیر به دلیل استفاده صحیح نویسنده از 700 کتاب لغتی که در اختیار داشته کتاب قابل اعتماد است.
اساس البلاغه: خوبی این کتاب این است که معنای حقیقی را از معنای مجازی تفکیک کرده است.
المنجد: درآمد آن وقف کلیسای مسیحیان است. پایان نامه ای در دانشگاه تهران دفاع شده و هزار غلط از این کتاب استخراج نموده است.
تهذیب اللغه ازهری: سال 316 قرامطه به کعبه حمله نموده و آن را تخریب نموده و آن را به زنگبار برده و گفتند هر کس می¬خواهد حج بگذارد به زنگبار بیاید؛ هر کس داخل مسجدالحرام بوده، کشتند و هر کس بیرون از آن بود، اسیر کردند. یکی از این اسراء ازهری بود. وی در دوران اسارت از فصاحت آنان آگاهی یافته و به تالیف لغات آن مبادرت ورزیده است و لغات وی دارای سند است. وی گفته سند لغات را حذف نموده ام و الا کتاب از آنچه اکنون در دسترس است بیشتر می شد.
صحاح جوهری: ویژگی خوبش بحث های صرفی آن است. اگر شما بخواهید بدانید اسمی، مصدر است و یا ... رجوع به این کتاب مناسب است؛ از اشباهات وی این است که معتل اللام واوی را با معتل اللام یایی تخلیط کرده؛ همچنین اعلام را با لغات درهم آمیخته است.
به همین دلیل است که به خاطر این اشتباهات قاموس المحیط نگاشته می شود و این اشتباهات را اصلاح می کند. قاموس ضبط صحیح کلمات را آورده و از هر کتابی بهتر است؛ اعتبار این کتاب به قدری بود که بعد از وی کتابهایی که در علوم دیگر نوشته شدند از نام این کتاب وام گرفتند؛ مانند قاموس الرجال، قاموس الشعر.
العین: اقایی به نام ابوزید در کتاب العین، دست برده و ما نمی دانیم این کتاب متعلق به خلیل بن احمد است و یا ابوزید و به همین دلیل اعتبار این کتاب مخدوش است؛ جناب شیخ عباس قمی به فرّای ثانی معروف بود و تدین آن بر همه آشکار است و در این کتاب وقتی به کلمه «مولا» می رسد ناسزایی نثار نویسنده می کند. چرا که نویسنده معنای «اولویت در تصرف» را در ذیل معانی مولا نیاورده و گفته است «دوست، ناصر»؛ به احتمال بسیار زیاد آقای ابوزید که سنی مسلک بوده در این قسمت دست برده و این معنا را حذف نموده است.
لسان العرب: تنها 5 کتاب «النهایه ابن اثیر» «المخصص ابن سیده» «المفرات راغب»، «العباب صاغانی»، «تهذیب اللغه ازهری» را جمع آوری نموده و چیز جدیدی ندارد.
تاج العروس زَبیدی: از شیعیان اهل هندوستان است؛ شرحی بر قاموس المحیط است. چون فیلسوف بوده فلسفه را در قالب لغت آورده؛ خوبی این کتاب این است که دریایی از اطلاعات را منعکس نموده است.
یکی از این روشنفکران روزنامه نگار که به تدریج برآمد، علی دشتی بود. در باره وی فراوان گفته و نوشته شده است. علی دشتی درس طلبگی خوانده بود، اما به سرعت روی به تجدد آورده و یادگیری فرهنگ جدید، از منادیان اصلاح طلبی از طریق روزنامه نگاری شد. در واقع، او از معدود افراد سیاستمداری است که سوار بر روزنامه به قدرت می رسند، چنان که برخی از راه نظامی گری، یا تجارت، یا دانشگاه به این مقامات دست می یابند. وی عربی را زمان طلبگی در عراق فرا گرفته بود و کتابی را که ذیلا معرفی خواهیم کرد از عربی به فارسی درآورد.
کتاب «تفوّق انگلوساکسون مربوط به چیست» نوشته ادمون دمولن و ترجمه علی دشتی در سال 1302 ش منتشر می شود. این کتاب به دلایل برتری انگلیسی ها در تمدن جدید بر سایر دول اروپایی پرداخته و جنبه های مختلف آن را در مقایسه با فرانسوی ها و آلمانی ها مورد بررسی قرارداده است.
علی دشتی در مقدمه نوشته است: «کتاب تفوق انگلوساکسون بهترین کتابی است برای مطالعه ملل شرق و مخصوصا ایران، زیرا سر ارتقا و جهانگیری یک ملت بزرگی که سزاوار است سرمشق زندگانی تمام ملل دنیا شود در آن مندرج است».
وی ادامه می دهد: «در این یک مساله شبهه نیست که انگلوساکسون از تمام ملل اروپ از لحاظ سیاست و تجارت و عمران و سیادت بر دنیا مقدم است. یک ملت متمدن بزرگی مثل فرانسه که تاریخ عظمت و بزرگواری او قبل از انگلستان شروع می شود بالطبیعه نمی تواند این تقدم مدهش انگلستان را با نظر بی اعتنایی نگاه کند».
وی پس از توضیحاتی ادامه می دهد: «نویسنده این کتاب معتقد است که برای رقابت و خدمت با انگلیس، تنها اظهار خشم و غضب کردن کافی نیست، باید فکر کرد و علل ارتقاء و تقدم آنها را پیدا کرد و به تمام وسائلی که آنها را بر دنیا سیادت داده است مجهز شد. در حقیقت این کتاب به منزله یک دستوری است که از طرف یک نفر متتبع اجتماعی به ملت فرانسه تقدیم شده است».
علی دشتی می نویسد این کتاب را در سال 1333 ق در جریان جنگ جهانی ترجمه کرده است «زمانی که احساسات ما و تمام ایرانی ها بر ضد سیاست انگلیس و روس بود» اما به دلیل محتوای آن، تحت تاثیر این شرایط قرار نگرفته و آن را ترجمه کرده است. چرا که به نظر وی « کتابی است اساسی که آن مللی که بیشتر از انگلستان زحمت دیده و نسبت به آن بیشتر متغیر هستند، بیشتر لازم است آن را بخوانند».
وی این کتاب را در سال 1302 ش به سردار سپه تقدیم کرده است. دلیل آن واضح است، او آمال و آرزوهای خود را بر اساس این کتاب تعریف می کرد و بر آن بود تا از قدرت سردار سپه که از همان زمان روشن بود که ماندنی است نه رفتنی، برای تغییر و رفتن به این سمت استفاده کند. کتاب در بیش از چهار صد صفحه، از زبان یک فرانسوی، تلاش کرده است زندگی خصوصی و عمومی این سه ملت را بحث کرده و دلایل برتری انگلیسی ها را بر آنان به خصوص فرانسوی ها روشن کند، اما فی الواقع این کتاب عملا تاریخ تجدد، تغییرات، اصول تربیتی جدید، اقتصاد و تجارت و عمران و تمامی مباحثی است که می بایست در تغییرات جدید مورد تقلید قرار می گرفت.
بدین ترتیب همین کتاب، به راحتی می تواند شرایطی را که ما در آغاز دوره جدید ایران داشتیم نشان دهد. بدون شک در این دوره، انگلیسی ها، همچنان به دنبال مطامع خود بودند، و یقینا صلاح مملکت ما را نمی خواستند، اما به دلیل موقعیتی که داشتند، برای روشنفکران ما یک الگوی تمام عیار به حساب می آمدند و برنامه روشنفکران ایرانی زیر چتر قدرت رضاشاهی، بسیار روشن بود. دقیقا همین اصولی که در این کتاب شرح داده شده است.
از همسرش به شوخي پرسيدم: راستش را بگوييد، ايشان كتابها را بيشتر دوست داشت يا شما را ؟ با خنده گفت: البته كتابهايش را. وي گفت: استاد مدتها كانادا بود، سپس به ايران آمد و با آشتياني و مهدي محقق كار ميكرد و در جريان انقلاب ايران به ژاپن برگشت. از آن زمان به بعد به سراغ بوديسم آمد و كارهايش را در اين زمينه
ادامه داد.
خانم، سراغ آقاي آشتياني را گرفت كه من يك مرتبه گفتم كه وي دو سه سال پيش درگذشت. ايشان سخت ناراحت شد و من پشيمان كه چرا بي توجه و بي مقدمه اين خبر را دادم. اما ناراحتي را در چهره او خواندم. در هر حال به او تأكيد كردم كه آقاي ايزوتسو در ايران شناخته شده است و اهل مطالعه قدرش را مي دانند و محبوبيت خاص خود را دارد. روشن بود كه اين حرفها خوشحالش مي كرد.
از وي پرسيديم كه دين استاد چه بود؟ وي گفت: ايزوتسو هميشه يك بودايي بود. در جايي از كتابخانه، آثار وي يا مجموعه هاي مشتمل بر مقالاتي از وي چيده شده بود. علاوه بر آن آثار چاپ شده وي به ژاپني هم در يازده مجلد به علاوه يك ضميمه به صورت يك شكل به چاپ رسيده بود.
از خانم ايشان پرسيديم كه آيا تا به حال ايراني اينجا آمده است؟
گفت: خير شما اولين نفر هستيد كه اينجا ميآييد. اين برايم بسيار جالب و در عين حال تأسف برانگيز بود. البته در ايران چند سال قبل بزرگداشتي براي وي برگزار شد كه خانمش گفت پوستر آن را دارد. سال گذشته هم يك ويژه نامه در تركيه از مجلة البحوث الاسلاميه به نام وي و در باره او منتشر شده بود كه يك شمارهاش را داشت. اين مجله وابسته به مؤسسه وقف تركيه است كه دايرة المعارف اسلامي تركي را هم منتشر مي كند. كتابهاي وي در تركيه مورد استفاده دانشجويان ترك بوده و به زبان تركي هم ترجمه شده است. تركها اخيرا به افكار فلسفي روي آوردهاند و به همين دليل است كه به دكتر نصر نيز ميپردازند و اغلب بلكه همه كارهاي مهم او را به تركي ترجمه كردهاند. از خانم ايزوتسو پرسيدم كه آيا در ژاپن تاكنون مراسمي در باره او برگزار شده است. پاسخش منفي بود و اين هم اسباب تأسف بود. به نظرم كار ايران است كه اين را در آنجا تعقيب كند.
در گوشهاي از طبقه بالا هم كه البته كتابي در آنجا نبود يك معبد كوچك بود كه به گفته يكي از اين بچه ها معمولا وقتي كسي در خانه اي مي ميرد آن را برپا مي كنند. تصويري از خود ايزوتسو هم بود.
خانم ايزوتسو از ديدن ما واقعا خوشحال شده بود. حالت من هم همين طور بود. روشن است كه ايزوتسو آدم بزرگي است و اگر كاري نكرده بود جز جمعآوري اين همه كتاب عربي و فارسي و اسلامي در اين گوشه از ژاپن، در اهميت وي كافي بود. با خانم ايزوتسو يك تصوير يادگاري هم برداشتم و اين به رغم آن بود كه خودش
پرهيز داشت.
صفحه بالا بخشی از کتاب لطایف العالمین اثر شیخ ابراهیم ملکوتی است که آن را بریا میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی نوشته است. این بخش رد بر یک کشیش نصرانی است. این شخص کسی جز هنری مارتین نیست که رساله اش در باره اعجاز قرآن، سبب برآشفته شدن علما و در واقع برخاستن طوفانی از ردیه نویسی شد. یکی از مهم ترین چالش های فکر دینی در دوره اول قاجار، بحث از اعجاز قرآن و اثبات نبوت بود. هنری مارتین، کشیش انگلیسی در سال 1811 در شیراز بود و رساله ای رد بر اعجاز نوشت و غوغایی بپا کرد. دهها نقد بر رساله مختصر هنری مارتین نوشته شد و به نظر می رسد، این داستان، نشان داد که علمای دین تا چه اندازه در برابر افکار انتقادی جدید توانایی دارند یا ندارند. رساله هنری مارتین و چندین نقد آن را در کتاب از دربند تا قطیف آوردیم. اما کتاب لطایف العالمین را الان دیدم و بعید می دانم چاپ شده باشد. بخشی از آن اثبات نبوت و رد قسیس نصرانی است.
@jafarian1964
دنباله يادداشت ها درباره ملا امين استرابادي (2): آيا ملا امين حاشيه ای بر انموذج العلوم ملا جلال دارد؟
در فهرست آستان قدس و بر اساس نسخه ای از مجموعه موقوفات ابن خاتون حاشيه ای بر انموذج العلوم به ملا امين استرابادي نسبت داده شده و از آن تاريخ بيشتر کسانی که شرح احوال استرابادي را نوشته اند با اعتماد بر اين فهرست به اين کتاب به عنوان تأليفی از او اشاره کرده اند. تا آنجا که من می دانم و از فهرست فنخا بر می آيد از اين کتاب سه نسخه خطی موجود است که قديمترين آن از سال 1008 ق است در کتابخانه مرعشي، ديگری با تاريخ 1010 ق و کتابت شده در هرات و سومی همان نسخه آستان قدس است که تاريخ ندارد. من دو نسخه مرعشي و آستان قدس را تاکنون نديده ام اما بنابر گزارش فهرست فنخا اين سه نسخه نسخه های يک کتابند و در فهرست فنخا هم به عنوان نسخه های کتاب ملا امين استرابادي معرفی شده اند (نک: فنخا، ج 11 ص 362). نسخه مجلس در ضمن مجموعه مهمی است از آثاری حکمی و فلسفی. اين رساله حاشيه بر انموذج العلوم در واقع حاشیه ای است بر فائده نهم کتاب درباره تصور و تصديق. متن اين حاشيه متأسفانه هنوز منتشر نشده و حکايت از عمق دانش فلسفی و منطقی نویسنده آن دارد.
اين متن قطعا نمی تواند از استرابادي باشد و سبب اين انتساب خطا برای من روشن نيست. استرابادي البته هم آشنا با فلسفه و منطق بوده و هم با دواني و مکتب شيراز. نوشته ها و تکه های متعددی هم در اين دو زمينه دارد و در آنها به نقد و نقض آرای ملا جلال هم پرداخته است اما با اين همه او نويسنده اين متن نيست. استرابادي در آثارش معمولا به کتاب ها و رسالات ديگر خود اشاره می کند اما تا آنجا که من می دانم هيچ گاه اشاره ای به اين حاشيه نکرده است. در دانشنامه شاهی که در آن به بسياری بحث های فلسفی و منطقی پرداخته شده مطلقا اشاره ای به اين کتاب نيست. احتمالا سبب انتساب اين متن به استرابادي اين است که در مقدمه دانشنامه شاهی او کتابش را در واقع انموذجی در مشکلات علوم می داند و شايد اين سبب اشتباهی در انتساب این متن به او شده است.
يکی از نکات جالب در مورد اين کتاب که می تواند نسبت آن را به استرابادی باز به کلی مردود کند تاريخ تحرير نسخه های مرعشی و مجلس آن است که چنانکه گفتم يکی در 1008 کتابت شده و ديگری در 1010 ق و اين دومی در هرات. در تاريخ 1008 ق استرابادي هنوز در ايام جوانی خود بوده و در 1010 هم باز به همان دليل همچنان نمی توانسته نويسنده اين متن ارزشمند و مهم در منطق و فلسفه باشد. وانگهی در مورد اين نسخه دومی اين هم مهم است که اضافه شود که چنانکه گفتم نسخه مجلس در 1010 ق در هرات کتابت شده و باز همين دليل بر اين است که اين کتاب مطلقا نمی تواند تأليف استرابادي جوان باشد.
اما اگر حاشيه موجود بر انموذج العلوم از او نيست پس از کيست؟ در يادداشتی ديگر خواهم گفت که به احتمال قوی اين کتاب تأليف القاضي حبيب الله بن علي الطوسي، دانشمند امامی سده دهم و اوائل سده يازدهم است. تعبيراتی که کاتب نسخه مجلس درباره نويسنده حاشيه بر انموذج العلوم در پايان اين نسخه ابراز کرده ترديدی نمی گذارد که اين حاشيه نمی تواند تأليف ملا امين استرابادي باشد. در پايين عکس صفحه پايانی نسخه را ملاحظه می کنيد.
عنوان کتاب عجيب است. ثَبِّتِ الْعَرْشَ ثُمَّ ٱنْقُش. چيزی که هنوز ثابت نيست و بناست در کتاب مورد بحث قرار گيرد را که با اين عنوان بر روی جلد قرار نمی دهند. به هرحال استاد ما مرحوم زرياب معتقد بود فردوسی بر مذهب اسماعيلی است. من معتقدم چنين نيست. فردوسی هر مذهبی داشته حتما اسماعيلی نبوده. دلائلش را در نوشته ای کوتاه گفته ام. بايد اين کتاب را ديد اما اگر مستنداتش همان هاست که استاد زرياب روی آنها دست گذاشته حتما دليلی بر اسماعيلی بودن فردوسی در آنها نيست. تازه اين چه کتابی است که ظاهرا بيشتر آن را نوشته های ديگران تشکيل می دهد؟
جلال محمدی:
اگر چه برخی خصوصیات اخلاقی مذمومی مانند غرور و تکبر و بلندپروازی و...به خاقانی نسبت داده اند ولی از بسیاری از اشعار خاقانی که مضامین بلندی مانند بی اعتنایی به دنیا و ...دارد و نیز نکاتی که درباره زندگی وی مانند بخشش به شعرا آمده حاکی از آن است که نسبت دادن صفات مذمومی مانند غرور و بلندپروازی به خاقانی بزرگ بی وجه است.
در برخی اشعار، خاقانی خود را ستوده است .این را مفاخره می گویند که در اشعار بسیاری از شاعران بزرگ می توان نظایر انها را یافت.
نیز بر محقق منصف پوشیده نیست که خاقانی از نوادر تاریخ ادبیات فارسی است و اگر خود را ستوده است این ستایش بی وجه نیست.
به نظر حقیر اینکه بنویسند خاقانی منزل خود را طوری ساخته بود که دیگران فروتر از وی بنشینند نمی تواند حاکی از غرور باشد خاصه اینکه خاقانی در روزگار پیری و پختگی و بی اعتنایی به دنیا در تبریز سکونت داشته است.شاید بتوان گفت وی به دلیل بیماری و اینکه پاهایش را در تشت قرار میداده منزل را طوری ساخته بود که دیگران نزدیک وی ننشینند و این منظره ناخوشایند را نبینند.. چرا که خاقانی انسانی مودب بوده است
ادب داشتم دولتم برنداشت
ادب کاشکی کم طلب کردمی
و....
چند روزي است که متن کوتاه شده سخنراني استاد دانشمند جناب آقاي يوسفي غروي حفظه الله، که ظاهرا چند سال پيش در دانشگاه اديان و مذاهب، در باره روايت رفع القلم، بيان فرموده اند؛ به نقل از دين آنلاين، در برخي گروه هاي تلگرامي باز نشر مي شود. آن مطالب گرچه در قالب سخنراني بوده و توقع قوت و قوام استدلال در متون مکتوب از آن نمي رود اما ضعف استدلالات مذکور، بيش از حد انتظار از سخنران محترم بود. البته ممکن است تنظيم کننده خبر در حين اختصار مطالب را به سليقه خود تنظيم کرده يا تحريف نموده باشد. در اينجا به چند نقد اجمالي بر سخنان منسوب به ايشان، پيرامون ادله ساختگي بودن روايت رفع القلم، اشاره مي کنم و پيشاپيش از جسارت خود شرمسار و عذرخواهم:
1. فرموده اند: "علامه مجلسی(ره) این روایت را از کتاب زوائد الفوائد نقل میکند که نویسنده این کتاب علی بن علی بن طاووس «پسر ابن طاووس» بوده و جز نامی از این کتاب و روایت فوق که مستند به این کتاب است، روایت دیگری از آن باقی نمانده و همین امر دلیل بر ضعف و ساختگی بودن این روایت است".
ضعف و ساختگي بودن را به موجود نبودن آن کتاب و عدم رؤيت روايتي ديگر از آن کتاب منتسب کرده اند. بالاخره نوشته شدن کتاب توسط پسر ابن طاووس را قبول دارند يا نه. اگر بله که عدم روايت ساير احاديث آن کتاب در کتب متأخر ضرري به وجود آن نمي زند. اگر تأليف چنان کتابي را قبول دارند ولي آن را تأليف فرزند ابن طاووس نمي دانند، باز هم مجعول بودن کتاب و روايت ثابت نمي شود، النهايه مؤلف آن کسي ديگر است و مرحوم مجلسي در نسبت دادن به پسر طاووس مرتکب اشتباه شده. اگر هم وجود چنان کتابي قبل از مجلسي را به کلي منکرند، پس بايد به علامه مجلسي تهمت وضع و جعل متعمدانه آن کتاب و حديث مذکور از آن را بزنند. آيا ملتزم به اين قول گزاف هستند؟ البته شأن ايشان اجل از اين کلام است.
2. باز فرموده اند: "وجود اشکالات لفظی و معنوی در اين روایت از جمله الفاظی عامیانه همچون الفاظ «یَرْتاس»، «رؤیا» و «جنیت» به جای «یَتَرَأ َّصُ»، «ریاء» و «جنٌبت» و وجود عباراتی همچون اسفل الفیلوق، یوم الهدی، یوم انکسار شیعه، یوم التصفیح، یوم ظفرت به بنو إِسرائیل در روایت فوق، دلیل بر ضعف و ساختگی بودن این روایت است".
اشکالات لفظي که بيان شده همه مربوط به روايت مذکور در جلد 95 بحار است و صورت صحيح آن عبارات در جلد 31 آمده. ضمن اينکه محتمل است اختلاف نسخ و خبط کاتب در نسخه اي که نزد مجلسي بوده يا در نسخ خطي بحار که از روي آن طبع شده يا اشتباه حروفچين در هنگام تايپ از نسخه بحار موجب اين خطاها شده باشد و اين قسم اشکالات در اکثر نسخ خطي و تايپي موجود است. کما اينکه در همين خبر تايپي نقل شده از بيانات ايشان کلمه يرتأس را يرتاس و کلمه يترأس را يترأص تايپ کرده. حال من بيايم و مثلا ايراد بگيرم که چرا در سخنراني يترأص گفته شده و اين غلط است. نه معلوم است که کاتب و حروفچين اشتباه کرده و اين دليل بر ضعف سواد سخنران نيست. عبارات بعدي هم عاميانه نيست و هر کدام معاني خاص خود را دارد که اگر نمي دانيم بايد از اهلش سؤال کنيم و دلالتي بر ضعف روايت ندارد.
3. باز فرموده اند: "فضایل فراوانی که در این روایت جعلی منسوب به امام هادی(ع) برای جشن گیرنده روز نهم ربیعالاول آمده، توهم عظیم بودن این روز را میآورد، در صورتی که هیچگونه روایت دیگری از هیچیک از علما و اهلبیت(ع) درباره فضایل این روز وارد نشده است".
بايد گفت از چه زماني، ذکر فضائل بسيار براي امري باعث شک و ترديد در آن امر، و تضعيف روايت مربوطه شده. اگر روايت صحيح باشد ولو در آن فضايل زياد ذکر شود باز هم صحيح است. اگر ضعيف باشد، حتی اگر ذکر هيچ فضيلتي نشود باز هم ضعيف است. ذکر کم و زياد فضائل هيچگاه از ادله ضعف و قوت روايت محسوب نمي شده.
تواضع اين مرد بي نظير است، ظاهرا اعلاميه اي را كه در آن از ايشان تعبير به آيت الله و يا تعابير ديگر حتی استاد شده بجوده را پاره کردند و چند باری اعلامیه را عوض میکنند و قبول به انتشار آنها نمی کردند و فقط نوشتهٔ بالا را بدون هیچ لقبی قبول کردند.... این در حالی است که تمام فضلای حوزه نزد ایشان تلمذ کردند..
أطال الله بقاء سيدنا الاجل..
یکی از مقالات این مجموعه که در شماره 28 به چاپ رسیده است. هارالد موتسکی در این مقاله به بررسی شبهات افرادی چون ونزبرو و امثال ذلک نسبت به حجیت روایات در سده های نخست پرداخته است.
موتسکی در صدد است تا اشکالات آنان را با بررسی دقیق و مصداقی رفع کند. وی به عنوان نمونه کتاب مصنف عبدالرزاق صنعانی را مورد بررسی قرار داده است
@ganjinemaktoob
نقد دوم:
کتاب «المحاکمات بین شرحي الإشارات» نسخه ای بسیار نفیس محفوظ در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران دارد (ش: 277) که کاتبش عبدالواحد بن عبدالحمید بن مسعود شافعی سیواسی سلماسی است. به گزارش خود این کاتب، وی شاگرد ملا قطب بوده و این نسخه را نزد او خوانده و با نسخۀ اصل برابر کرده و به خط خود به همین تصحیح گواهی داده است. حتّی گفته است که پس از این مقابله، حاشیۀ کتاب را نیز با حاشیۀ نسخۀ قطب برابر کرده است و هرچه از این حاشیه ها نشانۀ «سم» دارد از استاد است.
این سؤال، سؤال خوبی است و پاسخش جای بحث دارد.
اجازه دهید پیش از این سؤال، به سؤال بنیادی تری بیندیشیم. به گفتۀ نجاشی در مقدمۀ کتاب رجالی اش، وی این کتاب را با امر همین استادش؛ یعنی: سید مرتضی، با هدف معرفی راویان شیعی نگاشته است. پس چرا با آنکه به امامی مذهب بودن جناب اطروش (نه زیدی بودن او) اذعان نموده (و دربارۀ وی گفته است: «کان یعتقد الإمامة»)، وی را توثیق نکرده است؟!! چرا این کار مورد اعتراض استادش واقع نشد؟!! با آنکه بسیار بعید است نجاشی اهتمام سید مرتضی را به اثر فقهی پدربزرگش در کتابی مثل مسائل ناصریّات ندیده باشد یا شهرت و مقبولیت تاریخی و اجتماعی اطروش به گوشش نرسیده باشد؟!!
شاید بتوان گفت که امثال نجاشی و ابن غضائری در آراء رجالی شان ملاحظاتی نه آشکارا و صریح، بلکه خفیّ و البته هوشمندانه داشتند. این دو نفر اگرچه راویان زیدی را نیز در کتابهایشان نام برده اند، اما در مورد شخصیتی مشهور و تأثیرگذار مثل اطروش، که آثارش را بالغ بر سیصد کتاب ذکر کرده اند، روشی دیگر را اتخاذ کرده اند. هوشمندی امثال نجاشی آنگاه خود را نشان می دهد که بدانیم این کار (یعنی: تعریفشان از مفهوم وثاقت) و امثال چنین رویکردهایی چگونه جلو نشر بسیاری از جریان ها و فرقه های شیعی غیر دوازده امامی را گرفته است.
نجاشی شاید می دانست که با مسکوت نگاه داشتن توثیق امثال اطروش، نمی تواند جلو نشر کتب وی و جریان فکری او را بگیرد، با این حال او را ترویج هم نمی کند. از سوی دیگر، بسیاری از فرقه ها عمرشان با همین رویکردهای رجالی به سر آمد، اما دیدیم و می بینید که این در مورد زیدیه رخ نداد (به جهت همان جایگاه تاریخی و اجتماعی اطروش و امثال وی که شما هم به درستی به آن اشاره نمودید). امثال نجاشی و ابن غضائری با این رویکرد هوشمندانه و محدود نگاه داشتن دایرۀ وثاقت، برای رجالیون متأخر از خود نیز محدوده تعیین کرده اند. تأثیر نگاه نجاشی بر رجالیون متأخر شاید امروزه دیگر پوشیده نباشد.
اینجاست که عرض می کنم نباید به منطوق اینگونه کتب اکتفا نمود. این بحث های رجالی باید با رویکردها و دغدغه های تاریخی، اجتماعی و سیاسیِ امثال نجاشی ارزیابی شود و جای کار دارد.
🔹 شهید مشتاق علیشاه کرمانی
مشتاق علیشاه هنرمندی شوریده بود که هم شعر می سرود و هم سه تار را به مهارت می نواخت، و اصلا ً نام او با نام سه تار عجین است چرا که وی یک سیم به سیم های سه تار افزوده که به نام وی، «سیم مشتاق» نامیده می شود. او از اصفهان به کرمان کوچ کرد و در این شهر ساکن شد.
پس از مدتی مریدانی بسیار یافت که پر آوازه ترین آنها ملا محمد تقی کرمانی، معروف به « مظفر علیشاه» بود. روزی یکی از بازاریان کرمان که روضه خوانی ِ سالانه داشت، علما ی شهر را به روضه فراخوانده بود و علما همه در رده ای خاص نشسته بودند و ملا محمد تقی هم در میان آنان بود. در این هنگام مشتاق علیشاه بی خبر وارد شد و در زاویه ای مقابل او نشست. هنگامی که سفره گستردند ملا محمد تقی دست به سفره دراز نکرد و به پیروی از او، دیگر علما هم دست نزدند. صاحب مجلس که مردی متدین بود، ناراحت شد و سبب را پرسید و در ضمن اشاره کرد که تمام مخارج سفره از کسب حلال به دست آمده و ذره ای ناحق در آن نیست.
ملا محمد تقی ضمن تأیید گفته میزبان، به مشتاق علیشاه اشاره کرد و گفت:« قرار نبود که درویش بر سر این سفره باشد و اکنون می بینیم که هست!»
مشتاق علیشاه با شنیدن این سخن نگاه نافذ و معنی داری به ملا محمد تقی انداخت و گفت: «حاجی، اگر سفره ی مولاست که درویش و غیر درویش ندارد!»
پس آنگاه برخاسته، مجلس را ترک نمود. ایشان رفتند اما تأثیر آن نگاه در ملا محمد تقی به ژرفا باقی ماند، آنگونه که وی عبای خود را برداشت و در پی مشتاق روانه شدو در اول کوچه ی «ماهانی» او را دید که بر سر گوری نشسته و سر در خویش فرو برده است. هرچه اصرار ورزید، درویش باز نگشت، اما از آن لحظه به بعد ملا محمد تقی دگرگون شد، شیدا و شیفته شد،دیوانه ی عشق شد، تغییر مسلک داد، به راه عرفان افتاد، نام خود را به «مظفر علیشاه» گردانید و حتی دیوان شعر خود را نیز به نام مرشد خود « دیوان مشتاق» نامید.
اما از آن طرف هر چند که پیروان مشتاق رو به افزونی می گذاشتند، بر تعداد دشمنان او هم که در صدد قتلش بودند، اضافه می شدند که در صدر آنان ملا عبدالله نامی بود که مجتهد شهر بود و از همه گردنکش تر و خونی تر می نمود و هر دم درپی بهانه می گشت تا اینکه روز بیست و هفتم ماه رمضان ۱۲۰۶شمسی، هنگامی که بر منبر بود، مشتاق علیشاه وارد شد و در گوشه ای به عبادت مشغول گشت. ملا عبدالله چون شنیده بود که وی قرآن را با نوای سه تار تلاوت می کند، از همان بالای منبر حکم به سنگسار کردن و قتل مشتاق علیشاه داد و خود پیش افتاد.
درویش را گرفتند و در مکانی که امروز شبستان مسجد جامع است، اما آن روز تلی بود در گودال افکندند و به سنگ زدن پرداختند. یکی از مریدان مشتاق به نام جعفر خود را به روی او انداخت تا در امانش بدارد، اما به او نیز رحم نکردند و او هم کشته شد و ملا محمد تقی( مظفر علیشاه) زمانی رسید که کار از کار گذشته بود..، پس هنگامی که آن صحنه ناگوار را دید گفت:
« یک شهر، خون بهای مشتاق است.»
مدفن مشتاق علیشاه که از صفای خاصی بهره دارد، در کرمان به «مشتاقیه» معروف است.
💠 @yarekhaksar
🔸«عمر خطاب با جماعتی به سرای امیرالمؤمنین على (ع) آمد و بفرمود تا آتش و هیمه آوردند و گفت: بیرون آی و بیعت کن و اگر نه این سرای تو را با هر که درین سراست بسوزم.
وی را ملامت کردند و گفتند: فاطمه زهرا دختر رسول خدا و فرزندانش حسن و حسین (ع) درین سرای اند. چگونه سوزی؟ گفت: ایشان را می ترسانم، نه آنست که آنچه بگفتم بکردم...
و قنفذ را گفت: اگر بیرون نیاید، تو خود را در سرای وی انداز، و اگر نتوانی آتش در سرای وی زن.
قنفذ بیامد و خود را در سرای وی انداخت... تازیانه ای سخت بر بازوی فاطمه زد چنانکه بازوی فاطمه از آن زخم سیاه شد... قنفذ - عليه اللعنه - فاطمه زهرا (ع) را بر در زد چنانکه پهلوی مبارکش از آن زخم بشکست، و پسری که رسول (ص) وی را محسن نام کرده بود از شکم وی جدا شد، و هم از آن رنج و از آن زخم متوفی شد و شهید به خاک رفت صلوات الله عليه».
(راحة الارواح ابوسعید حسن شیعی سبزواری)
این کتاب از منابعی است که شهادت حضرت زهراء (ص) را نقل کرده اما آن را منوط به احراق ندانسته.
@bazmeghodsian
🔸فقيه پارسا آية الله العظمی سيد محمدباقر درچه ای، استاد آيه الله العظمی بروجردی و حاج آقا رحيم ارباب.
🔹شاگردش آیة الله مبارکه ای درباره او نوشته است:
🔸«سيد محمد باقر درچه ای جوهره فضل و تقوا و سالک مسالک مراحل توحيد بود... تصور مي کرد که مردم رو به غلوّ سير مي کنند و خدا را فراموش کرده اند؛ اموري که در ميان مردم شيعه مرسوم است... را کاملاً منع مي ساخت، و اگر چنانچه حالت توحيدي و ديانت و تقواي او قبل از بروز اين کلمات از ايشان دستگير خاص و عام نگشته بود شايد خطراتي متوجّه او مي شد.
🔹و در اين عقيده چندان ثابت و محکم و جدّي بود که گداها که گاهي بر سر راه، او را به اين کلمات دعا مي کردند که اميرالمؤمنين عمرت بدهد! سيد الشهداء عاقبت تو را به خير کند! به محضي که اين کلمات را مي شنيد در وسط راه ايستاده و مکابره مي نمود که چرا اين امور را نسبت به خدا نمي دهي؟ و اگر هم چيزي به گدايي مي خواست بدهد چون از اين کلمات از او مي شنيد ديگر به او چيزي نمي داد.
دانشوران و رجال اصفهان، سید محمد علی مبارکه ای، به کوشش رحیم قاسمی.
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com