در زمینۀ دستور زبان باید دوقسم دستو زبان قائل شد: دستور زبان تاریخی و دستور زبان رسمی، در زمینۀ ب که فرمودید صرف نظر از کارکرد دستوری ب به عنوان صفت ساز یا متمم آنچه مشخص است، آن است که در سنت کتابت و تکتیب نسخ خطی دوران اسلامی، ب هنگام واقع شدن در محل جر به صورت ب مجرور«بِ» خوانده می شد و حرف «ها» به تلفظ درنمی آمده است که کتابت شود، آنچه مشخص است، ها دو جنبۀ حرفی و صوتی دارد ها در یک مکان حکم مصوت را دارد صدای ها و در مکان دیگر حکم حرف را دارد و های پایانی مشخصا کارکرد صدایی دارد در زمینۀ تبدیل مصوت به حرف «ها» به نظر می رسد پایبندی به دستور تاریخی زبان از یک منظر و پیوسته نویسی حروف و کلمات منجر به حفظ اصالت نسخه میگردد اما برای مخاطب اثر نامانوس خواهد بود، از یک طرف نیز امروزین نویسی نسخ را نیز میتوان نوعی تغییر و تبدل در آنها دانست آنچه مشخص است با نسخ باید با زبان تاریخی خودشان برخورد کرد و ودرک امروزی ما برای برخودر با نسخ کفایت نمیکند
نقد جریان های مخالف فلسفه (مطلب اول:رویای خلوص ) :
یکی از مدعاهای جریان های ضد فلسفه این است که ما سه معرفت را باید از یکدیگر تمییز دهیم:معرفت عقلانی, معرفت شهودی و معرفت وحیانی...
البته برخی برای دو معرفت اول اعتباری قایل اند(مکتب تفکیک ) اما تاکید می کنند معرفت عقلی و شهودی(عقل به معنی عقل برهانی و فلسفی ) نباید در حوزه تفسیر معرفت وحیانی وارد گردد چون این دوگونه معرفت, معرفت بشری اند و ساحت وحی ساحتی الهی است و ورود این نوع از فهم و شهود از وحی, ساحت وحی را از معرفتی الهی به معرفتی بشری تبدیل می کند و امکان خطا و اشتباه را در این حوزه به وجود می آورد, پس شناخت معارف وحیانی تنها به دستان صاحبان وحی میسر است و آن ائمه اطهار است, برخی دیگر نه تنها برای معرفت عقلانی برهانی و شهودی ارزشی قایل نیستند بلکه سعی می کنند نشان دهند بر طبق نظر معصومین ورود به چنین معرفت هایی (مخصوصا معرفت شهودی ) مایه گمراهی و ضلالت است و ما در دنیا نباید به دنبال رسیدن به چنین معرفت هایی باشیم...
نقد و بررسی:
۱_همانطور که در عنوان بیان شد بهترین تیتر برای این مطلب "رویای خلوص " است. در اینکه ساحت وحیانی ساحتی الهی و خالص است تردیدی نیست, اما مشکل از همین جا آغاز می گردد که فهم ما از وحی چگونه است؟ آیا فهم ما از وحی نیز الهی است؟ روشن است که وقتی سخن از فهم شخص الف و ب پیش می آید این فهم شخص_وابسته بوده و دیگر نمی توان از آن بعنوان فهم خالص الهی وحیانی نام برد.
۲_راهکار این جریان های فکری برای فرار از این محذور, فهم معارف وحیانی از طریق صاحبان وحی که همانا معصومین (ع ) اند می باشد, اما در اینجا نیز پرسش بالا دوباره مطرح می گردد و آن, این است که فهم من از کلام معصوم چگونه فهمی است؟ روشن است که فهم الف و ب از کلام معصوم دوباره مشوب به فهم بشری می گردد.
۳_گزاره های خودشکن گزاره هایی هستند که خودشان, خودشان را نقض می کنند. کسانی که این سه نوع از معرفت را تفکیک کرده و اعتبار و اصالت را به معرفت سوم می دهند با چه ابزاری این اعتبار و اصالت را اثبات می کنند؟
الف) اگر ادعا می کنند با خود این معرفت, این کار را انجام می دهند این کار دو محذور دارد:
۱_ این اثبات, اثبات دوری و مغالطه ای است.
۲_همانطور که بیان شد این افراد هیچ گاه نمی توانند به معرفت وحیانی بما هو معرفت وحیانی دسترسی داشته باشند بلکه باید بگویند از فهم مان نسبت به معارف وحیانی.
ب) از طریق ابزارهای معرفتی دیگر:در این صورت اصالت را به آن ابزارها داده ایم و گزاره ی اول ما که اصالت از آن معرفت وحیانی است نقض خواهد شد (گزاره ما خودشکن می شود )
((لطفا کانال ما را نشر دهید... کپی و ارسال مطالب با ذکر لینک کانال مانعی ندارد ))
دفاع از حریم حکمت وعرفان اهل بیت
https://telegram.me/hikmatanderfan
آقای دکتر احمد پاکتچی در کارگاه سیره نگاری و جنبه های کلامی گفت: یکی از مسائلی که همیشه جلب توجه می کند نسبت بین مباحث سیره نگاری با کلام و جنبه های کلامی مساله است. اعتقادات و باورهایی که ما اولا بعنوان یک مسلمان و ثانیا بعنوان یک شیعه اثنی عشری با آن موافق هستیم. گاهی اوقات ما سیره نگاری را در یک وضعیت پارادوکسیکال مطرح می کنیم، به این دلیل که از یک طرف یک فرد شیعه به این دلیل حوزه مطالعاتی خود را سیره معصوم انتخاب کرده که به حضرات ائمه ارادت دارد و از یک طرف دیگر آن نگرانی را دارد که تا چه اندازه نگرشهای تاریخی او به او این اجازه را خواهد داد که بتواند به صورت کاملا بدون موضع قبلی ، سیره اهل بیت (ع) را مورد مطالعه قرار دهد. و گاهی اوقات برای او شبهات و مسائلی به وجود می آید که او را با آن اعتقاداتی که بعنوان یک مسلمان و شیعه بطور متعارف دارد در چالش قرار می دهد.
این مشکل همیشگی مباحث سیره نگاری است و همیشه سیره نگاری را در یک وضعیت بین المحذورین قرار می دهد که یک طرف محذور این است که ما در نگاهمان به سیره بیشتر به دنبال ایده ها و آرمانها و صورتهای آرمانی خودمان هستیم و از واقعیت دور می شویم و یک محذور دیگر این است که از ساحت مقدس ائمه (ع) تقدس زدایی شود و همیشه در یک فضای بین المحذورین، یک سیره نگار و یک محقق حوزه تاریخ در این زمینه با آن مواجه است. به نظر می رسد در این راستا بد نباشد ما یک مروری بر سیره نگاری و جنبه های کلامی داشته باشیم. و طبیعتا بنده قرار نیست در این بحث چیزی را حل کنم. بیشتر بنا بر این است که صورت مساله را قدری بازتر کنیم و از آن حالت اجمال به حالت تفصیل در بیاوریم. (و کار خیلی زیادی در این رابطه نمی توان انجام داد و هیچ جعبه سیاهی در اختیار نداریم که تقدیم دوستان کنیم که با آن بتوان مشکلات را حل کرد).
الف: مسائل کلاسیک کلام
وقتی که درباره مسائل و باورها و اعتقادات کلامی ، موضوع سیره نگاری به میان می آید، به صورت طبیعی بد نیست ما به سراغ مسائل کلاسیک کلام برویم. در درک اینکه کدام یک از مسائل کلامی می تواند با نگاه تاریخی ما در حوزه سیره اصطکاک هایی داشته باشد من به سراغ چند متن روتین و مشخص در فضای عقاید امامیه می روم و حتی سعی کردم از دو طیف مختلف متکلم و حتی اخباری استفاده کنیم که ببینیم واقعا ما با چه مسائلی روبرو هستیم. بعضی از مباحث، مباحثی هستند که از مباحث کلاسیک کلام است به این معنا که همیشه در متون رسمی علم کلام از این مباحث بحث می شود. یعنی جزء تیتر عقایدی هستند که بعنوان عقایدی اسلامی و عقاید شیعی معرفی می شوند...
سلام ، اینکه گفته شده است که به نظر می رسد ، یک نظر قبل از پژوهش است یا یک نظر بعد از پژوهش؟ منظور این است که یک فرضیّه است یا یک نظریّه . اساس این نظر چیست؟ منظور از به درد ما نمی خورد ، چیست؟ یعنی برای رفع کدام مشکل به درد ما نمی خورد. ؟ برای رفع کدام مشکل ، کارآیی ندارد؟ مگر کس ادّعا داشته که تقسیم بندی هایی که شده است ، به درد همه می خورد و می شود با آن همه مشکلات را حل کرد؟ یعنی این نظریّه یا فرضیّه در مقابل چه نظریّه یا فرضیّه ای مطرح شده است؟
با سلام
می دانیم که در نظر ابو الحسن اشعری ، معرفت واجب سمعی است نه عقلی
اما فراتر از این به وی چنین نسبت داده شده که اول واجبات را معرفت می دانسته نه نظر ، این نسبت در کتب کلامی متأخرین (از سده هفتم به بعد) زیاد مشاهده می شود. با توجه به این که تلازمی میان سمعی بودن معرفت با اول واجب بودن آن نیست، آیا منبع متقدمی که این نسبت را به ابو الحسن اشعری اثبات کند وجود دارد؟
با سپاس
سپاس از اینکه معنای لغوی را بازگفتید. آیا در عبارت ابن جوزی، مقصود همین معنای لغوی است یا مفهومی خاص مورد نظر است؛ چون در ادامه به مسألۀ «ترکیب اسانید با متون» اشاره شده است. به نظر می رسد که این عبارت ابن جوزی درباره هشام بن عروة که «فيركب حديث هذا على حديث ذاك لتستغرب تلك الأحاديث بتلك الأسانيد» و عبارتی مشابه آن از حاکم نیشابوری، به یک مفهوم خاص یا دست کم به روشی خاص اشاره دارد.
دنیای قدیم که علت بسیاری از مشکلات و بی چارگی ها آن مشخص نبود، مملو از راز و سر بود. رازهایی که یکی از پس از دیگری در عصر جدید گشوده شدند. البته برخی دوست دارند در مقابل چنین نگاهی بگویند این نوع نگرش پوزیتیویستی و علم زدگی است. گاهی هم اندیشه های برخی از متفکران فرنگی را که نقاد تمدن غربی اند به رخ می کشند. اشکالی ندارد. جناب نصر و خیلی های دیگر مروج این افکار بوده اند. اما آنچه به نظر من مهم است خودشناسی ماست. یعنی شناخت دارایی هایمان. این که در فرهنگ ما برای این رمز و رازهای ناشناخته چه راههایی برای رهایی و خلاصی معرفی می شده است. نباید به حرف بسنده کنیم و باید عملا در کتابها بگردیم ببینیم این مسیر چگونه طی شده است. مثل این که فلان شخص طلسم شده و برایش سحر و جادو کرده اند. داستانی بسیار طولانی است و امیدوارم بتوانیم این شبه علمها را با بررسی های جدی در چند پایان نامه مورد تعمق قرار داده و از مسائل پشت پرده آنها آگاه شویم. مدتهاست به این قبیل یادداشت ها در پشت نسخ خطی که راه گشودن طلسم ها را نشان می دهد توجه دارم. طبعا باید بگویم چیزی از آنها نمی فهمم. اما این که آیا واقعا چیزی هست یا نه خدا عالم است. ما مسوول دانسته های خودمان هستیم نه ندانسته ها. این یک نمونه است که راه گشودن طلسم را نشان می دهد. چند خط عجیب و غریب، با شکل های شگفت. و این که اگر این را بکشید از تمام هم و غم دنیا و هر سحر و بلا و سخطی که باشد رهایی خواهید یافت. صدها نمونه بلکه هزاران از آنها در کتابهای علوم غریبه هست. ما برخی به عنوان زبده در هر جای سفیدی که در ابتدا یا آخر نسخه های خطی وجود داشت، نوشته می شد. افراد برای خدمت به هم نوعان چنین می کردند. اما کمترین ضرر آن این بود که بجای شناخت درست مشکل، و با ارائه یک راه حل غلط، راه را بر تفکر می بستند. چیزی که هنوز هم نه تنها ما بلکه بسیاری از عوام در اروپا و امریکا و بدتر از همه هند و افریقا گرفتار آن هستند. مشکلاتمان را یا باید با سحر و جادو حل کنیم یا تیر و تفنگ. اما تصویری از آن نقشها به صورت شعر ارائه شده این است:
چهارم روش دینی: این روش را نمی توان به طور مشتخص، روشی در قبال روش عقلی یا عرفانی یا ظاهری دانست. یک روش ترکیبی است که ترکیبی بودن آن، بسیار جدی و در حدی است که می توان از آن با عنوان یک زبان یا بیان دینی و حتی روش معرفتی دینی یاد کرد. در اینجا، نوع ترکیبی میان روشهای پیش گفته را به علاوه رنگی تازه داریم که از آن بسا بتوان به عنوان زبان نبوت یاد کرد، زبانی که دیگران توانایی ارائه آن را به گفته قرآن ندارند. نوعی عقل، نوعی تجربه دینی، نوعی معرفت شهودی عرفانی در این روش با یکدیگر ترکیب شده است. در قرآن ضمن احترام به عقل، مواردی از استدلال عقلی دارد که بسا با معیارهای عقل یونانی قبل پیگیری نباشد. به علاوه، در بسیاری از موارد، مطالب به اعتماد قرآن بودن و از خدا بودن، ارائه می شود و هواداران به خاطر زبان دینی و اعتمادی که به آن دارند، آن را قبول می کنند. همچنین موارد شهودی هم در قرآن وجود دارد که به عرفان و روش عرفانی نزدیک است، اما این هم به همان قیاس موارد عقلی، با آنچه صوفیه مطرح می کنند، متفاوت است. جدای از وحی که ماهیتا بر اساس روشی شهودی و اختصاصی برای رسول (ص) است، بسیاری از آنچه در باره خداوند گفته می شود، مثلا نور، بیشتر با معرفت شهودی قابل درک است. شاید بتوان گفت، در میان مسلمانان، ضمن آن که همه تحت تأثیر زبان دینی هستند، اما از نظر عقاید، این روش معرفتی را خوب تبیین نکرده و در پدید آوردن یک خروجی منعطف اما همزمان عقلی، عرفانی و ظاهری، تلاشی نکرده اند. به عبارت دیگر همیشه افراط و تفریط در روش های معرفتی، راه را بر اعتدال در تسلط زبان اصلی دین سد کرده است. مسلما در شیعه، آموزه های امامان، به این روش نزدیک است. ضمن آن که تشیع به عقل احترام وافر می نهد، به قرآن و حدیث و ظواهر احترام شایانی گذاشته و در عین حال، میراث دعایی و شهودی و عرفانی را هم غالبا محترم شمرده است. البته ممکن است با تصوف رسمی درگیر شده، اما به دلیل میراث دعایی امامان، همیشه بستر استفاده از روش شهودی و عرفانی را داشته است. شاید برای داشتن یک خروجی یک دست، مهم این باشد که این روش را یک ترکیب ساده نپنداریم، بلکه آن را زبانی مستقل بدانیم.
@jafarian1964
در باب نظام معرفتی علوم غریبه: مروری بر کتاب حرز الامان
«علوم غریبه» به عنوان مجموعه ای همساز جایگاه استواری برای خود در فرهنگ و تمدن بشری دارد. مجموعه ای که استفاده از آن، در زندگی روزانه بشر، بسیار دیرین و جزو ویژگی های فرهنگ و تمدنی انسانها از قدیمی ترین ادوار شناخته شده در تاریخ تاکنون است. این مجموعه، یک سر در حوزه دانشی و علمی [شبه علمی] تمدن های بشری دارد، و سر دیگر آن در زندگی روزانه و تصرفات و مداخلات ویژه آن برای حل و فصل دشواری ها، تحقق آمال و آرزوها، آسان کردن راهها، و در واقع، تحقق هر آنچیزی است که انسان در بعدی فردی و جمعی به آن نیازمند است.
از نظر دانشی، علوم غریبه، مجموعه ای از معلومات است که از ذهن تا عمل، روش های ویژه خود را برای ایجاد ارتباط میان بخشی از مفاهیم و پیوند دادن آنها با وجوه زندگی دارد. این دانش، همیشه جدی گرفته می شده، و در کنار دانش هایی چون ریاضی، موسیقی، علوم طبیعی، و جز اینها، به آن اندازه، اما محل اعتنا بوده است. با این حال، همیشه هاله ای از ابهام نیز در اطراف آنها بوده که همین سبب ایجاد مرز میان آن با دانش های دیگر می شده است. از نظر دینی هم، در ادیان بزرگ، علوم غریبه، اغلب، دانشی مشکوک و گاه کاملا مطرود بوده و علاقه مندان به آن در بسیاری از اوقات تکفیر هم می شده اند. بخشی از این موضع گیری، مربوط به بخشی از باورها و مداخلات در زندگی است که بوی مشرکانه می دهد و در این زمینه، نقطه مشترکی با آن بخش از دانش نجومی دارد که به عنوان احکام نجومی شناخته شده و نوعی پیشگویی و برنامه ریزی های نامعمول برای زندگی دارد. با این حال، از جهاتی، علوم غریبه، گاه فضیلت علمی هم به شمار می آمده و حتی تا دوره اخیر، در میان علوم سنتی، دانستن علوم غریبه، یک امتیاز همراه با اعجاب نسبت به آن کسی آن را می دانسته، به حساب می آمده است. مثلا در باره فلان عارف گفته می شده که علوم غریبه می داند! به نظر می رسد، هرچه به روزگاران دیرین تر برویم، ابهت این دانش بیشتر و در بسیاری از تمدن های بدوی، عمده دانش و راهبران علمی آن، برترین کسانی بوده اند که برای همه زندگی یک قبیله تصمیم می گرفته اند.
علوم غریبه، دو رقیب عمده داشت: یکی دین بود که بر توحید و نوعی خاص از نظم علمی ویژه خود تأکید داشت و نمی توانست علوم غریبه را تحمل کند. دیگری فلسفه که بویژه در دوره پس از یونان، به نوعی شناخت متفاوت از علوم غریبه بر اساس مبانی منطق و تعریفی که از عقل گرایی و تجربه گرایی داشت، و حقیقت را تعریف می کرد، باور داشت. در واقع، فلیسوفان و فقها، روی خوش به علوم غریبه نشان نمی دادند و هر کدام دلایل خاص خود را داشتند.
علوم غریبه از کی وارد دنیای اسلام شد؟ بدون شک، این دانش، از پیش از اسلام، در تمامی این مناطق حضور داشته و گرچه اسلام برای یک دوره طولانی آن را به حاشیه رانده، چنان که علوم عقلی هم در این زمینه موثر بوده، اما نمی توان باور کرد که در هیچ مقطعی ریشه کن شده باشد. فرهنگ سحر و جادو، چنان که از قرآن بدست می آید، در میان عرب شناخته شده بوده است. شغل هایی مانند کهانت هم، دقیقا همان چیزی است که ما به عنوان آشنایان با علوم غریبه و مداخله و تصرفشان در زندگی روزانه می شناسیم. اینها بنا به اشارات یا تصریحات قرآن، در جامعه عربی بدوی هم بوده است. این وضعیت، با برآمدن اسلام، و تقبیحی که در قرآن از این عناوین شد، قدری افت کرد، اما بعید به نظر می رسد، جامعه اسلامی، حتی در دو سه قرن اول که کمتر نشانی از این علوم هست، توانسته باشد، در عمق خود، از آن رهایی یافته باشد.
ادامه بحث را در لینک زیر دنبال کنید
yon.ir/THFHn
@jafarian1964
در باب ارزش علم و معلم
به راستی چه چیزی می تواند مولفه ای وحدت بخش میان همه مردمان روی کره خاکی باشد؟ در این باره شاید ادعاهای مختلفی بشود کرد، اما باید مراقب بود که ادعای توخالی نباشد، ادعایی که من یا شما برای راضی کردن اطرافیان خودمان که یک باور خاص دارند، می گوییم و آنها آن را قبول می کنند. شاید کسی بگوید عام ترین اعتقاد باور به خداوند باشد، اما می دانیم حتی در این مورد هم افرادی که خدا را قبول ندارند بسیارند، یا دست کم مطالبی در باره خدای خود می گویند که دیگر طوایف به هیچ روی نمی توانند با آنها موافقت داشته باشند. اگر با کانت همراه باشیم، ارزشهای اخلاقی، مهم ترین و مطمئن ترین زمینه ای است که می تواند نقطه تلاقی و وحدت بخش همه انسانها باشد؛ این که ثابت کنیم، ارزشهایی وجود دارد که کاملا همه انسانها به آنها باور دارند. کمتر کسی هست که با این امر مخالفت داشته باشد، اما همین ادعا هم محل بحث است و چنین نیست که مورد توافق همگان باشد و در این باره باید بحث کرد.
و اما یک نکته هست که می توان حتی بیش از ارزشهای اخلاقی از آن به عنوان عنصری وحدت بخش میان انسانها سخن گفت و روی آن حساب کرد. این عنصر وحدت بخش، چیزی جز علم و حقیقت جویی نیست. راست است که علم دهها تعریف دارد، و بسیاری از نظریات در چگونگی رسیدن به علم و یا علمِ درست که به آن حقیقت گفته می شود، وجود دارد، اما انسانها همه، بله همه آنها در این که دنبال کشف حقیقت هستند، با یکدیگر اشتراک نظر دارند. شاید همه توانند تا انتهای راه با هم باشند، شاید اصلا انتهایی وجود نداشته باشد، اما وقتی یک کلاس پنجاه نفره در دانشگاهی در یک گوشه دنیا تشکیل می شود که هر دانشجویی در آن، از نقطه ای از دنیا آمده و به کلاس درس استاد گوش می دهد، می شود تصور کرد که همه اینها، از هر نقطه که آمده اند، به حقیقت و کشف آن یعنی علم احترام می گذارند و برای دستیابی به آن تلاش می کنند. شاید بیشتر آنها بر این باور باشند که رسیدن به حقیقت، دشوار یا حتی ناممکن است، اما باز هم در این حس که باید حقیقت را کشف کرد با یکدیگر مشترک هستند.
علم و دانایی این جایگاه را دارد که می تواند تمامی انسانها را کنار یکدیگر قرار دهد، چرا که به قول جرج سارتون «انسانها را والاترین هدفهایشان مانند کشف حقیقت متحد ساخته است». آیت قرآنی «تعلیم اسماء به آدم» هم می تواند روی این وجه مشترک تمام آدمیان تأکید کند. روشن است که بحث از دین، کدام دین، کدام خدا، کدام فلسفه و نیز کدام اخلاق، و بسیاری از قضایایی که خیلی از آدم های دنیا به آن علاقه مند هستند، تنها از راه «علم» ممکن است. علم و حقیقت جویی به اعتبار اینکه بتوانند پرده ای را کنار زده و ما را با گوشه از حقیقت آشنا کند، ارزش مشترک میان همه آدمیان دارد.
ارزش معلم، کسی که «علم» را به دیگران می آموزد، بدین است که می کوشد، راه کشف حقیقت را که گمشده همه آدمیان است، و با عشق به دنبالش می روند، و سالهای سال از عمرشان را صرف آن می کنند، به مخاطبانش آموزش دهد. اما آیا همه معلمان، راه کشف حقیقت را به دانش آموزان تعلیم می دهند، یا هستند کسانی که آنها را گمراه کرده و از حقیقت دور می کنند! به نظر می رسد، رسالت معلمی بسیار سنگین است.
@litera9
ماجراهای کتاب ظاهراً سرگذشت خانوادگی «مرسی» است که حدود یک قرن پیش اتفاق افتاده است و پدر مرسی آنها را در قالب کتابی نوشته است. زندگی کنونی مرسی هم در هالهای از رویدادهای فراواقعی پوشانده شده است. او مدام ارواح را پیرامون خود میبیند و حتی به نوعی با آنها ارتباط دارد. ترجان (پدر خانواده) با قرار دادن دو دختر (مرسی و چریتی) در یک زمان طلسم شده، آنها را از واقعیتهای روزمره دور نگه داشته است. همین قرار گرفتن در یک حالت بیزمانی، بسیاری از واقعیتهای زندگی را از یاد دختران کوچک ربوده و آنها را نسبت به بسیاری از رویدادهای پیرامونشان بیاطلاع کرده است. این زیستن در موقعیت بیزمانی، فضای فعلی داستان را برای آگاهی از شکل گیری رویدادهای پیشین آماده و فراهم کرده است.
یک داوری غریب درباره غزالی
آقای دکتر جواد طباطبایی در کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در ایران ، ص ۲۰۷ چنین نوشته اند: ...ولی همین غزالی که چو بید بر سر ایمان خویش می لرزید آن گاه که فتوای قتل عام رافضیان را صادر کرد، گمان نمی کرد که شاید در میان این کرور- کرور رافضی نیز مؤمنی وجود داشته باشد... در نظر این متخلق به اخلاق زاهدانه رافضی مهدور الدم حتی این مایه ارزش نداشت که امام محمد آن جزو از احکام منطق را که او اعتبار آن ها را می پذیرفت در مورد او به کار گیرد. تمام شد کلام ایشان.
من نمی دانم منبع این فتوای غریب چیست؟ کجا ابو حامد غزالی چنین فتوایی در مورد رافضه (یعنی امامیه) داده است؟ غزالی اتفاقاً از کسانی است که درباره تکفیر عقیده متفاوتی داشته است با بسیاری از سنیان دیگر که ساده تر بدان حکم می کرده اند. کتاب فیصل التفرقه غزالی شاهدی است بر این معنا. وانگهی درست است که غزالی گاه و از جمله در المستصفی عقیده ای را کفر می داند اما این به معنی تکفیر عقیده مندان به آن عقیده از نظر او نیست. چرا که اهل اصطلاح می دانند که این دو مسئله جدا از هم است و ارتباطی با هم ندارد. بسیاری از عالمان اهل سنت قائل به کفر بالالزام نبوده اند و کفر بالتأویل را صحیح نمی دانسته اند. در مجموع نظر ابو حامد غزالي نسبت به اماميه در قياس با بسياري ديگر از عالمان اشعري و ماتريدي بهتر و مثبت تر بوده و درآثارش کمتر تعرض به امامیه داشته است.
کوکبی حمیدپور:
چاکرا چیست ؟
چاكرا كلمه ای سانسكريت به معنای چرخ است، چرخ سمبل حركت دورانی حول يك محور است. به عبارت ديگر شكلی كه از حركت حول يك محور ايجاد می شود، دايرهاست. به همين صورت رابطه دايره با مركز آن از همه اشكال ديگر كامل تر است. گروهی از افراد كه آگاهی و انرژی روانی آنها يك قصد مشترك دارد، دايره يا حلقه را بوجود می آورند. شكل چرخ برای چاكراها نمود يگانگی و اتحاد درونی آنها است. چاكراها ريشه در باورها وديدگاه متافيزيك هندو دارند. در ديدگاه هندو، هستی از جنس تفكر و آگاهی است و قصد آگاهی تبلور به شكل ماده است. اين امر خلاف ديدگاه مادی است،كه ماده را سر آغاز جهان، و آگاهی را ناشی از آن می داند. مبنای اين نوشته، ديدگاه متافيزيك هندو است. از اين ديدگاه جهان رويای، رو يابينی است كه همه اجزای اين رو يا خود نيز رو يا می بينند. در اين ديدگاه يك جهان اكبر وجود دارد كه خود متشكل از بی شماری جهان های اصغر است. در اين بين چاكراها واسطه های بين جهان اكبر وجهان اصغر هستند. بنابراين تجربه مااز جهان هستی در سطوح مختلف آگاهی و از طريق چاكراها تجربه می شود. مجموعه چاكراها مانند يك رنگين كمان متشكل از هفت رنگ است و هر چاكرا طيفی از اين رنگين كمان را تدائی ميكند و درك و برداشت صحيح موقعی اتفاق می افتد كه هرهفت رنگ اينمجموعه حضور داشته باشند.به عبارت ديگر چيزی كه مانع دريافت واقعيت می شود، آن است كه تعادل بين اجزای سيستم ادراكی برقرار نبوده و درك و برداشت ما كامل نيست. چاکراها مانند گردابی عمل می کنند که انرژی و آگاهی را از محيط اطراف ما دريافت کرده و در قسمتهای مختلف بدن پخش میکنند. هريک از چاکراها در هر قسمت از بدن که قرار داشته باشد انرژی آن قسمتاز بدن و سطحی از آگاهی رادر کنترل خود دارد.
کف بینی چیست؟
کف بینی گونه ای از طالع بینی است که افرادی ادعا می کنند با استفاده از آن می توانند با دیدن خط های کف دست کسی از سرنوشت، آینده، گذشته و اخلاق شخص آگاهی یابند. در نظر بسیاری از پژوهشگران دانشگاهی این عقیده ای خُرافی است.
به کسی که کارش کف بینی است کف بین میگویند. خطوط کف دست در دست راست و چپ با هم متفاوتند و هرکدام معنای خاص خودش را دارد.
خط تقدیر یا خط سرنوشت یكی از مهمترین خطوط كف دست است كه در برخی افراد از همان بدو تولد بر كف دست آن ها ظاهر میشود و در دیگران سال ها بعد به وجود می آید.
در برخی از افراد پر رنگ و واضح و در برخی نیز كمرنگ و نامشخص است ولی به هر حال این خط بازگو كننده تقدیر و سرنوشت فرد در زندگیست.
#کف_بینی
رویداد کربلا فرصتی برای تامل در باب "یزید به مثابه سایه"
در این یادداشت می خواهم کمی متفاوت در باب کربلا و عاشورا بیاندیشم و زاویه دید را قدری تغییر بدهم. در تاریخ تفکر شیعی نقاط عطفی وجود دارد و شاید اغراق نباشد که بگوییم یکی از ژرفناکترین نقاط عطف شیعی "واقعه کربلا" است ولی نوعی عوامیت بر اندیشه شیعی در باب "حماسه حسینی" غلبه کرده است و این خود موجب شده است که درک جامعی حتی در بین اهل نظر در باب این رویداد وجود نداشته باشد. در روانکاوی هر شخصیتی یک ساحتی دارد که "سایه" محسوب میشود و تامل در باب سایه (که از نقاط تاریک و مبهم محسوب می گردد) تو را در فهم شخصیت یاری می کند و به نوعی بصیرت بنیادین به تو می دهد. در روایت از واقعه کربلا به نظر من یک شخصیت سایه وجود دارد و این ساحت سایه وار کمتر به دقت مورد واکاوی قرار گرفته است و بحث هایی که درباره این "سایه" در مدرّس و منبر در طی قرون و در عالم معاصر گفته شده است خالی از دقت است و خودِ این بی دقتی موجب شده است که ما فهم درستی از رویداد کربلا پیدا نکنیم و از قضا عواملی که حسین برای آنها قیام کرد کماکان جامعه ما را گرفتار خود کرده است. سایه داستان کربلا "یزید بن معاویه" است که در جامعه شیعی حتی یک کتاب علمی و مبتنی بر دقت نظر توسط هیچکدام از علماء و اهل نظر در این ۱۴ قرن نگاشته نشده است و خودِ این بی التفاتی باعث شده است که همانگونه که شخصیت حسین به مثابه یک انسان ناشناخته باقی بماند، به همان نسبت "سایه" هم ناشناخته باقی مانده است و این موجب شده است که ما ندانیم و نتوانیم خود و جامعه خود را از "تمایلات سایه" در زیست جهان خویش رها کنیم و صرفا در دو روز تاسوعا و عاشورا خود را در دلِ داستانسرایی های مداحان و روضه خوانها رها کنیم تا در "ثواب" بینش حسینی شریک شویم و با فرستادن "لعنتی" بر یزید به اوج برسیم ولی "لعن کردن" معرفتی نمیزاید و البته انتظار معرفت از غیر اهلش توقع بیجایی است. به سخن دیگر، برای فهم رویداد کربلا هم حسین را باید شناخت و هم سایه حسین را و این شناخت فرم های گوناگونی میتواند داشته باشد و یکی از آنها شاید رویکرد روانکاوانه کارل گوستاو یونگ است که مفهوم "سایه" در آن نقش بسزایی دارد. سایه در نگاه یونگ "ساحت سیاه" شخصیت است که به دلائلی سرکوب گشته و به ناخودآگاه و لایه های زیرین نقل مکان کرده است. اگر این ایده را بر روایت از رویداد کربلا بیفکنیم، آنگاه می توان گفت که سایه و سایه های این رویداد که با نام "یزید" و "شمر" و "ابن زیاد" و ... در خاطره جمعی ما برجسته شده اند، به نوعی خصلت ها و خصائص پلید و تمایلات فرومایه خودِ جمعی ما است که به انحاء مختلف چون استبداد (در ساحت سیاست) و استثمار (در ساحت اقتصاد) و استتار و تزویر (در ساحت فرهنگ و دین) ... بی عدالتی و نابرابری (در ساحت جامعه) ظهور و بروز می کند و ما با فرستادن لعن به سایه ها به جای تامل در باب آنها، مواجهه و زدودن آن ها را به تعویق می اندازیم و صرفا به کارناوالی از رویداد کربلا بسنده می کنیم. وقت آن رسیده است که به سایه و سایه ها بپردازیم و ببینیم چگونه و تحت چه شرایطی سایه بر شخصیت فردی و اجتماعی و تاریخی ما غلبه پیدا کرده است.
سید جواد میری
@seyedjavadmiri
پیراهن طلسم دوره صفوی
پیراهن طلسم نوعی پیراهن نخی با آیاتی از قرآن (حرز) مربوط به دوره صفوی است.
این پیراهن به صورت یک تونیک گشاد با آستین های بلند دوخته شده، لباس طلسمات انواع متنوعی دارد اما با توجه به اینکه آیات، سوره ها و ادعیه به منظور دستیابی به فتح و پیروزی در جنگ و فائق آمدن بر مشکلات انتخاب شده است می توان دریافت که این لباس کاربرد رزمی داشته است.
📌در حال حاضر این پیراهن طلسم در موزه بزرگ خراسان واقع در بوستان کوهسنگی مشهد به نمایش گذاشته شده است.
@TarikhMashhad
صفحه سه
در مورد آنچه در پی می آید ، پس بدانید ، خداوند به شما این توانایی را می دهد که راز آن را فاش کنید و شما را به مراتب نهی و فرمان آن شهادت دهد که با توجه به عزم خود و فرود آمدن به سطوح مختلف واقعیت ها ، دانش خود را بیان می کند. با حروف در درک فالگیران ، زیرا آنها کمالاتی هستند که با نزول به سطوح محدود می شوند و ما ادامه می دهیم و این حقایق بر دو قسمت آنها استوار است. این دانشی است که آن را احاطه کرده است و دارای شاخه های جزئی است. آن را در بر نگیرید ، و این حقایق تحت اللفظی نمونه ای از بینایی کاشفان است که با شباهت حروف اولیه بیان می شود. ذهن نیز این حروف شفاهی را به عنوان نمونه ای از حس می بیند، شنوایی برای هر کسی است که از آن آگاه است. این آیات بر او است ، بنابراین آنچه از طریق شنوایی درک می شود با آنچه در ذهن است ، و آنچه که ذهن درک می کند ، و آنچه که عقل درک می کند مطابقت دارد با آنچه در بینش قلب مشاهده می شود. این مطابقت فوق الذکر است معتقد به ایمان به غیب با ویژگی های مومنان ، و بین آن با تحقیق و استقراء ، کسانی که آن را درک می کنند ، بینندگان هستند و برخی بینندگان با مکاشفه به آنها پاسخ داده می شود.
با سلام و درود
ظاهراً نوعی طلسم و سحر محسوب میشده و نوشتن آن همراه با طلسم مشهور «بدوح» در آغاز نسخههای خطی رواج داشته است.
در این «پیامستان» مطالب و فایلهای ارزشمندی به اشتراک گذاشته شده است که میتوان با جستجوی کلیدواژهٔ «کبیکج» از آنها سود جست.
۴- توجه داشته باشید که χ با x فرق دارد.x در ناحیه نرمکام(velar) و χ که همان «خ» فارسی باشد، در ناحیه ملاز(uvular) تولید می شود. x در فارسی وجود ندارد.
۵- مکانیسم تولید «چ» و «ج» در زبان فارسی بصورت آمیزه ای از دو آوای انسدادی و سایشی است، اما هر کدام نقش یک همخوان واحد را ایفا می کنند که به آن انسدادی- سایشی(affricate)گویند. معمولا آن را به همین صورت دو نشانه ای (ترکیب همان دو آوایی که در تولیدشان دخیلند) بکار می برند.
۶- حرف r از آن آواهای انعطاف پذیری است که به شکلهای مختلف در جاهای مختلف تلفظ می شود و واجگونه های متفاوتی دارد. اما ظاهرا در گویشها و زبانهای ایرانی این واجگونه ها اگر به جای یکدیگر هم تلفظ شوند باعث تقابل معنایی نمی شود. اما از آنجایی که در گویشهای مختلف بسیار متفاوت از همدیگر تلفظ می شوند و نگارنده هم نمی داند که این تفاوتها در گویشهای مختلف می تواند ارزش واجی داشته باشد یا نه، در بخش دوم مقاله به انواع r خواهیم پرداخت.
۷- حرف «ی» را از نظر آواشناسی می توان یک واکه به حساب آورد ولی نقشی که این آوا در زبان فارسی بازی می کند همانند نقش همخوانهاست نه واکه ها. از این رو این آوا را در بسیاری از زبانها نیم واکه(approximant) می نامند.(ر.ک.به ص ۷۸ از کتاب دکتر ثمره)از طرف دیگر این آوا به عنوان یک همخوان در کتاب دکتر یداله ثمره با نشانه [y] نشان داده شده در حالی که این نشانه در جدول IPA به عنوان یک واکه مشخص شده است. همخوان «ی» اما با نشانه[j]نوشته شده است.
💢رمزنویسی در اسناد تلگرافی
@newhstoryy
حتما با اسنادی برخورده اید که تعدادی حروف منقطع و یا یک سری اعداد که در دید مخاطب فاقد هر گونه معنا و یا یک وجه مشترک باشند متن آنها را تشکیل می دهد. بعضی از این اسناد بر خلاف تصور از روش و قاعده ای خاص پیروی می کنند که با تلاشی اندک و مقداری شانس پژوهشگر میتواند رموز سند را کشف کند.
رمزنویسی معمولا بنا بر مصلحت شکل می گیرد اساسا حکومت ها برای پیام ها و احکام و اوامر کوتاه و سری از این روش در اسناد بهره می جسته اند.
رمزنویسی یک توافق است و نمی توان قاعده ای همه گیر و کلی برای آن تصور کرد. نشان هایی که برای مکاتبات خفیه گذاشته می شود بر اساس یک توافق مشترک بین دو مرکز فرستنده و گیرنده تنظیم می شود.
هر وزارتخانه و اداره به یک نحوی رمزنویسی می کند و پی بردن به مفهوم رموز تنها با رجوع به کتب مصنفه آن امکان پذیر است.
سه نمونه شایع رمزنویسی در دوره قاجاررا می توانم اینگونه بیان کنم:
- رمزنویسی بر اساس حروف تهجی
-رمزنویسی بر اساس نشان مخصوص
- رمزنویسی بر اساس پنجره های مخصوص
درخصوص سومی که کمی گنگ به نظر می رسد باید گفت در این روش کاغذ را بر رو پنجره مخصوص گذاشته و بعضی از حروف را بر آن منقش می کنند و جای بعضی دیگر از حروف سفید می ماند. این روش هم زمانبر و هم دقت زیادی نیاز داشته و کمتر مورد استفاده قرار می گرفت.
بیشترین مورد استفاده از رمز در اسناد قاجاری استفاده از حروف و اعداد بوده است و کتاب هایی در این خصوص با عناوین مفتاح تدوین شده که می تواند بسیاری از این اسناد را از طریق این کلیدها مکشوف کرد.
@newhistoryy
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com