آخر این رباعی اگر لطفی داشته باشد -که ندارد به نظر من- در تکرار «لالا»ست. لالای اول از مصراع چهارم را اگر «ایکاش» بخوانیم (که نمیدانم لفظ «ایکاش» در معنای «کاشکی» اصلاً در قرن هشتم و قبل از آن مصطلح بوده است یا نه) چطور باید معنا کرد آن مصراع را؟ میدانیم که مصراع سوم از زبان «معشوقه» است. یعنی آرزو میکند معشوقهاش لال بشود؟
بعد، «لا لا میگفت» چه معنایی خواهد داشت؟
اگر هم اولی را «ایکاش» بخوانیم و «لالا»ی دوم را فاعل بگیریم، کار از دو جهت خراب میشود؛ اول آنکه معلوم نیست لالا چهکسی را گفته است که لال باد. دوم آنکه «لالا» در مصراع اول به همین معنا قافیه شده است و در مصراع دوم به معنایی دیگر. پس، ناگزیر، در مصراع چهارم به معنایی غیر از آن هردو به کار رفته است. تنها معنایی هم که برای این لفظ، غیر از آن دو معنا، میمانَد همین «نه، نه» است و آن هم در صورتی معنا میدهد که از قول لالای معشوقه باشد، یعنی واژهی نخست هم لالا باشد.
احتراما خدمت استاد جعفريان عرض مي كنم كه هم به ظاهر و هم به قرينه "عجز و صلح " در مصرع بعد مصرع اول : چه خوش است از تو خشمي كه ... بيشتر مي شايد??
شاید در مصرع "گر تو مردی از نصیرالدین بگوک" این همان بگو+ که باشد و بیت را بیت بعدی اش موقوف المعانی کرده است.
سمندی کرد پُستی دیوزادی
میان گرد پنهان گردبادی
اینجا پستی به معنی پوستی هست
به این معنا که سمندی در جلد دیو زاده ای است (شاید به این نکته اشاره داره که دیو و دد ،بعد طی مسافت ندارند)
و باتوجه به این مصرع دوم در تایید مصراع اول اومده
سالها پیش در خدمت استاد مظاهری، بعضِ متون را میخواندیم.بنده و مجید زهتاب و علی اکبر احمدی و فرزاد ضیایی و گاه یک دوتن دیگر، ساعاتی را در خانهٔ سعید شفیعیون جمع میشدیم و درپای صحبتهای استاد مینشستیم که نکات ظریف و نایابی از دریای متون را به شرح، برایمان وامیشکافت.افسوس که قدر آن همصحبتیها را ندانستیم و زین پس از افاضات چنان بزرگی محرومیم.
باری؛ امروز در حواشی غزلهای سعدی که نگاه میکنم و بعضِ یادداشتهای آن جلسات و توضیحات استاد را میبینم، فقط خاطرات شیرین ایام آن همنشینیها و بسیارهایی که آموختیم، مرهمی است بر داغ فراقی طاقتسوز.
در حاشیهٔ این بیت:
گر من از چشم همهخلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول تورا ناصر نیست
(غزلهای سعدی، تصحیح دکتر یوسفی، ص: ۱۰۳)
ابهامی در معنای مصراع دوم هست که گزارش نسخهبدلها هم افادهٔ معنی نمیکند.
از قول استاد مظاهری در حاشیهٔ این بیت نوشتهام:
«در مصراع دوم، مپندار، غلط است و در اصل تصحیفی است از /مینداز/»
...تو مینداز که مخذول تو را ناصر نیست، صورت صحیح مصراع است و معنی هم روشن میشود.
در هیچ نسخهای از نسخه بدلهای دکتر یوسفی، این ضبط نیامدهاست.
@manuscripts
اگر اشتباهاتش تصحيح گردد کَلَف وجه آن هم برطرف میشود.
اکنون، پبه مناسبت خط و رخ، اين مسدس را هم تقديم میکنم که از ميرزا يحيی مدرس اصفهانی است
:
خطّ تو بر طرْفِ رخ کرده عیان در نظر/هاله به اطراف ماه مور به گرد شکر
یا قلم صنع را گفته چنین دادگر/ثبت نماید رخش بر رخت از مشک تر
خط شبآسای تو سیر کند در قمر/گر چه همیشه به شب سیر کند ماهتاب
شیخ حر عاملی و استفاده از بیتی فارسی در متن عربی
کتاب اثناعشریه در رد بر صوفیه شیخ حر عاملی (م 1104) را نگاه می کردم. این دانشمند عرب لبنانی که نویسنده کتاب پرارج وسائل الشیعه است، سالها در ایران زیست و پس از درگذشت در مشهد دفن شد. همیشه دلم می خواست بدانم این علمای عرب مهاجر لبنانی، در ایران، چه قدر فارسی یاد گرفته اند. شیخ بهایی و توانائیش را در فارسی می دانیم. طنزهای فارسی از شیخ حر در دست است. گفته اند: زمانی شاه سلیمان به مجلسی آمد و شیخ حر کنارش نشست. شاه به شوخی از او پرسید: مولانا! فرق حر با خر چیست؟ او هم بدون تأمل گفت: یک وجب! (یا گفت به اندازه یک مخده)
به هر حال، در این رد صوفیه دیدم که شیخ در میان این رساله که به عربی است، به شعری فارسی تمسک کرده، و آن را به اعتبار این که نظر صوفیان را منعکس می کند، رد کرده است.
در متن شیخ حر در باره گروه واقفیه از صوفیه آمده است که اینها قائل به این هستند که بنده عاجز از شناخت خداوند است و در واقع شناخت خداوند محال است. این گروه این بیت را به فارسی می گویند:
تو را تو دانی و تو، ترا نداند کس / ترا که داند که ترا، تو دانی و بس.
در جستجو، دیدم این «بیت» در تفسیر سوره حمد از رشید الدین فضل الله آمده است. شاید جلوتر هم باشد که بنده نگشتم و بی اطلاعم. در متن تفسیر او به صورت نظم یا نثر! آمده است: «تو را که داند که تو دانی، تو را نداند کس، تو را تو دانی و بس». (کذا)
در وبلاگی دیگر شعر به این صورت آمده بود:
تو را که داند که تو را تو دانی تو / تو را نداند کس تو را تو دانی بس.
@jafarian1964
بسم اللَّه الرحمن الرحيم. قال اللَّه تعالى: قُلْ انَّما اعِظُكُم بِواحِدَةٍ أنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثنى وَ فُرادى.
خداى تعالى در اين كلام شريف، از سرمنزل تاريك طبيعت تا منتهاى سير انسانيت را بيان كرده، و بهترين موعظههايى است كه خداى عالم از ميانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده. اين كلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قيام براى خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلّت رسانده و از جلوههاى گوناگون عالم طبيعت رهانده
خليلآسا درِ علم اليقين زن نداى «لا احبّ الآفلين زن
قيام للَّه است كه موسى كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صَعْق (فنای فی الله) و صَحْو (بقای لله) كشاند. قيام براى خداست كه خاتم النبيين- صلى اللَّه عليه و آله- را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام قابَ قوسيْن أو أدنى (اشاره به سوره نجم، آیه9) رساند. خودخواهى و ترك قيام براى خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاى اسلامى را زير نفوذ ديگران درآورده. قيام براى منافع شخصى است كه روح وحدت و برادرى را در ملت اسلامى خفه كرده. قيام براى نفس است كه بيش از ده ميليون جمعيت شيعه را به طورى از هم متفرق و جدا كرده كه طعمه مشتى شهوتپرست پشت ميزنشين شدند. قيام براى شخص است كه يك نفر مازندرانى بيسواد (رضاخان) را بر يك گروه چندين ميليونى چيره مىكند كه حَرْث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود كند. قيام براى نفع شخصى است كه الآن هم چند نفر كودك خيابانگرد را در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده. قيام براى نفس اماره است كه مدارس علم و دانش را تسليم مشتى كودك ساده كرده و مراكز علم قرآن را مركز فحشا كرده. قيام براى خود است كه موقوفات مدارس و محافل دينى را به رايگان تسليم مشتى هرزه گرد بيشرف كرده و نَفَس از هيچ كس در نمىآيد آيد. قيام براى نفس است كه چادر عفت را از سر زنهاى عفيف مسلمان برداشت و الآن هم اين امر خلاف دين و قانون در مملكت جارى است و كسى بر عليه آن سخنى نمىگويد. قيام براى نفعهاى شخصى است كه روزنامهها كه كالاى پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشهها را كه از مغز خشك رضا خان بيشرف تراوش كرده، تعقيب مىكنند و در ميان توده پخش مىكنند. قيام براى خود است كه مجال به بعضى از اين وكلاى قاچاق داده كه در پارلمان بر عليه دين و روحانيت هر چه مىخواهد بگويد و كسى نفس نكشد
هان اى روحانيين اسلامى! اى علماى ربانى! اى دانشمندان ديندار! اى گويندگان آيين دوست! اى دينداران خداخواه! اى خداخواهان حقپرست! اى حقپرستان شرافتمند! اى شرافتمندان وطنخواه! اى وطنخواهان با ناموس! موعظت خداى جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفعهاى شخصى كرده تا به همه سعادتهاى دو جهان نايل شويد و با زندگانى شرافتمندانه دو عالم دست در
آغوش شويد. انّ للَّه فى ايّام دهركم نفحاتٌ ألا فتعرّضوا لها؛ امروز روزى است كه نسيم روحانى الهى وزيدن گرفته و براى قيام اصلاحى بهترين روز است، اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براى خدا نكنيد و مراسم دينى را عودت ندهيد، فرداست كه مشتى هرزه گرد شهوتران بر شما چيره شوند و تمام آيين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند. امروز شماها در پيشگاه خداى عالم چه عذرى داريد؟ همه ديديد كتابهاى يك نفر تبريزى بىسر و پا (احمد کسروی) را كه تمام آيين شماها را دستخوش ناسزا كرد و در مركز تشيع به امام صادق و امام غايب- روحى له الفداء- آن همه جسارتها كرد و هيچ كلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذرى در محكمه خدا داريد؟ اين چه ضعف و بيچارگى است كه شماها را فرا گرفته؟ اى آقاى محترم كه اين صفحات را جمعآورى نموديد و به نظر علماى بلاد و گويندگان رسانديد! خوب است يك كتابى هم فراهم آوريد كه جمع تفرقه آنان را كند و همه آنان را در مقاصد اسلامى همراه كرده از همه امضا مىگرفتيد كه اگر در يك گوشه مملكت به دين جسارتى مىشد، همه يكدل و جهت از تمام كشور قيام مىكردند. خوب است ديندارى را دست كم از بهاييان ياد بگيريد كه اگر يك نفر آنها در يك ديه (دِه) زندگى كند، از مراكز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئى تعدى به او شود براى او قيام كنند. شماها كه به حق مشروع خود قيام نكرديد، خيرهسران بىدين از جاى برخاستند و در هر گوشه زمزمه بىدينى را آغاز كردند و به همين زودى بر شما تفرقه زدهها چنان چيره شوند كه از زمان رضا خان روزگارتان سخت تر شود. وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً الَى اللَّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ يُدرِكْهُ الْمَوتُ فَقَد وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ
آیت الله آقا مجتبی تهرانی در بحث استدارج می فرمایند:
امام حسین در روایت، استدراج را معنا میکنند که گاهی خدا به بندهاش نعمت میدهد، ولی از آن طرف بنده، شکر نعمت را به جا نمیآورد؛ این به خاطر آن است که خداوند حالت شکرگذاری را از بنده سلب کرده است.
اینجا سؤال پیش میآید که چرا خدا چنین میکند و حال شکر را از بندهاش میگیرد؟ او که نعمت را به بنده میدهد، توفیق شکر را هم به او بدهد! یعنی چه که او نعمت را بدهد ولی توفیق شکر را از او بگیرد؟ چرا خدا توفیق شکر را از بندهاش میگیرد تا او نتواند شکر نعمت را بهجا آورد؟ اصلاً چهطور میشود که خدا با بندهاش چنین میکند؟
حالا من خواهم گفت، چه طور میشود که استدراج پیش میآید. البته بنده اینجا نمیتوانم زیاد روایت بخوانم و به نقل یک روایت بسنده میکنم. در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که گاهی خدا به بندهاش نعمتی را میدهد، او هم آن نعمت را در راه معصیت خرج میکند و با آن گناه میکند.
منظور از نعمت هم در این روایت فقط پول نیست؛ چشم، گوش، دست، پا و تمام قوای انسانی، نعمتهایی است که خدا به انسان داده است. نعمت، فقط پول و اسکناس نیست! چشمهایتان را باز کنید و نعمتهایی را که خدا داده است، بشناسید! نعمت، متّصله و منفصله دارد که تمام سرتاپای انسان و آن چیزهایی که متعلّق به او است را در بر میگیرد، این یعنی اینکه «ای انسان! همه وجودت و متعلقات وجودت، نعمتهای خداوند است». اگر انسان نعمتی را در راه حرام مصرف کند و گناه کند، خدا به او مهلت میدهد تا استغفار کرده و از این گناهها توبه کند!
این چیزهایی که من میگویم، متن روایت امام صادق است. چون خیلی فرصت ندارم، همه روایت را نمیخوانم. آیه قرآن هم این مطالب را دارد و میفرماید: «إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً»، خدا مهلت میدهد تا ببیند آیا تو استغفار میکنی یا نه! اگر استغفار کردی مسألهای پیش نمیآید، امّا اگر استغفار نکردی، خدا نعمتش را تجدید میکند؛ یعنی نعمت را دوباره به تو میدهد. اینجا دیگر تو توفیق شکرگذاری نداری و در حقیقت، خدا این توفیق را از تو سلب کرده است. این بیحساب نیست که خدا به بندهای از بندگانش نعمت میدهد و در عین حال، توفیق شکرگذاری را از او سلب میکند.
وقتی بنده گناه کرد و به جای عقاب، نعمتهایش زیاد شد، کمکم با خودش فکر میکند که چرا این همه گناه میکند ولی هیچ اتّفاقی نمیافتد؟! نکند خبری نیست؟! اصلاً شاید حلال و حرامی، نعوذبالله در کار نیست! از اینجا است که انسان به وادی کفر کشیده میشود.
خود شما هم دارید میبینید که کفّار وضع مادّیشان خوب است؛ این به خاطر همین مسأله استدراج است. اگر کسی بگوید: کفّار با توجه به اینکه این همه گناه و فجور میکنند، چرا باز هم وضعشان خوب است؟ جوابش این است که خداوند آنها را مبتلا به استدراج کرده و توفیق شکرگذاری را از آنها گرفته است. این به ضرر آنها است.
مسلمانها هم از این جهت مانند کفّار هستند که اگر نعمت به آنها برسد و آن را در راه غضب الهی مصرف کنند، خدا برای توبه به آنها مهلت میدهد، اگر توبه کردند که هیچ، وگرنه توفیق شکرگذاری از آنها سلب شده و دچار استدراج میشوند. گرفتاریهای ما هم از همین جا نشأت میگیرد که ما نعمتها را، نعوذبالله در راه گناه صرف میکنیم و بعد مبتلا به انواع گرفتاریها میشویم تا بیدار شویم و استغفار کنیم. این گرفتاریها نیز، پسگردنیهایی است که خدا برای باز شدن چشم بندهاش میزند که بنده بگوید: خدایا غلط کردم که نعمتت را در بیراهه خرج کردم!
حال اگر نعمت را در مسیر غضب الهی خرج کردیم و وقتی هم که خدا برای بیدار شدنمان ما را به گرفتاریها مبتلا کرد، باز هم چشمهایمان باز نشد و توبه و استغفار نکردیم، اینجا است که دچار استدراج شده و نعوذبالله به وادی کفر کشیده میشویم! من صریح میگویم تا جای هیچ بحثی باقی نماند.
✍️خبرگزاری فارس
@Asemani_bashim
💠روایتی از علی در کربلا!💠
✍... پس برنشست و براند تا به زمین کربلا رسید. بر لب آب فرات شد و خرمایی چند که در آنجا بود بدید. رنگ و رویش متغیر شد و برافروخت و روی به عبدالله بن عباس آورده و گفت: میدانی اینجا چه جایگاهی است؟
🔲 پاسخ داد: این موضع را نمیشناسم امیرالمومنین. علی گفت: اگر تو هم شناختی که این کدام موضع است، همچنان که من میگریم تو نیز بگریستی. پس حسین را نزد خود بخواند و گفت: ای فرزند، تو را بر بلاها و محنتها صبر باید کرد که پدر تو از آلسفیان هرچه میبیند، فردا تو هم مثل آن از ایشان ببینی.
◾️ پس برنشست و ساعتی گرد زمین کربلا برآمد و چیزی میجست چنانکه کسی چیزی گم کرده را بجوید. بعداز آن فرود آمد و آب خواست و وضو بساخت و رکعتی چند نماز بگزارد. لشکر در موضع نینوا کنار آب فرات فرود آمد.
🔻علی بعد از ساعتی سرباز نهاد و در خواب شد و هم در زمان بازگشت چنانکه کسی از چیزی ترسیده باشد برخاست و عبدالله بن عباس را بخواند و گفت: عجب خوابی دیدهام. عبدالله گفت: خیر باد ای امیرالمومنین.
علی گفت: در این ساعت که سر در بالین برنهادم و در خواب شدم چنان دیدم که جماعتی از مردان سپیدروی از آسمان میآمدند و شمشیرها حمایل کرده و علمهای سفید بدست گرفته و گرد این زمین خطی درکشیدند.
پس این درختان خرما را دیدم که شاخههای خویش بر زمین میزدند و جویی دیدم که پر از خون تازه میرفت و حسین پسر خویشتن را دیدم که در میان جوی خون افتاده و فریاد میخواست، کسی او را به فریاد نمیرسید. مدد میجست و کسی او را مدد نمیکرد.
پس آن مردان سپیدروی را دیدم که منادی میکردند و میگفتند: صبر کنید ای فرزندان رسول خدا و بدانید که به دست بدترین خلق کشته میشوید و بهشت رضوان مشتاق دیدار شماست...
پ.ن:«این متن تنها یک روایت است و احتمالا حقیقت ندارد.»
📚منبع
📕کتاب «الفتوح»
🖋تألیف ابن اعثم کوفی
📝ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی
📄صفحه ۳۷۵
🌹 @HistoriumClub 🌹
به نام خدا
🦇کرونا: معلم آخر
🔹ارسطو، این فیلسوف جامع و اندیشمند بزرگ همه دورانها را، معلم اول نام نهادند. و این البته نشانگر مقام فاخر معلمی است. اکنون، میسزد که ما کرونا را معلم آخر بنامیم. اما چنان که در تعبیر انگلیسیزبانان آمده، آخرین، فروترین نیست و بسا که فراترین باشد. معلم آخر، اینجا نشانگر آخرِ معلمی است. اما آموزههای این معلم آخر کدامند که او را شایسته این نام میکنند؟
🔹نخست، کرونا تصویر ما را از جهان دگرگون کرد. او نشان داد که جهان اسرارآمیز است و این را عیان کرد که چگونه طومار حیات بشر، با همۀ طول و عرض تمدنش، میتواند با خُردپایی ناچیز در همپیچیده شود و همچون پاره کاغذی، مچاله و به دور افکنده شود. آدمی باید بیاموزد که جهان پر از اسرار ناشناخته است و او در غار هزارتویی گام میزند که از هر کنارهاش رازی بیرون میجهد و تا کرانه سر میکشد. او همچنین نشان داد که در این جهان، ماده و معنا در هم خلیده.اند و جسم و جان در هم پیچیدهاند؛ چنان که جان گران تو در گرو جسمی ارزان و ناچیز چون کروناست. و ما چه به خوبی آموختیم که پاسداشت جان، در گرو چشمداشت به پاکیزگی در جسم است.
🔹دوم، کرونا معرفت شناسی ما را تحول بخشید. او نشان داد که واقعیتهایی در جهان وجود دارند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت و از آنها عبور کرد، بلکه باید در برابر آنها سرفرود آورد. سازهگرایان کجایند تا ببینند که همه چیز ساختۀ ذهن ما نیست و واقعیتهایی سترگ وجود دارند که راه ما را میبندند و ما را به شناخت خود وامیدارند. آری این ذهن خلاق ماست که باید جامهای درخور قامت این واقعیتها بدوزد، اما نه جامهای برای هیچ کس و هیچ چیز. ما هستیم که با سازههای ذهنی خود، کرونا را معلم آخر مینامیم، اما آیا این اسم بی مسمایی است؟
🔹سوم، کرونا اخلاق و ارزشها را زیر و رو کرد. او یک برابریخواه بزرگ است. او برابری انسانها را در برابر دیدگان ما قرار داد. او نیز همچون مادرش، مرگ، نشان داد که همه در برابر قانون او برابرند و هیچ کس برابرتر از دیگری نیست. در چشم او پاپ و پیرو یک حکم دارند. او شاه را بر همان زمینی میکوبد که گدا دیرزمانی بر آن زیسته است. فراتر از این برابریخواهی، کرونا "من" را به "ما" تبدیل کرد و به خوبی نشان داد که انسانها نه تنها برابر بلکه تنگاتنگ در بر یکدیگرند و سرنوشت همۀ آنها چون تاروپودی در هم پیچیده است. چنین نیست که اگر کسی گلیم خویش را از آب برگیرد، بتواند در گوشۀ عزلتی، مأوی بگیرد و در حباب بستۀ خویش زندگی کند. یا همه با هم زنده میمانید یا همه با هم میمیرید؛ این است آموزه سترگ کرونا. با این آموزش، او کلید طلایی اخلاق را در دستان ما نهاد. این کلید طلایی، غلبه بر خودمحوری است و در این سخن حکیمانه جلوهگر شده است که آنچه را بر خود نمیپسندی بر دیگران مپسند.
🔸سرانجام، باید گفت که کرونا یک مربی حاذق است. پنجه در پنجه تو مینهد و بر زمینت میافکند تا برخیزی و از ضعف قدرت بسازی. چند صباحی تو را منکوب میکند تا با او مبارزه کنی و به این ترتیب، نیروهای ناشناختۀ خویش را بشناسی. او سرانجام پشت خویش را به خاک خواهد نهاد تا تو قدرت خود را بازیابی. این ترفند او برای رشد تو است. او باز روزی از روزنی دیگر و با نامی دیگر به تو حمله ور خواهد شد. او میآید تا غرور تو، این قدرت پوشالی، را در هم بشکند و قدرت واقعی تو را از نهادت بیرون کشد. آری، کرونا معلم آخر است.
@KhosrowBagheri
سلام علیکم هم در نخستین مصرع از دو بیتیِ اول، واژۀ «پدر» زائد است و هم در نخستین مصرع از دو بیتیِ دوم، واژۀ «پسر». وزن دو بیتی ها چنین است: « مفعولُ فاعِلاتُ مَفاعیلُ فاعِلُن ». احتمال می رود که این اضافات کار شاعر نبوده باشد و کاتب آنها را اضافه کرده، یا آنکه خود شاعر در بالای دو تا کلمۀ «نازنین» دو واژۀ «پدر» و «پسر» را اضافه کرده بوده تا مرادش را از دو «نازنین» به مخاطب بفهماند، ولی کاتب آن را جزء شعر پنداشته و به ابیات ضمیمه نموده باشد.
کلمه "کسری" خودش معرب کلمه "خسرو" است و کلمه خسرو (به معنی نیکنام) در اوستا به صورت -husravah آمده است که از سه جزء ساخته شده، پیشوند -hu به معنی "خوب" و ریشه
sru- یا srav-
به معنی "شنیدن" و پسوند اسمساز
-ah
و جمعا یعنی "کسی که او را نیک میشنوند" یا "نیکنام"
اما "قیصر" در متون پهلوی به صورت
"کیسر" kēsar با یای مجهول آمده است و در فارسی میانه ترفانی هم با حرف کاف و هم با حرف قاف نوشته شده است.
"قیصر" شکل معرب این کلمه است. اصل کلمه لاتین و به صورت Caesar "سزار" بوده است.
در لاتین مصدر caedere یعنی "بریدن"
وعبارت "â caesô mâtris ùterĕ"
یعنی: "از زهدان بریده مادرش".
در زبان لاتین caesus صفت مفعولی گذشته یا past participle است از مصدر caedere "بریدن" و واژه سزارین در اصل صفت بوده، دقیقتر بگوییم اصلش:
caesarian section
بوده یعنی "بریدن سزاری یا سزار مانند".
میدانید که شایع است جولیوس سزار به طریق "سزارین" زاده شده یعنی پهلوی مادرش را شکافتند و او به دنیا آمد.
نام اصلی او Caius Julius بوده و Caesar لقب او میباشد که بعدها لقب سایر امپراتوران روم و همچنین لقب امپراتوران اتریش و آلمان هم شد.
درضمن نام ماه July در ابتدا Quintilis بهمعنی "پنجم" بود. چون جولیوس سزار در این ماه به دنیا آمده بود سنای روم به مناسبت جشن تولد این امپراتور در این ماه نام این ماه را به lulius تغییر دادند که می شود: "منسوب به جولیوس".
جالب این است که برای امپراتور بعدی هم که سزار آگوستوس بوده به معنی "قوی" یا "محکم" نام ماه بعدی را هم عوض کردند و آن را از sextilis به معنای "ششمی" به
Augustus mensis
یا ماه آگوست تغییر دادند.
نه تنها نام ماه را تغییر دادند بلکه چون ماه July سیویک روز بود ولی ماه August سی روز، آمدند یک روز از ماه فوریه کم کردند و ماه August را سیویک روز اعلام کردند. قبلا ماهها یکی در میان سیویک روزه و سی روزه بودند که این ترتیب به خاطر ماه آگوست به هم خورد.
کلمه "سزار" لاتین با "کایزر" آلمانی و "تزار" روسی هم ریشه است.
پسوند cide- انگلیسی هم از این ریشه لاتینی میآید ولی این پسوند بیشتر به معنی "کشتن" است. مانند:
insecticide حشره کش
regicide قاتل شاه
میدانید که insect یعنی حشره. در لاتین animal insectum یعنی جانوری که داخل بدنش بخش بخش و جدا شده است. چون بدن حشرات از سه قسمت مجزا ساخته شده است به آن در لاتین in.sect.um میگویند.
پیشوند -in یعنی "داخل" ، sect یعنی "بریدن، بخش کردن" و um- اسمساز است.
همچنین میدانید که در لاتین rex یعنی"شاه" که با "راجه" سانسکریت یکی است و "مهاراجه" در اصل یعنی "شاه بزرگ".
این پسوند cide- در انگلیسی گاهی به معنی "کشتار" یا "قتل" است. مانند:
homicide آدمکشی، قتل نفس
suicide خودکشی، خودکشی کردن
میدانید که در لاتین sui یعنی "خود" همچنین homo یعنی "مرد" یا "انسان".
در زبان پهلوی هم به فرزندی که به صورت سزارینی زاده شده باشد، میگفتند:
pannābagzādag
#فریبرز_کوچکی_زاد
@amirnormohamadi1976
سلام این شعر بسیار معروف و در سگیه ها و مگسیهای سبک هندی از این دست توان دید_ کلمه((تو))که دربالاست از مصرع اول است
همه این احوال نمیدانستم که درواقع من همگی تو بودم ولی به این نکته ظن برده بودم.
نکته این است که «نمیدانستم»ها را یکی فرض کنیم و به هر مصرع برنگردانیم، شاعر یک نکته یا خبر مهم را نمیدانسته، اینکه من و تویی بین او و محبوبش وجود ندارد.صش
ضبط مصرع سوم در اشعةاللمعات جامی چنین است:
ظن بود مرا به من که من جمله منم
به نظرم این ضبط معنای محصلتری میدهد.
گمان میکردم که من فقط خودم هستم ولی دانستم که من همگی تو هستم و این را نمیدانستم.
●
جناب علی صفری آق قلعه
به گمان بنده ضبط بپسودم بهتر است. امکان تحریف هم کاملاً وجود دارد.
●
سرکار خانم سمانه کهربائیان
ستودن بدتر است. کل منطق شعر از دست میرود:
من کارهایی را با خودم/در مورد خودم میکردم، ولی به سبب وحدت عاشق و معشوق درپاقع آن کارها را با تو/در مورد تو میکردم، و خبر نداشتم.
اگر ستودن را بپذیریم باید بگوییم:
من روز خودم را میستودم ولی از آنجا که من و تو نداریم درواقع داشتم تو را میستودم! که خیلی عجیب است.
جناب محسن شریف صحی
این خیال معشوق است که روز و شب همراه عاشق شده است؛ عاشق گاه در همین خیالپردازی های خود او را میستاید و گاهی با او معاشقه میکند. درواقع خیالپردازی های روزانه مقدمۀ مغازله و عشق بازی شبانه است. این فکر و خیال آنقدر عاشق را مشغول داشته که همواره معشوق را کنار خویش تصور میکند. از این رو میگوید من و تو یکی شده ایم و من دیگر فردیتی برای خویش قائل نیستم. چون تمام فکر و ذکر عاشق، معشوق شده و دیگر به خود نمی اندیشد و به دیگر زبان، خود را نمیبیند.
پس به گمان من صحبت از خود را پسودن یا خود را ستودن نیست!
چنان که میدانید یکی از کارکردهای ردیف تأکید است؛ «نمیدانستم» در اینجا، یعنی جهل و نادانیِ مطلق عاشق نسبت به آنچه در عاشقی رخ خواهد داد. معادلِ اصلا متوجه نبودن و نفهمیدنِ تأثیر فکر کردن و خیال مغازله و عشق بازی با معشوق است:
اصلا نمیدانستم که اگر روزها چنین در فکر تو باشم و شبها با خیالت هم آغوشی کنم، دیگر اثری از خود نخواهم یافت.
در واقع پس از هر نمیدانستمی در هر مصراع، جمله ای نهفته و محذوف است.
روزها به تو فکر میکردم و خیالپردازی، و نمیدانستم که چه اثری بر من دارد/ شبها در خیالم با تو عشق بازی و مغازله داشتم و نمیدانستم که ...
سرکار خانم سمانه کهربائیان
والله فکر میکنم این تفسیر دیگر خیلی عجیب است و حذف جملهٔ پس از نمیدانستم هم خیلی بیقرینه.
اینجوری کل جالبیت! شعر از بین میرود.
ضمن اینکه با این خوانش باید آخرش میگفت: من جمله تو «شدم»، نه تو «بودم».
این دارد میگوید من از اولش هم تو بودم و خبر نداشتم،
لذا وقتی تنها میخوابیدم درواقع با تو میخوابیدم و نمیدانستم.
تا نظر دوستان دیگر چه باشد.
●●
"چهار خطی"
برای تو، درست به نظر میرسد امّا برای من، ما را ناچار میکند چنین توجیه کنیم که من خودستایی میکردم و نمیدانستم که دارم تو را میستایم. همچنین باور داشتن به خود نیز خالی از همین اشکال و توجیه نیست.
۳. در نوع خبر دقت کنیم. سه مصرع نخست، دوم و چهارم در این رباعی، حاوی خبری کلان است. خبر به اصطلاح علمای علم معانی، باید کلان باشد. میگوید من، تو بودهام و نمیدانستم. این خبری است کلان. همچنین این خبر که من شب با تو غنودم و نمیدانستم، نیز خبری کلان است و شگفتی در خواننده ایجاد میکند. پس باید خبر نخست نیز کلان باشد. میگوید من را لمس میکردم، امّا نمیدانستم که دارم تو را لمس میکنم. این خبر کلان است.
خود بهتر از من میدانید که بسیار محتمل است کاتبانی که پسودن را از نظر معنایی یا اعتقادی، دارای مشکل و پیچش میدانستهاند، آن را بدل به ستودن کرده باشند. نیز در نوع نوشتن و کتابت این دو (میتوانند با هم مشتبه شوند.)
●
جناب حسن جهاندار
شاید بتوان اینطور شرح کرد: من روزها تو را میستودم و نمیدانستم (که دارم تو را میستایم، چون فکر میکردم که دارم خودم را میستایم!). و شبها با تو میخوابیدم و نمیدانستم (که شبها با تو میخوابم، چون فکر میکردم که تنها میخوابم).
درواقع در مصرع اول شاعر میگوید من که همیشه به خودستایی و تعریف از خوبیهای خودم مشغول بودم، الان فهمیدهام که تمام خوبیهای من به خاطر تو بوده است و از این رو خودستاییهایم در واقع ستایش تو بوده است نه ستایش خودم.
●
جناب هومن گلهو
اگر بنا بر احتمال تصحیف «بپسودم» به «بستودم» باشد، آیا در اینجا احتمال تصحیف «بشنودم» قویتر نیست؟ در آن صورت معنای بیت هم بهتر و سر راستتر میشود:
روز حرف تو را/ وصف تو را شنیدم و شب با تو/خیال تو خوابیدم...
سه واژۀ شنودن و غنودن و بودن در یک رباعی منسوب به خیام هم به عنوان قافیه بهکار رفته است:
در جستن جام جم جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو وصف جام جم بشنودم
آن جام جهاننمای جم من بودم.
اضافه کنم که طبق رسمالخط و شیوۀ نوشتن نیز چه خط نسخه نسخ باشد یا نستعلیقِ با سین کشیده، در بپسودم دندانۀ پ بزرگتر است و در بستودم و بشنودم به گونهای یکسان دندانۀ ت یا ن برجستهتر است و احتمال تصحیف بیشتر. پس به نطر من صورت درست واژه باید یکی از دو صورت بستودم یا بشنودم باشد.
●
جناب هادی دهقانیانِ نصرآبادی
در رباعی اوحدالدین کرمانی «بسودم» صحیح تر است. برای «بستودم» قرینه ای یافت نمی شود. در معنا هم نمی شود گفت «روز تو را ستودم». نمونۀ این معنا در شعر مذکور از کمال الدین اسماعیل اصفهانی ذیل مصدر «بسودن» (لمس کردن) هم وارد شده است:
لعل ترا شبي ببسودم من و هنوز
مي ليسم از حلاوت آن گربه وار دست.
کمال اسماعيل (از فرهنگ نظام و سروري خطي).
فقط در خوانش «بسودن»، بایستی مصوت «او» بلندتر از حد تلفظ شود. در ضمن به قطع و یقین مصراع «روزت بستودم و...» نیست. بهجای آن باید گفت: «روز تو بسودم و...»
●●
"چهار خطی"
Xatt4
برخی دیدگاهها در مورد بستودم/ ببسودم
(بخش چهارم)
سرکار خانم مریم میرشمسی
سلام، اجازه میخواهم من هم نظرم را درباره این رباعی بحثبرانگیز بیان کنم، از نظرات دوستان بسیار بهره و لذت بردم.
من اگر میخواستم مصرع اول را بدون در نظر گرفتن بیت بعد و فضای عرفانی آن نگاه کنم، نظر آقای راستیپور را برایم ارجحیت داشت، چنانکه بار اول که یادداشت را خواندم، به فراست آقای راستیپور آفرین گفتم. به عبارت دیگر اگر این رباعی را عرفانی به حساب نیاورم، منطق زبانی من حکم به درستی نظر آقای راستیپور میداد و «ببسودم» یا «بپسودم» را درست میدانستم.
اما اگر این رباعی را در بافت متون عرفانی ببینیم، چنانکه عرض خواهم کرد، همان صورت «بستودم» پذیرفتهتر است.
این رباعی در لمعات عراقی، لمعهٔ بیست و هفتم، با تفاوتی در مصرع سوم و همچنین در اشعةاللمعات جامی که عین همان عبارات عراقی است، آمده.
از آن قدیمتر در رسالهٔ تبصرة المبتدی و تذکرة المنتهی صدرالدین قونوی (درگذشتهٔ ۶۷۳) که مصحح آن، نجفقلی حبیبی، با نام آفاق معرفت آن را چاپ کرده، آمدهاست.
مصرع سوم با چند ضبط به نظر آمد که شاید ذکرش خالی از فایده نباشد.
در رسالهٔ تذکرة المنتهی ( آفاق معرفت، ص ۷۲، چاپ دوم) چنین است: ظن برده بدم که من، من بودم.
در لمعات عراقی ص۱۳۰، چ خواجوی: ظن برده بدم به من که من میبودم، در نسخه بدل آن: ظن برده بدم به خود که من من بودم.
در کلیات عراقی چاپ نفیسی (ص ۴۰۷): ظن برده بدم به من که من بودم.
مصرع اول در همه این منابع همان «بستودم» است که با ضبط نسخهها همخوانی دارد.
همچنین اجازه میخواهم که برداشتم را از مفهوم رباعی عرض کنم. به گمان من رباعی را چنین میتوان معنا یا تفسیر کرد: روز به ثنای و ستایش تو مشغول بودم(فرایض پنجگانه) و شبهنگام با یاد تو میآسودم یا میغنودم و در
«شرح:یای تحتانی در پرتوی در مصرع اول و یای هر دو نوی در مصرع ثانی مجهول است و نو اول عبارت از خورشید و نو ثانی صفت تشریف و فاعل "داد" کتاب نورس و حاصل آنکه "نورس " در فروع به آن مرتبه رسیده که به آفتاب پرتو داد و آفتاب با آنکه نو بود آن را هم¬طرفه خلعت نو داد که عبارت از ازدیاد پرتو است و شاید که در مصرع ثانی را با مصرع اول هیچ علاقه نمی¬ماند و شعر دو لخت می¬گردد یعنی آفتاب را چنین گردد تازگی را هم¬خلعت نو داد»(همان،94)
⭕️ "در عدالت من سر سوزنی از حق شما را نمی خورم،به شما هم اجازه نمی دهم که سر سوزنی از حق مرا بخورید. در این جا من با شما برابرم. اما در شفقت من سر سوزنی از حق شما را نمی خورم و بخشی از حق خودم را، عند اللزوم، می خواهم به شما ببخشم ولی بالاتر از شفقت و عشق، این است که انسان برای خودش شانی در زندگی قائل نباشد."
✍️ مصطفی ملکیان
🔹در عدالت من سر سوزنی از حق شما را نمی خورم،به شما هم اجازه نمی دهم که سر سوزنی از حق مرا بخورید. در این جا من با شما برابرم. اما در شفقت من سر سوزنی از حق شما را نمی خورم و بخشی از حق خودم را، عند اللزوم، می خواهم به شما ببخشم. به شفقت در تعبیر دینی، احسان و در آئین مسیحی به آن عشق می گویند. این احسان یا عشق یا شفقت، یعنی من سر سوزنی از حق تو را نمی خورم اما یک بخشی از حق خودم را هم می خواهم به تو ببخشم؛ یعنی اگر شما یک سیلی در گوش من زدید، عدالت اقتضا می کند که من، یک سیلی با همان شدت و قوت در گوش شما بزنم. این ما را با یکدیگر هم طراز می کند. اما اگرگفتند بیا عفو بکن، عفو یعنی این که می توانستی سیلی را بزنی اما از حق خودت، به نفع طرف مقابل، صرف نظر می کنی.
🔹 این یعنی این که من باید خودم را از شما، مقداری کمتر بدانم. عفو فرقش با قصاص، به معنای دقیق حقوقیش که عدالت است، این است که قصاص، عدالت است اما عفو، شفقت است. اگر من ۵۰ هزارتومان از شما قرض گرفته باشم و آن را سر موعدی که وعده کرده بودم، به شما باز گردانم این البته عدالت است اما اگر یک فقیر پیش من آمد، منی که حقی از او نخورده ام، وقتی از من می خواهد از خودم،چیزی به او ببخشم، به این معنا است که من باید نسبت به او شفقت داشته باشم و البته حد شفقت و احسان و عشق، بالاتر از عدالت است.
🔹در این شکی نیست که کسی که قدرت عدالت ندارد، هرگز، قدرت شفقت ندارد. یعنی شرط لازم احسان داشتن، این است که عدالت داشته باشیم. بنابر این، عدالت شرط لازم است اما شرط کافی نیست. این هم البته چیز ناگواری است.چون خیلی مواقع می گویید: چرا نمی گذارید من انتقامم را از فلان کس بگیرم؟ در واقع، اخلاق و خیر از او می خواهد که انتقام نگیرد بلکه عفو کند، بخشی از ثروتش را در اختیار مستمندان بگذارد، این ها البته برای آدم ناگوار است.
🔹این را مقایسه کنید با کسی که می گوید: تمام ثروتم را با زحمت خودم به دست آوردم، به کسی هم یک قران هم کمک نمی کنم، از شما که چیزی نخوردم از من هم چیزی طلب ندارید. کسی که این گونه رفتار کند، به نظر شما مهربان تر می آید؛ با این که در واقع این گونه نیست. به تعبیر دیگر، عدالت، حق گزاری است، یعنی حق دیگران را بگذاریم، اما دومی رایگان بخشی است و آدم هم از رایگان بخشی خوشش نمی آید؛ این که مقداری از حقمان را، عند اللزوم، به دیگری ببخشیم.
🔹بالاتر از شفقت و عشق، این است که انسان برای خودش شانی در زندگی قائل نباشد. به این جا می رسی که هیچ چیز، حاصل دست رنج خودت نیست. همه چیز را رایگان به تو داده اند. در مرجله قبل می خواستم به رایگان، چیزی را به دیگری بدهم اما این جا می گویند این چیزی که تو به دیگری دادی، در واقع تو ندادی، چون این که تو دادی، برای خودت نبود؛ تو هر چیز از هستی گرفته ای، به رایگان گرفته ای.
🔹هیچ نعمتی، هیچ نقطه قوتی، در زندگیت از حانب خودت به دست نیامده است. اگر بگویم من شب بیداری های فراوانی کشیدم تا درس بخوانم و برادرم این کارها را نکرد، می گویند: چه کسی به تو اراده بیدار ماندن را داد که به برادرت نداد؟ یا مثلا می گویم: من پشتکار داشتم ودکتر شدم، اما پسرخاله ام، پشت کار نداشت و دکتر نشد و پرستار شد. می گویند: آن آی کیو را چه کسی به شما داد که به پسر خاله ات نداد؟ به هر چه بخواهی متوسل بشوی و بگویی این دیگر مال خودم است، می گویند هیچ کدامش حاصل دست رنج تو نیست. می گویم: برادرم عاشق فوتبال بود و من عاشق کتاب بودم، حالا نباید دستمزد من ده برابر دستمزد او باشد؟ می گویند: چه چیز عشق فوتبال را از ذهن تو پاک کرد؟ و چه کسی عشق کتاب خواندن را در دل تو انداخت؟ اینها دیگر برای انسان انانیتی باقی نمی گذارد. در واقع من، حاصل دست به دست دادن هستی ام. بنابر این خودش از خودش هیچ چیز ندارد.
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان "تحلیلی در باب تراژدی عاشقی و مهجوری"
@mostafamalekian
@negarkhaneyegolemorgh
نامه عاشقانه 200 ساله در جيب يک قبای زنانه
در نگارخانه سعد آباد تهران اتفاق جالبی افتاده بود. يکی از نوادگان قاجار لباس های به ميراث مانده اجداد خود را در اين گالری به معرض فروش گذارده بود و از سر اتفاق در جيب يک شنل زنانه يک نامه عاشقانه و يک سکه پيدا شده بود که گويا حدود 200 سال در آن جا خوش کرده بوده بی آنکه کسی به آن دست بزند.
افسانه تائبی مدير نگارخانه، هنگامی که قصد داشت لباس را به يک مشتری نشان دهد، نامه و سکه را کشف کرده و تحويل سازمان ميراث فرهنگی می دهد.
نامه تاريخ ندارد اما سکه که نقش شير و خورشيد و تاريخ 1219 را دارد که به يقين تاريخ قمری است که در آن زمان در ايران رسميت داشته است. به اين ترتيب قدمت نامه را هم می توان حدس زد. اکنون سال 1423 قمری است.
نامه که در يک کاغذ کوچک با جوهر آبی رنگ نوشته شده کلاً هفت خط است و با ابياتی آغاز می شود که مرد عاشق با کمی دستکاری در مصرع آخر نام معشوق را هم در آن آورده است:
بنويس دلا به يار کاغذ
بفرست به آن نگار کاغذ
نه سيم و نه زر نياز داری
پس گلپر خانم جان تو به جهان چه کار داری
پس از اين دو بيت مرد عاشق نوشته است: "حاجی همه چيز دارد. حاجی متمول است. حاجی تو را دوست دارد. تو حاجی را دوست می داری؟ حاجی ملک دارد، کاروانسرا دارد، حاجی باغ دارد، حاجی خوشگل است. 36 دندان پهلوی همديگر دارد. تمام جا به جاست. وقت آب خوردن گلويش معلوم است. اگر به حاجی مايلی آن وقت مادر منوچهر را طلاق می دهم."
در قسمتی از نامه هم حاجی از معشوق گله کرده که چرا جواب نامه قبلی او را نداده است. پشت نامه هم نوشته است " خدمت حضور محترم عليه عاليه خانم گلپر".
روزنامه ايران که خبر را چاپ کرده بود از قول مدير نگارخانه سعد آباد نوشته بود تمام اين لباس ها به يکی از نواده های مظفرالدين شاه قاجار تعلق داشت که از قديم به او ارث رسيده و او آنها را در اختيار نگارخانه قرار داده تا در اولين جشنواره تجسمی سنتی " ايرانيان، آيينه داران ميراث کهن " به فروش برسد.🍃
فرازی از کتاب
...و علاوه بر آنچه ذکر شد این است که حسد تو نفعی برای محسودت دارد، هم در دنیای او و هم در دین او. اما نفعی که برای دین او دارد این است که مظلوم واقع شده است از طرف تو، خصوصا اگر حسد تو را وا دارد به غیبت او در قول یا فعل و قدح نمودن او و هتک کردن ستر او و ذکر بدی او، و تو به سبب این افعال حسنات خود را برای او به هدیه میدهی و روز قیامت او را ملاقات نمایی در حالی که مفلس باشی و محروم مانده باشی از حسنات چنانچه در دنیا نیز محروم بودی از نعمت، و نعمتی را که خواستی از او زایل شود زایل نشد و علاوه حسناتی را که موفق شدهای به آنها، آنها را هم اضافه نمودی بر نعمت او و شقاوت خود را به سبب حسد زیاد کردی!
https://t.me/nosakh_shii/1207
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com