مادر بزرگ من که البته سوادی در حد خواندن قرآن و دعا بیشتر نداشت ، از بس این صلوات را از مرحوم پدرش شنیده بود آن را از حفظ بود و برای ما هم می خواند و می گفت این اشعار عربی را پدرم سروده است. از شما چه پنهان ما هم تا مدت ها همین گمان را داشتیم.???
ارجمندان سلام، چند تا از این کلمات نتوانستم بخوانم شما هم ببینید
با سلام و احترام. چند تا از کلمات نتوانستم بخوانم شما هم ببینید پیش از "قدر توام تولیت سرکار جدیدی" چیست؟ سپاسگزارم
با عرض سلام و احترام و روز بخیر.
بنده چند تا کتابهای تصوف شبه قاره را نگاه کردم. " خلاصه الابرار" پیدا نشد. لطفا می فرمایید نسخه زیر مطالعه شما، مربوط به چه قرنی است؟ تا از این طریق درباره " خلاصه الابرار" بیشتر جستجو کنم؟ با عرض معذرت مجدد از شما. ???
✅ سبک شناسی صفحات مذهب افتتاحیه قرآن های ایرانی سده های چهارم تا هفتم هجری
اگر قرآن های بازمانده از سده های چهارم تا هفتم هجری را در یک ترتیب زمانی قرار دهیم، به روشنی در می یابیم که روند تحول در فن کتاب آرایی (خوشنویسی و تذهیب) در این دوران دچار تغییرات چشمگیر و کاملا ملموسی شده است.
تزیین و تذهیب صفحات افتتاحیه مزدوج قران ها از همان سده های اغازین رسمی معمول بود. اما با اغاز سده چهارم هجری و بواسطه تلاش های هنرمندان ایرانی، ساختار طراحی و استفاده از نقوش هندسی در آغاز مصحف قاعده مند شد و این الگوواره در سده های بعدی و در سبک های محلی بیش از پیش تکامل یافت.
این مقاله نگاشته کیانوش معتقدی را که در مجموعه مقالات تذهیب: به مناسبت برگزاری نمایشگاه و همایش تذهیب "کنگره نقش" در نگارخانه لاجورد موسسه کتاب آرایی ایرانی منتشر شده است در لینک زیر بخوانید.
http://yon.ir/Tq9ve
🆔 @manuscript
من یک چیزی دیگه هم عرض کنم. بودن زمین روی شاخ گاو و یا مدل زمین مرکزی بطلمیوسی غلط نیست. مدل خورشید مرکزی کوپرنیک این خصلت را داشت که برخی پدیده ها را که مدل بطلمویسی نمی توانست توضیح دهد، توضیح میداد. ضمنا مدلی بود که محاسبات در بر اساس آن راحت تر از محاسبات در چهارچوب مدل زمین مرکزی میشد. وگرنه بر اساس مدل بطلمیوسی هم میتونستن کسوف و خسوف را توضیح بدن و هم وقوع فصول سال را. هر چند که ممکن بود زمان دقیق کسوف و خسوف را نتوانند تعیین کنند. یعنی دقتش ممکن بود خطای مثلا یک دقیقه و یک ساعت داشته باشه. در هر صورت خواستم بگم مدل شاخ گاو مدل غیر علمی و خرافی نبوده. همانطوریکه مدل کیک کشمشی اتم تامسون هم غیر علمی و خرافی نبود. با تشکر
امتحان پایانی درس فلسفه بود.
استاد فقط یک سوال مطرح کرده بود! سوال این بود :
_شما چگونه می توانید مرا متقاعد کنید که صندلی جلوی شما نامرئی است؟
تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ های خود را در برگه
امتحانی شان بنویسند،به غیر از یک دانشجوی که تنها 10 ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!
چند روز بعد که استاد نمره های دانشجویان را اعلام کرد، آن دانشجوی تنبل بالاترین نمره
کلاس را گرفته بود!!
او در جواب فقط نوشته بود :
«کدام صندلی؟!». پس اول صندلی را از ذهنت بردار سپس شخص روی صندلی، که اون هم خود به خود از ذهنت برداشته میشه!
* #امام_حسن_عسکری
🔻داستانی شیرین و جذاب از زندگی امام حسن عسکری علیه السلام:
بَختَيشُوعِ حکیم، طبیب متوکل و نصرانی بود. در طب سر آمد روزگار خودش بود. قاصدی از خانه امام عسگری علیه السلام آمد که کسی را بفرستید امام عسگری می خواهند فَصد کنند.(از رگ مخصوصی خون بگیرند) بختیشوع یکی از بهترین افرادش را فرستاد و به او گفت این بزرگترین مرد و عظيمترین فردی است که من تابحال دیده ام ، هر کاری را که می گوید انجام بده، از علوم خودت هم در محضر او اظهار فضل مکن.
🔸آن فرد آمد و دید اتاقی را برای پذیرایی آماده کرده بودند ، حضرت فرمودند در اتاق انتظار باشد ، بعد از مدتی صدایش زدند آمد و آماده شد. ظرفی را قرار داده بودند که بزرگ بود و بیش از خون یک انسان در آن جا می شد. فَصَّاد بختیشوع تعجب کرد. دید که حضرت نشستند و فرمودند رگ اَکهَل را بگشای ، نپرسید چرا و بلافاصله رگ را باز کرد. خون آمد و ظرف پر شد. حضرت فرمودند ببند. بعد فرمودند به همان اتاق برو و همانجا باش، با تو هنوز کاردارم. در همان اتاق رفت. این عمل را قبل از ظهر انجام داد.
🔹آنجا ماند تا عصر، حضرت فرموند فَصَّاد بیاید دو باره آمد و دید همان طشت هست و حضرت نشستند و فرمودند روی رگ را باز کن ، باز کرد و دوباره خون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بعد فرمودند برو و منتظر باش. رفت و از او پذیرایی شد تا صبح روز بعد. فرمودند بیا دوباره آمد. برای بار سوم همان طشت بود. حضرت دستشان را گذاشتند و فرمودند رگ را باز کن. باز کرد و مایعی سیال شبیه به شیر از دست حضرت بیرون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بست.
🔸حضرت برخاستند. جامه ای گران قیمت همراه با پنجاه درهم به او دادند. شاید یک فصد یک درهم يا دو درهم اجرتش بود. اما حضرت به او پنجاه درهم دادند. فرمودند که با راهب دیر عاقول در ارتباط هستی؟ خوب است قدر او را بدانی. منظور پیرمرد راهب نصرانی بود که در دیری به نام دیر عاقول زندگی می کرد اما با هیچ کس ارتباط نداشت.
ادامه دارد ...
🔻... مردم کنار دیر می رفتند. گاهی در طول مدت اگر می خواست یک نفری را بپذیرد از طبقه بالایی یک زنبیلی را پایین می فرستاد نوشته او را بالا می برد. گاهی جواب می داد گاهی نه.
🔸فَصَّاد پهلوی بختیشوع آمد و گفت که آقا من چیزی را دیدم که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. این آقایی که شما گفتین من بروم برای فَصد، فَصدشان کردم. دوبار آن مقدار خون از ایشان آمد که فکر نمیکردم این مقدارخون در بدن یک انسان باشد. حتی یک بار فصد یک انسان هم آن ظرف را پر نمی کند. ولی دوبار ظرف ایشان پر از خون شد و فرداش به جای خون موادی مانند شیر آمد. بَختیشوع خیلی تعجب کرد و گفت من باید چند روز در کتب قدما نگاه کنم ببینم این مطلب سابقه دارد يا نه؟ اما از این راه به جوابی نرسید. بعد بختیشوع گفت من راهی را می شناسم که خیلی خوب است. چون خود بختیشوع هم نصرانی و راهب بود.
🔹بختیشوع همین فَصَّاد را پهلوی راهب دیر عاقول فرستاد. بالاخره یک علامتی دادند و او آمد. بختیشوع نامه ای نوشته بود و ماجرا را توضیح داده بود. نامه را در زنبیل گذاشتند، بالا برد. بعد دیدند پیرمرد سراسیمه دوید و پایین آمد. گفت کدامیک از شما آن کسی را که از دستش شیر می آمده را دیده است؟ فصاد گفت من هستم. پیرمرد راهب گفت طُوبی لاُمِّک، خوش به سعادت مادری که تو را زاییده که همچنین توفیقی پیدا کرده ای. بعد گفت من را نزد ایشان ببر. با هم راه افتادند و سامرا آمدند. اول سامرا که رسیدند از راهب پرسید برویم منزل استاد بختیشوع؟
🔸گفت نه برویم منزل آن آقایی که از دستش شیر آمده. ساعتی به اذان صبح بود. همینکه در خانه امام حسن عسکری علیه السلام رسیدند غلامی سیاه چهره آمد و پرسید کدامیک از شما راهب دیرعاقول هستید؟ پیرمرد گفت من هستم. غلام گفت تو بیا برویم داخل. قبل از اذان صبح راهب داخل رفت ، صبح هنگام چاشت از خانه امام حسن عسکری(ع) بیرون آمد در حالی که همه لباس های نصرانیت را بیرون آورده بود و یک لباس بلند سفید، پوشیده بود. همه تعجب کردند. بعد به جوان فصاد گفت حالا برویم خانه استادت. خانه بختیشوع آمدند. گویا این پیر مرد، پیر و مراد بختیشوع بود. تا بختیشوع این راهب را با لباس جدیدش از دور دید، به خاک افتاد و بالاخره با التهاب و اضطراب گفت آقا چه چیز شما را از دین نصرانیت بیرون آورد؟
🔅پیر مرد راهب گفت که من اسلام آوردم، اما بدست مسیح، مسیح را دیدم، و مسلمان شدم. بعد بختیشوع این سوال را کرد که آیا در طب کسی را داشته ایم که به جای خون، شير از دستش بیاید؟ گفت عیسی (ع) یک بار فصد کرد، آن هم مقداری كم نه اینقدر از دستش شیر بیرون آمده بود. این راهب همان جا کنار خانه امام حسن عسکری (ع) خادم حضرت بودتا فوت کرد
* #امام_حسن_عسکری
🔻داستانی شیرین و جذاب از زندگی امام حسن عسکری علیه السلام:
بَختَيشُوعِ حکیم، طبیب متوکل و نصرانی بود. در طب سر آمد روزگار خودش بود. قاصدی از خانه امام عسگری علیه السلام آمد که کسی را بفرستید امام عسگری می خواهند فَصد کنند.(از رگ مخصوصی خون بگیرند) بختیشوع یکی از بهترین افرادش را فرستاد و به او گفت این بزرگترین مرد و عظيمترین فردی است که من تابحال دیده ام ، هر کاری را که می گوید انجام بده، از علوم خودت هم در محضر او اظهار فضل مکن.
🔸آن فرد آمد و دید اتاقی را برای پذیرایی آماده کرده بودند ، حضرت فرمودند در اتاق انتظار باشد ، بعد از مدتی صدایش زدند آمد و آماده شد. ظرفی را قرار داده بودند که بزرگ بود و بیش از خون یک انسان در آن جا می شد. فَصَّاد بختیشوع تعجب کرد. دید که حضرت نشستند و فرمودند رگ اَکهَل را بگشای ، نپرسید چرا و بلافاصله رگ را باز کرد. خون آمد و ظرف پر شد. حضرت فرمودند ببند. بعد فرمودند به همان اتاق برو و همانجا باش، با تو هنوز کاردارم. در همان اتاق رفت. این عمل را قبل از ظهر انجام داد.
🔹آنجا ماند تا عصر، حضرت فرموند فَصَّاد بیاید دو باره آمد و دید همان طشت هست و حضرت نشستند و فرمودند روی رگ را باز کن ، باز کرد و دوباره خون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بعد فرمودند برو و منتظر باش. رفت و از او پذیرایی شد تا صبح روز بعد. فرمودند بیا دوباره آمد. برای بار سوم همان طشت بود. حضرت دستشان را گذاشتند و فرمودند رگ را باز کن. باز کرد و مایعی سیال شبیه به شیر از دست حضرت بیرون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بست.
🔸حضرت برخاستند. جامه ای گران قیمت همراه با پنجاه درهم به او دادند. شاید یک فصد یک درهم يا دو درهم اجرتش بود. اما حضرت به او پنجاه درهم دادند. فرمودند که با راهب دیر عاقول در ارتباط هستی؟ خوب است قدر او را بدانی. منظور پیرمرد راهب نصرانی بود که در دیری به نام دیر عاقول زندگی می کرد اما با هیچ کس ارتباط نداشت.
ادامه دارد ...
🔻... مردم کنار دیر می رفتند. گاهی در طول مدت اگر می خواست یک نفری را بپذیرد از طبقه بالایی یک زنبیلی را پایین می فرستاد نوشته او را بالا می برد. گاهی جواب می داد گاهی نه.
🔸فَصَّاد پهلوی بختیشوع آمد و گفت که آقا من چیزی را دیدم که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. این آقایی که شما گفتین من بروم برای فَصد، فَصدشان کردم. دوبار آن مقدار خون از ایشان آمد که فکر نمیکردم این مقدارخون در بدن یک انسان باشد. حتی یک بار فصد یک انسان هم آن ظرف را پر نمی کند. ولی دوبار ظرف ایشان پر از خون شد و فرداش به جای خون موادی مانند شیر آمد. بَختیشوع خیلی تعجب کرد و گفت من باید چند روز در کتب قدما نگاه کنم ببینم این مطلب سابقه دارد يا نه؟ اما از این راه به جوابی نرسید. بعد بختیشوع گفت من راهی را می شناسم که خیلی خوب است. چون خود بختیشوع هم نصرانی و راهب بود.
🔹بختیشوع همین فَصَّاد را پهلوی راهب دیر عاقول فرستاد. بالاخره یک علامتی دادند و او آمد. بختیشوع نامه ای نوشته بود و ماجرا را توضیح داده بود. نامه را در زنبیل گذاشتند، بالا برد. بعد دیدند پیرمرد سراسیمه دوید و پایین آمد. گفت کدامیک از شما آن کسی را که از دستش شیر می آمده را دیده است؟ فصاد گفت من هستم. پیرمرد راهب گفت طُوبی لاُمِّک، خوش به سعادت مادری که تو را زاییده که همچنین توفیقی پیدا کرده ای. بعد گفت من را نزد ایشان ببر. با هم راه افتادند و سامرا آمدند. اول سامرا که رسیدند از راهب پرسید برویم منزل استاد بختیشوع؟
🔸گفت نه برویم منزل آن آقایی که از دستش شیر آمده. ساعتی به اذان صبح بود. همینکه در خانه امام حسن عسکری علیه السلام رسیدند غلامی سیاه چهره آمد و پرسید کدامیک از شما راهب دیرعاقول هستید؟ پیرمرد گفت من هستم. غلام گفت تو بیا برویم داخل. قبل از اذان صبح راهب داخل رفت ، صبح هنگام چاشت از خانه امام حسن عسکری(ع) بیرون آمد در حالی که همه لباس های نصرانیت را بیرون آورده بود و یک لباس بلند سفید، پوشیده بود. همه تعجب کردند. بعد به جوان فصاد گفت حالا برویم خانه استادت. خانه بختیشوع آمدند. گویا این پیر مرد، پیر و مراد بختیشوع بود. تا بختیشوع این راهب را با لباس جدیدش از دور دید، به خاک افتاد و بالاخره با التهاب و اضطراب گفت آقا چه چیز شما را از دین نصرانیت بیرون آورد؟
🔅پیر مرد راهب گفت که من اسلام آوردم، اما بدست مسیح، مسیح را دیدم، و مسلمان شدم. بعد بختیشوع این سوال را کرد که آیا در طب کسی را داشته ایم که به جای خون، شير از دستش بیاید؟ گفت عیسی (ع) یک بار فصد کرد، آن هم مقداری كم نه اینقدر از دستش شیر بیرون آمده بود. این راهب همان جا کنار خانه امام حسن عسکری (ع) خادم حضرت بودتا فوت کرد
ادامه :
و خوردن دواء الترنجبین خواص مذکور را دارد و صناعت آن از شیر گاو که با یک سوم یا یک چهارم وزنش ترنجبین پخته باشند است.
پس او به سبب شیرینی و چربی که دارد هضمش نیکو و اعضا ان را با اشتیاق جذب میکنند و تغذیه میشوند به ان و به جبنیت شیر ملتصق میشود به آنها
✅ #شیر در روایات
🔸در روایات خیلی روی شیر تاکید شده است و شیر غذایی است که فوائد زیادی دارد.
👈پیامبر (ص) هم به شیر علاقه داشتند و دوست داشتند که باشیر افطار کنند و آن را مقدم بر دیگر غذاها می دانستند:
لم يكن رسول الله (ص) يأكل طعاما ولا يشرب شرابا إلا قال : اللهم بارك لنا فيه ، وأبدلنا به خيرا منه ، إلا اللبن ، فإنه كان يقول : اللهم بارك لنا فيه ، وزدنا منه
یعنی پیامبر (ص) نمیخورد و نمینوشید مگر اینکه میفرمود خداوندا در این غذا و نوشیدنی به ما برکت بده و بهتر از آن به ما عنایت فرما غیر از موقع خوردن شیر که میفرمود خداوندا در شیر به ما برکت بده و برای ما آن را زیاد کن.
📚 المحاسن،ج2،ص491
🔺برای شیر نمیفرماید که بهتر از آن به ما بده. معنای آن این است که هر غذایی شاید یک مشکلی داشته باشد غیر از شیر که هیچ ضرری ندارد و بهترین غذا است.
🔷🔸شیر هیچ ضرری به انسان نمیزند:
👈 قال له رجل إني أكلت لبنا فضرني فقال أبو عبد الله ع لا والله ما يضر لبن قط و لكنك أكلته مع غيره فضرك الذي أكلته فظننت إلى أن ذلك من اللبن
یعنی به امام صادق ع عرض شد من شیر خوردم و به من ضرر زد. حضرت فرمود نه قسم به خدا هیچ ضرری نمیزند ولی آن را باچیز دیگری مصرف کردی و آن غذای دیگر ضرر داشت و گمان کردی شیر ضرر دارد.
📚 المحاسن،ج2،ص493
👈 در روایتی میفرماید اگر شیر را مصرف کنی چون پیامبر ص دوست داشت اصلا ضرر ندارد:
مَنْ أَكَلَ اللَّبَنَ فَقالَ اللَّهُمَّ إِنِّي آكُلُهُ عَلَى شَهْوَةِ رَسُول اللَّهِ ص إِيَّاهُ لَمْ يَضُرَّه
یعنی هرکس شیر بخورد و بگوید خدایا میخورم بخاطر اینکه رسول خدا دوست داشت هیچ ضرری به او نمیزند.
📚 وسائل الشیعه،ج25،ص110
♦️در طب سنتی گفته میشود شیر سرد است و برای بلغمیها یا سوداویها ضرر دارد اما امام (ع) میفرماید شیر اصلا ضرر نمیزند.
🔸 انواع شیر مانند شیر گاو، شتر، گوسفند، الاغ و ... وجود دارد. اولین شیر شیرگاو است که تاکید در روایات بر آن است .
👈روایتی از پیامبر ص داریم:
عَلَيْكُمْ بِأَلْبَانِ الْبَقَرِ فَإِنَّهَا تُخْلَطُ مِنْ كُلِّ الشَّجَر
یعنی برشما باد شیر گاو؛ چرا که از تمامی گیاهان تشکیل شده است.
📚 المحاسن،ج2،ص493
💠 این راز درمان شیر است.هر گیاهی خواصی دارد.وقتی گاو در صحرا از تمام این گیاهان تغذیه میکند و شیر از آنها ساخته میشود ،در واقع شیر، عصاره تمامی گیاهان است و برای همه برای تمام بدن و بیماری ها خاصیت و درمان در آن وجود دارد.اگر نان کپک زده به گاو بدهند ،خاصیت شیر آن در حد نان کپک زده است. اگر فقط از نان خشک یا فقط از جو یا گندم یا فقط کاه تغذیه کند شیر فقط خاصیت همان گیاه را دارد ولی اگر گاو از تمامی گیاهان بچرد، درمان کل بیماریها است.پس اگر شخصی از شیر گاو تغذیه کند و بیماری او شفا پیدا نکند بخاطر تغذیه غلط گاو است.
🍯 عسل نیز خاصیت مشابهی دارد چون زنبور عسل از بهترین شیره بهترین گیاهان جمع میکند و تبدیل به عسل میکند.
👈 روایتی از جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند: به پیامبر ص عرض شد خود را درمان کنیم؟
نعم تداووا، فان الله تبارك وتعالى لم ينزل داء إلا وقد أنزل له دواء، عليكم بألبان البقر فإنها ترم من كل الشجر
پیامبر (ص) فرمود خود را درمان کنید چراکه خداوند بیماری را نازل نکرده مگر اینکه برای آن دارویی نازل کرده است. برشما باد شیر گاو چراکه گاو از تمامی گیاهان تغذیه میکند.
📚 قرب الاسناد،ص110
👈امام صادق (ع) در روایت دیگری فرمودند:
أَلْبَانُ الْبَقرِ دَواءٌ وسُمُونُها شِفاءٌ ولُحُومُها دَاء
یعنی شیر گاو دارو ، روغن آن شفاء و گوشت آن بیماری است.
📚 الکافی،ج6،ص311
🔷🔸البته روایات هم میفرماید شیر تابع رنگ گاو است. و بهترین آن شیر گاو قرمز رنگ است. کلینی از امام باقر (ع) نقل میکند:
👈 لبَنُ الشَّاةِ السَّوْداءِ خَيْرٌ مِنْ لَبَنِ حَمْراوَيْنِ ولَبَنُ الْبَقرِ الْحَمْراءِ خَيْرٌ مِنْ لَبَنِ سَوْداوَيْن
یعنی شیر گوسفند سیاه رنگ بهتر است از شیر «دو گوسفند قرمز رنگ» است و شیر گاو قرمز رنگ بهتر است از شیر «دو گاو سیاه رنگ» است.
📚 الکافی،ج6،ص336
🔹اما درباره شیر گوسفند نمیتوان گفت حتما ضرر دارد چون روایاتی در نفع شیر گوسفند ذکر شده:
لَحْمُ الْبَقر داءٌ ولَبَنُها دَواءٌ ولَحْمُ الْغَنَمِ دَواءٌ ولَبَنُها دَواء
یعنی گوشت و شیر گوسفند دارو است.
📚 مستدرک،نوری،ج16،ص346
🔶🔹 گیاهان خواص خوب و بد دارند.پس از اینکه گیاهان وارد بدن گاو یا گوسفند می شود، خاصیت بد گیاهان در گاو به گوشت می رود و خاصیت خوب گیاهان در شیر جمع میشود.این کار در گوسفند بر عکس است.
ادامه
و خوردن دواء الترنجبین خواص مذکور را دارد و صناعت آن از شیر گاو که با یک سوم یا یک چهارم وزنش ترنجبین پخته باشند است.
پس او به سبب شیرینی و چربی که دارد هضمش نیکو و اعضا ان را با اشتیاق جذب میکنند و تغذیه میشوند به ان و به جبنیت شیر ملتصق میشود به آنها
* #امام_حسن_عسکری
🔻داستانی شیرین و جذاب از زندگی امام حسن عسکری علیه السلام:
بَختَيشُوعِ حکیم، طبیب متوکل و نصرانی بود. در طب سر آمد روزگار خودش بود. قاصدی از خانه امام عسگری علیه السلام آمد که کسی را بفرستید امام عسگری می خواهند فَصد کنند.(از رگ مخصوصی خون بگیرند) بختیشوع یکی از بهترین افرادش را فرستاد و به او گفت این بزرگترین مرد و عظيمترین فردی است که من تابحال دیده ام ، هر کاری را که می گوید انجام بده، از علوم خودت هم در محضر او اظهار فضل مکن.
🔸آن فرد آمد و دید اتاقی را برای پذیرایی آماده کرده بودند ، حضرت فرمودند در اتاق انتظار باشد ، بعد از مدتی صدایش زدند آمد و آماده شد. ظرفی را قرار داده بودند که بزرگ بود و بیش از خون یک انسان در آن جا می شد. فَصَّاد بختیشوع تعجب کرد. دید که حضرت نشستند و فرمودند رگ اَکهَل را بگشای ، نپرسید چرا و بلافاصله رگ را باز کرد. خون آمد و ظرف پر شد. حضرت فرمودند ببند. بعد فرمودند به همان اتاق برو و همانجا باش، با تو هنوز کاردارم. در همان اتاق رفت. این عمل را قبل از ظهر انجام داد.
🔹آنجا ماند تا عصر، حضرت فرموند فَصَّاد بیاید دو باره آمد و دید همان طشت هست و حضرت نشستند و فرمودند روی رگ را باز کن ، باز کرد و دوباره خون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بعد فرمودند برو و منتظر باش. رفت و از او پذیرایی شد تا صبح روز بعد. فرمودند بیا دوباره آمد. برای بار سوم همان طشت بود. حضرت دستشان را گذاشتند و فرمودند رگ را باز کن. باز کرد و مایعی سیال شبیه به شیر از دست حضرت بیرون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بست.
🔸حضرت برخاستند. جامه ای گران قیمت همراه با پنجاه درهم به او دادند. شاید یک فصد یک درهم يا دو درهم اجرتش بود. اما حضرت به او پنجاه درهم دادند. فرمودند که با راهب دیر عاقول در ارتباط هستی؟ خوب است قدر او را بدانی. منظور پیرمرد راهب نصرانی بود که در دیری به نام دیر عاقول زندگی می کرد اما با هیچ کس ارتباط نداشت.
ادامه دارد ...
🔻... مردم کنار دیر می رفتند. گاهی در طول مدت اگر می خواست یک نفری را بپذیرد از طبقه بالایی یک زنبیلی را پایین می فرستاد نوشته او را بالا می برد. گاهی جواب می داد گاهی نه.
🔸فَصَّاد پهلوی بختیشوع آمد و گفت که آقا من چیزی را دیدم که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. این آقایی که شما گفتین من بروم برای فَصد، فَصدشان کردم. دوبار آن مقدار خون از ایشان آمد که فکر نمیکردم این مقدارخون در بدن یک انسان باشد. حتی یک بار فصد یک انسان هم آن ظرف را پر نمی کند. ولی دوبار ظرف ایشان پر از خون شد و فرداش به جای خون موادی مانند شیر آمد. بَختیشوع خیلی تعجب کرد و گفت من باید چند روز در کتب قدما نگاه کنم ببینم این مطلب سابقه دارد يا نه؟ اما از این راه به جوابی نرسید. بعد بختیشوع گفت من راهی را می شناسم که خیلی خوب است. چون خود بختیشوع هم نصرانی و راهب بود.
🔹بختیشوع همین فَصَّاد را پهلوی راهب دیر عاقول فرستاد. بالاخره یک علامتی دادند و او آمد. بختیشوع نامه ای نوشته بود و ماجرا را توضیح داده بود. نامه را در زنبیل گذاشتند، بالا برد. بعد دیدند پیرمرد سراسیمه دوید و پایین آمد. گفت کدامیک از شما آن کسی را که از دستش شیر می آمده را دیده است؟ فصاد گفت من هستم. پیرمرد راهب گفت طُوبی لاُمِّک، خوش به سعادت مادری که تو را زاییده که همچنین توفیقی پیدا کرده ای. بعد گفت من را نزد ایشان ببر. با هم راه افتادند و سامرا آمدند. اول سامرا که رسیدند از راهب پرسید برویم منزل استاد بختیشوع؟
🔸گفت نه برویم منزل آن آقایی که از دستش شیر آمده. ساعتی به اذان صبح بود. همینکه در خانه امام حسن عسکری علیه السلام رسیدند غلامی سیاه چهره آمد و پرسید کدامیک از شما راهب دیرعاقول هستید؟ پیرمرد گفت من هستم. غلام گفت تو بیا برویم داخل. قبل از اذان صبح راهب داخل رفت ، صبح هنگام چاشت از خانه امام حسن عسکری(ع) بیرون آمد در حالی که همه لباس های نصرانیت را بیرون آورده بود و یک لباس بلند سفید، پوشیده بود. همه تعجب کردند. بعد به جوان فصاد گفت حالا برویم خانه استادت. خانه بختیشوع آمدند. گویا این پیر مرد، پیر و مراد بختیشوع بود. تا بختیشوع این راهب را با لباس جدیدش از دور دید، به خاک افتاد و بالاخره با التهاب و اضطراب گفت آقا چه چیز شما را از دین نصرانیت بیرون آورد؟
🔅پیر مرد راهب گفت که من اسلام آوردم، اما بدست مسیح، مسیح را دیدم، و مسلمان شدم. بعد بختیشوع این سوال را کرد که آیا در طب کسی را داشته ایم که به جای خون، شير از دستش بیاید؟ گفت عیسی (ع) یک بار فصد کرد، آن هم مقداری كم نه اینقدر از دستش شیر بیرون آمده بود. این راهب همان جا کنار خانه امام حسن عسکری (ع) خادم حضرت بودتا فوت کرد
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار
سلام دوستان؛
امروز ما را فرصتی دست داد و بعد از سالها، به کتاب هایی که در زیرزمین خانه مادر نهاده ایم سری زدیم.
آپارتمان نشینی است و تنگی جا...؛
به قول شهریار:
چو دید نوش لبانش معیشت دل تنگ
نساخت با من و با تنگی معیشت من...
دنیا را می گوییم.
چند تا از کتابهای قدیمی خود را که دیدیم، حال و روزمان خوش شد و با یاد قدیم افتادیم.
از چند تا از کتابها عکس برداشتیم تا شما دوستان سفینه تبریز را هم در این دلخوشی اندک که در این وانفسا غنیمتی است، همراه کنیم.
اگر مشاهده این کتابها را ثوابی باشد، روان مرحوم پدر را یاد فرمایید که اگر زیرزمین خانه قدیمی او در قره آغاج تبریز نبود، این کتابها را خیلی وقت پیش، فروخته بودیم.
سفینه تبریز
@safinehyetabriz
تا آنجایی که میدانم مارتین لینگز این اواخر مسلمان هم شده بود و نام خود را سراج الدین گذاشته بود.. حال سؤال این است که این کتاب قبل از تسلّم اوست یا بعد؟
تشکر از شما. دکتر الیاس اعظمی ضمن سلام مجدد می فرمایند آیا چاپ این کتاب که چند ماه پیش از بیروت منتشر شده است را هم در اختیار دارید؟ با سپاس. 🙏🙏🙏
سپاس دوستان، پارسا و طهماسبی را.
وان میر غوغا را بگو مستان سلامت میکنند.
با این شواهد معلوم میشود طبل منکوس را برابر طبل واپس (یعنی طبل عزا) به کار برده و صحیح است.
در تأیید این مطلب، یک شاهد هم در جامع الالحان عبدالقادر مراغی، به تصحیح بابک خضرایی، فرهنگستان هنر، ۱۳۸۷، ص۱۸۶ یافتم که از «نغمات ذیالمدّتین منکوس» یاد میکند.
🔸 فرازی از یک کتاب
🔹 نقوش هندسی اسلامی
به هنگامی که تحت تأثیر زیبایی های نقوش هندسی و تزئینات به کار رفته در هنر و معماری اسلامی قرار می گیریم، اگر تنها کمی در آنها دقیق شویم، به قسمتی از رمز کار، پی برده ایم. این نقوش نیز همانند آن اشعار، تنها از عناصر شناخته شده ای همچون خط راست و در پاره ای از موارد منحنی، شکل گرفته اند. تنها با کمی دقت در گره ی «هشت و طبل موج» متوجه می شویم که این نقش چیزی نیست به غیر از تکرار دورانی و انتقالی درهم فرو رفته ی هشت عدد هشت ضلعی غیر منتظم حول یک نقطه. اما در گره ی حاصل از دوران، یک شمسه ی هشت، هشت عدد طبل، هشت عدد سلی و هشت عدد موج، نمایان می شوند. یعنی از ترکیب هشت چند ضلعی همانند، چندین ریزنقش در درون یک گره هندسی، حاصل می شود. البته پیچیدگی ها و ظرایف نهفته در هنر تزئینی ایرانی اسلامی، گاه به این سادگی کشف نمی شوند. در مورد بعضی از نقوش، نمی توان توصیفی به این سادگی و کوتاهی را بیان کرد. همچنین رسم آنها نیز به مهارت و دقت زیادی نیاز دارد. دقت در بعضی از نقوش هندسی، تصویر معروف حجم های مکعبی قرار گرفته در یک کنج را، به یاد می آورند. نمی توان گفت که مکعب ها بر آمده اند یا فرورفته؛ زاویه ی دید از زیر به کنج است یا از بالا. در مورد گره ی «هشت و طبل موج» نیز می توان تعدادی هشت ضلعی را در نظر مجسم کرد که در دو محور عمود بر هم با فواصل خاص، چیده شده اند.
امّا آیا تمام داستان، همین چند خط راست است؟ حقیقت امر این است که چند خط که به نحوی، در کنار هم قرار داده شده اند؛ حاصل سال ها رنج و ممارست و ذوق و قریحه ی نسل هاست. البته بنابر مدارک مستدّل تاریخی، رابطه ای قوی میان ریاضی دانان آن قرون و معماران و هنرمندان آفریننده ی آن نقوش، وجود داشته. ابوالوفاء بوزجانی(330-388 هـ .ق)، در بغداد جلسات و کارگاه های علمی را، برگزار می کرده که نیمی از شرکت کنندگان آن، معماران و هنرمندان بودند و نیمی دیگر، ریاضی دانان.
@Ketabestan_A_H
@jabbaryrad_hamid
میگن یه گاو بسیار خطرناک یکی داشته که موقع دوشیدن شیر یا دادن آذوقه همه را لگد میزده تا میرن نزد یکی از همین دعا نویس ها وشرح حال میگن این رند هم یه دعا می نویسه می بنده تویه پارچه ای ومیگه برید ببندید به شاخ گاو دعارا میبرن ودو سه نفر به زور دعا به شاخ بسته میشه به امید آروم شدن گاو فردا می بینند گاوه بدتر شد ه خلاصه بعد چند روز به زور دعا را باز میکنند می بینند نوشته اگر شیر داد بنوشید ولگد هم زد بنوشید
📌 کفش های تازه مسلمان آلمانی
یک آلمانی تلفن زد، مدیرکل هم بود خیلی آدم باشخصیتی بود. گفت: (با مترجم) می خواهم بیایم مسلمان شوم. آمد شهادتین را گفت. نزدیک ظهر بود. پدر ما منشی داشت، گفت: از ایشان دعوت کنید بیاید مسجد نماز بخواند؛ نماز خواندن را هم یاد بگیرد. به او گفتیم؛ گفت: «می آیم، من این یک روزم را گذاشته ام برای همین کار.»
پیاده از منزل تا مسجد حدود یک کیلومتر راه بود. پیاده رفتیم مسجد، ظهر بود من هم رفتم نماز ظهر را خواندیم، نماز عصر را خواندیم، بلند شدیم که خارج شویم متوجه شدیم کفش تازه مسلمان آلمانی را دزدیده اند...به تمام مقدسات، من عرق خجالت به پیشانی ام نشست همچنین پدر؛ چون یک ساعت نیست که این شخص مسلمان شده حالا کفشش را برده اند.
یک آقایی بنام حاج باقر نعیمی پور از مسجدی ها بود، کاسب بود - رحمت خداوند بر او باد! - بغل گوش من گفت: «چند دقیقه این را نگه دارید من یک جوری حلش می کنم.» آدم محترم و باشخصیت و کاسب محل بود. او پابرهنه حیاط مسجد را طی کرد و سر چهار راه رفت (مسجد فخرالدوله سر چهارراه است) آنجا كفاشی بود. کاسب ها با هم آشنا هستند. دو جفت کفش نو و درجه یک برداشت و آورد. به کاسب گفته بود پولش را بعدا من می دهم. با هم آشنا بودند، کفشها را آورد و جلوی این آلمانی گذاشت و گفت: هر کدام را مایلید بپوشید.
او گفت: کفش خودم چه شد؟ یکی از دوستان به مترجم گفت به ایشان بگویید: از برکت وجودتان که مسلمان شده اید، کفشتان را برای برکت برده اند.
میرزا خلیل کمره ای در خاطرات ناصر الدین کمره ای . ص168
شیخ ناصر الدین کمره ای فرزند میرزا خلیل کمره ای امروز 1400.1.18 بر اثر بیماری کرونا دارفانی را وداع گفت.
https://t.me/horalhistory/304
https://t.me/horalhistory/303
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com