با توجه به معنای بیت به گمانم چندانی صحیح تر باشد.
گو مده فرمان که دیگر نیست دل فرمان پذیر
حکم او میرفت چندانی که اینجا شاه بود
چندان به معنای « تا آن زمان » و معنای بیت می شود دل دیگر فرمان پذیر تو نیست زیرا تا زمانی که شاه دلم بودی حکم تو مطاع بود.
این مهر مربوط به فرمان گیخاتو ایلخانی است که آقای سود اور در مورد متن فرمان مقاله دارند، اما سجع مهر همچنان ترجمه نشده. حداقل من به چیزی نرسیدم. مهر ابوسعید سازمان اسناد هم بدون ترجمه است در حال حاضر
معنی عبارت ( تفک ) :
1 : [تُ فَ] (اِ مرکب) چوبي باشد ميان تهي به درازي نيزه که گلوله اي از گل ساخته در آن نهند و پف کنند تا بزور نفس، آن بيرون آيد و جانور کوچک مانند گنجشک به آن زنند و بندق را بمشابهت آن تفک گويند.
(فرهنگ جهانگيري) (از فرهنگ رشيدي) (از برهان) (از ناظم الاطباء).
همان پفک است مخفف تفنگ.
(از انجمن آرا).
بمعني بندوق مبدل تپک که تصغير و تخفيف توپ است (از غياث اللغات) (از آنندراج).
سبطانه.
(دهار).
ني نيزهء خالي کرده که بدان غلوله اندازند.
(شرفنامهء منيري) :
جان خصم از تيغ سيمرغ افکنت بر شاخ عمر
باد لرزان در برش چون جان بنجشگ از تفک.
انوري.
مرد ثابت قدم آن است که از جا نرود
ور چه سرگشته بود گرد زمين همچو تفک
همچو سيمرغ که طوفان نبرد از جايش
نه چو گنجشک که افتد بدم باد تفک.
ابن يمين (از فرهنگ جهانگيري).
تفک بي خطاي شاه جهان
نقطه از روي حرف بردارد
راست رو موشکاف صيدافگن
در يک انگشت صد هنر دارد.
کليم.
اي مير که شرم سيدان باخته اي
صد وجه براي پيسيت ساخته اي
گويي دستم سوخته داروي تفک
گويا که به پايم تفک انداخته اي
باقر کاشي (از آنندراج).
دلاوري تفک انداز، ز آستين قبا
که خوانيش مله شد در ملاملا منکر.
نظام قاري (ديوان ص19).
2 : تفنگ آهني را نيز گفته اند.
(برهان).
تفنگ و بندوق.
(ناظم الاطباء).
رجوع به تفنگ شود.
لغت نامه دهخدا
سلام دوستان کسی از خط مقرمط که به معنای نوشته های ریز و ناخوانا برای ارسال پیامهای محرمانه است اطلاع بیشتری دارد آیا فقط همان خط عادی است که ریز نوشته میشده یا نوعی خط است که علاوه بر ریز بودن الفبای آن هم متفاوت است؟
بزرگوارید. یک نکتۀ دیگر هم برای خودم جالب است؛ اما فعلاً شاهدی بر آن ندارم و بحثی جداگانه میطلبد. عتیر چنانکه در متن هم گفتم چند معنا دارد. از جمله، به خونابۀ لثۀ کودک عترت گفته میشود. نیز، وقتی در عمرۀ رجبیه سر برده یا حیوانی را میبریدند و خونابهاش را روی سر بت میمالیدند، به آن حیوان عتیره گفته میشد.
شهید و شَهد هم شبیه عتیره و عترت اند. من یک احتمالی که به ذهنم میآید این است که شهید به معنای مشهود باشد. شهد یعنی عسلی که از موم جدا نشده است. شاید آیین کهنی برای مالیدن عسل یا چیزی شبیه آن در ضمن یک مراسم دینی بتپرستانه وجود داشته است و افراد را با چنین عسلمالیای مثلاً تقدیس میکردهاند و بعد به چنین افرادی شهید میگفتهاند. شاید هم کلمۀ شهد معنایی شبیه خونابه و... داشته و به مراسم قربانی ربط پیدا میکرده است. به هر حال، شم من میگوید شاید رابطۀ شهید و شهد مثل رابطۀ عتیر و عترت باشد. این را باید سر فرصت بررسی کرد.
مراحل اداری تدوین یک فرمان در دوره صفوی از یک کتاب دعا
آگاهی های ما در باره نظام اداری دوره صفوی، اندک نیست، اما به هر حال، به اندازه کافی هم نیست. گاهی نیاز به جزئیاتی داریم که ممکن است به سادگی یافت نشود. مثلا یک نکته جالب، این است که وقتی می خواستند یک فرمان سلطنتی را بنویسند، از نظر سیستم اداری چه مراحلی را طی می کرد. سیاهه اول یا پیش نویس را چطور می نوشتند، در تشکیلات اداری بر اساس آن چگونه فرمان تنظیم می شد، مراحل مهر و شکل های دیگر چطور پیش می رفت.
یک اشاره سودمند در این باره را در یک کتاب دعا از دوره صفوی یافتم. نویسنده، قصد دارد تا مراحل تقدیرات الهی را از شروع آنها تا حتمیت و قطعیت بیان کند. برای تفهیم آن به مرحل شکل گیری فرامین اداری و رقم های شاهانه اشاره می کند. عبارت در باره حتمیت یافتن تقدیرات آدمی در شبهای قدر این است:
... و در شب سیم به حدّ امضاء می رسد، یعنی محتوم می گردد، و به آسانی تغییری در آن داده نمی شود. و توضیح این معنا آن است که همچنان که بلاتشبیه در ارقام ملوک نامدار و احکام فرمان فرمایان عالی مقدار، مراتبی چند می باشد، و اولا تعلیقه نوشته می شود، و ثانیا طبق تعلیقه رقم صادر می گردد، و ثالثا به مُهر مِهر آثار مزیّن می گردد، و تغییر در آن حالت اولی که تعلیقه است به سعی و تلاش ممکن است، و چون رقم نوشته شود، مشکل تر است، و چون به مهر رسد، تغییر در آن در نهایت اشکال است، همچنین تعالی الله عن المشاکلة و المشابهة، در تقدیرات الهی نیز مراتب بسیار می باشد، زیرا که حکمت بالغه حق تعالی مقتضی آن است که ....
@jafarian1964
#منطق ۱۵
📌📌📌📌📌📌📌📌📌
تقسیم لفظ به مفرد و مرکب(مٶلَّف)
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
لفظ مرکب دو ویژگی دارد:
۱.دارای چند جزء باشد. مثل (ج)نباشد.
۲.اجزای آن دارای معنی بوده و معنای هر جزء مقصود باشد به عبارت دیگر ، جز لفظ بر جز معنی دلالت کند.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
مثل:گل زیبا که لفظ(گل)به گل بودن چیزی و لفظ(زیبا)به زیبا بودن گل دلالت میکند.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥
لفظ مفرد لفظی است که :
الف:دارای چند جزء نیست .
ب:جزء لفظ بر جزء معنی دلالت نکند.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
مثل لفظ(زید)که تک تک حروف (زید)دلالت بر یک معنای خاصی ندارد، مثلا اینطوری نیست که حرف(ز)بر سر زید دلالت کند و (ی)بر شکمش و (د)بر پاهایش دلالت کند.
قطعا فوق سر است.. بلکه تقیه هم بر آن تطبیق می کنه که برای نجات جان دیگران که عین جان ما هستند.. نکتۀ دیگر در توضیح فرمایشات شما مشکل همین است که چرا باید این دست کتب به این آسانی در بازار چاپ و منتشر شود و به شکل وسیع در تمام بازارهای دنیا برای عوام اهل سنت که از ما چیزی نمی دانند دستیاب باشد
این جمله آخر محل ملاحظه است که:
هر كس كه به واجبات منصوص و استوار بسنده كند و در غیر آن، پایبند عقل و عرف باشد، متهم به بیدینی یا بددینی یا بیسوادی میشود.
اگر واجبات منصوص است، و غیر از آن منصوص نیست، پس چرا یک مسلمان باید به چیزی که منصوص نیست، عمل کند؟!
صرف اینکه عقل و عرف یک مطلب را خوشایند میداند دلیل بر جواز عمل نیست هر چند میلیون ها نفر آن را عمل کنند!
پس قطعا عمل به هر چیزی که دلیل شرعی طبق آن وجود نداشته باشد، مصداق بی دینی و تفریط یا افراط خواهد بود!
بله، از شفاعت درست است. کلمه بعد از آن چیزی در معنای پادرمیانی یا شبیه آن باید باشد که نتوانستم بخوانم.
سلام
بله درست است. میگوید نهال دو معنی دارد یکی با شدن (که به قرینه معنوی در اینجا محذوف است) به معنای متمتع و دیگر به معنای درخت موزون. در جمله مورد بحث نهال در معنای اول آمده اما چون کلمه قامت در جمله ذکر شده، ذهن به معنای دیگر نهال که همان درخت باشد هم متوجه میشود که این معنی مورد نظر نیست. در حقیقت تناسب معنای استعاری نهال با قامت موجب ایهام شده که این معنای متناسب هم مورد نظر نیست.
سلام مجدّد.
مشکل اینجاست که متن آشکارا «حر» است.
اگر حد باشد، معنی درست و روشن است. اکنون که «حر» نوشته شده، باید به حدس و تفرّس متوسّل شویم.
«جز» هم نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا معنی آن این میشود که طوطی جز در خزران نمیتواند زیست؛ و این بر خلاف چیزی است که در بارهٔ زیست طوطی در آن دیار گفتهاند.
این که جناب مهدویفر اشاره فرمودند که از شرح شادیآبادی بر قصاید خاقانی است، کمک میکند که ببینیم نسخههای دیگر چه ضبطی دارند.
با سلام و تشکر از جناب میرغوغا
در نسخه خطی مذکور نامی از صاحب مهر نیست. تنها نامی که نزدیک به مهر است و در نسخه ذکر شده، سید محمد بن محمد مقیم رضوی است.
شاید سجع مهر عبده سید محمد الرضوی باشد؟
درود
به معنای حمله شبانه و غافلانه نوشته اند. به نظر شبخون صحیح است. در اینکه بخش اول همان کلمه شب باشد شکی نیست اما در مورد قسمت دوم کلمه "خون" توضیحی در لغت نامه ها نیامده.
در ترکی آخین یا آخون به معنای یورش و حمله است از مصدر آخماق... نمیدانم آیا میتواند ربط به این کلمه داشته باشد یا نه؟!
شب+آخون: حمله و یورش شبانه
در هر صورت باید معنای برق مشخص شود آن تعبیر در صورتی درست است که برق را به معنای صاعقه بدانید و در آن صورت سیهخانه دیگر معنای استعاری زندان نخواهد داد که از ظرایف شعری به دور است...لااقل از جناب صائب تبریزی بعید است😊
ترکیب «برق سیهخانه» حتما باید معنای مجزا و مشخصی داشته باشد.
سلام و عرض ادب جناب خسروشاهی عزیز
با توجه به وزن یا باید «درد مضمون» باشد یا «ورد مضمون»
هر کدام از این انتخاب ها زیبایی هایی دارد
«دردمضمون» همانطور که خودتان گفتید یعنی نامه هایی با مضمونِ درد که معنی کاملاً روشنی دارد و طبیعتاً اگر سواران اشک نامه ای از دل خونین برای چشم تر بیاورند آن نامه «دردناک» و «دردمضمون» باشد
اما «وردمضمون» هم می تواند باشد یعنی نامه هایی که با خون دل نوشته شده اند و به همین خاطر مضمونشان به رنگ گل سرخ است یا در مورد گل سرخ است (که می تواند استعاره ای از معشوق باشد) «ورد» در این حالت با «گلگون» و «خون» ارتباط پیدا می کند
این نگاه به تصحیح متون کاملاً صحیح است.
یعنی بر مصحّح واجب است که در متن مورد نظر، ابتداءً از حیث علمی، به همان اندازۀ اثر بر محتوا مسلّط باشد و سپس از حیث ادبیات و قواعد زبان، بر زبانِ اثر اشراف داده باشد (خواه ادبیات عرب باشد، یا فارسی، یا ترکی و ...). در مرحلۀ بعد، عبارتی را که قصد تصحیح دارد از حیث معنی دریافته باشد (یعنی: بداند که در آن عبارت مشغولِ تراشیدن سرِ کیست! سرِ بی صاحب نتراشد!). اینجاست که اگر در واژه ای یا واژگانی دچار تردید شد سؤالش مقبول است.
البته گاهی هم ممکن است در فهم معنای عبارتی، یا درک نشانۀ خاصی از علامتهای قراردادی در میان کاتبان نسخ و ... پرسش پیش بیاید که آن هم در جای خود طبیعی است.
جملات بنده به معنی نهی از پرسیدن نیست (چرا که این گروه یکی از رسالت های اصلی اش همین پرسش ها و پاسخ ها است)، بلکه پیشنهادی است برای به ترتیب انجام دادن مراحلِ فنِ تصحیح متون.
در تقسیمات مختلفیکه برای حمل ذکر شده، یکی تقسیم آن به مواطات و اشتقاق است. مواطات در لغت به معنای اتفاق است، اگر دو چیزی با همدیگر در خصوصیتی توافق داشته باشند، گفته میشود تواطؤ دارند، اگر کسانی برای انجام یک کاری اتفاق نظر داشته باشند و تصمیم جمعی برای انجام کاری داشته باشند، گفته میشود آنان تواطؤ کردهاند. «حمل مواطات» که مقابل حمل اشتقاق است به حملی میگویند که در آن محمول عیناً به طور حقیقت و بدون واسطه امر دیگری (بدون اخذ مشتق از آن یا افزودن کلماتی چون «صاحب» و «ذو») بر موضوع قابل حمل باشد(خواجه نصيرالدین طوسی،بی¬تا:ج1: 18) به دیگر بیان، حمل مواطات که «حمل هو هو» که در فارسی میگوییم این همانی یعنی این(هو) آن(هو) است. و «متواطی» نیز نامیده میشود، آن است که مصداق محمول، عین مصداق موضوع باشد؛ یعنی آنچه عنوان موضوع بر آن اطلاق میشود، عنوان محمول نیز بر آن اطلاق میشود. لازمه هو، هویت این است که محمول، عرض خارجی برای موضوع نباشد و مبدا اشتقاق محمول در خارج، وجود جداگانهای نداشته باشد؛ مانند: انسان متفکر است. در این مثال، متفکر که محمول قضیه است مستقیماً و بدون انضمام لفظ دیگری بر انسان حمل شده است، ولی اگر میان موضوع و محمول این اندازه این همانی وجود نداشته باشد، بلکه برای حمل کردن، محمول نیاز به اضافه کردن چیز دیگر یا اشتقاق کلمه دیگر از آن داشت آنرا حمل "اشتقاقی" یا "ذو هو" به معنای "دارای آن" مینامند. اگر همان مثال پیشین را با یک تغییر ملاحظه کنیم دیده میشود مسأله تفاوت پیدا میکند، به جای ضاحک اگر ضحک محمول واقع شود، میان موضوع و محمول این همانی برقرار نیست، انسان خنده نیست، برای اینکه بتوان ضحک را بر انسان حمل کرد، باید کلمه ضاحک یا خندان را که مشتق از ضحک و خنده است در جایگاه محمول قرار داد، یا اینکه کلمه "ذو" یا "دارای..." را اضافه کرد و گفت انسان دارای خنده است. مثال دیگر اگر بخواهیم تفکر را بر انسان حمل کنیم، یا باید کلمهای مانند «متفکر» از ماده تفکر مشتق کنیم و یا «صاحب» را بر «تفکر» ضمیمه کنیم تا قابلیت حمل پیدا کند؛ مانند اینکه گفته شود: «انسان متفکر است» یا «انسان صاحب تفکر است». این نوع حمل را «حمل اشتقاق» میگویند(
اگر پایین کلمه بین محمد و بن محمد، رحیم باشد، که شبیه است، به لحاظ اندازه حروف، نسبت به کلمات دیگر مهر ریزتر خواهد بود که منطقی نیست، پس چیزی باید شبیه کا باشد و جوهری آن را احاطه کرده که ناگویا کرده الله اعلم
🔸گم شدن مهر در نماز
اگر بچه ای مهر نماز را بردارد و برود و یا کسی مهر نماز را با پایش از جلوی نمازگزار به فاصله دوری پرت کند، برخی بر پشت دست یا ناخن شست خود سجده می کند!
حال آن که باید به ترتیب زیر عمل کند:
1. اگر چیزی که سجده بر آن صحیح است داشته باشد، مثلا تکه کاغذی در جیب خود دارد، باید بر آن سجده کند.
2. اگر مهر نماز در فاصله نزدیکی در حدود یک یا دو قدمی باشد، باید با رعایت جهت قبله و نگفتن ذکرهای نماز، به طرف مهر نماز حرکت کند و سپس نمازش را ادامه دهد.
3. در غیر این صورت باید نماز را بشکند و دوباره نماز خود را با مهر بخواند.
4. اگر وقت نماز تنگ است و فراهم کردن مهر موجب قضای نمازش می شود باید بر لباسش سجده کند،
5. اگر آن هم ممکن نباشد باید بر پشت دست خود سجده کند..
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com