مجموعة

گفتگوهای تراثی (آرشیو)

گفتگوهای تراثی (آرشیو)
756
عددالاعضاء
2,901
Links
6,052
Files
149
Videos
12,667
Photo
وصف المجموعة
آرشیو گفتگوها و نوشته‌های تراثی (July 2016-June 2019)
به‌مناسبت ۲۵ فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری

#پوشۀ_شنیداری درس‌گفتار عطار با عنوان «حدیث شیدایی؛ سیر غزل شناختی عطار و سعدی»
سخنران: دکتر فرح نیازکار
@Bookcitycc
Forwarded From احسان‌نامه
✅ متن زیر که دارد با عنوان «نامه‌ای عاشقانه از دختری در عهد قاجار» در گروه‌ها و کانال‌ها دست به دست می‌شود، در واقع بخشی از کتاب «پری‌دُخت - مراسلات پاریس طهران» نوشتۀ دوست شاعر ما حامد عسکری (@hamedaskari777) است که اخیراً منتشر شده. را روایت می‌کنند. البته که برای هر داستان‌نویسی، این تصور که شخصیت‌های کتابش واقعی بزرگترین موفقیت است، اما بد نیست اصل کتابی که این بخشش گل کرده را هم بشناسیم و کاملش را بخوانیم.
@ehsanname
​​​​✉️ بسم المعطّر الحبیب

تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده. زن‌جماعت را کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پری‌دخت تو را بمیرد که مردش اسیرِ امنیه‌چی‌ها بوده و او بی‌خبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف می‌کشیده.
حی لایموت سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطه‌چی چنان نارنج‌هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادی‌خواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک. دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌اید و شب به شب بر گیس می‌مالیم.
سَیّد محمود جان، مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم‌باجی. عرقِ همه را درآورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم درآمده. می‌دانید سیّدجان، زن‌جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌جا قُرص باشد، صاحاب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد، بید می‌زند. دل، ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچین‌نویسی روی حلوا و شُله‌زرد می‌رود، نه شوقِ وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم‌باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز. حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد پاچهٔ بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛ دیده را فایده آن است که دلبر بینَد. شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کار خداست. چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز.
عمرم روی عمرتان آقاسَیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم ولی به والله بس است، به گمانم آن‌قدری در فاکولتهٔ طبِ پاریس طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماریِ فراق حاذق شده باشید. بس کنید! به تهران مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید. دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتمّ و اَکمَل است، شما که فرنگ دیده‌اید و درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقص‌العقل چه کند.

تصدقت پری‌دُخت
بوسه به پیوست است.
@ehsanname
?از «پری‌دخت»، نوشتۀ حامد عسکری، نشر قبسات
نامه عاشقانه بسیار خواندنی از زن جوانی که حدود صد
?
علی اکبر
Abed Karimi
سلام دوستان لطفا مصراع اول بیت را بخوانید نظرتان
کار سازا کار ناد آن علی مرتضی


شاید کلمه نادان نباشد و به صورت مجزا «ناد» «آن» خوانده شود
ناد به معنای صدا بزن و بخوان آن علی مرتضی را (مثل دعای ناد علی)

البته شاید

-------------------------------

حدس دوم :

کارنادان (مخالف کاردان)

کارسازا کارنادان علی مرتضی

کسی که کارسازی می کند برای «کارنَدان» ، علی مرتضی است.

-------------------------------

یک حدس دیگر :

کار سازا : (کسی که مشکل گشایی می کند و کارساز است.)

کارناد (=کارنهاد) : کسی که کار را -در جای درستش- قرار می دهد.

ناد مخفف «نهاد»

( در حال حاضر هم لهجه ای هست که از این فعل ناد (نهاد) و بسیاری دیگر از واژهای قدیمی پارسی هنوز استفاده می کنند .. ) .
احمد اقتدارى در طول زندگى سرشار از علم و ادب خود حدود چهل كتاب با ارزش و بيش از صد مقاله علمى به چاپ رسانده است. در ميان آثار او از تصحيح و همت گماردن به انتشار ديوان اشعار شاعران، ترجمه آثار تحقيقى نويسندگان و پژوهشگران غيرايرانى تا چاپ قصه هاى مثنوى، منطق الطير و هزار و يك شب و همچنين تحقيقات علمى در زمينه لهجه شناسى، زبان و فرهنگ مناطق مختلف كشور را مى توان يافت. ?
دکتر احمد اقتداری برخاسته از کهن‌شهر گراش با سرگذشتی شگفت که در پیمانه‌های روزگاران ما نمی‌گنجد؛ بخت‌یار و نابخت‌یار.
نخست آن که اولین سکه واژ‌ها و اصطلاحات لارستانی و مقالات خلیج فارس‌شناسی و... در ضرابخانه فرهنگ و اندیشه او ضرب شده است و دو دیگر از آن‌گونه که در کاروان عمر از خویش سخن گفته است:

از گردش روزگار آزرده منم
وز دور زمان دمی نیاسوده منم

با آن‌که قدر نمی‌خواهد و آوازه گری نمی‌کند بل صدها مقاله و کتاب و سخنرانی همواره در ذهن و زبان مردمان حضور دارد. خوش‌مجلس، ظریف و در عین‌حال بسیار صریح‌اللهجه و بی‌پرواست؛ آنچه را دوست دارد می‌ستاید و بر آنچه ناخرسند است می‌خروشد..
دامنه پژوهش‌های میدانی او بسیار وسیع است به‌گونه‌ای که برای تحقیقات تاریخی و باستان‌شناسی از بوشهر تا بندر چاه‌بهار را پیاده راه سپرده است.
کتابهای تاریخی او مرجعی دست اول برای پژوهشگران جنوب ایران است.

احمد اقتدارى در طول زندگى سرشار از علم و ادب خود حدود چهل كتاب با ارزش و بيش از صد مقاله علمى به چاپ رسانده است. در ميان آثار او از تصحيح و همت گماردن به انتشار ديوان اشعار شاعران، ترجمه آثار تحقيقى نويسندگان و پژوهشگران غيرايرانى تا چاپ قصه هاى مثنوى، منطق الطير و هزار و يك شب و همچنين تحقيقات علمى در زمينه لهجه شناسى، زبان و فرهنگ مناطق مختلف كشور را مى توان يافت.
از پژوهشگری در علوم انسانی تا تاريخ محلي جنوب ايران.
پدراحمد اقتدارى مرحوم مرتضى قلى خان اقتدارى و مادرش انيس خانم اقتدارى، هر دو از شهر گراش بودند.
فتحعلی‌خان گراشی نیای خاندان اقتداری در عین‌ حالی که حاکم لارستان بود و به همین دلیل اهل زور بر رعیت و جنگ با رقیبان ـ برای حفظ قدرت ـ از روحیه خدمت عام‌المنفعه نیز برخوردار بود. فرزندان و نوادگان او نیز گویی دو شقه شدند؛ برخی در کنار مردم ایستادند و برخی با حاکمیت مرکزی هم‌داستان شدند. احمدخان اقتداری اما خود از گونه نیاکان بود که سودای سیاست و قدرت و وکالت لارستان را در سر داشت اما در میانه راه آن را واگذاشت و به وادی فرهنگ پای نهاد.

پس از ورود به تهران و تحصیل در دانشکده حقوق، شاید یک اتفاق و آشنایی با اهل فرهنگ و هنر و پژوهش در کوهستان‌های تهران، او را به راهی تازه رهنمون شد. دوستی با ایرج افشار یزدی و منوچهر ستوده، دامنه‌ی پژوهش‌های میدانی او را وسعت بخشید و از هر لونی نوشت؛ از نقد کتاب، تا مطالعات زبان‌پژوهی.
من از روزگار نوجوانی کتاب‌های او را مطالعه می‌کردم و در دل سودای دیدار او را می‌پختم. مقالاتش را در هر کتابی و کتابخانه‌ای می‌یافتم و می‌خواندم.
روزگاری که در قم به تحصیل علوم دینی مشغول بودم، دل در گرو شعر و ادبیات داشتم. کتاب «انار و بادگیر» را که مجموعه شعرهای گراشی من بود، آماده چاپ شده بود و علاقه‌مند بودم که آقای اقتداری بر آن مقدمه‌ای بنگارد. نشانی او را یافتم، مجموعه را برای او فرستادم و به این ترتیب مقدمه به قلم احمد اقتداری بر پیشانی «انار و بادگیر» درخشیدن گرفت.
رفاقت ما شکل گرفت و قرار شد دیوان «شیدای گراشی» را در نشر همسایه به چاپ برسانیم. کار دیوان داشت پیش می‌رفت که سفری به قم داشت و ساعاتی در خدمت ایشان بودیم. دو هزار نسخه از دیوان شیدای گراشی با سرمایه‌گذاری اقوام او چاپ شد. احمدخان به‌زور مرا موظف کرد که حالا این کتاب را به سراسر ایران ارسال کن.

البته این موضوع جزو قرار ما نبود، اما احمدخان بود دیگر. پدر عشق بسوزد. کتاب دیوان را به 300، 400 نشانی فرستادم. اما این پایان ماجرای کتاب و احمد خان و من نبود. مجموعه‌ای از مطالعات زبان‌شناسی او را از کتاب‌های پراکنده‌اش گرد آوردم و در کتابی با عنوان «زبان لارستانی» به چاپ رساندم که مورد استفاده پژوهشگران و زبان‌شناسان قرار گرفته است.

کتاب دیگر «گل و برگ» نام دارد؛ نوشته‌ای تفسیرگونه از حاج رستم‌خان گراشی. در پایان این کتاب، «باغستانِ» حاج رستم‌خان گراشی نیز که مضامینی عرفانی دارد، به همراه معرفی خاندان فتحعلی‌خان گراشی به چاپ رسیده است.
دوستی و رفاقت خالصانه من و احمدخان از سال ۱۳۷۲ تا امروز ادامه داشته و لطف حضرتشان همواره شامل حال من بوده ‌است. در فیلم مستند و ارزشمندی که رضا رشیدیان با نام «به ایران جاودانی‌ام» ساخته است، سهم اندکی داشتم و برای خدمت‌هایی که احمدخان اقتداری به فرهنگ و تاریخ ایران انجام داده‌ است، احترام قائلم. احمدخان نماد خستگی‌ناپذیر انسانی است که حرفی جز ایران و فرهنگ جنوب و خلیج فارس بر زبان نمی‌راند. در طی این سال‌ها هرگاه با او هم‌کلام بوده‌ام، حتی در یک دیدار صمیمانه در منزل ایشان، همواره سخن از تحقیق و نگارش و کتاب بوده است. او اکنون 93 سال دارد، وفادار به مذهب تشیع، اهل به‌جای آوردن واجبات است بی آن‌که برای این‌گونه افعال اهل تظاهر باشد.
احمدخان با قمرخانم دختر قهرمان‌خان اقتداری ازدواج کرده و حاصل این ازدواج سه دختر و یک پسر است. اکنون آن‌ها با «امید» و «آرزو»، دو دختر فرهیخته و هنرمند خود، در تهران زندگی می‌کنند.

۲۱ مردادماه فرصتی شد تا با محمد ولی‌زاده، سعید برآبادی و آکو سالمی در دایره‌المعارف بزرگ اسلامی با او دیداری تازه کنیم. درباره دریای پارس و خاطراتش از سال‌های دور و دراز شنیدیم که هنوز هم با صلابت از ایران حرف می‌زند و خون ایران و ایران‌دوستی در رگ‌هایش جریان دارد. حرف‌هایش که رنگی از واقعیت دارد، هنوز در ذهنم زنگ می‌زند.

صادق رحمانی
شاعر و مدیر رادیو فرهنگ
...................................................
* مجله‌ي «بندر و دريا»، دوره‌ي جديد، شماره‌ي نهم، مردادماه 1397، صص 20 و 21
Hossein Poursharif
سلام. خدمت شما.
سلام و سپاس از لطفتان
Forwarded From ادب و حکمت
ولقد رایتُ بنی الزّمانِ ومابِهِم
خِلُُّ وفیُُّ لِلشّدائدِ اصطَفی
فَعَلمتُ انَّ المُستَحیلَ ثَلاثَهُُ
الغولُ والعنقاءُ والخِلُّ الوفیّ

ترجمه :

فرزندان روزگار را دیدم ودرمیان ایشان دوست وفاداری ندیدم که اورا برای خود انتخاب نمایم .
پس دانستم که محالات سه اند ؛غول وعنقاء و دوست وفادار

دی شیخ باچراغ همی گشت گرد شهر
کزدیو ودد ملولم وانسانم آرزوست
گفتم که یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست

مولانا

درباب غول وعنقاء ،مطلبی درکانال مدایح قراردادیم طالبان مراجعه نمایند

???@adabvahekmat
Forwarded From مورخان