?مشقت های استاد عباس سحاب در راه نقشه کشی
استاد عباس سحاب، استاد کارتوگرافی بود و از خانواده ای اصیل تفرشی. پدر ایشان در زمینه های علمی و نقشه و جغرافیا صاحب شیوه های معروف بود. استاد عباس سحاب، مردی بسیار زحمتکش بود و با اینکه سنش بسیار بالا بود، از اول صبح تا 12 شب کار می کرد. این اواخر با اینکه بسیار پیر شده بود، همیشه مطالبی زیر بغلش بود که روی آنها کار می کرد. او در رشتۀ خودش انسان درجه یکی بود. ندیدم که نسبت به کسی حسادتی داشته باشد.
فکر میکنم در رشتۀ خودش فوق العاده اهمیت داشت و می دانم که آقای دکتر محمدحسن گنجی او را قبول داشت. همیشه با هم بودند و روی ایشان حساب می کرد.... تعریف می کرد که در راه های خاکی و قدیمی با اُلاغ راه می افتاد، تا بتواند نقشه راه های شهرها و روستاها را بکشد و می گفت که بارها و بارها گم شد. چندین بار گرسنگی کشیده بود و تشنگی کشیده بود، تا به آن حد که حتی مجبور شده بود لجن جوی را بخورد. یادم نمی رود که می گفت آب لجن آلود را داخل کیسه ای قرار دادیم و آویزان کردیم و بعد قطره قطره آبی را که چکه می کرد، خوردیم تا بتوانیم کار نقشه برداری را به جایی برسانیم. او اولین نقشه ای را که کشیده بود، با آب و تاب تعریف می کرد.
منبع: هوشنگ دوم، کریم فیضی، صص302-303
@Ketabpazhohi
🔸مشقت های استاد عباس سحاب در راه نقشه کشی
استاد عباس سحاب، استاد کارتوگرافی بود و از خانواده ای اصیل تفرشی. پدر ایشان در زمینه های علمی و نقشه و جغرافیا صاحب شیوه های معروف بود. استاد عباس سحاب، مردی بسیار زحمتکش بود و با اینکه سنش بسیار بالا بود، از اول صبح تا 12 شب کار می کرد. این اواخر با اینکه بسیار پیر شده بود، همیشه مطالبی زیر بغلش بود که روی آنها کار می کرد. او در رشتۀ خودش انسان درجه یکی بود. ندیدم که نسبت به کسی حسادتی داشته باشد.
فکر میکنم در رشتۀ خودش فوق العاده اهمیت داشت و می دانم که آقای دکتر محمدحسن گنجی او را قبول داشت. همیشه با هم بودند و روی ایشان حساب می کرد.... تعریف می کرد که در راه های خاکی و قدیمی با اُلاغ راه می افتاد، تا بتواند نقشه راه های شهرها و روستاها را بکشد و می گفت که بارها و بارها گم شد. چندین بار گرسنگی کشیده بود و تشنگی کشیده بود، تا به آن حد که حتی مجبور شده بود لجن جوی را بخورد. یادم نمی رود که می گفت آب لجن آلود را داخل کیسه ای قرار دادیم و آویزان کردیم و بعد قطره قطره آبی را که چکه می کرد، خوردیم تا بتوانیم کار نقشه برداری را به جایی برسانیم. او اولین نقشه ای را که کشیده بودف با آب و تاب تعریف می کرد.
منبع: هوشنگ دوم، کریم فیضی، صص302-303
@Ketabpazhohi
تجربه ای از زهد: به یاد مرحوم عباسقلی عابدی رحمت الله علیه
امروز باید به مراسم هفت مرحوم آقای عباسقلی عابدی بروم. شخصا به وی علاقه داشتم، وهرچند هیچ وقت با او حشر و نشری نداشتم، اما در همه این دیدارهای کوتاه، مهربانی و صفای او، سکوتش، و آنچه از آرامش وی می دیدم، مرا تحت تأثیر قرار می داد. چند ماه پیش که در حج بودم، دوستی گفت که ایشان هم در کاروان آنهاست. به سراغش رفتم تا احوالش را بپرسم. مردی با 88 سال سن، لاغر اندام و البته صبور که تمام سختی این سفر را به خود خریده و آمده بود. حالا که از دست ما رفته و مراسم هفت اوست، خواستم چند سطری در باره اش بنویسم.
بهترین راوی برای زندگی او، پسرش احمد است که سالهاست دوستی داریم. خود احمد ، طلبه فاضلی است و حالا برای خودش آیت اللهی شده است. از هشت سال دفاع مقدس، بیش از هفت سال و نیم آن را در جبهه بود، در حالی که پدرش هم بیش از پنجاه ماه در جبهه بود. درسش را هم خوب خوانده و سالهاست دروس عالی را درس می دهد و شاگردان و مریدان فراوانی دارد. به نظرم ایشان که پسر بزرگ آن مرحوم بود و همیشه با او حشر و نشر داشت، می توانست برای من راوی خوبی باشد. زمان گفتگویم کوتاه بود.
از پدر بزرگ و و مادر بزرگش پرسیدم. گفت: مادر بزرگم می گفت، از هفت سالگی که نماز را شروع کردم، یک بار نشده که از دو ساعت قبل از اذان بیدار نباشم. من به شوخی گفتم: حتی شب ازدواج! گفت: خدا گواه است که حتی شب ازدواجم هم همین طور بودم. و می گفت: همیشه عمرم، سه ماه رجب شعبان و رمضان روزه گرفتم. پدر بزرگم حاج محمد بود، به حج رفت و از بانیان اصلی مسجد روستای اران ما بود. هر گاه روحانی به روستا می آمد در منزل ایشان اقامت داشت.
به احمد آقا گفتم اما پدر: گفت: عباسقلی سال 1308 به دنیا آمد. علاقه مند به درس بوده، اما به دلیل مشکلات مالی، نتوانست درس بخواند. حدود شش ابتدایی درس خواند. مدت ده سالی در کویت کار می کرد. بعد هم مدتی ذوب آهن اصفهان بود. حالا هم حدود 40 سال بود که در قم زندگی است. شغل اصلی او بنایی بود. اولین هیئت دینی را در روستا، ایشان درست کرد. روحانی به ده می آورد، و ارتباط نزدیکی با طلبه های آن نواحی داشت. ایشان به نسبت وضع مالی اش مناسب بود، و خرج طلبه های دیگر را هم می داد. خاطرام هست یک بار بدهی کامل یک طلبه را که مبلغ بالایی بود، خودش پرداخت کرد.
عباسقلی عاشق حج بود. احمد گفت: تا زمانی که کویت و ذوب آهن بود، حج رفتن و کربلا رفتنش ترک نمی شد. از همان به آسانی می رفت. در سفر عتبات، زمان آیت الله حکیم و شاهرودی، گاه چندین ماه می ماند، و خودش می گفت همیشه مهر من پشت سر امام خمینی بود. شاید در طول زندگیش، قریب بیست بار حج تمتع مشرف شد و بیش از این به عمره رفت.
پرسیدم کی قم آمد و اینجا ساکن شد؟ گفت: وقتی من را که احمد باشم به قم آورد تا طلبه شود، هر هفته، پنج شنبه و جمعه به قم می آمد. تا پیش آز آمدن، حتی یک هفته هم آمدن نزد من را ترک نکرد. فکر می کنم از سال 55 ایشان به قم آمد و ساکن شد. یکی دو بار من کوتاه به زندان افتادم، و ایشان تصمیم گرفت در قم باشد.
احمد ادامه داد: در قم، در این چهل سال، همیشه دو ساعت پیش از اذان صبح به حرم می رفت و بعد از نماز ظهر و عصر بر می گشت. روز جمعه زودتر می آمد، به نماز جمعه می رفت و بعد به خانه می آمد. در تمام این سالها روزه بود و شاید در طول سالها، سه چهار روز فقط روزه نبود. تمام این روزه ها هم فقط با یک وعده افطاری بود. قبل از ا ذان می رفت و نماز شب را در حرم می خواند. آن وقت قرآن می خواند، تا نماز صبح.
احمد افزود: روزی نبود که نماز جعفر طیار نخواند. روزی نبود که بگذرد و او بین بیست تا یک ماه نماز قضا برای خودش یا همسرش یا پدر و مادرش نخواند. شاید نماز تمام عمرش را ده بار قضا کرد. هر سال و هر وقت امکانش بود، حج یا عمره را مشرف می شد. راه کربلا که باز شد، سالی دو سه بار می رفت. دو بار هم زیارت امام رضا علیه السلام می رفت. برنامه اش در آنجا هم تغییر نمی کرد. در مکه و مدینه هم روزه را داشت و همیشه تلاش می کرد پیاده به قبا رفته نماز ظهر را آنجا بخواند. می توانم بگویم چیزی در مفاتیح نیست الا این که اقلا ده بار به آن عمل کرده است. هر شب دعاهای باقیات الصالحات را می خواند و حفظ من به خاطر تکرار آنها توسط پدر بود. ذکر و دعا که تقریبا کار همیشگی او بود.
به کارهای خیریه هم سخت توجه داشت و در حد توان کمک می کرد. احمد آقا گفت: یک بخش قابل توجهی از کارهای خیریه داشت. بی پرده بگویم، آنچه من در طول این سالها به طلبه ها می دادم، همه اش از پدر بود. پول برای مساجد، حسینیه ها، فقرا فراوان می داد. چندین فقیر تحت پوشش او بود. خودش هم زاهدانه زندگی می کرد. 👇👇(ادامه در پایین)
@jafarian1964
☝️☝️
در باره سابقه جبهه پدرش پرسیدم. گفتند: حدود پنجاه ماه در جبهه و در لشکر 17 علی بن ابی طالب بود. چند بار شیمیایی شده بود که ریه او هم برای همینمشکل شد. یک بار در حلبچه شیمیایی شد. در شجاعت هم بی نظیر بود. از زمانی که در روستا بود، خطرناک ترین کارها را مثل گرفتن مار در خانه ها انجام می داد. زمانی هم کفتاری به روستا حمله کرده بود که همه را وحشت گرفته بود. او به تنهایی رفته بود و او را کشته بود.
به مطالعه هم علاقه مند بود. عصر ها در خانه، یکسره مطالعه می کرد و غالبا با کتابهای مجلسی محشور بود. غالبا اطلاعاتی را که از منبرها بدست می آورد، با این کتابها مقایسه می کرد. به بسیاری از کتابها حاشیه زده و نوشته که مثلا این مطلب را فلان منبری این طور نوشت و این جا این طور است.
احمد آقا نکته جالبی هم در باره کمک وی به کتابخانه مرعشی گفت: در قم به آیت الله مرعشی بیش از همه علاقه داشت و شاید بیش از صد بار پدرم پول به من داد که اینها را ببر به آقای مرعشی بده تا برای کتابخانه هزینه کند. یک بار هم بخشی از زیور و زینت مادر را داد که برای کتابخانه به ایشان بدهم. مقلد آیت الله گلپایگانی بود و وجوهاتش را به ایشان می داد.
در زندگی محتاج کسی نبود و سرافراز می زیست، حتی بعد از فوت همسر هم راضی نبود بچه ها بیایند و وقتی برای او بگذدارند. احمد آقا گفت: از گذشته که بنایی می کرد، همیشه در کار مشارکت هم بود و ساخت و ساز هم انجام می داد، به همین دلیل اندوخته ای برای خود داشت. در کار کردن هم نهایت تلاش را داشت. اگر قرار بود تا پنج بعد از ظهر سر کار باشد، اقلا یک یا دو ساعت اضافه می ایستاد. در خاندان هم در کارهایش معروف به استحکام و خیرخواهی بود. نمونه هایی هم داریم که خانه کامل برای برخی از فقرا مجانا ساخت.
و اماا از نظر شخصی بسیار کم حرف بود، و جز چند کلمه احوالپرسی حرفی نمی زد. بیشتر سکوت می کرد و مشغول ذکر و دعا بود. یک بار ندیدیم که یک فیلم را تا آخر ببیند یا اخبار را تا آخر گوش بدهد. شب وقتی از مسجد می آمد، افطار می کرد، سوره واقعه و یس را می خواند، بعد هم می خوابید. صبحها که حرم می رفت، در درس برخی از مراجع هم شرکت می کرد. در لابلای بحث ها، گاه حدیثی یا آیه ای بود، می شنید و استفاده می کرد. برای سالها درس من احمد را هم شرکت کرد، حتی همین دفعه آخر.
@jafarian1964
توماس استرنز الیوت (تی. اس. الیوت) در 26 سپتامبر 1888 در «سنت لوئیز» واقع در ایالت میسوری آمریکا بدنیا آمد. پدرش هنری ور الیوت یک تاجر موفّق بود و مادرش شارلوت چامپ استرنز شاعری بود که در خدمات اجتماعی نیز فعالیت میکرد. او از سال ۱۹۰۶ به مدت سه سال در دانشگاه هاروارد درس خواند و در سال ۱۹۰۹ با درجهٔ لیسانس از آنجا فارغالتحصیل گردید و سال بعد دورهٔ فوق لیسانس را در همان دانشگاه بپایان رساند. الیوت درفاصلهٔ سالهای ۱۹۱۰ و ۱۹۱۱ در پاریس زندگی کرد و با همزمان باادامه تحصیلات در دانشگاه سوربن به شهرهای مختلف اروپا نیز سفر میکرد . در لندن به حرفه ی معلمی و نوشتن نقد کتاب روی آورد. از آنجا که از رهگذر تدریس هزینه ی زندگی اش تامین نمی شد، توماس کاری در بانک «لوئیدز» بدست آورد. لیکن آنچه برایش دشواربود این بود که می بایست بجای آفرینش آثار هنری بکار بپردازد که از نظر روحی علاقه ای به آن نداشت. در این زمان بود که الیوت تصمیم گرفت که زندگی خود را وقف شعر کند. الیوت در سال ۱۹۱۵ وقتی ۲۶ سال داشت با ویویان های-وود که ۲۷ ساله بود ازدواج کرد. وقتی این زوج که به تازگی ازدواج کرده بودند در آپارتمان برتراند راسل اقامت داشتند، برتراند به ویویان دلبستگی پیدا کرد و حتی نقل شدهاست که آن دو مخفیانه روابط عاشقانه نیز با هم برقرار کرده بودند. اما صحت این شایعات هرگز مورد تأیید قرار نگرفت. الیوت بعد از ترک کالج مرتن بهعنوان معلم مدرسه مشغول به کار شد و در سال ۱۹۱۷ در بانک لوید لندن استخدام گردید. در سال ۱۹۲۷ بانک لوید را ترک کرد و مدیریت موسسه انتشاراتی فابر و گویر (بعدها فابر و فابر) را به عهده گرفت و تا آخر عمر در این سمت باقیماند. در سال ۱۹۲۷ الیوت قدم بزرگی در زندگی اش برداشت. او بعد از آنکه در ژوئن آن سال تغییر مذهب داد، چند ماه بعد در ماه نوامبر به تابعیت آمریکایی خود نیز پایان داده و به تابعیت انگلستان درآمد. در سال ۱۹۳۲ وقتی که مدتها بود در فکر جدا شدن از همسرش بود از طرف دانشگاه هاروارد به وی پیشنهاد شد در سال تحصیلی ۱۹۳۳–۱۹۳۲ با سمت استادی در آن دانشگاه مشغول به کار شود. او این پیشنهاد را قبول کرد و ویویان را در انگلستان باقی گذاشت و خود به آمریکا رفت. وقتی در سال ۱۹۳۳ به انگلستان بازگشت به طور رسمی از ویویان جدا شد. ویویان چند سال بعد در ۱۹۴۷ در یک بیمارستان روانی در شمال لندن چشم از جهان فروبست. بعد از این الیوت تا سالهای سال تنها زندگی کرد تا اینکه در ژانویه 1957 در سن 69 سالگی با«والری فلچر» منشی وفادارش که 29 ساله بود ازدواج کرد. او سالهای متمادی در دانشگاههای کمبریج و هارواردبا سمت استادی به تدریس اشتغال داشت. الیوت هویت خود را اینگونه بیان می کند: «از نظر ادبی پیرو کلاسیسیسم، از نظر سیاسی پیروی سلطنت و از نظر مذهبی پیروی کاتولیک». او در سال 1948 از پادشاه انگلستان نشان افتخار گرفت. و در همین سال بود که جایزه ی نوبل ادبی را به خاطر اینکه «آثار او پیشروی شعر معاصر بوده و به آن غنا بخشیده» دریافت کرد. الیوت در جریان حملات هوایی جنگ جهانی دوم مامور کمک به مردم شد و از صمیم قلب در انجمن های شهر خدمت کرد و خود را به دست فراموشی سپرد و همچون شهروندی راستین در فعالیت های اجتماعی درگیر شد. او پس از دریافت جایزه ی نوبل ادبی از شهرت عظیمی برخوردار شد. شاعران موفق در انگلستان و آمریکا او را همچون یک شاعر پیشکسوت پذیرفتند و برخی از آنان به تقلید از شیوه و سبک او پرداختند. وی سالهای آخر عمر خود را در جزایر هند غربی گذراند. آب و هوای این ناحیه بارها سبب بیماریش گردید تا آنجا که به لندن باز گشت و سرانجام در چهارم ژانویه 1965 در سن 76 سالگی در لندن درگذشت.
@litera9
🌺نصرت الله امین که از محشورترین و نزدیکان میرزا طاهر تنکابنى بوده است مى نویسد:
مى توان گفت که آن مرحوم حکیمى فقیه و فقیهى حکیم بود. در هیئت و نجوم استاد و در طب قدیم هیچ یک از معاصران به پاى او نمى رسیدند. اغلب اطباى قدیم به شاگردیش افتخار مى کردند و هر یک از آنان در موقع بیمارى نزدش معالجه و مداوا مى نمودند. در محافل و مجالس وقتى شروع به صحبت مى کرد به کونه اى شنوندگان را شیفته خود مى نمودکه در بادى امر تصور مى شد آن شادروان تمام هم خود را مصروف ادبیات عرب و ایران و علم رجال نموده است. چندین هزار بیت قصاید عربى و فارسى را در حافظه داشتند. خطشان بسیار زیبا بود و کتبى که به خط ایشان استنساخ شده در کتابخانه اش فراوان بود. اگر بگویى از لحاظ عرفان، میرزا در عصر خود یکى از اوتاد به شمار مى رفت، خطا نگفته ایم. اگر کسى به حالات روحانى وى آشنایى داشت مى دانست که وى عارفى ربّانى بود.هیچ گاه دل از یاد و لب از ذکر خدا فارغ نداشت. اغلب شب ها را به ریاضت مى گذراند همواره با خداى خود راز و نیاز داشت.حافظه اش به قدرى [قوى] بود که تا آخرین دقایق حیات خود مطلبى را که شنیده بود و یا خوانده بود فراموشش ننموده و به کمک این حافظه سر شار و مطالعات عمیقانه اش بود که وقتى کوچکترین سؤال علمى از او مى شد بدون مراجعه به کتاب ساعت ها درباره اش صحبت مى فرمود. حتى اغلب اتفاق مى افتاد در موقع ذکر مطلبى از کتابى، صفحه آن کتاب را بدون کوچکترین اشتباهى بیان مى کرد. صراحت لهجه و شجاعت مرحوم میرزا زبانزد همه بود. حقایق را بدون پرده مى گفت و از هیچ کس در این مورد بیم و هراسى نداشت. مناعت طبع و علوّ نفسش به قدرى بود که با این که تمام املاک او گرفته شد و دستش از همه کارى کوتاه گردید و حتى افراد خانواده اش را از ادارات بیرون کردند دست احتیاج به سوى هیچ کس دراز نکرد. 🌺
فردوسی امامی مذهب بود و نه اسماعیلی (در دو فرسته)
درباره مذهب حکيم ابوالقاسم فردوسی سخن بسيار گفته شده. برخی او را زيدی مذهب می دانند. برخی هم شيعه امامی و البته شادروان استاد ما عباس زرياب خویی او را بر مذهب اسماعيلی می دانست. در مقاله عالمانه ای که مرحوم زرياب در شماره دهم مجله ايران نامه با عنوان "نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه" منتشر کرد با توجه به ديباچه شاهنامه و آنچه درباره خداوند و خلقت او فردوسی به نظم سروده استاد زرياب اين نظر را مطرح کرد که فردوسی بر مذهب اسماعيلی بوده. احتمال اينکه فردوسی بر اين مذهب باشد با توجه به اوضاع خراسان و طوس در زمانش البته بعيد نيست. گرچه در آن دوران و در عصر محمود غزنوی به دلايل و انگيزه ها و رقابت های سياسی اسماعيلی خواندن برخی از رجال و دولتمردان و اعضای خاندان های با نفوذ بيشتر جنبه اتهام آميز داشت و برای از ميدان به در کردن رقبا به کار می رفت. نمونه اش داستان حسنک وزير است از آل ميکال که صرفا به همين انگيزه ها قرمطی خوانده شد و دست آخر به همين اتهام به دار آویخته شد. شايد يکی از دلائل بی مهری به شاهنامه فردوسی در دربار محمود هم به همين رقابت ها باز می گشت؛ خاصه که می دانيم حسنک وزير از او حمايت می کرد. با اين وصف فردوسی هيچگاه به قرمطی بودن متهم نشد. او در مقام حکيمی دانشمند اگر بر مذهب اسماعيلی بود حتما موضعی منفی نسبت به محمود غزنوی می داشت و باورهای مذهبی او که هرگونه مشروعيت بخشی به محمود را با وجود حضور امام فاطمی در مصر نادرست می دانست مانع می شد که محمود را در شاهنامه بستايد. در داستان ها و رواياتی که درباره مذهب فردوسی در منابع قديم و از جمله در چهار مقاله عروضی سمرقندی نقل شده فردوسی يا "رافضی" خوانده شده و يا "رافضی" معتزلی مذهب. اسماعيليه را هيچ گاه رافضی نمی خواندند. حتی خود نويسندگان اسماعيلی خراسان هرگاه از رافضه ياد می کردند منظورشان اماميه و مذاهب وابسته به آنان (و حتی غلات) بود و خود را "رافضی" نمی دانستند (کسانی مانند ابوحاتم رازي و ابو يعقوب سجستانی. اين دومی معاصر کهنسالتر فردوسی بود). "رافضی" معتزلی مشرب يا بايد به زيديه معنا شود و يا امامی مذهبان با گرايشات معتزلی که می دانيم هر دو گروه آن زمان در خراسان و به ويژه نيشابور تعدادشان کم نبود. فراموش نکنيم که شيخ طوسي، همشهری فردوسی درست همان سال هایی که فردوسی در کار شاهنامه بود در اين شهر رشد و نمو کرد و در نيشابور نزد عالمان امامی فقه و حديث و کلام فرا می گرفت. اين ترکيب "رافضی" و "معتزلی" نمی تواند اشاره به اسماعيليه باشد و چنانکه گفتم در آن دوران دشمنان اسماعيليه آنان را باطنی و قرمطی می خواندند و حتی از تعبير اسماعيلی هم استفاده نمی کردند. مرحوم زرياب در مقاله خود نوشته اگر واعظ طوس مانع از تدفين فردوسی شد به دليل اين بود که او را اسماعيلی و باطنی می دانست؛ چرا که اهل سنت اماميه و زيديه را خارج از مسلمانی نمی دانند و بنابراين طبعا نبايد واعظی سنی مذهب مانع از تدفين او در قبرستان مسلمانان شود. اين نظر درست نيست. رفتار آن واعظ هرچه بود خارج از اصول بود و از اين رفتارهای بی اصول کم در تاريخ اتفاق نيافتاده است. اين نمی تواند قرينه ای باشد بر اسماعيلی بودن فردوسی.
منابر اهل وعظ در تفسير و ادب "مجالس نويسی"
در طول تاريخ تمدن اسلامی کسانی که در کار مجلس تذکير و وعظ بوده اند به تفسير قرآن اهتمامی خاص داشتند. معمولا مجالس تذکير با ذکر آياتی از قرآن آغاز می شد و در مقام تفسير آن به نقل احاديثی و نکاتی ادبی و گاه نقل حکايتی و قصه ای اهتمام می شد. گاهی صبغه تفسيری مجالس قوی تر بود و در واقع شباهت به مجالس درس تفسير داشت. طبعا مجالس وعظ هر واعظی را مستمعان نمی نوشتند. بستگی به جايگاه علمی واعظ داشت. اگر او خود شاگردانی داشت که ملتزم به مجالس درس او بودند احتمالا صورت بسياری از مطالب به نحوی از سوی شاگردان تدوين می شد. اين نوع مجالس با مجالس املاء های رسمی تر که جنبه درسی داشت فرق می کرد. نمونه اخير را مثلا بايد در مجالس درسی تفسير شريف مرتضی ديد که حاصل آن امالی اوست که بيشتر مجالسی است در تفسير قرآن. گاهی هم خود واعظ و صاحب مجالس مطالب خود را قبل و يا بعد از مجلس می نوشت و کتابی فراهم می کرد. اگر قبل از ايراد مجالس وعظ نوشته می شد معمولا از آن به عنوان دفتری استفاده می شد که بر اساس و الگوی آن در مجالس وعظ خود آن واعظ و مذکّر و يا ديگران استفاده می شد (نمونه، مجالس خرگوشی به نام اللوامع).
قاضی ابوبکر ابن العربی مجالس تفسير زيادی داشت که آن را در مجالس عمومی ايراد می کرد و از آن دفاتر زيادی هم توسط شاگردان و ديگران فراهم شده بود. چنين می نمايد که برای آنچه فراهم می شد به عنوان کتاب نامی هم گذارده بود. اما از عبارات او که بعد از اين نقل می کنيم معلوم می شود اوراقی که از مجالس تفسيری او که شکل عمومی داشت فراهم شده بود هيچ گاه صورت کتابی مدون را به خود نگرفته بود؛ با اينکه او خود چنانکه گفتیم برای آن نامی هم پيشنهاد کرده بود. دليلش اين بود که اين مجالس در طی بيش از بيست سال تداوم داشت و از آن دفاتر بسيار فراهم شده بود اما هيچ گاه از نظر خود او نگذشته و حاصل آن مجالس نويسی ها به تأييد نهایی او به منظور تدوين در بين الدفتين قرار نگرفته بود. اين مثلا برخلاف مورد امالي شريف مرتضی است که حاصل آن مجالس در نهايت از نظر او گذشته و به تأييد او رسيده بود و می دانيم که حتی آن را بعدها بر او می خوانده اند و نسخه نهایی شده ای داشت (در مورد امالی های حديث هم اين قضيه عموما صادق است: می دانيم که امالي شيخ طوسي را خود او بعدها در نجف به صورت تدريس دوباره در مجالس خود املای مجدد می کرد). تفاوت چنانکه گفتم بيشتر بدين دليل بود که مجالس مرتضی مجالسی در شکل تدريس علمی بود و نه صرفا مجالسی برای وعظ و تذکير.
ابن العربي بعدها در چند کتاب و از جمله کتاب القبس في شرح الموطأ در مقدمه باب تفسير به اين مجالسش اشاره کرده. از عبارات او می توان تا اندازه ای با ادب مجالس در تمدن اسلامی آشنایی حاصل کرد:
فردوسی امامی مذهب بود و نه اسماعیلی (در دو فرسته)
درباره مذهب حکيم ابوالقاسم فردوسی سخن بسيار گفته شده. برخی او را زيدی مذهب می دانند. برخی هم شيعه امامی و البته شادروان استاد ما عباس زرياب خویی او را بر مذهب اسماعيلی می دانست. در مقاله عالمانه ای که مرحوم زرياب در شماره دهم مجله ايران نامه با عنوان "نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه" منتشر کرد با توجه به ديباچه شاهنامه و آنچه درباره خداوند و خلقت او فردوسی به نظم سروده استاد زرياب اين نظر را مطرح کرد که فردوسی بر مذهب اسماعيلی بوده. احتمال اينکه فردوسی بر اين مذهب باشد با توجه به اوضاع خراسان و طوس در زمانش البته بعيد نيست. گرچه در آن دوران و در عصر محمود غزنوی به دلايل و انگيزه ها و رقابت های سياسی اسماعيلی خواندن برخی از رجال و دولتمردان و اعضای خاندان های با نفوذ بيشتر جنبه اتهام آميز داشت و برای از ميدان به در کردن رقبا به کار می رفت. نمونه اش داستان حسنک وزير است از آل ميکال که صرفا به همين انگيزه ها قرمطی خوانده شد و دست آخر به همين اتهام به دار آویخته شد. شايد يکی از دلائل بی مهری به شاهنامه فردوسی در دربار محمود هم به همين رقابت ها باز می گشت؛ خاصه که می دانيم حسنک وزير از او حمايت می کرد. با اين وصف فردوسی هيچگاه به قرمطی بودن متهم نشد. او در مقام حکيمی دانشمند اگر بر مذهب اسماعيلی بود حتما موضعی منفی نسبت به محمود غزنوی می داشت و باورهای مذهبی او که هرگونه مشروعيت بخشی به محمود را با وجود حضور امام فاطمی در مصر نادرست می دانست مانع می شد که محمود را در شاهنامه بستايد. در داستان ها و رواياتی که درباره مذهب فردوسی در منابع قديم و از جمله در چهار مقاله عروضی سمرقندی نقل شده فردوسی يا "رافضی" خوانده شده و يا "رافضی" معتزلی مذهب. اسماعيليه را هيچ گاه رافضی نمی خواندند. حتی خود نويسندگان اسماعيلی خراسان هرگاه از رافضه ياد می کردند منظورشان اماميه و مذاهب وابسته به آنان (و حتی غلات) بود و خود را "رافضی" نمی دانستند (کسانی مانند ابوحاتم رازي و ابو يعقوب سجستانی. اين دومی معاصر کهنسالتر فردوسی بود). "رافضی" معتزلی مشرب يا بايد به زيديه معنا شود و يا امامی مذهبان با گرايشات معتزلی که می دانيم هر دو گروه آن زمان در خراسان و به ويژه نيشابور تعدادشان کم نبود. فراموش نکنيم که شيخ طوسي، همشهری فردوسی درست همان سال هایی که فردوسی در کار شاهنامه بود در اين شهر رشد و نمو کرد و در نيشابور نزد عالمان امامی فقه و حديث و کلام فرا می گرفت. اين ترکيب "رافضی" و "معتزلی" نمی تواند اشاره به اسماعيليه باشد و چنانکه گفتم در آن دوران دشمنان اسماعيليه آنان را باطنی و قرمطی می خواندند و حتی از تعبير اسماعيلی هم استفاده نمی کردند. مرحوم زرياب در مقاله خود نوشته اگر واعظ طوس مانع از تدفين فردوسی شد به دليل اين بود که او را اسماعيلی و باطنی می دانست؛ چرا که اهل سنت اماميه و زيديه را خارج از مسلمانی نمی دانند و بنابراين طبعا نبايد واعظی سنی مذهب مانع از تدفين او در قبرستان مسلمانان شود. اين نظر درست نيست. رفتار آن واعظ هرچه بود خارج از اصول بود و از اين رفتارهای بی اصول کم در تاريخ اتفاق نيافتاده است. اين نمی تواند قرينه ای باشد بر اسماعيلی بودن فردوسی.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
🏴 🌷🌷
🔻شناسنامه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
🔸فرزند امیرالمؤمنین، برادر سیدالشهداء، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسین(ع) در روز عاشورا. عباس در لغت، به معنای شیر بیشه، شیری که شیران از او بگریزند است.
🔹مادرش «فاطمه کلابیه» بود که بعدها با کنیه «ام البنین» شهرت یافت. علی(ع) پس از شهادت فاطمه زهرا با ام البنین ازدواج کرد. عباس، ثمره این ازدواج بود. ولادتش را در ۴ شعبان سال ۲۶ هجری در مدینه نوشته اند و بزرگترین فرزند ام البنین بود و این چهار فرزند رشید، همه در کربلا در رکاب امام حسین (ع) به شهادت رسیدند. وقتی امیرالمؤمنین شهید شد، عباس چهارده ساله بود و در کربلا 34 سال داشت. کنیه اش «ابوالفضل» و «ابوفاضل» بود و از معروفترین لقبهایش، قمربنی هاشم، سقا، صاحب لواء الحسین، علمدار، ابوالقِربه، عبدصالح، باب الحوایج و ... است.
♦️آن حضرت، قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش او را «قمربنی هاشم» می گفتند. در حادثه کربلا، سمت پرچمداری سپاه حسین (ع) و سقایی خیمه های اطفال و اهل بیت امام را داشت و در رکاب برادر، غیر از تهیه آب، نگهبانی خیمه ها و امور مربوط به آسایش و امنیت خاندان حسین (ع) نیر بر عهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسایش و امنیت داشتند.
مطالب زیبا👈@davayeroh
🌷🌷🌷
🏴شناسنامه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
◾️فرزند امیرالمؤمنین، برادر سیدالشهداء، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسین (ع) در روز عاشورا. عباس در لغت، به معنای شیر بیشه، شیری که شیران از او بگریزند است.
◾️مادرش «فاطمه کلابیه» بود که بعدها با کنیه «ام البنین» شهرت یافت. علی (ع) پس از شهادت فاطمه زهرا با ام البنین ازدواج کرد. عباس، ثمره این ازدواج بود. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجری در مدینه نوشته اند و بزرگترین فرزند ام البنین بود و این چهار فرزند رشید، همه در کربلا در رکاب امام حسین (ع) به شهادت رسیدند. وقتی امیرالمؤمنین شهید شد، عباس چهارده ساله بود و در کربلا 34 سال داشت. کنیه اش «ابوالفضل» و «ابوفاضل» بود و از معروفترین لقبهایش، قمربنی هاشم، سقا، صاحب لواء الحسین، علمدار، ابوالقِربه، عبدصالح، باب الحوایج و ... است.
◾️آن حضرت، قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش او را «قمربنی هاشم» می گفتند. در حادثه کربلا، سمت پرچمداری سپاه حسین (ع) و سقایی خیمه های اطفال و اهل بیت امام را داشت و در رکاب برادر، غیر از تهیه آب، نگهبانی خیمه ها و امور مربوط به آسایش و امنیت خاندان حسین (ع) نیر بر عهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسایش و امنیت داشتند.
🏴شناسنامه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
◾️فرزند امیرالمؤمنین، برادر سیدالشهداء، فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسین (ع) در روز عاشورا. عباس در لغت، به معنای شیر بیشه، شیری که شیران از او بگریزند است.
◾️مادرش «فاطمه کلابیه» بود که بعدها با کنیه «ام البنین» شهرت یافت. علی (ع) پس از شهادت فاطمه زهرا با ام البنین ازدواج کرد. عباس، ثمره این ازدواج بود. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجری در مدینه نوشته اند و بزرگترین فرزند ام البنین بود و این چهار فرزند رشید، همه در کربلا در رکاب امام حسین (ع) به شهادت رسیدند. وقتی امیرالمؤمنین شهید شد، عباس چهارده ساله بود و در کربلا 34 سال داشت. کنیه اش «ابوالفضل» و «ابوفاضل» بود و از معروفترین لقبهایش، قمربنی هاشم، سقا، صاحب لواء الحسین، علمدار، ابوالقِربه، عبدصالح، باب الحوایج و ... است.
◾️آن حضرت، قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش او را «قمربنی هاشم» می گفتند. در حادثه کربلا، سمت پرچمداری سپاه حسین (ع) و سقایی خیمه های اطفال و اهل بیت امام را داشت و در رکاب برادر، غیر از تهیه آب، نگهبانی خیمه ها و امور مربوط به آسایش و امنیت خاندان حسین (ع) نیر بر عهده او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسایش و امنیت داشتند.
📅 روزشمار چهرههای تاریخی؛ پژوهشگر نستوه
مجتبی مینوی در سال ۱۲۸۲ در تهران زاده شد. پدرش مجتهد بود، ولی سرپرستی دادگستریهایی را به عهده داشت.
سه ساله بود که با خانواده به عراق رفت و نُه ساله بود که به تهران بازگشت: «از سامره که بازگشتیم، فارسی را مثل بچه عربها حرف میزدم.»
با ادیبان نوگرا "گروه ربعه" را تشکیل داد و چند کتاب ماندگار مانند جلد اول شاهنامه و "نوروزنامه خیام" را ویرایش کرد و به چاپ رساند: «چه خوب شد که پس از چاپ "شاهنشاهی ساسانیان" به لندن رفتم.»
این کتاب توقیف شد و چون میخواستند او را که مترجم اثر بود به ایران بکشانند و دستگیر کنند، ۱۰ سال در لندن ماند.
او به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه مسلط بود، پهلوی میدانست و بیش از ۸۰ کتاب ادبی و علمی کهن را ویراست، ترجمه یا تألیف کرد و به چاپ رساند.
۴۷ ساله بود که تدریس ادبیات و متنهای کهن را در دانشگاه تهران آغاز کرد و ۱۹ سال به این کار پرداخت. "دستور زبان فارسی" دستاورد کار او در دانشگاه است.
@dw_farsi
🔷شماره ۹۹۳۷:
🔶 درک درست زمانه
📢 حجتالاسلام والمسلمین
سید محمود دعایی
🌀 مرحوم محمدامین ریاحی از شخصیت های مطرح آذری بود که دلبسته به تمامیت ارضی ایران بود؛ یعنی ایران دوست بود. از کسانی بود که در ماجرای فرقه دموکرات که آذربایجان را گرفته و تجزیه کردند، ایشان به دلیل مخالفت به عنوان خائن محکوم به اعدام شد.
🌀 یکی از مسئولیت های ایشان سرپرستی کتابخانه های عمومی کشور بود. مولف، پژوهشگر، نویسنده و مصحح بسیاری از تحقیقات و کتاب درسی دانشگاه ها بود؛ ازجمله کتاب مرصادالعباد اثر عبدالله بن محمد نجم رازی که با ترجمه، تصحیح و مقدمه مرحوم محمدامین ریاحی هنوز هم چاپ می شود و جالب است بدانید که هر سال کتاب های او برنده کتاب سال شده است.
🌀 چنین شخصیتی در این موقعیت - یا از ساده لوحی یا فداکاری اش بود که من فداکاری می دانم - پذیرفت عضو کابینه شاپور بختیار شود و وزیر آموزش وپرورش شد. تنها وزارتخانه ای که در اعتصابات آن زمان اجازه دادند که وزیرشان بیاید وزیر آموزش و پرورش بود که به دلیل شخصیت فرهیخته، دانشمند، ایران دوست و فهیم ایشان بود.
🌀 بعد از انقلاب همه اعضای کابینه به جز ایشان فرار کردند اما او ماند، در دادستانی توضیحات لازم را داد. زمانی که از ایشان بازجویی کردند، قاضی اش رسما حکم داد ایشان تبرئه است و می تواند حتی حقوق بازنشستگی دوران گذشته اش را دریافت کند.
🌀 اما از طرف دیگر شورای انقلاب قانونی تصویب کرده بود که تمام کسانی که در نظام گذشته مسئولیت داشتند، حق ندارند از مزایا برخوردار باشند، با وجود اینکه قاضی دستور به پرداخت حقوق بازنشستگی داده بود، این کار انجام نشد.
🌀 با مناعت و بزرگواری ای که داشت، سعی کرد با حق التالیفاتش بسازد. وزارت علوم هم کتاب های ایشان را چاپ می کرد اما چند سال گذشته حق التالیف نمی دادند. متوجه شدم انسان فرهیخته ای با آن سوابق درخشان و با پرونده ای که در نهایت تبرئه شده، با این محرومیت و مظلومیت زندگی می کند. حتی ایشان مجبور به فروش عزیزترین سرمایه اش یعنی کتابخانه اش شد.
🌀 با توجه به تصدی های گذشته و اشرافی که بر مسائل ادبی کشور داشت و خودش به عنوان نویسنده ای مطرح کتاب های زیادی داشت، کتابخانه اش خیلی غنی و باارزش بود. برای خریدش شرط گذاشت که از این کتابخانه در ایران استفاده شود. بعد شنیدم که حتی مجبور به فروش فرش و قالی اش شده است. متاسفانه کسی که از ایشان کتابخانه اش را خریداری کرد، مجموعه را به قطر برد.
🌀 وقتی در این ماجرا قرار گرفتم، احساس تکلیف کردم که حق یک انسان شایسته و از مفاخر کشور را ادا کنیم. سه سال دوندگی کردم تا موفق شدم حکمی بگیرم که ایشان حقوق بازنشستگی گذشته اش را داشته باشد و از تاریخی که تعیین شده بود، بتواند حقوق بازنشستگی اش را بگیرد.
🌀 روزی که به سازمان بازنشستگی رفتم که حقوق بازنشستگی اش را بگیرم، با خست ۳۰ میلیون تومان در نظر گرفتند، در حالی که حقش ۸۰ میلیون بود. برای اولین بار این موضوع را افشا می کنم. دیدم آنها که خسیس هستند و نمی خواهند به یک فرد طاغوتی پول بدهند، من در روزنامه به عنوان حق التالیف و حق التحریر و آنچه حق او بود که گاهی مطالبی از ایشان چاپ کردیم، ۵۰ میلیون تومان در وجه ایشان چک کشیدم.
🌀 بنا بود حسابی در بانک صادرات باز کند و آنجا امضا دهد. روزی که قرار بود به بانک برود، چون با ویلچر حرکت می کرد، یک روز شادمانه ولی رنج آور بود که به سختی رفت و پول را گرفت؛ به هر حال زندگی اش سامان گرفت.
🌀 در یک جلسه تصمیم داشتند از آقای ریاحی تجلیل کرده و لوحی بدهند که البته ایشان نمی توانست بیاید و برایشان لوح را فرستادند. در آن مراسم در دفاع از دکتر امین ریاحی گفتم با توجه به شخصیتی که امین ریاحی داشت و علاقه ای که به ایران داشت، او در مقطعی به تصور اینکه اگر از شخصیت و حیثیتش مایه بگذارد، برای کابینه ای که تصور می کرد می تواند در کشور آرامش ایجاد کند، ازخودگذشتگی کرد.
🌀 بختیار زمانی که وزرایش را انتخاب می کرد، سعی کرد از خوشنام ترین، سالم ترین و مقبول ترین عناصری که سراغ داشت، دعوت کند و به همین خاطر از آقای ریاحی دعوت کرد.
🌀 جالب است که سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات کابینه هم بود. از پاریس نامه ای برای من نوشت که بختیار مُرد ولی دفاع و درک درست تو از آنچه آن زمان اتفاق افتاد، برای ما مایه دلگرمی و مباهات است. چون گزارش آن جلسه را ژاله به برادرش داده بود که در آن جلسه بود. افرادی دیگری هم بودند که من به آنها کمک کرده ام.
📙 روزنامه شرق، گفتگو با سید محمود دعایی، سهشنبه ۴ آبان ۱۴۰۰،
@amirsorayan
🔸 تجربه ای از زهد: به یاد مرحوم عباسقلی عابدی
🔹 بهترین راوی برای زندگی او، پسرش احمد است که سالهاست دوستی داریم. خود احمد ، طلبه فاضلی است و حالا برای خودش آیة اللهی شده است. از هشت سال دفاع مقدس، بیش از هفت سال و نیم آن را در جبهه بود، در حالی که پدرش هم بیش از پنجاه ماه در جبهه بود. درسش را هم خوب خوانده و سالهاست دروس عالی را درس می دهد و شاگردان و مریدان فراوانی دارد.
🔸 مادر بزرگم می گفت، از هفت سالگی که نماز را شروع کردم، یک بار نشده که از دو ساعت قبل از اذان بیدار نباشم. من به شوخی گفتم: حتی شب ازدواج! گفت: خدا گواه است که حتی شب ازدواجم هم همین طور بودم. و می گفت: همیشه عمرم، سه ماه رجب شعبان و رمضان روزه گرفتم. پدر بزرگم حاج محمد بود، به حج رفت و از بانیان اصلی مسجد روستای اران ما بود. هر گاه روحانی به روستا می آمد در منزل ایشان اقامت داشت.
🔹 پدرم عباسقلی سال 1308 به دنیا آمد. علاقه مند به درس بوده، اما به دلیل مشکلات مالی، نتوانست درس بخواند. حدود شش ابتدایی درس خواند. مدت ده سالی در کویت کار می کرد. بعد هم مدتی ذوب آهن اصفهان بود.
شغل اصلی او بنایی بود. اولین هیئت دینی را در روستا، ایشان درست کرد. روحانی به ده می آورد، و ارتباط نزدیکی با طلبه های آن نواحی داشت. ایشان به نسبت وضع مالی اش مناسب بود، و خرج طلبه های دیگر را هم می داد. خاطرام هست یک بار بدهی کامل یک طلبه را که مبلغ بالایی بود، خودش پرداخت کرد.
🔸 وقتی من را به قم آورد تا طلبه شوم هر هفته، پنج شنبه و جمعه به قم می آمد. فکر می کنم از سال 55 ایشان به قم آمد و ساکن شد.
در قم، در این چهل سال، همیشه دو ساعت پیش از اذان صبح به حرم می رفت و بعد از نماز ظهر و عصر بر می گشت. روز جمعه زودتر می آمد، به نماز جمعه می رفت و بعد به خانه می آمد. در تمام این سالها روزه بود و شاید در طول سالها، سه چهار روز فقط روزه نبود. تمام این روزه ها هم فقط با یک وعده افطاری بود. قبل از ا ذان می رفت و نماز شب را در حرم می خواند. آن وقت قرآن می خواند، تا نماز صبح.
🔹 روزی نبود که نماز جعفر طیار نخواند. روزی نبود که بگذرد و او بین بیست تا یک ماه نماز قضا برای خودش یا همسرش یا پدر و مادرش نخواند. شاید نماز تمام عمرش را ده بار قضا کرد.
هر سال و هر وقت امکانش بود، حج یا عمره را مشرف می شد. راه کربلا که باز شد، سالی دو سه بار می رفت. دو بار هم زیارت امام رضا علیه السلام می رفت. برنامه اش در آنجا هم تغییر نمی کرد. در مکه و مدینه هم روزه را داشت و همیشه تلاش می کرد پیاده به قبا رفته نماز ظهر را آنجا بخواند. می توانم بگویم چیزی در مفاتیح نیست الا این که اقلا ده بار به آن عمل کرده است. هر شب دعاهای باقیات الصالحات را می خواند و حفظ من به خاطر تکرار آنها توسط پدر بود. ذکر و دعا که تقریبا کار همیشگی او بود.
🔸 به کارهای خیریه هم سخت توجه داشت و در حد توان کمک می کرد. آنچه من در طول این سالها به طلبه ها می دادم، همه اش از پدر بود. پول برای مساجد، حسینیه ها، فقرا فراوان می داد. چندین فقیر تحت پوشش او بود. خودش هم زاهدانه زندگی می کرد.
🔹 حدود پنجاه ماه در جبهه و در لشکر 17 علی بن ابی طالب بود. چند بار شیمیایی شده بود .
در شجاعت هم بی نظیر بود. از زمانی که در روستا بود، خطرناک ترین کارها را مثل گرفتن مار در خانه ها انجام می داد. زمانی هم کفتاری به روستا حمله کرده بود که همه را وحشت گرفته بود. او به تنهایی رفته بود و او را کشته بود.
🔸 به مطالعه هم علاقه مند بود. عصر ها در خانه، یکسره مطالعه می کرد و غالبا با کتابهای مجلسی محشور بود. غالبا اطلاعاتی را که از منبرها بدست می آورد، با این کتابها مقایسه می کرد.
🔹 در قم به آیة الله مرعشی بیش از همه علاقه داشت و شاید بیش از صد بار پدرم پول به من داد که اینها را ببر به آقای مرعشی بده تا برای کتابخانه هزینه کند. یک بار هم بخشی از زیور و زینت مادر را داد که برای کتابخانه به ایشان بدهم.
🔸 در زندگی محتاج کسی نبود و سرافراز می زیست، حتی بعد از فوت همسر هم راضی نبود بچه ها بیایند و وقتی برای او بگذارند.
از گذشته که بنایی می کرد، همیشه در کار مشارکت هم بود و ساخت و ساز هم انجام می داد، به همین دلیل اندوخته ای برای خود داشت. در کار کردن هم نهایت تلاش را داشت. اگر قرار بود تا پنج بعد از ظهر سر کار باشد، اقلا یک یا دو ساعت اضافه می ایستاد. در خاندان هم در کارهایش معروف به استحکام و خیرخواهی بود. نمونه هایی هم داریم که خانه کامل برای برخی از فقرا مجانا ساخت.
🔹 از نظر شخصی بسیار کم حرف بود، و جز چند کلمه احوالپرسی حرفی نمی زد. بیشتر سکوت می کرد و مشغول ذکر و دعا بود. یک بار ندیدیم که یک فیلم را تا آخر ببیند یا اخبار را تا آخر گوش بدهد.
شب وقتی از مسجد می آمد، افطار می کرد، سوره واقعه و یس را می خواند، بعد هم می خوابید.
@jafarian1964
🔸در زمانى كه عده اى خواندن فلسفه را حرام مى دانستند, عمده كارهاى استاد مطهرى فلسفى بود.
🔹او انسانى برهانى بود و برهانى فكر مى كرد و به برهان علاقه داشت. از این جهت, ایشان به حكمت علاقه مند شده بود و در این زمینه كارهایى هم كرد و خوب هم از عهده برآمد.
🔸در مقابل احساسات ایشان, من هم احساسات متقابل و علاقه فوق العاده اى به ایشان داشتم , به جهت خوش فكرى و هوش سرشار و قلم بارز ایشان.
🔹خود فلسفه اسلامى كه از دست علماى اسلام رد شده و به ما رسیده است خالى از معنویت نیست. طورى است كه خود به خود براى انسان متوجه, حالت معنویت مى آورد و تقوا را تأیید مى كند و توفیق مى دهد و به هدایت مى رساند. این فلسفه اى است كه از دست علماى اسلام درآمده است. طبعا ایشان هم مردى با تقوا بود, تقوایى كه از فلسفه به دست آورده باشد. تمام هم و نیرویش صرف فلسفه مى شد و خوب بار آمده بود.
🔸اخیرا خودش صاحب نظر شده بود و نظر داشت یعنى حكم مى كرد. بهترین تعبیرش هم همین است كه نظر داشت.
🔹از دست رفتن ایشان ضایعه اى بود. خداوند كسانى را كه این طور جنایات را جایز مى شمارند, نابود كند.
(حضرت علامه طباطبائی)
@bazmeghodsian
🔸روحانی ای که دین را با زبان کودکانه می آموخت
یادداشتی از: سید محمد علی ابطحی
پایگاه خبری جماران: امروز روز تلخی بود. خبر درگذشت محمد حسن راستگو برای هر کسی یک معنایی داشت.
بچه های دهه شصت و حتی هفتاد او را مجری تلویزیون می دیدند. آخوند کوتاه قدی که روی صفحه تلویزیون ظاهر می شد و برنامه کودک اجرا می کرد. با هر دو دست روی تخته سیاه می نوشت. شعر می خواند. در همه برنامه هایش نقش روحانیت خود را هم فراموش نمی کرد و در پایان، پندی، نصیحتی می داد.
آدم درس خوانده ای در تحصیلات حوزوی بود. حدودا یکسال قبل از من طلبه شده بود. ادبیات عرب را در سن ده سالگی پیش او خواندم.
آدم به شدت پایبندی به مبانی فکری اش بود. جزو شاگردان مکتب و نهضت امام خمینی بود. اهل سفر های زیاد بود. در اوان انقلاب پر حرارت بود و پر فعالیت.
متواضع بود. با همه شهرت و ناموری که داشت و با اینکه تقریبا تا همین اواخر یک سره در شهرستانها برای سخنرانی و اجرای برنامه می رفت، زندگی بسیار ساده ای داشت. خیلی ساده تر از تصوّر سادگی. به زیّ طلبگی و به مبانی طلبگی اصیل خیلی باور داشت. در گذر زمان ارزشهایش را تغییر نداد. مقاومت عجیبی داشت.
…اما من قدیمی ترین دوستم را از دست دادم. بچه بودیم. ۶ سال از من بزررگتر بود. مدتی همسایه بودیم. پدر نازنینی داشت که امام جماعت محله آبکوه بود..
در تربیت کودکان آن دوره نقش زیادی داشت. پایه گذار کارهای دینی برای کودکان بود. به تلویزیون که رفت، روش خودش را برد. این در حوزه ها بعدا تبدیل به یک مکتب شد، که واقعا راستگو پایه گذارش بود. روحانی ای که دین و مذهب را به کودکان با زبان کودکانه خودشان می آموخت..
شاگردانش به اندازه او گل نکردند. خیلی ها این را کسر شان روحانیت می دانستند اما راستگو تا آخر در این روش از خود گذشتگی کرد.
به ظاهر سیاسی نبود ولی اندیشه مترقی و مدنی و قابل احترامی داشت.
خدا رحمتش کند که دلهای کودکان را در ایام غمبار جنگ و غصه ها شاد می کرد.
به خانواده اش و دوستانش و شاگردانش تسلیت میگویم.
@bazmeghodsian
آیةالله العظمی اراکى: آقانورالدین با این که با حشمت خاصی از جایی به جایی می رفتند و از نظر زندگی هم در سطح بالایی بودند و مردم وقتی این حرکات را از آخوند جماعت ببینند می رمند و می گویند این فرد دنیا طلب است، ولی ایشان را آن قدر دوست داشتند که بلا تشبیه می خواستند پرستششان کنند. چون دارای حقیقت بود و این آثار و اعمال ذره مثقالی در آن حقیقت تاثیر نمی کرد. مردم او را می پرستیدند.
او کسى است که امام زمان (عج) را زیارت کرده و حضرت باتبسّمى ملیح به ایشان فرموده: تو اویس زمانى.
روزهای پنج شنبه و جمعه به تکیه ای که در بیرون از اراک داشت می رفت. شوهر همشیره اش آقا سید باقر را هم که صدا و آواز خوبی داشت با خود می برد. آقا سید باقر دیوان حافظ یا دیوانهای دیگر نظیر او را می خواند و او همین طور اشک می ریخت، از اشعار عشق آمیزی که می خواند اشک می ریخت. چه جور اشکی! به اصطلاح خودش رفته بود تفریح!
من به چشم خودم دیدم در دهه عاشورا در مجلس روضه خوانی که در منزل خودش از اول آفتاب شروع می شد و تا ظهر ادامه داشت از اول روضه چندین دستمال جلوی خودش می گذاشت و تمام دستمالها را از گریه خیس می کرد. چه گریه ای بود که تمامی نداشت!
◀️ با اصول حکمرانی و اسلام سیاسی امیر المومنین علیه السلام بیشتر آشنا شویم.
🔶 به علی ع گفتند: فردی در خانه اش به لهو و لعب و فحشا مشغول است! نگفت حمله کنید و شلاقشان بزنید. گفت خانه و حریم شخصی خودش است. با چشمان بسته وارد شد و بعد از خارج شدن از منزل دوباره چشمانش را باز کرد و گفت من چیزی ندیدم.
🔶وقتی مردم، بعد از قتل عثمان با اصرار شدید از او خواستند که حاکم شود گفت : "مرا رها کنید و سراغ فرد دیگری بروید"
اینطور نبود که تشکیل حکومت را بدون پذیرش و اقبال مردم تکلیف شرعی خود بداند و از هر فرصتی برای به چنگ آوردن آن تلاش کند.
🔶 اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد. بعد از انتخاب به مردم نگفت به خانه بروید و مطیع باشید، گفت: در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا حافظم باشد.
🔶 سعد ابن ابی وقاص، مشروعیت حکومتش را نپذیرفت و بیعت نکرد، نه خانه را بر سرش خراب کرد، نه در حصر و زندانش کرد و نه حتی علیه او سخن گفت.
🔶طلحه و زبیر پیش او آمدند و از او پست و مقام خواستند، نپذیرفت.
چند روز بعد مدینه را به قصد مکه و تدارک نمودن جنگ جمل ترک کردند!
علی ع به آن ها گفت کجا می روید؟! دروغ گفتند، علی گفت می دانم برای جنگ با من می روید.
با این وجود آن ها را زندانی نکرد. زندانی سیاسی برای علی معنا نداشت.
🔶روز جمل، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند.
یارانش گفتند شروع کنیم؟ فرمود: نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت : اللهم اشهد (خدایا شاهد باش).
سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند.
یاران گفتند شروع کنیم؟ او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت: اللهم اشهد.
تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم، آن گاه شمشیر برای دفاع از خود و یارانش بر کشید.
🔶بعد از جنگ جمل، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت "کاش پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم"
حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت.
سپس به دیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسید، سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برگرداند.
🔶 در مورد کسانی که با او جنگیدند، گفت :"برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند"
🔶 در زمان خلافت تمامی خزانه داری سرزمین پهناور اسلام را به دست ایرانیان سپرد، گفت ایرانیان قبل از اسلام هم مردمان پاک دستی بودند.
🔶 هنگامی که خلیفه شد و برای سرکشی به یکی از شهرها رفته بود، مردمی را که به دنبال اسب او با پای پیاده راه افتاده بودند و او را مشایعت می کردند، با فریاد از این کار بر حذر داشت، گفت من هم انسانی مانند شما هستم، بروید به کار و زندگی خود برسید و فقط در برابر خدا تعظیم کنید.
🔶وقتی خلیفه ی یکی از بزرگترین امپراطوریهای جهان در آن عصر بود، با فردی مسیحی اختلاف پیدا کرد و نزد قاضی رفت.
در دادگاه از این که قاضی او را امیر المومنین صدا کرد و بیشتر به او نگاه میکرد، خشمگین شد و گفت من و فرد مسیحی برای تو نباید فرقی داشته باشیم، از خدا بترس و عدالت را رعایت کن. از آنجایی که علی شاهدی برای ادعای خود نداشت، قاضی به نفع مسیحی حکم داد و علی حکم را پذیرفت.
🔶 فردی نابینا را دید که گدایی میکند.
گفت چرا به او نمیرسید و کمکش نمیکنید؟ گفتند مسیحی است. گفت آن زمان که بینا بود و برایتان کار می کرد، از دینش نمی گفتید، حالا او مسیحی شده؟!
مقرر کرد که از بیت المال مسلمین هر ماه به او پول بدهند تا مجبور به گدایی نباشد.
🔸خِرِّیت بن راشِد که بعدا از خوارج سرسخت شد و با یارانش به غارت و خونریزی مردم بیگناه دست زد، در جنگ صفین جزء سپاه علی ع بود. پس از جنگ و ماجرای حکمیت، روزی با سی تن از اصحابش نزد امام آمد و گفت: دیگر از تو اطاعت نمیکنم و پشت سرت نماز نمیخوانم و فردا از تو جدا خواهم شد.
امام ضمن نصایحی، علت این تصمیمش را جویا شد و خِرّیت قبول حکمیت و نشان دادن ضعف در مقابل معاویه را به عنوان دلیل ذکر کرد.
امام به او گفت: نزد من بنشین تا بر طبق قرآن و سنت با یکدیگر گفتگو کنیم.
خرّیت گفت: فردا نزد تو خواهم آمد.
و از آنجا خارج شد. یکی از حاضران که از نیت شوم خریت در فرار و جمع آوردن نیرو برای شورش و کشتار باخبر بود، به علی گفت: چرا الآن دستگیرش نمیکنی که از شرش در امان باشی؟
فرمود: اگر قرار باشد که ما با همه کسانی که در مظانّ اتهام هستند برخورد کنیم، فقط زندانها را پر خواهیم کرد و من این کار را پیش از آنکه آشکارا علیه ما کاری کنند، صحیح نمیدانم.
در حکومت علی گفتگو حرف اول را میزد. او به مخالفانش آنقدر بها میداد که رو در رویشان می نشست و با آنها گفتگو می کرد.
📚اخلاق زمامداری، تالیف صابر اداک
https://t.me/nasiri42
فردوسی امامی مذهب بود و نه اسماعیلی (در دو فرسته)
درباره مذهب حکيم ابوالقاسم فردوسی سخن بسيار گفته شده. برخی او را زيدی مذهب می دانند. برخی هم شيعه امامی و البته شادروان استاد ما عباس زرياب خویی او را بر مذهب اسماعيلی می دانست. در مقاله عالمانه ای که مرحوم زرياب در شماره دهم مجله ايران نامه با عنوان "نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه" منتشر کرد با توجه به ديباچه شاهنامه و آنچه درباره خداوند و خلقت او فردوسی به نظم سروده استاد زرياب اين نظر را مطرح کرد که فردوسی بر مذهب اسماعيلی بوده. احتمال اينکه فردوسی بر اين مذهب باشد با توجه به اوضاع خراسان و طوس در زمانش البته بعيد نيست. گرچه در آن دوران و در عصر محمود غزنوی به دلايل و انگيزه ها و رقابت های سياسی اسماعيلی خواندن برخی از رجال و دولتمردان و اعضای خاندان های با نفوذ بيشتر جنبه اتهام آميز داشت و برای از ميدان به در کردن رقبا به کار می رفت. نمونه اش داستان حسنک وزير است از آل ميکال که صرفا به همين انگيزه ها قرمطی خوانده شد و دست آخر به همين اتهام به دار آویخته شد. شايد يکی از دلائل بی مهری به شاهنامه فردوسی در دربار محمود هم به همين رقابت ها باز می گشت؛ خاصه که می دانيم حسنک وزير از او حمايت می کرد. با اين وصف فردوسی هيچگاه به قرمطی بودن متهم نشد. او در مقام حکيمی دانشمند اگر بر مذهب اسماعيلی بود حتما موضعی منفی نسبت به محمود غزنوی می داشت و باورهای مذهبی او که هرگونه مشروعيت بخشی به محمود را با وجود حضور امام فاطمی در مصر نادرست می دانست مانع می شد که محمود را در شاهنامه بستايد. در داستان ها و رواياتی که درباره مذهب فردوسی در منابع قديم و از جمله در چهار مقاله عروضی سمرقندی نقل شده فردوسی يا "رافضی" خوانده شده و يا "رافضی" معتزلی مذهب. اسماعيليه را هيچ گاه رافضی نمی خواندند. حتی خود نويسندگان اسماعيلی خراسان هرگاه از رافضه ياد می کردند منظورشان اماميه و مذاهب وابسته به آنان (و حتی غلات) بود و خود را "رافضی" نمی دانستند (کسانی مانند ابوحاتم رازي و ابو يعقوب سجستانی. اين دومی معاصر کهنسالتر فردوسی بود). "رافضی" معتزلی مشرب يا بايد به زيديه معنا شود و يا امامی مذهبان با گرايشات معتزلی که می دانيم هر دو گروه آن زمان در خراسان و به ويژه نيشابور تعدادشان کم نبود. فراموش نکنيم که شيخ طوسي، همشهری فردوسی درست همان سال هایی که فردوسی در کار شاهنامه بود در اين شهر رشد و نمو کرد و در نيشابور نزد عالمان امامی فقه و حديث و کلام فرا می گرفت. اين ترکيب "رافضی" و "معتزلی" نمی تواند اشاره به اسماعيليه باشد و چنانکه گفتم در آن دوران دشمنان اسماعيليه آنان را باطنی و قرمطی می خواندند و حتی از تعبير اسماعيلی هم استفاده نمی کردند. مرحوم زرياب در مقاله خود نوشته اگر واعظ طوس مانع از تدفين فردوسی شد به دليل اين بود که او را اسماعيلی و باطنی می دانست؛ چرا که اهل سنت اماميه و زيديه را خارج از مسلمانی نمی دانند و بنابراين طبعا نبايد واعظی سنی مذهب مانع از تدفين او در قبرستان مسلمانان شود. اين نظر درست نيست. رفتار آن واعظ هرچه بود خارج از اصول بود و از اين رفتارهای بی اصول کم در تاريخ اتفاق نيافتاده است. اين نمی تواند قرينه ای باشد بر اسماعيلی بودن فردوسی.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com