قناة

بزم قدسیان

بزم قدسیان
4.6k
عددالاعضاء
2,837
Links
1,247
Files
189
Videos
8,712
Photo
وصف القناة
تحقیقات و یادداشتهای رحیم قاسمی در تاریخ و حدیث و تراجم علما و عرفا با نگاهی به مسایل فرهنگی روز. @bazmeghodsian ارتباط با مدیر کانال ( رحیم قاسمی): @RAHIM51
🔸 حکایتی خواندنی از عارفی بی هوا

🔹 حضرت آیة الله نصرالله شاه آبادی حفظه الله:

🔸 یک بار ماجرایی را از یکی از این خرقه پوش ها برای مرحوم امام نقل کردم. از من پرسید: چه جور آدمی است؟ آن آقا بندۀ عربی بود که دکان و دستگاهی هم نداشت.

🔹 گفتم: روز عرفه ای من در کربلا در صحن سیدالشهداء بالا سر امام ایستاده بودم. آن آقا هم ـ که چفیه عقال و محاسن و پیشانی ای داشت که جای سجده در آن بود و چشمان نافذی هم داشت ـ ایستاده بود. سلام و علیک کردیم و همین طور که ایستاده بودیم، دیدم شروع کرد به گریه کردن.

🔸 گفتم چه شده که گریه می کنی؟ در ایام عرفه زوار با اثاثیه و همۀ وسایل می آیند عتبات.

🔹 گفت: نگاهم افتاد به این جماعت و دیدم همۀ وسایل را آورده اند و با زن و بچه دور هم نشسته اند، اما من این جا ایستاده ام و دستم خالی است، نه اثاثیه ای، نه رختخوابی، نه زن و بچه ای.

🔸گفتم: این که گریه ندارد. گفت: می ترسم قیامت هم همین طور دست خالی باشم.

🔹 واقعاً من تحت تأثیر قرار گرفتم؛ چون دیدم حرف حسابی می زند. این قضیه گذشت، و من دیگر تعقیب نکردم که این شخص چه کاره است.

🔸 یکی از دوستان با زن و بچه به مشهد مشرّف شده بود ـ ماشین در قهوه خانه ای برای نماز و غذا نگه داشته بود. این بندۀ خدا رفته بود زن و بچه را غذا بدهد و برای شستشو ببرد، خودش نرسیده بود نماز بخواند و سوار ماشین شده بود.

🔹 گفت: حدود یک ساعت به غروب به راننده گفتم نگه دار من نماز نخواندم. راننده شروع به فحاشی کرد که آشیخ این همه وقت من نگه داشتم، می خواستی نمازت را هم به کمرت بزنی.

🔸 من ساکت شدم، ولی دیدم ماشین ناگهان توقف کرد. یک آقای عربی با چفیه عقال در ماشین بود به من گفت: آشیخ پاشو برو پایین، آن جا آب هست، وضویت را بگیر و نمازت را با طمأنینه هر طور دلت خواست بخوان و بیا.

🔹 راننده آمد کاپوت ماشین را بالا زد و مقداری این طرف و آن طرف ماشین را نگاه کرد هیچ نقصی نداشت، ولی هر کار کرد ماشین روشن نشد.

🔸 نمازم را خواندم و رفتم داخل ماشین. پرسید دیگر کاری نداری؟ گفتم نه. یک دانه ریگ برداشت و انداخت و به راننده گفت: بیا بالا، ماشین عیبی ندارد.

🔹 راننده بالا آمد و تا سویچ را پیچاند، ماشین روشن شد و راه افتاد. فهمید که کار آن آقا بود. گفت چه کاری بود که کردی؟

🔸 آن آقا گفت: می خواستم به تو حالی کنم تو در مقابل نگاه من نتوانستی کاری بکنی، چطور با خدا این قدر گردن کلفتی می کنی؟ مگر این جوان مرد می خواست برود رقاصی کند؟ غیر از این بود که می خواست واجب خدا را انجام دهد؛ تو چرا با خدا گردن کلفتی کردی و به او اهانت کردی؟ راننده گریه اش گرفت و دست و صورت آن آقا را بوسید.

🔹 من وقتی پیش امام این قصه را گفتم، فرمودند توی اینها دکان دارها را رها کن، ولی بعضی از این ها هستند که زحمت کشیده اند، ریاضت حقه کشیده اند، بندگی و اطاعت خدا کرده اند، ترک هوای نفس کرده اند و رسیده اند و این کارها شدنی است.

امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی).
🔸 حکایت شگفت شریعت سنگلجی و عارف گمنام

🔹 آیة الله نصرالله شاه آبادی حفظه الله:

🔸 شریعت سنگلجی آخوندی بود در تهران که با رجعت مخالفت می کرد و سر و صدایی هم به راه انداخته بود. مرحوم والد کتاب الایمان و الرجعة را در جواب او نوشت.

🔹 مرحوم حاج احمد آقا [روحانی قمی] ـ دایی بنده ـ نقل کرد که من به شریعت گفتم مردک! این همه بی دینی، بابیگری، بهاییگری، درویش بازی، قطب بازی در این مملکت هست، تو همۀ آن ها را رها کردی و چسبیدی به رجعت!

🔸 شریعت در جواب گفت: واقعش این است که از یک چیز ترسیدم. یک وقت من در مسجدم دو تا درس می گفتم؛ یک لمعه و یک اسفار ـ مرحوم فلسفی و درّی از شاگردان شریعت بودند ـ در درس لمعه به شهید یا شهیدین اشکال کردم و قدری هم جسارت کردم.

🔹 در اثنای درس، شخصی که کوله پشتی پشتش بود وارد شد، کوله پشتی را گذاشت و روی آن لمید و ما را تماشا می کرد. من هم درس را گفتم و حمله کردم به شهید تا لمعه تمام شد و نوبت اسفار رسید.

🔸 در اسفار هم یک اشکال کردم و دهانم آن جا بیش تر باز شد و به ملاّ صدرا اهانت کردم.

🔹 فردا که آمدم سر درس، دیدم باز همان آقا با کوله پشتی آمد نشست. کتاب را آمدم باز کنم، سر و ته آن را نفهمیدم کجا است و هر چه نگاه کردم، چیزی به یادم نیامد. نه خط می توانستم بخوانم و نه سر و ته کتاب را از هم تشخیص می دادم. سرم درد گرفت و عرق شرم بر پیشانی ام نشست. به شاگردانم گفتم من امروز وضعم بد است و درس تعطیل است.

🔸 نوبت درس اسفار شد، باز همان حالت به من دست داد. عذر شاگردان اسفار را هم خواستم، ولی از غصه داشتم دق می کردم که من این همه درس خواندم، علمم کجا رفت! بلند شدم و راه افتادم.

🔹 آن آقا دنبالم آمد و گفت سرت درد گرفته؟ تب کردی؟ بگو علمم را از دست دادم. مردک احمق خر، تو آن قدر خر هستی که یک نگاه من را نمی توانی تحمل کنی، چطور جرأت کردی به شهیدین و ملا صدرا که فخر اسلامند اهانت کنی، حیا نکردی؟

🔸 فهمیدم هر اتفاقی افتاده کار این است. دستش را بوسیدم و به غلط کردن افتادم که دیگر از این کارها نمی کنم و کلمات شریفه را بر زبان جاری کردم.

🔹 گفت عیب ندارد؛ تعهد کردی. تا گفت عیب ندارد، دیدم روشن شدم.

🔸 به او گفتم بفرما برویم خانه، گفت نمی آیم پدرت آن جاست و او از تو خرتر است.
گفتم بیا برویم مدرسه، من آن جا حجره دارم.
گفت به شرط این که کسی داخل حجره نیاید، می آیم.
وارد حجره شد و گفت در را از پشت ببند.
در را بستم و خودش هم در را از داخل بست.
آمدم خانه، پدرم گفت کجا بودی؟ قضیه را برایش تعریف کردم.
گفت پا شو برویم آن جا، این حرف ها چیست که می زنی؟!

🔸بالاخره با اصرار پدرم، راه افتادیم و آمدیم در حجره را باز کردیم. دیدیم هیچ کس داخل آن نیست.

امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی).

@bazmeghodsian
🔸 سیصدمین شماره نشريه حریم امام منتشر شد.
🔻 نسخه کامل نشریه حریم امام
شماره 300

آیت اللهِ مجاهد شهيد شيخ حسين غفاري.
@harim_emam
(یکی که مثل دیگران نبود از میان ما رفت) خاطره سید عطاءالله مهاجرانی از آیة‌الله حائری: پس از ایراد خطبه علیه من در نماز جمعه مرا دعوت به ناهار کرد.
🔸 یکی که مثل دیگران نبود

🔹 پس از ارتحال آیة ‌‌لله حائری شیرازی امام جمعه اسبق شیراز، سید عطاالله مهاجرانی نماینده مردم شیراز در مجلس اول در سایت شخصی خود خاطره زیر را منتشر کرد:

🔸 آیة‌الله محی الدین حائری شیرازی در یک کلام روحانی متفاوتی بود. تفاوت در شیوه مشی و اندیشه و سلوک و سخن و زندگی… این تفاوت‌ها را بایست نوشت تا طلبه‌های جوان لحظه‌ای درنگ کنند و بدانند دانش و تفکر آسان به دست نمی‌آید.

🔹 هر چه از بعد فکری به ایشان نزدیک می‌شدم سیاست ما را از یکدگر دور می‌کرد تا جایی که یک خطبه تمام نماز جمعه شیراز را به بنده اختصاص داد و با چه صلابتی نماینده شیراز را کوباند‎!‎

🔸انتخابات مجلس خبرگان اول در ۱۹ آذر ماه ۱۳۶۱ در استان فارس برگزار می‌شد. جامعه مدرسین قم برای استان فارس نامزدهایی انتخاب کردند. آیة‌الله مکارم شیرازی و سید منیرالدین حسینی برادر خانم آقای حائری و نیز شخص آیة‌الله حائری از زمره نامزدها بودند.

🔹 ما نمایندگان استان فارس هم فعال شدیم و فهرست دیگری را منتشر کردیم. در فهرست نمایندگان شیرازو استان فارس افزون بر نام آقای حائری نام‌های آقایان: سید علی محمد دستغیب و سید علی اصغر دستغیب و ایمانی امام جمعه کازرون آمده بود.

🔸وقتی نتیجه انتخابات اعلام شد، فهرست نمایندگان برنده شد!

🔹 کربلا شد‎! مرحوم خزعلی همان هفته بعد از اعلام نتایج به استان فارس آمد و در سخنرانی‌های خود از انتخابات خبرگان فارس انتقاد کرد. من خودم در مسجد حضور داشتم. گفت: «مردم شیراز! وقتی نام منتخبین شما روی میز شورای نگهبان آمد شورا خنده شان گرفت! اتفاقا برادران دستغیب هم در مجلس حضور داشتند.

🔸به پایگاه نیروی هوایی زنگ زدم گفتند یک هواپیمای سی ۱۳۰ به تهران می‌رود. با همان هواپیما به تهران رفتم و دیر وقت شب به مجلس رسیدم. برای نطق پیش از دستور روز پنجشنبه وقت گرفتم. در نطق پیش از دستور، از انتخابات خبرگان فارس دفاع کردم و از منتخبین تعریف و از آقای خزعلی هم به صراحت و با شور جوانی! انتقاد کردم. صبح جمعه هم با علی آقا محمدی نماینده همدان و عضو مجمع تشخیص فعلی به شیراز برگشتم.

🔹 رفتیم دفتر امام جمعه. حدود ساعت ده صبح بود. آقای حائری از اعلامیه‌ای سخن گفت که علیه آسید منیرالدین حسینی شیرازی برادر خانم ایشان پخش شده بود. رو به من کرد و چشمانش برقی زد و صدایش نازک شد و گفت: شیوا هم نوشته شده! منظورش این بود که من نوشتم! البته چند سال بعد به من گفت اعلامیه کار گروه سید مهدی‌هاشمی بوده است. واقعا نه نوشته بودم و نه دیده بودم . لبخند زدم.

🔸رفتیم نماز جمعه که در مسجد وکیل برگزار می‌شد. آقای حائری می‌بایست مطابق معمول خطبه اول را اعتقادی مطرح میکرد و خطبه دو م را سیاسی. بعد از مقدمه بسیار کوتاه خطبه اول گفت: آن نماینده‌ای که در نطق پیش از دستور مجلس به فقیه شورای نگهبان انتقاد می‌کند و… دیدم همه همسایه‌ها مثل استاندار و فرماندهان نظامی و انتظامی در صف اول نماز دارند به من نگاه میکنند! تمام خطبه اول همین بود. امام جمعه هم صدایش گاه نازک‌تر از حد لازم می‌شد و یا می‌لرزید. عصبی بود. من هم نشسته بودم و گوش می‌کردم.

🔹 ایشان از جایگاه که پایین آمد حسّ پنهانی به من گفت ماجرا را تمام کن! ناگاه برخاستم و به طرفشان رفتم. ایشان را محکم در آغوش گرفتم وبوسیدم و گفتم: بسیار خطبه خوبی خواندید! تبسم کرد و در گوشم گفت: آخوندباز حرفه‌ای! گفتم: من که آخوندم‎!

🔸 نماز که تمام شد. محافظ ایشان آمد و گفت: حاج آقا دعوت کردند ناهار در خدمت ایشان باشیم!

🔹 من هم در کنار آقای حائری در ماشین بنز آلبالویی امام جمعه نشستم. خنده و احوالپرسی و شوخی. انگار نه انگار ساعتی پیش آن خطبه قاصعه خوانده شده بود.

🔸 آقای حائری گفت: این بنز را می‌بینی؟ من مثل عروسی هستم که به جای شب جمعه او را ظهر جمعه می‌برند، هر ظهر جمعه هم می‌برند‌‎! دلم برای قم تنگ شده است. دستم را فشار داد‌‎.
باپیام تصویری آیةالله جوادی همایش بررسی شخصیت واندیشه اخلاقی آیةالله هاشمی درقم برگزار شد (او ازتخت به تخته كشانده شد وهيچ تكان نخورد معلوم مي‌شود آنچه بيرون ازجان اين مردبزرگ بود درجان او اثر نگذاشت)
اتّقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور الله.
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران/ رفتم از پیش تو لیکن عقب سر نگران/ ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی/ تو بمان و دگران، وای به حال دگران!