🔸 خاطرات خواندنی استاد قادر فاضلی از عالم ربّانی علامه جعفری (1)
🔹 علامه می فرمود: یکسال پیش از آنکه وارد حوزه علمیه تبریز شوم در خواب دیدم که یک دست به من کاسه ای شیر داد و من نوشیدم. گفتم : این دست که بود؟ گفته شد: دست علی بن ابی طالب علیه السلام بود.
🔸 و فرمود: روزی قبل از درس آیة الله العظمی خوئی، مرحوم شیخ ابوتراب کرمانشاهی کنار من نشست. گفت: من با اینکه خیلی کم خواب می بینم دیشب در خواب دیدم جمعیت بسیاری از کوچه ای که شما در آن منزل دارید در حال رفت و آمدند.
در میان جمعیت همه گونه اشخاص دیده می شد؛ علمای ربّانی، اساتید دانشگاه، عموم مردم، اقلیت های دینی.
من پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: آقای شیخ محمد تقی جعفری در دیگ های بزرگ شیر پخته و به مردم شیر می دهد.
🔹🔸 و فرمود: در دوران طلبگی در نجف اشرف یک سال هوا خیلی گرم شد به طوری که در آن سال چند نفر از گرما هلاک شدند. حجره من خیلی داغ بود و در تابستان قابل استفاده نبود و من در حجره دوستان به سر می بردم.
🔸 شبهای جشن طلبه ها بیرون از حجره ها در فضای باز دورهم جمع می شدند. شخصی به نام شیخ حیدر علی که خیلی شوخ طبع و باعث شادی در جشن ها بود قسمتی از روزنامه ای را که جدا کرده بود بیرون آورد که در آن عکس خانم بسیار زیبایی چاپ شده بود.
🔹گفت: اگر شما را مخیرّ کنند بین این که هزار سال با این دختر زندگی قانونی و شرعی داشته باشید یا یک بار جمال علی علیه السلام را زیارت کنید کدام را انتخاب می کنید؟
🔸 نفر اول سید اسماعیل ریش سفید و بزرگ آن جمع بود. او جوابی داد که معلوم شد زن را انتخاب کرده است.
نفر دوم هم گفت: هر شیعه ای هنگام مرگ یقینا حضرت امیر علیه السلام را خواهد دید پس فعلا وصال را انتخاب می کنیم.
🔹 نوبت به من که نفر چهارم بودم رسید. وقتی عکس را گرفتم و خواستم نگاه کنم ناخودآگاه سرم به طرف دیگر چرخید.
وقتی چنین شد منقلب شدم و برخاسته به حجره خود رفتم. کنار در حجره نشستم و سرم را به دیوار تکیه دادم.
🔸 در یک لحظه دیدم مردی مقابل من نشسته و جوانی هم کنار و نزدیک من است. آن مرد خیلی با دقت و جدیت به من نگاه می کرد.
🔹 از جوان پرسیدم این مرد کیست؟
🔸 گفت: خودِ خودِ امیرالمؤمنین است.
🔹 دیدم تمام توصیفاتی که در خصوص شمایل حضرت نقل شده در وی آشکار است. به خود آمدم و دیدم در حجره تنها هستم و چون هوای حجره غیر قابل تحمل بود دوباره به جمع طلبه ها آمدم که عکس به نفر هفتم رسیده بود.
🔸 آنها دیدند چهره من متغیر شده و حالم دگرگون است پرسیدند چه شده؟ من چیزی نگفتم اما پس از اصرار چون نباید دروغ گفت به ایشان گفتم : شما به وصال این زن رسیدید؟ گفتند: ای آقا وصال کدام است؟ ما به عنوان شوخی این مطلب را پیش کشیدیم. گفتم: من الآن به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدم.
🔹 همه دگرگون شدند و عکس را تکه تکه کردند و سید اسماعیل به شیخ حیدرعلی گفت: آشیخ! دیگر از این شوخی ها نکن که ما در این امتحان مردود شدیم.
یاد یار، 160 خاطره از استاد علامه جعفری، قادر فاضلی