قناة

مجلّه سفینه تبریز

مجلّه سفینه تبریز
1.1k
عددالاعضاء
440
Links
213
Files
42
Videos
2,448
Photo
وصف القناة
مجلّه فرهنگی و هنری در تاریخ و ادبیات آذربایجان @safinehyetabriz یادداشت های محمّد طاهری خسروشاهی در دانشگاه تبریز ارتباط : @Tahery_tabriz نشانی تبریز صندوق پستی 51665 -314 *مجوز کانال در سامانه رسانه های دیجیتال وزارت ارشاد: 1-2-68231-61-4-1
نثارِ خاکِ پاکِ
شهید حاج قاسم سلیمانی(رحمه الله علیه)


روایتی از ماجرای شهادت و آخرین لحظات عمر آقامهدی باکری بر رود دجله

به قلم:

محمّد طاهری خسروشاهی
سردبیر مجلّه سفینه تبریز

همه، آن سوي آب در دلهره و نگراني‌اند. نكند "احمد" هم نتواند راضيت كند. احمد کاظمی؛ آن شيرين لقاي جبهه، آن رفيق دلداده، جايش چقدر اينجا خالي است، چقدر آرزوي شهادت در رگ و جانش موج مي‌زد، كجايي احمد كه بيايي و اين فرشته‌هاي متبسم سبزپوش را ببيني كه به ياريمان آمده‌اند...
تو اما التماس‌هاي برگشتن به آن سوي آب را نمي‌شنوي و فقط حلاوت انگبين است كه بر لب داري و قطره قطره بر كام جان و روح احمد مي‌نشاني، حيفت مي‌آيد اين عطر نجيب و بهشتي را تنها ببويي و ببوسي:
«احمد پاشو بيا اينجا، اين طرف من چيزهايي مي‌بينم كه شما نمي‌بينيد، اگر بداني اينجا چه عالمي است، اگر تو هم اينجا بودي هميشه با هم بوديم، بيا اين طرف تا براي هميشه با هم باشيم... احمد...» صدا قطع مي‌شود...
آنقدر تماس مي‌گيرد و سماجت مي‌كند تا بالاخره بي‌سيم‌چي‌ات گوشي را برمي‌دارد و دلتنگ مي‌گويد: تو، «فرمانده سلحشور بدر» نمي‌خواهي حرف بزني، يعني اصلاً نمي‌تواني كلامي لب بگشايي،... خون از فرق شكافته‌ات در فوران است و نگاهت بر راه آتش افتاده كربلا مانده است.
قايق اما خبر ديگري شنيده است و دل به وسط آب‌ها مي‌كشاند، تن خسته جانت در كنج قايق صبورانه افتاده است و همراه بهشتي‌ات؛ «عليرضا تندرو» سكاندار قايق وصل تو به حضرت يار است و جان مي‌كند تا جان بدهد و از ميان فوج فوج گلوله و آتش، تو را به سلامتِ ساحل برساند تا لااقل پيكر پاكت را توتياي چشم‌هاي منتظر رزمندگان كند. اما قايق از فرمان او سر برمي‌تابد..
قايق از روي سيل‌بند به گلوگاه مي‌رسد و حریف چه لذتي مي‌برد از ديدن يك قايق تنها در امواج آن همه آب، دسته دسته غنيمت ديده، سوي سيل‌بند ريخته‌اند و دلشان را خوش كرده‌اند كه صيدت مي‌كنند و بعد آن همه تلفاتي كه تو به دامنشان ريختي، دلشان را خنك مي‌كنند.
آرپي‌جي‌زن‌هاي حریف براي هدف گرفتن قايق تو از هم پيشي گرفته‌اند و نمي‌دانند يعني چشم‌هاي پرده‌گرفته‌شان نمي‌بيند كه آنجا بر بالاي قايق هم، صف به صف فرشتگان تماماً سبزبال بهشتي براي بردن تو و بر دوش گرفتن تو به اعلي علييّن پروردگار، از هم پيشي مي‌گيرند و چقدر متبسّم و رخ برافروخته‌اند.
در آسمان هلهله درود و اسپند است و بر روي آب‌ دجله،‌ هاله‌اي از آتش و انفجار است و لاشه نيم‌سوخته قايقي كه تو را شتابان بر چشم نشانده مي‌برد تا «وادخلي جنتي»...

***
حالا ديگر غروب شده و عصر عاشورا است كه بر لب فرات تجلي يافته است.
سرت را بر نازكاي بال‌هاي سبز ملائكه سبزپوش و متبسّم گذاشته‌اند و بال در بال با تو، مسرور تا جنات‌التجري مي‌آيند «سَعيكُم مَشكوراً، يدخُلِ من يشاء في‌ رحمه» تو در يك آن به روز موعود مي‌رسي و همه «روح و ريحان» است و سلام، تو پاكيزه‌ترين دلشده پذيرفته شده پروردگاري! به چشم بوسي‌ات همه شهيدان تاريخ صف بسته‌اند و تو را چشم در راهند.
و در آن سو، پايين‌تر از آسمان‌ها، قايقي در ولوله آتش و دود گم شده است و اين سو، همه از اين اتفاق شگرف به تكاپو افتاده‌اند و چشم‌هايشان را از گريه نمي‌توانند پس بگيرند.
به آب مي‌زنند تا لااقل ردّي و نيم نشاني از تو بيابند و حتي اگر شده تكه‌اي از گوشه آن لباس چند سال پوشيده خاکستری رنگ تو، به يادگار بياورند و دل ماتم زده‌‌شان را جلا بدهند.
نگاه زخمي‌شان از لابه‌لاي نيزارها تا هر سياهي روي آب كه نمايان مي‌شود آب را مي‌كاود، اما دريغ گلبرگي از باغ مصفّاي تو نصيبشان نمي‌شود، حالا باورشان به يقين رسيده است كه سردار مهربان و سرشار از معرفت عاشورايي‌شان، همان كه هميشه از بي‌خوابي و خستگي جنگ، پلك‌هايش پر مي‌زد، در دل اقيانوس‌ها آرام خوابيده و براي اولين بار در تقدير آفرينشش قدري كه نه! تا ابد دل آسوده، چشم بسته است.
بخواب سردار حماسه‌هاي شگفت! بخواب همه معرفت و ادب، همه مهر و گذشت، خوابت پر از فردوس برين باد و «تُسمّي سلسبيلاً» گوارايت در آن يوم «كلاّ لاوز»، در آن هنگامه كه هرگز مفرّي براي هيچ جنبنده نيست، راه را نشانمان بده و شفاعتمان كن.
تنهاترين سردار حسين!
با لاي لاي غريبانه حضرت فاطمه پرپر(ع)، دل‌آسوده بخواب در دل فرات، دل‌‌نگران العطش نازدانه‌هاي مولايت نباش كه علمدار، همه فرات را بر دوش كشيده و به خُنكاي زلال كوثر رسيده‌ است و همه منتظر تواند...

خداوند، پاكيزه قبولت كرده سردار!

ياحق
محمّد طاهری خسروشاهی

پنجشنبه 22 اسفندماه 1398
کتابخانه دانشگاه تبریز

@safinehyetabriz
روایتی از
سخنرانی مصطفی ملکیان
درباره قیصر امین پور

از: شاکر عباس زاده


دهمین سال‌مرگِ قیصر امین‌پور، بهانه‌ای شد تا پس از مدت‌های مدید، توفیق دیدار دوباره‌ی استاد مصطفی ملکیان را به دست بیاورم. نشست «این ترانه بوی نان نمی‌دهد»، شبِ گذشته، به میزبانی شهر کتاب و با حضور مصطفی ملکیان، مهدی ستایشگر، عبدالجبار کاکایی و مهدی فیروزیان برگزار شد. پس از سخنرانی آهنگینِ مهدی فیروزیان، استاد ادبیات دانشگاه تهران، نوبت به سخنرانی مصطفی ملکیان رسید. او در ابتدای سخنرانی‌اش، به روانِ بلندِ دوستِ دیرینش، قیصر امین‌پور ابراز ادب، احترام و سپاس و ستایش کرد و او را سرآمد شاعران چهل سال اخیر ایران دانست و قیصر را شاعری نامید که بی‌سرسوزنی مداهنه و مجامله، شعرش را زیست و زندگی‌اش را سرود. ملکیان در سخنرانی کم‌نظیری تحت عنوان «رنج‌های قیصر جوان در قصر تنهایی‌اش»، [با آن قرائتی که مخصوصِ به خود اوست] درد و رنج را شاخص‌ترین شاخصه‌ی شخصیتی انسان‌ها شمرد و قیصر امین پور را [بیش از آنکه شاعری دینی و مذهبی یا شاعری سیاسی و انقلابی بداند] شاعر رنج نامید.
ملکیان از رنج‌های قیصر و از اموری که ذهن و ضمیر و دل و جانِ قیصر را به چنبره‌ی رنج گرفته بود، سخن گفت و شعر خواند؛ اما گویی از رنج‌های انفسی و آفاقیِ انسانِ معاصر پرده بر می‌داشت. اینکه آدمی از «یکپارچگی وجودی» بهره‌ی کافی و وافی ندارد. وجود آدمی، یکپارچه و ارکستروار نیست؛ گویی، باورها، احساسات و عواطف، خواسته‌ها و اهداف و آرمان‌ها و آرزوهای ما با یکدیگر هماهنگی و انطباق تام ندارند؛ و این بزرگترین خاستگاهِ درد و رنج آدمی است.
- دل در تب لبیک، تاول زد ولی ما/ لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم/ حتی خیال نای اسماعیل خود را/ همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
- بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم/ یک عمر به بالین دل مرده نشستیم/ برخاست صدا از در و دیوار ولی ما/ با این همه فریاد فروخورده نشستیم

ملکیان دردهای قیصر را [به استناد اشعارش] به پنج دسته انفسی و چهارده دسته آفاقی تقسیم‌بندی کرد و از اینکه قیصر خود را دچار جمود و سکون می‌دید و در آرزوی پویش و پرواز بود، سخن گفت. از اینکه احساسِ راه نایافتگی و گمشدگی داشت. از نگرانیِ قیصر که پیش از رسیدن به کمال، مرگش در رسد و از اینکه دست و پا بسته‌ی سرنوشت باشد.
- در انجماد سکون پیش از آن‌که سنگ شوم/ مرا به هرم نفس‌های عشق آب کنید
- تمام حجم قفس را شناختیم، بس است/ بیا! به تجربه، در آسمان، پری بزنیم
استاد مصطفی ملکیان، در ادامه پرده از چهارده درد آفاقیِ قیصر برداشت؛ از اینکه کسی کتابِ وجود او را نمی‌خواند و او را نمی‌فهمد؛ اینکه همه‌ی ما نیاز به فهمیده شدن داریم و بزرگترین آفتِ روزگار این است که دیگر فهمیده نمی‌شویم.
- ساکت و تنها / چون کتابی در مسیر باد / می‌خورد هر دم، ورق اما / هیچ‌کس او را نمی‌خواند
رنج‌های بیرونیِ آزار دهنده‌ی قیصر، دردهای آفاقیِ انسانِ روزگارِ ماست. اینکه مردمان، آدمی را از یاد برده و به فراموشی می‌سپارند. اینکه در میان دیگران، دوستی واقعی نمی‌یابد. اینکه کمتر کسی «زندگیِ اصیل» و به حکم صرافت‌طبع خود دارد و آدمیان معاصر، عزت نفس خود را پاس نمی‌دارند و تن به خواری و فرودستی می‌دهند. اینکه آدم‌ها در برابر دیگران سر خم می‌کنند؛ حال آن‌که این خضوع و خشوع مخصوصِ پیشگاه معشوق است. قیصر از مرگِ عاشقیِ بی‌قید و شرط، عام و بی‌کران نگران بود و از اینکه عاطفه از میان آدمیان رخت بر بسته، رنج می‌کشید.
- برگ‌ها را می‌دهد بر باد/ می‌رود از یاد/ هیچ چیز از او نمی‌ماند
- هیچ‌کس برایت از صمیم دل/ دست دوستی تکان نمی‌دهد
- به هر کس که دل باختم داغ دیدم/ به هر جا که گل کاشتم خار چیدم
- در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست/ کسی برای یک نفس خودش نیست
- تو، ای من! ای عقاب بسته بالم/ اگرچه بر تو راه پیش و پس نیست/ تو، دستِ کم، شبیه خود باش!/ در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست.
آدمیانی که به خواسته‌ها و آرزوهای حقیر دلبسته‌‌اند؛ انسان‌هایی که از کیفیت روی‌گردان و به کمیتها رو نهاده‌اند و حتی کیفیت را ارزیابیِ کمّی می‌کنند؛ آدم‌هایی که دست‌خوش فقرند و انسان‌هایی که آزاد نیستند، روانِ قیصر را آزار می‌دادند. اینکه آدمیان، به جای مرزگذری، مرزگذاری می‌کنند و دشمنی، خشونت و جنگ را رها نمی‌کنند.
- (در روز آرمانی) روزی که روی قیمت احساس/ مثل لباس/ صحبت نمی‌کنند
- (در روز آرمانی) خواب در دهان مسلسل‌ها/ خمیازه می‌کشد/ و کفش‌های کهنه‌ی سربازی/ در کنج موزه‌های قدیمی/ با تار عنکبوت گره می خورند.
شبِ گذشته، این روانِ قیصر بود که بر زبانِ ملکیان، جاری گشت. پس از یک دهه‌ از پروازِ بی‌بازگشت قیصر، این مصطفی ملکیان بود که از صمیمِ دل، دستِ دوستی‌اش را برای قیصر به پرواز در آورده بود.
- آن روز/ پرواز دست‌های صمیمی/ در جست‌وجوی دوست آغاز می‌شود


@safinehyetabriz
Forwarded From مجلّه سفینه تبریز
در سلسله شد دجله...

یادداشتی از استاد محمّدرضا شفیعی کدکنی
درباره مطلع قصیده مشهور ایوان مداین خاقانی


ظرافت‌هاي حيرت آور شعر خاقاني، گاه از اشاراتي سرچشمه مي‌گيرد که امروز، آگاهي از آن‌ها براي ما دشوار است.
در اين يادداشت بسيار کوتاه، مي‌خواهم به يکي از ظرافت‌هاي شعر او اشاره کنم که با جغرافياي تاريخي ايران‌زمين در قرن ششم گره‌خوردگي دارد و آن، شناخت يکي از دروازه‌هاي مهمّ شهر بغداد است که به نام «دروازه‌ سلسله» مشهور بوده است.

متن کامل این یادداشت، که " به احترام خاطرة استاد دکتر رشیدعيوضي و پژوهش‌هاي ارجمندش در حوزة ادب ايران‌زمين " نوشته شده، در کتاب پیرگلرنگ؛ یادنامه مصحّح فقید دیوان حافظ در خطّه آذربایجان؛ زنده یاد دکتر رشید عیوضی منتشر شده است.
مطالعه متن کامل یادداشت در کانال مجلّه سفینه تبریز

👇👇👇
@safinehyetabriz
Forwarded From مجلّه سفینه تبریز
در سلسله شد دجله / یادداشتی از: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی درباره مطلع ایوان مداین خاقانی / یادنامه دکتر رشید عیوضی / به کوشش: محمد طاهری خسروشاهی / انتشارات نشر ادبیات / 1395
@safinehyetabriz
نثارِ خاکِ پاکِ شهید حاج قاسم سلیمانی(رحمه الله ع
با یاد و نام خدا

در پی انتشار دلنوشته ما درباره آقامهدی باکری عزیز، جناب مصطفی مولوی از یادگاران دفاع مقدس و از همراهان آقامهدی در آخرین لحظات حیات دنیوی، پیغامی شوق انگیز خطاب به ما ارسال فرموده اند.
سفینه تبریز از لطف و محبت ایشان سپاسگزار است.
به امید تدوین خاطرات این یادگار دوران دفاع مقدس

یاعلی

@safinehyetabriz
انجامۀ دیوان حافظ سعد تبریزی

دستنویس شمارۀ 11864 موزۀ بریتانیا، کتابت شیخ محمود پیربوداقی، سلخ صفر 864 ق، دارالملک شیراز

در مورد این دستنویس و حافظ سعد تبریزی، رک. «جلال‌الدین حافظ سعد تبریزی؛ زندگی و اشعار»، محسن پورمختار و مژده حاج احمدی پور رفسنجانی، فصلنامۀ بهار ادب، سال ششم، 1392، شمارۀ 20

*به نقل از کانال👇👇


"چهار خطی"
رباعی فارسی به روایت: سید علی میرافضلی

@safinehyetabriz
نمایی از
خانه طاهره کوزه گرانی؛ یار غلامحسین ساعدی در کهن شهر تبریز


غلامحسین ساعدی؛ داستان نگار نامدار روزگار ما، در جوانی، چنانکه افتد و دانی، درگیر عشقی شورانگیز و پنهانی به شخصی به نام خانم «طاهره کوزه‌گرانی» می‌شود و اغلب نامه‌هایش بی‌جواب می‌ماند.
در یکی از نامه‌های معروف، او یک صفحه تمام، تنها نام معشوق را تکرار کرده و در پایان می‌نویسد:
«طاهره‌ام، دوستت دارم.»
سال‌های سال کسی از این عشق خبر نداشت؛ حتی دوستان نزدیک ساعدی. تا اینکه چند سال پس از مرگ «طاهره کوزه‌گرانی»؛ خواهرزاده او ۴۱ نامه‌ای را که این نویسنده بزرگ به خاله‌اش نوشته بود، در قالب کتاب «طاهره، طاهره‌ عزیزم» منتشر کرد. نامه‌هایی که خبر از عشقی سوزان و البته بی‌فرجام می‌داد.
اینک نمایی از خانه قدیمی طاهره را در مجله سفینه تبریز می بینید.

* با سپاس از کانال میراث آذربایجان

@safinehyetabriz
با یاد و نام خدا

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید...


خداحافظ عالیجناب غلامحسین فرنود!

مجله سفینه تبریز درگذشت غم انگیز نویسنده، منتقد، مترجم و روزنامه‌نگار معاصر آذربایجان؛ زنده یاد استاد غلامحسین فرنود را به جامعه فرهنگی و هنری تسلیت می گوید.
به قول آن دوست نکته دان و ظریف که در حق فرنود چنین گفت:
رودخانه بود اما دریغ که جاری نشد...


@safinehyetabriz
یادداشت زنده یاد غلامحسین فرنود
در دفتر خاطرات محمد طاهری خسروشاهی؛ سردبیر مجله سفینه تبریز


من هرگاه بمیرم، گله ای از هیچ چیز و هیچ کس ندارم...


دوست عزیز؛

قرار است چیزی بنویسم که مثلا بماند. تا کی؛ لابد تا وقتی که این تقویم از چشمتان بیفتد و دورش بیندازید.
ماندن؛ درد قدیمی انسان است که شما در ادبیات کلاسیک، با "جاودانگی" از آن پیام می گیرید.
باری روزنامه نگاری راه را به جاودانگی هدایت نمی کند مگر اینکه شهید راهش شوی! اما نفس زندگی و کار صادقانه، به نظر من تنها راه جاودانه شدن است. چون وقتی می اندیشی و عکس العملی مکتوب از خود صادر می کنی، و آن سند، پیامش را انتقال می دهد، انگار افتاده ای در راه جاودانه شدن!
اجازه بدهید درد جاودانه شدن را ول کنم و بگویم که من به شخصه راحت و خوشبخت زیسته ام. هر وقت بمیرم گله ای از هیچ چیز و هیچ کس ندارم. همین

با ارادت
غلامحسین فرنود

1380/12/18


@safinehyetabriz
به مناسبت درگذشت زنده یاد غلامحسین فرنود؛

در جدال سنت و مدرنیته


یادداشتی از:

محمد طاهری خسروشاهی؛
سردبیر مجله سفینه تبریز


دوران همنشینی روزانه من با استاد یحیی شیدا که حدود پنج سال به طول انجامید، روزهای شور و سرزندگی و نشاط بود.
همراهی با انسانی بزرگ که تاریخ زنده ادبیات آذربایجان بود و حافظه ای سرشار از امتزاج شعر فارسی و ادبیات ترکی داشت.
در این میان روزهای پنجشنبه، مباحث ادبی میان من و استاد شیدا از پرتو حضور غلامحسین فرنود، از لونی دیگر بود.
فرنود پنجشنبه ها برای تایپ و صفحه بندی مطالب مجله آدینه به ساختمان قدیمی مهدآزادی می آمد و به حرمت شیدا، عمدتا در اتاق ما می نشست و شیطنت من گل می کرد و فرصت را برای جدال سنت و مدرنیته در جهان ادبیات مناسب می یافتم.

متن کامل به زودی در کانال سفینه تبریز

👇👇👇

@safinehyetabriz