سال 1060هجری قمری
از: بقایی بدخشانی
چه پیش آمد زمین و آسمان را
که بد میبینم اوضاع جهان را
حوادث با هم از هر گوشه جستند
طلسم خاک را در هم شکستند
نوردیدند در هم خشم و کین را
ز جا کندند بنیاد زمین را
سواد دلنشین ملک تبریز
شد از فرط تزلزل وحشتانگیز
ز وحشت لرزه بر مردم درآویخت
که رنگ سرمه از چشم بتان ریخت
زمین از لرزه چون دریا خروشید
منار از خاک چون فواره جوشید
چنان بگرفت طوفان زمین اوج
که رفتی هر طرف دیوار چون موج
همی جستند از غم با دل چاک
خلایق چون سپند از تابه خاک
برون میآمدند از خانه گور
فقیران همچو خاک آلوده زنبور
چو من با شاهد حیرت در آغوش
همه گشتند هر سو خانه بر دوش
تزلزل آن چنان شد خانهافکن
که جان بیرون دوید ازخانه تن
برون جستی ز حیرت مضطرب حال
ز صورتخانه آیینه تمثال
چو دیوار از تزلزل سر به سر زد
در از بی طاقتی خود را به در زد
حکیمان را طپیدن های دیوار
دهد هر لحظه یاد از نبض بیمار
درین بام کهن بام و دری نیست
که در بالین هر خشتش سری نیست
چه غم ما را شب گور از شر و شور
که ما دیدیم خود را زنده در گور
صراحی شد خموش از خنده فیالفور
قدح بیاختیار افتاد از دور
نبینی خانهای برپا در آفاق
به جز ویرانه دلهای عشاق
زمین القصه زان رنج جگر سوز
طپیدی چون دل عاشق شب و روز
الهی این بلا دور از زمین باد
زمین را درد و رنج آخرین باد
* با سپاس از
جناب استاد عمادالدین شیخ الحکمایی
@safinehyetabriz