ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 16
حکایت شیخ محمد سررزی 4
مولانا بعد ازین که عارف را عاشق معرفی کرد که گنج های زمین را رد کرده و به خداوند می گوید من در جستجوی چیزی جز تو نیستم ،به شرح عشق می پردازد :
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق،دریایی ست قعرش ناپدید 2731
قطره های بحر را نتوان شمرد
هفت دریا پیش آن بحرست خرد
در مقابل عشق همه دریا ها کوچکند.
این گونه عبارات که در ابیات حافظ نیز فراوان وجود دارد یعنی اساس دنیای مادی در مقابل دنیاهای ماورا محدود و خرد و بی ارزش است.به عبارتی این دنیا رحم آن دنیا هاست.
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
علاوه بر فراتر بودن عشق از دنیای مادی تاثیر اعجاب آوری هم بر آن دارد.آب دریا را به جوش می آورد و ...
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف2736
با محمد بود عشق پاک جفت
بهر عشق او را خدا لولاک گفت
در اینجا مولانا ویژگی سومی به عشق می افزاید و آن این که همراه برگزیده کل هستی؛حبیب الله است و رمز آفرینش هستی به خاطر پیامبر است.
من بدان افراشتم چرخ سنی
تا علو عشق را فهمی کتی 27 40
عشق دلیل آفرینش است.
این با آیه ای که عبادت را دلیل آفرینش می داند مغایرتی ندارد چون در لغت هم پرستش به معنای عشق است.
منفعت های دگر آید ز چرخ
آن چو بیضه تابع آید،این چو فرخ
گرچه آسمانها منفعت های زیادی دارند اما در مقابل عشق بزرگترین ویژگی انسان کامل مانند پوست تخم مرغ هستند که جوجه از آن به دنیا می آید.
تفاوت نگرش مولانا با نگرش جهان تکنولوژی:
در نگرش مولانا انسان برتر از همه کهکشانها ست؛اما در نگرش امروز انسان شیفته و حیران طبیعت است زیرا کهکشان درون خود را کشف نکرده است.
با تو گویند این جبال راسیات
وصف حال عاشقان ا ندر ثبات2744
یکی دیگر از ویژگی های عشق:
کوه های پا برجا حال عاشقان را بازگو می کنند.
@arameshsahafian
منظورم این بود که شبیه 2 است به هرجهت هرجا استفاده می شود همین شکل را دارد سوالم این بود که آیا از اشکال و علامتها دیگری هم برای ارجاع استفاده می شود یا نه؟
با سلام.
این که بیایند و برای شعری کهن سندسازی کنند و مثلا چون در آن گفته شده است «نحن بنات طارق» آن را به شاعری که دختر طارق نامی بوده است نسبت بدهند، امری باسابقه است و چیزی را ثابت نمی کند. ما در زبان فارسی هم نمونه های فراوانی از این تلاشها را شاهدیم؛ همچون کوششها برای این که نشان دهند حافظ معشوقی به اسم «شاخ نبات» هم داشته است؛ چون در شعری می گوید «... شاخ نباتم دادند». این به نظرم استنادی ضعیف و غیرقابل اعتنا ست.
وانگهی، همۀ هیاهوی چندصفحه ای آقای انصاری درواقع بر سر این بود که پاکتچی نام فردی را به اشتباه با دیگری خلط کرده است. می شد همین را متواضعانه و با حواس جمعی نسبت به حقوق شاگردی و شأن استادی نیز یادآوری کرد. نه با این حرفها چیزی از عظمت کارهای پاکتچی کاسته می شود و نه مقالۀ عالمانۀ جدیدی به نام انصاری ثبت می شود.
نکتۀ مهم تر این است که هنوز کسی نه در بارۀ آن خلط ادعایی، و نه در بارۀ بنات طارق نظر پاکتچی را نشنیده است.
آیا تفسیرها و تحلیل های ما از قیام حسینی به خوانش قاجاری از عاشورا برگشته است؟
این چند روز، پای منبرهای فراوانی نشستم. تحلیل های مختلف از عاشورا و رویدادهای آن بسیار متفاوت است. مهم نیست که استنادات تاریخی اینها، چه اندازه درست است؛ مهم این است که این افراد با مطالعات خود، برداشت هایی از عاشورا دارند و از مجموع آنها، در ذهن خود گزارشی گرفته، همراه با مسائل اجتماعی و سیاسی روز، مطالبی را ارائه می دهند. حالا فکر می کنم، به عدد خلائق منبری، تحلیل از عاشورا وجود دارد. البته از قبل هم این مسأله معلوم بود، اما هر بار، در ایام محرم، این مسأله ملموس تر خود را نشان می دهد. ما این وضعیت را در باره بسیاری از مسائل دینی داریم. در واقع، مراجع که منبر نمی روند تا حقایق را بگویند، چون محتاط اند، دانشگاهیان هم با توده های مردم سروکار ندارند و وظیفه شان هم تبلیغ دین نیست، می ماند جماعت اهل منبر که از رسانه های عمومی یا منابر مساجد و حسینیه ها، دین را معرفی می کنند. وقتی وضعیت تحلیل کربلا چنین متکثر و پراکنده و اغلب نامستند باشد، وضعیت تحلیل دین نیز شبیه این خواهد بود. این روال، بخشی از پروسه رشد افکار ساده دینی گسترده و طبعا کم عمق از معارف دینی در جامعه ماست، همانها که نمونه هایش را در کلیپ های خنده دار از منبری ها شاهدیم.
نکته دیگر این که بسیاری از اینها، وابسته به جریان های فکری خاصی هستند و به راحتی بر اساس برداشت های خود، به هدایت آن جریانها و تأثیر گذاری روی مردم می پردازند. وقتی در سطح جامعه، این رویه حاکم باشد، تصور کنیم چه وضعیت آشفته ای از نظر فکر دینی پیش می آید. در حال حاضر، علاوه بر منبری های روحانی مرد، هزاران راهنما و مرشد زن هم وجود دارد که بر اساس مطالعاتی که دارند و درسهایی که خوانده اند، و اغلب ضعیف تر از تحصیلات طلاب مرد است، در باره عاشورا و تطبیق آن بر روزگار ما و جایگاه این مفهوم و آن مفهوم، سخن می گویند. تقریبا هیچ مرکزی هم وجود ندارد که مطالب اینها را چک کند، و شاید اساسا این کار ممکن نباشد. در واقع کار می بایست از سرچشمه درست شود که آن هم تقریبا محال است. حالا اگر مداحان را هم که هم شعر می خوانند و هم سبک دارند و هم به فکر هنر هستند و هم دین و فرهنگ و سیاست، همه را با هم یک جا می خواهند در مسیر درست ـ به زعم خود ـ هدایت کنند، آن وقت، عدد خلائق در این زمینه، بیشتر هم می شود.
اما بالاتر از اینها، یعنی بدتر، این که زمانی کارهای جدی تری در باره عاشورا می شد، حالا آن کارهای علمی بسیار اندک شده است. بیشتر آثار، ادبیات عاشورایی است، گاهی هم گردآوری متون، متونی که هیچ کس نمی خواند، و هر کسی از اهل منبر، هرچه دل تنگش می خواهد می گوید.
... واما امروز با یک اثر، از یک عالم بنام روبرو شدم، و از تحلیل های شگفتی که در باره عاشورا داشت، تعجب کردم. البته شاید شما تعجب نکنید، چون مذاق ها مختلف شده و دیگر «استناد» یا «درست» به معنای سنتی آن معنا ندارد؛ بلکه باید دید چه چیز به دل آدم می چسبد.
ایشان در تحلیل عاشورا نوشته اند:
«ما باید جریان برگشت و توبه بنی اسرائیل را مطالعه کنیم تا راه برگشت خودمان روشن شود. آنها حدود چند هزار نفر از خود را در حال اطاعت کشتند [اشاره به آیه: فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم] تا آن خطای شان جبران شد. الان هم این همه شهید که امت می دهد، در واقع کفّاره ی مسامحه ی روز عاشورا است. شاید مقداری از آن خون جبران شود. وفاداری این امت به امام زمان (ع) جبران آن بی وفایی است. این که از این امت، خون هایی ریخته می شود، و اسیر و مفقود الاثر می دهند، و دیگر مصائبی که در این راه تحمل می کنند، بسیار گران بهاست. فرصت، فرصت طلایی است. فرصت کفّاره این هزار و چند صد سالی است که امت نتوانسته است آن خون را جبران بکند. هزار سال دربدری کشیدن، مشکل را حل نکرد، ولی تحمل وفاداری در بیست سی سال (عمر انقلاب اسلامی) مسأله را حل می کند. در آن هزار سال، بلا به سمت مردم می آمد، ولی در این بیست سال مردم به سمت بلا می روند... این به استقبال شهادت رفتن که در این دوران شاهدش هستیم، هرچند مقدارش نسبت به هزار سال اندک است، اما تأثیرش بیشتر است».
لطفا اگر وقت کردید، این متن را به چند جمله از یک تا ده، تفکیک کرده و در آن دقت کنید و ببینید نمونه ای از تحلیل های عجیب و غریب نسبت به عاشورا و وصل کردن آنها به روز چه سرنوشتی پیدا کرده است. خون این همه شهید که در نسلهای بعد از عاشورا ریخته می شود، کفاره گناه نسلی است که آن زمان آن خطا را مرتکب شدند، و ....
@jafarian1964
آیا تفسیرها و تحلیل های ما از قیام حسینی به خوانش قاجاری از عاشورا برگشته است؟
این چند روز، پای منبرهای فراوانی نشستم. تحلیل های مختلف از عاشورا و رویدادهای آن بسیار متفاوت است. مهم نیست که استنادات تاریخی اینها، چه اندازه درست است؛ مهم این است که این افراد با مطالعات خود، برداشت هایی از عاشورا دارند و از مجموع آنها، در ذهن خود گزارشی گرفته، همراه با مسائل اجتماعی و سیاسی روز، مطالبی را ارائه می دهند. حالا فکر می کنم، به عدد خلائق منبری، تحلیل از عاشورا وجود دارد. البته از قبل هم این مسأله معلوم بود، اما هر بار، در ایام محرم، این مسأله ملموس تر خود را نشان می دهد. ما این وضعیت را در باره بسیاری از مسائل دینی داریم. در واقع، مراجع که منبر نمی روند تا حقایق را بگویند، چون محتاط اند، دانشگاهیان هم با توده های مردم سروکار ندارند و وظیفه شان هم تبلیغ دین نیست، می ماند جماعت اهل منبر که از رسانه های عمومی یا منابر مساجد و حسینیه ها، دین را معرفی می کنند. وقتی وضعیت تحلیل کربلا چنین متکثر و پراکنده و اغلب نامستند باشد، وضعیت تحلیل دین نیز شبیه این خواهد بود. این روال، بخشی از پروسه رشد افکار ساده دینی گسترده و طبعا کم عمق از معارف دینی در جامعه ماست، همانها که نمونه هایش را در کلیپ های خنده دار از منبری ها شاهدیم.
نکته دیگر این که بسیاری از اینها، وابسته به جریان های فکری خاصی هستند و به راحتی بر اساس برداشت های خود، به هدایت آن جریانها و تأثیر گذاری روی مردم می پردازند. وقتی در سطح جامعه، این رویه حاکم باشد، تصور کنیم چه وضعیت آشفته ای از نظر فکر دینی پیش می آید. در حال حاضر، علاوه بر منبری های روحانی مرد، هزاران راهنما و مرشد زن هم وجود دارد که بر اساس مطالعاتی که دارند و درسهایی که خوانده اند، و اغلب ضعیف تر از تحصیلات طلاب مرد است، در باره عاشورا و تطبیق آن بر روزگار ما و جایگاه این مفهوم و آن مفهوم، سخن می گویند. تقریبا هیچ مرکزی هم وجود ندارد که مطالب اینها را چک کند، و شاید اساسا این کار ممکن نباشد. در واقع کار می بایست از سرچشمه درست شود که آن هم تقریبا محال است. حالا اگر مداحان را هم که هم شعر می خوانند و هم سبک دارند و هم به فکر هنر هستند و هم دین و فرهنگ و سیاست، همه را با هم یک جا می خواهند در مسیر درست ـ به زعم خود ـ هدایت کنند، آن وقت، عدد خلائق در این زمینه، بیشتر هم می شود.
اما بالاتر از اینها، یعنی بدتر، این که زمانی کارهای جدی تری در باره عاشورا می شد، حالا آن کارهای علمی بسیار اندک شده است. بیشتر آثار، ادبیات عاشورایی است، گاهی هم گردآوری متون، متونی که هیچ کس نمی خواند، و هر کسی از اهل منبر، هرچه دل تنگش می خواهد می گوید.
... واما امروز با یک اثر، از یک عالم بنام روبرو شدم، و از تحلیل های شگفتی که در باره عاشورا داشت، تعجب کردم. البته شاید شما تعجب نکنید، چون مذاق ها مختلف شده و دیگر «استناد» یا «درست» به معنای سنتی آن معنا ندارد؛ بلکه باید دید چه چیز به دل آدم می چسبد.
ایشان در تحلیل عاشورا نوشته اند:
«ما باید جریان برگشت و توبه بنی اسرائیل را مطالعه کنیم تا راه برگشت خودمان روشن شود. آنها حدود چند هزار نفر از خود را در حال اطاعت کشتند [اشاره به آیه: فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم] تا آن خطای شان جبران شد. الان هم این همه شهید که امت می دهد، در واقع کفّاره ی مسامحه ی روز عاشورا است. شاید مقداری از آن خون جبران شود. وفاداری این امت به امام زمان (ع) جبران آن بی وفایی است. این که از این امت، خون هایی ریخته می شود، و اسیر و مفقود الاثر می دهند، و دیگر مصائبی که در این راه تحمل می کنند، بسیار گران بهاست. فرصت، فرصت طلایی است. فرصت کفّاره این هزار و چند صد سالی است که امت نتوانسته است آن خون را جبران بکند. هزار سال دربدری کشیدن، مشکل را حل نکرد، ولی تحمل وفاداری در بیست سی سال (عمر انقلاب اسلامی) مسأله را حل می کند. در آن هزار سال، بلا به سمت مردم می آمد، ولی در این بیست سال مردم به سمت بلا می روند... این به استقبال شهادت رفتن که در این دوران شاهدش هستیم، هرچند مقدارش نسبت به هزار سال اندک است، اما تأثیرش بیشتر است».
لطفا اگر وقت کردید، این متن را به چند جمله از یک تا ده، تفکیک کرده و در آن دقت کنید و ببینید نمونه ای از تحلیل های عجیب و غریب نسبت به عاشورا و وصل کردن آنها به روز چه سرنوشتی پیدا کرده است. خون این همه شهید که در نسلهای بعد از عاشورا ریخته می شود، کفاره گناه نسلی است که آن زمان آن خطا را مرتکب شدند، و ....
@jafarian1964
سخنرانی عاشورا و فرهنگ مقاومت(2)
عاشورا اتفاقی در دولت اسلامی
ما یک پیش فرض داریم آن هم این است که داستان عاشورا ، داستانی است که در درون یک دولت بزرگ رخ داده است، یعنی جامعه مسلمان، یک خلافت عظیمی را تشکیل داد و این خلافت تحولاتی پیدا کرد که نتایج و یا یکی از نتایج آن قضیه عاشورا بود این مساله تاریخی است در این باره باید گفت : که هر جامعه ای صاحب دولتی است و دولتهااز جهتی یا نامشروعند و یا مشروع ،هر چند گاهی مواقع دولتهای مشروع تغییراتی پیدا می کنند که عنوان غیر مشروع هم به آنها اطلاق می شود ، یعنی دولت دچار یک دگرگونی می شود و اندک اندک جایگاه مشروع خود را از دست می دهد ، این اتفاقی است که در اکثر کشورها و جوامع و تمدنها رخ داده است یعنی این احتمال وجود دارد که در هر جامعه ای دولتی که زمانی مشروع بوده است به تدریج مشروعیت خودش را ازدست داده باشد ، نتیجه آخر این است که مشروع بودن و نامشروع بودن دولتها ابدی و دائمی نیستند و دولتی که دیروز مشروع بود ممکن است امروز یا فردا نامشروع باشد .تاریخ دولت اسلامی را بسرعت می توانیم مرور کنیم سال اول هجرت را در نظر بگیرید دولتی پیدا شد به دست آخرین پیامبر خدا اما 6 دهه گذشت اما در دهه ششم و در سال 60 هجری سکان دار این دولت یزید شده است، یعنی تحولی از پیامبری اوللعزم به عنوان رهبر دولت اسلامی تا خلیفه های بزرگی چون ابوبکر، عمر، عثمان و امام اندیشمند و معصومی چون علی ابن ابیطالب (ع)و سپس سیاست مندان قدرتمندی چون معاویه و آنگاه حکومت ناتوان و آشفته ای چون یزید. یعنی 60 سال دولت اسلامی چنان شیبی پیدا کرده است که از پیامبر معصوم به آدمی مثل یزید رسیده است و معلوم است این دولت مشروعیت خود را ازدست می دهد و باید نیز از دست بدهد .
@Davood_Feirahi
🌷🌷🌷
مخنف می گوید :
چون سر حسین ( ع ) را به سمت الجصاصه بردند
و از تکریت عبور کردند به دیر مسیحیان رسیدند
راهب دیر از آنان پرسید که این سر از آن کیست ؟
گفتند از آن کسی که بر امیرمومنان یزید بن معاویه خروج کرده است
راهبِ جوانی آن جا بود به پیر دیر گفت :
این سر فرزند دختر پیامبر مسلمانان است .
پیر گفت : زنهار! برو و ناقوس های دیر را به صدا دربیاور تا خدا و خلقش بدانند که ما بری از این مسلمانانیم که بر فرزند پیامبرشان نیز رحم ندارند !
" تاریخ طبری به نقل از مقتل ابی مخنف "
#آفتاب_کربلا👇
☀️@AftabeKarbala
طبری امام حسین را نه مظلوم می داند و نه شهید!
مظلومیت و شهادت دو شاخصه ی مهم در تاریخ برای امام حسین است تا آنجا که او با این دو امتیاز به «شهیدِ مظلوم»شهره ی آفاق است،با این حال طبری گویی در تاریخش می خواهد به هر ترتیبی شده از این دو امتیاز روی گرداند که هر کدام را اینک به اجمال برمی رسیم:
1 . طبری با این که کشتگان در حمله ی اعراب به ایران را در جنگ قادسیه و غیره به وضوح شهید می خواند و واژگانِ شهادت و شهید و شُهدا را در حق آنها بسیار به کار می برد(ر.ک:تاریخ الطبری3 /283،292،352،364؛4 /79،دار احیاء التراث العربی،بیروت،1429ق)اما به بابِ مقتل الحسین در تاریخ طبری از اول تا آخر که نگاه می کنیم هرگز از واژگانی چون شهادت و شهید اثری نمی بینیم.!
البته طبری هم مانند بسیاری ازمحدّثانِ متقدّم، آرا و حرفهایش را در لابه لایِ اخباری که برگزیده است نشان می دهد تا زیرکانه از ابرازِ صریحِ عقائدش خود را دور نگه دارد،با این حال طبری بر خلافِ کشتگان در فتوحات،در گزارش از شهادتِ امام حسین و یارانش همه جا از واژه ی«قُتِلَ/کشته شد»استفاده می کند فقط در پایانِ گزارشش ازوقایع سال 61 یک جا در ضمن شعری، آن هم از زبان دو شخص بسیارمنفور- یعنی عبیدالله بن الحر الجعفی و عبیدالله بن زیاد- حضرت حسین را شهید می خواند که این هم بیشتر به مسخره می ماند!(همان/317).
2 . طبری اباء دارد حضرت حسین را حتی «مظلوم»بنامد! در میان اخبار مفصلی که در باب مقتل الحسین برگزیده است یک بار هم دیده نشد که ازآن حضرت با عنوانِ مظلوم یاد کند،طبری به جای امام حسین همه جا عثمان را مظلوم می نامد،علاوه بر حوادثِ سال 36 و 37 حتی در باب مقتل الحسین هم ضمنِ گزارشِ وقایعِ سال 60 و 61 نیز عثمان را به جای حضرت حسین مدام مظلوم می خواند!(همان4/312؛5/7،278)به این ترتیب گویی طبری می خواهد به خوانندگانِ تاریخش چنین القاء کند که عاشورا و قتلِ حسین تاوانِ قتل عثمان بوده است برای همین در گزارش فجایع کوفه و کربلا هم به هر بهانه ای از عثمان نام می برد(همان5/278،292،293،314)وی با این که بخشی از تاریخش را به مرثیه هایی در رثای عثمان اختصاص میدهد(همان4/287-289)اما این کار را هرگز در حقِ حضرت علی و امام حسین و شهدای کربلا نمی کند.طبری حتی جسارت را تا آنجا می رساند که با نقلِ شعری ازحسان بن ثابت در رثای عثمان می خواهد خونِ عثمان را به گردنِ حضرتِ علی بیاندازد!(همان4/289)این همه تحریف انسان را ناخواسته به این سوء ظن وامی دارد که بگوید:نکند طبری هم عثمانی مذهب بوده است!؟
محمد صحتی سردرودی/ 12 / 7 / 98 / قم.
🏴@m_sehati🏴
راستی طبری امام حسین را نه مظلوم می داند نه شهید!؟(بخش دوم)
بخش نخست از این نوشتار حاصلِ مطالعه ی تاریخ طبری از قتل عثمان تا عاشورا و فجایع پس از عاشورا تا مرگ یزید بن معاویه بود که نشان می داد طبری سیدالشهدا(ع) را نه مظلوم می داند نه شهید!
اما ما به مطالعه ی تاریخ طبری از سال 36 تا 63 بسنده نکردیم و این کار را تا سال 68 هم پی گرفتیم به امید این که در گزارش از قیام توّابین و معرکه ی مختار آن دو امتیاز(یعنی مظلومیت و شهادتِ حسین)را طبری از زبانِ کسانی که میان مسلمانان اعتباری داشته باشند نقل کند و به نوعی ولو به تلویح عقل و صداقتشان را دست کم خود بپذیرد و اگر هم نپذیرفت ساکت باشد اما دریغا که فقط از زبان دو نفر دیدیم نقل کرده و هر دو را نیز به صراحت تقبیح و در نتیجه سخنشان را بی ارزش نمایانده است:
1 . نخست در ضمن خبری از مختار ثقفی نقل می کند که می گفت کاری خواهم کرد که روزی مردم بگویند مختار به خونخواهی مظلوم شهید برخاسته است و بلافاصله در روایت بعدی طبری از راوی فوق نقل می کند که بعدها این پیشگویی را که گویی مختار از غیب خبر داشت که چنان می گفت به حجاج بن یوسف ثقفی گفتم،حجاج خندید و شعری به سخره ازمختار خواند حاکی از این که وی از این قبیل حرفها زیاد می گفت و در عوام فریبی بی نظیر بود.(تاریخ الطبری5/386)و روایات بسیاری می آورد که مختار محمد حنفیه را با اصرار امام مهدی می خواند(همان5/379،391؛6/73)بالاخره با نقل ابیاتی ازمتوکل لیثی به مطلعِ:
قتلوا حسینا ثمّ هم ینعونه انّ الزمان بأهله أطوارُ
پیروانِ مختار را گمراهتر از سربازانِ دجّال می داند:
ما شرطة الدجّالِ تحت لوائه بأضلّ ممّن غرّه المختارُ(همان6/78-79).
آخر و عاقبتِ مختار را چنان گزارش کرده که گویی به خدا و آخرت باور نداشته و هر چه کرده بود فقط از سر نژادپرستی بوده است(همان6/106؛دینوری،الاخبارالطوال/307).
2 . دیگر از زبان سلیمان بن صرد است که طبری حضرت حسین و یارانش را شهید می نامد(همان6/9)اما افزون بر آن که کار سلیمان را با نقل روایاتِ بسیاری به نوعی انتحار می نمایاند در اینجا نیز بلافاصله در ضمن روایت بعدی وی را «مذموم العقل والفعل»می شناساند!(همان6/10).به این ترتیب سخنان آن دو را در چشمِ خوانندگانِ تاریخش بی ارزش و نادرست نشان می دهد و خود نیز حتی یک بار هم شده در حقِ حضرت حسین نمی نویسد:«استشهد/شهید شد»بلکه همه جا می نویسد:«قتل/کشته شد».
دریغا که طبری این دو امتیاز(مظلومیت و شهادتِ سیدالشهدا)را نه فقط از زبان اصحابِ پیامبر، مثل جابر بن عبدالله انصاری حتی از امام سجاد و باقرالعلوم (ع) و حضرت زینب وسُکینه بنت الحسین و غیرهم هم نقل نمی کند بلکه بدتر از همه این که در ضمن مجادله ی یزید بن معاویه با امام سجاد و حضرت زینب، یزید را ناداتر از آن دو به قرآن و اسلام نشان می دهد که گویی با قرائتِ آیاتی از قرآن خود را محق و معاذ الله حضرت حسین را ناحق می شناساند!(همان5/311،313)
آری طبری نه از خطبه های حضرت زینب و امام سجاد در کوفه و شام کلمه ای نقل می کند و نه از سخنان آنها در دفاع از شهادت و حقانیتِ حسین در برابر ابن زیاد و یزید به وضوح روایتی می آورد و آن مجادله را نیز میان زین العابدین و یزید با آیه ای از زبان یزید می بندد که گوید:«و ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم/هر مصیبتی که به شما رسیده نتیجه کردارتان بوده است»(سوره شوری، آیه 30) طبری دو بار این گفتگو را با همین آیه به پایان می برد تا با توجه به معنای آیه نشان دهد که به حسین بن علی و یاران و اهل و عیالش هر مصیبتی که رسید جزای اعمالشان بوده است!(همان5/311،313).
برای همین است که می بینیم وهّابیها روایتِ طبری را از عاشورا مقدّمه ی روایتِ ابن تیمیه می بینند و بابِ مقتلُ الحسین از تاریخ طبری را با رساله ی رأسُ الحسین از ابن تیمیه با هم منتشر می کنند زیرا که طبری و ابن تیمیه در تحریفِ عاشورا و تبرئه ی یزید بن معاویه همدل و همگامند.
محمد صحتی سردرودی/ 14 / 7 / 98 / قم.
🏴@m_sehati🏴
طبری نه فقط در تبرئه ی یزید می کوشد بلکه از محبوبیتِ معاویه در میانِ مردمانِ روزگارش نیز دم می زند!
پیشتر گفتیم که طبری در تبرئه ی یزید می کوشد و دامن وی را از فاجعه ی عاشورا مبرّا می نمایاند و همه کاسه کوزه ها را سرِ ابن زیاد می شکند اما از آنجا که هوادارانِ طبری - که بیشتر انقلابیون هستند- باز به دفاع از طبری برخاستند و از ما برای این جفای طبری سند و مدرک خواستند اینک برای نمونه نقل می کنیم که طبری گاهی می نویسد:«یزید وقتی فهمید حسین را کشته اند چشمهاش پر از اشک شد و گفت: من از طاعتِ مردم بدون کشتنِ حسین هم راضی می شدم! خدا پسر سمیه را لعنت کناد، به خدا اگر من با حسین مواجه می شدم او را عفو می کردم،خدا حسین را رحمت کناد.(تاریخ الطبری5/310)و همین معنا را در صفحه ی بعد(311)دوبار تکرار می کند حتی در صفحه ی 312 می نویسد که یزید پس از لعن ابن زیاد و تکرار غرضِ پیشین اش افزود:«اگر من بودم با تمامِ توانم از حسین دفاع می کردم ولو این که در این دفاع بعضی از فرزندانم نیز کشته می شدند اما چه می شود کرد که قضا و قدر خدا همان بود که شد!» باز در یک صفحه ی بعد(313) همین معنا را با الفاظ دیگری نقل می کند تا آنجا که از زبان سُکینه دختر امام حسین روایت می کند که او می گفت:«به خدا کافری ندیده ام که بهتر از یزید باشد»! باز در صفحه ی 314 از زبان یزید نقل می کند که گفت:«خدا ابن زیاد را بکشد که در کشتنِ حسین عجله کرد»گویی ابن زیاد نه به دستور مستقیم و مؤکّد خودِ یزید که خودسرانه این جنایت را مرتکب شده بود!
شگفتا که نه در گزارشِ فاجعه عاشورا و نه در قتلِ عام مردمِ مدینه- یعنی واقعه ی حره- و نه در تخریبِ کعبه، طبری هرگز از آن اشعارِ کفرآمیزی که یزید پس از عاشورا خوانده بود«لیت اشیاخی ببدر شهدوا...»سخنی ولو با اشارتی مجمل به میان نمی آورد تا در آخر کتابش که گویی به مناسبتی مجبور می شود نامه ای را که به خواستِ معتضدِ عباسی از مأمون الرشید یافته بودند شعر کذایی را بالاخره در ضمن آن بیاورد زیرا که معتضد می خواست آن نامه را در مساجد و منابر قرائت کنند جای تعجب است که اینجا نیز که طبری شصت سال از عمرش گذشته باز با زیرکی از محبوبیتِ معاویه در میان مردم آن هم در شهر بغدادِ آن روز سخن می سراید و این محبوبیتِی را که ادعا می کند هم پیش از نقلِ نامه مأمون و هم پس از نقل آن خود بدون واسطه می نویسد تا به این ترتیب محتوای آن نامه را که شاملِ شعرِ کذایی هم هست به زیر سؤال ببرد(همان10/260 با تکرار،نیز همان10/226) دل آزارتر از همه این که طبری افزون بر این که ادعا می کند در بغداد آن روز(یعنی سال284) از ترس مردمِ مسلمان نمی شد معاویه و یزید را لعن کرد چنان که معتضد از خلفای بنی عباس هم با همه اقتدارش نتوانست بلکه مسلمانان در آن روزگاران در دو مسجدِ جامعِ بغداد وقتی آب می خوردند یا به کسی آب می دادند به روحِ معاویه رحمت می فرستادند و از او به نیکی یاد می کردند!(همان10/260)!
اینجاست که جا دارد گفته شود: امان از دست آن تعصّبِ مذهبی و ای وای از این انقلابیگری!
نیز جا دارد در پاسخ به هوادارانِ طبری که گویند دیگران هم برخی از این اخبار را نقل کرده اند گفته شود: دیگران حتی به قول خودتان شیخ مفید هم - البته اگر چنان نقلهایی داشته باشد- بیشتر از طبری گرفته و نقل کرده اند و در این راه پیروِ طبری خوانده می شوند.
محمد صحتی سردرودی/ 17 / 7 / 98 / قم.
🏴@m_sehati🏴
#سیرهء علمای اهل تسنن در نقل حقایق و شیوه برخورد با نقل احادیث (۱۴)
❕❗️طبری امام حسین علیه السلام را نه مظلوم میداند و نه شهید!!!
〰〰〰〰〰〰〰▪️▪️
مظلومیت و شهادت دو شاخصه ی مهم در تاریخ برای سیدالشهداء علیه السلام است تا آنجا که او با این دو امتیاز به «شهیدِ مظلوم»شهره ی آفاق است،
با این حال طبری گویی در تاریخش میخواهد به هر ترتیبی شده از این دو امتیاز روی گرداند که هر کدام را اینک به اجمال بررسی میکنیم:
1⃣ طبری با این که کشتگان در حملهء اعراب به ایران را در جنگ قادسیه و غیره به وضوح #شهید میخواند و واژگانِ شهادت و شهید و شُهدا را در حق آنها بسیار به کار می برد.
(ر.ک:تاریخ الطبری3 /283،292،352،364؛4 /79،دار احیاء التراث العربی،بیروت،1429ق)
اما به بابِ مقتل الحسین علیه السلام در تاریخ طبری از اول تا آخر که نگاه میکنیم هرگز از واژگانی چون شهادت و شهید اثری نمی بینیم.!!!
البته طبری هم مانند بسیاری ازمحدّثانِ متقدّم، آرا و حرفهایش را در لابه لایِ اخباری که برگزیده است نشان می دهد تا زیرکانه از ابرازِ صریحِ عقائدش خود را دور نگه دارد،
با این حال طبری بر خلافِ کشتگان در فتوحات،در گزارش از شهادتِ امام حسین علیهالسلام و یارانش همه جا از واژه ی«قُتِلَ/کشته شد»
استفاده می کند؛
فقط در پایانِ گزارشش ازوقایع سال 61 یک جا در ضمن شعری،
آن هم از زبان دو شخص بسیارمنفور- یعنی عبیدالله بن الحر الجعفی و عبیدالله بن زیاد- امام حسین علیهاسلام را شهید می خواند که این
هم بیشتر به مسخره می ماند!
(همان/317).
2⃣ طبری اباء دارد حضرت امام حسین علیه السلام را حتی «مظلوم»بنامد!
در میان اخبار مفصلی که در باب مقتل الحسین علیه السلام برگزیده است یک بار هم دیده نشد که از آن حضرت با عنوانِ مظلوم یاد کند،
طبری به جای امام حسین علیه السلام همه جا عثمان را مظلوم می نامد،
علاوه بر حوادثِ سال 36 و 37 حتی در باب مقتل الحسین علیه السلام هم ضمنِ گزارشِ وقایعِ سال 60 و 61 نیز عثمان را به جای حضرت حسین علیه السلام مدام مظلوم می خواند!
(همان4/312؛5/7،278)
❗️❕به این ترتیب گویی طبری می خواهد به خوانندگانِ تاریخش چنین القاء کند که عاشورا و قتلِ حسین سلام الله علیه تاوانِ قتل عثمان بوده است
برای همین در گزارش فجایع کوفه و کربلا هم به هر بهانه ای از عثمان نام میبرد!
(همان5/278،292،293،314)
وی با این که بخشی از تاریخش را به مرثیه هایی در رثای عثمان اختصاص میدهد
(همان4/287-289)
اما این کار را هرگز در حقِ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام و امام حسین سلام الله علیه و شهدای کربلا نمی کند.
❗️❕طبری حتی جسارت را تا آنجا می رساند که با نقلِ شعری ازحسان بن ثابت در رثای عثمان می خواهد خونِ عثمان را به گردنِ حضرتِ علی علیه السلام بیاندازد!(همان4/289)
!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این همه #تحریف انسان را ناخواسته به این سوء ظن وامی دارد که بگوید:
نکند طبری هم عثمانی مذهب بوده است!؟
@borrhan
📖 "نه درازی باریک بود و نه کوتاهی خُرد، بل که میانۀ این هر دو بود: راستاندام ِ تمامپشت. رویی داشت نه گرد و برآمده چون رویِ فربهان و نه خشک و نزار چون رویِ نحیفان، بل که روی گِردِ بهقاعده بود: سپید و روشن و لطيف. چشمی داشت سپیدهها سپید و سیاهه سیاه، مُژگانی راست به هم دررُسته، دراز و بسیار. انگشتانش، هم از آنِ دست و هم از آنِ پای، درشت و بزرگ. کفهایِ وی نرم چون حریر بود و چون از جایِ خود برخاستی و میرفتی، از چُستى همانا که مرغ بود که میپرید. و در میان دو کتفش، مُهرِ نبوّت بودی. و او خود خاتم پیغامبران و مِهترِ عالمیان بود و در سَخا از همه بهتر بود و در شجاعت از همه بیشتر بود و در فَصاحت از همه نیکوتر و تمامتر بود و در عهد و پیمان از همه درستتر بود و در خوی و خُلق از همه نیکوتر بود و در تعيّش با مردم از همه بزرگتر. بر بدیهه، چون وی را بدیدندی، از وی هیبت داشتند و چون با وی مُخالَطَت کردندی، وی را چون جان و دل دوست گرفتندی. نه پیش از وی، مثلِ وی کسی توانستندی دیدن و نه بعد از وی، کسی مثلِ وی تواند یافتن."
@ehsanname
🔺این وصفِ رسول خاتم(ص) از «سیرت رسولالله» نمونهای از تواناییهای زبان فارسی است. وصفی دقیق و پر از جزئیات که در عین حال بسیار هم موجز است، به علاوه نوع انتخاب کلمات طوری است که تناسبهای متن، به آن نوعی ریتم و حرکت هم داده. این کتاب را ابنهشام ِ بصری در قرن سوم نوشته، قاضی رفیعالدین اسحاق همدانی در قرن ششم به فارسی برگردانده، دکتر اصغر مهدوی آن را تصحیح کرده و استاد جعفر مدرسصادقی در سری «بازخوانی متون» آن را در میان سایر شاهکارهای نثر فارسی، به شکلی خوشخوان آماده کرده است.
@ehsanname
✍️ علی زمانیان
🖊 تحریف سوم
سه گونه دغدغه و نگرانی در باره ی روایت هایی که از عاشورا می شود، وجود دارد. نگرانی هایی که با عنوان کلی "تحریف" عاشورا از آن نام می برند. تحریف، به نحو مختصر، همه ی آن چیزی است که به عاشورا اضافه و یا از آن کم می شود. البته عمده ی تحریفات، افزودنی هایی است که از سوی علاقه مندان و پیروان، اتفاق افتاده است. تحریف ها، عموما از سرخیرخواهی و برای پررنگ تر کردن آن واقعه بوده است. اما به هر تقدیر، تغییر دلخواهانه ی رویداد تاریخی، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، تحریف محسوب می شود. تحریف ها چنان پرحجم و انبوه است که حقیقتا روایت صادقانه و درست واقعه ی کربلا، کاری سخت و برخی مواقع ناممکن می نماید.
@sokhanranihaa
اما آن سه گونه دل نگرانی، ناظر است به سه گونه تحریفی که باید آن ها را از یکدیگر متمایز کرد و مورد تامل و واکاوی قرار داد. ناگفته نماند هر یک از تحریفات سه گانه، به علت هایی رخ داده و می دهد و هر یک، نتایج و پیامدهایی دارند. اگر آثار و نتایج را با هم سنجش کنیم، می توانیم بفهمیم کدام تحریف، از آن جهت که آثار سوء بیشتری داشته است، مهمتر است. و مهمتر یعنی این که نیازمند دقت و وارسی بیشتری است. باید بیش از موارد دیگر به آن پرداخت و آن را اصلاح نمود. پیش از آن که آن سه گونه تحریف آورده شود، باید به این نکته نیز اشاره گردد که بیشترین حجم توجه منتقدین به نوع اول تحریف بوده است و بیشترین سرمایه ی دانشی خود را در این راه نهاده اند. و کمترین توجه به تحریف نوع دوم و شاید اصلا توجه به تحریف نوع سوم نداشته اند.
اما آن سه گونه تحریف که سبب نگرانی هایی شده است کدام است؟
🔻تحریف عاشورا را می توان در سه گروه زیر صورت بندی کرد:
❗️1. تحریفاتی که معطوف به جزییات آن رویداد غم انگیز است.
مرحوم مطهری در دوجلد کتاب حماسه ی حسینی به این نوع تحریفات عاشورا پرداخته اند. گاهی در واقعه چنان تغییر ایجاد می کنند که آن را از باورپذیری خارج می کنند. این سخن بدان معنا است که افزودنی هایی به داستان عاشورا اضافه می شود که عقل عرفی و فهم انسانی آن ها را نمی تواند قبول کند. به عنوان مثال، تعداد لشگریان یزید را تا هشتادهزار نفر هم ذکر کرده اند. با جنگ و مدیریت صحنه ی نبرد هم که آشنا نباشیم از خود می پرسیم برای تعداد اندک همراهان امام حسین، چه ضرورتی به این همه لشگر بوده است؟ به هر حال دستکاری رویداد و روایت کاذب از آن، اولین تحریف آن واقعه است.
❗️2. تحریفات معطوف به رویکرد و هدف و گفتمان عاشورا
کسی مانند مرحوم صالحی نجف آبادی در کتاب شهید جاوید، سعی کرده است خوانش نو و تحریف نشده ای از عاشورا ارائه دهد. جنگی مرسوم میان قبایل و نزاع میان انسان هایی که بارها در تاریخ اتفاق افتاده است. و عاشورا هم یکی از همان جنگ ها است. اما رویکرد برخی چنان است که عاشورا را لباس اسطوره و راز می پوشانند و آن را از دسترسی تحلیل بیرون می برند. هدف و یا گفتمان عاشورا را وارونه نمایش می دهند.
کسانی سعی کرده اند با شرح قابل قبولی از عاشورا، هدف و رویکرد آن را توضیح دهند. مثلا توضیح بدهند که رویداد کربلا، رویدادی ظلم ستیزانه و یا عدالت خواهانه بوده است.
❗️3. تحریف معطوف به جابجایی حاشیه و متن
این گونه تحریف یعنی، محرم و عاشورا را که رویداد تاریخی است و حاشیه ای بر دین ورزی است، به جای متن دین گذاشتن.
تحریف نوع سوم، ریشه ای ترین تحریف است. این نوع از تحریف است که کمتر مورد توجه بوده است. اینک وقت آن است که به این نوع از تحریف پرداخته شود و زوایای آن شرح و تبیین گردد. تحریف نوع سوم، نتیجه و پیامد دو تحریف پیشین است. چنین می شود که محرم و عاشورا، به جای آن چیزی می نشیند که خود امام حسین برای احیای آن قیام کرد. افراط ها و کج فهمی ها، عاشورا را به بنیادها می برد و برجای باورهای دینی می نشاند. به همین علت است که زیارت رفتن جای مسجد را می گیرد و خواندن زیارت نامه جای قرآن خواندن را. به همین علت است که جامه ی سیاه، سفره ی نذری، سینه زدن و نمایش های خیابانی جای دین را و آیین جای ایمان را می گیرد. و در نهایت، احساسات زودگذر بر جای رفتار صالح و باورهای سنجیده می نشیند و در نتیجه، دینداری از مدار خویش خارج می شود و به جای آن که دست ما را در کوران زندگی بگیرد، هم به روان ها و هم به روابط اجتماعی لطمه وارد می کند.
تحریف سوم، حتی از ماهیت عاشورا چیزی باقی نمی گذارد زیرا، عاشورا، در آیین هایش جای دین و ایمان را می گیرد.
🗓 به تاریخ سال 96
.
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
از لطف و پیگیری شما ممنونم و بدیهی است که بنده در این مجال اندک نمی توانم همه جوانب موضوع را شرح دهم. توضیح آنچه عرض کردم به دقت در اوضاع در میان خود بنی امیه و مخالفان و رقبای سیاسی دارد که بخش هایی از آن را پیشتر عرض کردم و البته اینها استنباط بنده از مجموع روایات است. راست است که معاویه برای پسرش بیعت گرفت، اما هم خود یزید و هم اصل موروثی بودن مخالفان جدی داشت. ما معمولا فقط به مخالفان جانشینی یزید در بین دیگر قبایل و تیره ها و عشیره ها دقت می کنیم، حال آنکه شماری از شیوخ بنی امیه هم خلافت او را بر نمی تابیدند. از طرف دیگر، فرزندان یزید هم در آن وقت نوجوان بودند. این موضوع آینده سیاسی ادامه خلافت در اولاد معاویه را در ابهام فرو می برد و در تحریک و تحریض مخالفان تاثیر تمام داشت. یعنی با حذف یزید راه برای سایر رقبا باز می شد. حالا رقبا که بودند؟ مروان که از دوره پیامبر خوشنام نبود و عثمانی ها هم بر سر قضایای مربوط به عثمان از او دلخوشی نداشتند، برای رسیدن به تخت خلافت چند مانع بزرگ داشت. چه کسی با امام حسین علیه السلام تنها نواده ذکور پیامبر و فرزند فاطمه زهرا در مقام قیاس بود؟ نه فقط در بین جماعت شیعه امیرالمؤمنین بلکه در بین طبقات مختلف هم سیدالشهدا محبوبیت تمام داشت. نفر بعدی عبدالله بن زبیر بود که خودش هم صحابی بود و ادعاها و هوادارانی داشت. حتی بعضی از سنتی ها به عبدالله بن عمر هم نظر داشتند. بدین ترتیب، در وقت مرگ معاویه، مروان از هرکسی به تخت خلافت دورتر بود و در صورتی که شام را هم می داشت، با وجود این رقبا دست کم دو منطقه زیر نگین او در نمی آمد. یکی عراق و سرزمین های وابسته به آن تا اقصای شرق بود و دیگری حجاز. کنار زدن این رقبا هم کار آسانی نبود. اما می شد رقبا را به نام یزید و تا حد ممکن به دست او کنار زد و بدنامی آن را بر گردن او گذاشت و یارگیری کرد. مروان نخست در مدینه و در دارالاماره، حاکم را به قتل سیدالشهدا برانگیخت ولی حاکم نپذیرفت و مروان به او گفت کار را سخت کردی. به محض اینکه امام رو به سوی کوفه نهاد و ابن زیاد علاوه بر بصره حاکم کوفه هم شد و شهر قبل از ورود او تقریبا در دست شیعیان بود، مروان نامه کوتاهی شامل چند سطر به ابن زیاد نوشت: حسین بن علی رو به سوی کوفه دارد و حسین پسر فاطمه است. والسلام. مروان با توجه به تجربه سابق در دوره عثمان که نامه اش لو رفته و خودش به دردسر افتاده بود این بار نامه را طوری نوشت که اگر هم به دست کسی افتاد چیز خاصی از آن استنباط نشود، ولی ابن زیاد مطلب را گرفت. حالا می رسیم بر سر ابن زیاد. او از اختلافات شدید در بین بنی امیه بر سر خلافت یزید اطلاع داشت و می دانست که الامر لا یتم! اگر پای حسین بن علی به کوفه برسد برای او جایی نخواهد بود و حتی به احتمال بسیار جان به سلامت نخواهد برد. چنانکه بعد از واقعه کربلا و شاید چند روز مانده به کشته شدنش به صراحت گفت که اگر حسین را به قتل نمی رساندم خودم بهقتل می رسیدم. از طرفی عبدالله بن زبیر را هم باید در نظر می گرفت و می دانست که در خلافت او هم جایی ندارد. اما اگر خلافت به مروان می رسید چه؟ اینمحاسبه کمابیش ساده او را به مروان نزدیک می کرد. وقتی خبر مرگ یزید به بصره رسید ابن زیاد به منبر رفت و خبر مرگ او را داد و کوچکترین اشاره ای هم به جانشین او نکرد. بعد هم به شام رفت و همو بود که همگان را به بیعت با مروان تشویق کرد و جنگ های چند روزه در شام بین ضحاک بن قیس و هواداران شاخه سفیانی و هواداران مرواننشان داد که حتی شام هم به راحتی به مروان نرسید. مروان از همانجا ابن زیاد را بر عراق گماشت. تا اینجا کار مطابق محاسبات او پیش رفته بود. مروان مثل معاویه شده بود و خود او مثل پدرش. در واقع ابن زیاد خلیفه نمی شد ولی می توانست مثل پدرش شریک خلافت باشد. می دانیم که حاکم عراق از زمان زیاد و حتی بعد از آن هم در سرتاسر دوره اموی در واقع شریک خلافت بود. اینکه عرض کردم ابن زیاد هواهایی در سر داشت از این جهت بود که می دانست پس از مرگ معاویه، بلندپروازی او با وجود این رقبا و مخالفان یزید حتی در بین شیوخ بنی امیه به جایی نخواهد رسید و حتی ممکن است نه فقط به عزل از حکومت، بلکه به قیمت جان او تمام شود.
بدیهی است که بنده قصد ندارم از گناه یزید ملعون بکاهم ولی سرعت حوادث در عراق به نحوی پیش می رفت که امکان نظارت مستمر او عملا وجود نداشت و به همین سبب وقتی کاروان اسرای کربلا را نزد او حاضر کردند سخت شگفت زده شد و گفت من به اطاعت ابن زیاد به کمتر از این هم راضی بودم! این مطالبی که تاکنون عرض کردم نگاه به اردوگاه خلافت بود، اما در اردوگاه سیدالشهدا مسائل دیگری جریان داشت که بکلی از لون دیگری بود...
درباره اموی ها و روابط و اختلافات میان آنها هنوز خیلی جای تحقیق هست. قصد ندارم وقت شما را بگیرم و فقط به رووس مطالب اشاره می کنم.
می دانیم که معاویه میل داشت خلافت را موروثی کند ولی در اوایل خلافت او پسرش یزید هنوز بسیار جوان بود؛ گذشته از اینکه مراقبت های معاویه برای اینکه از او خلیفه بسازد نتایج قابل قبولی به بار نیاورده بود. بنابر این برای آنکه خلافت از خاندان ابوسفیان بیرون نرود و دیگر اهداف قابل توجه دیگر، زیاد را در نظر گرفت تا با الحاق به ابوسفیان بهخود نزدیک و از کفایت او در کار اداره سرزمین های شرقی استفاده کند. مطابق یک روایت جالب، یکی از برادران مروان صریحا گفته بود که منظور معاویه از این نمایش مسخره اینست که خلافت به ما نرسد. از ملاحظه مجموع روایات اینطور به نظر می رسد که زیاد تا اندکی بعد خلافت امیرالمؤمنین چون نسب عربی درست و حسابی نداشت چندان خوشنام نبود، گرچه به مدیریت و فصاحت و بلاغت شناخته می شد و مدتی هم در فارس عامل امیرالمؤمنین بود و بعد از شهادت آن حضرت قدری هم آنجا ماند. بدنامی زیاد و مادرش بیشتر از ماجرای استلحاق شروع شد. گرچه حکمرانی زیاد بر عراق و کل سرزمین های شرقی از نظر ایجاد امنیت با مشت آهنین و رونق اقتصادی و اصلاحات دیوانی موفقیت آمیز بود آن بدنامی بر زندگی او و خانواده اش سایه انداخته بود و کمکم به کینه ضد عربی تبدیل شد. به نحوی که گفته اند او از نخستین کسانی بود که در مثالب عرب کتابی فراهم آورد. آن کتاب تا عهد عبدالملک موجود بود و همین خلیفه گفته بود آن را آتش بزنند. این کینه ورزی با عرب و اسلام به پسرش ابن زیاد هم رسید. در واقع سیدالشهدا در نظر ابن زیاد نمونه اعلای شرافت عربی و اسلامی با هم بود و به همین سبب در نامه به ابن سعد نوشت قسم خورده ام که اگر حسین را کشتم فرمان دهم تا اسب بر بدنش بتازانند. این از جنبه شخصی ابن زیاد بود که مروان خبیث خیلی خوب از آن خبر داشت و می دانست که ابن زیاد به اندازه کافی انگیزه برای شهادت سیدالشهدا دارد و اجازه هیچ گونه مصالحه نخواهد داد و همینطور هم شد. در گزارش واقعه کربلا تعبیر "حکم ابن زیاد" بسیار مهم است. "حکم ابن زیاد" چه بود؟ بیعت با یزید؟ چرا با این تعبیر؟ یا بیعت با خودش؟ منظور از آن چندان روشن نیست. شاید همان وقت هم روشننبوده. به هر حال شاید ابن زیاد خلافت خود را دور از دسترس می دید ولی به داشتن مقامی مانند پدرش بر عراق و کل سرزمین های شرقی بسیار مایل بود و مروان هم بعد از نشستن بر تخت خلافت او را برای تسخیر عراق و امارت بر آن بدان سوی گسیل کرد اما عراق در این وقت مثل دیگ هفتجوش بود و آخر سر هم ابن زیاد به آرزوی خود نرسید و در حالی که هنوز جوان بود کشته شد و جسدش را به آتش کشیدند.
🔊 فایل صوتی
سخنرانی محمد صحتی
در روز تاسوعا شهریور 1398
تحت عنوان : تحریف های مبنایی در فرهنگ عاشورا
امام حسین نه تنها هدفش برپاییِ «حکومتِ اسلامی» نبود بلکه می خواست کاری کند که اسلام را از شرِّ حکومتِ اسلامی نجات دهد.
آنان که خیال می کنند هدفِ حضرتش در خروج ازمدینه و سپس از مکه به سوی کوفه برپایی حکومت اسلامی بود ناخواسته و شاید هم از سرِ تعصبِ مذهبی آن حضرت را متّهم به تحصیلِ حاصل می کنند زیرا یزید هم حکومتش به ظاهر «حکومت اسلامی» بود که خود را جانشینِ پیامبر«خلیفة النبی»می پنداشت و برای همین اکثرِ مسلمانانِ آن روز را در پیِ خود داشت تا آنجا که امام سجاد (ع) می گفت:
« در آن روز- یعنی عاشورا - سي هزار مرد، او – یعنی امام حسین – را محاصره کردند كه خود را از اين امت مي پنداشتند و همگي با ريختن خون او، به خداي عزوجل تقرّب مي جستند= «کلّ یتقرّب الی الله عزّ و جلّ بدمه»!(ر.ک: مقتل الحسین علیه السلام به روایت شیخ صدوق، ص 156 ).
جای شگفتی است که هوادارانِ نظریه ی حکومت در هدفپژوهیِ امام حسین خیال می کنند با جایگزین ساختن امام حسین به جای یزید همه کارها درست می شد!
غافل از این که مشکل فقط وجود یزید نبود بلکه مشکلِ اصلی فسادِ اُمّت بود و برای همین حضرت خود یکی از اهدافِ مهمّش را « اصلاحِ امّتِ جدّش » اعلام کرد نه کشتنِ یزید.
از طرفی در این هم تردیدی نیست که بزرگترین و بدترین فساد مسلمانان ( امّت) همین بود که دین را تبدیل به دولت و حکومت ساخته بودند و تازه می خواستند این حکومت کذایی را موروثی و ملوک الطوائفی هم بکنند و امام حسین می خواست کاری کند که این تبدیل و تحریفِ بزرگ رسوا شود و رسمیت و مشروعیت نیابد.
چه قدر به مساله، ساده و سطحی می نگرند آنها که خیال می کنند با تسخیر کوفه توسط آن حضرت، مدینه ی فاضله تحقق می یافت!
حال از این مهم هم بگذریم که در آن اوضاع و احوال این کار ناممکن بود از این نمی توان گذشت که در بهترین حالت – یعنی در صورتِ تسخیر کوفه و بصره – دوباره جنگهای فرسایشی میان عراقیها و شامیها مثل دوران خلافتِ مولا علی بلکه بسیار بدتر از آن از سر گرفته می شد و این تازه خود سرآغاز بلایا و گرفتاریها بود و امام حسین که خود از نزدیک و در کنار پدرش آن همه گرفتاریها را دیده بود چگونه می توانست بخواهد که باز به آن عصرِ عسرت و غربتِ حق باز گردد و مسلمانان را دوباره به جان هم اندازد؟!
مگر می توان گفت که حضرتش جنگهای جمل و نهروان و صفین و لیلة الهریر را به این زودی فراموش کرده بود؟!
آری:
دین دولت شده می رفت که مشروع شود
کربلا گفت که دین، عشق بُوَد دنیا نیست.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
⚫️ عاشورا، مقاومت در برابر تحقیر
عاشورا و آن واقعه ی دردناک، اینک چه نسبتی با زندگی ما برقرار می کند؟ این رویداد حزین، می خواهد چه درسی به ما بدهد؟ و ما در مواجهه ی با آن، چه باید بکنیم؟
کسانی که بر پیام های عاشورا انگشت تاکید نهاده اند، می خواسته اند بگویند که عاشورا، به منزله ی درسی است که می توانیم از آن بیاموزیم. اما چه چیزی می توانیم و باید بیاموزیم؟ عاشورا چه درس فراتاریخی و پیام فرافرهنگی دارد که پس از قرن ها می توانیم و باید در باره اش تامل کنیم؟ کسانی پیام ها و درس های عاشورا از منظرهای مختلف بیان کرده اند، اما از نظر نگارنده، عاشورا، یک پیام دارد. پیامی به ارزش همه ی تاریخ و انسانیت. پیام عاشورا این است: زندگی، شریف است. زیستن، زیباست. اما ارزش زندگی به خوب زیستن آن است. و رکن و پایه اصلی خوب زیستن و شرط اصلی خوب زیستن آن است که آدمی بتواند در کمال آزادگی بزید.
خوب زیستن، در وقتی که حاکمیت و قدرت مستقر، آدمی را به تحقیر می کشاند، ممکن نیست. از این رو امام حسین، برای خوب زیستنش، لاجرم باید در برابر تحقیر دستگاه حکومت، مقاومت می کرد. او زندگی اش را بر سر آن نهاد تا تحقیر نشود، او در برابر تحقیر مقاومت کرد. ایستادگی کرد و گردن فراز و آزاده، مرگ را به زندگی تحقیرشده برگزید. برای حسین، آزادگی، فضیلت بی بدیل بود. او حتی از دشمنانش می خواهد آزاده باشند. "آزادگی"، در برابر تحقیر و زندگی حقیرانه و سرکوب شده، تاب تحمل ندارد. زندگی شیرین را با شیرینی آزادگی در آمیخت.
▪️ زبان نهان و پیام پنهانش به همه ی ما این است: زندگی تحقیر شده، ارزش زیستن ندارد.
امام حسین قیام و اقدام نظامی نکرد. قصد جنگ و جدال هم نداشت. این را می شود از رفتارشان در همراهی خانواده و تعداد اندک همراهان فهمید. او مردی کارآزموده و جنگاور بود و می دانست قیام و جنگ، قانون خودش را دارد. کسی که می خواهد وارد جنگ شود، به جای زنان و فرزندان، ساز و برگ نظامی تمهید می کند. از این رو نمی توان عاشورا را قیامی مسلحانه معرفی کرد. تاریخ عاشورا هم این را تایید می کند. به ویژه آن جایی که امام حسین با پیشنهادهای متعدد به اردوگاه مقابلش، می خواهد از بروز جنگ جلوگیری کند. و البته اردوگاه مقابلش، آمده بود تا با جنگ، کار را یکسره کند و او ناچار به دفاع بود.
▪️ اما امام حسین آمده تا بگوید: زندگی بدون عزت، زندگی لگدمال شده، ارزش زیستن ندارد.
تحقیر و به خفت کشاندن، چنان کشنده است که از میان دو اتهام بزرگی که خداوند بر فرعون می زند، یکی از آن ها، این است که تو ملت را به استضعاف کشانده ای و تحقیرشان کرده ای و به خفت شان کشانده ای. حکومت یزیدی هم همان حکومت فرعونی بود زیرا همین روش را در پیش گرفته بود.
🔻 تحقیر را دست کم می توان در دو ناحیه صورتبندی کرد:
❗️1. تحقیر زبانی.
فروکوفتن و دشنام دادن و کسی را از شان انسانی به زیر کشاندن
❗️2. به رسمیت نشناختن و نادیده گرفتن دیگری و اساسا او را مادون خود قرار دادن.
🔻 نادیده گرفتن و به رسمیت نشناختن دیگران، از دو مولفه ی بسیار اساسی و بنیادین تشکیل می شود:
❗️1. ابزاری دیدن دیگران. (ابزار انگاری انسان)
دیگران را از مرتبت انسانی به پایین کشاندن و آنها را به منزله ی ابزار و وسایل خویش تلقی کردن.
❗️2. نادیدن گرفتن حق انتخاب و اختیار دیگران
دستگاه و قدرت مستقر می خواست کسی رادر هم شکند که نه اختیار و نه انتخابش را که همانا عزت انسانی اش بود، واگذار نمی کرد. می خواست نخبه ی زمانه ی خود را بر خاک مذلت بنشاند. درخواست بیعت از سوی قدرت مستقر، برای امام حسین چیزی نبود جز این که از او می خواستند خود را نادیده بگیرد و در برابر حاکم، کرنش کند و زانوی عزتش را در پای میز قدرت، پی نماید. حسین اما آزادگی را فضیلتی برتر و برترین فضیلت می دانست. شکسته شدن در برابر قدرت را برنمی تافت، چنان بیعتی را که به معنای فرومایگی می دانست، رد کرد و برپای استوار عزت و آزادگی اش ایستاد.
انسان بی اختیار و مجبور که زبونانه در پای قدرت فرو می افتد و قامت زندگی را در مزبله ی عفن روزمرگی آلوده می کند و می شکند، چه می داند که فریاد آخرین حسین چیست، وقتی گفت:
✔️اگر دین ندارید، آزاده باشید !
✍️ علی زمانیان
https://t.me/kherade_montaghed
طبری امام حسین را نه مظلوم می داند و نه شهید!
مظلومیت و شهادت دو شاخصه ی مهم در تاریخ برای امام حسین است تا آنجا که او با این دو امتیاز به «شهیدِ مظلوم»شهره ی آفاق است،با این حال طبری گویی در تاریخش می خواهد به هر ترتیبی شده از این دو امتیاز روی گرداند که هر کدام را اینک به اجمال برمی رسیم:
1 . طبری با این که کشتگان در حمله ی اعراب به ایران را در جنگ قادسیه و غیره به وضوح شهید می خواند و واژگانِ شهادت و شهید و شُهدا را در حق آنها بسیار به کار می برد(ر.ک:تاریخ الطبری3 /283،292،352،364؛4 /79،دار احیاء التراث العربی،بیروت،1429ق)اما به بابِ مقتل الحسین در تاریخ طبری از اول تا آخر که نگاه می کنیم هرگز از واژگانی چون شهادت و شهید اثری نمی بینیم.!
البته طبری هم مانند بسیاری ازمحدّثانِ متقدّم، آرا و حرفهایش را در لابه لایِ اخباری که برگزیده است نشان می دهد تا زیرکانه از ابرازِ صریحِ عقائدش خود را دور نگه دارد،با این حال طبری بر خلافِ کشتگان در فتوحات،در گزارش از شهادتِ امام حسین و یارانش همه جا از واژه ی«قُتِلَ/کشته شد»استفاده می کند فقط در پایانِ گزارشش ازوقایع سال 61 یک جا در ضمن شعری، آن هم از زبان دو شخص بسیارمنفور- یعنی عبیدالله بن الحر الجعفی و عبیدالله بن زیاد- حضرت حسین را شهید می خواند که این هم بیشتر به مسخره می ماند!(همان/317).
2 . طبری اباء دارد حضرت حسین را حتی «مظلوم»بنامد! در میان اخبار مفصلی که در باب مقتل الحسین برگزیده است یک بار هم دیده نشد که ازآن حضرت با عنوانِ مظلوم یاد کند،طبری به جای امام حسین همه جا عثمان را مظلوم می نامد،علاوه بر حوادثِ سال 36 و 37 حتی در باب مقتل الحسین هم ضمنِ گزارشِ وقایعِ سال 60 و 61 نیز عثمان را به جای حضرت حسین مدام مظلوم می خواند!(همان4/312؛5/7،278)به این ترتیب گویی طبری می خواهد به خوانندگانِ تاریخش چنین القاء کند که عاشورا و قتلِ حسین تاوانِ قتل عثمان بوده است برای همین در گزارش فجایع کوفه و کربلا هم به هر بهانه ای از عثمان نام می برد(همان5/278،292،293،314)وی با این که بخشی از تاریخش را به مرثیه هایی در رثای عثمان اختصاص میدهد(همان4/287-289)اما این کار را هرگز در حقِ حضرت علی و امام حسین و شهدای کربلا نمی کند.طبری حتی جسارت را تا آنجا می رساند که با نقلِ شعری ازحسان بن ثابت در رثای عثمان می خواهد خونِ عثمان را به گردنِ حضرتِ علی بیاندازد!(همان4/289)این همه تحریف انسان را ناخواسته به این سوء ظن وامی دارد که بگوید:نکند طبری هم عثمانی مذهب بوده است!؟
محمد صحتی سردرودی/ 12 / 7 / 98 / قم.
🏴@m_sehati🏴
خواهش می کنم. آن نتیجه گیریِ عجیب و قریب (نه البته غریب) هم که بر اساس جمع بین کلام علم الهدی و دو تاریخ گزارش شده در منابع برای وفات ملاصدرا بود از آنِ بنده نبود. بله، آن تاریخ شفاهیِ نقل شده از آن بزرگوار را بنده از اساتید بزرگوارم شنیده ام. این درست است که مورخ نباید بر تاریخ چیزی بیفزاید یا از آن بکاهد، اما این مرسوم و معمول است که با توجه به قرائن تاریخی و گاهی برای جمع بین شواهد مستند و مروی، استظهار می کند. گویند که مجنون در یکی از نمازهایش، در عدد رکعات، شک بین 2 و 8 نموده بود. همه در عجب بودند که شک بین 2 و 8 چگونه ممکن است. این خبر که به شیخ بهایی رسید چنین آن را استظهار نمود که وی از عشق لیلی چون می دانست حواسش در نماز به یاد معشوق است، برای آنکه عدد رکعات را حفظ دارد گویا از انگشتان دستش استفاده می کرد. در آن نماز، دید که دو انگشت را بسته دارد و 8 دیگر را باز، به شک افتاد که کدامیک را برای رکعات خوانده شده نشانه گذاشته بود، 2 را یا 8 را.
سلام و عرض ادب. این ابیات در واسطه العقد جامی (غزلیات، غزل 379) وجود دارد بدین صورت:
عقل می گفت که چند است صفات تو و چون عشق زد بانگ که سبحانک عما یصفون
شیوه عشق بود کشف حقایق کردن عقل از عهدة این کار نیاید بیرون
قولِ کن امر تو را تعمیه و روپوش است ورنه پیرایة صنع تو نه کاف است و نه کن...
جامی از عشق سخن گوی که در مشرب ما هرچه جز قصه عشق است، فسانه است و فسون
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com