متن شناسی شاهنامه
جلیل دوستخواه
کلک دوره جدید مهر و آبان ۱۳۷۸.
📖 ابشالوم ابشالوم
📝 ویلیام فاکنر
🔃 صالح حسینی
413صفحه
ابشالوم، ابشالوم!
Absalom, Absalom!
نام رمانی از ویلیام فاکنر نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۹۳۶ منتشر شد. داستان زندگی ۳ خانواده از ایالتهای جنوبی آمریکا را قبل، در هنگام و پس از جنگ داخلی آمریکا روایت میکند و در این میان بیشتر بر شخصیت توماس ساتپن متمرکز است.
داستان ساختاری مدرن و غیرخطی دارد و یکی از گوتیکترین آثار فاکنر به شمار میرود. فاکنر در این رمان از تمامی امکان و ابزار نویسندگی خود مانند تکنیکهای روایت، به کارگیری اسطوره و نماد و بیان امپرسیونیستی کمک میگیرد تا جریان پیچیده و غامض زندگی را همانگونه که زیسته و تجربه کرده، آشکار کند.
#ابشالوم_ابشالوم
#ویلیام_فاکنر
ولادیمیر ناباکوف روسی تبار یکی از خوشذوقترین نویسندگان قرن بیستم است که اصالت و دستاوردهای او به عنوان یک نویسنده بسیار مورد توجه است. او یک رماننویس نوآور بوده و از شکلهای متنوع نوشتاری استفاده کرده است. ولادیمیر ناباکوف نويسنده و منتقد ادبى برجسته آمريكايى است كه اصليتى روس دارد. او در طول عمر نويسندگى خود به دو زبان روسى و انگليسى نوشت. او در سال ۱۹۵۵ رمانى به نام «لوليتا» خلق كرد كه سبك خاص ادبى آن منتقدان و طنز قوى آن مردم عادى را به تحسين واداشت. ناباکوف نسخه اول اين رمان را در سال ۱۹۳۹ طى اقامتش در پاريس تحت عنوان «افسونگر») به رشته تحرير درآورد كه داستان زندگى مردى ميانسال را روايت مى كند كه دل به دخترى ۱۲ساله مى بازد. به همين دليل با مادر بيمار و بيوه اش ازدواج مى كند. قهرمان داستان طى اقامتشان در هتلى به دخترك در حال خواب تعرض مى كند و ناگهان دختر بيدار مى شود و مرد فرار مى كند و باقى عمر را به قاچاق مى گذراند و عاقبت به سختى مى ميرد. اين داستان بعدها به دست استنلى كوبريك به تصوير كشيده شد. ناباکوف در ۲۷ آوريل ۱۸۹۹ در سنت پترزبورگ در خانواده اى متمول و اشرافى ديده به جهان گشود. پدرش ديميتريش ناباکوف روزنامه نگار، وكيل و سياستمدارى ليبرال بود. او كه علاقه خاصى به فرهنگ انگلستان داشت به فرزند خود زبان هاى انگليسى و حتى فرانسه را آموخت و اين درحالى بود كه «ولاديمير» ۵ سال بيش نداشت. «ولاديمير» تحصيلات مقدماتى خود را در يكى از بهترين مدارس سنت پترزبورگ به نام «تنى شف» گذراند. او ۱۶ ساله بود كه املاك وسيعى را از عموى خود به ارث برد. اما فرصت استفاده از اين ثروت هنگفت را پيدا نكرد چرا كه با انقلاب روسيه پدرش دستگير و زندانى شد و پس از آزادى بلافاصله به همراه خانواده اش به برلين مهاجرت كردند. ناباکوف تحصيلات خود را در كالج «ترينيتى» به پايان برد. در همان سال ها بود كه پدر سياستمدارش به دست يكى از سلطنت طلبان روس به قتل رسيد. او ۱۵ سال در برلين اقامت داشت و طى اين مدت به ترجمه، تدريس خصوصى و تعليم تنيس پرداخت. طى اين دوران موفق شد به عنوان نويسنده اى جوان در جامعه روس ساكن برلين اسم و رسمى پيدا كند. خوانندگان آثار او را بيشتر مهاجرين روس تشكيل مى دادند چرا كه نوشته هاى او عموماً در داخل روسيه حق انتشار نداشت. او در آثار اوليه اش به مقوله هايى همچون مرگ، گذر زمان و حس از دست دادن پرداخت. او كه خود شطرنج را در سطحى بالا بازى مى كرد در داستان هاى خود از قالبى پيچيده و معما گونه بهره مى برد و در پى آن بود كه خواننده را درگير اين بازى پرپيچ و خم كند. او در يكى از آثار خود به نام «مواعظى در باب ادبيات» مى نويسد: «مبادا خوانندگان را گوسفند فرض كنيد. اين را بدانيد كه هر قلمى كنجكاوى آنها را برنمى انگيزد.» و ادامه مى دهد: «خواننده خوب، آن نيست كه نشانه شناسى و جامعه شناسى و ادبيات بداند. خواننده خوب آن است كه صاحب قوه تصور خوب و حافظه اى قوى است كه قدرى از احساس و هنر بهره برده باشد. همان مشخصاتى كه من در تمام زندگى ام سعى در تقويت آنها داشته ام.» او در سال ۱۹۳۰ رمانى به نام «دفاع» (Zashehita Luzhina) به رشته تحرير درآورد و در آن تصورات خوانندگان را چون كارگردانى قهار به بازى گرفت. اين داستان، داستان زندگى شطرنج بازى به نام «الكساندر لوژين» است كه پديده بازى شطرنج است. اما پس از مدتى مرز بين واقعيت و بازى شطرنج براى او از بين مى رود و حتى وقتى تصميم به خودكشى مى گيرد و به كنار پنجره خانه خود مى رود سنگفرش حياط را همچون صفحه شطرنج مى بيند. ناباکوف زندگى نويسندگى خود را با ترجمه اشعار «هاينه» آغاز مى كند و اولين رمان خود با نام «ماشنكا» را در ۲۷ سالگى خلق مى كند. او در عمر خود آثار ديگرى منتشر كرد كه «موهبت»( The Gift ) و «دعوت به مراسم گردن زنى» از آنها است. او در زندگى خود مدارج عالى دانشگاهى را گذراند و سخنرانى هاى متعددى در باب آثار «فلوبر»، «داستايوفسكى» و «جويس» ايراد كرد. کتاب مشهور لولیتا، در سالهای قبل از انقلاب یک بار توسط ذبیحالله منصوری در ایران ترجمه شده است و یک بار در سالهای اخیر توسط اکرم پدرامنیا در افغانستان منتشر شده و به بازار ایران وارد ، که فروش آن غیرقانونی اعلام گردیده است. اين نويسنده بزرگ عاقبت در دوم ژوئيه ۱۹۷۷ در لوزان ديده از جهان فروبست. از آثار او در زبان انگليسى مى توان به «زندگى واقعى يك شواليه»، «پنين» و «به دلقك نگاه كن» اشاره كرد.
@litera9
#بخشی_از_کتاب
@litera9
فقط مرغهای دريايیاند كه از توفان نمیهراسند. حتی وقتی در ميان درياها جهت خود را گم میكنند و جايی برای نشستن پيدا نمی كنند، آن قدر بال میزنند كه توفان فرو نشيند و زمينی برای نشستن بيابند يا در همان اوج جان میدهند.
آن كه در ميان امواج میافتد مرغ دريايي نيست... مرغ دريايی در اوج میميرد... آخرين توان خود را صرف اوج گرفتن میكند تا سقوط را نبيند...!
@litera9
ضد خاطرات
#آندره_مالرو
@litera9
قهرمانِ داستانِ هزارپیشه، جوانی است به نام هنری چیناسکی که دوستانش او را "هَنک" (شکل خودمانی "هنری" )صدا میزنند، همانندِ خودِ بوکوفسکی که همه او را به این نام میشناختند. در واقع او هم مانندِ نویسنده، یک آمریکاییِ لهستانیتبار است. داستان در سالهایِ آخرِ جنگِ دومِ جهانی و دورۀ بعد از جنگ میگذرد، یعنی زمانی که همۀ همسن و سالهایِ او در جبهههایِ اروپا، آفریقا و خاورِ دور به جنگ "اشتغال" دارند تا امپریالیسم آمریکا چاق و چلهتر بشود، اما چیناسکی علاقهای به این نوع اشتغال ندارد. او اشتغال به هر کارِ پَستِ دیگری را به جان و دل میپذیرد و اوقاتِ فراغتش را صرفِ نوشخواری و زنبارگی و ولگردی میکند. به روزنامۀ لُسآنجلس تایمز میرود تا برای شغلِ روزنامهنگاری درخواستِ کار کند، اما وقتی از ادارۀ کارگزینیِ روزنامه به او خبر میدهند که تنها برای شغلِ نظافتچی میتوانند استخدامش کنند، این شغل را رد نمیکند. دوست دارد به موسیقیِ کلاسیک گوش بدهد، حتی موقعِ عشقبازی. این دورۀ بحرانیِ سالهایِ جنگ و دورۀ بلافاصله پس از آن، باعثِ آن شده است که او کمترین توجهی به راه و رسمِ رایجِ "زندگیِ آمریکایی" نشان ندهد. تنها چیزی که موردِ علاقۀ چیناسکی است و او به طور جدی به آن میپردازد، نوشتنِ داستانهایِ کوتاهی است که با دست پاکنویس میکند، چون ماشین تحریر ندارد، و برای مجلههایِ مهمِ ادبی میفرستد. او میخواهد نویسنده بشود و به عنوانِ نویسنده شناخته شود. در زندگیِ کولیواری که در پیش گرفته است (و ظاهراً هیچ آخر و عاقبتِ خوشی برایِ آن نمیتوان تصور کرد) هیچ چیزِ دیگری برایِ او مهم نیست. او منتظر است. منتظرِ اینکه جامعۀ ادبی او را کشف کند. این تنها چیزی است که خواب و خوراک از او بریده است. و این در حقیقت، شمهای از زندگینامۀ خودِ بوکوفسکی است. در واقع اُلگوی قهرمانِ این داستان، و سایر رمانهایِ بوکوفسکی، خودِ او است.
@litera9
این کتاب ، سرگذشت لیدی همیلتون، زیباترین زن اروپا» نوشتهی «ژیلبر سینوئه» و ترجمهی «عبدالرضا مهدوی» است. این رمان شرحی تاریخی از زندگی «اما هارت» را روایت میکند. او در سال ۱۷۸۶ همسر سفیر انگلستان «ویلیام همیلتون» در ناپل میشود. سالها بعد با آشنایی با قهرمان نیروی دریایی «لرد نلسون» به او دل میبازد. شرح دلباختگی این دو که هرکدام تعهدات خانوادگی خاص خود را دارند، حکایتی خواندنی پدید آورده است. در بخشی از کتاب میخوانید: «دختری جوان بر شیشههای بخارگرفته نقش خورشیدی خیالی را ترسیم میکند. سال 1779 میلادی است و این دختر که در ۲۶ آوریل ۱۷۵۶ بهدنیا آمده است، اکنون درست چهارده سال دارد و تقریبا تبدیل به زنی جوان شده است. او بیش از حدمعمول زیبا، و میتوان گفت فوقالعاده است. چهرهی بیضی شکلش که گیسوانی به رنگ بلوطی متمایل به طلایی احاطهاش کرده و تناسب اندامش کامل و بینظیر است. لبانش به طور طبیعی گلگون و همیشه پوشیده از لبخندی است که در آن فریبندگی با سادگی آمیخته است. از دیدگان آسمانیاش پرتوهای بنفش رنگینکمان میبارد. نامش امیلی لاون است. از نگاهش شرر میبارد. . .»
“دیوید بالفور” جوان هفده ساله ای است که در روستای “اسندین” در “اسکاتلند” زندگی می کند. دیوید اخیرا پدر خود را از دست داده است و چون مادرش را هم قبلا از دست داده، برای شروع یک زندگی جدید تصمیم به ترک شهر می گیرد. او در صبح ژوئن سال ۱۷۵۱ مسافرت خود را شروع می کند. قبل از اینکه حرکت کند، آقای “کامپبل”، کشیش دهکده که یکی از دوستان صمیمی اوست، با او صحبت می کند و آخرین خواسته پدرش را به او می گوید. طبق گفته های کشیش، پدرِ دیوید قبل از مرگش نامه ای به کشیش داده و از او خواسته که پسرش این نامه را به دست شخصی به نام “ابینزر بالفور” که در “عمارت شاوز” در همسایگی روستای “کراموند” (روستایی در شمال غربی شهر “ادینبورگ”) زندگی می کرد، برساند. بالفورهایی که در عمارت شاوز زندگی می کردند بسیار ثروتمند بودند. این به این معنا بود که دیوید علیرغم اینکه خود در فقر بزرگ شده بود؛ اما شاید اقوام او از خانواده ای ثروتمند و سرشناس بودند و این شوق دیوید را برای شروع ماجراجوییش دو چندان کرد …
@litera9
در رمان ساعت ها (۱۹۹۸) ، مایکل کانینگهام به شکلی مبتکرانه به زندگی و کار ویرجینا وولف می پردازد تا داستان گروهی از شخصیت های هم عصرش را بازگو کند. افرادی که در حال تقلا با مطالبات متناقض عشق و وراثت، و یأس و امید هستند. رمان با بازسازی روزهای آخر زندگی وولف پیش از خودکشی اش در سال 1941 آغاز می شود و سپس به داستان های دو زن متجدد آمریکایی می پردازد که علیرغم خواسته های دوستان و خانواده، در تلاش برای ساختن زندگی موفقی برای خود هستند. کلاریسا وان، ویراستار کتاب است و در جایی که امروزه با نام دهکده ی گرینویچ شناخته می شود، زندگی می کند. خواننده برای اولین بار کلاریسا را در حال خریدن گل یرای مهمانی دوستش ریچارد ،شاعری مریض که به تازگی برنده ی جایزه ی ادبی مهمی شده ملاقات می کند. لارا براون، زنی خانه دار است که در کالیفرنیای پس از جنگ زندگی می کند و وظیفه ی تربیت تنها پسرش را بر عهده دارد و به دنبال زندگی حقیقی خود، بیرون از ازدواج ناموفق اش می گردد. در حین مهمانی ریچارد، کانینگهام به شکلی غیرمنتظره و اندوه ناک، سرنوشت این دو زن را با زندگی ویرجینیا وولف گره می زند. رمان به زمان های مختلف در قرن بیستم پرش می کند و هر خط آن با زبان صریح، قدرتمند، معاصر و موزون کانینگهام طنین انداز می شود. رمان ساعت ها، پرشور، عمیق، به شدت تأثیرگذار و قابل توجه ترین موفقیت مایکل کانینگهام تا به امروز است. ساعتها به خاطر این رمان در سال ۱۹۹۹ برنده جایزه پولیتزر و پن/فاکنر شد. در سال ۲۰۰۲ فیلمی با همین نام بر اساس این رمان با بازی نیکول کیدمن، مریل استریپ و جولین مور ساخته شد که جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را نصیب کیدمن کرد.
@litera9
ویکتور ارافیف نویسنده معاصر روس است. او در رمان استالین خوب، به شرح زندگی پدرش که دیپلماتی روس بوده و در واقع مترجم نزدیک استالین بوده می پردازد و در پشت این زندگی نامه، شرحی از تاریخ کشورش را بازگو میکند.
ارافیف که در رونمایی از چاپ کتابش در تهران حضور داشته، گفته است:«در رمانم نشان دادهام انسان ذاتا میل به خشونت، تجاوز، حسادت و… دارد و باید شرایطی را برای خودش فراهم کند که این احساسات بد فرصت ظهور پیدا نکنند.»
یکی از ویژگیهای این رمان طنز آن است. نویسنده دربارهی آن گفته است «طنز سلاح خوبی است در مقابل دیکتاتوری ای که همیشه این ترس از آن هست که به افراطی گری کشیده شود.»
کتاب استالین خوب، بر پایه سبک ادبی است که در غرب، بیشتر به آن «رپرتاژ» میگویند تا یک نثر ادبی؛ هر چند خود نویسنده، سبکش را «رمان اتوبیوگرافی» یا شرح حال خود معرفی میکند.
ارافیف درمقدمه این کتاب، به خواننده از قبل آگاهی میدهد که تمام شخصیتهای کتاب او، از جمله مردم واقعی، شخصیتهای خیالی هستند. جالب اینجاست که در میان این شخصیتها، که به گفته ارافیف، خیالی هستند، از سیاستمداران، هنرمندان و نویسندگان بزرگ و مشهوری که کاملا واقعی هستند نام می برد. این عبارت ارافیف، بیشتر یک شوخی با خواننده است، نوعی از شوخی که به شکلهای مختلف در قسمتهای زیادی از کتاب ارافیف به چشم میخورد.
@litera9
این کتاب با زاویه دید اول شخص و در قالب نامهای از راوی داستان، یک زن جوان که گویا خود فالاچی است، با جنینی که در رحم خود باردار است نوشته شده که فرزند نازادهاش را از مصیبتهای دنیا و بیرحمی آن میآگاهاند. این کتاب تا ژانویه ۲۰۰۷ بیش از ۴ میلیون نسخه (بدون احتساب کپیها) فروش داشتهاست. این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۵۴ با عنوان «به کودکی که هرگز زاده نشد» توسط مانی ارژنگی به فارسی ترجمه و توسط موسسه انتشارات امیر کبیر در ایران منتشر شد. دومین ترجمه کتاب با عنوان «نامه به کودکی که هرگز متولد نشد» توسط ویدا مشفق به فارسی ترجمه شد و انتشارات جاویدان آن را در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد. در سال ۱۳۸۲ یغما گلرویی نیز ترجمه این کتاب را انجام داد و انتشارات دارینوش آن را به چاپ رساند. ترجمه عباس زارعی از نشر آموت را بهتر از سایر ترجمهها میدانم اما بدلیل اینکه دو سه سالی بیشتر از چاپ آن نمیگذرد، قابل ارائه نمیباشد.
شاید در آغاز به نظر برسد نویسندهی کتاب با دیدی فمینیستی به موضوع پرداخته است (که اینگونه است). اما کمی دقیقتر که بخوانیم دغدغههای انسانی را میشنویم که خسته است از تبعیضهای جامعهی مرد سالاری که در آن زندگی میکند؛ خسته از دنیایی که حتی" در نقاشیهای روی در و دیوار کلیساها خدا پیرمردی است ریش سفید !" خسته از جهانی که اگر زن باشی" خیلی باید بجنگی تا بتوانی ثابت کنی در کله ات چیزی به اسم عقل وجود دارد که دوست داری به صدایش گوش بدهی ! " و حالا این زن بدون اینکه ازدواجش رسما جایی ثبت شده باشد حامله است و پدر کودکش, که قبلا او را ترک کرده , از او می خواهد تا دیر نشده سقط جنین کند واگر زن بپذیرد حتی حاضر است که نصف هزینهاش را بپردازد ! رییسش از او میخواهد که زودتر خودش را از شر بچه خلاص کند تا کارش را از دست ندهد !
و او نمی داند اگر در چنین جامعهای انسانی را به وجود بیاورد , بعد از اینکه کودکش بزرگ شد از مادرش متنفر خواهد شد یا نه ؟
@litera9
بهرام حیدری نویسندگی را از بیش از نیمقرنِ قبل ـ یعنی از دهۀ چهل ـ آغاز کرد. او که خودش بختیاری است و زادۀ مسجدسلیمان در جنوبِ غربی است، همواره ما را به آن دیار میبَرَد و وجوهِ مختلفِ زندگیِ مردمان و گستریدۀ فرهنگِ بس غنی و رنگینشان را به چشمِ ذهن و روانمان میرسانَد. اما این کتاب با سایر آثار نویسنده فرق دارد.
@litera9
ورونیکا ...
پائولو کوئیلو
ترجمه: آرش حجازی
ورونیکا، دختر جوانی که به دنبال مرگ رفته، زندگی را مییابد. او نزدیک یک هفته بین زندگی و مرگ سرگردان است، ولی آگاهیاش از مرگ باعث میشود شدیدتر زندگی کند و کارهایی را انجام دهد که پیش از آن هرگز نکرده بود. ورونیکا به آن چه ندارد میاندیشد و زندگی خود را دوباره ارزیابی میکند.
به نظر می رسد که ورونیکا هرچه می خواهد دارد. شب ها برای تفریح بیرون می رود، با مردهای جذاب ملاقات می کند، اما شاد نیست. در زندگی اش چیزی کم است. برای همین است که صبح روز ۱۱ نوامبر سال ۱۹۹۷، تصمیم می گیرد بمیرد. با قرص دست به خودکشی می زند و هرچند خودکشی اش موفق نیست، دکتر به او می گوید که تا چند روز دیگر می میرد.
این داستان، ورونیکا را در این روزهای حساس تعقیب می کند، چرا که ورونیکا در کمال تعجب پی می برد که جذب بیمارستانی شده که در آن بستری است. در این شرایط کشف چیزهایی را کشف می کند که پیشتر هرگز به خودش اجازه نداده بود: نفرت، ترس، کنجکاوی، عشق... تجربه اش او را به تدریج به درک این حقیقت وادار می کند که هر ثانیه از زندگی اش، گزینشی میان مرگ و زندگی است.
@litera9
نمایشنامه «قواعد بازی»
داستان مردی به نام لئونه را روایت میکند که همسرش مدتهاست از او دوری گزیده است و به او خیانت میکند؛ اما لئونه به جای اینکه خشمگین شود، خود را از تمامی احساسات بشری تهی میکند و این سرآغاز فاجعهای میشود که بر تمامی شخصیتهای نمایش تأثیر میگذارد.
لوئیجی پیراندللو نمایشنامه قواعد بازی را در سال ۱۹۱۸ نوشت. قواعد بازی داستان مردمانی است که در پی امیال خود می دوند و دست آخر تجسد خشونت بار این امیال از پای درشان می آورد. خشونتی که در این اثر خود را می نمایاند نه عنصری که فرد را به سوژه ای منظبط و مطیع بدل کند، بلکه قدرتی است که استمرارش را در حفظ و بسط حیات سوژه می یابد؛ قدرتی که هدفش اراده و کنترل دقیق حیات است و تنها از این طریق موجودیت می یابد. نمایشنامه پیراندللو دوزخی است از خشونتی ناب، خشونتی که خود را به صورت خواننده می کوبد و مدهوشش می کند.
بیشتر در مورد نویسنده:
https://fa.wikipedia.org/wiki/لوئیجی_پیراندلو
@litera9
سخن ناشر:
برو دیدبانی بگمار رمانی است با مضمون ضدنژادپرستانه و با همان شخصیتهای کشتن مرغ مقلد که ماجراهای بیست سال بعد از آن داستان را از زبان دختری جوان روایت میکند. اکنون، جین لوئیز بیستوششساله از نیویورک به زادگاهش برمیگردد تا با پدر هفتادودوسالهاش، اتیکس فینچ، ملاقات کند. جین خاطراتش را با هنری کلینتون مرور میکند که دوست و خواستگارش بوده و حالا در دفتر پدرش مشغول به کار است. او در ادامه حقایق تلخی را دربارۀ پدرش و دیگر افراد شهر میفهمد که او را سخت منقلب و افسرده میکند... هارپر لی، از نویسندگان مطرح آمریکایی است که سال ۱۹۶۰ با انتشار اولین رمان خود، کشتن مرغ مقلد، به شهرت جهانی رسید، رمانی که جایزۀ پولیتزر را برایش به ارمغان آورد. برو دیدبانی بگمار، دومین رمان او، تابستان ۲۰۱۵ به دست خوانندگان رسید. این رمان تنها چند ساعت پس از عرضه در رتبۀ نخست فهرست کتابهای پرفروش سایت آمازون قرار گرفت. به گفتۀ نویسنده، این کتاب پیش از کشتن مرغ مقلد نوشته شده است، اما داستان آن بیست سال پس از وقایع کتاب اول اتفاق میافتد. سمانه توسلی که پیش از این ترجمۀ کتابهای لاشۀ شناور و خشونتورزان به چنگش مىآورند را در کارنامۀ خود دارد، برگردانی دقیق از دومین کتاب هارپر لی ارائه داده است.
@litera9
این کتاب شامل چهار مقاله و دو داستان از هنری میلر نویسنده آمریکایی است. مترجم درباره او میگوید: میلر نویسندهای است که بیپروایی و عصیانگری و سنتشکنی در هنر نویسندگی را دوست دارد. از این روست که نوشتههای او شکل و قالب خاص خود را پیدا کرده است .به عقیده برخی از منتقدین ادبی, آثار او به سختی میتواند در تقسیمبندیها و الگوهای ادبی رایج در قرن بیستم جا بگیرد. میلر مقاله ادبیات مرده است را در حدود اواسط دهه پنجاه میلادی نوشته و در آن خاطر نشان کرده است که برای امریکاییها سالهاست که ادبیات مرده است, زیرا او معتقد بود که در میان آمریکاییان علاقهای واقعی نسبت به کتاب یا نویسنده آن وجود ندارد. من و آمریکا, حرفهایی درباره انسان, زندگی و جنگ، که عنوان دو مقاله هستند, همچنین ماکس (داستانی کوتاه) و شیطانی در بهشت (داستانی بلند) در این مجموعه به چاپ رسیده است.
https://t.me/litera9
@litera9
«لوئیجی پیراندلو»
نویسندۀ ایتالیایی این کتاب که در سال ۱۹۳۴ موفق به کسب جایزۀ ادبی نوبل شده، زندگی شخصی دشواری را پشت سر گذاشته است. اختلال روانی همسرش یکی از تراژدی های زندگی او بوده اما نکتۀ درخور توجه این که او بهترین آثارش را در دورۀ سراسر رنج باری که از همسرش مراقبت میکرده و فقر مادی آزارش میداده پدید آورده است.
پیراندلو در رمان «مرحوم ماتیا پاسکال» داستان مردی را روایت می کند که از زندگی بیهیجانش دل خوشی ندارد. او طی سفری در روزنامه خبر مرگ خودش را میخواند، ابتدا جا می خورد اما او که از رنج زندگی به جان آمده با خواندن خبر مرگ خود به زودی تصمیم می گیرد تا با ترک شهر خود و با هویتی جدید، زندگی جدیدی را آغاز کند. با این همه سرانجام در زندگی جدید نیز به جایی نمیرسد و حالا بازمیگردد تا با گذشته خود روبهرو شود و...
سخن ناشر:
@litera9
روح تروریسم متن سخنرانیهای ژان بودريار، متفکر و نظریهپرداز پستمدرن است که در ماه فوريۀ سال 2002 در میزگردی به منظور بررسی رويداد 11 سپتامبر، از سوی دانشگاه نيويورک برگزار شد. ژان بودريار در اين ميزگرد دو سخنرانی تحت عناوین «روح تروریسم» و «مرثیهای برای دو برج» ايراد كرد. اين سخنرانیها که در همان سال به صورت كتاب كوچكی با عنوان روح تروریسم منتشر شد، جنجال فراوانی برانگیخت و بسیاری از سیاستمداران غربی را به واکنش علیه او واداشت. بودریار در این کتاب مطرح میکند که جهانیسازی مولد تروریسم است. شاید او میخواهد بگوید که هرآنچه در اطراف ما میگذرد شبحی از واقعیت است. تظاهر و بازنمود، جای واقعیت و اصل را گرفته است. او میخواهد ما را از فریب ظواهر زیبا و برابرِ اصل دور کرده و به اصل نزدیک کند.
@litera9
بی ترسی در گذار به جهان تازه
نسیم توسلی
نگاهی تطبیقی به:
ماهی سیاه کوچولو و جاناتان مرغ دریایی
روزنامه اعتماد
@litera9
بی ترسی در گذار به جهان تازه
نسیم توسلی
نگاهی تطبیقی به:
ماهی سیاه کوچولو و جاناتان مرغ دریایی
روزنامه اعتماد
خوب از این به بعد چه اتفاقی میافتد؟
به کجا میرویم؟
آیا مکانی به نام بهشت وجود دارد؟
خیر جاناتان چنین مکانی وجود ندارد
بهشت یک مکان نیست
و یک زمان هم نیست
بهشت یعنی کامل شدن
بله، درسته بهشت =کامل شدن؛
ریچارد_باخ
📚جاناتان مرغ دریایی
🇮🇷🇩🇪
آشنایی با مشاهیر ایران و آلمان
📒 یوهان زباستین باخ (Johann Sebastian Bach
✍1685 در آیزناخ ✝ 1750 در لایپزیک
🎼 آهنگساز و نوازنده ارگ
🎧 پدیدآورنده 1126 از انواع قطعات موسیقی
📜 او در ایالت تورینگن به دنیا آمد. اکثر اعضای خانواده او هنرمند بودند و سطح آنها بالاتر از نوازندگان محلی در مکان های عمومی و کلیساها بود. اگرچه در آن زمان هنر موسیقی کلاسیک هنوز دوران اولیه و تجربه اندوزی خود را می گذراند، اما بیشتر اعضای خانواده باخ موسیقیدان هایی توانا و همه فن حریف بودند. سباستین در ۱۰ سالگی یتیم شد و از آن پس با یوهان کریستف _ برادر بزرگش _ زندگی می کرد. همانجا بود که آموزش رسمی سازهای مختلف برای او امکان پذیر شد.
باخ حتی در آثار اولیه خو د نیز توانایی زیادش در کپی کردن، گسترش دادن و پروراندن آثار گذشته را نشان داد؛ قطعه هایی که برای ارگ و کلاوسن نوشته بود استعداد، ابتکار و قدرت بداهه نوازی او را به رخ می کشید. باخ، ابتدا از نوازندگان ارگ کلیسایی و دربار بود که در این مشاغل نوازنده موفقی هم شد. چرا که سرانجام در دهه دوم قرن هجدهم به سمت نوازنده رسمی دربار و ایمار ارتقا یافت. او در آن زمان توانست علاقه خود در زمینه آهنگسازی برای ارگ و کلاوسن را پرورش دهد؛ و از طرفی از آنتونیو ویوالدی آهنگسازی که موسیقی سرزنده و مورد پسندی برای عامه مردم خلق می کرد، درس های بسیاری آموخت؛ موسیقی ویوالدی در دربارهای شمال آلمان بسیار محبوب بود و باخ از این آثار برجسته که برای سازهای زهی تنظیم می شدند، بسیار الهام گرفت. وجه تحلیلگر باخ نیز به او کمک زیادی کرد و توانست با استفاده از تکنیک برگشت و ترجیع، قفل موسیقی را برای دست یافتن به تمام اهداف خود بگشاید و یک گنجینه سازی بسیار موفق تصنیف کند. او در مدت ۵ سال حداقل سه مجموعه «کانتات» تصنیف کرد که تمام مراسم یکشنبه ها و اعیاد مذهبی یک سال این کلیسا را پوشش می داد.
قطعاً نقطه اوج هنر باخ «انجیل به روایت سنت ماتئو» است. این اثر شیوه روایتی تراژیک و با فرم موسیقی واقع گرا دارد و با «آریا»های احساس برانگیز خود به نیازهای شنونده اش عمیقاً پاسخ می دهد.
باخ در آخرین دهه زندگی اش خارق العاده ترین آثار موسیقی برنامه ای خود مانند «واریاسیون گلدبرگ» و «مس براندنبورگ» را خلق کرد.
باخ را «پدر موسیقی کلاسیک» نامید. اکنون این آهنگساز بزرگ، خالق یک سبک مجزای موسیقی به دور از تمام اتفاقات محلی است؛ ادغام اندیشه و احساس مذهبی با والاترین درجات عالی از زیبایی شناسی هنر، نیروی عجیبی به باخ داد که او را به صورت یک اسطوره تمام عیار از موسیقی درآورد.
قطعه ای از زباستین باخ، همنوازی دو ویلن
👇👇👇
@kultur
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com