آنتونیو کاسه سه
ترجمۀ مرتضی کلانتریان
البته در نسخه های خطی مشاهده میشود که گاهی کاتب (ی) را به صورت (ي) مینوشته و در این جا نیز اینچنین نگارش شده و به خاطر تجميع نقطه با حرف (ب) به صورت (پی) نوشته شده است.
جرعه ای از جام سحر
7) سحرگاه هفتم
خداوندا...
ما نمی دانیم چه چیز را سپاس گوییم؟!
زیبایی ای را که پراکندی؟
یا زشتی ای را که پوشاندی؟!
غمخواری و نعمت بخشی بزرگت؟
یا نجات ها و سلامت بخشی های فراوانت را؟
ای دوستدار هر آن کس که با تو دوستی می کند...
و ای روشنی چشم آن کس که به تو پناه می جوید
و با پیوستن به تو، از دیگران می گسلد...
تویی نیکوکار...
و ماییم بدکردار...
پس... به زیبایی آن چه نزد توست
از زشتی آن چه نزد ماست، درگذر!
و کدام بی خبری است که بخشندگی ات آن را فرانگیرد؟!
و کدام زمان، طولانی تر از مهلتی که تو داده ای؟!
کرده های ما در کنار نعمت های تو چه ارزشی دارند؟!
و چگونه کرده هایمان را بیفزاییم تا در برابر کرم تو جا گیرد؟!
و چگونه با همه ی رحمتی که از تو گسترده است
گناهکاران در تنگنا قرار گیرند؟!
ترجمه ی آزاد فراز دیگری از دعای ابوحمزه
[ادامه فرسته بالا]
سالها قبل وبسایت lib.ir فهرست کتابهای کتابخانه های بزرگ و کوچک را گرد آورد که عالی بود، ولی آن هم یکی دو سالی است تنها به خاطر ماهیانه چند میلیون تومان عملا تعطیل شده و توسعه ای نیافته است. شرکت پارس آذرخش نتوانسته فهرست تمامی کتابهایی که در برنامه های خود دارد یک جا عرضه کند، و این به دلیل آن است که برخی از کتابخانه ها آن قدر عقب افتاده هستند که حتی رضایت به دادن عناوین کتابهای خود در یک برنامه عام نیستند. بماند که خود پارس آذرخش هم پیشرفت روشنی در سامانه کتابداریش نداشته و حتی در مقایسه با ده سال قبل، بسا عقب گرد هم داشته است. وزارت علوم هم به رغم جلساتی که می گذارد، برنامه جدی ندارد. در واقع، هر از چندی برنامه ای را مطرح می کنند، و با تغییر مدیریت ها، از روی میز به زیرمیز می رود.
در سطح محتوا، عجالتا غنی ترین وبسایت، همین نورمگز برای مقالات است که بهتر است وزارت علوم با آن شریک شود و سهام آن را بخرد و اطلاعات خود را با آنها به اشتراک بگذارد. همین طور به طور مشترک، و در دوره ورشکستگی ایرانداک، به دلیل همکاری نکردن دانشگاهها با آن و البته تنبلی خودش، اینها برای پایان نامه ها فکری بکنند، گرچه می دانم، آن قدر ذهن ها در وزارت خانه و دانشگاه های بزرگ بسته است، که این هم ناممکن است.
در این میانه، وزارت ارشاد هم هیچ مسوولیتی در این باره احساس نمی کند، و البته تقصیری هم ندارد، وقتی نیروی فکری و نیز پولی وجود ندارد، چه می شود کرد؟ در واقع، غفلت، عقب ماندگی ذهنی، سنت گرایی بیش از حد، جزیره ای فکر کردن، سیاسی کاری ها و خط کشی ها، و نداشتن فکرهای پیشرو، همه و همه دست بدست هم داده است تا نتوانیم معلومات داخلی حوزه علوم انسانی را از کتاب و مقاله یک جا متمرکز کنیم. در این شرایط، حتی اگر ده درصد آدم های جامعه ما هم نابغه باشند، نمی شود از پیشرفت جدی علم سخن گفت.
@litera9
ژان شرال، یک نویسنده ی شصت و چند ساله سترون (هم در زندگی و هم درنوشتن)، گویی برای فراموشی و مرگ ، به هنگ کنگ آمده ؛ در زمستانی کثیف و در زیر رگبارهای مداوم بارانی که تمامی ندارد.و همچون جذام، چهره ی جزیره را می جود و از شکل می اندازد. اقامتگاه او، هتل - فاحشه خانه ای بدنام، موسوم به سه اژدها ، است که خود، نماد مجسم نیستی و پلشتی و مرگ است؛ با دهلیز های تو در تو، راهرو های تنگ، اتاق ها و سالن ها و گوشه های تاریک و مرطوب، دیوارهای چرب و کثیف با گچ بری های درهم و پیچیده و صندلی ها و میزها،مخمل رنگ و رو رفته ی نیمکت ها،همه و همه به رنگ قهوه ای ؛ فهوه ای چرک مرده و چسبناک.و زنها و مردهایی که در این فضا می لولند: تفنگداران دریایی مست و لایعقل امریکایی ( که جا به جا حضور خود را به رخ می کشند و نفرت شرال را بر می انگیزند)، چینی های تنومند ،زنان متصدی بار ، با جام های شراب برنج ،که پی در پی می چرخد و فواحش زرد پوست ، با دامن های چاک دارشان ،و خنده های باسمه ای همیشگی شان، و صداهایی که بیشتر به جیغ شبیه است تا به حرف ، با لهجه کانتونی .فریادها و صداها، در هر گوشه و کناری به گوش می رسد: فریاد فاحشه ای که اورا کتک می زنند،ناله های شهوت آلود، جیر و جیر تختخواب ها، سیفون توالت هایی که مرتب کشیده می شوند ،و بو، بویی که تمامی ندارد. واقعیت همیشه زیبا نیست ، اما میتوان امیدوار بود حداقل اندکی با حقیقت وفق یابد.
@litera9
کتاب "شاید" آخرین اثر لیلیان هلمن است که در سال 1980 یعنی یک سال پیش از مرگش منتشر شد. داستان با معرفی شخصیت مبهمی به نام "سارا کامرون" آغاز می شود، واقعیت ها در هاله ای از ابهام ادامه می یابند، و خواننده مدام با نمای تازه ای از شخصیت و چهره ی سارا کامرون مواجه می گردد.
نویسنده بارها در قسمت های مختلف کتاب، این مطلب را یادآور می شود که از سارا خاطرات چندانی را به یاد نمی آورد، و اصرار می ورزد تا آنچه را که یقینا" به خاطر دارد بیان کرده، و از ذکر مطالبی که هرچند محتوایی شبیه گفته ها و عملکردهای سارا داشته اما به واقع منطبق بر واقعیت نیست، خودداری ورزد. این در حالی است که قصه ی سارا با قصه های دیگر کمی فرق دارد، و نویسنده در برابر داستان اعتراف می کند که به هیچ وجه از جزییات واقعی زندگی سارا خبر نداشته، و آنچه را که می داند، می تواند ریشه در حقیقت نداشته باشد! :
" در سه کتاب دیگری که در آنها به یادآوری خاطراتم از دیگران پرداختم، تمام تلاشم را به کار بردم تا آنچه می نویسم، با آنچه در واقع اتفاق افتاده یکسان باشد، ولی در این کتاب ، خودم هم مثل شما نمی دانم واقعا" چه اتفاقاتی افتاده است و برای یافتنش تجسس نخواهم کرد. "
" سارا قطره ای بود که در زندگی ام می چکید، بی آنکه از خود خاطره ای فراموش نشدنی یا حسی قدرتمند به جا بگذارد ... ما در حقیقت هرگز همدیگر را نمی شناختیم، فقط کمی از زندگی او در زندگی من رسوب کرده بود. "
داستان همان گونه که با ابهام آغاز می شود، با ابهام نیز پیش رفته، و خواننده در حالی که هر لحظه انتظار می کشد تا پرده ها فرو بیفتند و حقایق پنهان شخصیت های قصه آشکار شوند، داستان، به مبهم ترین شکل ممکن به پایان می رسد، و خواننده را با پرسش مکرر این سوال که " اصلا" سارا که بود و چه شد؟ " به تفکری عمیق فرو می برد ...
لحن روان و گیرای هلمن، اشتیاق و انگیزه ی خاصی در خواننده ایجاد کرده، و ضمن کنجکاوی خاصی که به طور طبیعی با خواندن داستان در فرد شکل میگیرد، خواننده را باز داشته تا کتاب را در عین مبهم بودن، با علاقه به پایان برساند، و حتی نوعی مشغولیت ذهنی را نیز تا مدتها پس از خواندن کتاب در شخص ایجاد میکند.
اما نکته ای که توجهم را بسیار جلب کرد – نکته ای که پس از خواندن کتاب متوجه شدم! – رابطه ی بسیار جالب و عمیق نام کتاب، و همین طور طراحی روی جلد با محتوای کتاب است که در عین سادگی، بسیار عمیق و مرتبط با موضوع بود.
هلمن در سال 1984 در خانه اش - تاکستان مارتا - بر اثر حمله ی قلبی درگذشت.
پس از مرگ او جایزه ای به نام و یادش هر ساله به مدافعین حقوق انسان ها در حوزه ی هنر و ادبیات تعلق می گیرد. این جایزه در سال 1998 به احمد شاملو، اهدا گردید.
#تراژدیهای_کوچک
#پوشکین
ترجمهی #آبتین_گلکار
@litera9
ضیافت بی خدایان، بی خدایان عقل باخته! شما با ضیافت و نغمه های فاسد خود، به سکوت سنگینی که مرگ بر همه جا پاشیده توهین میکنید! در میان وحشت و زاری مراسم تدفین، در میان چهره های پریده رنگ، در گورستان دعا می خوانم وهلهله های نفرت انگیز شما سکوت قبرها را می آزارد و زمین را بر پیکرهای مرده به لرزه می اندازد! آن زمان که استغاثه های زنان و پیرمردان هنوز این مغاک مرگبار همگانی را بر من آشکار نکرده بود، ممکن بود فکر کنم که شیاطین به آزار روح میت بیخدایی مشغولند و قهقهه زنان او را به قعر ظلمات میکشند.
@litera9
بشریت و حاکمیت ها:
سیری در حقوق بین الملل.
مونیک شمیلیه- ژاندرو.
ترجمه مرتضی کلانتریان.
تهران: آگه، 1382.
@litera9
نویسنده دراین کتاب سرگذشت آدم امروز را تعریف می نماید. دلاور قصه هیچ شخصیت بخصوصی نمی باشد و مطالعه کننده در این داستان با آدم عام رو به روست. شاید بشود که گفت دلاور داستان خود مطالعه کننده می باشد. بر این پایه و اساس که داستان با صحبت بین کسی که اثر را می خواند و داستانگو آغاز میشود. کتاب به هیچ مکان به خصوص و به هیچ وقت و دوران مشخص شده ای اشاره خاصی ندارد. در حقیقت مکان آن تمامی مکانها و زمان آن تمام وقت می باشد. نوشته در دو حال و احوال ریزنگری و بزرگ نگری در مسیر و جریان است. در داخل تن آدم با سلولهای دلاور و شجاع ولی بسیار ریز و در رویه ی عادی با تفکر درمورد زندگی آدمی روبرو هستیم. صحبت ها مختصری درمورد مقولات اساسی عشق و هنر و اقتصاد و سیاست علم و دین می باشد.
در هر گوشه از داستان اتفاقات بنیادین صورت می گیرد.
این رمان روایت سادهتر شدۀ "ژ" است اما کسانی که با "ژ" مشکل دارند احتمالاً با این نیز مشکل خواهند داشت.
مرگ بر سازشکار یا گفتگومندی ؟
زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد، حدودا ده ساله بودم. بر در و دیوار مغازه ها، حصارها و کانال های آب نوشته بودند: "مرگ بر سازشکار". آن زمان معنای دقیق این حکم را نمی فهمیدم. روستای ما پر بود از جوانانی که احساسات و هیجانات چپی داشتند. چپ، آرمانشهر عدالت خواهی روستا ها هم بود. اما در ذهن کودکانه ی من همیشه این سوال بود که چرا "سازشکار" بد است؟ چون پدرم نه تنها فردی مهربان و ساده بود که اکثر مردم او را "دایی" صدا می کردند بلکه همیشه از سازش و سلوک و مدارا می گفت. چهل و اند سالی که پدرم را دیدم حتی یک بار با کسی جدالی نکرد که به پرخاش و فحاشی رسد. در دهه ی شصت خیلی به مفهوم "سازشکار " فکر می کردم. هشت سال جنگ را دانش آموز بودم. درست همان سالی که جنگ تمام شد، دانشجو شدم به دهه ی هفتاد رسیدم، دهه ی گسست های فرهنگی. با پیروزی اصلاح طلبان ناگهان مفاهیمی باب شد که من نیز خیلی از آن ها تاثیر می گرفتم: تولرانس، جامعه مدنی، پلورالیسم، دیسکورس ( گفتمان) و.. همه از گفتمان می گفتند. جالب است قتل های اجتماعی هم در همین زمان اتفاق می افتاد. من همچنان به حکم "مرگ بر سازشکار" و رفتار های پدرم فکر می کردم. در دهه ی شصت رفتار مردمی پدرم را نشانه ی سادگی روستایی می دانستم. در دهه ی هفتاد رفتار پدرم حکم پلورالیسم را داشت. پدر در سال آخر دهه ی هشتاد از دنیا رفت. اما مردم داری و مهربانی و سادگی اش برای همیشه مسئله ام شد. در دهه ی هفتاد همه از گفتمان و گفتگومندی می گفتند. این که یک شهروند آگاه کیست ؟ در دهه ی هشتاد کتاب های فراوانی در تقبیح خشونت چاپ شد. گفتگوی تمدن ها هم اوج گرفت. با خود فکر می کردم چه تفاوتی بین حکم "مرگ بر سازشکار" دهه های پنجاه - شصت و گفتگو مندی وجود دارد؟ چپ رادیکال در دهه ی هفتاد کاملا شکست خورد. شاعران مبارزه دهه ی پنجاه که می گفتند "مرگ بر سازشکار" شدند شاعران عاشقانه سرا. نظریه ی گفتمان فوکو آمد. پشت سرش هم سلسله ای از کتاب های تحلیل گفتمان و تحلیل انتقادی گفتمان. من سال به سال به اندیشه های فوکو نزدیک می شدم. خواندن آثارش آنقدر به من آگاهی می داد که مارکس را هم به گونه ای دیگر فهمیدم. آرمانشهر چپ در ایران، همیشه با مفهوم اجرای عدالت در ایران، رابطه دارد. به همین دلیل نوستالژی چپ هرگز در ایران از دست نرفته است؛ اما یک سوال همچنان در من باقی است: ایدئولوژی "مرگ بر سازشکار" و گفتمان عدم خشونت دو روی یک سکه اند یا یکی علیه دیگری است؟ اگر چنین است چرا ما ایرانیان نه می توانیم خشونت را از یاد ببریم نه از گفتگومندی، تولرانس و جامعه مدنی درس می گیریم؟ چهره ی ژانوسی این انسان که ذهنش ژرف ساختی از خشونت و روساختی از مدارام دارد، چگونه جهان اجتماعی را به مثابه ی یک پدیدار تجربه می کند؟
✍سینا جهاندیده
@tabarshenasi_ketab
@litera9
شوقی دلال تنش ها و جدال های میان فلسطینیان و اسرائیلی ها را با زبان محاوره در قالب داستان جوانی فلسطینی به نام ظفر بیان می کند که پس از جنگ بین اعراب و اسرائیل مجبور به ترک وطن و اقامت در آمریکا شد. پس از سال ها اقامت وقتی او می خواهد به دیدار مادرش در کرانه ی غربی برود با این که شهروندی آمریکایی است با مخالفت اسرائیل و رفتاری توهین آمیز رو به رو می شود، او در نهایت متوجه می شود که اعضای خانواده اش مانند دانه های پراکنده مجبور به ادامه زندگی در کشور های مختلف هستند. شخصیت ظفر تا اندازه ای مشابه با شخصیت نویسنده کتاب است.
کتابی از ریچارد نیسبت که سال 2003 منتشر شده و حالا به فارسی درآمده است. بحثی در تفاوت ماهیت شناختی غربی ها و شرقی های از نوع چینی و کره ای و ژاپنی. می توان گفت یک نظر این است که همه انسانها به شیوه یکسان و مشابهی استدلال می کنند، اما انگار آسیایی ها به ویژه چینی ها و ژاپنی ها و کره ای ها با غربی ها متفاوت می اندیشند. این تفاوت به هزاران سال قبل بر می گردد. نویسنده می گوید به کمک آزمایش های تجربی و آزمون های روانشناختی می توان ثابت کرد که شناخت انسانها در همه جا یکسان نیست. افرادی که در فرهنگ غربی رشد کرده اند با کسانی که در فرهنگ شرقی پرورش یافته اند، متفاوت فکر می کنند. این کتاب، این اندیشه را دنبال می کند و می خواهد روی تفاوت نگرش شرقی ها و غربی ها پرونده های مفتوحی را که از قبل بوده، این بار از نظر شناخت و معرفت، باز کند.
مولانا امیرالمومنین علی صلوات الله و سلام الله علیهم می فرمایند: القناعة مال لاینفد. خودِ قناعت، مال است و البته مالی که از بین نمی رود.
خودِ مال، ماهیتش اینگونه است که از بین می رود و تمام میشود
اما تنها مالی که تمام نمیشود، قناعت است.
امام، قناعت را مال معرفی می نماید در حالیکه در لسان عامه، مال به مثل پول و چیزهایی دنیایی و زود گذر بیان می شود.
قناعت: یعنی زندگی با آنچه که همین الان در اختیار توست! این یعنی مال! خودِ این حالت، مال است! این روحیه، مال است!
این مال تمام نشدنی است.
تا موقعی که این سیستم و روش در زندگی داشته باشیم بی نیاز هستیم.
تا موقعی که این برنامه در زندگی داشته باشیم، چشم و دل ما سیر میشود و دیگر به دنبال مال دیگران و مال باد آورده و غیره نمی رویم! که فلانی اینقدر پول دارد اینقدر خوشبخت است اینقدر فلان ... .
پرسش مهم این است که: قناعت، یک سیستم است یک روش است یک حالت و برنامه دقیق هست، این سیستم این برنامه مرگ ندارد؟ پایان ندارد؟ آیا همه سیستم ها و روش ها و برنامه ها مرگ ندارند؟
چرا. همه برنامه ها مرگ دارند.
اما این برنامه که من با داشته هایم زندگی کنم با داشته هایم برنامه پیشرفت بریزم. با داشته هایم به دنبال تلاش باشم این مرگ ندارد! خودِ این حالت مرگ ندارد.
چون مرگ این حالت، یعنی مرگ زندگی، یعنی مرگ مطلق!
چون این حالت است این قناعت است که وادار به تلاش می نماید به فکر می نماید به حرکت می نماید به رشد سالم هدایت می نماید و این یعنی زندگی!
بعبارت دیگر: زندگی= قناعت. قناعت= مال تمام نشدنی . پس: زندگی، حیات= مال تمام نشدنی.
پس قناعت یعنی با داشته های زندگی کنی و برای پیشرفت زندگی ات، با همان داشته ها، برنامه و تلاش پی ریزی نمائی! این یعنی مال! این یعنی پول! این یعنی سرمایه! این یعنی لذت! این یعنی برکت! این یعنی خوشبختی! این یعنی نجات! این یعنی زندگی! و خلاف آن یعنی مرگ یعنی نیستی یعنی نابودی یعنی بدبختی یعنی بدهکاری یعنی قرض یعنی وابسته بودن یعنی نیازمند و فقیر بودن یعنی منت دیگران را همیشه شنیدن!!!
۱۳- شیوه شریف مرتضی در تألیف اجوبه مسائل و مقاله نویسی
شریف مرتضی غیر از چند کتاب اصلی و مطول خود که آنها را املاء و تحریر کرده بخش زیادی از نوشته هایش پاسخ به پرسش هایی است که از اطراف جهان اسلام زمانش هر جا شیعیانی امامی حضور داشتند به او در بغداد می رسید. شیخ مفید قبل از او چنین موقعیتی داشت اما در حقیقت مرجعیت مرتضی بسی فراتر از شیخ مفید در سطح وسیعی در میان شیعیان زمانش گسترده شد. او در حقیقت مرجع تقلید زمانش با مرجعیتی مقبول و فراگیر بود. بخش عمده پرسش هایی که به او ارسال شده از سوی عالمان امامی زمانش و از جمله شاگردانش در خطاب و پرسش از او ارسال می شده است. در مورد برخی از این مسائل می دانیم دقیقا چه کسی پرسش ها را مطرح کرده اند و در مورد برخی دیگر تنها از شهری که آن پرسش ها به او ارسال شده اطلاع داریم. معمولا مجموعه این مسائل به نام شهرهایی که از آنها این پرسش ها ارسال می شده نامیده شده است. در مورد برخی البته می دانیم که جامعه امامی یک شهری شاید چند نفری با هماهنگی در میان خود پرسش هایشان را در قالب اسئله ای مجموعاً بدو ارسال کرده اند، مانند مسائل میافارقیات که چنین وضعی دارد. متأسفانه بخش قابل توجهی از این این دست نوشته های مرتضی از میان رفته است. احتمال دارد که او از آنها برای خود نسخه ای نگاه نداشته و همین سبب از میان رفتن این کتاب ها شده است. البته چنانکه قبلا هم در برخی یادداشتهای خود درباره شریف مرتضی نوشته ام او گویا از یک زمان دست کم تصمیم گرفت و تلاش کرد شماری از این اجوبه را که کوتاه بود و پراکنده، خود در مجموعه هایی گرد هم آورد. او این کار را فی المثل در تکمله امالی خود کرد.
شریف مرتضی در عین حال عادت داشت تألیفاتش مسئله محور باشد. به این معنا که تألیفاتش را بیشتر بر اساس نیازهای زمان و یا پاسخ به پرسش های فکری اصلی که با آن روبرو می شد و همچنین در جهت ارائه اندیشه های ابتکاریش تنظیم می کرد. بدین ترتیب او چندان به تألیف کتاب های تکراری و یا پر برگی که تنها در چارچوب سنت های آموزشی و علمی تألیف آنها معمول بود علاقه ای نداشت. بدین ترتیب چنانکه از فهارس قدیم آثارش و همچنین شماری از اشارات و ارجاعاتش در آثارش پیداست شریف مرتضی بسیاری از تألیفاتش را تنها به عنوان مسئله می نوشت و در واقع مقاله نویسی می کرد. متأسفانه بخشی از این تألیفات به دلیل ماهیت مختصر بودن آنها از میان رفته اند اما خوشبختانه شماری مهم از این نوشته ها در مجموعه رسائل او باقی مانده اند. چنانکه قبلا در مورد الذریعه نوشتیم شریف مرتضی گاه همین مسئله ها را بعدها به عنوان فصل های کتاب های مطول خود مورد استفاده قرار داد و بدین وسیله آنها را ما همینک در اختیار داریم. در مجموعه هایی هم همچون تکمله امالی قسمتی از این مسئله ها را شریف مرتضی خود یکجا جمع کرد. چنانکه قبلا هم گفته ایم احتمال زیاد دارد که برخی نمونه های موجود از سنت نسخه های خطی مجموعه رسائل مرتضی ریشه در تنظیم هایی داشته باشد که خود مرتضی و یا شاگردانش برای گردآوری مجموعه رسائل پراکنده او اندیشیده بودند.
نکته آخری که اینجا بد نیست اشاره کنم این است که عادت مرتضی این بود که در پاسخ به پرسش های دور و نزدیک که از او می شد ضمن توضیح مختصر در مقام پاسخ، خوانندگان و پرسش کنندگان را به آثار مطول و مهم قبلی خود ارجاع دهد. این نشان می دهد که کتاب هایی مانند الشافی و الملخص و الذخیره در زمان مرتضی به قدر کافی نسخه هایشان در شهرهای مختلف موجود بوده که او می توانسته پرسش کنندگان را به آن کتاب ها ارجاع دهد. با این وصف شگفتا که نسخه های خطی کهن این آثار چندان امروزه زیاد نیست. کار دیگری که در همین رابطه گاه مرتضی کرده این است که در ضمن پاسخ اگر جایی نکته تازه ای به ذهنش می رسید که در آن کتاب ها با وجود تفصیل متعرض آن مطالب نشده بود و یا نظرش نسبت به آن زمان که آن کتاب ها را نوشته بود تغییر کرده بوده در این اجوبه و یا دیگر نوشته های متأخرش به این نکات تازه اشاره می کرده است. این نکته برای مطالعه تحول اندیشه مرتضی مفید است.
⭕️⭕️
معرفی کتاب تراژادی های کوچک
ضیافت بی خدایان، بی خدایان عقل باخته! شما با ضیافت و نغمه های فاسد خود، به سکوت سنگینی که مرگ بر همه جا پاشیده توهین میکنید!
💢 در میان وحشت و زاری مراسم تدفین، در میان چهره های پریده رنگ،
♨️در گورستان دعا می خوانم وهلهله ها نفرت انگیز شما سکوت قبرها را می آزارد و زمین را بر پیکرهای مرده به لرزه می اندازد!
♨️ آن زمان که استغاثه های زنان و پیرمردان هنوز این مغاک مرگبار همگانی را بر من آشکار نکرده بود،
💢ممکن بود فکر کنم که شیاطین ب آزار روح میت بیخدایی مشغولند و قهقهه زنان او را ب قعر ظلمات میکشند.
#معرفی_کتاب
@yortchi_bosjin_pdf
مولانا امیرالمومنین علی صلوات الله و سلام الله علیهم می فرمایند: القناعة مال لاینفد. خودِ قناعت، مال است و البته مالی که از بین نمی رود.
خودِ مال، ماهیتش اینگونه است که از بین می رود و تمام میشود
اما تنها مالی که تمام نمیشود، قناعت است.
امام، قناعت را مال معرفی می نماید در حالیکه در لسان عامه، مال به مثل پول و چیزهایی دنیایی و زود گذر بیان می شود.
قناعت: یعنی زندگی با آنچه که همین الان در اختیار توست! این یعنی مال! خودِ این حالت، مال است! این روحیه، مال است!
این مال تمام نشدنی است.
تا موقعی که این سیستم و روش در زندگی داشته باشیم بی نیاز هستیم.
تا موقعی که این برنامه در زندگی داشته باشیم، چشم و دل ما سیر میشود و دیگر به دنبال مال دیگران و مال باد آورده و غیره نمی رویم! که فلانی اینقدر پول دارد اینقدر خوشبخت است اینقدر فلان ... .
پرسش مهم این است که: قناعت، یک سیستم است یک روش است یک حالت و برنامه دقیق هست، این سیستم این برنامه مرگ ندارد؟ پایان ندارد؟ آیا همه سیستم ها و روش ها و برنامه ها مرگ ندارند؟
چرا. همه برنامه ها مرگ دارند.
اما این برنامه که من با داشته هایم زندگی کنم با داشته هایم برنامه پیشرفت بریزم. با داشته هایم به دنبال تلاش باشم این مرگ ندارد! خودِ این حالت مرگ ندارد.
چون مرگ این حالت، یعنی مرگ زندگی، یعنی مرگ مطلق!
چون این حالت است این قناعت است که وادار به تلاش می نماید به فکر می نماید به حرکت می نماید به رشد سالم هدایت می نماید و این یعنی زندگی!
بعبارت دیگر: زندگی= قناعت. قناعت= مال تمام نشدنی . پس: زندگی، حیات= مال تمام نشدنی.
پس قناعت یعنی با داشته های زندگی کنی و برای پیشرفت زندگی ات، با همان داشته ها، برنامه و تلاش پی ریزی نمائی! این یعنی مال! این یعنی پول! این یعنی سرمایه! این یعنی لذت! این یعنی برکت! این یعنی خوشبختی! این یعنی نجات! این یعنی زندگی! و خلاف آن یعنی مرگ یعنی نیستی یعنی نابودی یعنی بدبختی یعنی بدهکاری یعنی قرض یعنی وابسته بودن یعنی نیازمند و فقیر بودن یعنی منت دیگران را همیشه شنیدن!!!
👌
هاله انسان دارای ٣ لایه یا نوع رنگ می باشد:
1- رنگ زمینه که غالبا ثابت می باشد و نشانگر وضعیت روحی روانی و خصوصیات فرد می باشد.
2- رنگ تشعشعی که بر اثر یک فعالیت احساسی یا ذهنی برای لحظه ای نمایان می شود.
3- رنگ های پاتالوزیک که نشانگر بیماریها هستند و با بهبود بیماری این رنگ ها هم از هاله محو می شوند.
هاله نورانی (قسمت دوم)
بنابراین قبل از تفسیر رنگ هاله هر شخص ابتدا باید رنگ زمینه هاله او را با دقت مشخص کرد. البته یادآوری می کنم که هاله غالبا دارای چند رنگ می باشد که باید رنگ غالب و یا ترکیب رنگها را تفسیر کرد. در حالت کلی رنگ ها هرچه از رنگ قرمز (چاکرای اول) به سوی رنگ بنفش (چاکرای هفتم) پیش برویم از خصوصیات فیزیکی و مادی به سوی خصوصیات معنوی حرکت کرده ایم.
هاله چیست؟ هاله میدان انرژی است که از داخل به خارج کلیه موجودات زنده و غیر زنده انتشار پیدا میکند ، هالهای که در اطراف بدن انسان دیده میشود بر اساس احساسات مثبت و منفی دائما در حال تغییر میباشد.
اشیاء غیر زنده کم و بیش دارای یک هاله رنگی ثابت میباشند به این معنی که یک شئ میتواند هالهای چند رنگ داشته باشد و با این وجود الگو رنگ آن تغییری نکند .
همانگونه که گفته شد رنگهای اطراف انسان و دیگر موجودات زنده بسته به هیجانات مثبت و منفی تغییر میکند ؛ هاله از چندین لایه با تراکم های متفاوت تشکیل شده است و بصورت یک پوشش مرتعش رنگی با ضخامت چند پا بصورت گردابی بدور بدن میچرخد.
هاله بازتاب لطیفتر میدان و الکترو مغناطیسی شما نسبت به بدن اتری میباشد و هر چقدر رشد معنوی فرد بیشتر و از سلامتی در وضعیت بهتری باشد هاله او خالص تر و درخشتانتر میباشد.
هر چقدر هاله فرد تیرهتر و کدرتر باشد از نظر معنوی ، ذهنی و فیزیکی نامتعادل تر بوده و یا بیمار است و سلامتی ، شخصیت و معنویت شما در هاله انعکاس پیدا میکند.
برای دیدن هاله شما نیاز به افزایش حساسیت چشمهایتان و گسترش دامنه ارتعاشات دریافتی به ماوراء نور مرئی را دارید و بخشی از افزایش توانایی دیدن هاله در مهارت و بهبود قدرت دید محیطی میباشد.
لایه ی اول: لایه ی اتری
کالبد اتری (تشکیل شده از اتر که حالتی بین ماده و انرژی است) از خطوط ظریف انرژی تشکیل شده است، مانند یک شبکه ی درخشان از پرتوهای نور سفید – آبی. ساختار شبکه مانند لایه ی اتری در حرکت مداوم است. این لایه تا فاصله حدود 5/0 تا 6 سانتیمتر از کالبد فیزیکی وسعت دارد. رنگ لایه اتری از آبی روشن تا آبی تیره متغییر است. ساختار این لایه با کالبد فیزیکی یکسان بوده، تمام جزئیات آناتومی و ارگانها را در بر می گیرد.
لایه ی دوم: لایه ی عاطفی
لایه ی احساسات، ساختار آن سیال تر از لایه ی اتری است و با کالبد فیزیکی یکسان نیست. این لایه به صورت ابرهایی رنگین، از جنسی ظریف با حرکت سیال و مداوم، دیده می شود، که نشان دهنده ی طیف کامل عواطف ما است. فاصله ی حاشیه ی این لایه از کالبد فیزیکی 5/2 تا 5/7 سانتیمتر است.
لایه ی سوم: لایه ی ذهنی
جنسی ظریفتر از کالبد عاطفی دارد. این لایه به صورت نوری به رنگ زرد روشن که اطراف سر و شانه می تابد و اطراف کل بدن وسعت پیدا می کند، دیده می شود. حاشیه این لایه 5/7 تا 20 سانتیمتر از کالبد فیزیکی فاصله دارد. کالبد ذهنی، یک کالبد ساختاری نیز هست. این کالبد حاوی ساختار اندیشه های ما است… شکلهای افکار در این لایه قابل مشاهده اند.
لایه ی چهارم: لایه ی اثیری
کالبد اثیری فاقد شکل ثابت است و از ابرهایی از رنگ تشکیل شده است. وسعت آن تا فاصله ی حدود 15 تا 30 سانتیمتر از کالبد فیزیکی است. این کالبد ما را با بعدهای بالاتری از واقعیت ارتباط می دهد. این سطح، راه ورودی سطح اختری است.
لایه ی پنجم: لایه ی کلیشه ای اتری
این لایه حاوی طرح کلیشه ای تمام اشکال موجود در سطح فیزیکی است. این لایه الگوی کاملی برای لایه اتری است. وسعت آن تا فاصله 45 تا 60 سانتیمتر از کالبد فیزیکی است. این سطحی است که صوت تبدیل به ماده می شود. لایه ی کلیشه ای اتری هاله، فضایی خالی یا منفی ایجاد می کند، که منشأ ساختار شبکه ای است که کالبد فیزیکی در آن رشد می کند.
لایه ی ششم: لایه ی آسمانی
سطح ششم، کالبد آسمانی نام دارد. وسعت آن حدود 60 تا 105 سانتیمتر از جسم فیزیکی است. در این سطح است که ما وجد و شعف معنوی را تجربه می کنیم. از طریق کالبد آسمانی است که ما عشق بی قید و شرط را می آموزیم. کالبد آسمانی به صورت نوری دیده می شود که از رنگهای روشن و ملایم تشکیل شده است و درخشش زیبایی دارد. این نور، درخشش طلایی – نقره ای و کیفیت رنگ به رنگ شونده دارد.
لایه ی هفتم: لایه ی کلیشه ای کتری کالبد علی
کالبد کتری حدود 75 تا 105 سانتیمتر از کالبد فیزیکی وسعت دارد، و در برگیرنده همه کالبدهای هاله ای همراه با کالبد فیزیکی است.
#روضه_ی_دیوانگان_حضرت_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
خانه ی پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچک
واقعا روزهای خوبی بود
.
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدن ها را
دم در می نشست و با لبخند
جفت می کرد آمدن ها را
.
روضه خوان محله می آمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینه اش خسته
.
” ای شه تشنه لب سلام علیک “
ای شه تشنه لب … چه آوازی
زیر و بم های گوشه ی دشتی
شعرهای وصال شیرازی
.
می نشستیم گوشه ی مجلس
با همان شور و اشتیاقی که …
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که –
.
یک طرف جمله ی ” خوش آمده اید
به عزای حسین ” بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می گردد
دور تا دور این اتاق انگار
.
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانه ی چهل متری
گوش کن ! دم گرفته با گریه
به سر و سینه می زند کتری
.
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانه ی او را
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
@arbabhoseyniha
اصفهانی ها انسان های شریف و محاسبگر هستند و در مواردی که تشخیص بدن خوب خرج می کنن. ولی این مسئله با فرهنگ ایرانی ها که ریخت و پاش زیاد دارن و اسمش را هم لوطی گری گذاشته اند جور در نمی آید. ای کاش فرهنگ اصفهانی ها در کشور ما عمومی می شد تا جلو اسرافها و خرج های زاید گرفته می شد و جوانان این کشور بیکار نمانند - چون اصفهان کمترین آمار بیکاری را دارد. بنده هم با عزیزان اصفهانی به اندازه کافی حشر و نشر داشته ام و هم با فرهنگ دیگر طوایف هم تقریبا آشنا هستم. ریخت و پاش و اسراف در اصفهانی ها خیلی کمه و مصرف به جا و به مورد دارن ولی فرهنگ متداول ما این مسئله را دوست ندارد.
جناب آقاى واعظ زاده خراسانى در تمجيد از بنى اميّه مى گويد:
وقتى به اسپانيا سفر مى كنيم و آن مظاهر اسلامى را در آن جا مشاهده مى كنيم، ذهنمان به اين نكته معطوف مى شود كه همين بنى اميّه از آخر سده اوّل و اوّل سده دوم هجرى رفتند و آن جا را فتح كردند و بالاترين تمدّن اسلامى را در آن جا به وجود آوردند ... اين ها جلوه هاى تمدن اسلامى و مفاخر تمامى مسلمانان است ...آنان با چنان تدبيرها و از جان گذشتگى ها و با چنين عقيده هاى محكم و استوارى اين فتوحات را به دست آوردند.
مجلّه حوزه، شماره 141، ص 24.
از دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای
خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
*
رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
*
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
"احمد شاملو"
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com