⬆️
مگر تو خروسی را زنده گذاشتی که وقتی بخواند تو را بیدار کند؟
امیری به دهی فرود آمد. ابتدای شب خروسی صدا داد. امیر به فال، آن را بد دانست، مقرر کرد که همه خروسها را کشتند. بعد از آن خوابید و گفت: هر وقت که خروس می خواند، مرا بیدار کنید که کوچ کنیم. هوشمندی گفت: مگر تو خروسی بجا گذاشتی که وقتی که بخواند تو را بیدار کنند! و بعینه حکایت آنها موافق است با پادشاهی نادر شاه و بعد از او؛ هر که بود در آدم کشتن به شمشیر یا به گرسنگی، آنچه بالقوه داشتند، بالفعل آوردند، و نمی دانند که رعیت که نباشد پادشاه کی خواهند بود،
رعیت چون بیخ است و سلطان درخت / درخت، ای پسر، باشد از بیخ سخت
@jafarian1964
محمد علی قزوینی، نویسنده رفیق توفیق، اثری در سیاست از روزگار صفوی، می تواند نمونه ای هرچند ضعیف از ابن خلدون، و شاید هم ماکیاول باشد. یک دبیرزاده که در زمینداری شکست خورده، و دوباره به سراغ شغل دبیری آمده و برای این که تحفه ای داشته باشد، کتابی در سیاست نوشته تا به دربار شاه سلیمان صفوی (م 1105) نفوذ کند. رساله ای فوق العاده مهم، پر از اطلاعات تاریخی از این دوره، با نگاهی نقادانه که می کوش تحلیل های تاریخی و اجتماعی و اقتصادی داشته باشد. طبعا یک اثر محلی است، اما در حد خود، اثری است جدی که کوشیده است ملاحظات خود را در باره قدرت و سیاست داشته باشد و با آنچه به صورت روزمره در ایران صفوی جریان دارد، ترکیب کند. این اثر، هیچ نسبتی با آثاری که به وفور تحت عنوان شرح عهد مالک است ندارد، بلکه نگاه آن، ضمن آن که نویسنده دیندار است، اما مبتنی بر واقعیت های موجود است. او به بخشی از چالشهای قومی در ایران و همین طور، بی برنامه گی های اقتصادی هم اشاره دارد، نکاتی که می شود گفت وی نویسنده ای واقع گرا، و در حد خود، یک ابن خلدون یا ماکیاول محلی است. سعی کردم یک مقدمه طولانی بر آن بنویسم و خلاصه ای از مهم ترین نکات آن را در آن مقدمه عرضه کنم.
http://yon.ir/IFzmt
@jafarian1964
توضیح انکه این منطقه میانکاله یکی از شکارگاه های مهم و معروف مازندران و استراباد محسوب می شد و حداقل از دوران صفویان (حدود 500 سال قبل) شاهان صفوی هم به این ناحیه امده و اقدام به "جرگه" می کردند. جرگه نوعی شکار گروهی و دسته جمعیِ محاصره ای بود. در این باب به یک مورد جالب و در عین حال تاسف بار در دوران شاه صفی صفوی بدین گونه در کتابهای تاریخی اشاره شده است. شاه و جمعیت همراه او به منطقه خلیج استراباد و سپس میانکاله امدند. امر شد از استراباد هم عده ای را به همراه حاکم انجا فرا خواندند. سپس در یک دایره بزرگ حدود 1000 نفر محوطه وسیعی را محاصره کردند و انگاه با زدن شیپور قدم به قدم این افراد دایره محاصره را انقدر تنگ کردند که افراد از دور و از لابلای درختان یکدیگر را دیده و هزاران شکار چهارپا در درون این دایره تنگ شده اسیر گشتند . در این موقع به امر سلطان تفنگها به صدا در امدند و حدود 20000 چهارپا از گوزن ' اهو' روباه ' شغال' گراز و.... را به با تیر زدند.
بدرخشید وروشنگر باشید که فانوس خاموش همپیمان شب است.
@matoofiasadolah
آگاه در همان مجلس سخن از بنات النبی (ص) به میان آمد: زینب و رقیه و ام کلثوم. برخی از آنان گفتند: راویان، این را که آنان فرزندان خدیجه از رسول الله باشند، انکار می کنند.
من گفتم: آنان دختران او هستند، جز آن که یاد از فاطمه در روایات بیشتر است و فضائل او فزونتر.
یکی از کسانی که سابقا نزد من رفت و آمد داشت و [آن زمان] ملازمت او با من به خاطر دشمنی با برخی از همین حاضرین بود، گفت: این محمد بن اسماعیل بخاری است که در جامع صحیح خود حدیثی از عروة بن زبیراز اسامه آورده است که رسول خدا (ص) فرمود: خیر بناتی زینب.
گفتم: این حدیث در کجای جامع بخاری است؟
گفت: در کتاب الفضائل.
آن وقت در حضور جمع خطاب به آنان گفتم: همه می دانید که من چهار بار این کتاب را جمع کردهام. یک بار بر اساس رجال از صحابه. سپس آنها را در رقاع آوردهام. آنگاه بر اساس رجال مهذب ساخته ام و سپس مرتب کرده و بر تو املاء کرده ام و تو از روی املای من نوشتهای؟
گفت: بلی
گفتم: به خدا سوگند که تاکنون این حدیث را در این کتاب ندیده ام.
صدر – کسی که این شخص این مطلب برای تقرب و دلخوشی او می گفت – به کسی که این روایت را نقل کرد گفت: خداوند به تو جزای خیر دهاد. اکنون بر من آشکار و درست شد که تو سنی و متعصب نسبت به تسنن هستی.
من برخاسته به کتابخانه رفتم و کتاب الفضائل از کتاب جامع بخاری را آوردم. در بخش فضائل زنان، نامی جز خدیجه و فاطمه و عایشه ندیدم. کتاب را به مجلس آوردم و به کسی که آن روایت را نقل کرده بود دادم.
گفتم: این کتاب الفضائل! حدیث اسامه را پیدا کن. من گشتم، اما نیافتم.
او کتاب را گرفته ورق می زد. سپس گفت: شاید در کتابی جز کتاب الفضائل بوده است. من تردید ندارم که این حدیث در این کتاب بوده است.
به او گفتم: به خدا سوگند بخاری چنین روایتی را ذکر نکرده است.
زمانی پس از آن که از آن محفل پراکنده شدیم، من نماز مغرب را خواندم و تا نیمه شب نشستم. آنگاه سحر را پشست سر گذاشته (اصحبت سحرا) و تا وقت اقامه نشستم. پس از آن که از مسجد برگشتم تا نماز عصر نشستم و کتاب را از اول تا آخر با دقت نگریستم، اما از این حدیث هیچ اثری نیافتم.
از آن شخص پرسیدم: چه کسی این روایت را از عروه نقل کرده است؟
گفت: زهری از عروه.
در این وقت به کتاب ابوعلی حافظ که شامل روایات زهری از عروه است مراجعه کردم. در آنجا نیز نیافتم. به دنبال آن در «مسند اسامه بن زید» از حسن بن سفیان گشتم، در آنجا هم نیافتم. نشستم و فکر کردم. به یادم آمد که من در رقاعی که برای کتاب الاکلیل ترتیب دادم فضائل زینب را آوردهام. به دنبال آن رفتم. در آنجا این حدیث را به خط خودم از یحیی بن ایوب یافتم و سماع من چنین بود:
حدیث کرد ما را ابوالحسین عبیدالله بن محمد بلخی در بغداد از اصل کتاب خود، حدیث کرد ما را ابواسماعیل بن محمد بن اسماعیل سلمی، حدیث کرد ما را سعید بن ابی مریم، خبر داد ما را یحیی بن ایوب، حدیث کرد ما را ابن الهاد، حدیث کرد مرا عمر بن عبدالله بن عروة بن زبیر از عروة بن زبیر از عایشه همسر رسول الله که:
آنگاه که رسول خدا (ص) وارد مدینه شد، دخترش زینب از مکه با کنانه یا ابن کنانه از مکه خارج شد. مکیان به دنبال او رفتند تا آن که هبار بن اسود به او رسید و یکسره با نیزه به شتر او زد تا او را کشت. در این وقت زینب سقط کرد. و خون جاری شد. این سبب نزاع بنی هاشم و بنی امیه شد. بنی امیه خود را محق تر به او دانستند، زیرا زینب همسر پسر عم آنان ابن العاص و نزد هند دختر ربیعه بود. هند به او می گفت: این به خاطر پدر توست.
در این وقت رسول الله (ص) به زید بن حارثه فرمود: آیا نمی روید زینب را بیاورید.
زید گفت: بلی یا رسول الله.
حضرت فرمود: انگشتری مرا بگیر و به او بده.
زید (تبه سمت مکه) رفت و جایی شترش را گذاشت و آرام آرام به راه ادامه داد تا به یک چوپان رسید. به او گفت: برای که چوپانی می کنی؟
گفت: ابن العاص.
گفتم: این گوسفندان؟
گفت: از زینب دختر محمد (ص).
اندکی با او راه رفت. سپس به او گفت: آیا ممکن است چیزی به تو بدهم تا آنچه را به تو می سپارم به زینب برسانی و کسی را آگاه نسازی؟
گفت: آری.
انگشتری حضرت را به او داد. چوپان گوسفندان را برد و انگشتری را به زینب داد. او شناخت.
پرسید: این را چه کسی به تو داد؟
گفت: مردی.
گفت: کجا او را دیدی؟
گفت: فلان نقطه.
زینب ساکت شد تا آن که شب شد، به آن نقطه رفت. وقتی رسید زید گفت: سوار شو. سوار شدند و حرکت کردند.
اینجا بود که رسول خدا (ص) فرمود: هی أفضل بناتی، اصیب فیّْ. او بهترین دختر من است که به خاطر من به زحمت افتاده است.
این روایت به علی بن الحسین رسید. نزد عروه رفت و گفت: این چه روایتی است که تو نقل کرده و تلاش داری تا تنقیص فاطمه کنی؟
دائره المعارف اسلام هنوز به عنوان یک منبع مهم در حوزه مطالعات اسلامی شناخته می شود. تا به حال دو ویرایش آن به اتمام رسیده و در حال حاضر نیز ویرایش سوم آن در حال تکمیل است.
مولف کتاب یکی از ویراستاران ارشد انتشارات بریل و همچنین دائره المعارف اسلام خانم Peri Bearman است. وی از سال 1999 تا 2006 ویراستار ویرایش دوم دائره المعارف اسلام بوده است.
نویسنده به بایگانی مقالات شخصی، دست نوشته ها و نامه ها دسترسی داشته و با بهره گیری از این اسناد، این اثر را به رشته تحریر درآورده است.
شاید مطالعه این کتاب برای کسانی که از دائره المعارف اسلامی استفاده می کنند، جذاب و خواندنی باشد.
@Ganjinemaktoob
انتخاب این روز فقط در جهت مقابله با فرحه الزهرایی است که برخی دیگر به ان معتقدند و این دقیقا نمونه سیاست زدگی در امور دینی است
این روز را نام گذاری کردند تا قدمی دیگر در جهت وحدت بردارند😉
تا مراسم لعن فلانی و امثال ذلک بولد نشود…
اشاره ای بس است
طراحی نظام اعتقادی فراگیر آنچنان که از عوالم بالا شروع شده و تا پایین تر مراحل بیاید، کاری است که معمولا در فلسفه انجام می شود. در برخی از مکاتب بخصوص میان صوفیان و بعدها در میان شیخیه این روش باب شد که نظام مورد نظر را در یک طرح دایره وار بیان می کردند. دایره از نظر آنها کامل ترین شکل ریاضی بود. به علاوه حالت فراگیری داشت. مطمئن هستم این بحثی طولانی و ریشه دار است. اما عجالتا یک نمونه را از یک نسخه می آورم.
مگر تو خروسی را زنده گذاشتی که وقتی بخواند تو را بیدار کند؟
امیری به دهی فرود آمد. ابتدای شب خروسی صدا داد. امیر به فال، آن را بد دانست، مقرر کرد که همه خروسها را کشتند. بعد از آن خوابید و گفت: هر وقت که خروس می خواند، مرا بیدار کنید که کوچ کنیم. هوشمندی گفت: مگر تو خروسی بجا گذاشتی که وقتی که بخواند تو را بیدار کنند! و بعینه حکایت آنها موافق است با پادشاهی نادر شاه و بعد از او؛ هر که بود در آدم کشتن به شمشیر یا به گرسنگی، آنچه بالقوه داشتند، بالفعل آوردند، و نمی دانند که رعیت که نباشد پادشاه کی خواهند بود،
رعیت چون بیخ است و سلطان درخت / درخت، ای پسر، باشد از بیخ سخت
@jafarian1964
خبر ادعای صاحب الزمانی از یک یمنی در قرن هشتم هجری
وقتی کتاب مهدیان دروغین را می نوشتم (که عرض کنم چاپ دوم مفصل تر و با اضافات فراوان است) سعی کردم فهرستی از مدعیان مهدویت را در طول تاریخ به صورت کوتاه معرفی کنم. امروز وقتی کتاب نصیحة المشاور ابن فرحون یعمری (م 769) را می خواندم به دو مورد جالب برخوردم. معلوم می شود دنیای اسلام همیشه از این قبیل موارد داشته و باید متاسفانه بگویم خواهد داشت. یعمری می نویسد:
یک بار یک یمنی که مدعی شریف بودن [سیادت] بود، به مدینه آمد. شکل زیبایی و قد بلند بالایی داشت، با آرامش و حشمت. جماعتی هم او را همراهی کرده و تعظیمش می نمودند. او می گفت که «صاحب الزمان» است. سپس با همراهانش در «دار النفیس» در سمت شامی [شمالی] مسجد نبوی اقامت کرد. گروهی از مردم متمایل به وی شدند: «فانعطف علیهم الناس و هادَوهم، و تمکنّوا من خاطر الفاخر تمکّنا جیدا». او هم گفت به آنان می گفت وقتی ظهور کند آنها از مقربین او خواهند بود. مدتی گذشت و هدایای زیادی به او داده می شد... خودش در حفظ نفس و مراعات ریاست خود رفتار شگفتی داشت. وقتی زمان طولانی شد، به تدریج مردم از اطرافش پراکنده شدند. او که این حالت را دید، راهی عراق شد و دیگری خبری از وی بدست نیامد.
مدتی بعد، مردی از اهالی تونس، که پدرم او و پدرش را می شناخت، این رویه را پیش گرفت. او چنان می نمود که از ارباب الحقیقه ست. شماری از طواشی یا همان خدام حرم و جز آنان به او متمایل شدند و او را مقرب داشتند. هدایای فراوانی از لباس و طعام به وی داده می شد، به طوری که از بس خورد، چاق شد. گاهی می گفت: الان خضر (ع) پیش من بود و به من چنین و چنان گفت. اندکی بعد می گفت: سلطنت فلان جا و بهمان جا از آن من است. همین طور پیش رفت تا گفت: قلم با من سخن گفت، من ملکوت را می بینم و ترهات دیگر از این دست. عده ای از اهل خیر برخاسته مطالب او را به حاکم منتقل کردند. او را در یک مجلس بزرگی که شیخ الخدام هم بود، حاضر کردند. دسته از عوام را هم آوردند. از مردم حاضر خواستند هر کسی هرچه از او شنیده بیان کند. مطالب متفاوتی نقل کردند که سازگار با هم نبود. حتی دو نفر هم حاضر نشدند بر چیزی شهادت بدهند، رهایش کردند و او هم به قاهره رفت. در آنجا شهرتی یافت، و پیروانی جمع کرد. سپس به عراق رفت و در آنجا کشته شد.
@jafarian1964
خروس بی وقت خوان را باید سر برید
برخی از قدمای از معتزله، علم را همان اقناع می دانند، این که شخص باور کند که این مطلب درست است این برای او یعنی «علم». راه های رسیدن به حالت اقناع، مختلف است. عقل، حس، احساس و عاطفه و شرایط خاص و از جمله، تحمیل نوعی ذهنیت از سوی اطرافیان به شخص. شعر و مثَل زدن و حتی انواع بیماری های روحی که تصورات خاصی را برای آدمی پدید می آورد. آنچه محک این علم از نظرگاه عمومی است، مقدار مشارکت دیگران است. اهالی خانه، یا محله، یا روستای آن شخص، یا شهر او هم به این مطلب باور دارند و به این استدلالها قانع اند یا خیر. مردم کشور او چطور. همه عالم؟ به علاوه، در ادوار مختلف، این اقناع نسبت به فکری و علمی خاص، چه اندازه تغییر می کند. یک زمان اکثریت قانع اند و زمانی دیگر نه... اشتراک همه نسلها در یک مطلب و قانع شدن نسبت به آن چگونه است؟... به هر روی، در علمِ نسبت به یک مسأله خاص، رسیدن به حالت اقناع به دنبال استدلالهایی که می شود، بحث مهمی است.
و اکنون این که خواندن خروس در وقت یا بیوقت، یک مسأله بوده، البته بوده است. این که در کدام وقت خوش یُمن است و کدام وقت بدیُمن، مهم است. این که در یک تمدن، در یک جامعه، چه گروهی به آن باور داشته اند، تا چه اندازه؟ و آیا تأثیری برای آن قائل بوده اند یا نه؟ و این که اگر بی وقت خواند، و حکم شده است که خروس بی وقت خوان را باید سر برید، این کار را می کردند یا خیر....
حالا یک رساله کوچک دو صفحه ای یافتم در باره خواندن خروس و مرغ در وقت و بی وقت. خوب خواندن خروس معلوم، خواندن مرغ هم محل بحث بوده است.... قاط قاط قطا...، هدف بنده این است که نشان دهم، ما در درون تمدن خود، این قبیل باورها را که مردم عادی هم آن را قبول داشته و علم و دانایی تلقی می کردند، در باره اش رساله می نوشتند و بر اساس آن زندگی می کردند، داشته ایم، فراوان هم. خبر ندارید که هر شب در همین برنامه دروهمی، متولدین هر ماه خصلت و ویژگی هایشان بحث می شد و صد ها وبسایت و کانال تلگرامی این اباطیل را مرور می کنند. وقتی مردم به این نوع دانایی، ایمان دارند و قانع اند، چرا قدیمی ها به خواندن خروس در وقت و بی وقت و احکام صادره آن بی اعتقاد باشند؟ اکنون از خود سوال کنیم دانش ما و علم ما چه بوده است؟ اگر دیگر خروس برابر ما نیست، یا این قبیل نوشته ها در آثار خطی است، معنایش این نیست که ما خیلی متمدن بوده ایم و اصلا از این حرفها نداشته ایم. به عکس، یک مرور به ما نشان می دهد، داشته ایم، خوبش را هم داشته ایم، و غرق در علوم غریبه و باورهای عامیانه و حکایات بی اساس و ... بوده و اینها را علم تلقی می کرده ایم.
باب در دانستن خواندن خروس و مرغ در بی وقت:
هر گاه خروس در اول شب شنبه تا سه ساعت از شب بخواند، دلیل کند که صاحب او بسفر افتد که برای او سود ندهد، باید به جای سفر، سر او را همان ساعت بریده از خانه بیرون اندازند، و تن او را به مستحق رسانند. و هر گاه مرغ بخواند، فرحی [فرجی] از برای صاحب خانه پدید آید، و کشتن او مذموم است. و بعد از سه ساعت خروس بخواند، تا وقت عادت خروسان، مانعی ندارد. و هر گاه مرغ بعد از سه ساعت بخواند، مذموم است او را بکشند و به مستحق برسانند.
روز شنبه هرگاه خروس یا مرغ بخواند، پیش از ظهر مذموم است. بعد از ظهر بخواند خوبست. دلیل به حرمت است.
شب یکشنبه از اول شب تا پنج ساعت هر گاه خروس بخواند بد است، و هرگاه مرغ بخواند خوب است. بعد از پنج ساعت شب، تا صبح، هر وقتِ از آن بخواند بد است. روز مرغ بخواند خوب است دلیل بر زیادتی عمر صاحب است. بعد از آن تا به مغرب شب دوشنبه بد است.
شب دوشنبه از اول شب تا آخر شب خروس بخواند، سوای وقت خواندن خروسان بد است، و هرگاه مرغ بخواند نیز بدست است دلیل می کند بر کمی عمر صاحب، بزودی سر او را بریده به مستحق برسانند.
روز دوشنبه از اول روز تا الی مغرب مرغ بخواند نیک است. شب سه شنبه هرگاه سه ساعت از اول شب خروس بخواند خوب است، دلیل می کند بر کیسه! صاحب، و هرگاه مرغ بخواند بد است دلیل می کند بر تاراج رفتن مال صاحب؛ به زودی مرغ را بکشند و به مستحق رسانند.
روز سه شنبه هرگاه از طلوع صبح تا الی ظهر مرغ بخواند، دلیل می کند بر طول عمر صاحب. بعد از ظهر بد است. دلیل می کند بر بیماری صاحب، پس جگر او را به صاحب بخورانند، و تن او را به مستحق رسانند.
شب چهارشنبه خروس چهار ساعت از اول شب بخواند بد است، دلیل می کند بر تلف شدن اولاد او؛ بزودی خروس را بکشند به مستحق رسانند. و جگر او را کباب نموده در روز یکشنبه به اولاد بخورانند، و هرگاه مرغ بخواند دلیل بر ظفر یافتن و خوشحالی صاحب است.
روز چهارشنبه بیش از ظهر مرغ بخواند هرگاه روی خود را بر طرف خانه کند، دلیل کند که از آن خانه کسی فوت شود، بزودی ببرند سر او و درست به مستحق برسانند. (دنباله دارد)
@litera9
کتاب حاضر دو مقاله از ژاک رانسير و یک گفتگو با او را در بر می گیرد. اولی، «ده تز درباب سیاست، در اوایل دهه نود نوشته شده است و بیشتر خصلتی مانیفستویی دارد. تا آنجا که به سیاست مربوط می شود، این متن کوتاه کم وبیش حاوی همه مضامین و صورت بندی های اصلی نظریه رانسير درباب سیاست است. و درست به همین دلیل متنی فشرده و دشوار است. این دشواری را مقاله پیوست اول، «از سیاست به استیک؟»، تا حد زیادی جبران میکند. در این دومی، که مستقیما به انگلیسی نوشته شده است، رانسير به شیوهای روشن، تاریخچه ای مختصر از تحول مفاهیم و رویکردهایش در چند دهه پیش، در زمینه سیاست و ادبیات و استتیک، به دست می دهد. این مقاله خطوط کلی تفکر و پراکسیس فکری - فلسفی رانسیر را با اشاره به آثار مربوط به هر دوره روشن می سازد. در پیوست دوم نیز گفتگوی پیتر هالوارد (که خود از مترجمان و شارحان آلن بدیو و برخی دیگر از متفکران فرانسوی معاصر به انگلیسی است) با ژاک رانسير آمده است که حدود سال ۲۰۰۳ انجام شده است
#ده_تز_درباب_سیاست
#ژاک_رانسیر
ترجمهی : #امید_مهرگان
#امام_علی_علیه_السلام
#در_محضر_بزرگان
استاد فاطمي نيا:
از يك عالم سنّي در مورد امام علي سوال كردند:
"ما تقول في عليّ؟"
در مورد علي چه ميگويي؟
پاسخ بسيار لطيفي داد، گفت:
" چه بگويم درباره ي كسي كه دشمنانش از روي حسد و بغض و دوستانش به سبب ترس وتقيّه ازدشمنان ، فضائلش را كتمان كردند ، اما از بين اين دو كتمان آنقدر فضيلت خارج شده است كه مشرق و مغرب عالم را پر كرده است!"
الله اكبر از اين عظمت!
☘🔹☘🔹☘🔹☘🔹☘
#کاروان_به_کربلا_رسید
💢ادب و ارادت حربن یزید ریاحی به حضرت زهرا(س) او را نجات داد.
#گفتگوی_امام_با_حر
امام به حر گفتند من بنا به دعوت مردم آمده ام
حر بن یزید گفت: "من از این نامه هایی که شما فرمودید، اطلاعی ندارم!" امام حسین(ع) به عقبة بن سمعان فرمود: "آن دو خورجین که نامه های اهل کوفه در آن است بیاور." عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود آورد و نامهها را بیرون آورده و نزد حر گذاشت. حر گفت: "ما جزء نویسندگان این نامه ها نبودیم. ما مأموریت داریم به محض روبرو شدن با شما، شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببریم."
امام حسین(ع) فرمود: "مرگ به تو از این کار، به تو نزدیکتر است." سپس به یارانش فرمود: "برخیزید و سوار شوید." پس آنها سوار شدند و اهل بیت(ع) نیز سوار گشتند، سپس امام(ع) به همراهانش فرمود: "باز گردید!" چون خواستند باز گردند حر و همراهانش مانع شدند.
امام حسین(ع) به حر فرمود: " #مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی؟"
حر گفت: "اگر جز شما هر یک از اعراب در این حال با من چنین سخنی می گفت پاسخش را می دادم! اما به خدا قسم که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم."
امام(ع) باز فرمود: "چه می خواهی؟"حر گفت: "شما را باید نزد عبیدالله بن زیاد ببرم!"امام(ع) فرمود: "به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد." حر گفت: "به خدا سوگند هرگز شما را رها نخواهم کرد،" و تا سه مرتبه این سخنان رد و بدل گردید. سپس حر گفت: "من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم، پس اگر شما از آمدن خودداری می کنید راهی را در پیش گیر که نه تو را به کوفه برساند و نه به مدینه؛ تا من نامه ای برای عبیدالله بنویسم؛ شما هم در صورت تمایل نامه ای به یزید بنویسید! تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد و در پیش من این کار بهتر است از آنکه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم."
📚مقتل خوارزمي: 232:1
#مباهله_قرن_21
@mobahelegharne21
#کاروان_به_کربلا_رسید
💢ادب و ارادت حربن یزید ریاحی به حضرت زهرا(س) او را نجات داد.
#گفتگوی_امام_با_حر
امام به حر گفتند من بنا به دعوت مردم آمده ام
حر بن یزید گفت: "من از این نامه هایی که شما فرمودید، اطلاعی ندارم!" امام حسین(ع) به عقبة بن سمعان فرمود: "آن دو خورجین که نامه های اهل کوفه در آن است بیاور." عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود آورد و نامهها را بیرون آورده و نزد حر گذاشت. حر گفت: "ما جزء نویسندگان این نامه ها نبودیم. ما مأموریت داریم به محض روبرو شدن با شما، شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببریم."
امام حسین(ع) فرمود: "مرگ به تو از این کار، به تو نزدیکتر است." سپس به یارانش فرمود: "برخیزید و سوار شوید." پس آنها سوار شدند و اهل بیت(ع) نیز سوار گشتند، سپس امام(ع) به همراهانش فرمود: "باز گردید!" چون خواستند باز گردند حر و همراهانش مانع شدند.
امام حسین(ع) به حر فرمود: " #مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی؟"
حر گفت: "اگر جز شما هر یک از اعراب در این حال با من چنین سخنی می گفت پاسخش را می دادم! اما به خدا قسم که نمی توانم نام مادر شما را جز به نیکی ببرم."
امام(ع) باز فرمود: "چه می خواهی؟"حر گفت: "شما را باید نزد عبیدالله بن زیاد ببرم!"امام(ع) فرمود: "به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد." حر گفت: "به خدا سوگند هرگز شما را رها نخواهم کرد،" و تا سه مرتبه این سخنان رد و بدل گردید. سپس حر گفت: "من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم، پس اگر شما از آمدن خودداری می کنید راهی را در پیش گیر که نه تو را به کوفه برساند و نه به مدینه؛ تا من نامه ای برای عبیدالله بنویسم؛ شما هم در صورت تمایل نامه ای به یزید بنویسید! تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد و در پیش من این کار بهتر است از آنکه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم."
📚مقتل خوارزمي: 232:1
#مباهله_قرن_21
@mobahelegharne21
▪️عیادت شیخین از حضرت زهرا(علیها السلام) بعنوان حلالیت طلبی، اما بدون آنکه حاضر به برگرداندن حق و پایان دادن به غصب باشند!
شیخ صدوق به دو سند از امیرالمؤمنین و امام حسین(علیهما السلام) روایت کرده که فرموند:
هنگامی که بیماری حضرت زهرا(س) شدت گرفت زنان مهاجرین و انصار گرد ایشان آمدند و جویای حال ایشان شدند. حضرت در پاسخ بیاناتی فرمود که گویای شدت نارضایتی ایشان از سستی و کوتاهی مردانشان بود.
زنان بیانات حضرت را به مردانشان رساندند، و در نتیجه عدهای از مردان مهاجرین و انصار جهت عذرخواهی نزد حضرت آمدند و گفتند: ای سرور بانوان، اگر ابوالحسن این امر را پیش از آنکه این حکومت تثبیت شود و استحکام یابد به ما میگفت هرگز از او به دیگری عدول نمیکردیم!
حضرت(س) فرمود: از من دور شوید! که با این عذر آوردنهای دروغینتان پذیرش عذری نیست، و با این سستی شما چارهای نیست و کاری از پیش نمیرود.
و شاید همین قضایا بود که شیخین را به تلاش برای ملاقات و عیادت حضرت برانگیخت.
خبر عیادت را سُلیم بن قیس هلالی از ابن عباس، و شیخ صدوق با سلسله سندش از امام صادق(علیه السلام) روایت نموده که همراه با جزئیات بیشتری است. امام(ع) فرمود:
هنگامی که فاطمه بیمار شد.. آن دو برای عیادتِ حضرت اذن خواستند اما حضرت نپذیرفت به آنها اذن دهد. پس ابوبکر با خدا پیمان بست که سقف خانهای بر او سایه نیاندازد تا آنکه نزد فاطمه برسد و از وی رضایت بطلبد! و یک شب را در بقیع گذراند!
پس عُمر نزد علی(علیه السلام) آمد و گفت: بدرستی که ابوبکر همراه پیامبر خدا(صلّی الله علیه وآله) در غار بود پس یار پیامبر است، و او پیرمردی دل نازک است! و چندین بار آمدیم که از فاطمه اذن ورود بگیریم تا رضایت بطلبیم! اما او نپذیرفت که به ما اذن ورود دهد. پس اگر مصلحت میدانی برایمان از او اذن ورود بگیر.
حضرت گفت: باشد.
پس علی بر فاطمه وارد شد و به ایشان گفت: ای دختر پیامبر خدا، از این دو نفر کارهایی سر زده که خود شاهد بودهای، و چندین بار آمدهاند و ردشان کردهای و بهشان اذن ندادهای، و از من خواستند که برایشان اذن بگیرم.
حضرت زهرا گفت: بخدا به آنها اذن نخواهم داد و کلمهای با آنها سخن نخواهم گفت تا پدرم را ملاقات کنم و شکایت و دادخواهی از این دو را نزد او برم بخاطر آنچه انجام دادند و نسبت به من مرتکب شدند!
علی(علیه السلام) گفت: پس من برایشان ضمانت کردم که اذن بگیرم!
حضرت گفت: اگر چیزی را برایشان ضمانت کردهای خانه خانۀ توست و زنان تابع مردانند، در چیزی با شما مخالفت نمیکنم، پس به هرکه خواهی اذن بده!
پس علی(علیه السلام) خارج شد و به آن دو اذن داد، [پس وارد شدند] و هنگامی که چشمشان بر فاطمه(علیه السلام) افتاد بر وی سلام کردند، اما حضرت جواب سلامشان را نداد بلکه رویش را از آن دو برگرداند. پس آن دو به سمت روی حضرت رفتند..
پس حضرت(س) به علی(علیه السلام) گفت: جامه را از من بگردان!
و زنانی در اطراف حضرت بودند پس حضرت به آنها گفت: صورتم را بگردانید!
پس هنگامی که روی حضرت را برگرداندند آن دو نیز به سمت روی حضرت رفتند و ابوبکر گفت:
ای دختر پیامبر خدا، جز این نیست که نزدت آمدهایم برای حلالیت طلبی و دوری از خشم و غضبت، از شما میخواهیم که ما را ببخشی و از آنچه از ما نسبت به شما رخ داده بگذری!
پس حضرت(س) به آن دو گفت: هرگز یک کلمه با شما سخن نخواهم گفت تا پدرم را ملاقات کنم و شکایت شما دو نفر را نزد او برم و از آنچه کردید و انجام دادید و نسبت به من مرتکب شدید دادخواهی کنم!
آن دو گفتند: پس ما برای عذرخواهی آمدهایم و رضایتت را میطلبیم؛ ببخش و از ما در گذر و ما را به آنچه از ما سر زده مؤاخذه مکن!
پس حضرت بسوی علی(علیه السلام) رو نمود و به ایشان فرمود:
من با این دو نفر کلمهای سخن نخواهم گفت تا از آنها دربارۀ چیزی که آنرا از پیامبر خدا شنیدهاند بپرسم، پس اگر با صداقت پاسخم را دادند میبینم نظرم چه میشود!
آن دو گفتند: خدایا!، باشد!، و ما جز حق نخواهیم گفت و گواهی نخواهیم داد مگر به صداقت!
پس حضرت گفت: شما را به خدا قسم میدهم آیا شنیدید پیامبر را که میگفت:
«فاطمه پارۀ تن من است و من از اویم، هرکه او را بیازارد پس حقا که مرا آزرده و هرکه مرا بیازارد پس به حق که خدا را آزرده، و هرکه او را پس از مرگم بیازارد همچون کسی است که او را در حیاتم آزرده، و هرکه در حیاتم او را بیازارد همچون کسی است که پس از مرگم او را آزرده»؟
گفتند: خدایا، بله.
حضرت گفت: الحمد لله.
سپس حضرت گفت: خدایا من تو را گواه میگیرم -و شاهد باشید ای کسانی که در اینجا حاضرید- که این دو مرا در حیاتم و در هنگام مرگم آزردند!
بخدا کلمهای با شما دو نفر سخن نگویم تا پروردگارم را ملاقات کنم و شکایتتان را از آنچه کردید و نسبت به من مرتکب شدید نزد او برم!
پس ابوبکر گفت: ای وای بر من! ای کاش مادرم مرا نزاییده بود!
اما عمر ..
(ادامه در ص2)
1️⃣
@Yusufi_Gharawi
با یاد و نام خدا
سخنرانی محمد طاهری خسروشاهی؛ سردبیر مجلّه سفینه تبریز
شعرهای سیاسی نظامی گنجه ای
با چشم پوشی از دو مفهوم خاصّ سیاست و ادبیات، به طور کلّی، نمی توان این دو عنصرِ ممتازِ فرهنگ بشری را از یکدیگر ممتاز و مجزّا دانست. سیاست در مفهوم عام آن، شامل تمام مظاهر حیات و کارنامة کردار انسانی است و ادبیات نیز، شاخه ای از درخت تناور تمدّن و معارف بشری محسوب می شود. به خصوص تلاقی و ارتباط این دو عنصر برجسته، در دورة اسلامی، تا اندازه ای است که یکی را بدون دیگری نمی توان مطالعه کرد.
ما بر اساس همین بینش، در سخنرانی خود، با بررسی و تبیین برخی از ابیات منظومة اسکندرنامة نظامی گنجه ای، که از نظر ما یک سیاستنامه منظوم است، ردّ پای برخی از مفاهیم سیاسی در این منظومه را بررسی خواهیم کرد.
چهارشنبه 16 بهمن / ساعت 15/30
چای کنار- جنب پل مسافر- تالار اجتماعات ساختمان جواهر
@safinehyetabriz
در جریان جنگ جهانی دوم کشورهای بزرگ متفق که در جنگ علیه دول محور در کنار یکدیگر قرار داشتند، سه کنفرانس مهم در تهران، یالتا و پتسدام در راستای طراحی نقشههای جنگی و استراتژی نظامی و نیز اوضاع جهان بعد از پایان جنگ برگزار کردند.
کنفرانس تهران در ششم آذر 1322 به مدت سه روز برگزار و در آن پیرامون نقشههای جنگی متفقین تا شکست کامل آلمان تصمیم گیری شد. انتخاب تهران برای تشکیل اجلاس رهبران متفقین از مصوبات وزیران خارجه آمریکا، انگلیس و شوروی در مسکو بود.
از آنجا که وضعیت جبههی شرقی بحرانی بود استالین از پرواز هوایی به تهران میترسید و تمام تلاش خود را کرد تا کنفرانس را در شرق خاک شوروی برگزار کند اما روزولت و چرچیل موافق نبودند؛ فرانکلین روزولت وضعیت جسمانی نامساعد خود را بهانه کرد و چرچیل نیز از خطرناک بودن برگزاری کنفرانس در خاک شوروی سخن گفت.
در نهایت کنفرانس در ساعت 16:00 روز 28 نوامبر 1943 در محل سفارت شوروی در ایران آغاز شد. از نکات قابل توجه میزبانی ایران در این کنفرانس آن بود که سران امریکا و انگلیس حاضر نشدند به دیدار شاه ایران بروند و این محمدرضا پهلوی بود که به دیدار آنها رفت. شاه در این ملاقات درخواست کرده بود که تبعيدگاه پدرش را به دلیل آب و هواي جزيره موريس تغییر دهند که این درخواست پذیرفته شد و رضاشاه به يوهانسبورگ آفريقاي جنوبي انتقال يافت و در همانجا درگذشت.
در شب 29 نوامبر سران سه کشور یک شام دوستانه با هم ترتیب دادند؛ در این ضیافت چرچیل یک شمشیر تشریفاتی سلطنتی به استالین داد و آن را به مردم استالینگراد و سربازان روسی که برای دفاع از شهر استالینگراد جنگیدند هدیه کرد.
در روایت مورخان از آن شب نقل است که استالین با دو دست شمشیر را گرفت و آن را از غلاف بیرون کشید سپس بوسه ای به دسته ی آن زد و بعد شمشیر را به دست "مارشال کلیمنت وروشیلف" داد. او در ادامه در سخنانی از مجازات جنایتکاران جنگی پس از جنگ سخن گفت که در این لحظه روزولت به شوخی چرچیل را به جنایت جنگی علیه آلمان متهم کرد. سخن روزولت با واکنش نخست وزیر انگلیس روبر شد و چیزی نمانده بود کار بالا بگیرد که موضوع با وساطت استالین ختم شد.
گفتنی است اين بزرگترين کنفرانسي بود که تا آن تاريخ در ايران تشکيل شده بود و به همين مناسبت شهرداري تهران سه خيابان را در پايتخت به نام رهبران سه کشور نامگذاري کرد. عکس های زیر که از معدود تصاویر باقی مانده از کنفرانس تهران است روایتی است مصور از کنفرانس تهران و حضور قدرتهای متفق در ایران؛ عکس دیدار روزولت و محمدرضا شاه پهلوی برای نخستین بار است که منتشر میشود.
تولید آدامس خروس در سال ۱۳۳۵ شروع شد. ولی خروس، اولین تولیدکننده آدامس در ایران نبود. بلکه قبل از آن، آدامسهای «طوطی» نشان و «طاووس» نشان در ایران وجود داشتهاند که پس از حضور آدامس خروس، آنها جایگاه خود را ازدست داده و از بازار خداحافظی کردند.
این کارخانه متعلق به سرمایه داری یهودی بود و اتفاقاً صاحب کارخانه آدامس طوطی، آقای موسی کهنزاده نیز یک یهودی بود.
ولی آدامس خروس بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران مصادره شد و به بنیاد مستضعفان و جانبازان واگذار گردید اما همچنان به تولید خود ادامه میداد تا اینکه در سال ۱۳۷۱ کارخانه خروس در قالب برنامههای خصوصیسازی دولت ایران واگذار شد.
🔸شما هردو نفر مال من هستید!
فرزند علامه حسن زاده خاطره ای را برای نخستین بار از ایشان نقل کرد و گفت: در مسیر تردد پدرم از منطقه لاریجان به آب اسک که در قدیم ماشین کمتر بوده و ایشان بیشتر با اسب یا قاطر طی طریق می کردند، روزی دو نفر که بر سر مالکیت یک زمین با هم اختلاف داشتند، علامه را می بینند و می گویند موضوع را به ایشان ارجاع می دهیم تا علامه حکم کنند.
آنها موضوع را طرح کردند و اسناد را نشان دادند. علامه بعد از شنیدن سخنان آنها بر روی زمین نشست و گوش خود را روی خاک گذاشت؛ گویی که دارد صدای زمین را می شنود!
بعد سر بلند کرد و به آن دو نفر گفت این زمین می گوید من برای هیچ یک از شما نیستم بلکه شما دو نفر مال من هستید!
آن دو مستأصل از علامه راه چاره خواستند که ایشان می گوید: در این زمین مسجدی بسازید که ثواب آن به پدرانتان برسد و آن دو چنین می کنند و الان در آن زمین، مسجدی بنا شده است.
https://b2n.ir/f35221
🔸شما هردو نفر مال من هستید!
فرزند علامه حسن زاده خاطره ای را برای نخستین بار از ایشان نقل کرد و گفت: در مسیر تردد پدرم از منطقه لاریجان به آب اسک که در قدیم ماشین کمتر بوده و ایشان بیشتر با اسب یا قاطر طی طریق می کردند، روزی دو نفر که بر سر مالکیت یک زمین با هم اختلاف داشتند، علامه را می بینند و می گویند موضوع را به ایشان ارجاع می دهیم تا علامه حکم کنند.
آنها موضوع را طرح کردند و اسناد را نشان دادند. علامه بعد از شنیدن سخنان آنها بر روی زمین نشست و گوش خود را روی خاک گذاشت؛ گویی که دارد صدای زمین را می شنود!
بعد سر بلند کرد و به آن دو نفر گفت این زمین می گوید من برای هیچ یک از شما نیستم بلکه شما دو نفر مال من هستید!
آن دو مستأصل از علامه راه چاره خواستند که ایشان می گوید: در این زمین مسجدی بسازید که ثواب آن به پدرانتان برسد و آن دو چنین می کنند و الان در آن زمین، مسجدی بنا شده است.
https://b2n.ir/f35221
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com