توحید صمدی
حسن حسن زاده آملی
خطبه 184 نهج البلاغه یگانه خطبه توحیدیه آن است که یکپارچه حکم و معارف الیه است، جناب سید رضى(رضوان اللّه علیه)در عنوان آن فرموده:«دو من خطبة له-علیه السلام-و تجمع هذه الخطبة من اصول العلم ما لاتجمعه خطبة...».
مرحوم استاد ذو الفنون، علم علم و دین، آیة اللّه معظم، علامه حاج میرزا ابو الحسن شعرانى(روحى فداه)بیست و سه جمله از خطبه توحیدیه به نامبرده امیر المؤمنین(علیه السلام)را که قریب به نصف آن است به فارسى شرح فرموده است و نسخه آن را به خط مبارک آن جناب در نزد راقم سطور محفوظ است که شایسته است به گفته حکیم انورى تمسک جوید:
هست در دیده من خوبتر از روى سفید
روى حرفى که به نوک قلمت گشته سیاه
عزم من بنده چنانست که تا آخر عمر
دارم از بهر شرف خط شریف تو نگاه
این بنده در نظر دارد که به توفیق خداوند متعال باقى خطبه مزبور را نیز به همان سبک شرح کند و در اختیار طالبان حقایق و معارف قرار دهد.غرض اینکه آن جناب در شرح جمله«لا یشمل بحد و لا یحسب بعد»آن خطبه در توحید صمدى بیانى دارد که به نقل آن تبرک مىجوییم:
حد به معنى منع کردن است، مىگویند حدود خانه، یعنى محلى که باید از آنجا تجاوز نکرد و اگر یک همسایه تجاوز کند باید منع کرد.یا حدود مملکت از طرف شمال و مشرق به فلان حد است، یعنى اگر دشمن بخواهد از اینجا تجاوز کند و وارد خاک شود، باید منع نمود.
حدود شرعیه از قبیل حد زنا که صد تازیانه است، یا حد دزدى بریدن دست است و حد شارب خمر هشتاد و حد قاذف نیز هشتاد تازیانه است، یعنى به این طریق زنا و دزدى و قذف را باید منع نمود که اگر دزد دید دستش را مىبرند دیگر حاضر براى دزدى کردن نیست، اما به مجازاتهاى دیگر جلوى دزد را نمىتوان گرفت، چون تحمل حبس و شلاق و شکنجه براى عیّار و طرار، اثرى ندارد.اما وقتى دید دست ندارد دیگر نمىتواند قفلى را بشکند، یا کندى بیاندازد و نقبى بزند و سرى برد و اینها چیزهایى است که درد ناچار باید این کارها را بکند تا دزدى تواند کرد، لذا دزدان طاقت حبس و تازیانه دارند، اما طاقت دست بریدن ندارند.اما زنا منحصر به اشخاص زرنگ و عیار نیست که طاقت کارهایى دشوار داشته باشند، غالبا جوانهاى متجمل و آبرومند و چیزدار مرتکب آن مىشوند که برهنه کردن و تازیانه زدن و رسوا شدن در آن تأثیر مىکند.
از اینها بگذریم، غرض این است که حد به معنى منع کردن است و حد دزد قطع ید است، یعنى منع نمودن او به این است و در حدیث است که«ان للقرآن ظهرا و بطنا و حدا و مطلقا»یعنى قرآن ظاهرى دارد و باطنى، و حدى دارد و مطلعى و غرض از حد، آن اندازه از معنى است که دیگران نمىتوانند از آن تجاوز کنند، یعنى عجز مردم آنها را منع مىکند از تجاوز، چنانکه در حدیث وارد است که چون خداوند مىدانست در آخر الزمان اقوامى مدقق خواهد آمد، قل هو اللّه احد و اوائل سوره حدید را نازل فرمود(فى باب النسبة من اصول الکافى-ص 72، ج 1 معرب- باسناده عن عاصم بن حمید قال:سئل على بن الحسین علیهما السلام عن التوحید؟فقال:ان اللّه عزّ و جل علم انه یکون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل اللّه تعالى قل هو اللّه احد، و الآیات من سورة الحدید الى قوله و هو علیم بذات الصدور، فمن رام وراء ذلک فقد هلک)براى اینکه عجز عرب بیابانى مانع بود از اینکه آیه«هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن...»را بفهمد، اما مثل آخوند ملا صدرا معنى این آیه را درک مىکند، چنانکه خود گوید که من پیوسته در این آیات تفکر مىکردم تا وقتى این حدیث را دیدم از شوق گریه کردم.
اما«مطلع»محل بلندى را گویند که شخصى از آنجا مشرف شده، آن طرف کوه و میان قلعه را ببیند. اشخاصى که علمشان بیشرت یا موید به قوه قدسیه هستند تجاوز کرده از مطلع معانى باطنه قرآنى را به اندازه استعداد خود مىفهمند.
حدى در اصطلاح حکما و اهل علم منطق است که آن هم به معنى منع کردن است، مثل معروف بین اهل منطق مىگویند:انسان حیوان ناطق است که وقتى مىخواهند بدانند انسان چیست یا تعرف کنند.حد آن حیوان ناطق است، این حد حقیقت انسان را معین مىکند، چیزهاى خارج از حقیقت را خارج مىکند و چیزهایى داخل را باقى مىگذارد.لذا علما مىگویند حد باید جامع و مانع باشد.
و به زبان سادهتر باید گفت:«هر چیزى حدى دارد. یعنى صفات و آثار و خواص مخصوص به خود دارد که در دیگرى نیست.عناب رنگى دارد، مزه مخصوصى دارد، اندازه معینى دارد خاصیتى دارد که خون را مثلا صاف مىکند که این صفات در سیستان نیست. بطور تقریب ذاتیات و عرضیات را با هم مخلوط کنیم مىگوییم:این صفات و خاصیات حد عناب است و چیزهاى دیگر از این حد خارج است.
انسان، حیوان، انواع درختها و معدنیات، بلکه ملائکه صفاتى دارند مخصوص به خود که این صفات را دیگران ندارند و هر کدام از صفات دیگرى را دارا نیست.
💚💜☘💜💚☘💜💚☘💜💚
@yortchi_bosjin_pdf