طب روحانی
(رساله در روانشناسی اخلاق)
محمد بن زکریای رازی
مترجم: پرویز اذکایی
تعداد صفحات: ۱۱۶
ابوبكر محمدبن زكريای رازی بزرگترين پزشك كلينيكی جهان می نويسد:
طبيب جسم بايد طبيب نفس باشد. از اين رو، سيمای پزشك را سيمای روحانی می بخشد و در رساله «طب الروحانی» خود او به اندرزگوب اخلاق مبدل می شود و دوباره در ساختاری علمی از واكنش های سايكوسوماتيك سخن گفته و درمان های خود را ارائه می دهد.
. دكتر مهدی محقق، استاد برجسته تاريخ طب كشور كه در فيلادلفيا در مورد اين رساله سخنرانی مبسوطی ايراد نموده اند، در توضيح كلمه طب روحانی می نويسد :
«براي توضيح بيشتر در كلمه طب روحانی ، ناچاريم كه مقدمه ای را ذكر كنيم و آن اينكه پيشينيان معتقد بودند كه همچنان كه بدن صحت و سقم دارد، يعنی دارای تندرستی و بيماری است، همچنين روح انساني و نفس آدمی هم دچار بيماری مي گردد و همچنان كه وقتی بدن عليل شد بايد به پزشك جسمانی مراجعه بكنيم و تحت درمان او خود را مداوا سازيم، آن كسی هم كه از نظر روح و نفس بيمار است.
او هم محتاج است كه به يك طبيب و پزشك روحانی، كه روح و نفس او را درمان بكند رجوع نمايد و از آنجايی كه نفس و بدن ما هر دو در يكديگر تأثير دارند، گاه اتفاق می افتد كه بيماری روحی منجر به بيماری جسمی هم می شود. از اين جهت هر كس بايد توجه به بيماری روح خود داشته باشد و در مواقع مقتضي به طبيب روحاني مراجعه كند ».
#زکریای_رازی
👇👇👇👇👇
@philosophic_books
زکریای رازی کتابی در «کیمیا» می نویسد. سپس آن را به منصور بن نوح سامانی تقدیم می کند و برای آن هزار دینار می گیرد. امیر از او می پرسد: آیا می تواند در میدان عمل هم آن را محقق کند؟ می گوید آری هزینه دارد. تهجیزات آماده شده و او کار می کند اما به نتیجه نمی رسد، یعنی اقناع پدید نمی آید. دستور می دهد تا او را تنبیه کنند و همان کتاب هزار دیناری را آن قدر بر سرش بکوبند که به قول این راوی، سبب می شود تا چشمش آب بیاورد. (وفیات الاعیان: 2/103). این دانشی بود که یک سرش در عرفان، یک سر در شیمی، و یک در علوم غریبه داشت و هیچ گاه، هیچ دستاورد علمی و عملی، جز یاوه های بی خاصیت که هزاران برگ کاغذ با ارزش را در دنیای قدیم ما سیاه کرد، نداشت.
@jafarian1964
تنگ اهریمنی
هنری جیمز
ترجمه علی اصغر مهاجر
@litera9
راوی که در طول داستان اسمی از او برده نمیشود، به سخنان دوستش، داگلاس، گوش میدهد که نوشته های خانم معلم قبلی را برای او می خواند. کسی که داگلاس ادعا می کند او را می شناخته ولی اکنون مرده است. نوشته درباره ماجرای استخدام خانم معلمی جوان توسط مردی است که سرپرستی برادرزاده هایش(مایلز و فلورا) را پس از مرگ والدینشان بر عهده دارد. او بیشتر وقتش را در لندن می گذراند و تمایلی به آوردن بچه ها پیش خودش ندارد. پسر، مایلز، در یک مدرسه شبانه روزی تحصیل می کند در حالی که خواهر کوچکترش فلورا در روستایی در اسکس زندگی می کند و توسط خانم خانه داری به نام گروس سرپرستی می شود. صاحبکار جدید خانم معلم، عموی مایلز و فلورا، اختیار کامل بچه ها را به دست او می سپارد و از او می خواهد به هیچ وجه مزاحم وی نشود.
زن به خانه روستایی صاحبکارش سفر می کند و در آنجا مشغول به کار می شود. با آغاز تابستان مایلز درست بعد از اینکه نامه ای مبنی بر اینکه او اخراج شده از سوی مدیر مدرسه می رسد به خانه بر میگردد. مایلز هیچگاه درباره این اتفاق سخنی به میان نمی آورد و معلمه نیز در بازگو کردن آن تردید.
چیزی برای انسان پیر مضر تر از داشتن آشپز توانا و زن زیبا نیست....
چرا که در این هنگام استکثار در غذا می کند پس بیمار می شود و استکثار در نکاح می کند و پیر می شود....
🌀ثابت بن قره🌀
⭕️⭕️
معرفی اجمالی کتاب مفرح النفس
🔹در بخش هایی از این کتاب می خوانیم
🔸توکل می کند طبیب(واقعی)بر خدا و توقع شفاء از او دارد و حساب ن کند قوت و عملش را و اعتماد می کند در کل امور بر او....
🔹پس اگر که نظرش به خودش باشد وتوانایی اش در صناعت ومهارت؛به درستیکه خدای تعالی محروم می کند او را از بُرء(به شدن و برخاستن از بیماری)!!.....
اخلاق الطبیب،زکریای
رازی۳۸،ترجمه
#معرفی_کتاب
@yortchi_bosjin_pdf
چیزی برای انسان پیر مضر تر از داشتن آشپز توانا و زن زیبا نیست....
چرا که در این هنگام استکثار در غذا می کند پس بیمار می شود و استکثار در نکاح می کند و پیر می شود....
🌀ثابت بن قره🌀
🌱 محمّد، پورِ زکریای رازی
کیفیّتِ درس خواندن محمّد بن زکریّای رازی
ابوریحان بیرونی در رسالهٔ فهرست کتابهای رازی می نویسد:
و کانَ دائمَ الدّرسِ، شدیداً لاتّباعِه، یَضعُ سِراجَه في مِشکاةٍ علی حائطٍ یُواجهُهُ مُسنِداً کتابَهُ إلیهِ، کیما إذا غَلبَهُ النّعاسُ سقطَ الکتابُ مِن یَدهِ فأیقَظهُ لیَعودَ إلی ما هوَ علیهِ.¹
ترجمه:
او پیوسته به مطالعه اشتغال داشت و سخت آن را دنبال می کرد، چراغ خود را در چراغدانی بر روی دیواری می نهاد و کتاب خود را بر آن دیوار تکیه می داد و به خواندن می پرداخت تا اگر خواب او را در رباید کتاب از دستش بیفتد و او را بیدار کند تا به مطالعهٔ خود ادامه دهد.²
لقد أجاد من قال:
تحصیل دوام خواهد و جدّ و طلب
پیوسته به روز درس و تکرار به شب
طاعات و ریاضات و عبادات و ادب
بى این همه، تحصیل محال است و عجب
_________
1_فهرست کتابهای رازی از ابو ریحان بیرونی، تصحیح و ترجمه و تعلیق از دکتر مهدی محقّق، صفحهٔ ۴
2_همان، صفحهٔ ۴۷
یک اربعین عاشقی /۶
کوچه پس کوچه های نجف را پشت سر می گذاریم و دقایقی بعد به یک محله قدیمی و فقیر نشین می رسیم. راننده مقابل خانه ای که شباهت بسیاری به دیگر خانه ها دارد، توقف می کند. عده ای مقابل خانه ایستاده اند و نمی دانم از کی در انتظار به سر می برند. وقتی پیاده می شویم با استقبال آنان مواجه می شویم و همراهان هم با زبان بی زبانی، حال و احوال می کنند و در زیر چتر الطاف صاحب خانه به داخل دعوت می شویم.
در کنار خانه، یک تاکسی ون دیگر هم پر از پتو و تشک های نو و نازک ابری، توقف کرده است. این وسایل را راننده ای که مهمانش شده ایم در همین فاصله یکی دو ساعت قبل سفارش به تهیه آن کرده است.
خانه همین طور که از نمای بیرونی آن پیدا است، قدیمی و چند اتاق، آشپزخانه، حمام و سرویس بهداشتی آن دور تا دور حیاط آن قرار دارد. وسایل اتاق پذیرایی، هر چند نو به نظر می رسد اما گچ اطراف آن فرو ریخته است. به قول یکی از بچه ها که شغل پدرش گچ کاری است، اگر می دانستیم به اینجا می آییم چند کیسه گچ می آوردیم و آن را ترمیم می کردیم!
دو برادر با چند بچه قد و نیم قد به همراه مادرشان در این خانه زندگی می کنند، یعنی هر خانواده در یک اتاق!
اهل خانه در تکاپوی آسایش و پذیرایی از مهمانان هستند. پس از رفع خستگی و صرف یک استکان چای، سفره شام پهن می شود. صاحب خانه که یک راننده تاکسی است، با تدارک نان و کباب زیاد از ما پذیرایی می کند و او خوشحال از این مهمانی. شاید برای اولین بار باشد که خانه این همه مهمان به خود دیده باشد و برای اولین بار بوی کباب در اتاق های آن می پیچد!
میزبان و برادرش خوشحال تر از مهمانان به نظر می رسند، تعارف می کنند اما هیچ یک از آنان طبق رسمی که دارند، سر سفره نمی نشینند تا مهمانان راحت باشند!
شام تمام نشده، صاحب خانه سینی های بزرگ سیب و پرتقال قاچ شده را وسط سفره قرار می دهد. به همراهان می گویم معنی این کار این است که چیزی از میوه ها نباید در سفره بماند و باید مصرف شود...
شب که از فرط خستگی سر بر بالین می گذاریم، کار صاحب خانه به دور از چشمان خواب آلود ما شروع می شود. جمع کردن جوراب ها و شستن آن ها به همراه لباس ها، تمیز کردن و واکس زدن کفش ها، تدارک بساط صبحانه و....
صاحب خانه خودش روی زیر اندازی، در آشپزخانه کوچک و نقلی خانه در هوای سرد، استراحت می کند.
سحرخیزی عرب ها و آغاز تلاش کار روزمره آنان قابل تحسین است. اول صبح وسایلمان را جمع و جور می کنیم و بار و بندیلمان را برمی داریم تا خداحافظی کنیم و از خانه خارج شویم. صاحب خانه بلافاصله سفره را پهن می کند و می گوید: پیش ما عرب ها شایسته نیست مهمان صبحانه نخورده از خانه خارج شود به خصوص اگر زائر باشد!
او می داند در جای جای شهر و در هر هر کوچه و پس کوچه ای ایستگاه های صلواتی که به آن موکب گفته می شود، بساط صبحانه شان به راه است و از ما پذیرایی خواهند کرد اما آنان رسم و رسومی دارند و در تکریم مهمان و زائر اربعین به آن وفادارند.
پس از صرف صبحانه خداحافظی با اهل خانه کار سختی است. طلب حلالیت از آنان می کنیم. اما درخواست شان این است که در حرم امام رضا(ع) و حرت معصومه(س) برایشان دعا کنیم...
کار به این جا تمام نمی شود. صاحب خانه ماشین خود و برادرش را آماده می کند تا ما را به حرم منتقل کنند. اصرار و تعارف ما بر عدم ایجاد مزاحمت بی فایده است. وقتی همه مشغول جا به جایی وسایل و سوار شدن هستند، تصمیم می گیرم مبلغی را به میزبان هدیه کنم. اما او غافلگیرم می کند و به دور از چشمان همراهان مرا به گوشه ای فرا می خواند و قسم می دهد تا خواسته اش را اجابت کنم!
می گویم: سعی می کنم قول مساعد بدهم ولی نمی دانم خواسته شما چیست؟
مرد دست به جیب می شود و دو بسته اسکناس از جیب دشداشه عربی اش خارج می کند و می گوید: خواهش می کنم این را از من بپذیرید و هزینه سفر کنید!
به هیچ وجه نمی پذیرم. نگاهم که به اسکناس ها می افتد بغض گلو مجال حرف زدن را از من می گیرد. نمی توانم چشم به چشم مرد بدوزم. دست به سینه می گذارم و با تشکر می گویم پول به قدر کافی به همراه داریم و برای این سفر پیش بینی لازم را کرده ایم و محبت شما فراموش نشدنی است...
تمام مسیر در فکر فرو می روم. انگار اسکناس های ربع دیناری که روی هم قرار گرفته بود، هر کدام از آن کرایه یک مسافر است و دست رنج تلاش دیروز این دو برادر بود که می خواست سخاوتمندانه به ما اهدا کند. اسکناس های ریز و نه چندان درشت! که صفا و صمیمیت مرد را به همراه دارد.
محمد خامه یار
کیهان
۲۵/۷/۹۷
👈شبهه ذبح برای أئمه و أولیاء
⚪️ شبهه:
وهابیان می گویند: ذبح یکی از اعمال اسلامی است که باید برای خدا انجام شود و نه هیچ کس دیگری.
کما اینکه خداوند فرمود: {فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ}(کوثر/2). یعنی: برای خدا نماز بخوان و برای خدا شتر قربانی کن
بنابراین:
اینکه عده ای از مسلمانان برای أئمه و أولیاء ذبح می کنند مخالف این آیه است و شبیه عمل مشرکین است!
مثل اینکه برای امام حسین گوسفند قربانی می کنند و گوشت آن را بین مردم تقسیم می کنند.
🔵پاسخ به شبهه:
1. همانطور که در مورد نذر هم گفته شد، هدف مسلمانان ذبح برای غیر خدا به این معنی که او را بپرستند نیست!!!
بلکه این که می گویند: این گوسفند را برای فلان امام قربانی می کنم، شبیه این است که شخصی برای پدرش که از دنیا رفته گوسفندی را ذبح و گوشت آن را بین مردم پخش می کند
و در واقع:
او می خواهد خدا را بپرستد و ثواب آن برای دیگری باشد و یا به نیابت او این کار را انجام دهد و یا می خواهد با تقسیم گوشت و یا اطعام مردم در روز ولادت و یا شهادت ائمه، برای رضای خدا یاد أولیائش را زنده نگه دارد
2. این عمل با ذبح کفار برای خدایانشان تفاوت دارد.
چون کفار رو به بت و برای بت و به قصد تقرب به بت قربانی می کردند ولی مسلمانان رو به قبله و برای خدا و با نام خدا قربانی می کنند تا ثوابش برای ائمه باشد و یا به نیابت ائمه و به یاد آنها مردم را اطعام کنند!!!
فلذا وهابی دراین تشبیه خودش به خطا رفته و به غلط مسلمانان را به مشرکین تشبیه کرده است.
کما اینکه ما در سیره پیامبر اکرم داریم که از طرف دیگران و به نیابت آنها ذبح می کردند!!!
پاسخ مکتوب دکتر مریم حسینی به پرسش مرکز فرهنگی شهر کتاب
آیا شمس تبریزی را پیر طریقت حسن بلغاری می دانید؟
خوب می دانید که تاکنون بحث درازدامنی درباره اینکه شمس تبریزی پیر شیخ حسن بلغاری بوده است یا نه وجود داشته است. نخستین بار فصیح خوافی نویسنده کتاب مجمل فصیحی به این نکته اشاره می کند. وی اتفاقا همان کسی است که خاکجای شمس الدین محمد تبریزی را شهر خوی می داند و خبر از درگذشت وی در این شهر می دهد.
به نظر می رسد منبع فصیحی برای درج این خبر همین کتاب مقامات بوده که وی در دست داشته است. وی در مورد پایان کار شیخ می نویسد که «سی سال در بلغار بود و از آنجا گریخته به بخارا آمد و از آنجا به تبریز رفت و خرقه از دست شیخ الکامل المکمل الواصل شیخ شمس الدین التبریزی که به خوی مدفون است و مولانای روم تخلص اشعار خود به نام او کرده پوشید».
همین گزارش به همراه اطلاعاتی که کربلایی در روضات الجنان از کتاب مقامات شیخ حسن بلغاری می دهد موجب شد تا توجه پژوهشگرانی چون محمدعلی موحد به مرید بودن حسن بلغاری در پیشگاه شمس تبریز جلب شود و نخستین بار در سال ۱۳۵۶ محمدعلی موحد در مجله سخن در مقاله «شمس تبریزی و شیخ حسن بلغاری» به پیر و مریدی این دو اذعان کرد. همین مقاله بعدا در مجموعه مقالات استاد با عنوان باغ سبز منتشر شد.
پس از محمدعلی موحد، صمد موحد برادر بزرگوار ایشان در کتاب سیری در تصوف آذربایجان به شکلی مشبع به همین مسأله پرداختند و با دلایلی مقنع ثابت کردند که این رابطه میان ایشان وجود داشته است. صمد موحد به نسخه خطی کتاب دسترسی داشته و برخی مطالبی را که محمدعلی موحد نیافته و یا درج نکرده بود در اینجا به آن افزوده است.
درضمن تصحیح کتاب و با مطالعه دقیقی که بر روی نسخه کتاب مقامات داشتم به نظرم می رسد که دلایلی برای تأیید نظر استادان بزرگوار وجود دارد و می توان با صحه گذاشتن بر نظر ایشان و افزودن دلایلی دیگر این پیشنهاد را پذیرفت.
هرچند نویسنده مقامات نام وی را شمس الدین محمد رازی ذکر می کند ولی دیگر قرائن از شباهت بسیار میان این دو چهره (شمس تبریزی و شمس الدین رازی) حکایت می کند. البته واقعا نمی دانیم که چرا شمس در اینجا رازی نامیده شده ولی باید بگوییم تذکره ها خبر از فردی با نام شمس الدین رازی هم نداده اند. در صورت تأیید این مطلب مسأله خرقه پوشاندن شمس الدین تبریزی بر مریدان اهمیت می یابد و برگی تازه از شرح احوالات وی آشکار می شود.
t.me/Safinehyetabriz
برای مثال اگر ما محدوده خلافت را درست و در حد محدوده رسالت معنا کنیم دیگر کسی نمی تواند ادعای خلافت کند و دیگران هم به ادعای او می خندند.
محدوده رسالت رسول الله بعنوان خاتم المرسلین چیست؟ حداقل تمام انسانها و اجنه.
مگر این مطلب در قرآن نیامده است؟ پس کسی میتواند خلافت این رسول را بر عهده بگیرد که از نظر علمی پاسخگوی تمام جن و انس باشد و از طرفی چون پس از پیامبر نیز، شب قدر و نزول ملائک و آوردن امور ادامه دارد، پس خلیفه او باید توان انجام این کار را داشته باشد.
برای همین است که امام صادق علیه السلام فرمود: با مخالفان ما به سوره قدر محاجه کنید.
حال سؤال بنده این است که در این ۲۵ سال خانه نشینی حضرت، ملائک در شب قدر خدمت چه کسی میرسیدند؟ و اجنه سؤالات خود را از که می پرسیدند؟
برای همین عرض میکنم: خلافت و ولایت و امامت غصب شدنی نیست و آن افرادی که حضرت را کنار گذاشتند خود را از مدینه العلم محروم کردند.
☝️ اخلاق ما اینطور نیست...
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
✍ عبدالملک بن مروان بعد از 21 سال حکومت استبدادی در سال 86 هجری از دنیا رفت و بعد از وی پسرش ولید جانشین او شد. ولید برای آن که از نارضایتی های مردم بکاهد در مقام جلب رضایت مردم مدینه بر آمد. از این رو هشام بن اسماعیل، پدر زن عبدالملک را که حاکم مدینه بود و مردم همواره آرزوی سقوطش را می کردند از کار بر کنار نمود و به جای او عمر بن عبد العزیز، پسر عموی جوان خود را حاکم مدینه قرار داد.
👌عمر بن عبدالعزیز برای باز شدن عقده دل مردم دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حکم نگاه دارند و هر کس که از هشام بدی دیده یا شنیده بیاید و تلافی کند. مردم نیز دسته دسته می آمدند و دشنام و ناسزا و لعن و نفرین می کردند.
😱 هشام بیش از همه نگران امام سجاد(ع) و علویان بود و با خود فکر می کرد انتقام امام سجاد(ع) در مقابل آن همه ستم ها و سبّ و لعنت ها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود.
☝️ولی امام (ع) به علویان فرمود:
اخلاق ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آن که ضعیف شد، انتقام بگیریم.
⚠️ هنگامی که امام(ع) به طرف هشام بن اسماعیل می آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. ولی بر خلاف انتظار وی امام(ع) با صدای بلند فرمود:
سلامٌ علیک!!! و با او مصافحه کرد و بر حال او ترحم نمود و به او فرمود:
اگر کمکی از من ساخته است حاضرم.
✋ بعد از این واقعه مردم مدینه نیز شماتت به او را متوقف کردند.
🆔 @MohsenOveisi
#ویژه_ولادت_امام_سجاد(ع)
برگي از تاريخ
در 19 تير 1287 برابر با 10 ربيع الثاني 1326ق، يك كاپيتان روسي به بهانه اين كه اسبش به خاك ايران فرار كرده، به همراه شش سرباز روسي وارد خاك ايران شدند و دو ايراني ساكن در آن منطقه را كشتند. اقوام كشته شدگان نيز به انتقام از اين رفتار وحشيانه، كاپيتان روسي و دو همراه او را كشتند. روسها كه خود در پي بهانه بودند، پس از آگاهي از اين ماجرا، به روستايي در بين مرز دو كشور حمله كردند و پس از كشتن 37 تن از مردم بيگناه، 135 خانه را به آتش كشيدند و سپس به غارت روستا پرداختند. چهار روز بعد، روستاهاي ديگري را نيز غارت كرده و پس از كشتن چهل تن از مردم، 350 خانه ديگر را آتش زدند. ابعاد اين فاجعه و جنايت به حدي وسيع و دردناك بود كه محمدعلي شاه دستور داد تا مراسم جشن تولد او را تعطيل كرده و هزينه هاي آن را صرف مردم خسارت ديده كنند.
🔸حاج مطهّر و پیر شریعت
🔹مرحوم شریف رازی در آثار الحجة ذیل عنوان «معنویت آیة الله حجت» نوشته است:
🔸علامه حجت کوه کمری رضوان الله عليه از حیث معنویت و باطن داری و صفاء قلب و زکاوت نفس و پاکی روح در متاخرین کم نظیر بلکه بی عدیل و قرین بود. امتیازش با دیگران از اهل معنی و باطن این بود که بسیار کتوم و باطن دار بود، که اقرب اشخاص به ایشان حتی داخلی ایشان هم کمتر توجه به این فضیلت و خصیصه ایشان پیدا می کردند.
🔹با این پایه کتمان، فقط سالک راه وعارف شاه وطارق درگاه می شناخت و می دانست آية الله حجت کیست و چه کاره است؟ خود این مؤلف قضایایی از آن سید معظم دارم که بزرگترین شاهد و برهان معنویت وصفاء اوست.
🔸پس از فوت مرحوم آیة الله [حاج آقا حسین] قمی، یکی از ارباب سلوک وعرفان که حدود صد هزار مرید و مخلص و پیرو دارد و مورد توجه و وثوق مراجع نجف و کربلای معلی مخصوص مورد علاقه مرحومین علامتين آیة الله [سید ابوالحسن] اصفهانی و آية الله قمی بود، حدود چهل شبانروز در مسجد کوفه معتکف می شود و توسل به امیر المومنین (ع) می جوید که در میان این عده مراجع نجف و ایران، به اصصلاح آنها رهبر شریعت و یا پیر شریعت و به اصطلاح ما مرجع تقلیدی که مرضیّ خدا وحضرات معصومین (ع) باشد به او ارائه دهند.
🔹پس از این مدّت شبی در عالم مكاشفه سیدی را می بیند با وقار و نور و جمال که بر سجاده ای ایستاده برای نماز، ولكن عده ای از ابناء نوع اطراف او را گرفته، می خواهند مصلّی و یا وساده را از زیر پای او بکشند.
می شنود که به او می گویند: این است مرجع تقلید تو و مسلمین.
🔸پس متنبه می شود و در نجف و کربلا جستجو می کند، او را نمی یابد. پرسان پرسان به ایران آمده و قم مشرف می شود و منازل حضرات مراجع رفته، تا به خانه ایشان می رود. وقتی اجازه گرفته و به اندرون و داخلی ایشان مشرف می گردد همان سید را كه طلب می کرده با همان صورت و سیرت می بیند که نشسته و در رگ خود بشخصه تزریق آمپول می کند. پس دست ارادت و اخلاص داده و سر اطاعت و انقباد سپرده، چند رساله می گیرد.
🔹آقا شرط می کند که مرا معرفی نکنید و به رفقایت بگو که راضی به تظاهر و تعريف نیستم. قبول این شرط را کرده بر می گردد.
🔸خود این نویسنده چندین نفر از اتباع و مریدهای او را در قم و طهران و شهر ری دیدم و پرسیدم: از که تقلید می کنید؟ گفتند: ماذون نیستیم مرجع تقلید و پیر شریعت خود را معرفی کنیم.
آثار الحجة ج 1 ص 107
@bazmeghodsian
چگونگی نام گرفتن قهوه خانه قنبر
بانی این قهوه خانه سیاه حبشی ئی به نام قنبر از غلامان اندرون بوده که آنرا محل اجتماع سیاه ها می نماید و سپس در اختیار اسماعیل نامی که چایی بدهش بوده قرار می گیرد. که او نیز به همان نام قنبر شناخته شده ،مکانش از قهوه خانه های مشهور می شود.
قابل ذکر است که در آنزمان سیاه ها جمعیت قابل توجهی از مردم تهران را تشکیل می دادند که در هر خانه بزرگ و صاحب مقام و تاجر و متمولی حداقل چند نفر زن و مرد سیاه در آنجا خدمت می کردند. اما سبب رسیدن قهوه خانه به اسماعیل که بعدها به نام حاج اسماعیل قنبر نامیده می شد هم آن بود که ،ابتدا مردم سفید پوست بومی بجهت تفریح و سر بسر گذاشتن سیاه ها که زبانی متفاوت با گویش مردم و قیافه ای ناموزون داشتند در آن قهوه خانه جمع می شدند و به ریشخند آنها می پرداختند که این گونه اعمال و رفتار موجبات رنجش عمیق فرد یا افراد استهزا شده یعنی جمعیت سیاه پوستان که جمعیت اصلی قهوه خانه بودند را فراهم می آورد. در عین حال ، قهوه خانه محلی بود عمومی و جلوگیری از ورود مردم متفرقه به آن مقدور نبود . درین میان اسماعیل برای اینکه توجه مردم را منعطف به جهت دیگر گرداند ،تدبیری اندیشید و آن این بود که ، برای عصرها مداحی را دعوت کرد و مداح فرصت شناس هوشیار هم از اولین مجلس خود داستان قنبر، غلام علی (ع) را سرلوحه سخن خود قرار داده، مطالب خویش را از داستان و شعر بر پایه بزرگی و مقام و موقعیت قنبر می گذارد،به همراه شرح حالاتی از بلال حبشی. تا کم کم روحیه و برخورد مردم با سیاه ها تغییر کرد و برایشان احترام قائل شدند، مخصوصا صاحب قهوه خانه را مورد توجه و اکرام خاص قرار می دهند و قنبر هم در ازای آن اول اختیار و سپس خود قهوه خانه را واگذار به اسماعیل می کند.
منبع : جعفر شهری، طهران قدیم،، تهران، انتشارات معین ،ج۱ ،صص۶۶-۶۷
✍️ به نقل از وبلاگ استاد فاطمه قاضیها در وبسایت کاتبان.
🔸
🔸 بهترین شاگرد شیخ
🔹 مرحوم عبدالکریم حامد از مخلصین روزگار و تربیت یافتگان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط بود.
🔸 پدرش شیخ محمود حامد از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود که به عنوان حسابدار و دفتردار امین الضرب وزیر مالیه ناصرالدین شاه خدمت می کرد.
🔹 عبدالکریم احترام زیادی برای پدر قابل بود. می فرمود: من هیچگاه پیش پدرم با زیرشلوار ننشستم که بی احترامی به ایشان نشود.
🔸 پدر او از وضع مالی خوبی برخوردار بود و زهد و بی آلایشی فرزند باعث نارضایتی پدربود؛ چرا که او می خواست فرزندش تاجر شود و شأن خانوادگی اش را حفظ کند ولی او به شدت از این کار دوری می کرد.
🔹 او پس از ملاقات با مرحوم خیاط به عنوان شاگرد در مغازه او مشغول به کار می شود و به مدت 15 سال تحت تربیت شیخ قرار گرفت.
🔸 علی رغم احترام فراوانی که عبدالکریم برای پدر قائل بود اما نتوانست از تاثیر منفی نارضایتی پدر مصون بماند.
🔹 مرحوم شیخ رجبعلی به ایشان فرموده بود: در مکاشفه ای حضرت امیر علیه السلام را زیارت کردم. حضرت به من فرمود: اگر پدر عبدالکریم از او راضی بود او از تو جلوتر بود.
🔸 صاحب خانه مرحوم حامد به او گفته بود خانه را تخلیه کند. ایشان هم آماده رفتن شد. خانه راهروی داشت که لامپ نداشت مرحوم حامد به یکی از دوستانش گفت لامپی در راهرو بزن و او انجام داد.
ایشان خوشحال شد و گفت: در حیاط هم دوتا آجر کنده شده و گاهی که من می آیم پایم داخل آن می رود این را هم درست کن.
🔹 او می گوید: من قدری گل درست کردم و چاله ها را پر کردم. در این هنگام جناب شیخ از اتاق پایین آمد و گفت: خیر برای مردم خواستم برای خودمان شد. ورق برگشت و سال دیگر هم همین جا هستیم. بعدا صاحب خانه خبر داد که نمی خواهد بلند شوید، و ایشان تا آخر عمر در همان خانه ماند.
🔸 زندگی مرحوم حامد پر از مخالفت با نفس بود. تا گرسنه نمی شد غذا نمی خورد. اگر غذایش برنج و خورش بود آن ها را از هم جدا می کرد و هرکدام را جداگانه می خورد. می فرمود: اگر قاطی بکنی و بخوری نفس خوشش می آید و لذت می برد.
🔹 می فرمود: سعی کنید در خودتان یک صفت خدایی هم که شده زنده کنید که همین عاقبت به خیری می آورد.
🔸 می فرمود: یک روز در مجلسی بادی از یک جوان خارج شد. یک پیرمرد که نزدیک او بود خیلی زود خودش را تکان داد و گفت: پیری است، چه کار کنیم؟! و با این کار آبروی آن جوان را خرید.
شیخ خیلی از آن پیرمرد یاد می کرد و برای او رحمت می فرستاد و می فرمود: من حاضرم این کار را از او بخرم.
🔹 می فرمود: در جنگ جهانی دوم که متّفقین وارد تهران شدند و مردم را اذیت می کردند یک ولی خدایی گفت: خدایا به من بزن تا مردم راحت شوند. یک مرتبه تیری آمد و به سینه او خورد. او در مسگر آباد دفن شد و پس از آن متّفقین رفتند.
🔸 می فرمود: شخصی در مجالس حضرت سیدالشهداء علیه السلام خدمت می کرد و زیر لب می گفت: حسین دارم چه غم دارم!
🔹 مرحوم شیخ رجبعلی خیاط شبی در خواب دید محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف ایستاده است.
شیخ با خود گفت: امروز روز توست، گوارایت باد!
ناگهان امام به فرشته ای امر کرد او را به انتهای صف بیندازد. پس از آن نگاهی به شیخ کردند و با ناراحتی فرمودند: شیخ رجبعلی ما رئیس دزدها نیستیم.
🔸 شیخ می گوید: پس از بیداری متوجه شدم آن شخص عامل توزیع شکر بوده و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد آزاد می فروشد.
بهترین شاگرد شیخ، مهدی عاصمی
🔸حکایت عنایت الهی به تاج الواعظین:
🔹شیخ اسماعیل تاج الواعظین پدر آقا جلال تاج پيش از او چند دختر داشته، هنگامي که زوجه او حامله و دچار درد زايمان مي گردد، موقع عصر پدر تاج ناچار بوده براي برنامه روضه خواني خود خانه را ترک کند. به يکي از زنان همسايه توصيه همسرش را مي کند و مي رود. ضمناً بر سبيل اتفاق در آن روز هيچ گونه امکان مالي نيز نداشته است. به تعبير ديگر به تمام معني دستش تهي بوده است.
🔸به اصطلاح آن روز، ساعت چهار از شب گذشته که همان ده شب باشد، روضه هايش را برگزار کرده متحير است چه کند و با دست تهي چگونه به خانه برود؟ نزديک مسجد سيد بوده، بدان جا مي رود و با خود مي گويد: اينک چند رکعت نماز به جاي آرم، بلکه خداوند خود گشايشي در کارم بوجود آورد.
🔹چند رکعت نماز از سر اخلاص به جاي مي آورد و راهي خانه اش مي گردد. به سر کوچه اش که مي رسد رفت و آمد و روشنايي خارج از معمول مشاهده مي کند. تصور مي کند که کوچه را اشتباه رفته است، برمي گردد و پس از بررسي مطمئن مي شود در همين کوچه خانه اوست.
🔸هنگامي که به در خانه خود مي رسد درشکه اي را در آنجا مشاهده مي کند. داخل خانه مي شود، چراغ ها روشن و بوي غذاي مطبوع، فضاي خانه را گرفته و چند تن از زنان به دور همسرش هستند و ظواهر نشان مي دهد که مولود جديد به دنيا آمده است.
🔹پس از بررسي معلوم مي شود که موجر و صاحبخانه آن شب، حسابرس خود را براي وصول پول اجاره خانه به در خانه شيخ اسماعيل مي فرستد، وقتي او دقّ الباب مي کند يکي از زنان همسايه با عصبانيت به او مي گويد: از خدا بي خبر! اين زن در حال مردن است و شوهر او هم به دنبال روضه خواني و به دست آوردن يک لقمه نان است. حال اگر به فرياد اين خانواده نمي رسيد، در اين حيص و بيص، مطالبه مال الاجاره از آنها نکنيد.
🔸آن شخص منقلب مي شود و بلافاصله بر مي گردد و به زوجه صاحبخانه که از تجّار و اشراف اصفهان بوده ماجرا را مي گويد. آن زن با ايمان و اهل شفقت و احسان بوده، دستور مي دهد درشکه را آماده مي کنند و يک قابلمه و هرچه غذاي مطبوع در خانه بوده بر مي دارد و به سرعت به خانه شيخ مي روند.
🔹تصادفاً زوجه در حالت درد شديد بوده است، با کمک قابله وضع حمل مي کند وپسري به دنيا مي آيد که بعداً مردم نام آور آواز ايران مي شود.
🔸آن زن صاحبخانه ثروتمند مي ايستد و از زنان همسايه که اطراف زائو بودند و کمک مي کردند با غذاي گرم پذيرايي مي کند و چند سکه طلا در کنار مولود قرار مي دهد.
🔹شيخ اسماعيل از اين ماجرا و عنايتي که از طرف حق به او و خانواده اش شده اشک شوق مي ريزد.
گردش ايام: 286- 284.
@bazmeghodsian
🔸حاج مطهّر و پیر شریعت
🔹مرحوم شریف رازی در آثار الحجة ذیل عنوان «معنویت آیة الله حجت» نوشته است:
🔸علامه حجت کوه کمری رضوان الله عليه از حیث معنویت و باطن داری و صفاء قلب و زکاوت نفس و پاکی روح در متاخرین کم نظیر بلکه بی عدیل و قرین بود. امتیازش با دیگران از اهل معنی و باطن این بود که بسیار کتوم و باطن دار بود، که اقرب اشخاص به ایشان حتی داخلی ایشان هم کمتر توجه به این فضیلت و خصیصه ایشان پیدا می کردند.
🔹با این پایه کتمان، فقط سالک راه وعارف شاه وطارق درگاه می شناخت و می دانست آية الله حجت کیست و چه کاره است؟ خود این مؤلف قضایایی از آن سید معظم دارم که بزرگترین شاهد و برهان معنویت وصفاء اوست.
🔸پس از فوت مرحوم آیة الله [حاج آقا حسین] قمی، یکی از ارباب سلوک وعرفان که حدود صد هزار مرید و مخلص و پیرو دارد و مورد توجه و وثوق مراجع نجف و کربلای معلی مخصوص مورد علاقه مرحومین علامتين آیة الله [سید ابوالحسن] اصفهانی و آية الله قمی بود، حدود چهل شبانروز در مسجد کوفه معتکف می شود و توسل به امیر المومنین (ع) می جوید که در میان این عده مراجع نجف و ایران، به اصصلاح آنها رهبر شریعت و یا پیر شریعت و به اصطلاح ما مرجع تقلیدی که مرضیّ خدا وحضرات معصومین (ع) باشد به او ارائه دهند.
🔹پس از این مدّت شبی در عالم مكاشفه سیدی را می بیند با وقار و نور و جمال که بر سجاده ای ایستاده برای نماز، ولكن عده ای از ابناء نوع اطراف او را گرفته، می خواهند مصلّی و یا وساده را از زیر پای او بکشند.
می شنود که به او می گویند: این است مرجع تقلید تو و مسلمین.
🔸پس متنبه می شود و در نجف و کربلا جستجو می کند، او را نمی یابد. پرسان پرسان به ایران آمده و قم مشرف می شود و منازل حضرات مراجع رفته، تا به خانه ایشان می رود. وقتی اجازه گرفته و به اندرون و داخلی ایشان مشرف می گردد همان سید را كه طلب می کرده با همان صورت و سیرت می بیند که نشسته و در رگ خود بشخصه تزریق آمپول می کند. پس دست ارادت و اخلاص داده و سر اطاعت و انقباد سپرده، چند رساله می گیرد.
🔹آقا شرط می کند که مرا معرفی نکنید و به رفقایت بگو که راضی به تظاهر و تعريف نیستم. قبول این شرط را کرده بر می گردد.
🔸خود این نویسنده چندین نفر از اتباع و مریدهای او را در قم و طهران و شهر ری دیدم و پرسیدم: از که تقلید می کنید؟ گفتند: ماذون نیستیم مرجع تقلید و پیر شریعت خود را معرفی کنیم.
آثار الحجة ج 1 ص 107
@bazmeghodsian
شیخ عبدالنبی مورد توجه کریم خان زند بوده و مردم شیراز ارادت زیادی به شیخ داشته اند. شیخ عبدالنبی وصیت می کند که پس از مرگ جسدش را در نجف اشرف به خاک بسپارند. پس از مرگ او کریم خان زند دستور می دهد جسد را در خاک شیراز دفن کنند و میگوید: کسی که برای شیراز منبع برکات بوده در همین خاک هم باید مدفون شود. به احترام وصیت شیخ به دستور کریم خان کاروانی مرکب از چهل بار شتر گندم به نجف فرستاده می شود و در مقابل چهل بار شتر از خاک نجف به شیراز حمل می شود. خاکها را به قبرستان شیراز می گسترانند و جسد عبدالنبی را در میان تشییع جنازه ای با شکوهی که کریم خان زند هم در آن شرکت داشته به خاک می سپارند. از آن به بعد درالسلام شیراز به (صفه تربت) معروف می شود. (نقل از مقاله خانه سنگی، روزنامه اطلاعات جنوب، یکشنبه ششم اسفند ماه ۱۳۵۰)
تصویر از مرقد شیخ مفید فرزند شیخ عبدالنبی است.
@bazmeghodsian
.
پس طالب را باید که هروقت ذکر کند خداوند را ذکر کند او را به دل به عاجزی و تضرع و بخواند از او حب او و رحمت او به درجه کمالی در حق خویش و حق سابقان خویش پس همین ذکر شد و رابطه شد و مراقبه شد و بعض مشایخ پیر را مثل عینک خیال می کنند که فیض حق تعالی به واسطه او این چنین مصفا می شود و چنانچه نظر در عینک و این تجربه ایشان است .
مولانا حسین علی میان والی النقشبندی رحمة الله علیه
📚 فیوضات حسینی
تالیف خادم شیخ محمد عارف نقشبندی
@erfaneeslami1
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com