قناة

یادداشت های حسن انصاری

یادداشت های حسن انصاری
5.6k
عددالاعضاء
1,963
Links
163
Files
17
Videos
1,277
Photo
وصف القناة
Forwarded From حسن انصاری
ابن تیمیه: اجتهاد یا انسداد؟

چند سالی است که در مطالعات اسلامشناسی اقبال مجددی به ابن تیمیه و افکار و آثار او دیده می شود. ابن تیمیه زندگی کم و بیش جالب توجهی داشته و به دلیل موقعیت ممتاز تاریخی که در آن بسر می برده و نیز پاره ای از موضعگیری های سیاسی و دینی او و همچنین تعدد آثارش می تواند موضوع جالب توجهی برای محققان مطالعات ادیان و خاورمیانه قرار گیرد. با این وصف اقبال دوباره به آثار و افکار او می تواند همچنین ناشی از جذابیت آثارش به دلیل تلاش او برای ساده کردن مسائل دینی و مذهبی هم باشد. ابن تیمیه در آثار متعدد و مطولش که عمدتاً هم سخنانی تکراری و از این نقطه نظر خسته کننده است این توانایی را دارد که مهمترین مشکلات کلامی و فلسفی و مذهبی را به سطحی بسیار ساده از دریافت ها و تفسیرها و صورتبندی ها فرو کاهد و بعد با احکامی شدید و غلیظ درباره آن مسائل داوری بسیار سطحی کند. این ساده کردن مسائل شاید برای عده ای خوشایند باشد اما من تعبیری جز انحطاط فکری برای آن نمی بینم. در کتاب های منهاج السنه و درء تعارض العقل والنقل و اقتضاء الصراط المستقیم و مجموعه فتاوی بزرگ و کوچک و عمدتا با محتوایی تکراری ابن تیمیه از منابع کاملاً مشخصی دائماً (و البته گاهی بدون اشاره به منابع خود) مطالبی را در راستای اهداف خود نقل می کند و به جای درگیر شدن در عمق مسائل فلسفی و کلامی عموماً به ساده کردن مسائل و ارائه پاسخی حاضر و آماده برای همه آن پرسش ها بسنده می کند. این چنین است که در دیدگاه او که بعداً در کتاب های شاگردش ابن قیم الجوزیه هم می توان عیناً آن را مشاهده کرد مواضع گوناگون و متفاوت معتزلیان و جهمیه و فلاسفه و باطنیان همه و همه در بسیاری از مسائل یکی جلوه می کند و البته همه هم با مهر بدعت و کفر باطل اعلام می شود. او در بسیاری از مسئله های کلامی موضع اشعریان را هم با همه این گروه ها یکی می گیرد و یکسره به سنت و احادیث مجامیع حدیثی حنبلیان و اصحاب حدیث فرا می خواند. در این چارچوب ابن تیمیه حتی در تعدادی از مسائل کلامی مواضع حنبلیانی مانند ابن عقیل را به دلیل تأثیر پذیری از معتزلیان و اشعریان رد می کند. در دیدگاه او بدعت صاحب مراتبی است که ظهور اتم آن در باورهای فلاسفه مسلمان مانند ابن سینا مجال ظهور یافته و او را نیز نه تنها متأثر از فلاسفه یونان و بلکه متأثر از اسماعیلیان و باطنیان و اخوان الصفا می پندارد.
منابع ابن تیمیه چنانکه گفتم در نقل باورهای فلسفی و کلامی روشن است. او نه فرصت و نه توان مطالعه و درک سخنان حکما و شفا و اشارات بوعلی و یا آثار متکلمان معتزلی را داشت. منبع عمده او برای سخنان آنان کتاب های فخر رازی است. منتهی حتی در فهم دقیق آثار فخر رازی هم توفیق چندانی نداشته است. این را به گواهی بازخوانی آثار او و مقایسه کتاب های ابن تیمیه و آثار فلسفی و کلامی فخر رازی می توان معاینه دید. توجه او به ابو البرکات بغدادی هم محصول همین تأثیر پذیری از کتاب های فخر رازی است.
تنها در چند مسئله محدود کلامی ابن تیمیه مواضع مخالفی با سنت کلامی و اعتقادی اصحاب حدیث و حنبلیان اتخاذ می کند که البته آنها را هم از دیگران مانند ابو البرکات بغدادی و یا ابو المعالی جوینی و یا غزالی اخذ و اقتباس کرده است.

ابن تیمیه خواستار بازگشت به "سلف صالح" و اجتهادهای جدید و گذار از مذاهب تاریخی فقهی بود. این درست است اما فراموش نکنیم که این موضع در حقیقت همان موضع تاریخی حنبلیان بود که برای فقه امام خود احمد بن حنبل جایگاهی در هندسه مذاهب فقهی اسلامی نمی یافتند. احمد بن حنبل همواره از دیدگاه مخالفان و حتی برخی از ستایشگرانش نه به دلیل جایگاه فقهی اش بلکه به جهت مواضع اعتقادی و جایگاهش در حدیث اهمیت داشت. از او آرای فقهی متنوع و متناقضی در روایات سنت های مختلف حنبلی موجود است که حنبلیان را در طول تاریخ مکتب فقهی خود دچار سردرگمی می کرد و البته نوعی تمسک به اختیارات فقهی را برای آنان ممکن می کرده است. فقه احمد بن حنبل اساساً سلفی محور و اجتناب از انواع قیاس و اجتهاد و اجماعات تا جای ممکن بود و بنابراین ابن تیمیه راه دشواری در پیش نداشت. باری آنچه ابن تیمیه را از حنبلیان دیگر متمایز می ساخت آن بود که او در واقع می خواست اجتهاد سلفی و حدیث محور خود را جانشین تلاش ها و اجتهادات و تأویلات نویی کند که دست کم سه قرن فقیهان و اصولیان حنبلی بغداد و شام را در فرایند نظام سازی فقه و کلام حنبلی مشغول به خود کرده بود. ابن تیمیه در حقیقت به نوعی با آن سنت های درون حنبلی هم مقابله می کرد. (دنباله....)
Forwarded From حسن انصاری
... ابن تیمیه تنها مخالف و خصم شیعیان و "رافضیان" و باطنیان نبود و حکم به بدعت و حتی در مورد شماری از آنان حکم به کفر آنان نمی داد. او با فلاسفه، معتزلیان، اشعریان، صوفیه و مکتب ابن عربی هم مخالف بود. فلاسفه را آشکارا نا مسلمان می خواند و از بدعت خواندن و یا کفرآمیز بودن عقاید مابقی هم، اگر ضرورت می دید، ابایی نداشت.
این همه را ابن تیمیه به بهانه دفاع از سنت و حدیث انجام می داد اما به واقع مقام او در حدیث کجاست و چه مرتبه ای را در دانش حدیث می توان برای او در نظر گرفت؟ واقعیت این است که ابن تیمیه هیچگاه در سنت عالمان حدیث پایگاهی برای خود به دست نیاورد. شناخت او از حدیث و طرق و علوم آن ضعیف و در مقایسه با بزرگان دانش حدیث مانند ابن حجر عسقلانی تقریباً هیچ است.

تمدن اسلامی را فیلسوفان و متکلمان و فقیهان و صوفیان و هنرمندان و وزیران و کاتبان و خلیفگان و شاهان و افزون بر آنان همه "دگراندیشانی" ساختند که ابن تیمیه آنان را به انواع کفر و الحاد و بدعت متهم می کرد. ابن تیمیه قشر بسیار محدودی را در تمدن اسلامی نمایندگی می کند؛ همان هایی که امروزه آثار بینش ها و تفکراتشان را تحت عنوان وهابی و سلفی اینجا و آنجا می بینیم. اجتهادی که او بدان فرا می خواند بازگشت به "سلفِ" اصحاب حدیث بود؛ فتح باب اجتهاد نبود. دعوتی بود به "انسداد مطلق".

@barrasihayetarikhi
Forwarded From یادداشت های حسن انصاری
عربستان سعودی و ادعای موهوم نمایندگی اسلام

عربستان سعودی از همان هنگام که به عنوان یک پادشاهی شکل گرفت برای بخشی از کسانی که آن زمان در پی احیاء گری اسلامی و اصالت مآبی سلفی بودند دلربایی کرد. محمد رشید رضا یکی از نخستین متفکرانی بود که دل به ملک عبد العزیز داد. اما همان زمان نه تنها متفکران جریان اصلاح طلبی دینی و تجدد خواهان اقبالی به آن نشان ندادند بلکه گروه زیادی از متفکران احیایی هم مانند گروهای اخوان المسلمین و برخی دیگر موافقتی با رويكرد وهابى نداشتند. در زمان جمال عبد الناصر نوعی رقابت منطقه ای میان مصر و عربستان بر قرار بود. یکی از پیامدهای آن هم رقابتی بود میان ازهر که آن زمان زیر نظر فشار اصلاحات حکومتی جدیدی قرار داشت و از ديگر سو نهادهای آموزشی حکومتی وهابی عربستان سعودی. عربستان سعودی طبعاً برداشت وهابی از اسلام با ریشه هایی که در مذهب حنبلی دارد را نمایندگی می کرد (البته نه حنبلیسم تاریخی بلکه قرائت ابن تیمیه ای از آن که بیشتر سلفی بود و با اجتهادات تاریخی فاصله می گرفت) و مصر و ازهر از دیگر سو، اسلام مکتب اشعری و مذاهب تاریخی اهل سنت را. با این وصف به دلیل هیمنه اسلام سلفی و احیایی و همچنین همزمان انتقادات اصلاح طلبی و احیاء گری هر دو بر مذاهب تاریخی و اسلام نهادی سنتی از یک سو و همچنین بهره برداری سیاسی دولت های میهنی و از جمله مصر جمال عبد الناصر از جایگاه ازهر عملاً ازهر میدان را به حریف سلفی و وهابی خود دست کم در بسیاری از زمینه ها واگذار کرد. با بهره گیری از صنعت نفت و پول سرشاری که نصیب عربستان شد چاپ کتابهای وهابی و حنبلی و حدیث گرایی و ادبیات جدلی بر علیه اشعریان و ماتریدیان و اسلام مذاهب تاریخی شدت گرفت و سکه روز شد و دانشگاه هایی ریز و درشت در عربستان برای جذب دانشجویانی از همه کشورهای اسلامی و به ویژه پاکستان و مسلمانان هند و شمال آفریقا و خاورمیانه و شرق دور فعال شدند و نتیجه آن شد که اسلام سلفی و وهابی که از پیشتر و از سده هجدهم و نوزدهم راه خود را به نقاطی مانند شبه قاره که هیچگاه زمینه ای برای رشد حنبلی گری نداشتند باز کرده بود بیش از پیش راهش را باز کرد و اسلام سلفی را پمپاژ کرد و می کند. خوب تصور کنید این دانشجویان وقتی به کشورهای خود باز می گشتند چه اتفاقی ممکن بود برای اسلام سنتی و عموماً صوفیانه آن سرزمین ها بیافتد. دهه های شصت و هفتاد قرن گذشته و به ویژه با رشد روزافزون جریانات تندروی داخلی در اخوان المسلین مصر و ظهور سید قطب و عبد القادر عوده از یک سو و مودودی و ندوی از دیگر سو گرایش عمومی برای پذیرش اسلام احیایی بیشتر شد و خود زمینه را برای رشد بیشتر سطوحی از سلفی گری احیایی و جهادی و تکفیری هموار تر کرد. در این میان عربستان سعودی و اطیاف مختلف وهابی آن با سطوحی از اختلافات درونی که در میان خود دارند به عنوان نماینده اسلام سلفی و به قول خودشان مذهب سلف شناخته می شد و می شود و طبیعی است که به عنوان مهمترین نماینده و منبع الهام ادبیات سلفی ولو غیر مستقیم می تواند اندیشه های مرتبط را به جریانهای سلفی و حتی غیر سلفی از میان گروه های اصالت طلب و احیایی منتقل کند و از همه مهمتر نگاه نص گرا و غیر اجتهادی به متن و حدیث گرایی مفرط و مخالفت با هرگونه نگاه تأویلی و خارج از ارتودکسی حنبلی را . مشکل هم از همینجا شروع می شود: تزریق نگاه نص گرا و جزمی غیر تاریخی و با حربه سنت و بدعت و تکفیر مخالفان اعتقادی.
Forwarded From یادداشت های حسن انصاری
اما مگر اسلام سلفی جز همین یکی دو قرن گذشته چند درصد تاریخ مسلمانان و علوم و تمدن اسلامی و فرهنگ اسلامی را نمایندگی کرده است؟ از لحاظ تاریخی حنابله و محدثان اصحاب حدیث همواره بخش کوچکی از دنیای اسلام را نمایندگی می کرده اند. در قرن های اولیه جز در بغداد (به شکل محدود) و یا بخشی از شام اصولا حنبلی گری حضوری جدی نداشت و محدثان شهرهای دیگر عموماً شافعی بودند. از لحاظ فقهی هم غلبه مطلق جز در شمال آفریقا و اندلس (که مذهب مالکی غبه مطلق داشت) با مذهب حنفی بود و در مرتبه بعد با مذهب شافعی. حتی در کتابهای اختلاف الفقها عموماً آرای احمد بن حنبل به این دلیل که او را محدث و نه فقیه می خواندند جایی نداشت. علوم دینی را در فقه و کلام و تفسیر در میان غیر شیعیان باید بیشتر مرهون حنفیان و شافعیان دانست. اسلام مذاهب تاریخی سنی مذهب، اسلام اشاعره و ماتریدیه است. طبیعی است که مذاهب فقهی تاریخی و مهمتر از آن مذاهب کلامی اشعری و ماتریدی برای سلفیان نه تنها جذابیتی ندارد بلکه سالانه صدها کتاب در رد آن گرایشات کلامی در عربستان منتشر می شود. خوشمزه این است که در چاپهای عربستان از متون گذشته معمولاً مصححان یک فصلی باز می کنند تحت عنوان المآخذ علی الکتاب و آنجا شروع می کنند به انتقاد از عالمان گذشته که چرا فلان حدیث را نقل کرده و یا عقیده اش بهمان جا موافق معتزلیان و اشعریان است و نه موافق مذهب سلف صالح. حساب دانش های غیر دینی و از جمله فلسفه و علوم محض و کلاً دستاوردهای فرهنگی در تمدن اسلامی هم کاملاً روشن است. بغداد و قرطبه و قاهره و نیشابور و ری را حکومت ها و جریانهایی فکری ساختند که مورد انتقاد و اتهام نویسندگان گرایش اصحاب حدیث بودند. اگر تمدن اسلامی تمدنی بود جهانی به دلیل رازی ها و خوارزمی ها و بیرونی ها و فارابی ها و ابن سینا ها و ابن رشد ها و فخر الدین رازی ها و خواجه نصیرها و غیاث الدین کاشانی ها و ابن راوندی ها و ابو العلای معری ها و ابو عیسی وراق ها و ملا صدراها و حمایت حکومت های فاطمی و آل حمدان و آل بویه و فاطمیان مصر و موحدون و عباسیان بوده است و یا امثال جریانهایی مانند نهضت ترجمه. این دانشمندان بودند که منبع الهام تفکر و اندیشه ورزی در تمدن اسلامی بودند نه فلان و بهمان محدثی که غایت قوتش حفظ چند هزار متن حدیثی بود با اسانید مختلف آن. ایران تاریخی نه تنها تشیع را به دنیای اسلام عرضه کرده بلکه مهد اصلی مذاهب حنفی و اشعری و ماتریدی و مذاهب تصوف هم بوده است. معتزله در ایران رشد کرد و فلسفه اسلامی همواره بهترین نمایندگانش را در ایران داشته است. از لحاظ تاریخی، سرزمین تاریخی و فرهنگی ایران (یعنی آنچه در گذر تاریخ ، زبان فارسی یکی از مهمترین مؤلفه های هویتی آن بوده) و عراق و مصر مهمترین نمایندگان اسلام تاریخی اند. مکه و مدینه هم قرنها زیر نظر اشراف اداره می شده و حکومتهای فاطمیان و یا ممالیک و عثمانی بر آنجا حکم می رانده اند. این حکومت ها نسبتی با اسلام سلفی امروز عربستان سعودی نداشتند.
میلاد پربرکت پیامبر رحمت حضرت محمد مصطفی (ص) و همچنین میلاد با سعادت پیشوای مذهب اهل بیت امام جعفر صادق (ع) بر همگان مبارک باد.
تشیع کوفه، زیدیه و اختلاف نظری درباره تبار زیدیه

همکار ما آقای نجم حیدر، استاد کالج بارنارد نیویورک کتابی سه چهار سال پیش منتشر کرد درباره تشیع آغازین کوفه، با این عنوان

The Origins of the Shīʿa: Identity, Ritual, and Sacred Space in Eighth-Century Kūfa. By Najam Haider. New York: Cambridge University Press, 2011. Pp. xvi + 276.
نقد و معرفی خوبی به فارسی آقای عدالت نژاد درباره این کتاب نوشته اند که در مجله نقد کتاب که دوست خوبم آقای رحیمی ریسه منتشر می کنند منتشر شده. فارغ از شیوه بررسی سندی روایات فقهی که مبنای کار ایشان در این کتاب است و البته در جای خود نیازمند نقد و بررسی است، یکی از مطالب مهمی که در این کتاب باید مورد دقت قرار گیرد این است که آقای نجم حیدر اساساً بنای نخستین زیدیه را بر مذهب بتریه که آنان را گروهی در چارچوب تبار اهل سنت می داند قرار داده است. این شیوه را نه تنها از طریق بررسی مذهب فقهی بتریه و زیدیه نخستین بلکه از طریق بررسی منابع تاریخی و ملل و نحل نگاری هم به بحث می گذارد. بدین ترتیب آقای حیدر معتقد است اساس زیدیه بر گروهی از شیعیان بوده که عقاید آنان با جارودیه که نزدیک به امامیه بوده اند تفاوت اساسی داشته و در فقه نزدیک به محافل اهل سنت بوده اند. در این چارچوب آقای حیدر معتقد است جارودیه صد سالی بعد از آن و به دلیل فشار عباسیان بر زیدیه که در واقع همان بتریه بوده اند جای بتریه را گرفتند و زیدیه رنگ و بوی تشیع امامی گرفت.

آنچه در این تحلیل محوریت بحث را تشکیل می دهد این است که در کوفه اواخر سده اول و نیز در سده دوم قمری هویت های مذهبی را شیوه های مختلف آیین های عبادی و از جمله نماز شکل می داد و بتریه در این چارچوب گروهی در چارچوب کلی جماعات اهل سنت باید قلمداد و ارزیابی شود. این تحلیل را من قبول ندارم. دلایل و قرائن مختلف هست که نشان می دهد اختلافات فقهی در بوم های مختلف در سده دوم موجب تبدیع و تکفیر و حتی تشکیل هویت های مذهبی اطراف مختلف نمی شده. کتاب های ملل و نحل قدیم هم چنانکه می دانیم چنین مبنایی نداشته اند و دلیلی بر مخالفت با دهها منبع و سندی که خلاف این گفته را نشان می دهند وجود ندارد. در رساله های اعتقادی و ردیه هایی که از اواخر سده اول و از مجموع سده دوم قمری موجود است چنین برداشتی حاصل نمی شود که مبنای دسته بندی ها اختلافات در مسایل فقهی نماز و عبادات بوده است. بدین ترتیب اتفاقاً باید در اختلاف میان بتریه با چهره های پیشا سنی همان اختلاف عقاید را در تعیین هویت های متمایز محوریت داد. بتریه در قیام زید بن علی سهم داشتند به دلیل همین باورهای اعتقادی. البته شماری از چهره های غیر شیعی مخالف با امویان هم با قیام زید بن علی و بعد از او با برخی دیگر از طالبیان همراهی کردند و این اتفاقا با وجود اختلاف نظری بود که در پاره ای مسائل فقهی و عقیدتی میان زید و آنان وجود داشت اما با این وصف این مطلب مانعی از مشروع دانستن قیام زید از سوی آن عالمان و فقیهان غیر شیعی از او نشد. به نظر می رسد یکی از مشکلات این تبیین این است که به تحول معنایی هویت شیعی برای گروه ها و اشخاص مختلف در طول سده دوم قمری توجه نشده است.

آقای مادلونگ نقد کوتاه و ارزشمندی بر کتاب آقای نجم حیدر نوشته است. من با آقای مادلونگ موافقم که به جای آنکه بتریه را گروهی در تبار اهل سنت جستجو کنیم باید آنان را گروهی در تبار تشیع ببینیم. دست کم از دیدگاه زیدیه بعدی وضع چنین بوده است.

اما انتقاد دیگری هم به کتاب آقای حیدر می توان وارد دانست و آن اینکه ارزیابی ایشان درباره تاریخ ظهور جارودیه و گرایشات نزدیک به امامیه از سوی زیدیه را من قبول ندارم. جارودیه از آغاز بخشی مهم از چهره عمومی زیدیه بود و در قیام زید بن علی هم حضوری مهم و قوی داشت. در این مورد در مقاله ای که درباره زیدیه برای یک هندبوک نوشته ام و به زودی منتشر می شود صحبت کرده ام. خلاصه عرض می کنم که اتفاقاً سندهایی که ما از زیدیه از طول سده دوم قمری داریم مؤید این است که عقاید زیدیان و البته با تحولات و تمایزات داخلی بیشتر نماینده جارودیه است تا بتریه. (دنباله....)
... در این میان نکته جالب توجهی که در کتاب آقای حیدر دیده می شود و آقای مادلونگ هم روی آن دست گذاشته این است که ایشان امالی احمد بن عیسی بن زید را به عنوان مهمترین منبع برای فقه قدیم زیدی در نظر گرفته و بررسی های سندی را بر محور آن انجام داده اند. در کتاب او سهم مسند منسوب به زید بن علی در نظر گرفته نشده است. انتساب احادیث و مطالب مسند زید بن علی به شخص زید البته مشکل دارد و این نکته ای است که آقای مادلونگ هم در تحقیقاتش به همین نتیجه رسیده است. اما انتساب هسته اصلی این کتاب به ابو خالد واسطی ظاهراً نباید مشکل داشته باشد. مسند زید بن علی بی تردید یکی از کهنترین منابع فقهی اسلامی است. اتفاقاً همین کتاب نشان می دهد که زیدیه برخلاف گفته آقای حیدر هویت متشکل فقهی مستقل از محیط سنی خود در کوفه را در سده دوم قمری داشته اند. شهر کوفه در سده دوم به سرعت به شهری شیعی تبدیل شد و این نکته ای است که اتفاقاً آقای مادلونگ در نقد کتاب آقای حیدر بر آن تأکید کرده و تلویحاً مشکل تحلیل ایشان درباره زیدیه را به نوع تحلیل ایشان از وضعیت کوفه در آن دوران مرتبط دانسته است.

با این حساب اگر اصالت کتاب مسند زید بن علی را بپذیریم حتی با همان دیدگاه کلی آقای حیدر باید گفت جارودیه که ابو خالد واسطی از رهبران و نمایندگان اصلی آنان بود در سده دوم قمری نه تنها حضور داشتند بلکه هویت فقهی مستقل زیدی خود را هم مکتوب کرده بودند.
مسند زید بن علی در شکل نسخه های فعلی آن البته نمی تواند عیناً آن چیزی باشد که ابو خالد واسطی ارائه داده بوده. در نسخه های بعدی آن در کوفه هم از لحاظ مواد و هم از لحاظ فورم مسند زید تحول پیدا کرد. این تحول خود در میان زیدیه جارودی صورت پذیرفت. آن هسته اصلی با تحولاتی که چند دهه بعد از ابو خالد واسطی پیدا کرد مجموعه ای از روایات را شکل می داد که خود از منابع کتاب امالی احمد بن عیسی بن زید بود. طبق همان دسته روایات که در کتاب امالی آمده (یعنی همان کتابی که آقای حیدر آن را در تحلیل سندی روایات فقهی مبنا قرار داده اند) می توان فتاوی فقهی جارودیه در سده دوم قمری را دید که در طول کتاب و بر اساس همان مجموعه مسند ابو خالد واسطی نقل شده است.
بدین ترتیب کلیت نگاه آقای حیدر به تاریخ زیدیه می تواند به چالش کشیده شود. تفصیل مطلب را باید به وقتی دیگر وانهاد.
انتقادی بر کتاب آقای نجم حیدر درباره تشیع در کوفه. این کتاب به عربی هم ترجمه شده 👆
کنفرانسی که در مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون برگزار می کنیم. درباره زیدیه و میراث‌ آنان
مشخصات مصحف حضرت امیر که قاسم رسی در عصر امام رضا (ع) دیده بود

در یکی از دفاتری از مسائل قاسم رسی که از او باقی مانده و من در جای دیگری اصالت هسته اصلی آن را اثبات کرده ام قاسم رسی از مصحف حضرت امیر یاد می کند و مشخصات آن را چنین توضیح می دهد:
وسئل عن المصاحف هل فيها اختلاف ؟
فقال رضي الله عنه : رأيت المصحف بخط علي بن أبي طالب صلوات الله عليه، وفيه أيضا خط سلمان والمقداد، وهو كما أنزل، وهو عند بعض ولد الحسن، وإن ظهر الإمام فستقرأونه، وليس بين ذلك وبين الذي في أيدينا زيادة ولا نقصان، إلا مثل: قاتلوا اقتلوا وأشباهه، لا (کذا: أو) في تقديم السور وتأخيرها.

همین مطلب با کمی توضیحات بیشتر در یکی از کتاب های کوچک هادی الی الحق که نواده اوست هم با سند نقل شده (در رساله الرد على من زعم أن القرآن قد ذهب بعضه):
وفي ذلك ما حدثني أبي عن أبيه، أنَّه قال: قرأت مصحف أمير المؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه، عند عجوز مسنة، من ولد الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب؛ فوجدته مكتوباً أجزاء، بخطوط مختلفة، في أسفل جزء منها مكتوب: وكتب علي بن أبي طالب، وفي أسفل آخر: وكتب عمار بن ياسر، وفي آخر وكتب المقداد، وفي آخر: وكتب سلمان الفارسي، وفي آخر: وكتب أبو ذر الغفاري، كأنهم تعاونوا على كتابته، قال جدي القاسم بن إبراهيم صلوات الله عليه: فقرأته فإذا هو هذا القرآن الذي في أيدي الناس حرفاً حرفاً، لايزيد حرفاً ولا ينقص حرفاً؛ غير أن مكان قَاتِلُوا الَّذِيْنَ یلونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ(التوبة (123): اقتلوا الذين يلونكم من الكفار، وقرأت فيه المعوذتين.

چند نکته:
۱- از این مطلب عدم تحریف قرآن دست کم به عنوان یک عقیده در عصر قاسم رسی روشن می شود. علاوه بر اینکه از دیدگاه او به عنوان عالم برجسته اهل بیت مصحف حضرت امیر با مصاحف دیگر تفاوتی نداشته الا در برخی قرائات و یا احتمالا تقدیم و تأخیر سور.
۲- او معتقد بوده که این مصحف در دست اهل بیت است و در وقت ظهور امام همان را مبنای قرائت قرار می دهد. مقصود او از ظهور امام در این عبارات امامی از میان اهل بیت است که زیدیان و شیعیان در برنامه سیاسی خود همواره در صدد تشکیل دولت او بوده اند. این البته به شخص معینی اشاره ندارد. اما بخشی از سیره امام عادل را چنین می دانسته اند که طبق قرآن و مصحف حضرت امیر عمل کند. احتمالا این باور در میان غلات شیعی که با ظهور قائم او قرآن جدیدی می آورد و تحریفات قرآن را کنار می زند ریشه در همین عقیده زیدی داشته که قاسم رسی اینجا بدان اشاره می کند. علما و متکلمان خط اعتدال شیعی همواره سخن و روایت غلات شیعی را درباره مصحف متفاوت حضرت امیر رد کرده اند (نمونه فقیه آگاه مرحوم آقای بروجردی را قبلا اینجا آورده ام).
۳-تأکید بر وجود معوذتین به خاطر اختلافی بوده که در میان صحابه در این زمینه وجود داشته و باز تأکیدی است بر عدم تحریف.
۴- قاسم رسی بخش مهمی از عمر خود را در مصر گذرانید. احتمالا او این مصحف را نزد سیده نفیسه در مصر که همین نسب که قاسم ذکر می کند را داشته دیده بوده است. محتملا باید اثر این مصحف را در مصر جستجو کرد. قاسم بعدها این مطلب را وقتی در رس مدینه سکنی داشت برای اصحاب و فرزندانش روایت کرد.
ولله الحمد اولا وآخرا.