قناة

یادداشت های حسن انصاری

یادداشت های حسن انصاری
5.6k
عددالاعضاء
1,963
Links
163
Files
17
Videos
1,277
Photo
وصف القناة
سهم شيعه اماميه در سنت شاهنامه نويسی و شاهنامه سرایی (1) (در دو فرسته)

درباره ابو منصور محمد بن عبد الرزاق، سپهسالار مشهور خراسان در دوره ساماني، حاكم طوس و همچنين مشوق و بانی شاهنامه‌ای منثور،معروف به شاهنامه ابومنصوري که شاهنامه فردوسی ریشه اش به آن می رسد معمولا گفته می شود که بر مذهب اسماعیلی بوده است. مستند اين سخن کلام خواجه نظام الملک است در سياستنامه که او را باطنی و قرمطی خوانده. با اين وصف با توجه به دو حکايتی که شيخ صدوق در عيون أخبار الرضا (ع) نقل کرده و در پایین عين دو روايت را می بينيد او به امام علی بن موسی الرضا (ع) احترام و اعتقاد ويژه ای داشته است. اسماعيليان چه آنها که بر مذهب قديم و غير فاطمی آن بودند و چه آنهایی که بعدا به مذهب فاطمی گرويدند اعتقادی به امامان بعد از امام جعفر صادق نداشتند و بدین ترتیب ابو منصور را نمی توان اسماعیلی دانست. درست است که او شیعی مذهب بود اما به احتمال بسیار زیاد بر مذهب امامیه بود. طوس از دیرباز از مراکز مهم تشیع امامی بوده. موضوع اسماعیلیه با فطحیه و واقفه متفاوت است. فطحیه با وجود اعتقاد به امامت عبد الله افطح بعدا تداوم امامت در امام موسی بن جعفر و نسل گرامی او را پذيرا شدند و واقفه نيز با وجود عدم اعتقاد به امامت امام رضا (ع) اما بسياری شان ائمه بعدی را به عنوان کسانی که در غيبت قائم به نحوی علم امامان را نمایندگی می کنند مورد احترام قرار می دادند. به همین دلیل هم فطحیه و هم واقفه همچنان در میان جامعه امامیه حضور داشتند و از میراث مشترکی برخوردار بودند اما اسماعیلیه با پیکره اصلی جامعه امامیه ارتباط بسیار محدودی داشتند. تفصيلش را بايد جای ديگر گفت. اينجا روايت صدوق را نقل می کنيم:


عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏۲، ص: ۲۷۹
حَدَّثَنَا أَبُو طَالِبٍ الْحُسَيْنُ‏ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُنَانٍ الطَّائِيُّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا مَنْصُورِ بْنَ عَبْدِ الرَّزَّاقِ‏ يَقُولُ لِلْحَاكِمِ بِطُوسَ الْمَعْرُوفِ بِالْبِيوَرْدِيِّ هَلْ لَكَ وَلَدٌ فَقَالَ لَا فَقَالَ لَهُ أَبُو مَنْصُورٍ لِمَ لَا تَقْصِدُ مَشْهَدَ الرِّضَا ع وَ تَدْعُو اللَّهَ عِنْدَهُ حَتَّى يَرْزُقَكَ وَلَداً فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ تَعَالَى هُنَاكَ فِي حَوَائِجَ فَقُضِيَتْ لِي قَالَ الْحَاكِمُ فَقَصَدْتُ الْمَشْهَدَ عَلَى سَاكِنِهِ السَّلَامُ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ الرِّضَا ع أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً فَرَزَقَنِي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَلَداً ذَكَراً فَجِئْتُ إِلَى أَبِي مَنْصُورِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الرَّزَّاقِ وَ أَخْبَرْتُهُ بِاسْتِجَابَةِ اللَّهِ تَعَالَى فِي هَذَا الْمَشْهَدِ فَوَهَبَ لِي وَ أَعْطَانِي وَ أَكْرَمَنِي عَلَى ذَلِكَ.
عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج‏۲ ؛ ص۲۸۵ تا ۲۸۶
حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ السَّلِيطِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ سَمِعْتُ الْحَاكِمَ الرَّازِيَّ صَاحِبَ أَبِي جَعْفَرٍ الْعُتْبِيِّ يَقُولُ‏ بَعَثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ الْعُتْبِيُّ رَسُولًا إِلَى أَبِي مَنْصُورِ بْنِ عَبْدِ الرَّزَّاقِ‏ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ الْخَمِيسِ اسْتَأْذَنْتُهُ فِي زِيَارَةِ الرِّضَا ع فَقَالَ اسْمَعْ مِنِّي مَا أُحَدِّثُكَ بِهِ فِي أَمْرِ هَذَا الْمَشْهَدِ كُنْتُ فِي أَيَّامِ شَبَابِي أَتَصَعَّبُ عَلَى أَهْلِ هَذَا الْمَشْهَدِ وَ أَتَعَرَّضُ الزُّوَّارَ فِي الطَّرِيقِ وَ أَسْلُبُ ثِيَابَهُمْ وَ نَفَقَاتِهِمْ وَ مُرَقَّعَاتِهِمْ فَخَرَجْتُ مُتَصَيِّداً ذَاتَ يَوْمٍ وَ أَرْسَلْتُ فَهْداً عَلَى غَزَالٍ فَمَا زَالَ يَتْبَعُهُ حَتَّى أَلْجَأَهُ إِلَى حَائِطِ الْمَشْهَدِ فَوَقَفَ الْغَزَالُ وَ وَقَفَ الْفَهْدُ مُقَابِلَهُ لَا يَدْنُو مِنْهُ فَجَهَدْنَا كُلَّ الْجَهْدِ بِالْفَهْدِ أَنْ يَدْنُوَ مِنْهُ فَلَمْ يَنْبَعِثْ وَ كَانَ‏ مَتَى فَارَقَ الْغَزَالُ مَوْضِعَهُ يَتْبَعُهُ الْفَهْدُ فَإِذَا الْتَجَأَ إِلَى الْحَائِطِ رَجَعَ عَنْهُ فَدَخَلَ الْغَزَالُ حِجْراً فِي حَائِطِ الْمَشْهَدِ فَدَخَلْتُ الرِّبَاطَ فَقُلْتُ لِأَبِي النَّصْرِ الْمُقْرِي أَيْنَ الْغَزَالُ الَّذِي دَخَلَ هَاهُنَا الْآنَ فَقَالَ لَمْ أَرَهُ فَدَخَلْتُ الْمَكَانَ الَّذِي دَخَلَهُ فَرَأَيْتُ بَعْرَ الْغَزَالِ وَ أَثَرَ الْبَوْلِ وَ لَمْ أَرَ الْغَزَالَ وَ فَقَدْتُهُ فَنَذَرْتُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ لَا أُوذِيَ الزُّوَّارَ بَعْدَ ذَلِكَ وَ لَا أَتَعَرَّضَ لَهُمْ إِلَّا بِسَبِيلِ الْخَيْرِ وَ كُنْتُ مَتَى مَا دَهِمَنِي أَمْرٌ فَزِعْتُ إِلَى هَذَا الْمَشْهَدِ فَزُرْتُهُ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ تَعَالَى فِيهِ حَاجَتِي فَيَقْضِيهَا لِي وَ لَقَدْ سَأَلْتُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً ذَكَراً فَرَزَقَنِي ابْناً حَتَّى إِذَا بَلَغَ وَ قُتِلَ عُدْتُ إِلَى مَكَانِي مِنَ الْمَشْهَدِ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً ذَكَراً فَرَزَقَنِي ابْناً آخَرَ وَ لَمْ أَسْأَلِ اللَّهَ تَعَالَى هُنَاكَ حَاجَةً إِلَّا قَضَاهَا لِي فَهَذَا مَا ظَهَرَ لِي مِنْ بَرَكَةِ هَذَا الْمَشْهَدِ عَلَى سَاكِنِهِ السَّلَامُ.
ای عشق همه بهانه از توست، من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی، وین زمزمه ی شبانه از توست
من انده خویش را ندانم، این گریه ی بی بهانه از توست
ای آتش جان پاکبازان، در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ی تو را زبان نیست، ور هست همه فسانه از توست
کشتی مرا چه بیم دریا؟ طوفان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست، مست از تو ، شرابخانه از توست
می را چه اثر به پیش چشمت؟ کاین مستی شادمانه از توست
پیش تو چه توسنی کند عقل؟ رام است که تازیانه از توست
من می گذرم خموش و گمنام، آوازه ی جاودانه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیر، کاینجا سر و آستانه از توست

هوشنگ ابتهاج
درگذشت فيزيکدان و رياضی دان معروف و محقق نامدار مؤسسه مطالعات پيشرفته پرينستون Freeman J. Dyson در سن 97 سالگی. چند سالی که در اين مؤسسه عضو هيئت علمی هستم تقريبا هر روز او را می ديدم. با وجود سن زیاد بسیار شاداب و فعال بود. تا آخرين روزهای عمر به کار علمی و پژوهش و تحقيق و همسخنی با شاگردان و محققان رشته خود کوشا بود. شرحی از زندگی و دايره تلاش های علمی او را اينجا می توان خواند:

https://fr.wikipedia.org/wiki/Freeman_Dyson
سهيل زکار

در خبرها خبر مرگ استاد دکتر سهيل زکار را خواندم. آدمی کوشا و محققی پر کار بود. از ويژگی های او آشنایی با نسخ خطی کمياب و نشر ميراث تاريخی کمتر شناخته در حوزه تاريخ اسلام و به ويژه تاريخ شامات بود. من يکبار او را از نزديک ديدم. در سفری همراه دو سه تن از دوستان و از جمله دکتر عالم زاده به منزل او در دمشق رفتيم و دو ساعتی گفتگو کردیم. شايد سال 72 شمسی بود. کتابخانه بزرگی در منزل داشت. تعداد قابل توجهی هم عکس از نسخه های خطی ارزشمند و از جمله از نصیریه و اسماعیلیه داشت و درباره اين نسخه ها صحبت شد. روحش شاد.
مرگ محمد عماره

در خبرها خبر درگذشت محمد عماره را خواندم. محمد عماره از نويسندگان و متفکران نام آشنای مصر بود که در دوران آغازين فعاليت علمی و قلمی اش سخت تحت تأثير جريان اصلاح طلبی دينی در دنيای عرب و به ويژه جمال الدين، محمد عبده و علی عبد الرازق بود و در همين دوران به نشر آثار معتزله نیز همت داشت و چندين کتاب و مقاله به زمينه معتزله و آرا و تاريخ آنان اختصاص داد، اما به تدريج تحت تأثير گرايش احياء گرايی دينی و اصالت گرايی قرار گرفت و در دوران دوم فعاليت علمی اش مشی متفاوتی را بروز می داد. کتاب و مقاله زیاد نوشته بود. تحقیقات و تصحیحاتی که از آثار معتزله و يا از اصلاح طلبان سده نوزدهم و اوائل سده بیستم منتشر کرده هنوز هم قابل استفاده است.
به عنوان يک هموطن و يک شهروند ايرانی و عضوی کوچک از جامعه علمی و دانشگاهی به جامعه پزشکی و آحاد پزشکان و پزشکياران و پرستاران ميهن عزيز که اين روزها با تمام وجود در پيکار با بيماری کرونا و برای نجات جان و تضمين سلامت مردم عزيزمان از هيچ کوشش و فداکاری دريغ نمی کنند تشکر می کنم. به آنان افتخار می کنم و به تک تک آنان درود می فرستم.
فردوسی امامی مذهب بود و نه اسماعیلی (در دو فرسته)

درباره مذهب حکيم ابوالقاسم فردوسی سخن بسيار گفته شده. برخی او را زيدی مذهب می دانند. برخی هم شيعه امامی و البته شادروان استاد ما عباس زرياب خویی او را بر مذهب اسماعيلی می دانست. در مقاله عالمانه ای که مرحوم زرياب در شماره دهم مجله ايران نامه با عنوان "نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه" منتشر کرد با توجه به ديباچه شاهنامه و آنچه درباره خداوند و خلقت او فردوسی به نظم سروده استاد زرياب اين نظر را مطرح کرد که فردوسی بر مذهب اسماعيلی بوده. احتمال اينکه فردوسی بر اين مذهب باشد با توجه به اوضاع خراسان و طوس در زمانش البته بعيد نيست. گرچه در آن دوران و در عصر محمود غزنوی به دلايل و انگيزه ها و رقابت های سياسی اسماعيلی خواندن برخی از رجال و دولتمردان و اعضای خاندان های با نفوذ بيشتر جنبه اتهام آميز داشت و برای از ميدان به در کردن رقبا به کار می رفت. نمونه اش داستان حسنک وزير است از آل ميکال که صرفا به همين انگيزه ها قرمطی خوانده شد و دست آخر به همين اتهام به دار آویخته شد. شايد يکی از دلائل بی مهری به شاهنامه فردوسی در دربار محمود هم به همين رقابت ها باز می گشت؛ خاصه که می دانيم حسنک وزير از او حمايت می کرد. با اين وصف فردوسی هيچگاه به قرمطی بودن متهم نشد. او در مقام حکيمی دانشمند اگر بر مذهب اسماعيلی بود حتما موضعی منفی نسبت به محمود غزنوی می داشت و باورهای مذهبی او که هرگونه مشروعيت بخشی به محمود را با وجود حضور امام فاطمی در مصر نادرست می دانست مانع می شد که محمود را در شاهنامه بستايد. در داستان ها و رواياتی که درباره مذهب فردوسی در منابع قديم و از جمله در چهار مقاله عروضی سمرقندی نقل شده فردوسی يا "رافضی" خوانده شده و يا "رافضی" معتزلی مذهب. اسماعيليه را هيچ گاه رافضی نمی خواندند. حتی خود نويسندگان اسماعيلی خراسان هرگاه از رافضه ياد می کردند منظورشان اماميه و مذاهب وابسته به آنان (و حتی غلات) بود و خود را "رافضی" نمی دانستند (کسانی مانند ابوحاتم رازي و ابو يعقوب سجستانی. اين دومی معاصر کهنسالتر فردوسی بود). "رافضی" معتزلی مشرب يا بايد به زيديه معنا شود و يا امامی مذهبان با گرايشات معتزلی که می دانيم هر دو گروه آن زمان در خراسان و به ويژه نيشابور تعدادشان کم نبود. فراموش نکنيم که شيخ طوسي، همشهری فردوسی درست همان سال هایی که فردوسی در کار شاهنامه بود در اين شهر رشد و نمو کرد و در نيشابور نزد عالمان امامی فقه و حديث و کلام فرا می گرفت. اين ترکيب "رافضی" و "معتزلی" نمی تواند اشاره به اسماعيليه باشد و چنانکه گفتم در آن دوران دشمنان اسماعيليه آنان را باطنی و قرمطی می خواندند و حتی از تعبير اسماعيلی هم استفاده نمی کردند. مرحوم زرياب در مقاله خود نوشته اگر واعظ طوس مانع از تدفين فردوسی شد به دليل اين بود که او را اسماعيلی و باطنی می دانست؛ چرا که اهل سنت اماميه و زيديه را خارج از مسلمانی نمی دانند و بنابراين طبعا نبايد واعظی سنی مذهب مانع از تدفين او در قبرستان مسلمانان شود. اين نظر درست نيست. رفتار آن واعظ هرچه بود خارج از اصول بود و از اين رفتارهای بی اصول کم در تاريخ اتفاق نيافتاده است. اين نمی تواند قرينه ای باشد بر اسماعيلی بودن فردوسی.
مرحوم زرياب در مقاله پيشگفته و بر اساس شماری از ابيات ديباچه شاهنامه و تحليل محتوای دکترينال آن به اين نتيجه رسيده اند که فردوسی اسماعيلی مذهب بود و از فلسفه تنزيهی نوافلاطونی آنان تبعيت می کرد. استاد زرياب برای اثبات نظر خود ناچار شده اند شماری از ابيات اين ديباچه را الحاقی بدانند و ترتيب ابيات را هم به شيوه ای اجتهادی و در مخالفت با نص صريح نسخه های خطی شاهنامه تغيير دهند. طبعا اين کار اجتهاد در مقابل نص است. وانگهی بيشتر آنچه استاد زرياب در تحليل خود ارائه کرده اند توجه به منظر تنزيهی فردوسی است در مباحث توحيدی و خلقت. آنچه فردوسی در اين ابيات گفته به سادگی برای مذهب تنزيهی اماميه و زيديه هم قابل گسترش است و منحصر به اسماعيليه نيست. آنچه هم درباره خرد و جان و هستی در اين ابيات هست و استاد زرياب به دقت مورد بررسی قرار داده اند به سختی می تواند تنها ناظر به فلسفه نوافلاطونی اسماعيليان باشد. به نظر من تفسير خرد و جان در اين ابيات به ترتيب به عقل کلی و نفس کلی مستلزم تکلف بسيار است. از ديگر سو، در اين ابيات با وجود آنکه از خرد سخن رفته از سهم هدايت الهی به واسطه امام که نقطه محوری تفکر اسماعيليان است چيزی ديده نمی شود. برعکس شاهنامه ابيات زيادی در ستايش مطلق خرد انسانی و جايگاه آن در تشخيص حق از باطل دارد که درست بر خلاف ديدگاه اسماعيليه از ديرباز است که خرد را در هدايت به توحيد و معرفت محتاج تعليم امام معصوم می دانند. باری در اينکه فردوسی شيعی مذهب بوده هيچ ترديدی نيست و به نظر می رسد با توجه به آنچه گذشت دور نيست که بر مذهب امامی باشد (احتمال زيدی بودن او اصلا مرجح نيست) اما اسماعيلی خواندن او به دلائل متعددی که گذشت و از جمله ابيات زير در ستايش مطلق خرد بی اشاره به موضوع جایگاه امام معصوم کاملا غير محتمل است:
کنون ای خردمند ارج خرد بدین جایگه گفتن اندرخورد
خرد بهتر از هر چه ایزدت داد ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد بهر دو سرای
ازو شادمانی و زویت غمیست وُ زویت فزونی و هم زو کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان نباشد همی شادمان یکزمان
چه گفت آن سَخُنگوی مرد از خرد که دانا ز گفتار او بَرخورد
کسی کو خرد را ندارد به پیش دلش گردد از کردهٔ خویش ریش
هُشیوار دیوانه خواند وُرا همان خویش بیگانه داند وُرا
ازویی بهر دو سرای ارجمند گسسته خرد پای دارد به بند

نکته پايانی که بايد اينجا متذکر شوم اين است که تأکيد فردوسی در ابيات ديباچه بر الهيات تنزيهی به نظر می رسد پاسخ و واکنشی باشد به تفکر مذهبی و تشبیهی کراميه که می دانيم در دربار محمود از نفوذ زيادی برخوردار بودند. احتمالا همين عوامل کرامی مذهب دربار محمود که اتفاقا با شيعيان هم سر دشمنی داشتند موجبات بی مهری به فردوسی و شاهنامه او را از سوی محمود غزنوی فراهم کردند. بسياری از اتفاقات سياسی دربار محمود و از جمله رقابت هایی که در بالا بدان اشاره شد بی ارتباط با نزاع های کراميه و مخالفانشان در دربار محمود نبود و از اين منظر هم قابل تحليل است. کراميه دل خوشی از شاهنامه و سراینده اش نداشتند.
اسماعيليه و قاضي عبد الجبار معتزلی

ری در سده های ميان سوم تا ششم قمری يکی از مراکز فعال دعوت و حضور جامعه اسماعيلی بود. در همين دوران معتزله هم حضوری فعال در ری داشتند. زيديه هم در اين شهر فعال بوده اند. اسماعيليان ايران دست کم در ری و همچنين در بخشی از شمال ايران از نزديک با زيديه ارتباط داشته و گاهی نزاع هایی سياسی و دينی در بين آنها وجود داشته. اين موجب می شد که طرفين چه در ری و چه در شمال ايران (و حتی در خراسان) بر عليه يکديگر رديه هایی بنويسند. در اين رديه ها طرفين ديدگاه های الهياتی همديگر را رد می کرده اند. حميد الدين کرماني در نوشته هايش به نقد مستقيم امامان زيدی معاصرش هم پرداخته و به طور خاص معاصرش المؤيد بالله هاروني را در کتاب المصابيح في اثبات الامامة به اسم نام می برد و او را شايسته امامت نمی داند. او بخشی از فتاوی هاروني را که در رابطه با اسماعيليه بود در رساله ای مستقل رد کرد که چاپ هم شده. حميد الدين در کتاب هايش به نقد معتزله هم در کنار زيديه پرداخته. او حتی بزرگترين متکلم معتزلی معاصرش قاضي عبد الجبار را می شناخته و آرايش را در کتابی با عنوان النقد والالزام رد کرده بود. ظاهرا از اين کتاب نسخه ای موجود نيست. کرماني از اين مطلب در اثر ديگرش، الأقوال الذهبية (ص 95) ياد کرده. از اين کتاب معلوم می شود که در النقد والالزام او آرای کلامی و طبيعی عبد الجبار را مورد رد و انتقاد قرار داده بوده. تا آنجا که به خاطر می آورم اين تنها جایی است که از قاضي عبد الجبار در آثار اسماعيليه يادی شده است.