قناة

یادداشت های حسن انصاری

یادداشت های حسن انصاری
5.6k
عددالاعضاء
1,963
Links
163
Files
17
Videos
1,277
Photo
وصف القناة
پاسخی به پژوهش وداد قاضي درباره اصالت عهد مالک اشتر (1)

عهدنامه ای که معروف است حضرت امير (ع) به مالک اشتر هنگام اعزام او به مأموريت مصر صادر كرده و نسخه ای از آن در نهج البلاغه شريف رضي آمده پرسشهایی چند را تاکنون در ميان محققان دامن زده است. مهمترين آن مربوط است به مقاله ای از وداد قاضي که اصالت این متن را به کلی زير سؤال برده و معتقد است اين عهدنامه، يعنی متنی که در نهج البلاغه ديده می شود صورت اصلاح شده متنی است که مهدي عبد الله (عبيد الله) فاطمي به دليل مشکلاتی که پس از کشتن ابو عبد الله شيعی گريبانگيرش شد با همياری قاضيش افلح بن هارون فراهم کرد و متن آن به پيامبر و يا حضرت امير منسوب گرديد و بعداً در کتاب دعائم الاسلام قاضي نعمان، فقيه معروف اسماعيلی به وديعت گذارده شد. او معتقد است که مقدمه متن موجود از اين عهدنامه که در کتاب دعائم الاسلام ديده می شود و در آنجا اصلاً و به کلی سخنی از مالک اشتر و مأموريت او نيست و حتی در انتساب آن به حضرت امير و يا پيامبر اکرم ترديد ابراز شده به روشنی گواه آن است که بايد اين متن در مغرب و در رابطه با داستان ابو عبد الله شيعی و مناسباتش با مهدي فاطمي نوشته شده باشد. متن موجود در دعائم الاسلام البته تفاوتهای زيادی با متن موجود در نهج البلاغه دارد و تمایزهای آشکاری با آن در موضوعاتی قابل اعتناء از لحاظ تحولات متنی دارد و از جمله آنکه متن نهج البلاغه مقدمه متن موجود در دعائم الاسلام را ندارد. وداد قاضي معتقد است که يا خود شريف رضي و يا شخصی واسطه در متن موجود در دعائم الاسلام و يا منبعی ديگر که آن متن را نقل کرده بوده به قصد واقعی جلوه دادن انتساب آن به حضرت امير و در عين حال برای جلوه دادن آن به عنوان عهدنامه حضرت به مالک اشتر تصرفاتی آگاهانه و روشمند کرده تا آن را متناسب با موضوع آن کند. وداد قاضي بحثی مفصل را دنبال می کند تا نشان دهد این تصرفات چگونه است اما در نهايت همو اضافه می کند که اين تصرفات باز به گونه ای است که ماهيت متمايز متن موجود در کتاب دعائم الاسلام را نتوانسته به طور ريشه ای تغيير دهد و متناسب با زمان امام نخستين شيعيان کند چرا که به روشنی در همين متن نهج البلاغه مواردی است که آشکارا متناسب با آن زمان نيست و در آن مسائلی بحث شده که ادله قطعی تاريخی نشان می دهد آن مسائل هنوز در زمان آن حضرت مطرح نبوده است.

ما در طی چند يادداشت نظريه وداد قاضي را ابطال خواهيم کرد و نا تمام بودن استدلال های او را نشان خواهيم داد.

قبل از هر چيز يکی از نکاتی که او در مقاله اش گفته را اينجا بررسی می کنيم: او در مقدمه مقاله اظهار داشته که جایی که اين عهد در دعائم قاضي نعمان نقل شده متناسب با فصل مورد نظر نيست. قاضي نعمان اين عهد را در اوائل کتاب الجهاد دعائم نقل کرده در حالی که به نظر وداد قاضي موضوع اين عهدنامه ارتباطی با کتاب الجهاد ندارد. روشن است خانم وداد قاضي اين نکته را مورد غفلت قرار داده که کتاب الجهاد در سنت فقهی قديم کتاب السير خوانده می شد و معمول فقهاء اين بود که در کتاب السير مباحث مربوط به امامت و حکومت و احکام سلطانی را مطرح کنند. عنوان کتاب السير هم به همان موضوع سير ائمه مربوط بود و از آنجا که جهاد را از مهمترين وظائف امام می دانستند آن را در کتاب السير به بحث می گذاشتند؛ جایی که سيره/سير امام (ائمه) و احکام آنان را در جنگ و صلح و تعامل با محاربين و بغات و غيره و امور مرتبط با اين قبيل مسائل را در طی آن مطرح می کردند. بدين ترتيب فقيهان در آغاز کتاب السير (کتاب الجهاد) معمولا بابی را باز می کردند درباره امامت و احکام سلطانی و شرايط امامت و اوصاف امام و از اين قبيل. علت اينکه قاضي نعمان در دعائم ذيل کتاب الجهاد، متنی با ريشه مشترک با متن عهد مالک اشتر را نقل کرده به اين موضوع بر می گردد چرا که در اين متن مطالب مربوط به امام و حاکم و شرايط و احکام سلطانی و از جمله در ارتباط با "رعيت" و تعامل با کارگزاران حکومتی مطرح شده. بدين ترتيب استغرابی که وداد قاضي در اين مورد کرده در جای خود نيست و قابل اعتنا نيست. اتفاقا قاضي نعمان قبل از نقل اين متن بابی را باز می کند با اين عنوان: ذکر ما يجب للأمراء وما يجب عليهم. در طی همين فصل است که متن عهد را نقل می کند. طرفه اينکه چنانکه بعدا خواهيم گفت در يکی از نسخه های کهن و سند دار عهد مالک اشتر، اين عهد به نام کتاب السير خوانده شده و همين نشان می دهد چرا قاضي نعمان آن را در کتاب الجهاد (= کتاب السير) دعائم الاسلام قرار داده است.
دنباله پاسخ به وداد قاضی (2)

وداد قاضی در مقاله بلندش در خصوص عهد مالک اشتر (نک: Wadad al-Qadi, “An Early Fatimid Political Document,” Studia Islamica 48 (1978): 71–108 ) تنها به دو روایت قاضی نعمان و شریف رضی توجه کرده و از وجود روایت این متن در سنت های روایی دیگر غفلت کرده است (البته او به چند منبع که به نظر او با سنت نقل در نهج البلاغة مرتبطند اشاره می کند منتهی به سنت های روايی مستقل توجه نمی کند). يکی از اين روايت ها مربوط است به نقل تکه ای از روايت عهد در سندی غير شيعی که نمونه آن را در المجالسه ابوبکر دينوري (اوائل قرن 4 ق) می بينيم و البته از آنجا در منابع ديگری هم نقل شده(نک: بعد از اين). اين تکه از عهد گرچه مستقيما به عنوان بخشی از عهد مالک اشتر نقل نشده اما انتساب آن به امير المؤمنين (ع) و به عنوان بخشی از عهدی به يکی از واليان حضرت در سنتی غير شيعی مدتها قبل از روايات بی سند دعائم الاسلام و نهج البلاغة را نشان می دهد. اين نقل مانند چند مورد سند ديگر که پس از اين نقل خواهيم کرد بنياد اصلی نظريه وداد قاضي در مقاله اش را فرو می ريزد:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ غَالِبٍ، نَا أَبُو حُذَيْفَةَ، عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ، عَنْ زُبَيْدٍ الْيَامِيِّ، عَنْ مُهَاجِرٍ الْعَامِرِيِّ؛ قَالَ: كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ عَهْدًا لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ عَلَى بَلَدٍ؛ [فَكَانَ] فِيهِ: أَمَّا بَعْدُ! فَلَا تُطَوِّلَنَّ حِجَابَكَ عَلَى رَعِيَّتِكَ؛ فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّيقِ، وَقِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ، وَالِاحْتِجَابُ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتُجِبُوا دُونَهُ؛ فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْكَبِيرُ، وَيَعْظُمُ الصَّغِيرُ، وَيَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَيَحْسُنُ الْقَبِيحُ، وَيُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ، وَإِنَّمَا الْوَالِي بَشَرٌ لَا يَعْرِفُ مَا تَوَارَى النَّاسُ بِهِ عَنْهُ مِنَ الْأُمُورِ، وَلَيْسَتْ عَلَى الْقَوْلِ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا صُدُوفُ الصِّدْقِ مِنَ الْكَذِبِ؛ فَتَحَصَّنْ مِنَ الْإِدْخَالِ فِي الْحُقُوقِ بِلِينِ الْحُجَّابِ؛ فَإِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَيْنِ: إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُكَ بِالْبَذْلِ فِي الْحَقِّ؛ فَفِيمَ احْتِجَابُكَ مِنْ حَقٍّ وَاجِبٍ تُعْطِيهِ، أَوْ خُلُقٍ كَرِيمٍ تُسْدِيهِ؟ ! وَإِمَّا مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ؛ فَمَا أَسْرَعَ كَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِكَ إِذَا يَئِسُوا مِنْ ذَلِكَ، مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَيْكَ مَا لَا مَؤُنَةَ فِيهِ عَلَيْكَ؛ مِنْ شِكَايَةِ مَظْلَمَةٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ؛ فَانْتَفِعْ بِمَا وَصَفْتُ لَكَ، وَاقْتَصِرْ عَلَى حَظِّكَ وَرُشْدِكَ إِنْ شَاءَ اللهُ (المجالسة وجواهر العلم ، 3/ 359).
اصل ادعای پروفسور وداد قاضی درباره عهد مالک اشتر

پيشتر گفتيم که وداد قاضي اصالت این متن را به کلی زير سؤال برده و معتقد است اين عهدنامه، يعنی متنی که در نهج البلاغه ديده می شود صورت اصلاح شده متنی است که مهدي عبد الله (عبيد الله) فاطمي به دليل مشکلاتی که پس از کشتن ابو عبد الله شيعی گريبانگيرش شد و با همياری قاضيش افلح بن هارون فراهم کرد و متن آن به پيامبر و يا حضرت امير منسوب گرديد و بعداً در کتاب دعائم الاسلام قاضي نعمان، فقيه معروف اسماعيلی به وديعت گذارده شد. او معتقد است که مقدمه متن موجود از اين عهدنامه که در کتاب دعائم الاسلام ديده می شود و در آنجا اصلاً و به کلی سخنی از مالک اشتر و مأموريت او نيست و حتی در انتساب آن به حضرت امير و يا پيامبر اکرم ترديد ابراز شده به روشنی گواه آن است که بايد اين متن در مغرب و در رابطه با داستان ابو عبد الله شيعی و مناسباتش با مهدي فاطمي نوشته شده باشد.

او همچنين به دليل شباهتهايی ميان اين متن با متن عهدنامه بسیار معروف طاهر ذواليمينين به فرزندش عبد الله که متنش در تاريخ طبري آمده بر اين باور است که به احتمال زياد نويسنده اين متن در تحرير آن نظر به عهدنامه طاهر داشته. متن موجود در دعائم الاسلام البته تفاوتهای زيادی با متن موجود در نهج البلاغه دارد و تمایزهای آشکاری با آن در موضوعاتی قابل اعتناء از لحاظ تحولات متنی دارد و از جمله آنکه مقدمه متن موجود در دعائم الاسلام را ندارد. وداد قاضي معتقد است که يا خود شريف رضي و يا شخصی واسطه در متن موجود در دعائم الاسلام و يا منبعی ديگر که آن متن را نقل کرده بوده به قصد واقعی جلوه دادن انتساب آن به حضرت امير و در عين حال برای جلوه دادن آن به عنوان عهدنامه حضرت به مالک اشتر تصرفاتی آگاهانه و روشمند کرده تا آن را متناسب با موضوع آن کند. وداد قاضي بحثی مفصل را دنبال می کند تا نشان دهد این تصرفات چگونه است اما در نهايت همو اضافه می کند که اين تصرفات باز به گونه ای است که ماهيت متمايز متن موجود در کتاب دعائم الاسلام را نتوانسته به طور ريشه ای تغيير دهد و متناسب با زمان امام نخستين شيعيان کند چرا که به روشنی در همين متن نهج البلاغه مواردی است که آشکارا متناسب با آن زمان نيست و در آن مسائلی بحث شده که ادله قطعی تاريخی نشان می دهد آن مسائل هنوز در زمان آن حضرت مطرح نبوده است. وداد قاضي البته بيشتر بر روی مسائل مربوط به نظامهای اداری و رويه های قضايی و مالی و حکومتی و نظامی تأکيد می کند و نشان می دهد که عهد نامه مالک اشتر آنچنانکه متنش در نهج البلاغة آمده نمی تواند از حضرت امير باشد. و وداد قاضي در ضمن تأکيد می کند که عهدنامه مالک اشتر متعلق به ژانری است از آداب الملوکهایی که از دوره ساسانيان وجودش گواهی شده و در دوران آغازين اسلامی نمونه های آن منتسب به اردشير پاپکان و انوشيروان به عربی ترجمه و يا بازسازی و تحرير شد. به نظر او بسياری از انديشه های موجود در اين اثر الهام گرفته از آن ژانر است، گو اينکه می پذيرد اختلافاتی هم در اين ميان هست که بر آن اساس می توان حکم کرد که اين عهدنامه نه متنی مستقيماً ترجمه شده و بازسازی شده بلکه تنها ملهم از آن ژانر ادبی است. در آغاز دوران اسلامی و به طور خاص در اواخر دوران امويان در سنت دبيری و ديوانسالاری و برخاسته از ميراث سياسی و اداری و دبيری برجای مانده از دو دولت ساسانی و بيزانس نمونه هایی در همين سنت آداب الملوکی و توصيه نامه هایی برای خليفگان و دبيران نوشته شد که نخستين نمونه های آن از عبد الحميد بن يحيی و ابن مقفع و اخلاف آنان باقی مانده و تاکنون مکرر مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است. وداد قاضي در عين حال می گوید به طور خاص متن موجود در دعائم به اين نوع ادبيات نزديکتر است و در واقع کسی / کسانی که تحرير موجود در متن نهج البلاغه را بر اساس نسخه متن کهنتر موجود در دعائم الإسلام تحرير و تنظيم کرده اند قصد داشته اند آن متن اوليه را به نحوی "اسلاميزه" کرده و رنگ و صبغه اسلامی آن را با ذکر آيات و يا احاديثی از خود امام به نقل از پيامبر و مباحث وابسته به سنت و فقه پر رنگ کنند و البته همزمان چنانکه گذشت سعی کرده اند آن متن را به گونه ای اصلاح و ويرايش کنند که به مثابه متنی از امام اول شيعيان و در خطاب به مالک اشتر جلوه کند.

ما در دنباله اين يادداشت ها نشان خواهيم داد عدم توجه وداد قاضي به پيشينه روايتی اين عهد و تحريرهای مختلف آن وی را به چنين داوری غير درستی رسانده. در واقع اشکال کار او اين است که روايت و تحرير دعائم الاسلام را نسخه اصلی متن اين عهدنامه فرض کرده که البته چنانکه نشان خواهيم داد فرضی است کاملا نادرست.
دنباله رد نظريه وداد قاضي درباره عهدنامه مالک اشتر (4) (در دو فرسته)

وداد قاضي چنانکه گفتيم به سنت های روايی نقل اين عهدنامه در متون متقدم توجه نکرده است. اين موارد را به تدريج در اين يادداشت ها معرفی می کنيم. اما قبل از هر چيز بايد به اين ضعف اساسی در مقاله او اشاره کنم که وی به روايت نسخه ای از اين عهدنامه که در تحف العقول ابن شعبه نقل شده توجه نکرده (اين کتاب مدتها قبل از چاپ مقاله وداد القاضي منتشر شده و خود کتاب هم در سنت شيعی بسيار مشهور بوده است). توضيح اينکه وداد قاضي با وجود اشاره به منابع دست دومی مانند التذکرة الحمدونية ابن حمدون و يا صبح الأعشی که متن اين عهدنامه را، دست کم بخشی قابل اعتنا از آن را نقل کرده اند اما اشاره به منبعی بسیار مهم که متن عهدنامه را متفاوت از دو روايت دعائم الاسلام و نهج البلاغه تماماً نقل کرده يعنی متن کتاب تحف العقول ابن شعبه حرّاني ندارد. متن تحف العقول با متن دعائم الاسلام تمايزهای روشن دارد و در واقع در خانواده روايت موجود در نهج البلاغه است با اين تفاوت که بايد گفت که متن موجود در نهج البلاغه بسان گزيده ای از آن است و مواردی در متن تحف العقول ديده می شود که در متن روايت شده در نهج البلاغة ديده نمی شود. اينکه آيا متن شريف رضي اصالت دارد و يا متن بزرگتر تحف العقول نکته ای است که در دنباله به آن خواهيم پرداخت منتهی مهم اين است که بدانيم اين دو متن از يک خانواده به حساب می آيد. اينکه شريف رضي دقيقاً از طریق چه منبعی به متن عهدنامه دسترسی داشته بر ما روشن نيست. این احتمال که او تحف العقول را ديده باشد تقريبا منتفی است چرا که اين کتاب در زمان او در بغداد از شهرت برخوردار نبوده. منبع تحف العقول هم معلوم نيست، اما ابن شعبه نويسنده کتاب، چنانکه از آثارش می دانيم به منابع بسياری در ميراث حديثی شيعی دسترسی داشته است. شايد او اين متن را در حلب جایی که زمانی در آنجا بوده يافته است. به هرحال شباهت دو روايت نهج البلاغه و تحف العقول (با وجود اينکه متن تحف العقول بندهایی از عهد را دارد که در نسخه شريف رضي نيست) و اختلاف همزمان و مشابه آن دو با روايت و نسخه دعائم الاسلام احتمالا به دليل اين است که شريف رضي و ابن شعبه به يک سنت مشترک نقل کتاب دسترسی داشته اند. حال آيا نسخه شريف رضي اصيل است و در واقع اضافات نسخه تحف العقول موارد الحاقی به متن است که بعدا به آن روايت مشترک افزوده شده و يا اينکه نسخه ابن شعبه اصيل است و شريف رضي صرفا گزيده ای از آن متن را در نهج البلاغة قرار داده موضوعی است که بعدا به آن خواهيم پرداخت. اما در اين ترديدی نيست که اين دو نسخه (يا در واقع يک نسخه) با نسخه و تحرير دعائم الاسلام تفاوت جوهری دارد و نمی توان داوری درباره آن را به داوری درباره نسخه های نهج البلاغة و تحف العقول تعميم داد.
در واقع ايراد اصلی کار وداد قاضي همين است: او با توجه به تقدم دعائم الاسلام تصور کرده که روايت مغربی (به تعبير او؛ يا همان تحرير دعائم الاسلام) تحرير اصلی است و نسخه نهج البلاغة که آن را سنت عراقی می خواند و آن را مربوط به اواخر سده چهارم می داند (برخلاف دعائم که آن را مربوط به اوائل اين قرن قلم می زند) تنها تحرير مجدد و پرداخته شده ای از نسخه متقدم است که با هدف نسبت دادن آن به حضرت امير (ع) روی آن کار شده و حک و اصلاحات و حذف هایی در آن صورت گرفته. حال دست کم با توجه به روايت تحف العقول روشن است که اين نظر وداد قاضي از اعتبار ساقط است. ما قبل از اين گفتيم که اصل عهد مالک اشتر در سنت های روايی کهنتری نقل شده و اين روايات مورد توجه وداد قاضي قرار نگرفته است. منتهی همين متن تحف العقول هم به تنهایی نشان می دهد نظريه وداد قاضي معتبر نيست. چرا که مسلما نويسنده تحف العقول کار قاضي نعمان را در هنگام تأليف کتابش در دست نداشته است. نخست اينکه او معاصر قاضي نعمان است. ثانيا: او ارتباطی با اسماعيليه و کتاب دعائم الاسلام نداشته و اصلا به احتمال قوی قاضي نعمان را مطلقا نمی شناخته است. روایت او متفاوت با روايت منقول در دعائم الاسلام است. بنابراين مسلما عهد مالک اشتر قبل از دعائم الاسلام و قبل از دوران قاضي افلح بن هارون و عبد الله مهدی وجود داشته و به امير المؤمنين (ع) منسوب بوده است؛ اين انتساب نه کار قاضي نعمان است و نه چنانکه وداد قاضي می گويد کار نويسندگانی عراقی که بعدا در روايت و متن آن عهد دست برده و آن را با تغييراتی به حضرت امير و به عنوان عهد مالک نسبت داده اند. دست کم بر اساس متن تحف العقول می توان گفت که اين عهد از نيمه اول قرن چهارم به حضرت امير (ع) و به عنوان عهد مالک اشتر منسوب بوده است. بر اساس اسناد ديگر معلوم است تاريخ اين انتساب بسی قديمتر است (نک: دنباله اين يادداشت ها).
باری اگر ايراداتی به نقل قاضي نعمان وارد است و نقل او بندهایی دارد که با دوران حضرت امير (ع) سازگار نيست و متأثر از ادب سياستنامه نگاری ساسانی است بايد آن را مشکل متن قاضي نعمان دانست و نه روايت نهج البلاغه از آن. در دنباله اين موضوع را بيشتر مورد بررسی قرار خواهيم داد.
منابر اهل وعظ در تفسير و ادب "مجالس نويسی"

در طول تاريخ تمدن اسلامی کسانی که در کار مجلس تذکير و وعظ بوده اند به تفسير قرآن اهتمامی خاص داشتند. معمولا مجالس تذکير با ذکر آياتی از قرآن آغاز می شد و در مقام تفسير آن به نقل احاديثی و نکاتی ادبی و گاه نقل حکايتی و قصه ای اهتمام می شد. گاهی صبغه تفسيری مجالس قوی تر بود و در واقع شباهت به مجالس درس تفسير داشت. طبعا مجالس وعظ هر واعظی را مستمعان نمی نوشتند. بستگی به جايگاه علمی واعظ داشت. اگر او خود شاگردانی داشت که ملتزم به مجالس درس او بودند احتمالا صورت بسياری از مطالب به نحوی از سوی شاگردان تدوين می شد. اين نوع مجالس با مجالس املاء های رسمی تر که جنبه درسی داشت فرق می کرد. نمونه اخير را مثلا بايد در مجالس درسی تفسير شريف مرتضی ديد که حاصل آن امالی اوست که بيشتر مجالسی است در تفسير قرآن. گاهی هم خود واعظ و صاحب مجالس مطالب خود را قبل و يا بعد از مجلس می نوشت و کتابی فراهم می کرد. اگر قبل از ايراد مجالس وعظ نوشته می شد معمولا از آن به عنوان دفتری استفاده می شد که بر اساس و الگوی آن در مجالس وعظ خود آن واعظ و مذکّر و يا ديگران استفاده می شد (نمونه، مجالس خرگوشی به نام اللوامع).

قاضی ابوبکر ابن العربی مجالس تفسير زيادی داشت که آن را در مجالس عمومی ايراد می کرد و از آن دفاتر زيادی هم توسط شاگردان و ديگران فراهم شده بود. چنين می نمايد که برای آنچه فراهم می شد به عنوان کتاب نامی هم گذارده بود. اما از عبارات او که بعد از اين نقل می کنيم معلوم می شود اوراقی که از مجالس تفسيری او که شکل عمومی داشت فراهم شده بود هيچ گاه صورت کتابی مدون را به خود نگرفته بود؛ با اينکه او خود چنانکه گفتیم برای آن نامی هم پيشنهاد کرده بود. دليلش اين بود که اين مجالس در طی بيش از بيست سال تداوم داشت و از آن دفاتر بسيار فراهم شده بود اما هيچ گاه از نظر خود او نگذشته و حاصل آن مجالس نويسی ها به تأييد نهایی او به منظور تدوين در بين الدفتين قرار نگرفته بود. اين مثلا برخلاف مورد امالي شريف مرتضی است که حاصل آن مجالس در نهايت از نظر او گذشته و به تأييد او رسيده بود و می دانيم که حتی آن را بعدها بر او می خوانده اند و نسخه نهایی شده ای داشت (در مورد امالی های حديث هم اين قضيه عموما صادق است: می دانيم که امالي شيخ طوسي را خود او بعدها در نجف به صورت تدريس دوباره در مجالس خود املای مجدد می کرد). تفاوت چنانکه گفتم بيشتر بدين دليل بود که مجالس مرتضی مجالسی در شکل تدريس علمی بود و نه صرفا مجالسی برای وعظ و تذکير.

ابن العربي بعدها در چند کتاب و از جمله کتاب القبس في شرح الموطأ در مقدمه باب تفسير به اين مجالسش اشاره کرده. از عبارات او می توان تا اندازه ای با ادب مجالس در تمدن اسلامی آشنایی حاصل کرد:
"هذا كتاب التفسير أرسل مالك رضي الله عنه كلامه فيه إرسالاً فلقطه أصحابه عنه ونقلوه كما سمعوه منه ما خلا المخزومي، فإنه جمع له فيه أوراقاً فألفيناها في دمشق في الرحلة الثانية فكتبناها عن شيخنا أبي عبد الله المصيصي الأجل الأمين المعدل وكان كلامه رحمه الله في التفسير على جملة علوم القرآن فنظمنا كل علم في سلكه ونظمناه في نظيره فما كان من قبيل التوحيد ذكرناه في المشكلين وما كان من قبيل أحكام أفعال المكلفين ذكرناه في أحكام القرآن وما كان من الشذور المنثورة والفوائِد المتفرقة رأينا أن نورد منه ها هنا نبذاً اقتداءً به رضي الله عنه في الجامع حيث ألف أبوابه أنواعاً متفرقة وحتى يكمل التصنيف بجميع معانيه إذ كتاب التفسير من جملة أبواب التصنيف بل جله وإن كان تفسير القرآن أمراً لا يطاق وما تعرض له أحد فاستقل به خلا محمَّد بن جرير فإنه قرأه وأتمه ومن جاء بعد ذلك فهو عيال عليه فيه ومتمم حيال وقد كنا أملينا فيه في كتاب أنوار الفجر في عشرين عاماً ثمانين ألف ورقة وتفرقت بين أيد الناس وحصل عند كل طائفة منها فن وقد ندبتهم إلى أن يجمعوا منها ولو عشرين ألفًا وهي أصولها التي يبنى عليها سواها وينظمها على علوم القرآن الثلاثة التوحيد الأحكام التذكير إذ لا تخلو آية منه بل حرف عن هذه الأقسام الثلاثة إلَّا أن فساد الزمان بمواصلة الإخوان ومصاولة الأقران وضرورة المعاش والرياش الملازمة للإنسان قواطع تقي المتاع وتقطع أسباب الامتاع وقد كنا عوتبنا في إعراضنا عن مجموع في تفسير القرآن يثلج حرارة الصدور ويفرج عن حزازات المصدور فاعتذرت فما قبل عذري وقيل لي قد شاهدناك تملي فيه في نيف على عشرين عاماً ما لَوْ سطر لملأ النشر وعجز عن تحصيله البشر فقلت كان ذلك والشباب بنضارته والعمر في عنفوانه. فأما الآن فقد وليا فقد وليت معهما وهذا أوان تفريض فكيف أحاول أن أجمع تحقيقي فألح ولج والمثل السائِر من لج حج فحررت مائة ورقة قانوناً في التأويل لعلوم التنزيل تأخذ بصبغ الشادي وتثير الهمم للبادي فمن وجده فليأخذ به فإنه لباب الألباب وشارع عظيم إلى كل باب فأما الآن فنستبيح بنكت في هذا الإملاء يناسبه في العجالة وأرجو ألا يكون ضغثاً على أبالة ولي فيها مقاصد الله عليم بها معظمها التنبيه على مقدار مالك في العلوم وسعة باعه فيها في الفهم والتفهيم (ص1047 تا 1048؛ نيز نک: أحكام القرآن ، ج 1 ص 470 ، ج 3 ص 1415، 1439، ابن جزي الكلبي في التسهيل ، 1/ 10).
او خود در احکام القرآن هم از آن به "مجالس أنوار الفجر " ياد می کند ( ج 2 ص 792 : وقد كنا تكلمنا عليها في مجالس أنوار الفجر أزمنة كثيرة ، ثم أنعم الله بأن أخرجنا نكتها المقصودة من الوجهين جميعا في كتاب : الأمد الأقصى )؛ و يا "امالي أنوار الفجر" (نک: ج 3، ص 1530: "... وهي كثيرة بيناها في أمالي أنوار الفجر" ) .

ابن العربي در اينجا می گويد حاصل مجالس تفسير او هشتاد هزار برگ بوده. اين البته تخمين و حدس او بود و حتما در آن اغراق بسیار است. از دنباله عباراتش معلوم است که اصلا شايد بسياری از آن مجالس حتی بر کاغذ نيامده بود. او تنها احتمال می داد اگر حاصل آن همه مجلس فراهم می شد چنين کتاب بزرگی به دست می آمد. اينکه چه مقدار آن فراهم شده بود را احتمالا خود او هم نمی دانست.
بعيد نيست شاگردان نکات تفسيری او را در حاشيه های مصاحف قرآن های خود می نوشتند و بدين ترتيب او از 80 هزار برگ سخن می گويد. می دانيم که بسياری از تفاسير قرآن را بر حاشيه مصاحف قرآن می نوشته اند. در تفاسير زيدي نمونه آن "تفسير کتاب الله" است که چاپ عکسی آن منتشر شده و همچنين تفسير فضل الله راوندي به نام الکافي في التفسير که نسخه آن در کتابخانه مجلس هست و اخيرا در جایی، اگر اشتباه نکنم، ديدم که بناست به زودی منتشر شود.
Forwarded From یادداشت های حسن انصاری
اعجاز القرآن آيا نوشته ابوبکر باقلاني است؟ (در دو فرسته)

الآن ده ها سال است کتابی به نام ابوبکر باقلانی مکرر منتشر می شود و در مطالعات مختلف به آن استناد می شود در حالی که گواهی روشنی بر اينکه اين کتاب از اوست در دست نيست. کتاب اعجاز القرآن را همه ما می شناسيم اما آيا واقعا اين کتاب از باقلانی است؟ من ترديد دارم. باقلانی تا آنجا که من ديده ام در هيچ يک از آثارش به اين کتاب ارجاع نمی دهد. او معمولا در کتاب هايش به آثار ديگر خود دائما ارجاع می دهد. او يک کتاب درباره دفاع از قرآن در برابر طاعنان دارد که نامش الانتصار است. مجلد اول اين کتاب در نسخه ای موجود است و منتشر شده. بخشی از مجلد دوم آن هم در سال های اخير کشف شد. من ارجاعی به اعجاز القرآن در اين کتاب نديدم. با وجود اينکه در قسمت منتشر نشده اين کتاب بحثی کوتاه مرتبط با برخی مباحث اعجاز القرآن وجود دارد اما باقلاني در آن به کتاب مستقلش درباره اعجاز القرآن ارجاع نمی دهد. مهمترين کتاب کلامی باقلاني هداية المسترشدين است که از آن نسخه های چندی باقی است و البته اين نسخه ها همه متن کتاب را پوشش نمی دهند. بخش مهمی از اين کتاب درباره اعجاز قرآن است اما باقلاني باز در اين کتاب به اين اثر مستقل ارجاع نمی دهد. همه اينها کافی است تا درباره اصالت انتساب اين متن به باقلانی شک کنيم.

در خود متن کتاب اشاره ای به نام نويسنده نرفته و نسخه کهنسال ظاهريه اين کتاب که الآن جلوی چشم من است اين اثر را به باقلانی نسبت نمی دهد و شخصی ديگر را به عنوان نويسنده کتاب نام می برد (اين اطلاع روی برگ نخست کتاب آمده و با خطی متأخر از اصل کتابت کهنه نسخه است). از اين نسخه در مهمترين چاپ انتقادی اين اثر استفاده نشده.

اينکه نويسنده اين کتاب کيست بر من روشن نيست. اما سبک نوشتاری اين کتاب هيچ شباهتی با آثار باقلاني ندارد. نويسنده در اين کتاب به عنوان يک متکلم زبردست خود را نشان نمی دهد. بلکه به وضوح متن کتاب نشان می دهد که او در علم کلام به نوشته های متکلمان ديگر اعتماد داشته. البته يکجا از کتابش در اصول ياد می کند که با توجه به پيش زمينه بحث معلوم است منظور کتابی در دانش اصول فقه است. عبارت او از اين قرار است:

واعلم أن من قال من أصحابنا: إن الاحكام معللة بعلل موافقة لمقتضى العقل - جعل هذا وجهاً من وجوه الإعجاز، وجعل هذه الطريقة دلالة فيه، كنحو ما يعللون به الصلاة، ومعظم الفروض وأصولها.ولهم في كثير من تلك العلل طرق قريبة، ووجوه تستحسن.وأصحابنا من أهل " خراسان " يولعون بذلك، ولكن الأصل الذي يبنون عليه عندنا غير مستقيم.وفي ذلك كلام يأتي في " كتابنا في الأصول" (ص 47).

جای ديگری از کتاب نويسنده به نيتش برای تأليف کتابی درباره معانی قرآن اشاره می کند (اشاره ای هم به کتابی شبيه الانتصار دارد) و همانجا باز سبک بيانش نشان می دهد که او در مقام يک متکلم زبردست مانند باقلانی نيست. باقلاني کتابی درباره معانی قرآن ظاهرا نداشته است. عبارت او چنين است (ص 246):

الكلام على مطاعن الملحدة في القرآن مما قد سبقنا إليه، وصنف أهل الأدب في بعضه، فكفوا، وأتى المتكلمون على ما وقع إليهم، فشفوا، ولولا ذلك لاستقصينا القول فيه في كتابنا. وأما الغرض الذي صنفنا فيه في التفصيل والكشف عن إعجاز القرآن ، فلم نجده على التقريب الذي قصدنا، وقد رجونا أن يكون ذلك مغنيا ووافيا.وإن سهل الله لنا ما نويناه: من إملاء " معاني القرآن " ذكرنا في ذلك ما يشتبه من الجنس الذي ذكروه، لأن أكثر ما يقع من الطعن عليه، فإنما يقع على جهل القوم بالمعاني، أو بطريقة كلام العرب. وليس ذلك من مقصود كتابنا هذا، وقد قال النبي صلى الله عليه / وسلم: " فضل كلام الله على سائر الكلام كفضل الله على خلقه " .وقد قصدنا فيما أمليناه الاختصار، ومهدنا الطريق، فمن كمل طبعه للوقوع على فضل أجناس الكلام استدرك ما بينا.

در اين کتاب باقلاني رواياتی را به نقل از صاحب بن عباد می آورد که شک ما را همين امر درباره انتساب اين کتاب به باقلاني دو چندان می کند. ارتباط باقلاني با صاحب بن عباد در جای ديگری ثبت نشده و هيچ گاه تا آنجا که من می دانم روايتی از او در آثارش نقل نکرده. به هر حال در اين کتاب نويسنده مکرر از صاحب بن عباد و ابو احمد عسکري رواياتی را نقل می کند (روايت باقلاني از ابو احمد عسکري هم تا آنجا که می دانم در هيچ کتاب ديگری از باقلاني گواهی نشده).
يک نمونه روايتش از صاحب بن عباد اينجاست (ص 219):

سمعت الصاحب إسماعيل بن عباد يقول: سمعت أبا الفضل بن العميد يقول: سمعت أبا مسلم الرستمي يقول: سمعت البحتري يذكر أن أجود شعر قاله: أهلا بذلكم الخيال المقبل قال: وسمعت أبا الفضل بن العميد يقول: أجود شعره هو قوله: في الشيب زجر له لو كان ينزجر قال: وسئلت عن ذلك؟ فقلت: البحتري أعرف بشعر نفسه من غيره.
Forwarded From یادداشت های حسن انصاری
... با اينکه از خيلی قديم کتاب اعجاز القرآن را به باقلاني نسبت داده اند اما می تواند اين انتساب ناشی از انتساب نادرست اين نسخه مجهول المؤلف از ديرباز به او باشد. من ان شاء الله تلاش می کنم در تحقيقات آينده راه حلی برای اين معما پيدا کنم. آنچه مسلم است متن کتب اعجاز القرآن به ساير نوشته های باقلاني شباهت ندارد.
مقالة صغيرة کتبتها حول نسبة کتاب إعجاز القرآن إلی الباقلاني 👆