قناة

یادداشت های حسن انصاری

یادداشت های حسن انصاری
5.6k
عددالاعضاء
1,963
Links
163
Files
17
Videos
1,277
Photo
وصف القناة
ابن الشجري، عالم امامی مذهب فراموش شده

ابن الشجري، أبو السعادات هبة الله بن علي بن محمد بن حمزة بن علي العلوي الحسني (د. 542 ق)، اديب و شريف برجسته بغدادی آثار مهمی در ادب و امالی ادبی دارد. با وجود آنکه چندين کتاب تاکنون از او در ادب منتشر شده و از همه مهمتر امالی و همچنين الحماسه ای که تنظيم کرده با اين وصف مذهب او به عنوان عالمی امامی کمتر مورد توجه محققين شيعه قرار گرفته. او در روايت امالي مرتضی هم سهم مهمی دارد. شرح حال او در منابع مختلف هست و از جمله منتجب الدين او را در فهرست چنين معرفی کرده:

السيد هبة الله بن على بن محمد بن هبة الله حمزة الحسنى أبو السعادات.
فاضل، صالح، مصنف " الامالى " شاهدت غير واحد قرأها عليه.

مناسب است کتابی ويژه درباره او با توجه به تمامی منابع احوال و همچنين بررسی آثار موجودش با عنايت به مذهبش نوشته شود.
مربوط به نوشته بالا. يکی از آثار او که هنوز منتشر نشده
انتقاد معافی بن زکريا النهرواني، فقيه و محدث و اديب برجسته سده چهارم نسبت به مدعيان علم قدرت پرست دورانش

در مقدمه کتاب ارزشمندش با عنوان: الجليس الصالح الكافي والأنيس الناصح الشافي

وَقد تجشمت إملاء هَذَا الْكتاب على مَا خلفته ورائي من طول السنين، حصلت فِيهِ من عشر التسعين، مَعَ ترادف الهموم وتكاثف الغموم، ومشاهدة مَا أَزَال مرتمضاً بِهِ، وممتعضاً مِنْهُ لفساد الزَّمَان وانتكاسه، وَعَجِيب تقلبه وانعكاسه، واختلاطه وارتكاسه، وَوَضعه الْأَعْلَام الرفعاء، وَرَفعه الطغام الوضعاء، فقد أحل الأراذل مَحل الأفاضل، وَأعْطى السَّفِيه الأخرق حَظّ النبيه الْعَاقِل، وَصرف نصيب الْعَالم إِلَى الْجَاهِل، وصير النَّاقِص مَكَان الوافر الْكَامِل، وَالرَّاجِح الْفَاضِل، وَقدم على الْعلم المبرز الغفل الخامل، وَلَقَد قلت فِي بعض مَا دفعت إِلَيْهِ، وامتحنت بِهِ، حِين منعت النّصْف، وحملت على الْخَسْف، حَتَّى انقدت للعنف، وأصبحت عِنْد الْغَلَبَة والعسف... وَأَرْجُو أَن يُغير الله مَا أَصْبَحْنَا مِنْهُ ممتعضين، وأمسينا مَعَه مرتمضين، ويشفي صُدُور قوم مُؤمنين، وَيذْهب غيظ قُلُوب الأماثل من الْعلمَاء المبرزين، فقد بلغ مِنْهُم مَا يرَوْنَ من تَقْدِيم الأراذل الضلال، والأداني الْجُهَّال، حَتَّى صدرُوا فِي مجَالِس علم الدَّين، وَقدمُوا فِي محافل وُلَاة أُمُور الْمُسلمين، وصيروا قُضَاة وحكاماً ورؤساء وأعلاماً، دون ذَوي الأقدار، وأولي الشّرف والأخطار، وَكثير مِمَّن يشار إِلَيْهِم مِنْهُم لَا يفهم من كتاب الله آيَة، وَإِن تعَاطِي تلاوتها لحن فِيهَا، وأتى بِخِلَاف مَا أنزل الله مِنْهَا، وَلَا كتبُوا سنة من سنَن رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسلم وَلَا دورها، وَإِن تكلفوا ذكرهَا أحالوها، وآتو بهَا على غير وَجههَا، وَلَا عرفُوا شَيْئا من أَبْوَاب الْعَرَبيَّة وتصريفها، وَلَا لَهُم حَظّ من الفلسفة وأجزائها، وَمَعَ هَذِه فقد اتّفق لبَعْضهِم من فريق قد شدا من الْعلم طرفا، ونال مِنْهُ حظاً، عدد يعظمونه ويغلون فِي تَعْظِيمه وتقديمه على أنفسهم، وَإِن كَانَ أَسْوَأ حَالا وأخفض عقلا مِنْهُم، كَمَا عبد الْأَصْنَام من هُوَ أَعلَى منزلَة مِنْهَا بِالْحَيَاةِ وَالْقُدْرَة، وَالْعلم والمعرفة، والبطش وَالْقُوَّة، وَالتَّصَرُّف وَالْحِيلَة، وأقدم هَؤُلَاءِ الأغمار على الشَّهَادَة بالزور لمن وَصفنَا جَهله وسقوطه، بإضافتهم إِلَيْهِ من الْعلم بِمَا هُوَ أَجْهَل النَّاس بِهِ، وأبعدهم من مَعْرفَته لميلهم إِلَى بعض ضلالاته، وأنسهم بِكَثِير من خساراته، وَإِن كَانَت بِخِلَاف مَا يعذرُونَ فِيهَا من مُوَافَقَته، فقد صَارُوا سخرياً مسخوراً مِنْهُم، وسخريا مسخرين لتقليد من وَصفنَا صفته، وَاسْتمرّ هَذَا الْفَرِيق الْمَغْرُور على إتباع حزب الشَّيْطَان الَّذين اغتروا بهم، وبذلوا المناصرة لَهُم وممالأتهم ومضافرتهم وإعزازهم، ومظاهرتهم وتأييدهم ومؤازرتهم، واستفزهم مَا يزخرفونه لَهُم من كَلَامهم، وَإِن كَانَ مسترذلاً، ومخطأً ملحناً، عِنْد من أَعْلَاهُ الله من أفاضل الْعلمَاء عَلَيْهِم، وأبانهم بِالْعلمِ والتفقه فِي الدَّين مِنْهُم، إِذْ أَكثر مَا يأْتونَ بِهِ من الهجر الَّذِي يُسَمِّيه قوم الهاذور ... واستنزلهم من عبارتهم مَا هُوَ من نوع هجر باعة القميحة السفوفيين، وتنميق هَذِه أَصْحَاب الْفَاكِهَة والرياحين، وهذيان أهل الْحِكَايَة والمخيلين، فَلَمَّا وَصفنَا جنحنا إِلَى الصَّبْر، واستصحبنا، الخمول رَجَاء إنعام الله بالإعانة والنصر، وَذكرت - فِي وقتي هَذَا عِنْد إثباتي مَا أثْبته من حَال ذَوي النَّقْص الَّذِي يَتَقَلَّبُونَ فِي دولة، وَإِن كَانُوا من باطلهم فِي بولة، على أَنَّهَا سَحَابَة صيف عَن قَلِيل تقشع...
اشتباهی غريب از آقای سيد کمال حيدری در فهم عباراتی ساده از شيخ طوسی (در دو فرسته)

فاضل محترم آقای سيد کمال حيدری در يک برنامه که آن را در شبکه های مجازی ديدم (السيد كمال الحيدري: نقد تراث الشيخ الطوسي الفقهي) با استناد به مقدمه شيخ بر المبسوط اظهار می دارند که شيخ فروع فقهی را از کتاب های اهل سنت داخل در فقه شيعه کرد؛ مسائلی که قبلا در فقه شيعه مطرح نبود. آنگاه ابراز می دارند که مشکل اينجا نيست بلکه مشکل اصلی که به واسطه آن معتقدند بايد به آن دليل فقه شیعه را مورد بازبينی قرار داد اين است که شيخ در اين مقدمه ابراز داشته که من در هر فرع و مسئله ای فقهی که ذکر می کنم و آن را به عنوان فتوای خودم مطرح می کنم يادی از مخالفان نمی کنم. به تعبير ديگر خود ايشان، شيخ در مقدمه مبسوط گفته که هرگاه در اين کتاب فروع برگرفته از کتب مخالفان را ذکر می کنم تعیین نمی کنم که اين فرع از مخالفين و عامه است و يا اصلا از استنباطات فقهای شيعه است. بنابراين با اين کار شيخ معلوم نيست کدام مسئله در اين کتاب اصلا برخاسته از فتوای اهل سنت است و کدام از شيعه. آقای حيدری نتيجه گرفته که بدين ترتيب معلوم نيست کدام يک از مسائل از خود شيخ و استنباطات او و يا ديگر فقهای شيعه است و کدام از مخالفان يعنی عامه (اهل سنت)؛مسائلی که اصلا ريشه اش به شيعه بر نمی گردد و صرفا از اجتهادات اهل سنت است و ربطی در اساس به فقه شيعه ندارد. بنابراين کتاب مبسوط آميخته ای است از مسائلی فقهی که ريشه بخش زيادی از آن به اهل سنت می رسد. ايشان با توجه به اين مقدمه می گويد شيخ در اينجا تصريح کرده که اگر هر جا در هر مسئله ای من مخالف باشم نظر خودم را می گويم اما هر جا مخالف نباشم سکوت می کنم و بنابراين نمی گويم که اين مسئله از اهل سنت وارد شيعه شده. در نهايت هم ايشان ابراز می دارد که بيشتر مسائل المبسوط از اين قبيل است.

آنچه آقای حيدری در اينجا گفته ناشی از درکی اشتباه از عبارات شيخ و اصطلاحات فنی آن و تک تک سطور و کلمات و عبارات شيخ است. در واقع اين استنباط آقای حيدری درست بر خلاف آن نظری است که شيخ در اينجا در نظر داشته. ظاهرا آقای حيدری در اين مقدمه به درستی منظور از مخالفين را متوجه نشده و به دنباله عبارت که شيخ می گويد انتسابات خلافات را در اينجا متعرض نمی شود بلکه در کتاب الخلاف به آن خواهد پرداخت مورد توجه قرار نداده اند. همه حرف شيخ اينجا (و در کل کتاب پر برگ المبسوط) این است که ثابت کند همه فروع فقهی را که در کتاب های اهل سنت هست می توان بر اساس مبانی فقه شيعی بدون به کار گيری قياس و اجتهاد الرأي و طرق ظنی استنباط کرد. بعد هم می گويد در اين کتاب فقط به فروع فقهی و طريق استنباط آنها از اين نقطه نظر پرداخته و تفاصيل خلافات فقهی و اسامی فقها را در جایی که خلافی فقهی وجود دارد در اين کتاب متذکر نمی شود بلکه آن را در الخلاف ذکر کرده که کتاب ديگر شيخ است. اين چه ربطی دارد به اين ادعا که بيشتر مسائل را شيخ از کتاب های فقهی اهل سنت اخذ کرده و چون هر جا که مخالفتی با آنها نداشته بنابراين بحثی هم نکرده و در عين حال اسامی مخالفان را هم نياورده بنابراين شيخ با اين کارش و با اين سخنش در واقع کاری کرده که معلوم نيست کجا را از اهل سنت گرفته و کجا را خودش استنباط کرده. فرض کنيد شيخ اصلا در کتاب خلاف خود هم اين کار را نمی کرد باز آنچه او در اينجا می گويد با استنباط اشتباه آقای حيدری متفاوت است. اصلا مگر عدم ذکر منابع خلافات فقهی و اسامی طرف های خلاف در هر مسئله ای لزوما به معنی عدم شناخت ريشه بروز و ظهور آن فرع فقهی است و يا اگر بحثی را در مخالفت با فتوایی نگفته و از مخالفان هم نامی نبرده بايد نتيجه گرفت که ما نمی دانیم اين مسئله ريشه اش به اهل سنت می رسد و يا از خود شيعه و استنباطات شيعی است؟ در مشهورترين مسائل و فروع فقهی که در همه مذاهب از همان آغاز مطرح بوده هم خلافات وجود دارد و ذکر خلافات فقهی و يا عدم آن بستگی دارد به هدف و نوع و ژانر ادبی تأليف فقهی و به آنچه ايشان استنباط کرده ربطی ندارد. وانگهی اين خلافات می توانسته در ميان خود فقهای شيعه هم باشد و منحصر در اهل سنت نيست. خودتان عبارات شيخ را بخوانيد:
أما بعد فإني لا أزال أسمع معاشر مخالفينا من المتفقهة والمنتسبين إلى علم الفروع يستحقرون فقه أصحابنا الإمامية، ويستنزرونه، وينسبونهم إلى قلة الفروع وقلة المسائل، ويقولون: إنهم أهل حشو ومناقضة، وإن من ينفي القياس والاجتهاد لا طريق له إلى كثرة المسائل ولا التفريع على الأصول لأن جل ذلك وجمهوره مأخوذ من هذين الطريقين، وهذا جهل منهم بمذاهبنا وقلة تأمل لأصولنا، ولو نظروا في أخبارنا وفقهنا لعلموا أن جل ما ذكروه من المسائل موجود في أخبارنا ومنصوص عليه تلويحا عن أئمتنا الذين قولهم في الحجة يجري مجرى قول النبي صلى الله عليه وآله إما خصوصا أو عموما أو تصريحا أو تلويحا.
وأما ما كثروا به كتبهم من مسائل الفروع. فلا فرع من ذلك إلا وله مدخل في أصولنا ومخرج على مذاهبنا لا على وجه القياس بل على طريقة يوجب علما يجب العمل عليها ويسوغ الوصول [المصير خ ل] إليها من البناء على الأصل، وبراءة الذمة وغير ذلك مع أن أكثر الفروع لها مدخل فيما نص عليه أصحابنا، وإنما كثر عددها عند الفقهاء لتركيبهم المسائل بعضها على بعض وتعليقها والتدقيق فيها حتى أن كثيرا من المسائل الواضحة دق لضرب من الصناعة وإن كانت المسألة معلومة واضحة، وكنت على قديم الوقت وحديثه منشوق النفس إلى عمل كتاب يشتمل على ذلك تتوق نفسي إليه فيقطعني عن ذلك القواطع وشغلني [تشغلني خ ل] الشواغل، وتضعف نيتي أيضا فيه قلة رغبة هذه الطايفة فيه، وترك عنايتهم به لأنهم ألفوا الأخبار وما رووه من صريح الألفاظ حتى أن مسألة لو غير لفظها وعبر عن معناها بغير اللفظ المعتاد لهم لعجبوا [تعجبوا خ ل] منها وقصر فهمهم عنها، وكنت عملت على قديم الوقت كتاب النهاية، وذكرت جميع ما رواه أصحابنا في مصنفاتهم وأصولها من المسائل وفرقوه في كتبهم، ورتبته ترتيب الفقه وجمع من النظائر، ورتبت فيه الكتب على ما رتبت للعلة التي بينتها هناك، ولم أتعرض للتفريع على المسائل ولا لتعقيد الأبواب وترتيب المسائل وتعليقها والجمع بين نظايرها بل أوردت جميع ذلك أو أكثره بالألفاظ المنقولة حتى لا يستوحشوا من ذلك، وعملت بآخره مختصر جمل العقود في العبادات سلكت فيه طريق الإيجاز و الاختصار وعقود الأبواب فيما يتعلق بالعبادات، ووعدت فيه أن أعمل كتابا في الفروع خاصة يضاف إليه كتاب النهاية، ويجتمع معه يكون كاملا كافيا في جميع ما يحتاج إليه ثم رأيت أن ذلك يكون مبتورا يصعب فهمه على الناظر فيه لأن الفرع إنما يفهمه إذا ضبط الأصل معه فعدلت إلى عمل كتاب يشتمل على عدد جميع كتب الفقه التي فصلوها الفقهاء وهي نحو من ثلاثين [ثمانين خ ل] كتابا أذكر كل كتاب منه على غاية ما يمكن تلخيصه من الألفاظ، واقتصرت على مجرد الفقه دون الأدعية والآداب، وأعقد فيه الأبواب، وأقسم فيه المسائل، وأجمع بين النظاير، وأستوفيه غاية الاستيفاء، وأذكر أكثر الفروع التي ذكرها المخالفون، وأقول: ما عندي على ما يقتضيه مذاهبنا ويوجبه أصولنا بعد أن أذكر جميع المسائل، وإذا كانت المسألة أو الفرع ظاهرا أقنع فيه بمجرد الفتيا وإن كانت المسألة أو الفرع غريبا أو مشكلا أومئ إلى تعليلها ووجه دليلها ليكون الناظر فيها غير مقلد ولا مبحث، وإذا كانت المسألة أو الفرع مما فيه أقوال العلماء ذكرتها وبينت عللها والصحيح منها والأقوى، وأنبه على جهة دليلها لا على وجه القياس وإذا شبهت شيئا بشئ فعلى جهة المثال لا على وجه حمل إحديهما على الأخرى أو على وجه الحكاية عن المخالفين دون الاعتبار الصحيح، ولا أذكر أسماء المخالفين في المسألة لئلا يطول به الكتاب، وقد ذكرت ذلك في مسائل الخلاف مستوفا، وإن كانت المسألة لا ترجيح فيها للأقوال وتكون متكافية وقفت فيها ويكون المسألة من باب التخيير، و هذا الكتاب إذا سهل الله تعالى إتمامه يكون كتابا لا نظير له لا في كتب أصحابنا ولا في كتب المخالفين لأني إلى الآن ما عرفت لأحد من الفقهاء كتابا واحدا يشتمل على الأصول والفروع مستوفا مذهبنا بل كتبهم وإن كانت كثيرة فليس تشتمل عليهما كتاب واحد، و أما أصحابنا فليس لهم في هذا المعنى ما يشار إليه بل لهم مختصرات، وأوفى ما عمل في هذا المعنى كتابنا النهاية وهو على ما قلت فيه، ومن الله تعالى أستمد المعونة والتوفيق وعليه أتوكل وإليه أنيب.
اشتباهی عجيب از آقای سيد کمال حيدری در فهم عباراتی ساده از رساله رد سهو النبي

آقای کمال حيدري در برنامه ای (تشنيع الشيخ المفيد على الشيخ الصدوق) ضمن ابراز اين نظر که رساله رد سهو النبي از شيخ مفيد است (که در واقع نيست و اين را ما قبلا در نوشتاری نشان داديم و گفتيم احتمالا از شريف مرتضی است) عباراتی از نويسنده را در حق شيخ صدوق می خواند و بعد نتيجه می گيرد که شيخ مفيد، ابن بابويه را خارج از شريعت و توحيد و اديان الهی می دانسته و برای او الحاد را ثابت دانسته. اين در حالی است که در عباراتی که آقای حيدری از نويسنده رساله می خواند اصلا سخن ناظر به شيخ صدوق نيست بلکه نويسنده (شيخ مفيد و يا به احتمال قوی تر سيد مرتضی) از طريق الزام خصم و با ذکر مستلزمات کسی که همان نوع استدلال شيخ صدوق را در مسائل ديگر شرعی به کار گيرد (و البته می گويد که شيخ صدوق در مسائل ديگر شرعی اين استدلال را به کار نمی برد) می نويسد که معلوم است کسی از اهل ديانت و شرع و اعتقاد به انبياء (و از جمله خود شيخ صدوق) حاضر نيست که بدان ملتزم باشد و بنابراين از طريق الزام می خواهد نظر شيخ صدوق را رد کند نه اينکه در کلامش در اينجا مقصودش شيخ صدوق باشد. او همين را درباره نسبت غلو هم ابراز می دارد و می گويد اگر سخن شيخ صدوق در غالی خواندن کسی که سهو النبي را رد می کند به اينکه او غالی است درست باشد بايد باز به الزام او باور کند که تمام کسانی که درباره موضوعات ديگر فقهی که قبلا آنها را بالاتر بر شمرده سهو را در مورد پيامبر جايز نمی دانند (و البته خود شيخ صدوق هم نمی داند) با اين حساب غالی باشند.

به نظر می رسد آقای حيدری با اصطلاحات کلامی در اين دست متون آشنایی لازم را ندارند. خودتان عبارات رساله رد سهو النبي را بخوانيد:

ولو جاز أن يسهو النبي عليه السلام في صلاته وهو قدوة فيها حتى يسلم قبل تمامها وينصرف عنها قبل كمالها، ويشهد الناس ذلك فيه ويحيطوا به علما من جهته، لجاز أن يسهو في الصيام حتى يأكل ويشرب نهارا في رمضان بين أصحابه وهم يشاهدونه ويستدركون عليه الغلط، وينبهونه عليه، بالتوقيف على ما جناه ولجاز أن يجامع النساء في شهر رمضان نهارا ولم يؤمن عليه السهو في مثل ذلك حتى يطأ المحرمات عليه من النساء وهو ساه في ذلك ظان أنهم أزواجه ويتعدى من ذلك إلى وطي ذوات المحارم ساهيا.
ويسهو في الزكاة فيؤخرها عن وقتها ويؤديها إلى غير أهلها ساهيا، ويخرج منها بعض المستحق عليه ناسيا. ويسهو في الحج حتى يجامع في الاحرام، ويسعى قبل الطواف ولا يحيط علما بكيفية رمي الجمار، ويتعدى من ذلك إلى السهو في كل أعمال الشريعة حتى يقلبها عن حدودها، ويضيعها في أوقاتها، ويأتي بها على غير حقائقها، ولم ينكر أن يسهو عن تحريم الخمر فيشربها ناسيا أو يظنها شرابا حلالا، ثم يتيقظ بعد ذلك لما هي عليه من صفتها، ولم ينكر أن يسهو فيما يخبر به عن نفسه وعن غيره ممن ليس بربه بعد أن يكون مغصوبا في الأداء.
وتكون العلة في جواز ذلك كله أنها عبادة مشتركة بينه وبين أمته، كما كانت الصلاة عبادة مشتركة بينهم، حسب اعتلال الرجل - الذي ذكرت أيها الأخ عنه ما ذكرت من اعتلاله - ويكون أيضا ذلك لإعلام الخلق أنه مخلوق ليس بقديم معبود. وليكون حجة على الغلاة الذين اتخذوه ربا. وهذا - أيضا - سببا لتعليم الخلق أحكام السهو في جميع ما عددناه من الشريعة كما كان سببا في تعليم الخلق حكم السهو في الصلاة.

وهذا ما لا يذهب إليه مسلم ولا ملي ولا موحد، ولا يجيزه على التقدير في النبوة ملحد، وهو لازم لمن حكيت عنه ما حكيت، فيما أفتى به من سهو النبي عليه السلام، واعتل به، ودال على ضعف عقله، وسوء اختياره، وفساد تخيله. وينبغي أن يكون كل من منع السهو على النبي عليه السلام في جميع ما عددناه من الشرع، غاليا كما زعم المتهور في مقاله: أن النافي عن النبي عليه السلام السهو غال، خارج عن حد الاقتصاد. وكفى بمن صار إلى هذا المقال خزيا.

https://t.me/azbarresihayetarikhi
Forwarded From یادداشت های حسن انصاری
درباره "ایرانشهر" وحدود و ثغور آن و جايگاه آن در جغرافیای ادب خداينامه ها يکی از مهمترين سندها مقدمه قدیم شاهنامه است که به همت حاکم طوس ابو منصور محمد بن عبد الرزاق در 346 ق فراهم آمده. متن آن را نخست علامه محمد قزوينی با نظر به نسخه های بسيار تصحيح و منتشر کرد. اينجا متن آن را قرار می دهم. اين را هم اضافه کنم که بر اساس حکايتی که در کتاب عيون اخبار الرضا (ع) آمده معلوم است که اين حاکم ايران دوست شيعی و امامی مذهب بوده است. روانش شاد.

http://ensani.ir/file/download/article/20110101142321-%D8%AF%DB%8C%D8%A8%D8%A7%DA%86%D9%87%20%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%A7%D8%A8%D9%88%D9%85%D9%86%D8%B5%D9%88%D8%B1%DB%8C.pdf
بلاد فرس‏ از لب جيحون بود تا شطّ فرات. و پارس، دار الملك اصلى بود و بلخ و مداين هم بر آن قاعده دار الملك اصلى بودى و خزاين و ذخاير، آنجا داشتندى و مايه لشكر ايران از آنجا خاستى


فارسنامه ابن بلخى،ص 241 تا 242
... و در جمله، آيين بارگاه انوشروان، آن بود كى از دست راست تخت او كرسى زر نهاده بود و از دست چپ، و پس، همچنين، كرسى‏های زر نهاده بود و ازين سه كرسى، يكى جاى ملك صين بودى و ديگر جاى ملك روم بودى و سه ديگر جاى ملك خزر بودى، كى چون به بارگاه او آمدندى، برين كرسى‏ها نشستندى و همه ساله اين سه كرسى نهاده بودى، برنداشتندى و جز اين سه كس ديگر بر آن نيارستى نشستن و در پيش تخت، كرسى زر بودى، كى بزرجمهر بر آن نشستى و فروتر از آن، كرسى موبد موبدان بودى، و زيرتر از آن، چند كرسى از بهر مرزبانان و بزرگان و جاى هر يك به ترتيب معيّن بودى كى هيچكس منازعت ديگرى نتوانستى كرد و چون كسرى بر يكى خشم گرفتى، كرسى او از آن ايوان برداشتندى، و عادت ملوك فرس و اكاسره آن بودى كى از همه ملوك اطراف چون صين و روم و ترك و هند، دختران ستدندى و پيوند ساختندى و هرگز هيچ دختر را بديشان ندادندى. دختران را جز با كسانى كى از اهل بيت ايشان بودند، مواصلت نكردندى، و خراج از همه جهان به فرس آوردندى و هرگز از فرس، خراج به هيچ جاى نبرده ‏اند، بلاد فرس‏ از لب جيحون بود تا شطّ فرات. و پارس، دار الملك اصلى بود و بلخ و مداين هم بر آن قاعده دار الملك اصلى بودى و خزاين و ذخاير، آنجا داشتندى و مايه لشكر ايران از آنجا خاستى....
الذکر الجميل للخليج الفارسي في کتاب البدء والتاريخ للمقدسي (القرن الرابع الهجري)

1- فبعث المأمون إلى طاهر بالهدايا والأموال وأمده بالرجال والقواد وسماه ذا اليمينين وصاحب خيل الدين وأمره أن يمضي إلى العراق فأخذ طاهر على طريق الأهواز وأخذ هرثمة على طريق حلوان ورفع المأمون قدر الفضل بن سهل وعقد له على المشرق من جبل همذان إلى جبل سقين وتبت طولاً ومن بحر فارس والهند إلى بحر جرجان والديلم عرضاً وعقد له لواء على سنان ذي شعبتين وسماه ذا الرئاستين رياسة الحرب ورياسة التدبير ولما صار طاهر إلى الأهواز واستولى عليه (6/ 108 - 109)

2- وأعدل أقسام الأرض وأصفاها وأطيبها إيران شهر وهو المعروف باقليم بابل ما بين نهر بلخ إلى نهر الفرات في الطول وبين بحر عابسكين إلى بحر فارس واليمن في العرض (4/ 97).

3- وبحر الهند طوله من المشرق من أقصى الهند إلى أقصى الحبش ثلاثة آلاف ميل وعرضه ألفان وسبع مائة ميل يخرج منه خليج إلى ناحية البربر (کذا) يسمى الخليج الفارسي طوله ألف وأربع مائة ميل وعرضه خمس مائة ميل وفيما بين هذين الخليجين خليج فارس وخليج أيلة أرض الحجاز واليمن (4/ 56)

4- وتجتمع هذه الأنهار كلها في دجلة ويمر دجلة بالأبلة إلى عبادان فينصب في الخليج الفارسي ومخرج نهر الأهواز ونهر جنديسابو [ر] من جبال اصبهان ويجتمعان في دجيل الأهواز ثم يفيض في بحر فارس (4/ 58)

5- ويسمون بحر فارس الخليج الفارسىّ طوله مائة وخمسون فرسخا وعرضه مائة وخمسون فرسخا ويسمون بحر اليمن خليجا وكذلك سائر البحار وقالوا وفي البحر الهندىّ ألف وثلاثمائة وسبعون جزيرة وربما بلغ طول الجزيرة مائة فرسخ في مائة فرسخ ومائتين وثلاثمائة وفيها من المدن والقرى والأنهار والعيون والجبال والمفاوز والممالك (4/ 55)

6- وأما الأنهار التي تنصب في بحر فارس فهي دجلة تخرج من جبال فوق ارمينية فأعظمها تقع في دجلة بالحديثة وأصغرهما تقع في دجلة بالسن (4/ 57)
مدن "إيران شهر" التاريخي حسب کتب التراث الجغرافي العربي


1- البلدان لابن الفقيه: ووجد في بعض كتب الفرس أن ملوك الأرض قسموا الأرض أربعة أجزاء فجزء منها مغارب الهند وأرض الترك إلى مشارق الروم. وجزء منها الروم ومغاربها وأرض القبط والبربر. وجزء منها أرض السودان وهو بين أرض البربر إلى الهند. وجزء منها من نهر بلخ إلى آذربيجان وارمينية القادسية وإلى الفرات ثم برية العرب إلى عمان وإلى كرمان وأرض طبرستان وإلى كابل وطخارستان، وهي الأرض التي سمتها الفرس بلاد الخاضعين. وهذا الجزء هو صفوة الأرض ووسطها... (ص 388).

2- البدء والتاريخ: وجزء منها الأرض المعروفة بإيران شهر وهي ما بين منتهى نهر بلخ إلى منتهى آذربيجان وارمينية إلى الفرات والقادسية إلى بحر اليمن وفارس إلى مكران وكابل إلى طخارستان وهي صفوة الأرض وسرتها وهي تسمى اقليم بابل ( 4/ 54).