@ketabkhaneh2015
اسماعیل فصیح (۲ اسفند ۱۳۱۳ در تهران – ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در تهران) داستاننویس و مترجم ایرانی بود. رمانهای شراب خام، داستان جاوید، ثریا در اغما و درد سیاوش از مهمترین آثار او بهشمار میروند
اسماعیل فصیحزاده ر سال ۱۳۱۳ در محله درخونگاه تهران (شهید اکبرنژاد فعلی) زاده شد. او دوران تحصیلات خود را در دبستان عنصری و سپس در دبیرستان رهنما سپری کرد
فصيح برای تحصیلات عالی به آمریکارفت. وی در سال ۱۹۶۱ در شهر مزولا به دانشگاه مانتانا میرود و مدرک ادبیات انگلیسی میگیرد و همانجاست که ارنست همینگوی – نویسندهی معروف آمریکایی – را میبیند و با او گپی دوستانه و کوتاه میزند. سپس به دانشگاه میشیگان میرود؛ اما به دلایلی مقطع کارشناسی ارشد را نیمهکاره رها میکند و به تهران میآید. منبع پس از بازگشت به ایران، از سال ۱۳۴۲ درشرکت ملی نفت ایران در مناطق نفت خیز جنوب بهعنوان کارمند بخش آموزش، به کار پرداخت و در سال ۱۳۵۹ با سمت استادیار دانشکده نفت آبادان بازنشسته شد. فصیح در مجموع به مدت ۱۹ سال در این شرکت به خدمت مشغول بود
@ketabkhaneh2015
كتاب #احمق اول ،جان هویر آپدایک، نویسنده، شاعر، منتقد ادبی و هنری آمریکایی بود. همکاریاش را با مجلهی «نیویورکر» آغاز کرد و به سرعت در عرصه نثر و نظم و نقد، صاحب نام شد. او بیش از همه به خاطر رمانهای چهارگانه خرگوشها از جمله خرگوش بدو، خرگوش برگرد، خرگوش پولدار است و خرگوش در آرامش به شهرت رسید.
آپدایک نگارش مجموعه رمانهای خرگوش (رَبیت) را با نوشتن رمان خرگوش، آغاز کرد. نخستین رمان از چهارگانه خرگوش، جایگاه او را به عنوان یک رماننویس برجسته تثبیت کرد. این سری از رمانها درباره شخصیتی به نام «هری ربیت انگسترام» است که داستان زندگی او در این مجموعه پیگیری میشود.
قهرمان اصلی این رمانها در قالب یک بسکتبالیست دبیرستانی، فروشنده، خانهدار و شوهر خیانتکار به عنوان نمادی از طبقه متوسط جامعه آمریکا، ظاهر میشود.
@ketabkhaneh2015
كتاب #دريا هنوز آرام است ،احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود ۴ دی ۱۳۱۰، اهواز – ۱۲ مهر ۱۳۸۱، تهران نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. او را پیرو مکتب رئالیسم اجتماعی میدانند. معروفترین رمان او همسایهها در زمرهٔ آثار برجستهٔ ادبیات معاصر ایران شمرده میشود.محمود در ۴ دی ۱۳۱۰ در شهر اهواز از پدر و مادری دزفولی الاصل به دنیا آمد و شاید به همین دلیل بیشتر خود را دزفولی میدانست. در برخی از آثارش چون همسایهها و مدار صفر درجه واژهها و جملاتی به گویش دزفولی به چشم میخورد و نیز شخصیت «نعمت» در داستان «غریبهها و پسرک بومی» از کتابی به همین نام نیز از یکی از اهالی دزفول به نام نعمت علائی گرفته شدهاست که حولوحوش سال ۱۳۲۳ در دزفول به دست افراد ناشناسی ترور میشود. پدر احمد محمود در سال ۱۳۵۶ که در آن زمان احمد محمود ۴۶ ساله بود فوت کرد و مادرش در سال ۱۳۷۹ دو سال قبل از درگذشت خود احمد محمود از دنیا رفت.در سال ۱۳۲۷ با عمهزاده اش ازدواج کرد و در سال ۱۳۲۹ دوره متوسطه را شبانه در دبیرستان شاهپور اهواز به پایان رساند.در سال ۱۳۳۳ نخستین داستان کوتاهش به نام صب میشه در مجله امید ایران منتشر شد، و در سال ۱۳۳۸ توانست اولین مجموعه داستانش به نام مول را با سرمایه شخصی به چاپ رساند. احمد محمود در اواخر عمر دچار بیماری تنگی نفس شد و این بیماری در سال ۱۳۸۰ یک بار او را به بیمارستان کشاند. در اول مهرماه ۱۳۸۱ بار دیگر حال او به وخامت گرایید و پس از انتقال به بیمارستان و بستری شدن، در روز جمعه ۱۲ مهر سال ۱۳۸۱ به دنبال یک دورهٔ بیماری ریوی در بیمارستان مهراد در تهران درگذشت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.
@ketabkhaneh2015
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
جان کندی تول رمان #اتحادیه_ابلهان را در سی سالگی نوشت و بعد از اینکه هیچ ناشری زیر بار چاپ آن نرفت به زندگی خود پایان داد. بعد از مرگ او با تلاشهای مادرش کتاب از سوی دانشگاه لوئیزیانا منتشر شد و بلافاصله مورد تحسین منتقدان قرار گرفت.
اتحادیه ابلهان سال ۱۹۸۰ در آمریکا منتشر شدهاست.
@ketabkhaneh2015
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
ایشان چندین بار به خوراسگان به خانه ما آمد و همان زمان با این که سن کمی داشت، مداحی هم می کرد. در تمام این دوره، شهریه مختصری به ما داده می شد. رقم آن بخاطرم نمانده ولی فکر می کنم ماهانه ده پانزده تومانی می شد که تقریبا همه اش با علاوه آنچه از خانه می گرفتیم، به جز مخارج ناهار و اتوبوس خط واحد خوراسگان، صرف کتاب می شد. سر بازار، از ورودی عبدالرزاق به سمت مدرسه ذوالفقار، یک کتابفروشی کوچکی بود که روی بلندی بود و وقتی ما می ایستادیدیم، تا سینه ما دیوار بود. در اینجا نخستین کتابهای مذهبی را خریداری کردیم و به تدریج که بیست سی کتاب شد، از همان آثار مذهبی آن وقت قم، یک کتابخانه شخصی درست کردم و روی هر یک نوشتم: کتابخانه شخصی ....! خاطرم هست یک جلد تفسیر نمونه را هم همان وقت خریدم. همین طور یک سال مکتب اسلام را که صحافی شده بود. آن وقت دکتر شریعتی را نمی شناختم و خاطرم هست یک روز که از مدرسه نوریه به سمت ذوالفقار می رفتم، یکی از همان طلاب بزرگ سال، با تندی نسبت به وی، خبر از مرگ او داد. معلوم می شود آن روزها اوائل تیرماه 56 بوده است. در میان اقوام ما، پسر خاله ما هم انقلابی و کتاب خر بود و کتابهای شریعتی و بازرگان را داشت که برای مطالعه ما می گرفتیم. همان سال شبانه نیز ثبت نام کردم تا درس مدرسه را هم ادامه دهم. به تدریج مدرسه ذوالفقار را رها کرده و تصمیم گرفتم آزاد درس بخوانم. یکی از دوستان طلبه ای که از اوائل با هم امثله را خواندیم، آقای الهی طالخونچه ای بود که حالا هم در طالخونچه مشغول ارشاد مردم و از علمای آنجا هستند. خاطرم هست چندین بار از اصفهان به طالخونچه رفته و چند روزی می ماندم. پدر ایشان روحانی محل بود و محلی برای اقامت مهمانان به صورت جدا داشت. در این وقت، آقای الهی حجره ای کوچک در مدرسه صدر داشت که من هم آنجا رفتم. درس سیوطی را نزد آقای امامی به مدرسه نیم آورد می آمدم. به تدریج مغنی (باب رابع آن) را هم نزد جناب آقای پارسا که همان مدرسه صدر حجره داشت می خواندم. سال 56، ماه رمضان، برای یک ماه، شبها آقای مقتدایی تفسیر سوره یوسف می گفت که اغلب آن را شرکت کردم. آن وقت ها، مسجدی در محل ما به اسم مسجد نوربلند بود که شامل دو بخش بود. یک بخش قدیمی که مسجد بود و قسمت دیگر که فقط یک حیاط بود. راه باریکی آنها را به هم وصل می کرد، ضمن آن که آن حیاط، دری هم به کوچه داشت. منبر در آنجا بود. بعدها همه آنها را خراب کرده و یک مسجد کرده به نام مسجد الائمه نامیدند. این زمان، با مطالعه، به تدریج حس می کردم اطلاعات بیشتری از مسائل دینی دارم. طبعا روی همین وضعیت، دیگر به جلسات قرآن که شب های جمعه در محل بود نمی رفتم! اما این زمان، جلسات جشن های نیمه شعبان و برخی از ایام دیگر بود که کما بیش شرکت می کردم. گاهی هم به جلسات سخنرانی که در اطراف برگزار می شد می رفتم. در ماه رمضان، ظهرها آقای سید احمد امامی در مسجد باغچه عباسی واقع در خیابان عبدالرزاق منبر می رفت که یک سال را شرکت کردم گرچه خاطرم هست که گاه ظهرها خوابم می گرفت و هنوز حس آن خواب را که شیرین بود دارم. آن سال ایشان در باره بهشت و جهنم در قرآن سخنرانی می کرد. جلساتی هم آقای مصباح در مدرسه احمدیه از مدارس ملی و اسلامی در خیابان مسجد سید داشت، که در آن هم شرکت کردم. به تدریج، با طلبه ای از طلاب مدرسه به نام آقای شعربافچی آشنا شدم. دو برادر بودند که اول با برادر بزرگتر آشنا شدم، ولی ایشان به تدریج به بازار رفت. برادر کوچکتر هم طلبه بود و با هم حجره ای در مدرسه میرزا حسین واقع در بازار پشت مسجد سید گرفتیم. یکی از مهمانان من در آنجا، دوستی به نام آقای سالاروند بود که از سال 55 با برادرم آشنا شده و دانشجوی دانشسرایی بود که در خیابان جی بود. او انقلابی بود و گاهی نزد ما می آمد. آن زمان یک طلبه متفاوت هم در آن مدرسه از هم محلی های ما با نام آقای پزوه ای بود که حالا خبری از او ندارم. ایشان هم ما را در جریان برخی از مسائل انقلاب قرار می داد. اوائل سال 57 بود که جزواتی از سازمان انقلابی بدر در باره ساختن مواد منفجره به دست ما رسید. طی دو سال طلبگی از 55 تا 57 دو بار به قم آمدم و هر بار مهمان یکی از طلاب همشهری خودم در یکی مدارس آیت الله گلپایگانی بودم. در این سفرها اطلاعاتی در باره وضع تحصیل در قم کسب کردم. اوائل تابستان سال 57 یک سفری هم به یزد رفتم. وقتی رسیدم هیچ کس در مدرسه علمیه ای که رفته بودم نبود. گفتند طلبه ها به مدرسه ای در تزرجان رفته اند. من هم آنجا رفتم و برای اولین بار بود که آیت الله صدوقی را دیدم. یک هفته ای بودم. بعد از برگشت از منزل آقای صدوقی، اطلاعیه هایی گرفته و به اصفهان آوردم. همان زمان در نماز مسجدی شرکت کردم و آقای صلواتی را که در آنجا تبعید بود دیدم.
@jafarian1964
یاد مدرسه خان یا همان مدرسه آیت الله بروجردی بخیر. وقتی مرداد ماه 57 به قم آمدم، با یک پتو به این مدرسه رفتم و یک هفته ای در مدرس آن خوابیدم. این دری که بالا می بینید، شبیه در و پنجره های مسجد اعظمه و باید از همان زمان مرحوم بروجردی باشه. ایام انقلاب مدرسه خان، بعد از فیضیه که سال 54 بسته شد، دومین مدرسه انقلابی و جانشین آن بود. آن زمان، هر از چندی ساواک به این مدرسه می آمد و حجره ها را جستجو می کرد. من یک هفته بعد از اقامت، در حجره یکی از دوستان اقامت کردم تا بعد از چند روز در مدرسه رسالت ثبت نام کردم. آن وقت، در مدرسه همان در طرف خیابان بود و من این در را که بسته بوده، ندیده بودم. امروز یک مرتبه نگاهم به این در افتاد. نوشته بالا که اشاره به بازگشایی دارد فکر کنم به همین خاطر است که احتمالا این در را قبل از انقلاب ساواک بسته بود و این زمان دوباره بازگشایی شده است. اصل مدرسه خان مربوط به مهدی قلی خان است که من شرح او را بر اساس یک نسخه خطی در مقاله ای نوشتم. البته بعدها آقای بروجردی این مدرسه را تعمیر کرد و به اسم ایشان شهرت یافت. حق آن است که به نام همان خان باقی بماند. مهدی قلی خان هم عالمی برجسته بود و پدرش هم از نظامیان شاه عباس بود. شرح حال او را در لینک زیر ببینید.
https://www.khabaronline.ir/detail/364349/weblog/jafarian
@jafarian1964
@jafarian1964
ایزابل آلنده لیونا متولد دوم اوت ۱۹۴۲ در شهر لیمای پرو است. پدرش «توماس آلنده» پسر عموی سالوادور آلنده، رئیس جمهور فقید شیلی بود. توماس به عنوان سفیر شیلی در پرو مشغول به خدمت بود. با فقدان پدرش در سال ۱۹۴۵، ایزابل ۳ ساله به همراه مادرش به سانتیاگو کوچ نمود و تا سال ۱۹۵۳ در آنجا باقیماند. با ازدواج مجدد مادرش با یک دیپلمات دیگر، خانواده به ناچار به بولیوی و سپس بیروت منتقل شد. ایزابل در بولیوی در مدرسه خصوصی آمریکاییها و در بیروت در یک مدرسه انگلیسی به تحصیل پرداخت و در سال ۱۹۵۸ به شیلی بازگشت. با کودتای پینوشه در سال ۱۹۷۳، نام ایزابل آلنده در فهرست تحت تعقیب قرار گرفت و او به ونزوئلا گریخت و مدت ۱۳ سال در آن کشور زندگی کرد و سپس به شیلی بازگشت و سال ۲۰۰۳ به تابعیت آمریکا درآمد و از آن زمان در کالیفرنیا زندگی میکند. رمانهای او اغلب در سبک رئالیسم جادویی جای میگیرند. در سال ۱۹۸۱ زمانی که پدربزرگش در بستر بیماری بود، ایزابل نگاشتن نامهای به وی را شروع کرد که دستمایه رمان بزرگ «خانه ارواح» گردید. پائولا نام دختر وی است که پس از تزریق اشتباه دارو به کما رفت. ایزابل رمان «پائولا» را در سال ۱۹۹۱ بصورت نامهای خطاب به دخترش نوشتهاست.
@litera9
توماس استرنز الیوت (تی. اس. الیوت) در 26 سپتامبر 1888 در «سنت لوئیز» واقع در ایالت میسوری آمریکا بدنیا آمد. پدرش هنری ور الیوت یک تاجر موفّق بود و مادرش شارلوت چامپ استرنز شاعری بود که در خدمات اجتماعی نیز فعالیت میکرد. او از سال ۱۹۰۶ به مدت سه سال در دانشگاه هاروارد درس خواند و در سال ۱۹۰۹ با درجهٔ لیسانس از آنجا فارغالتحصیل گردید و سال بعد دورهٔ فوق لیسانس را در همان دانشگاه بپایان رساند. الیوت درفاصلهٔ سالهای ۱۹۱۰ و ۱۹۱۱ در پاریس زندگی کرد و با همزمان باادامه تحصیلات در دانشگاه سوربن به شهرهای مختلف اروپا نیز سفر میکرد . در لندن به حرفه ی معلمی و نوشتن نقد کتاب روی آورد. از آنجا که از رهگذر تدریس هزینه ی زندگی اش تامین نمی شد، توماس کاری در بانک «لوئیدز» بدست آورد. لیکن آنچه برایش دشواربود این بود که می بایست بجای آفرینش آثار هنری بکار بپردازد که از نظر روحی علاقه ای به آن نداشت. در این زمان بود که الیوت تصمیم گرفت که زندگی خود را وقف شعر کند. الیوت در سال ۱۹۱۵ وقتی ۲۶ سال داشت با ویویان های-وود که ۲۷ ساله بود ازدواج کرد. وقتی این زوج که به تازگی ازدواج کرده بودند در آپارتمان برتراند راسل اقامت داشتند، برتراند به ویویان دلبستگی پیدا کرد و حتی نقل شدهاست که آن دو مخفیانه روابط عاشقانه نیز با هم برقرار کرده بودند. اما صحت این شایعات هرگز مورد تأیید قرار نگرفت. الیوت بعد از ترک کالج مرتن بهعنوان معلم مدرسه مشغول به کار شد و در سال ۱۹۱۷ در بانک لوید لندن استخدام گردید. در سال ۱۹۲۷ بانک لوید را ترک کرد و مدیریت موسسه انتشاراتی فابر و گویر (بعدها فابر و فابر) را به عهده گرفت و تا آخر عمر در این سمت باقیماند. در سال ۱۹۲۷ الیوت قدم بزرگی در زندگی اش برداشت. او بعد از آنکه در ژوئن آن سال تغییر مذهب داد، چند ماه بعد در ماه نوامبر به تابعیت آمریکایی خود نیز پایان داده و به تابعیت انگلستان درآمد. در سال ۱۹۳۲ وقتی که مدتها بود در فکر جدا شدن از همسرش بود از طرف دانشگاه هاروارد به وی پیشنهاد شد در سال تحصیلی ۱۹۳۳–۱۹۳۲ با سمت استادی در آن دانشگاه مشغول به کار شود. او این پیشنهاد را قبول کرد و ویویان را در انگلستان باقی گذاشت و خود به آمریکا رفت. وقتی در سال ۱۹۳۳ به انگلستان بازگشت به طور رسمی از ویویان جدا شد. ویویان چند سال بعد در ۱۹۴۷ در یک بیمارستان روانی در شمال لندن چشم از جهان فروبست. بعد از این الیوت تا سالهای سال تنها زندگی کرد تا اینکه در ژانویه 1957 در سن 69 سالگی با«والری فلچر» منشی وفادارش که 29 ساله بود ازدواج کرد. او سالهای متمادی در دانشگاههای کمبریج و هارواردبا سمت استادی به تدریس اشتغال داشت. الیوت هویت خود را اینگونه بیان می کند: «از نظر ادبی پیرو کلاسیسیسم، از نظر سیاسی پیروی سلطنت و از نظر مذهبی پیروی کاتولیک». او در سال 1948 از پادشاه انگلستان نشان افتخار گرفت. و در همین سال بود که جایزه ی نوبل ادبی را به خاطر اینکه «آثار او پیشروی شعر معاصر بوده و به آن غنا بخشیده» دریافت کرد. الیوت در جریان حملات هوایی جنگ جهانی دوم مامور کمک به مردم شد و از صمیم قلب در انجمن های شهر خدمت کرد و خود را به دست فراموشی سپرد و همچون شهروندی راستین در فعالیت های اجتماعی درگیر شد. او پس از دریافت جایزه ی نوبل ادبی از شهرت عظیمی برخوردار شد. شاعران موفق در انگلستان و آمریکا او را همچون یک شاعر پیشکسوت پذیرفتند و برخی از آنان به تقلید از شیوه و سبک او پرداختند. وی سالهای آخر عمر خود را در جزایر هند غربی گذراند. آب و هوای این ناحیه بارها سبب بیماریش گردید تا آنجا که به لندن باز گشت و سرانجام در چهارم ژانویه 1965 در سن 76 سالگی در لندن درگذشت.
@litera9
پرل کامفورت سیندنستریکر باک نویسنده و بیوگرافی نویس بزرگ آمریكایی در 26 ژوئن1892 در یكی از شهرهای غربی ایالت ویرجینیا بدنیا آمد. خانواده او از مبلغین مذهبی بودند که برای تبلیغ به کشور چین سفر کردند. او از سه ماهگی تا ۴۱ سالگی در چین زندگی کرد و زبان انگلیسی را به عنوان زبان دوم آموخت. مادرش زنی ادیب بود و نخستین آموزگار او به شمار میرفت. او در هفده سالگی، دو سال در مدرسه آمریکایی پاریس تحصیل کرد و مجدداً به چین بازگشت و با یکی از همکاران خود ازدواج نمود. پرل دو سال در مدرسه ی آمریكایی در پاریس تحصیل كرد و در هفده سالگی به آمریكا مراجعت نمود و در عرض سه سال دوره ی كالج «راندلف میكن» را به پایان رسانید. در سال 1925 مجدداً به آمریكا مراجعت نمود و اولین اثر خود را تحت عنوان «باد شرق، باد غرب» منتشر كرد. در سال 1927 بار دیگر به چین بازگشت لیكن این بار یك نویسنده بود؛ یك نویسنده آمریكایی، بااندیشه غنی كه از مشرق زمین مایه می گرفت. وی در سال 1930 اثر ارزنده خود را به نام «خاك خوب» منتشر كرد كه توجه هنر دوستان و تحسین منتقدین را برانگیخت و به دریافت جایزه ی «پولیتزر» نایل آمد. دو سال بعد شهرت نویسنده ی این كتاب، سراسر جهان را فرا گرفت و پرل باك دنباله ی آن را با نام «پسران» منتشر كرد. كتاب«خانه ی قسمت شده» كه در سال 1935 نگارش یافت سومین كتاب او است، از آثار برجسته دیگر این نویسنده می توان كتاب های «همه مردان برادرند»، «مادر» ، «میهن پرست» ، «نسل اژدها» و «خدایان دیگر» را نام برد. وی با انتشار «مادر» به درجه افتخاریM.A از دانشگاه ییل نائل آمد و در سال 1935، آكادمی هنرو ادب آمریكا مدال «هاولز» را به وی اعطا كرد و به عضویت افتخاری انجمن ملی هنر و ادب انتخاب شد. در 1938، به خاطر تجسم زنده از زندگی روستائیان چینی و قدرت وی در بیوگرافی نویسی، برنده جایزه نوبل گردید. از آخرین كتاب های خانم باك «عشق من بازگرد»، «دنیاهای گوناگون» و «اندیشه» را می توان نام برد. همچنین در اوایل سال 2013 ادگار والش، پسر باک، ایمیلی دریافت کرد که اعلام میکرد چهل و چهارمین رمان مادرش منتشر میشود. این رمان در تگزاس کشف شد و در خانهای به جای مانده بود که پرل باک در آن بدرود حیات گفته بود. پسر باک نمیدانست که مادرش در آخرین ماههای زندگیاش مشغول نوشتن یک رمان جدید بود که نام «شگفتی جاودان» را برایش انتخاب کرده بود. او گفت اصلا نمیتوانست تصور کند که یادداشتهایی از مادرش در آن خانه به جای مانده و ممکن است یک دستنوشته کامل هم در آن میان وجود داشته باشد. دو دستنوشته از این رمان به جای مانده که یکی از آنها تایپ شده و دیگری به دستخط نویسنده است. این رمان که بیش از 300 صفحه است درباره زندگی مرد جوانی به نام رادولف کولفاکس است که استعدادهای خدادادی دارد. در این رمان زندگی این مرد جوان را از لندن تا پاریس و سرانجام کره دنبال میکند و مثل دیگر کتابهای پرل باک موضوع انساندوستی را در مرکز توجه خود قرار داده است. این رمان در اکتبر سال 2013 منتشر گردید. پرل باك در 6 مارس 1973 در 81 سالگی در دانبی ورمونت از دنیا رفت.
@litera9
در سپتامبر ۱۹۷۳ چند روز پس از کودتای نظامی شیلی که به قتل پرزیدنت سالوادور آلنده و سرنگونی رژیم او منجر گردید و به دنبال آن کشتار عظیم و هولناکی که ملت شیلی را غرق در خون و ماتم کرد، یک روزنامه نگار جوان آمریکایی به دست نظامیان شیلی افتاد و بدون محاکمه و امکان دفاع از خود در استادیوم ملی اعدام گردید؛ بی آنکه اعدام او کمترین اثر آشکاری از خود باقی بگذارد.
هر چند در آن ایام صدها نفر از مردم شیلی و بسیاری از خارجیان مقیم آن کشور، همه روزه به همین سرنوشت دچار می شدند، با این همه چگونگی مرگ چارلز هورمن و دیگر قربانیان این کشتار پایان ناپذیر، نمی توانست به بوته فراموشی و بیخبری عمومی سپرده شود. همسر و پدر مقتول بی درنگ به جستجوی گمشده شان پرداختند و در حقیقت رویدادها و نتایج تحقیقات آن دو بود که چند سال بعد توماس هاوزر، وکیل دادگستری نیویورکی را بر آن داشت تا براساس شهادت کسانی که در این ماجرا دست داشتند و همچنین تحقیقات شخصی اش، این کتاب را بنویسد.
به تدریج که خواننده این کتاب را ورق می زند، او نیز مانند پدر چارلز هورمن عناصر لازم را برای کشف واقعیت بدست می آورد و با ترس و نفرت درمی یابد که هرچند بازداشت و اعدام این روزنامه نگار جوان بدست کودتاچیان رژیم پینوشه صورت گرفت، ولی علت قتل او کوچکترین ارتباطی با سیاست داخلی شیلی نداشت؛ به عکس نابودی چارلز مولود یک ضرورت خارجی بود: می بایست به هر قیمت شده شخصی که همدستی آمریکاییان با کودتاچیان را برحسب تصادف کشف کرده بود، از بین برد. در واقع اعدام چارلز هورمن از سوی هموطنانش درخواست و تدارک دیده شده بود.
@litera9
@litera9
اسماعیل کاداره، متولد سال 1936 در شهر کوهستانی «گی جیروکاستر» در نزدیکی مرزهای یونان، مشهورترین نویسنده و شاعر کشور آلبانی محسوب میشود. این نویسنده پس از چاپ کتاب «ژنرال ارتش مرده» در سال 1965 داستانها و رمانهای فراوانی نوشته که از یک سو چشماندازی تاریخی نسبت به کشورش ارایه میکنند و از سویی دیگر به تعمق در تقابل طبیعت انسان با دیکتاتوری میپردازند. او که همواره در کشمکش با نظام کمونیستی «انور خوجه» در آلبانی بود، سرانجام در سال 1990 کشورش را ترک کرد و به فرانسه پناهنده شد.
داستان این کتاب ، در مورد یک ژنرال ایتالیایی است که مامور می شود 20 سال پس از جنگ به آلبانی برود و جنازه سربازانی را که در این کشور خاک شده اند به میهن باز گرداند . داستان در مورد تفکرات سرهنگ در بین این ارتش مردگان و تقابلات او با مردم آلبانیست .
@litera9
دوریس لسینگ از پدر و مادر انگلیسی در سال ۱۹۱۹ در کرمانشاه، ایران زاده شد. پدرش، آلفرد تیلور، که در جنگ جهانی اول معلول شده بود، کارمند بانک شاهنشاهی ایران و مادرش امیلی ماد تیلور پرستار بود. آنها در سال ۱۹۲۵ به مستعمره بریتانیایی رودزیای جنوبی که اکنون زیمبابوه نامیده میشود مهاجرت کردند و پدر او یک زمین بوتهزار ۴ کیلومتر مربعی خرید و در آنجا با دشواری به کاشت ذرت پرداختند. این زمین برایشان ثروتی به ارمغان نیاورد و آرزوی مادرش برای زندگی به سبک ویکتوریایی در این «سرزمین کهن» ناکام ماند. در سن ۱۵ سالگی لسینگ خانه را ترک کرد و به عنوان یک پرستار بچه مشغول به کار شد. در این زمان بود که به خواندن متون سیاسی و جامعهشناسیای پرداخت که کارفرمایش در اختیار او میگذاشت. تقریباً در همین زمان بود که نوشتن را آغاز کرد. در سال ۱۹۳۷ لسینگ به سالزبری (شهری در جنوب انگلیس) نقل مکان کرد تا به عنوان یک اپراتور تلفن کار کند و پس از مدت کوتاهی با نخستین همسرش فرانک ویزدم ازدواج کرد. پیش از این که زندگی مشترکشان در سال ۱۹۴۳ پایان یابد از او صاحب ۲ فرزند شد. پس از طلاق لسینگ عضو باشگاه کتاب چپ، یک باشگاه کتاب سوسیالیستی شد و در اینجا بود که با همسر دومش، گوتفرید لسینگ آشنا شد. آنها خیلی زود با یکدیگر ازدواج کردند و پیش از این که این ازدواج نیز در سال ۱۹۴۹ به طلاق منجر شود صاحب یک فرزند شدند. (احتمالاً دچار عقده ی خود کم ازدواج بینی شده بود). در سال ۱۹۴۹ لسینگ به همراه کوچکترین پسرش به لندن رفت و در همین هنگام نخستین رمانش با عنوان علفها آواز میخوانند منتشر شد. اثری که باعث شهرت لسینگ شد و مهمترین اثرش میباشد، دفترچه طلایی بود که در سال ۱۹۶۲ نوشته شد. در سال ۱۹۸۴ او سعی کرد که دو رمان را با نام مستعار جین سامرز به چاپ برساند و به این وسیله دشواریهایی که برای چاپ کتاب در برابر نویسندگان تازهکار قرار دارد نشان دهد. ناشر لسینگ در بریتانیا این آثار را رد کرد ولی انتشارات ناپف (Knopf) در آمریکا آنها را پذیرفت. لسینگ در حومه لندن در هامپستد زندگی میکرد. خدارا شکر که بالاخره این تاول داغ یعنی لسینگ، روز یکشنبه ۱۷ نوامبر ۲۰۱۳ در سن ۹۴ سالگی در لندن درگذشت.
لازم به یادآوریست لسینگ در سال ۲۰۰۷ در مصاحبه با نشریه اسپانیایی ال پائیس، اینگونه از دولت وقت ایران اظهار تنفر کرد:
از ایران متنفرم. از دولت ایران متنفرم. دولت خبیث و بیرحمیاست. ببینید بر سر رئیس جمهورشان در نیویورک چه آمد. در دانشگاه کلمبیا او را خبیث و بی رحم خطاب کردند. چه عالی! بیشتر از اینها حقش بود. اما هیچکس به او انتقاد نمیکند، به خاطر نفت است. به همین دلیل دولت معرکه بریتانیا مجیز ایران را میگوید: بهخاطر نفت.
@litera9
نامهای از طالبوف به دهخدا
طالبوف این نامه را در ۱۲۸۷ و در دوره استبداد صغیر، به دهخدا که از وطن تبعید شده بود نوشت. او در زمان نگارش این نامه ۷۱ ساله بود و دهخدا حدودا ۳۰ سال داشت.
سخن ناشر:
@litera9
نشر چترنگ برای اولین بار در ایران، آثار کلاسیک جهان را در قالب رمان مصور برای بزرگسالان، منتشر کرده است. غرور و تعصب، ماجرای دختری از طبقۀ متوسط است که مردی مغرور از طبقۀ ثروتمند به او علاقهمند میشود. قصه از جایی آغاز میشود که مردی به نام آقای بینگلی در همسایگی خانوادۀ بنت سکونت میکند. خانم بنت که شدیداً علاقهمند است برای دخترانش همسرانی مناسب پیدا کند، در صدد است که توجه آقای بینگلی را جلب کند. با وارد شدن آقای دارسی به ماجرا و آشنایی او با الیزابت، حوادث بعدی داستان رقم میخورد... امروزه رمانهای جین آستین از پرخوانندهترین آثار ادبی جهان محسوب میشوند و حدود دویست سال است که نسلهای پیاپی مسحور نوشتههای او شدهاند. موضوع بیشتر رمانهای او عشق و ازدواج است. غرور و تعصب دومین رمان اوست و بسیاری از منتقدان آن را بهترین اثر او و از بینظیرترین رمانهای ادبیات انگلیس میدانند که توانسته است ویژگیهای فرهنگی مردم عامۀ زمان خود را به شکلی طبیعی در داستان جلوه دهد.
۱۱ سپتامبر، ۲۸ سال قبلش روایتی از یک ۱۱ سپتامبر دیگر، کودتا علیه دولت سالوادور آلنده را بخوانید / به نقل از شماره ۲۸ هفتهنامه «همشهری جوان»
─═ @Y_1360 ═─
میرزا حسن رشدیه نخستین مؤسس مدارس جدید در تبریز و دومین مدرسه در تهران (بعد از دارالفنون) بود و او را پدر فرهنگ جدید ایران نامیدهاند.
معروف است در زمانی که قم مدرسه دخترانه نداشت او که خود یک روحانی بود، سر دو دخترش را میتراشید و با لباس پسرانه به مدرسه میفرستاد!
او 74 سال پیش در چنین روزی درگذشت
@khandebazzz
نگاره "دبستان دوشیزگان" اولین مدرسه دخترانه در ایران که در سال 1324 ه ق (117 سال پیش) توسط یک بانوی استرابادی به نام بی بی خانم استرابادی در تهران افتتاح شده بود.
وی دختر محمدباقرخان استرابادی یکی از افسران سواره نظام استراباد بود. مادرش خدیجه خانم معروف به ملا باجی معلم مکتبخانه دربار قاجار و یار نزدیک شکوه السلطنه یکی از زنان سوگلی ناصرالدین شاه قاجار بشمار می رفت.
بی بی خانم استرابادی که مدتی در کودکی در قریه نوکنده زیسته بود' بعد از پیروزی انقلاب مشروطه در زمره زنان روشنفکر و "فمنیست" (طرفدار ازادی زنان و برابری با مردان) ایران بشمار می رفت که اقدام به کارهای فرهنگی زیادی هم نمود. از جمله کتاب "معایب الرجال" را در برابر کتاب "تادیب النسا" که به زنان توهین کرده بود ' نوشت.
وی برای تاسیس این مدرسه مشقت زیادی کشید و اذیت زیادی دید. زیرا در جامعه مرد سالار ان دوران گشایش مدرسه دخترانه بشدت مزموم و ان را گناه بزرگی می پنداشتند. شوربختانه حتی عده کمی از نمایندگان مجلس مشروطه نیز علیه وی تبلیغات می کردند. سرانجام برای مدتی مدرسه او را بستند.
@matoofiasadolah
ماجرای دختری که پسر شد!
🔹۶۴ سال پیش در چنین روزهایی، روزنامهها با آب و تاب ماجرای تبدیل شدند میترا به مهراد را نوشتند. میترا نامهای به مادرش مینویسد و در آن اظهار میدارد: «مادر، من دیگر به مدرسه دخترانه نمیروم، زیرا علایم مردی در من پیدا شده. و در مدرسه وقتی دخترها با من شوخی میکنند ناراحت میشوم. بهخصوص نسبت به یکی از آنها گاهی میل مخصوصی پیدا میکنم که نمیدانم چیست و میترسم به او یا به دیگری ابراز کنم.» پدر و مادر، دختر خود را برمیدارند و نزد آقای دکتر جهانشاه صالح، وزیر بهداری و متخصص امراض زنانه، میبرند. آقای دکتر صالح پس از معاینه دقیق اظهار میدارد که: «فرزند شما دختر نیست و فقط چند عمل جراحی تخصصی مختصر لازم دارد تا به درستی وارد دنیای پسران شود و از مزایای قانونی آن بهرهمند گردد»!
با سلام و درود خدمت جناب میر غوغای گرامی،
تمامی القاب و آنچه مرا با آن خطاب ساختید زیبندهٔ جنابعالی است همانطور که همیشه گفتهام دانشآموز خُردی هستم که اینجا و در محضر اساتید بزرگوار میآموزد.
و اما حکایت شما در باب زبانندانی مرا یاد آن بندهخدایی انداخت که در بلاد بیگانه مادرش را در سالن فرودگاه تنها گذاشته و برای رسیدگی به امور پروازی رفته بود وقتی مراجعت نمود مادر را با ظرفی از سالاد میوه در دست بدید. چون مادرش کسی را نمیشناخت و از دانش زبان آن ولایت نیز بیبهره بود از سر شعف چگونگی ماوقع پرسید. مادرش گفت جوانی آمد و چند کلمهای با من سخن گفت چون ملتفت گفتارش نشدم خیال کردم از اسمم میپرسد به او نامم را گفتم: فروغ سادات؛ خدا خیرش بدهد جوان مهربانی بود😊
فروت سالاد 19.99$ Fruit Salad
اَبَرزنی که برای زنان زیست
بانویی که 111 سال قبل درک کرد که مسیر پیشرفت یک جامعه از مدرسه میگذرد. بنیانگذار مدارس دخترانه
توبا آزموده در سال 1286، زمانی که جامعهی سنتی ایران، درس خواندن را برای دختران حرام میدانست با تمام وجود جنگید و ایستادگی کرد تا اولین دبستان دخترانه را در تهران بنیان نهاد.
این دبستان "ناموس" نام داشت و ابتدا در منزل شخصیاش دایر گشت اما بعد از گذشت 8 سال، او توانست تعداد مدرسههای دخترانه را به عدد 6 برساند و 3474 نفر را در آنها ثبتنام کند.
توبا آزموده 21 سال بعد، نخستین دبیرستان دخترانه را نیز تاسیس کرد.
او علاوه بر این ها، مدارس اکابر را نیز برای جذب زنان مسن راهاندازی نمود.
او از پیشگامان جنبش زنان در ایران بود.
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com