در «المُدَبِّر» ،ناسخ هم روی میم ضمة گذاشته و هم روی دال فتحه و هم روی ب تشدید و زیر آن هم کسره گذاشته است و تنها چیزی که هست اینکه نقطه ب را نگذاشته که میتوان آن را ب یا ث و بقیه حروف این شکلی خواند اما باید دید به معنا تناسبی دارد یا خیر.
این هم یکی از بنیادهای خیریه قدیمی از سال 1333 ش. موسس آن آقای حاج محمد نمازی. در تهران و شیراز. تا جایی که می دانیم این بنیاد در مسائل پزشکی شیراز نقش مهمی داشته است. فایل اساسنامه را پایین ملاحظه فرمایید.
⭕️
#_معرفی_نرمافزار
این برنامه یکی از بهترین برنامهها در مورد میزان الحکمه میباشد که تا به حال منتشر شده است. چون هر برنامهای که تا به حال در مورد این کتاب منتشر شده به نحوی دچار مشکل بوده است مثلا بعضی از برنامهها فقط متن فارسی حدیث را گردآوری کرده بود ولی این برنامه هم تمام احادیث را به صورت عربی و هم به صورت فارسی درخود جای داده است و هم امکانات بسیار عالی دارد و هم دارای متن رنگی و بسیار عالی میباشد.
@yortchi_bosjin_pdf
ادامه مطالب از قبل
🔻🔻🔻🔻
پاسخهای استاد حشمت پور
پرسش:
آيا ابن سينا مي خواهد نقش صورتهاي ذهني در پروسه ي شناخت را برجسته نمايد؟ يعني مي خواهد بگويد كه ذهن ما ارتباط مستقيمش با همين صورتهاي ذهني است نه با شيء خارجي؟
پاسخ:
🔻
سوال کرده بودید که ابن سینا دلیلی که بر اثبات حس مشترک آورده چرا ذکر کرده است؟ آیا غرضش این بوده است که ما فقط با صور علمیه سر و کار داریم و با خارج تماس نداریم یا غرض دیگر داشته است و هم چنین بر ابن سینا اشکال کرده بودید که دلیل شما اثبات نمی کند که ما حس مشترک نداریم بلکه ثابت می کند که ما قوه فاهمه داریم و این کار را قوه فاهمه انجام می دهد و با قوه فاهمه ، احتیاج نداریم که به حس مشترک اعتراف کنیم.
پس شما دو سوال مطرح کرده اید یک سوال این که غرض ابن سینا از بیان این مطلب چیست؟یکی هم این که ما این مطلب را، دلیل بر حس مشترک نمی دانیم بلکه دلیل بر قوه فاهمه قرار می دهیم،دلیل را نوشته بودید ولی من مختصرا به آن اشاره می نمایم تا مطلب شما پاسخ داده شود.
🔻
وقتی که باران نازل می شود به صورت قطره نازل می شود و چشم ما آن را به صورت قطره می بیند چون چشم،همیشه شیء را در همان جا که هست می بیند،اگر شیء از آن جا پایین تر بیاید چشم، او را در همان جای پایین می بیند و در قسمت بالا که قبلا بوده نمی بیند مثلاً اگر در نقطه «الف» باران بارید چشم آن را در نقطه الف می بیند و اگر باران در نقطه «ب» بارید دیگر این باران را در نقطه «الف» نمی بیند و در نقطه «ب» می بیند و دوباره از نقطه «ب» که به نقطه «ج» رسید این قطره را نه در نقطه «الف» و نه در نقطه «ب» نمی بیند بلکه در نقطه «ج» می بیند، قانون حس ظاهری این است که هر شیئی همان جا که هست می بیند،ما هنگام بارش باران، آن را به صورت خط ممتد می بینم یعنی نقطه ای در قسمت «الف» دیدیم همان نقطه در قسمت «ب» دیدیم و در قسمت «ج» هم دیدیم، در زمانی که در قسمت «ج» می دیدیم در قسمت «ب» هم وجود داشت در قسمت «الف» هم وجود داشت لذا سه نقطه پی در پی شد و ما به صورت خط ممتد دیدیم.
ادامه دارد...
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
ادامه سوال صورت ذهنی:
🔻
بنابراین باران هنگام نزول به صورت قطره است و در چشم من هم در همان جایی که هست به صورت قطره دیده می شود ولی وقتی باران در نقطه «ج» است آن را در نقطه «الف» و «ب» نمی بینم ولی خط دیدن نشان می دهد که آن را در نقطه «الف» و«ب» هم می بینم هم در نقطه «الف» می بینم و هم در نقطه «ب» و هم در نقطه«ج» می بینم و این سه نقطه را کنار هم ردیف می کنم و خط دیده می شود،پس معلوم می شود یک قوه ای در من وجود دارد که به صورت خط می بیند زیرا چشم من خط نمی بیند در واقع هم که خطی نیست پس یک قوه ای داریم که او قطره را خط می بیند یعنی قطره ای که در نقطه «الف» دید در نقطه «الف» می بیند و بعد که قطره وارد نقطه «ب» شد این قطره را در نقطه «ب» هم می بیند ولی یک ذره حافظه دارد و قطره را در نقطه« الف» را حفظ می کندو آن جا هم می بیند و یادش می ماند.
🔻
حکم باصره فرق می کند زیرا وقتی قطره به نقطه «ب» آمد دیگر در نقطه «الف» نمی بیند ولی ما یک قوه ای داریم که وقتی قطره از نقطه«الف» به نقطه «ب» می آید این قوه هنوز،قطره را در نقطه« الف» می بیند یعنی یادش است و در نقطه «ب» هم می بیند و این دو نقطه را کنار هم می گذارد،صورت علمیه این دو نقطه در آن قوه ما هست و کنار هم قرار داده شده است و خط را تشکیل می دهد.
آن قوه دیگر را اسمش حس مشترک می گذاریم،البته برای سنگی که به ته نخی بسته ایم و آن را می چرخانیم همین حرف را داریم که این نقطه می چرخد ولی به صورت دایره دیده می شود در حالی که یک نقطه بیشتر نیست یا آتشگردان یک قلمبه است ولی وقتی آن را می چرخانیم به صورت دایره است، این دایره به خاطر همین است که وقتی در قسمت اول است چشم ما دید و حس مشترک آن را یافت و بعد که در نقطه بعدی می رود حس مشترک این را هم در نقطه بعدی می بیند و هم صورت علمیه اش را در نقطه قبلی دارد ولی چشم فقط آن را در نقطه بعدی می بیند،ترکیب این نقاط و ترکیب آن دایره به وسیله حس مشترک انجام می شود نه به وسیله باصره،پس ما غیر از باصره باید قوه دیگری به نام حس مشترک داشته باشیم( این حرف ابن سینا چه در مثال قطره باران و چه در مثال آتشگردان).
🔻
بعد شما سوال کردید که ابن سینا چه استفاده ای از مطلب می خواهد بکند؟ آیا می خواهد استفاده کند که ما با خارج ارتباط نداریم و فقط با صور علمیه ارتباط داریم یا منظور دیگری از این حرف دارد،منظور ابن سینا آن چیزی که شما برداشت کرده اید نیست که می خواهد بیان کند که ما فقط با صورت علمیه ارتباط داریم.
🔻
این که ما با صور علمیه ارتباط داریم و به توسط صورت علمیه با خارج مرتبطیم این را خودش در جاهای دیگر تصریح می کند و هیچ احتیاجی ندارد که برایش این چنین دلیلی بیاورد،ایشان بیان می کند که قول طبیعیون در باره ابصار درست است،قول ریاضیین که قائل به خروج شعاع است باطل است وآن جا ثابت می کند که صورتی می آید و در ذهن من منطبع می شود و من با این صورت علمیه سروکار دارم نه با خارج،آن بحثش جای دیگر است و این را قبول دارد که من با خارج به صورت مستقیم ارتباط ندارم و با صورت علمیه مرتبطم و از طریق صورت علمیه با خارج در ارتباطم ولی جای این بحث در این جا نیست.
🔻
پس این دلیلی که آورده نه به این خاطر است که بگوید: من با صور علمیه در ارتباطم بلکه این دلیل را آورده که حس مشترک را اثبات کند یعنی علاوه بر حس ظاهر،یک حس باطنی داریم که آن را به حسب ظاهر نمی بینیم ولی می دانیم که داریم و با این دلیل ثابت می کنیم که آن را داریم،پس غرض ایشان از ذکر مطلب استدلال بر وجود حس مشترک است نه این که بخواهد ثابت کند که ما با خارج ارتباط نداریم و با صور علمیه ارتباط داریم،البته اعتقاد ایشان همین است که ما با صور علمیه ارتباط داریم ولی جای این بحث این جا نیست،پس سوال اول شما جواب داده شدکه منظور ابن سینا از این حرف چه بوده است؟ منظورش همان طور که خودش تصریح می کند این است که می خواهد ثابت کند که انسان علاوه بر حس ظاهر،یک حس باطنی به نام حس مشترک دارد که این حس مشترک تمام کارها را به تنهایی انجام می دهد،هم می شنود، هم می بیند ،هم می چشد و هم لمس می کند در حالی که حواس ظاهر هر کدام با یک جارحه ای مدرک خود را تشخیص می دهند اما حس مشترک همه مدرکات آن ها را یک جا و با وجود واحد ادراک می کند(این را ابن سینا می خواهد بگوید.)
ادامه دارد...
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
📖 "نه درازی باریک بود و نه کوتاهی خُرد، بل که میانۀ این هر دو بود: راستاندام ِ تمامپشت. رویی داشت نه گرد و برآمده چون رویِ فربهان و نه خشک و نزار چون رویِ نحیفان، بل که روی گِردِ بهقاعده بود: سپید و روشن و لطيف. چشمی داشت سپیدهها سپید و سیاهه سیاه، مُژگانی راست به هم دررُسته، دراز و بسیار. انگشتانش، هم از آنِ دست و هم از آنِ پای، درشت و بزرگ. کفهایِ وی نرم چون حریر بود و چون از جایِ خود برخاستی و میرفتی، از چُستى همانا که مرغ بود که میپرید. و در میان دو کتفش، مُهرِ نبوّت بودی. و او خود خاتم پیغامبران و مِهترِ عالمیان بود و در سَخا از همه بهتر بود و در شجاعت از همه بیشتر بود و در فَصاحت از همه نیکوتر و تمامتر بود و در عهد و پیمان از همه درستتر بود و در خوی و خُلق از همه نیکوتر بود و در تعيّش با مردم از همه بزرگتر. بر بدیهه، چون وی را بدیدندی، از وی هیبت داشتند و چون با وی مُخالَطَت کردندی، وی را چون جان و دل دوست گرفتندی. نه پیش از وی، مثلِ وی کسی توانستندی دیدن و نه بعد از وی، کسی مثلِ وی تواند یافتن."
@ehsanname
🔺این وصفِ رسول خاتم(ص) از «سیرت رسولالله» نمونهای از تواناییهای زبان فارسی است. وصفی دقیق و پر از جزئیات که در عین حال بسیار هم موجز است، به علاوه نوع انتخاب کلمات طوری است که تناسبهای متن، به آن نوعی ریتم و حرکت هم داده. این کتاب را ابنهشام ِ بصری در قرن سوم نوشته، قاضی رفیعالدین اسحاق همدانی در قرن ششم به فارسی برگردانده، دکتر اصغر مهدوی آن را تصحیح کرده و استاد جعفر مدرسصادقی در سری «بازخوانی متون» آن را در میان سایر شاهکارهای نثر فارسی، به شکلی خوشخوان آماده کرده است.
@ehsanname
اشعار شیخ محمد باقر آیتی بیرجندی (مأخذ تراجم الرجال ج 2)
تا به كي هستي گرفتار خيال
تا به كي مأنوس با اين قيل و قال
تا به کي گويي صحيح او اعم
تا به كي اين حرفها بافي به هم
تا به كي اوراق را بر هم زني
تا زاصل مثبت اندك دم زني
تا به كي اين رنجهاي بي قياس
تا شود معلوم تو حال قياس
صورت است اين اي جناب مستطاب
بي ثبات است همچو نقشي روي آب
جمله وهم است و خيال است و بدع
جمله مكر است و مكيد است و خدع
گر تو را معني از آن مقصود و لب
گر تو را مقصود از آن كشف حجب
پس چرا آثار آن آثار زشت
گند آن پر كرده هر بام و كنشت
با خيال غير حق اين اي فلان
ميرساند در جحيمت بي گمان
گر كه چشم باطنت بيند عيان
آب اين سوزان تر است از نار آن
بعد از عرض سلام، این بنده معروض می دارد که اولاً موضوعِ سؤال نخست، بیعِ مُصحَف است، نه بیع مطلقِ نسخ خطی. ثانیاً اگر هم عده ای بخواهند آن را تعمیم دهند به همۀ نسخ خطی باید گفت: عدم ترخیص در فتوای معظمٌ له مقید است به حیثیت اضرار. حال سؤال ما این است که نگهداریِ نسخ خطی در بلاد غربی و تبدیل آها به نسخه های الکترونیکی (آن هم به احسنِ وجه) و پژوهش دقیق در محتوای نسخ و نشر آنها در قالب مقالات و کتب که همگی از مصادیق اِحیاء هستند، در مقابل سوء استفاده از آنها که از مصادیق اضرار است ، قابل مقایسه است ؟ (البته، جایی که هدف آنها انهدام تراث ما یا تحریف آنها باشد مانند آنچه صهیونیست ها در این سال ها مرتکب شده اند، از مصادیق بیّن اضرار است). ثالثاً وقتی انسان سرنوشت نسخه های خطیِ کتابخانه های برخی از «آقایانِ» فرهنگبان را می بیند به خود می گوید که ای کاش اینها که باقی مانده را هم می بُردند تا به دست «آقازاده» های زندانبان نمی افتاد. به آن سائلِ محترم بگویید تا حکمِ این رفتارها را نیز از مقام منیع مرجعیتِ معظَّم جویا شوند.
متن فوق شرح حال خودنوشت سعید نفیسی است که آن را به درخواست مرحوم حسین عمادزاده در دفتری که اجازات وی در آن بوده، نوشته است. نفیسی علاوه بر شرح حال خود، فهرستی از تألیفاتش را تا سال ۱۳۲۶ ش در این گزارش نوشته است.
دفتری شامل اجازتی که علمای وقت ایران و عراق، برای مرحوم حسین عماد زاده نوشته اند، از سوی برادرزاده ایشان و دوست عزیز جناب غلامحسین عماد زاده در اختیار بنده قرار گرفت. در میانه این دفتر، شرح حال خودنوشتی به خط خود سعید نفیسی وجود دارد که بخشی شامل شرح حال او و کوتاه و قسمتی هم شامل فهرست آثار او تا سال ۱۳۲۶ است. در باره وی و آثارش فراوان نوشته شده و شاید نوشته مرحوم ایرج افشار در نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران (آبان ۱۳۵۱، شماره ۷۸) کاملترین فهرست از آثار نفیسی باشد. در مقدمه همان مقاله، مرحوم افشار، مطالب و نکاتی هم در باره سعید نفیسی نوشته که خواندنی است. آنچه که آمده، چنان که گذشت، اولا به قلم خود نفیسی است، و ثانیا زمان آن محدود و تا سال ۲۶ است. درگذشت وی در ۲۲ آبان ماه ۱۳۴۵ اتفاق افتاد. اما متن نوشته که برای اولین بار منتشر می شود (تا آنجا که بنده می دانم. با سپاس از جناب دکتر عماد زاده).
نقل از وبلاگ رسول جعفریان
«متن:از کیل کاسه کمانچه مخزن سامعه انبار نغمه:
شرح : انبار در اصل به معنی خس و خاشاک و سرگین آدم و اسپ و سائر حیوانات که در بیغولها توده سازند و مُزارعان آن¬را در زمین زراعت ریزند تا مزروع قوت گیرد کما فی فرهنگ و به معنی مطلق توده مجازست و ظاهراً مزید بارست که آنهم به همین معنی است مانند بوئیدن و انبوئیدن که دست انبو به معنی خوشبو معروف مشتق از آن است و درو، اندرو، درون و اندرون و "انبار" معنی "تالاب" هم است چون "آب¬انبار" نیز مستعمل است ظاهراً به معنی "تالاب" اصل همین آب¬انبار بود که به تخفیف خوانده¬اند چه "آب" در آنجا انبار و توده بود»(همان،55)
از دیگر نمونه¬های نقد ادبی و سبک¬شناختی صهبایی در دیباچۀ «خوان خلیل» توجه به سبک یا «طرز» ظهوری و مقایسۀ آن با سایر ادبا و نویسندگان از دیگر ویژگی¬های ممتاز این شرح است برای نمونه در باب مکتب واسوخت و اشاره به آغازگر این سبک:
«متن:یک بیت سوختن و یک بیت واسوختن نباشد:
شرح: واسوختن اعراض کردن در و برتافتن و لهذا شعری که مضمون بیزاری از معشوق داشته باشد آن را واسوخت گویند از فارسی¬گویان ملا وحشی این طرز اختیار کرده و من بعد ریخته¬گویان این جاده را بی¬حساب پی¬سپر کرده¬اند پس سوختن مقابل آن عبارت از عشق باشد و سوخته به معنی عاشق نیز هست چنانکه مصنف سابق گفته "سعله برقهای جانسوز سوخته خرمن فتنه¬کاران»(همان،255)
آزاد بلگرامی در «خزانۀ عامره» وقتی در مورد لغات و معانی آنها و نکات و کاربردهای ادبی و زبانی ،همچنین تازگی مضامین یا درست بودن تشبیهات و نکات ادبی بحث¬هایی را مطرح می¬کند همچنین هر جا که به سخن خود او یا سایر شاعران ، در مورد برخی کاربردها ایراداتی گرفته شده، با ذکر شواهدی صحت یا عدم صحت آن کاربرد را نشان می¬دهد؛مثلاً در جواب کسی که اعتراضاتی را بر ابیات خود او وارد کرده است، به نقل از رسالۀ یکی از شاگردان خود، جواب¬هایی را ذکر می¬کند.در سطور زیر معترض در مورد معنا و کاربرد لفظ «واسوختن » در بیتی از آزاد بلگرامی ایراد گرفته است
"مرا واسوخت چون پروانه آخر حرف گرم او زخوبان جهان آتش¬زبانی کرده¬ام پیدا"
معترض گوید: "واسوختن به معنی سوختن نیامده، بلکه نسوختن آمده چنانچه ظهوری در دیباچه"خوان خلیل" فرموده یک "بیت سوختن و یک بیت واسوختن نباشد" و استاد سراج الدین علی¬خان آرزو فرمود که "واسوختن" به معنی سوختن نیامده کلامه. مجیب گوید :"واسوختن به معنی بازسوختن،یعنی دوباره سوختن است"؛ مثل سوختن زغال؛چه "وا" به معنی "باز"»(آزاد بلگرامی،145:1255)
او در مورد معنا و کاربرد لفظ «واسوختن» در معنی "باز سوختن" به شاهدبیتی از صائب اشاره می¬کند:
"مرا واسوخت چون پروانه آخر حرف گرم او ز خوبان جهان آتش¬زبانی کرده¬ام پیدا"
و"واسوختن" را به معنی تمام سوختن آورده است .
بلگرامی در مورد جمله ظهوری ترشیزی گوید:«در فقره ظهوری "واسوختن" به معنی ایجابی است و معنی کلامش این که یک بیت سوختن اول و یک بیت سوختن ثانی نباشد. مؤید این معنی کلام میرزا صائب است که می¬فرماید :
" قیاس زور هر می می توان کرد از خمار او که از واسوختن گردد عیار سوختن پیدا"
و در این بیت واسوختن صریح به معنی سوختن ثانی است کسی که این شعر در تاألیف خود ایراد می¬کند ، چه طور می¬گوید که واسوختم به معنی نسوختن است.«(همان).
با توجه به این که قبل از این عبارت – "بیت سوختن و یک بیت واسوختن نباشد"-آمده است که:« ميبايد كه غزل از غزل پر كن خالي باشد و معني مطلع بلندي را مقطع گردد تا آنكه مافوق آن متصور نباشد و تا آخر غزل، هر بيت از بيت ديگر برجستهتر و نمايانتر باشد و چنانچه اگر برگردد، صدر آن طرف باشد و در آن همين سخن عشق و عاشقي خرج كند. مواعظ و نصايح در ديگر اقسام شعر درج گردد و در هر چه بنياد كنند اگر در فراق وگر در وصال، در همان تمام كنند.» (صهبایی،255:1906)
با تفاصیلی که آمد نظر صهبایی و خان آرزو به نظر اینجانب مورد تأیید است و "واسوختن" به معنی اعراض عاشق از معشوق است و و نظر بلگرامی به معنی سوختن دوباره رد می¬گردد.
با سلام و تجدید احترام، دکتر منصوری عزیز، تا جایی که خاطرم هست، مشهور در نام اثر الابنیة است، آیا در منابع کتابشناختی کهنتر، شکل الانبیة (جمع مکسر از نبا به معنی خبر) هم ضبط شده است؟ جایی دیدهاید؟ با سپاس🌹
متن:
اگرچه، صدق مقال ظهوری، ظهوری دارد، اما به رفع مظنه قسم یاد می کند.
شرح:
در شرح "ظهوری"، تخلص "ظهوری"، به یای تنکیر، "تجنیس محرف" است و تجنیس محرف آن است که هر دو لفظ متجانس در بیت حروف مختلف باشند، فقط در نوع که اسم و فعل و حرف باشد و در عدد حروف و ترکیب، متفق. چون "مفرَط "به تخفیف و "مُفَرِّط" به تشدید و "کرد" بالفتح اول و "کرد" بالضم اول و امثال آن، و چون حرکت رای ظهوری به اشباع و ظهوری به غیر اشباع است، تجنیس محرف باشد و محرف از آن جهت گویند که هیئت یکی از هیئت دیگری انحراف کرده.
استاد ؛«گلزار ابراهیم به اتفاق هم در مدح عادلشاه به سلک تحریر کشیدند و چون از جانب آن پادشاه به توسط وکیلالسلطنت، شاهنوازخان شیرازی، نودهزار لاری که چهل هزار روپیة رایج باشد، جایزة آن به اینان رسید، مشهور است که به غایت همت در یک روزه به اهالی بیجاپور بخشیدند» (خلیلخان، ش 889: برگ 28a-b).
این دیباچه در سال 1008 یا 1009، بعد از تأسیس نورسپور نوشتهاست. حدود یکصد بیت را شامل میشود و حجم آن تقریباً به اندازة دیباچة نورس است. ظهوری در این دیباچه نُه صفت پسندیده شاه را آوردهاست؛ از جمله: «معرفت»، «سعادت»، «شأن، شوکت، جاه و حشمت»، «عدالت»، «شجاعت»، «نحاوت»، «صورت زیبا و طلعت جهانآرا»، «سیرت پسندیده و اطوار برگزیده» و «توفیق کسب فضایل و کمالات» و هر یک از آنها را بهتفصیل توضیح دادهاست.
روش نگارش این دیباچه و دیباچة نورس شبیه هم است، اما ظهوری با تقسیم کردن موضوعات به نُه قسمت، به این زیبایی قالبی بیشتر بخشیدهاست. این تقسیمبندی ویژگیهای پسندیدة ابراهیم عادلشاه را که هنرمندی مسلط بر موسیقی، نقاشی و خوشنویسی و حامی ادبا و فضلا بود، با تأثیرگذاری بیشتری نشان میدهد. در آخرین قسمت این دیباچه، علاقة ظهوری به این ممدوح و تشکر از وی بهخوبی مشاهده میشود.
مثل این که به جوابها دقت نمیفرمایید!
برایتان نوشته بودم:
منظورش آوردن عدد هفت و نُه و یک (در یگانه) است که اعداد را آورده است. سیاقةالاعداد معنی دیگری هم دارد که در اینجا منظور شارح نبوده، ولی در همین معنی هم با توسّع به کار برده است؛ زیرا معمول آن است که اعداد را پیاپی بیاورند.
من نظرم را در این مطلب میگویم تا ببینیم نظر دوستان دیگر چه باشد. متن را چنین میخوانم:
پس با کدام کدام به یک وتیره پیش آمده شود.
«کدام کدام» را جایی ندیدهام به این معنی آمده باشد؛ اما فکر میکنم در زبان گوینده به معنی «هر یک» یا «هر کس» یا «همه» به کار رفته است. شما باید ببینید در این کتاب باز هم آمده است یا نه. و اگر آمده است همین معنی را میرساند؟
«وتیره» هم به معنی شیوه و روش است.
در مجموع، جمله یعنی:
پس با هر یک(/همه) به یک شیوه رفتار میشود.
این با منطق پیش و پس عبارات هم سازگار است؛ یعنی اگر تو تنها بودی، با تو به گونهٔ دیگری رفتار میشد؛ اما دیگران هم هستند و ممکن است آنان هم متوقّع شوند.
...رهسپار قم
🔸آیت الله العظمی میرزای قمی بعد از فراغت از تحصیل به یکی از روستاهای چاپلق تشریف برد و مدتی در آنجا بود؛ اهالی آن روستا، قدر ایشان را ندانستند؛ ملای آن قریه در مقام تحقیر میرزا برآمد تا روزی در مجمعی که میرزا را هم به آن مجمع دعوت کرده بودند.
.
🔸به اهالی گفت به میرزا بگویید، ماری بنویسد، اهالی به میرزا تکلیف کردند، میرزا نوشت «مار» (میم و الف و راء) سپس ملای ده، شکل مار را کشید و به اهل قريه نشان داد و گفت: شما ببینید، مار این است یا آن که میرزا نوشته، اهالی همگی گفتند، مار این است که شما نوشته اید، میرزا شخصی بی سواد است، میرزا خیلی متأثر شد.
.
🔸تا آنکه توهین اهالی به جایی رسید که دو نفر آمدند خدمتش گفتند: ما با یکدیگر مرافعه داریم، من به این میگویم از تو حدث صادر شد، او به من می گوید از تو، میرزا چون این توهین را دید، گریه اش گرفت و دست به دعا بلند کرد و عرض کرد: «خداوندا! بیش از این ذلت مرا مخواه، که طاقت آن را ندارم» این بود که از آن قریه بیرون آمد و رهسپار قم شد.
کانال سیره علما @sireolama
با سلام. از نوشتهها و اظهارنظرهای دوستان استفاده کردم.
به نظر من این کلمه را باید املای دیگر یا غلط املایی واژهٔ «مَرق» باید دانست که به گونهای با موسیقی مرتبط است و در فرهنگها آن را به معنی سرود کنیزکان و فرومایگان و گدایان آوردهاند.
در متن حاضر نیز به نظر میرسد مرتبط با مسائل موسیقایی است.
گردنا هم اصطلاح موسیقی بوده است. از آنچه دربارهٔ آن نوشتهاند به نظر میرسد یعنی کوک ساز (رک: لغتنامه، ذیل «گردنا» و شواهد آن).
دربارهٔ اتصال میم به ر در نستعلیق که بعضی دوستان گمان بردهاند ممکن نیست، باید بگویم در نستعلیق امروز پسندیده نیست، ولی در صورت نبودن کشیدهٔ دیگر، ممکن است میم را کشیده بیاورند. در کتابت قدیم بیشتر معمول بوده، از جمله در همین متن حاضر هم شواهدی دارد؛ برای نمونه، کلمهٔ «مردم» را ببینید.
این کلمه «مرق» در جامعالالحان عبدالقادر مراغی به تصحیح بابک خضرایی، هم آمده (در متن مصحَّح مرحوم بینش هم ممکن است باشد. چون لغت مبهمی است، باید دید آنجا چهطور آمده و چه توضیحی دارد) و شاید در المعجم شمس قیس رازی هم شاهد دارد.
جایی در نقد جامع الالحان هم خواندهام که نویسنده حدس زده بود این کلمه با تلفّظ «مُرِقّ» moreqq اسم فاعل از ارقاق باشد. اگر این حدس صحیح باشد، یعنی با کوک کردن ساز نغمههایی رقّتانگیز (/نازککنندهٔ دل) ایجاد کنند. و هو اعلم.
متن:
" نکتهوری که طریق توصیف شیرینکاریش سپرده و شهد از زبانش چکیده و لبانش در آب شکر غوطه خورده. ترزبانی که آئین مدحش گزیده و زبانش موجه جوی انگبین حلاوت گردیده. هرگاه برای دفع بیداد خریداران غلو کرده و هجوم آورده، لب میگزد، مصر، مزۀ حلاوت شیرینی جان شیرین از آن میمزد. طایران اولیالاجنحه بر گرد دکانش چون مگسان در پرواز و حوران سبزپوش بهشت به رنگ طوطیان شکرخا در حوالیش بساط افکن. سجده نیاز چون زبان به راه مدح شکربارش درآمده دهان از چاشنی حلاوت و لذت ذوق، پر برآمده. به یاد شیرینکاریش تلخی جان کندن شیرین و به فکر شکر باریش، گلوی اندیشه شهدآگین. تا آن شیرینکار، دکان شیرینی برآورده، بر روی خریداران، سرکهجبین نگشته و ابرو ترش نکرده."
شرح:
"آب شکر"؛ شربت ترزبان زبانآورکمافی برهان و تحقیق این لفظ در شرح سه نثر ظهوری در تفسیر"رطب اللسان" با حُسن وجوه سِمَتِ تحریر یافته؛ من اراد الاطلاع علیه فلیرجع الیه. "انگبین": "حلاوت" به اضافت بیانی و حق آن است که لفظ "حلاوت" در این مقام "بیحلاوت" فقط لفظ "انگبین حلاوت" به اضافت بیانی کافی است. "بیداد" به معنی "ظالم و ظلم" هر دو است؛ اما به معنی اول موافق قیاس است و به معنی ثانی مخالف قیاس چه مصجّل نخواهد بود؛ یعنی آنچه داد نبود و آن جور باشد و مخفی نیست که هر چه محمول المواطات تواند شد، نفی آن نیاکنند چون ناخردمند(پایان ص 77) وناعاقل و آنچه محمول بالمواطات نبود، نفی آن به" بی" کنند چون" بیدانش" و "بیخبر" دواماً: "تیکچند بهار" به معنی ظالم مرکب از بیداد نوشته و او را کلمۀ نسبت گفته و نوشته که چون در بحث "بید، بار ندارد" و این مرکب را به مجاز به معنی مذکور استعمال کردهاند و فیما نحن فیه به معنی دویم است و "بیداد خریداران" عبارت است از هجوم خریداران که برای گرفتن اسباب دوکان دوکاندار را فرصت ندهند
با سلام، طبق مشاهدات، عبارت من مستکتبات فلان ..، عمدتاً روی برگ آغازین نسخ (پیش از شروع اصل متن) از سوی مالکان (ترجیحاً عالم خط شناس) نوشته میشده است، یعنی استکتابات/استنساخاتِ فلانی ...، و به طور عموم یکی از این دو معنی از آن مستفاد است، نخست آنکه این نسخه به خط فلانی است یا این عبارتی (= تملک/یادداشت و ..) که روی برگ آغازین نسخه است، یادداشتِ فلان شخصیت است و طبق مشاهدات متعدد، بیشتر کاربردِ "من مستکتبات" به معنی دوم آن است.
البته دو کاربرد اختصاصی هم دارد، یکی آنکه به معنی طلب کتابت نسخهای از سوی شخصیتی باشد اما شرط آن این است تاریخ کتابت نسخه با زمان حیات فرد منطبق باشد و دیگری در صورتی است که چنین واژهای (مستکتبات)، در پایانِ متن (ترقیمه) از سوی کاتب نوشته شده باشد، که تقریباً و تلویحاً (و نه تحقیقاً) اشاره به این دارد که این نسخه مستقیماً از روی نسخه خط مولف (ترجیحاً نسخه مسوده) کتابت شده است و علت اینکه گفتیم تقریباً و نه تحقیقاً، چون ممکن است کتابتِ نسخه ما، نه لزوماً له نحو مستقیم از روی نسخه به خط مصنف، بلکه از روی نسخهای بوده باشد که آن نسخه از روی نسخه مولف استنساخ شده باشد والله العالم🙏
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com