با سلام خدمت همه عزیزان
فایل چاپ سنگی منتهی الإرب چگونه دستیاب می شود ؟
اگر بزرگواری فایل آن را دارد لطف کند و آن را در گروه قرار دهد .
البته چاپ جدید شده اما هنوز کامل نشده است.
متشکرم?
معنای عبارت "جهبذ" در لغتنامه دهخدا:
جهبذ. [ ج ِ ب ِ ] (معرب ، ص ، اِ) نقاد دانا. (منتهی الارب ). ناقد شناسا به تمییز خوب از بد، و آن معرب کهبد فارسی است . (از اقرب الموارد). ج ، جَهابِذة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): انه [ ارسطاطالیس ] کان فیلسوف الروم و عالمها و جهبذها و نحریرها و خطیبها. (عیون الانباء ج 1 ص 54). || حرفة معروفة فی نقدالذهب . پیشه ٔ معروفی است در نقد طلا و صیرفی آن . (از انساب سمعانی ).
اف . [ ح ِ ] (ع مص ) برهنه و ساده و رت کردن زن روی را به برکندن موی برای زینت . (منتهی الارب ). بند و زیر ابرو کردن . کندن زن موی را از روی . (زوزنی ).موی برکندن از روی . (تاج المصادر بیهقی ). ازاله کردن موی از صورت بوسیلۀ تیغ . (اقرب الموارد). || بهم بستن زن موی را در پس سر. (منتهی الارب ).
معنای عبارت "حف" در لغتنامه دهخدا:
حف . [ ح َف ْف ] (ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل (قرآن 32/18)؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم . || حفتهم الحاجة؛ مستهم الحاجة. (اقرب الموارد)؛ مفلس و حاجتمند شدند. قوم محففون اَی محاویج . || حَف ِّ ثوب ؛ بافتن جولاهه جامه را بشانه و تیغ. || گرداگرد آمدن چیزی را. (اقرب الموارد): و در مثل است ، من حفنا و رفنا فلیقتصد؛ من طاف بنا و اعتنی بامرنا و خدمنا و مدحنا فلایغلون . و هم قول عرب ماله حاف و لاراف . و ذهب من کان یحفه و یرفه . (منتهی الارب ). گرد برگرد درگرفتن . بگرد چیزی درآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). احاطه کردن . گرد چیزی درآمدن . گرد چیزی برآمدن . (زوزنی ). گرد چیزی شدن . (غیاث ). || ساده بکردن روی و سر. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). پاک و ساده کردن سر و روی را از موی . (منتخب اللغات ). کندن موی از روی زن . (زوزنی ). گرفتن بروت و ستردن ریش . پیراستن ریش و بروت . (غیاث ). حف و حفاف ؛ موی برکندن . (مهذب الاسماء). موی برکندن ازروی . (تاج المصادر بیهقی ). برهنه و ساده و رت کردن زن روی را با برکندن موی برای زینت . بند انداختن . بند و زیر ابرو کردن . || بهم بستن زن موی رادر پس سر. || خشک شدن موی سر از بی روغنی . || شنیدن آواز اسب گاه دوانیدن . (اقرب الموارد). || آواز کردن بال مرغ هنگام پریدن . (غیاث ) (منتخب ). || خدمت کردن . مهربانی کردن . خدمت و مهربانی کردن . || خشک شدن گیاه در زمین . || حف بطن کسی ؛ نخوردن وی گوشت و چربی تا آنکه شکم خشک شود. (از اقرب الموارد).
معنای عبارت "حفاف" در لغتنامه دهخدا:
حفاف . [ ح ِ ] (ع مص ) برهنه و ساده و رت کردن زن روی را به برکندن موی برای زینت . (منتهی الارب ). بند و زیر ابرو کردن . کندن زن موی را از روی . (زوزنی ).موی برکندن از روی . (تاج المصادر بیهقی ). ازاله کردن موی از صورت بوسیله ٔ تیغ. (اقرب الموارد). || بهم بستن زن موی را در پس سر. (منتهی الارب ).
نفاد. [ ن َ] (ع مص ) سپری شدن . (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). برسیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (زمخشری ). نیست شدن . (مجمل اللغة). فنا شدن و رفتن . (از متن اللغة). سپری شدن چیزی وتباهی آن . (ناظم الاطباء). نیست و نابود گردیدن و رفتن . (آنندراج ). به آخر رسیدن . انجامیدن . فانی شدن . منقطع گشتن . تمام گردیدن . (یادداشت مؤلف ). نَفُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به نفدشود. || (اِ) مرگ . اجل . (ناظم الاطباء).
معنی عبارت ( قربان ) :
1 : 1 : [قُ] (ع مص) نزديک گرديدن.
(اقرب الموارد) (منتهي الارب).
قِرْبان.
(منتهي الارب).
رجوع به قِرْبان شود.
2 : (اِ) آنچه بدان تقرب به خدا جويند.
(اقرب الموارد) (منتهي الارب).
چيزي که در راه خداي تعالي تصدق کنند و بدان تقرب جويند به خداي تعالي.
(آنندراج).
فارسيان بمعني مطلق تصدق و با لفظ رفتن و شدن و گشتن و کردن مستعمل نمايند :
از کوي تو رفتن است مشکل
قربان سر تو ميتوان رفت.
محمدافضل ثابت (از آنندراج).
3 : مجازاً بمعني قرباني.
(آنندراج) :
انديشه کن از حال براهيم و ز قربان
و آن عزم براهيم که بُرّد ز پسر سر.
ناصرخسرو.
4 : همنشين.
(منتهي الارب) (آنندراج).
5 : نديم خاص پادشاه.
(اقرب الموارد) (منتهي الارب) (آنندراج): فلان من قربان الملک.
(اقرب الموارد) (منتهي الارب).
ج، قرابين.
(منتهي الارب).
6 : در محاورهء فارسيان بمعني کمان دان، و آن دوالي باشد که در ترکش دوخته حمائل وار در گردن اندازند به طوري که ترکش پس دوش مينمايد و گاهي سواران کمان خود را در آن دوال نگاه دارند.
(آنندراج) :
کشيدند رستم دلان درزمان
ز ترکش خدنگ و ز قربان کمان.
(منسوب به فردوسي).
از ترکستان حرا درآمدند با کيش قرآن نه با کيش و قربان.
(راحه الصدور چ اقبال ص7 از حواشي جهانگشا).
چه خوش گفت گرگين به فرزند خويش
چو قربان پيکار بربست و کيش.
(بوستان).
لغت نامه دهخدا
سلام
مستمال بوده اید و چون...
مستمال . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استمالة. بسوی خود میل داده شده . (از منتهی الارب ). مایل و خم شده . (از اقرب الموارد).
قصیدۀ معجزیه
میرزا محمد صادق اصفهانی متخلص به ناطق از شاعران دوره قاجار و معاصر فتحعلی شاه است.[1] زمانی که فتحعلی خان قاجار در سال 12188 تذهیب گنبد مطهر آستانۀ مبارکه قم را به پایان رساند، اصفهانی قصیدهای دراین باب سرود و نامش را معجزیه نهاد. ویژگی بارز این قصیده[2]، استفاده از فن بلاغی ماده تاریخ بوده به این صورت که عدد هر مصراع آن طبق حروف ابجد 1218( تاریخ اتمام گنبد مطهر) است. این قصیده در شصت و دو بیت (1218) و یکصد و بیست و چهار مصراع (1218) سروده شده و 29 بیت آن در حاشیه فوقانی صحن عتیق آستانه حضرت معصومه بر روی کاشی نوشته شده است. در ادامه متن کامل قصیده[3] ذکر میشود:
این قبه گلبنی است به زیور بر آمده
یا پاک گوهریست پر از زیور آمده
این دوحهایست کامده از جنتالعلا
یا کوکبی است سعد و منور برآمده...
⭕️انتخاب متن فوق 🔻از لغتنامه ی دهخدا⭕️
🔹معنای عبارت "مجمجة" در لغتنامه دهخدا:
🔸 مجمجة. [ م َ م َ ج َ ] (ع مص ) سخن در دهن گردانیدن بی هویدا گفتن .
🍃 (المصادر زوزنی ).
☘ بیان نکردن خبر را و ناپیدا گفتن . (آنندراج )
🍃(از منتهی الارب )
☘ (از ناظم الاطباء).
☘ آشکار بیان نکردن خبر یا تمام نگفتن آن .
🔹 (از اقرب الموارد)
☘پچپچه : از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد، دل بر اقامت خراسان ... قرار نمی گرفت .
☘ (المعجم چ مدرس رضوی ص 4). || بی نقطه و بی اعراب نوشتن کتاب را وتعمیه نمودن در آن .
(آنندراج )
🍃(ناظم الاطباء)
🍃 (از منتهی الارب )
☘ (از اقرب الموارد).
☘|| کج کلامی کردن با کسی و برگردانیدن او را از حالی به حالی .
🍃 (ازمنتهی الارب )
🔸 (از اقرب الموارد)
🔹 (از ناظم الاطباء).
#لغتنامه دهخدا
@yortchi_bosjin_pdf
معنای عبارت "مجمجة" در لغتنامه دهخدا:
مجمجة. [ م َ م َ ج َ ] (ع مص ) سخن در دهن گردانیدن بی هویدا گفتن . (المصادر زوزنی ). بیان نکردن خبر را و ناپیدا گفتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آشکار بیان نکردن خبر یا تمام نگفتن آن . (از اقرب الموارد) پچپچه : از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد، دل بر اقامت خراسان ... قرار نمی گرفت . (المعجم چ مدرس رضوی ص 4). || بی نقطه و بی اعراب نوشتن کتاب را وتعمیه نمودن در آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کج کلامی کردن با کسی و برگردانیدن او را از حالی به حالی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
@yortchi_bosjin_pdf
معنای عبارت "مجمجة" در لغتنامه دهخدا:
مجمجة. [ م َ م َ ج َ ] (ع مص ) سخن در دهن گردانیدن بی هویدا گفتن . (المصادر زوزنی ). بیان نکردن خبر را و ناپیدا گفتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آشکار بیان نکردن خبر یا تمام نگفتن آن . (از اقرب الموارد) پچپچه : از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد، دل بر اقامت خراسان ... قرار نمی گرفت . (المعجم چ مدرس رضوی ص 4). || بی نقطه و بی اعراب نوشتن کتاب را وتعمیه نمودن در آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کج کلامی کردن با کسی و برگردانیدن او را از حالی به حالی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
🔸🔹🔸🔹
با سلام و احترام خدمت بزرگان و فرهیختگان . لطفا راهنمایی ڪنید در متن نسخه امده است ."لا یصح الایمان الا بقبول رمه النقل " در مورد اینڪه مولف چرا از ڪلمه "رمه "استفاده ڪرده است تحلیلتان از این ڪلمه چیست لطفا اظهار نظر فرمایید .
ارنب
ارنب . [ اَ ن َ ] (ع اِ) خرگوش . (صراح ) (غیاث ). توشقان . دوشان . خرگوش نر یا خرگوش ماده . و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب ). ج ، اَرانِب ، اَران . (منتهی الارب ). ارنب بالیونانیة لاغوس و اللطینیة لابره و العربیة خزز و البربریة بابرزست و السریانیة أرنبا و العبریة أرنبست و الاغریقیة و الفارسیة لغوس . رجوع به تذکره ٔ ضریرانطاکی و البیان و التبیین چ سندوبی ص 33 و 34 و 40و 118 و رجوع به ارنب بری و خرگوش شود :
بی فروغت روز روشن هم شب است
بی پناهت شیر اسیر ارنب است .
مولوی .
- ارنب اهلی ؛ خرگوش رام .
|| کلا کموش کوتاه دم . (منتهی الارب ). || نوعی از زیور. (منتهی الارب ). قسمی از زیور زنان . || سربینی مردم . (مهذب الاسماء). ارنبة. || ریگ پشته . (کنز اللغات ). پشته ٔ ریگ . (منتخب اللغات ). || نام گیاهی است . (کنز اللغات ) (کشف اللغات ) (شمس اللغات ) (منتخب اللغات ). داروئی است .(مؤید الفضلاء از زفان گویا). || گورخر. (مؤید الفضلاء از دستور).
باید دانست که زبان و خط سریانی (از مجموعه زبانهای سامی)، همواره زبان مقدس و نوشتاری برای نگارش متون مذهبی (عمدتا مسیحیان ارتودکس، بیشتر شاخههای نسطوری و یعقوبی و ..) در سوریه و عراق بوده و هست، کسانی که زبان اصلی آنها عربی است و استفاده از آن در چنین متنهای مذهبی معمول است. ضمن اینکه ابتدا باید به نحو تخصصی متن اصلی نگارش یافته به سریانی بررسی شود تا معلوم گردد دقیقا موضوع آن چیست، آیا متنی مرتبط با مسیحیت است یا یهودیت است؟، شرح و تعلیقه بر متنی عربی به سریانی است؟ عبارات عربی بیشتر جنبه نقلی دارد یا توضیحی (همچون روایت و مثل و ..) است.
در لسان العرب، اطساس به معني ناخنها (اظافیر) آمده است و در اقرب الموارد طسّ القوم الی المکان، ای ابعدوا فی السیر .. که چندان مناسب به نظر نمیرسد
معنی عبارت ( مکاس ) :
[مِ] (ع مص) کم کردن در ثمن. (منتهي الارب). بخيلي کردن در بيع با کسي و پايين آوردن قيمت و کم کردن آن و گويند مکاس مغالبه بين خريدار و فروشنده است و اين چنان است که صاحب کالا از خريدار قيمتي بخواهد و او پيوسته به وي مراجعه کند و اندک اندک از آنچه خواسته است کم کند تا بر قيمتي که مورد قبول هر دو باشد توافق کنند. مماکسه. (از اقرب الموارد). تشويش کردن در بيع و کم کردن بها را. مماکسه. (ناظم الاطباء). چانه زدن. چک و چانه زدن. کند و کاو کردن در بها و بيع. (يادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سخت بد گشت نقدها مستان
درم از کس، مگر به سخت مکاس.
ناصرخسرو.
و آنکه با او مکاس پيش کند
زود قصد هلاک خويش کند.
نظامي (هفت پيکر چ وحيد ص 186).
چون ز دکان و مکاس و قيل و قال
وز فريب مردمت نايد ملال.مولوي.
و رجوع به مادهء بعد شود.
- بي مکاس؛ بدون چانه زدن. بدون مقاومت و پافشاري :
شراب بستدن و بي مکاس نوشيدن
نه عذر و دفع و فريب و بهانه آوردن.
نزاري قهستاني (از آنندراج).
- مکاس کردن؛ چانه زدن در بيع. سختگيري خريدار و فروشنده در معامله براي توافق در قيمت :
معن دادي خمي درم به دمي
بازکردي مکاس در درمي.
سنائي (حديقه چ مدرس رضوي ص306).
اي بدخوي بيخبر آخر چند مکاس کني و زيادت طلبي. (سندبادنامه ص 290).
|| دون ذلک مکاس عکاس؛ يعني سواي اين کار موي پيشاني يکديگر گرفتن است. و يا از اتباع است. (منتهي الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
[مُ] (اِ) نهايت تأکيد و مبالغه کردن را گويند در کاري و معامله اي و طلبي که پيش کسي باشد و آن را به عربي استقصا خوانند. (برهان). نهايت تأکيد و مبالغه در کاري و ابرام و تقاضا. (ناظم الاطباء). در فرهنگ انجمن آراي ناصري نوشته که مکاس و مکيس به ضم اول به معني تأکيد و مبالغه کردن در معامله و به اين معني عربي است و به معني خراج و باج گيرنده و عشور گيرنده که در فرهنگ جهانگيري آمده به کسر ميم هم عربي است و ماکس اسم فاعل آن است يعني ده يک گيرنده و خراج ستاننده. (آنندراج). و رجوع به مادهء قبل و مکيس شود. || زري و چيزي را گفته اند که به رسم دستور و باج و راهداري از آينده و رونده بگيرند. (برهان). باج و راهداري. (ناظم الاطباء). || فاعل اين عمل را نيز گفته اند که باج گيرنده و عشار و راهدار باشد. (برهان). باج گير و راهدار و تحصيل دار. (ناظم الاطباء). به اين معني مَکّاس و عربي است. (حاشيهء برهان چ معين). و رجوع به مَکّاس شود. || در بيت زير ظاهراً بمعني آنچه که فروشنده پس از پايان معاملهء کلان خريدار را دهد بي دريافت بهائي :
شاه محمود آن خديو کامگار
مي خريد از بهر خود بنده هزار
پس اياز پاکدل را آن زمان
در مکاس جمله بستد رايگان.
عطار (از فرهنگ نظام).
|| توقف کردن صاحب کالا در بيع. (غياث) (آنندراج) :
پذيرفت کالا چو نرخ تمام
مکاس فروشنده باشد حرام.
ملاهاتف (از آنندراج).
و رجوع به مادهء قبل شود.
[مَکْ کا] (ع ص) باژستان. (مهذب الاسماء). آنکه مالي به عنوان باج ستاند. ماکس. (از اقرب الموارد). باژبان. (زمخشري، يادداشت به خط مرحوم دهخدا). باج گير. خراج گير. باج دار. گمرکچي. عشار. راهدار. (يادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مُکاس شود. || تحصيلدار ماليات و مقاطعه کنندهء وصول ماليات يا مستوفي وصول ماليات مواد خوراکي و تحصيلدار عوارض دروازه و ماليات بازار : وليس بهذه المدينه مغرم ولا مکاس و لا وال وانما يحکم عليهم نقيب الاشراف. (دزي ج2 ص607).
[مَ] (ع اِ) (از «ک وس») جاي حلقه شدن مار. (منتهي الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
در ادامه فرمایش استاد بزرگوار در معنای ایحال، تعریف این واژه از دهخدا تقدیم میشود:
ایحال
ایحال . در گل افکندن .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).در وحل افکندن . (تاج المصادر بیهقی ).
◄ ببدی سخت درافکندن کسی را. یقال : اوحله فلاناً سراً. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به بدی سخت افکندن کسی را. (آنندراج ).
سلام و سپاس از توضيحات شما. بله حق با شماست منتهی متن از ادمين کانال "گذری در تاريخ" است.
#ادبی
🔺مراد از «هرّ و برّ» در كلام مردم كه مى گويند: فلانى هرّ را از برّ فرق نمى كند،چيست؟
💥مرحوم علّامه ذوالفنون آقا محمد علی کرمانشاهی(بهبهانی):
📝«هرّ و برّ» به كسر «ها» و «با» و فتح هر دو و ضمّ هر دو مى گويند،و مشهور،كَسر است،و بر اين تقدير،احتمال چند معنى دارد:
*اوّل: «هِرّ» به معنى بچۀ گربه است و «بِرّ» به معنى بچۀ موش است(۱) و اين أشهر و أظهر معانى آن است!
*دويم: «هِرّ» خواندن گوسفند است و «بِرّ» راندن آن(۲).
*سيّم: «هِرّ» خواندن گوسفند است به سوى آب و «بِرّ» خواندن آن است به سوى علف(۳).
*چهارم: «هِرّ» عاق كردن است و «بِرّ» احسان نمودن(۴).
*پنجم: «هِرّ» ناخوش داشتن و «بِرّ» إكرام نمودن(۵).
*ششم: مراد از «هِرّ» چيزى است كه موجب شرارت و بى حيائى مى شود،و «بِرّ» چيزى است كه موجب نيكى و احسان مى گردد(۶).
★و بر تقدير فتح هر دو؛«هَرّ» به معنى كراهت و شرّ است و «بَرّ» به معنى محبّت و خير است(۷).
★و بر تقدير ضمّ هر دو؛«هُرّ» چيزى است شبيه بُرّ، و «بُرّ» گندم است.
🔺از آنچه گفتيم،معلوم شد كه كم كسى «هرّ و برّ» را شناخته است!
(۱) قاموس المحيط: ۱۰/ ۳۸۴، تاج العروس: ۱۰/ ۱۶۴.
(۴-۲) تاج العروس: ۱۰/ ۱۶۴.
(۵)تاج العروس: ۱۰/ ۱۶۴.
(۶)اقرب الموارد: ۲/ ۱۳۸۴ (با اندكى اختلاف).
(۷)اقرب الموارد: ۱/ ۳۷.
📚مقامع الفضل؛ج۱ص۹۹-۹۸
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
✅علّامه کرمانشاهی(صوفی کُش)
@MAkermanshahi
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com