علیکم السلام
" خود به یک رنگی [ای] بر آر چو یار "
تا همه یار تو شوند اغیار
و اینگونه خوانده می شود: رنگِئی . یاء تنکیر را گاهی کاتبان در کلمات مذیَّل به یاء ، نمی نگاشتند.
"بر آر" نیز فعل امر از «بر آوردن» به معنی «در آوردن» است؛ يعنی: در آر.
مسعود سعد سلمان گوید:
بگیریش ار همه در کام شیر است
برآریش ار چه در سوراخ مار است.
معنای آن بیت: خود را همچون یار، به چنان نوعی از یک رنگی در بیاور که همۀ اغیار، یارِ تو شوند.
مردم چه روزهایی می توانستند داخل خانه کعبه شوند؟
گزارشی از چگونگی روزهایی که مردم امکان ورود به خانه کعبه را در میانه قرن سیزدهم هجری داشتند، در اختیار داریم. متن جالبی است که در یک اثر جغرافی آمده است. این گزارشها در میان آثار جغرافی و تاریخی، مغتنم است، زیرا نویسنده، آنچه را که دیگران اهمیت نمی دادند، اهمیت داده و گزارش کرده است:
در این اعصار، مردان در روزی، و زنان در روز دیگر داخل [کعبه] می شوند. و در مجموع سال از برای بار عام، هشت روز از برای مردان و هشت روز از برای زنان در خانه را می گشایند، و منبر چوبین را نزد آستانه در می گذارند که مردم به آسانی داخل شوند. هشت روز حصه مردان: روز عاشوراست، و روز دوازدهم ربیع الاول که روز ولادت حضرت رسول است نزد اهل سنت، و بعضی از شیعه، و روز جمعه اول ماه رجب که شبش لیلة الرغائب است و جمعه آخر رجب، و پانزدهم شعبان که روز برات است نزد سنیان، و اولین جمعه ماه مبارک رمضان و آخرین جمعه آن و پانزدهم ذی القعده. و هر روزی که مردان داخل می شوند روز بعدش زنان داخل می گردند، و روز بیستم ذی القعده نیز در را می گشایند از برای آنکه اندرون خانه را بشویند؛ لیکن پله چوبین در این روز نمی گذارند و کسی را داخل نمی نمایند مگر غاسلین را که عبارتند از اعیان و بزرگان مکه مانند شریف مکه و قاضی و شیخ الحرم و شیبی کلیدار و امثالهم، و ایشان نیز به مشقت بر سر دوش و دست مردم داخل می شوند. و اگر مردی خدمه را به پول تطیمع کند او را به کمال تصدیع نیز داخل می کنند به طریقی که مشروعیت دخول به آن نحو خالی از اشکالی نیست، زیرا که به حسب ظاهر یا جارح می گردد یا مجروح اگر به حد قتل نرسد.
@jafarian1964
حمام اسلامی!
چطور می شود حمام را اسلامی کرد؟ آیا می توان توصیه هایی را در باره حمام مطرح کرد که در این مورد مشخص، نوعی زیست متفاوت با آنچه که مثلا در غرب یا شرق هست، تعریف شود؟ اگر عبادات را منها کنیم، در امری مثل حمام، چه تفاوتی میان زیستی که در مدنیت اسلامی هست، با آنچه میان یهود و نصارا یا غرب هست وجود دارد؟
رساله دلاکیه، با این انگیزه نوشته شده است تا نظر اسلام در باره شغل دلاکی و آنچه در حمام می گذرد معلوم شود. البته حاج محمد کریمخان شیخی که آن را نوشته، از معلومات خود در طب سنتی و فیزیک یونانی هم استفاده کرده و یکجا در باره دلاکی از نظر عقل و شرع و عرف و حتی به اعتبار یک صنعت از آن سخن گفته است. نوشتن در این باره، این یک تجربه تاریخی است، تجربه ای که هنوز بسیاری به آن فکر می کنند.
زمانی که انقلاب شد، برخی از مراکز اقتصادی و تجاری با پسوند اسلامی نامیده شدند. از جمله خاطرم هست چندین چلوکبابی با عنوان اسلامی نامگذاری شد که برخی هنوز هست. موارد دیگری در مشاغل دیگر هم بود. این که چرا در آن شرایط این طور اسامی رواج یافت، لابد دلایل خود را دارد، اما حالا و با توجه به مباحث روز، حتما باید بحث کرد که چه فرقی میان حمام اسلامی به عنوان یک جزء از مدنیت اسلامی با یک مورد مشخص مثل چلوکباب اسلامی هست، آن هم وقتی که هر دو را اسلامی می نامند. اگر فرقی هست، در کجاست؟ اگر مدنیت، در یک تعریف غیر رسمی، به معنای مجموعه ساخت و سازهایی است که یک جامعه انسانی برای بهره روی بهتر از زندگی برای خود تهیه و تدارک می بیند، و آنها را مطابق اصول علمی و تمایلات اخلاقی و فرهنگی می سازد، جای دین در کجای آن قرار دارد، و کجای آن را به طور مشخص دست کاری می کند که اسلامی و دینی می شود.
برای درک بهتر این سوال بهتر است شکل دیگری از سوال مطرح شود. تفاوت یک زیست مسیحی یا یهودی با زیست اسلامی در چیست؟ روشن است که مقصود نماز و روزه و عید گرفتن نیست. آن که واضح است. یا مثلا زیست مدنی مبتنی بر آموزه های کنفیسیوس با زیستی که مبتنی بر اسلام است، منهای عبادات، در کجاست؟ این تفاوت در جزء جزء یک زیست اجتماعی، از هر قسمتی که باشد، حتی در بخش های فکری که مرتبط با جنبه مدنیت است، چیست. در حال حاضر «حلال» یک عنوان مشخصی است که در برخی از خوراکی ها، مشخصا تفاوت ایجاد کرده است. اما این تا کجا ادامه می یابد و آیا سبب تشخص در چه حدی می شود. آن اندازه که دو نوع زیست و مدنیت تعریف کند؟
به هر حال ما باید محل نزاع را کاملا روشن کنیم تا دقیقا بفهمیم دنبال چه چیزی هستیم. برای مثال در ساختن شهر، یا خانه و خیابان و یا حمام، چه اصولی را باید رعایت کنیم که جنبه اسلامیت آن حفظ شود؟ سایر ترتیبات تکنولوژی مرتبط با زیست در شهر، تا چه ا ندازه متأثر از آموز های دینی، یهودی، مسیحی یا اسلامی و مثلا غربی یا کنفیسیوسی هستند؟ تک تک مشاغل شهر که ممکن است شمار آن به هزاران برسد، چگونه تحت تأثیر آموز های دینی قرار می گیرند و در تلقی زیست اسلامی با غربی آن متفاوت می شوند؟ مثلا نقش قبله در ساختن خانه یا ... . مثلا این که در غرب، فروشگاه ... هست و در اینجا نیست و مانند اینها و این که اینها چه تفاوتی را در چه سطحی در یک مدنیت ایجاد می کند.
بحث دیگر این است که در این میان، فرق عرفیات، عقلیات و دینیات از نظر حاکمیت قواعد آنها بر یک زیست مشخص و شکل دهی به آن در چیست؟ مثلا در تجارت، یا بحث فساد و دزدی و رشوه که فعلا در دنیا این قدر اهمیت یافته و رعایت می شود، و ما هم مواردی در فقه مان داریم، چه تفاوت آشکاری از لحاظ مدنیت میان مدل های مختلف ایجاد می کند؟
یک خبر جالب در باره یک نمونه از این بحث، این خبر بود که چند روز پیش اعلام کردند حدود هزار آیه در قرآن مربوط به محیط زیست است. عبارت مدیر مرکز تحقیقات کشاورزی این بود: «حدود ۱۰۰۰ آیه از آیات قرآن کریم در حوزه کشاورزی و منابع طبیعی و محیط زیست است.....
آیا مقصود از این نگاه این است که یک محیط زیست اسلامی داریم یکی غیر اسلامی؟ یا مثلا وقتی می گوییم در قرآن آیاتی در باره محیط زیست هست، یعنی آنچه غربی ها دارند ما هم بهترش را داریم هرچند سنخ آنها یکی است؟ دقیقا مقصود چیست؟
جواب اول، مبتنی بر این است که محیط زیست اسلامی یک امر واقعی و متفاوت با محیط زیست غیر اسلامی یا مثلا غربی است. به هر روی، این محیط زیست اسلامی که از این هزار آیه در می آید، با آنچه امروز دنیا در حال طرح آن است، چه تفاوت هایی دارد که می شود آن را با ویژگی اسلامی، ممتاز کرد؟ همه اینها را عرض کردم تا در باره یک رساله در باره حمام اسلامی به نام «دلاکیه» صحبت کنم. یک تجربه تاریخی جالب از چیزی که الان هم دنبال آن هستیم.....
تفصیل این گزارش را در لینک زیر مشاهده فرمایید
http://yon.ir/RfcgO
@jafarian1964
ادامه یادداشت بالا ☝️
و تمام انحاء شنیدن نطق را به توسط آلات امروزی خبر می دهد که بدست بشر کشف شده است. و در اخبار نبوی و ائمه طاهرین به قدری در این موضوع وارد شده که از حدّ خارج است، مانند اخباری که می فرماید: صدای شما را اهل آسمانها می شنوند، و مانند اخباری که صدای شما را تمام ریگ های بیابانها و برگهای درختان می شوند، و برای شما استغفار می فرستند که لازم نیست نقل آنها به واسطه کثرت و شهرت آنها.
در خصوص صفات مردم آخر الزمان می فرماید، چنان چه شعرانی روایت می کند در کتاب خود که «یأخذون القرآن بالمزامیر»، می گیرند قرآن را به توسط آلات موسیقی و مزامیر که در حال خود بیان می شود.
و این صریح است در اخبار از قرائنی که به توسط رادیو شنیده می شود، به دلیل کلمه «یأخذون» که اخذ به معنای گرفتن است؛ و مشهور میان السنه این است ک شنیدن از رادیو [را] وقتی می خواهند بشنوند، تعبیر به «گرفتن» می نمایند، و همچنین در جزء آیه قبل نیز می باشد، چه آن که آیه قبل، در بیان آفرین چیزی بود از برای حمل و نقل، مانند مراکب که در آن زمان، هم اخبار را به توسط حیوانات حمل و نقل می کردند، و هم اجسام را که آن چیزی را، زمان صدر اسلام هر قدر برای آنها تشریح کنند نمی فهمند، و رادیو از جمله همانهاست، زیرا به توسط او نقل اخبار از اقطار عالم بسوی یکدیگر می شود.
پس به طور تحقیق مشمول فرمایش «و یخلق ما لا تعلمون» خواهد بود، و این از جمله اموری است که بدون تأمل ثابت و قابل انکار نخواهد بود.
اخبار ابن سعد در باره «ذو الجوشن ضبابى» پدر شمر [چرا پدر شمر دیر مسلمان شد؟]
گويد: هشام بن محمد بن سائب كلبى مىگفت، نام ذو الجوشن، شرحبيل و نام پدرش اعور بن عمرو بن معاوية است، و اين معاويه همان ضباب بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة است.
گويد: كس ديگرى جز هشام مى گفت: نام ذو الجوشن، جوشن و پسر ربيعه كلابى است. ذو الجوشن پدر شمر بن ذو الجوشن است كه در كشتن حسين بن على- عليهما السلام- حضور داشته و كنيه شمر، ابو السابغه بوده است.
گوید: يزيد بن هارون، از جرير بن حازم ما را خبر داد كه مى گفته است ابو اسحاق سبيعى براى ما نقل كرد كه جوشن بن ربيعه كلابى در حالى كه هنوز مشرك بود به حضور پيامبر (ص) آمد و اسبى را براى آن حضرت هديه آورد. پيامبر (ص) از پذيرش آن خوددارى كرد، و فرمود: اگر بخواهى مى توانى آن را در برابر چند زره گزينه از زره هاى غنيمتى جنگ بدر به من بفروشى. پيامبر (ص) سپس به او فرمود: «اى ذو الجوشن! آيا نمىخواهى از نخستين گروندگان ـ قوم خود ـ به اين آيين باشى؟». گفت: نه. پيامبر پرسيد چه چيزى تو را از آن باز مى دارد؟ گفت: من مى بينم كه قوم تو، تو را تكذيب مى كنند و از سرزمين خود بيرونت كرده اند و با تو جنگ مى كنند. اگر بر ايشان پيروز شوى به تو مى گروم و از تو پيروى مى كنم. و اگر ايشان پيروز شوند از تو پيروى نخواهم كرد. پيامبر (ص) او را چنين فرمود: «اى ذو الجوشن! اگر زنده بمانى شايد كه به زودى پيروزى من را بر آنان ببينى».
ذو الجوشن مى گفته است: به خدا سوگند هنگامى كه در ضريّة [جایی متعلق به بنی کلاب] بودم سوارى از سوى مكه پيش ما رسيد، پرسيديم پشت سرت چه خبر بود؟ گفت: محمد بر مردم مكه پيروز شد.
گويد: ذو الجوشن از اينكه به هنگام دعوت رسول گرامى پذيرفتن اسلام را رها كرده بود اندوه مى خورد.
گويد عبد الله بن محمد بن ابى شيبة، از عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از گفته خود ذو الجوشن ضبابى ما را خبر داد كه مى گفته است: پس از آسوده شدن پيامبر (ص) از جنگ بدر به حضورش رفتم و گفتم: اى رسول خدا! من اسب نرى را كه از ماديان خودم كه نامش قرحاء است زاييده شده است آورده ام آن را براى خود بگير. پيامبر فرمود: نمى پذيرم ولى اگر بخواهى مى توانى معادل بهاى آن را از زره هاى گزينه بدر دريافت كنى. گفتم: در اين صورت اينك اسب را در برابر چند زره به تو نمى فروشم و واگذار نمى كنم.
كسى ديگر غير از عبد الله بن محمد بن ابى شيبه اين موضوع را از همان راويان يعنى عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از خود ذو الجوشن ضبابى به صورت كاملتر نقل مى كند كه مى گفته است پس از جنگ بدر اسب نرى را كه از ماديان خودم به نام قرحاء زاييده شده بود به حضور رسول خدا بردم و گفتم: اى محمد! من كره نر قرحاء را آورده ام كه آن را براى خود بگيرى. فرمود: مرا به آن نيازى نيست. سپس فرمود: اى ذو الجوشن! مسلمان نمى شوى كه از پيشگامان اين آيين باشى؟ گفتم: نه. و سپس گفتم: مى بينم كه قوم تو آزمند از ميان بردن تو هستند. فرمود: چگونه است مگر خبر كشته شدن آنان در بدر به تو نرسيده است؟ گفتم: چرا آن خبر به من رسيده است، و اگر بر كعبه- مكه- و ساكنان آن پيروز شوى من اين پيشنهاد را مى پذيرم- مسلمان مى شوم. فرمود: شايد اگر زنده بمانى آن را ببينى.
ذو الجوشن مى گويد: پس از اين گفتگو پيامبر (ص) به بلال فرمود: خورجين اين مرد را بگير و براى او در آن خرماى خوب بريز و به او توشه بده. و چون من پشت كردم كه بروم پيامبر (ص) فرمود: او بهترين سواركار دلير بنى عامر است.
ذو الجوشن مى گويد: به خدا سوگند بعدها كه آهنگ بازگشتن با همسرم- به حضور پيامبر- داشتم، سوارى از راه رسيد، گفتم: مردم چه كردند؟ گفت: به خدا سوگند كه محمد بر كعبه- مكه- و ساكنان آن چيره شد. با خود گفتم مادرم بى فرزند باد، اگر در آن هنگام مسلمان شده بودم و از او مى خواستم حيره را در اختيارم قرار دهد بى ترديد چنان مى كرد!
@GolbostaniArts از کلمات پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی -ص - : تو و آن چه داری، متعلق به پدرت هستید / مردم را - در مقام خودشان - از بدی و نیکی بشناسید / اگر بخواهید، شما را از ریاست خبر می دهم که چیست : اوّلین مرحله ی آن، ملامت است و دومین مرحله ی آن ندامت ، و سومین مرحله ی آن ، عذاب روز قیامت / برادر خود را یاری کن ! چه ستمگر باشد و چه ستم دیده !!!!! اگر ستمگر است او را از ستم، باز دار و اگر ستم دیده است ، او را یاری کن ! / بنگر که تو از سرخ و سیاه پوست، بهتر نیستی جز آن که در پرهیز کاری از او برتر باشی / به آنکه از شما پایین تر است بنگرید و به آنکه از شما بالاتر است منگرید زیرا بدینوسیله ، قدر نعمت خدا را بهتر می دانید / خرج کن و حساب مکن که خدا بر تو حساب کند و بُخل مورز که خدا بر تو بُخل ورزد /...نهج الفصاحه / صفحات 111 و 112 با ترجمه ی زنده یاد، استاد : ابوالقاسم پاینده 🌙🌙🌙🕌🕌🕌📗📗📗📿📿📿❤️❤️❤️🌹🕖🕖🕖🕖🕖🕖🕖
یکی از شیوه های تدوین کتاب های معتزله و شیوه های تدریس در سوربن
معتزله شیوه های مختلفی برای تدوین آثارشان داشته اند. من این را در جایی به تفصیل نوشته ام. یکی از این شیوه ها تدوین کتاب به شیوه درس محور بوده. البته این شیوه خود چندین نوع داشته است. یکی از انواع آن این بوده که استاد به اندازه ای که هر روز درس می داده مطلب را پیش از درس می نوشته و بعد همان را بر شاگردان املاء می کرده و البته با کمی توضیحات اضافی. این توضیحات اضافی را گاهی خود او و گاهی شاگردان به متن می افزوده اند. این افزوده های استاد اگر از سوی شاگردان اضافه می شد گاهی آن را بر عین همان متن استاد که پیش و یا پس از آغاز جلسه درس از روی آن می نوشته اند اضافه می کرده اند و یا بر تقریراتی که شاگردان از درس استاد فراهم می کردند آن اضافات هم بر متن اصلی از پیش نوشته شده استاد افزون می شد و در مجموع به شکل تقریرات شاگردان دستیاب بود. استاد معمولا در جلسه درس در این شیوه عین آنچه شب قبل نوشته بود را از رو می خواند و بعد اضافاتی را افزون می کرد. این شیوه هنوز هم در حوزه های علمیه ما از سوی برخی مدرسین مورد استفاده قرار می گیرد. در دانشگاه های غرب هم این شیوه بسیار معمول است که استاد متن از پیش نوشته شده را عینا بخواند و توضیحاتی را لا به لا افزون کند. در سوربن در برخی درس ها شیوه استادان ما چنین بود. در دانشگاه های آمریکا هم خیلی از درس ها به همین شیوه ارائه می گردد.
الآن سه چهار ماهی است برای یکی از شاگردان دوره دکتری دو فصل کتاب المعتمد ابوالحسین بصری را درس می دهم. من قبلا با متن این کتاب آشنایی داشتم و مکرر بخش هایی از آن را خوانده بودم. حالا که برای تدریس دقیقتر بحث ها و استدلال ها را می خوانم تقریبا بر من مسلم شده که المعتمد ابو الحسین در چنین شیوه ای نوشته شده است. به همین دلیل می بینم که خیلی از اوقات بحث ها در هم آمیخته شده و گاه معلوم نیست موضع خود او دقیقا در مسائل اختلافی چیست. گاهی وسط بحث مطلبی نه چندان روشن را مطرح می کند و یا مطالب را خیلی سر بسته و بدون روشن کردن مبانی آن بیان می کند. معلوم است تنها برای سیر بحث خودش و استفاده در هنگام تدریس آن را می نوشته است و محتملا بعدا بعضی مطالب اضافی سر درس را لا به لای متن اصلی مسوده جا داده اما دقیقا بحث ها را بازنویسی و یا شرح کامل نداده است. بسیاری از کتاب های معتزله به این شیوه نوشته شده است. شرح انواع مختلف تدوین آثار معتزلی را در آن مقاله پیشگفته نوشته ام که باید وقتی با شواهد کامل منتشر کنم.
https://t.me/azbarresihayetarikhi
🗣💎 ای زائرین اربعین حسینی! با همان زبان پدر و مادریتان، برای امام زمان علیه السلام دعا کنید
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
یکی از اعمالی که در دل شما ايجاد محبّت به امام زمانتان علیه السلام مي كند و اين عمل توجّهات خاصّه امام زمانتان علیه السلام را به شما بيشتر مي كند، دعای برای امام زمان علیه السلام است. نوكر در حقّ اربابش دعا مي كند، كلفت و نوكر، در حق اربابشان دعا مي كند كه خداوند او را به سلامت داشته باشد و زنده نگه دارد تا سر سفره ارباب بچرند. وظيفه كلفت و نوكر است كه در حقّ اربابش دعا كند، بچّه ها در حقّ بابا و مادرشان دعا مي كنند كه خدا آنها را سالم نگه بدارد، تا در سلامتي آن ها، اين ها سور چراني كنند و زندگي كنند و خوش بگذرانند. درست است؟
حضرت، ارباب شماست و آقاي شماست و پدر شماست، شاگرد، وظيفه دارد در حقّ استادش دعا كند. در «آداب المتعلمين» نوشته شده است، شاگردها بايد در حقّ معلمين خود دعا كنند. امام زمان علیه السلام معلّم واقعي است، بايستي در حقّ او دعا كنيد. توجّه داشته باش که با همين زبان عاميانه و با همان زبان پدر و مادري خودت دعا کن، اگر تركي، به تركي؛ اگر فارسي، به فارسي؛ اگر عربي، به عربي؛ اگر هندي هستي، به زبان هندي؛ به همان زبان پدر و مادريت، همان طوري كه براي پدر و مادرت دعا مي كني، همان طوري كه براي برادر و بچه هايت دعا مي كني. هيچ ترتيب و آدابي مجوي. آداب لازم ندارد، با همان زبان عاميانه ات بگو:
خدايا عمر امام زمان علیه السلام را زياد كن.
خدايا سايه اش را نگهدار.
خدا وجود مباركش را سالم نگهدار.
خدا غم ها را از دلش دور كن.
خدايا دلش را خوش كن.
خدايا بلا را از او دور كن.
خدايا اولاد و بستگان و منسوبين او را حفظ كن.
شب و روز، در كوچه و بازار و مسجد تفاوتي نمي كند، دعا کن. ساده و عاميانه، به زبان پدر و مادري، به همان لهجه پدر و مادري ات. همانطوري كه براي بچه و پدر و مادرت دعا مي كني، همانطور هم براي امام زمان علیه السلام دعا كن. حالا اينجا خیلی حرف علمي وجود دارد، نمي خواهم وارد مباحث علمي بشوم، مي خواهم ساده بگويم و بروم. از من فعلاً منطق براي اين كار نخواهيد، آنچه كه مي گويم، آويز گوش كنيد و عمل كنيد.
امام صادق علیه السلام چندين سال قبل از ولادت امام زمان ما براي امام زمان ما دعا مي كرده است در كتابهاي دعا نگاه كنيد: شب بيست و سوم ماه مبارك، دعای «اللهم كن لوليك الحجه ابن الحسن ... » از ناحيه امام صادق علیه السلام نقل شده است و شما اين دعا را دائماً بخوانيد. «المصلي مناج ربَّه» نماز موقع خلوتي است كه بين بنده و خدا حاصل شده است، موقعي است كه دربار الهي، بار داده به بنده و گفته است: بيا بنده جان، در اين موقع خلوت، هرچه بگوئي گوش ميدهم. لذاست كه «قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ » شده است، لذا است كه «خير موضوع» شده است، لذاست كه «معراج المومن» شده است. در آنجا خدا خوب گوش مي دهد، همه وقت خدا سميع الدعاء است، ولي در نماز بيشتر است. در نماز، در دعاي دستتان، اين دعاي بر سلامتي امام زمان علیه السلام را كه مأثور از امام صادق علیه السلام است، بخوانيد. گناهش به گردن بنده، ثوابش مال شما، ضررش مال بنده، سودش مال شما. علماء، محصلين، طلاب علوم دينيه! این دعا را بخوانيد، تجار، ابرار، كسبه بازار، مخدرات محترمات، در دعاي قنوت نمازتان براي سلامتي ولي امرتان، امام زمان علیه السلام دعا کنید.
به حق خدا قسم، اين عمل، توجه امام زمان علیه السلام را بيشتر از آن مقدار عمومي كه دارد، جلب مي كند. فهميديد چه گفتم!
(سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، سال 1392 قمری، مجلس دوازدهم)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
اخبار ابن سعد در باره «ذو الجوشن ضبابى» پدر شمر [چرا پدر شمر دیر مسلمان شد؟]
گويد: هشام بن محمد بن سائب كلبى مىگفت، نام ذو الجوشن، شرحبيل و نام پدرش اعور بن عمرو بن معاوية است، و اين معاويه همان ضباب بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة است.
گويد: كس ديگرى جز هشام مى گفت: نام ذو الجوشن، جوشن و پسر ربيعه كلابى است. ذو الجوشن پدر شمر بن ذو الجوشن است كه در كشتن حسين بن على- عليهما السلام- حضور داشته و كنيه شمر، ابو السابغه بوده است.
گوید: يزيد بن هارون، از جرير بن حازم ما را خبر داد كه مى گفته است ابو اسحاق سبيعى براى ما نقل كرد كه جوشن بن ربيعه كلابى در حالى كه هنوز مشرك بود به حضور پيامبر (ص) آمد و اسبى را براى آن حضرت هديه آورد. پيامبر (ص) از پذيرش آن خوددارى كرد، و فرمود: اگر بخواهى مى توانى آن را در برابر چند زره گزينه از زره هاى غنيمتى جنگ بدر به من بفروشى. پيامبر (ص) سپس به او فرمود: «اى ذو الجوشن! آيا نمىخواهى از نخستين گروندگان ـ قوم خود ـ به اين آيين باشى؟». گفت: نه. پيامبر پرسيد چه چيزى تو را از آن باز مى دارد؟ گفت: من مى بينم كه قوم تو، تو را تكذيب مى كنند و از سرزمين خود بيرونت كرده اند و با تو جنگ مى كنند. اگر بر ايشان پيروز شوى به تو مى گروم و از تو پيروى مى كنم. و اگر ايشان پيروز شوند از تو پيروى نخواهم كرد. پيامبر (ص) او را چنين فرمود: «اى ذو الجوشن! اگر زنده بمانى شايد كه به زودى پيروزى من را بر آنان ببينى».
ذو الجوشن مى گفته است: به خدا سوگند هنگامى كه در ضريّة [جایی متعلق به بنی کلاب] بودم سوارى از سوى مكه پيش ما رسيد، پرسيديم پشت سرت چه خبر بود؟ گفت: محمد بر مردم مكه پيروز شد.
گويد: ذو الجوشن از اينكه به هنگام دعوت رسول گرامى پذيرفتن اسلام را رها كرده بود اندوه مى خورد.
گويد عبد الله بن محمد بن ابى شيبة، از عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از گفته خود ذو الجوشن ضبابى ما را خبر داد كه مى گفته است: پس از آسوده شدن پيامبر (ص) از جنگ بدر به حضورش رفتم و گفتم: اى رسول خدا! من اسب نرى را كه از ماديان خودم كه نامش قرحاء است زاييده شده است آورده ام آن را براى خود بگير. پيامبر فرمود: نمى پذيرم ولى اگر بخواهى مى توانى معادل بهاى آن را از زره هاى گزينه بدر دريافت كنى. گفتم: در اين صورت اينك اسب را در برابر چند زره به تو نمى فروشم و واگذار نمى كنم.
كسى ديگر غير از عبد الله بن محمد بن ابى شيبه اين موضوع را از همان راويان يعنى عيسى بن يونس، از پدرش، از پدر بزرگش، از خود ذو الجوشن ضبابى به صورت كاملتر نقل مى كند كه مى گفته است پس از جنگ بدر اسب نرى را كه از ماديان خودم به نام قرحاء زاييده شده بود به حضور رسول خدا بردم و گفتم: اى محمد! من كره نر قرحاء را آورده ام كه آن را براى خود بگيرى. فرمود: مرا به آن نيازى نيست. سپس فرمود: اى ذو الجوشن! مسلمان نمى شوى كه از پيشگامان اين آيين باشى؟ گفتم: نه. و سپس گفتم: مى بينم كه قوم تو آزمند از ميان بردن تو هستند. فرمود: چگونه است مگر خبر كشته شدن آنان در بدر به تو نرسيده است؟ گفتم: چرا آن خبر به من رسيده است، و اگر بر كعبه- مكه- و ساكنان آن پيروز شوى من اين پيشنهاد را مى پذيرم- مسلمان مى شوم. فرمود: شايد اگر زنده بمانى آن را ببينى.
ذو الجوشن مى گويد: پس از اين گفتگو پيامبر (ص) به بلال فرمود: خورجين اين مرد را بگير و براى او در آن خرماى خوب بريز و به او توشه بده. و چون من پشت كردم كه بروم پيامبر (ص) فرمود: او بهترين سواركار دلير بنى عامر است.
ذو الجوشن مى گويد: به خدا سوگند بعدها كه آهنگ بازگشتن با همسرم- به حضور پيامبر- داشتم، سوارى از راه رسيد، گفتم: مردم چه كردند؟ گفت: به خدا سوگند كه محمد بر كعبه- مكه- و ساكنان آن چيره شد. با خود گفتم مادرم بى فرزند باد، اگر در آن هنگام مسلمان شده بودم و از او مى خواستم حيره را در اختيارم قرار دهد بى ترديد چنان مى كرد!
فرهاد قنبری
یک نکته
دوستانی می گویند، شمایی که برای درگذشت هر کدام از اهالی فرهنگ و هنر ایران واکنشی نشان می دهید و چیزی می نویسید چرا در مورد آقای معروفی که چهره ای بسیار معروفتر و جهانی تر هستند سکوت کرده اید و دوستانی هم قدم را پیش گذاشته و علت این سکوت را به مواضع سیاسی آقای معروفی (که خدا می داند از آن هم اطلاع چندانی ندارم) نسبت داده اند!!
نگارنده همیشه سعی داشته ام در مورد بزرگانی که اطلاعات چندانی از آنها ندارم و یا از جهانبینی و اندیشه آنها آگاهی چندانی ندارم سخنی بر زبان نیاورم و چون شناختم در مورد مرحوم عباس معروفی به رمان «سمفونی مردگان» خلاصه می شود، سکوت کردم و این ربطی به مواضع سیاسی و... ایشان ندارد. (و طبیعتا هیچ هنرمندی را نباید با چنین متر و معیار مبتذلی مورد قضاوت قرار داد)
سمفونی مردگان با آنکه چارچوب روایی و ساختاری قابل قبولی دارد و انسان را با داستان همراه می کند و حتی برخی جاها بغض و اشکهای انسان را سرازیر می کند اما برای من رمان چندان دلنشین و جالبی نبود.
رمان بالزاک، تولستوی، داستایوفسکی، زولا و... انسان را به درون جامعه قرن نوزده فرانسه و روسیه هدایت می کند و چنان تصویر ملموسی از آن جامعه ارائه می دهد که شاید در هیچ کتاب تاریخی هم نمونه آن را نمی توان یافت اما سمفونی مردگان حتی برای من ایرانی که در یک خانواده کاملا سنتی و مذهبی بزرگ شده ام کاملا بیگانه و غریبه است و هر چه در اطراف خود می گشتم نمونه مشابهی و حتی نزدیک به خانواده پرداخته شده توسط معروفی را نمی یافتم.
تِم برادرکشی و نخبه کشی و پدرسالاری و زن ستیزی و عشق و... که سمفونی مردگان در پی پرداخت آن است هیچکدام به درستی از آب درنمی آید و انگار هدف اصلی نویسنده تحریک احساسات خواننده است.
داستان را به خاطر بیاوریم. خواهر خانواده بی هیچ دلیلی خود را به آتش می کشد، پدر خانواده از اول تا آخر داستان مبهم و گنگ بوده و گاهی فرشته و گاهی شیطانی تصویر نی شود. مادر تصویر روشنی ندارد و گاهی قدرتمند و مسلط و گاهی موجودی ضعیف النفس و توسری خور است، برادر قطع نخاعی عجیب ترین شخصیت داستان است و انگار فقط برای بالا بردن تحریک احساس و رقت تماشاگر نگاشته شده و نگاه شیطانی که کل خانواده به این موجود ضعیف دارند با داستان نمی خواند و در نهایت برادری عقیم که صرفا به خاطر پول و راحتی برادری بیمار را کشته و برادر دیگر را دیوانه کرده و در کینه ارضاء ناشدنی خود نسبت به برادر خود را به کام مرگ می کشاند!
خانواده تصویر شده در سمفونی مردگان شباهتی به خانواده ایرانی ندارد و مثلا اگر یک ایرانی هم [چه رسد به بیگانه] این کتاب را بخواند هیچ تصویر درستی از سالهایی که داستان در آن جریان دارد به دست نخواهد آورد.
به عنوان مثال سمفونی مردگان را با «زمین سوخته» احمد محمود [که به تازگی مطالعه کرده ام] مقایسه می کنم.
زمین سوخته برشی ملموس با شخصیت پردازی قابل باور از ماههای اول جنگ در اهواز است و تصویری کاملا روشن از وضعیت جنگ ارائه می دهد اما در سمفونی مردگان چنین تصویری مشاهده نمی شود. (هر چند سمفونی مردگان از لحاظ شیوه روایی، توصیف موقعیت های مکانی و روایتهای چندگانه از شخصیتها جذابیتهای خاص خود را دارد)
@kharmagaas
⭕️⭕️
معرفی کتاب یک زندگی، یک ترانه، یک رقص
اوشو
مترجم: سیروس سعدوندیان
دوستی می تواند از دو نوع باشد. یکی آن گونه دوستی که شما در آن محبت گدایی می کنید و دیگری نیز گداست. طبیعتا دو گدا نمی توانند به یکدیگرکمک کنند. به زودی خواهند دید که گدایی کردنشان از یک گدا نیاز را دو برابر کرده یا تکثیر می کند. در عوض یک گدا، حالا دو گدا وجود دارد. و اگر بدبختانه آنها نیز بچه هایی داشته باشند، آنگاه یک شرکت کامل گدایان وجود خواهد داشت که مدام اعضایش در حال مطالبه اند و هیچ کس هم چیزی برای دادن ندارد.
بخشیدن، شما را بدبخت نمی کند. در واقع هر چه بیشتر از دست بدهید، از چشمه هایی که از وجودشان آگاه نبودید، آبهای تازه تری جاری می شوند.
آن هنگام که شما زیاد بدانید، زیاد بخوانید، یک روز ناگهان از پوچی تمامی دانسته هایتان آگاه می شوید، در می یابید که این دانش نیست. این قرضی است.
دیگران هم می توانند این دانش را بشناسند، شما صرفا آن را جمع کرده اید. فقط جمع کردن زباله از درهای دیگر است، قرضی و مرده.
شما از آن روی در عشق می افتید که نمی توانید تنها باشید.
اگر زنی زیبا در دسترس نباشد، با زنی زشت نیز به همان نحو، گرفتار عشق می شوید
. شما تنها برای گریختن از خویش، به سوی این یا آن در غلتیده اید.
تمامی دنیای شما، ترفندهایی ست برای فرار از تنهایی تان.
زندگی دیالکتیکی است. بیافرین و بعد زندگی می گوید: نابود کن! زاده شو و سپس زندگی می گوید: بمیر! به دست آر و آنگاه زندگی می گوید: از دست بده! در اوج قله نفس باش، سپس مغاک بی نفسی شو.
نفس پوسته تخم مرغ است.
از شما محافظت می کند، اما هنگامی که آماده شدید، پوسته را بشکنید، از نفس بیرون بیایید.
نفس مجبور است بیفتد اما مدتی صبر می خواهد و شما فقط در صورتی می توانید آن را بیندازید که پرورشش دهید!
#معرفی_کتاب
@yortci_bosjin_pdf
در روایت است: «گاهى در بهشت بر اهل بهشت يك تجلى مى شود كه سال ها اين ها در كمال و اوج لذت بى حس مى افتند؛ يك نورى تجلّى مى كند بر اهل بهشت كه نهايت لذت به آن ها دست مى دهد و اصلا بى حس مى افتند و فكر مى كنند كه خود خداى متعال با تمام زيبائيش تجلى كرده است.
🔹بعد كه به هوش مى آيند مى پرسند:« چه خبر بود؟ چى شد كه اين تجلى شد و اين نور بهشت را گرفت؟» به آن ها گفته مى شود: «حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) آمدند رد شدند لبخندى به اهل بهشت زدند و اين نور از دندان هاى مبارك حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) ساطع شد.»
سلام
ربات تبدیل صوت به متن
@voicybot
ابتدا باید تنظیماتش را درست کنید بدین صورت که وارد ربات شوید و زبان آن را به فارسی انتخاب کنید.
سپس یک تست از شما میگیرد تا با صدای شما آشنا بشود، حال هر پیام صوتی که بدهید ربات آن را به متن تبدیل می کند.
در این هنگام هر متنی که خوانده شود یا هر پیام صوتی که ارسال شود صوت تبدیل به متن می شود.
البته باید تنظیمات زبان آن که در همین صفحه وجود دارد در حالت فارسی باشد.
📌همچنین نکته مهم این است که هنگام خواندن متن یا ارسال پیام صوتی باید کلمات شمرده شمرده و واضح تلفظ شوند تا این برنامه بتواند صوت را به متن تبدیل کند
👌این قابلیت برای پژوهشگران بسیار مفید است چرا که آنها پس از جمع آوری مطالب خود می توانند آن را بخوانند و این نرم افزار آن را به متن تبدیل کند
مثلا گاهی مطالبی را که از یک کتاب یا یک مقاله می بینیم و نیاز به فیش برداری آن داریم با خواندن آن متن صوت ما تبدیل به متن می شود.
این ربات به کارهای پژوهشی سرعت خوبی می بخشد.
بعد از اتمام کار می توان از طریق تلگرام یا دیگر وسائل فایل ورد را به کامپیوتر یا لپ تاپ منتقل کرد و اگر متن نیاز به ویرایش داشت آن را ویرایش نمود.
لازم به ذکر است که این قابلیت تنها با اتصال به اینترنت امکان پذیر است.
🅿️ نحوه تنظیم زبان به فارسی
بالای زبانها که به انگلیسی نوشته شده است یک علامت شییه ۸ به سمت راست وجود دارد که باید آن را کلیک کرد و صفحه به صفحه جلو رفت تا به فارسی Persian رسید و آن را انتخاب نمود در این هنگام می توان از آن استفاده نمود.
Forwarded from هواس صفری
🌹۵۷۰- غیرت و حیا چه شد؟🌹
🍀شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد: «روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد.
سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
🌸من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
بله، چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم می دید که چگونه رخ و ساق و سینه به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند !!...
در این ایام خواندن این مطلب راه نجاتی است برای همگان
ایران، شیعه خانه ماست، كج ميشود، امّا ما با انگشتمان نگهش داشته ایم و نميگذاريم خراب شود
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
نميدانيد امام زمان علیه السلام، چقدر آقائي دارد، چقدر لطف دارد، چقدر عاطفه دارد، شما را دوست دارد. داستانی را بگویم که مخصوص به شما شيعیان ایرانی است. امام زمان علیه السلام به شما نظر محبّت دارد، به همين شيعه. اين قصّه به يك واسطه سند دارد، و آن واسطه استاد من، مرحوم آقا ميرزا مهدي اصفهاني اعلي الله مقامه الشريف است. اين قصه را ايشان نقل كردند. ايشان مدّتي نزد مرحوم آیت الله آقا ميرزا حسين نائيني تلمّذ مي كرده است، و مورد عنايت مرحوم ميرزاي نائيني بوده است. این قصّه يك واسطه دارد، آن هم مردي است که صالح و متّقي است و به من كه محرم سرّش بودم، گفته است.
در آن جنگ بين المللی اول، دو مهمان ناخوانده از چپ و راست به ايران ريختند، اوضاع ايران در آن تاريخ خيلي متشنّج شده بود، اصلاً كشوري شده بود بي صاحب. از يك طرف روسها ريختند و تصاحب كردند، از يك طرف ديگران ريختند و تصاحب كردند. يك وضع عجيبي بود. و مردم ايران مضطرب، منقلب، هيچ تكيه گاهي نداشتند. مرحوم ميرزاي نائيني، از اين پيشامد ناهنجار به ساحت مقدس اميرالمومنين علیه السلام و سائر ائمّه طاهرين علیهم السلام، مخصوصاً به پيشگاه مبارك امام زمان علیه السلام، شكايت هاي زيادي می کند.
مرحوم ميرزاي نائيني می گوید: من خيلي به حضرت حجّت علیه السلام ناليدم: يابن العسكري! ايران اين طور شده است. مردم، بي سر و سامان شده اند، بي پناه شده اند. نظم نيست، امنيّت نيست، چنين و چنان است. يك روز همينطوري كه متوسّل شده بودم، بر من مكاشفهاي شد و حضرت را زيارت كردم. ديدم حضرت در کنار ديوار مرتفعي که سر به آسمان كشيده، ایستاده اند. پس با انگشت به من اشاره فرمودند كه نگاه كن، و من نگاه كردم. ديدم ديواري که سي يا چهل متر ارتفاع دارد، چهار متر، پنج متر بالاي ديوار منحني شده است، و عمّا قريب است كه ميافتد، چرا که به يك موئي بند است. اين ديوار چهل متري اينطور كج شده است. پس حضرت به من اشاره کردند كه نگاه كن. نگاه كردم، ديدم انگشت حضرت هم به طرف ديوار است. پس فرمودند: اين ديوار، ايران است، (این عین عبارت است که استادِ من می گفت) كج ميشود، امّا ما با انگشتمان نگهش داشته ایم و نميگذاريم خراب شود. اينجا، شيعه خانه ما است. كج مي شود، اما نمي گذاريم خراب بشود.
امام زمان علیه السلام به شما شيعيان لطف دارد، محبّت دارد. شما هستید كه دوره سال، حسين حسين مي گویيد، شما هستيد كه پرچم هاي سياه و سبز يا اباعبدالله الحسين علیه السلام در بازارهايتان، به پا می کنید. نام مقدّسش را پخش مي كنيد و برای او گريه مي كنيد. شما هستيد كه ماه محرّم و صفر به سينه مي زنيد كه كبود ميشود، با زنجير به پشت مي زنيد به طوري كه سياه مي شود. شما هستيد كه در راه روضه خواني امام حسين علیه السلام، در راه زيارت امام حسين علیه السلام بذل مال مي كنيد. شما هستيد كه در دو ماه جمادي الاولي و جمادي الاخری، درِ خانه مادرش فاطمه زهرا علیها السلام مي رويد، برايش اشك مي ريزيد. اين شعائر تشيّع، در ايران است و لذا حضرت شما را دوست مي دارد......
🗣💎 ای زائرین اربعین حسینی! با همان زبان پدر و مادریتان، برای امام زمان علیه السلام دعا کنید
مرحوم آیت الله تولایی (حلبی) در سخنرانی خود در مسجد جمعه اصفهان، در سال 1392 قمری می فرمود:
یکی از اعمالی که در دل شما ايجاد محبّت به امام زمانتان علیه السلام مي كند و اين عمل توجّهات خاصّه امام زمانتان علیه السلام را به شما بيشتر مي كند، دعای برای امام زمان علیه السلام است. نوكر در حقّ اربابش دعا مي كند، كلفت و نوكر، در حق اربابشان دعا مي كند كه خداوند او را به سلامت داشته باشد و زنده نگه دارد تا سر سفره ارباب بچرند. وظيفه كلفت و نوكر است كه در حقّ اربابش دعا كند، بچّه ها در حقّ بابا و مادرشان دعا مي كنند كه خدا آنها را سالم نگه بدارد، تا در سلامتي آن ها، اين ها سور چراني كنند و زندگي كنند و خوش بگذرانند. درست است؟
حضرت، ارباب شماست و آقاي شماست و پدر شماست، شاگرد، وظيفه دارد در حقّ استادش دعا كند. در «آداب المتعلمين» نوشته شده است، شاگردها بايد در حقّ معلمين خود دعا كنند. امام زمان علیه السلام معلّم واقعي است، بايستي در حقّ او دعا كنيد. توجّه داشته باش که با همين زبان عاميانه و با همان زبان پدر و مادري خودت دعا کن، اگر تركي، به تركي؛ اگر فارسي، به فارسي؛ اگر عربي، به عربي؛ اگر هندي هستي، به زبان هندي؛ به همان زبان پدر و مادريت، همان طوري كه براي پدر و مادرت دعا مي كني، همان طوري كه براي برادر و بچه هايت دعا مي كني. هيچ ترتيب و آدابي مجوي. آداب لازم ندارد، با همان زبان عاميانه ات بگو:
خدايا عمر امام زمان علیه السلام را زياد كن.
خدايا سايه اش را نگهدار.
خدا وجود مباركش را سالم نگهدار.
خدا غم ها را از دلش دور كن.
خدايا دلش را خوش كن.
خدايا بلا را از او دور كن.
خدايا اولاد و بستگان و منسوبين او را حفظ كن.
شب و روز، در كوچه و بازار و مسجد تفاوتي نمي كند، دعا کن. ساده و عاميانه، به زبان پدر و مادري، به همان لهجه پدر و مادري ات. همانطوري كه براي بچه و پدر و مادرت دعا مي كني، همانطور هم براي امام زمان علیه السلام دعا كن. حالا اينجا خیلی حرف علمي وجود دارد، نمي خواهم وارد مباحث علمي بشوم، مي خواهم ساده بگويم و بروم. از من فعلاً منطق براي اين كار نخواهيد، آنچه كه مي گويم، آويز گوش كنيد و عمل كنيد.
امام صادق علیه السلام چندين سال قبل از ولادت امام زمان ما براي امام زمان ما دعا مي كرده است در كتابهاي دعا نگاه كنيد: شب بيست و سوم ماه مبارك، دعای «اللهم كن لوليك الحجه ابن الحسن ... » از ناحيه امام صادق علیه السلام نقل شده است و شما اين دعا را دائماً بخوانيد. «المصلي مناج ربَّه» نماز موقع خلوتي است كه بين بنده و خدا حاصل شده است، موقعي است كه دربار الهي، بار داده به بنده و گفته است: بيا بنده جان، در اين موقع خلوت، هرچه بگوئي گوش ميدهم. لذاست كه «قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ » شده است، لذا است كه «خير موضوع» شده است، لذاست كه «معراج المومن» شده است. در آنجا خدا خوب گوش مي دهد، همه وقت خدا سميع الدعاء است، ولي در نماز بيشتر است. در نماز، در دعاي دستتان، اين دعاي بر سلامتي امام زمان علیه السلام را كه مأثور از امام صادق علیه السلام است، بخوانيد. گناهش به گردن بنده، ثوابش مال شما، ضررش مال بنده، سودش مال شما. علماء، محصلين، طلاب علوم دينيه! این دعا را بخوانيد، تجار، ابرار، كسبه بازار، مخدرات محترمات، در دعاي قنوت نمازتان براي سلامتي ولي امرتان، امام زمان علیه السلام دعا کنید.
به حق خدا قسم، اين عمل، توجه امام زمان علیه السلام را بيشتر از آن مقدار عمومي كه دارد، جلب مي كند. فهميديد چه گفتم!
(سخنرانی های مسجد جمعه اصفهان، سال 1392 قمری، مجلس دوازدهم)
با اين گونه داوری ها است كه آسمان از باريدن و زمين از روييدن دريغ مى كند.
ابو ولاد حناط گوید:
استرى كرايه كردم كه تا قصر «ابن هبيره» بروم و بازگردم. مبلغى هم بابت كرايه استر پرداختم. به جستجوى بدهكارم عزيمت مى كردم. موقعى كه به پل كوفه رسيدم، باخبر شدم كه بدهكارم به سوى نيل رفته است. راهى نيل شدم و چون به نيل رسيدم، باخبر شدم كه او راهى بغداد شده است، من نيز راه بغداد را در پيش گرفتم و به او رسيدم و حساب خود را تسویه كردم و به كوفه بازگشتم. رفت و بازگشتم، پانزده روز به طول انجاميد. بعد از بازگشت، نزد صاحب استر رفتم و با معذرت، علت تأخير خود را بازگو نمودم و براى اينكه حلالم كند پانزده درهم به او تقديم كردم، ولى او از دريافت آن خوددارى كرد.
ما هر دو به قضاوت ابو حنيفه رضا داديم و نزد او رفتيم و قصه را بازگو نموديم. ابو حنيفه از من پرسيد: استر كرايه را چه كردى؟ گفتم: استر او را به سلامت بازگرداندم و تحويل دادم. و صاحب استر افزود كه اما بعد از پانزده روز. ابو حنيفه از او پرسيد: از اين مرد چه مى خواهى؟ صاحب استر گفت: من كرايه استرم را مى خواهم كه پانزده روز تمام، از منافع آن محروم مانده ام. ابو حنيفه گفت: من براى تو حقى نمى بينم چرا كه اين مرد، استر تو را تا قصر ابن هبيره اجاره كرده ولى برخلاف قرار اجاره به سوى نيل رفته و از نيل راهى بغداد شده است. به خاطر اين تخلف اجاره فسخ شده و قيمت استر بر عهده او قرار گرفته است، و اينك كه استر را به سلامت بازآورده و تحويل داده است، كرايه اى بر عهده او نيست. من و شاكى از حضور ابو حنيفه خارج شديم و صاحب استر با تأسف مى گفت: إنا لله و إنا إليه راجعون. من از فتواى ابو حنيفه بر شاكى ترحّم کردم و مبلغى به او پرداختم و حلاليت جستم.
همان سال، به مكه رفتم و قضاوت ابو حنيفه را خدمت ابو عبد الله صادق- عليه السلام- گزارش كردم. ابو عبد الله گفت:
با اين گونه داوری ها است كه آسمان از باريدن و زمين از روييدن دريغ مى كند.
گفتم: شما در اين مسئله چه مى فرمائيد؟ ابو عبد الله گفت: نظر من اين است كه بايد يك كرايه از كوفه تا نيل، و يك كرايه از نيل تا بغداد و يك كرايه از بغداد تا كوفه به صاحب استر بپردازى. گفتم: قربانت شوم. ولى من در مدت اين چند روز، خوراك استر را تأمين كرده ام، آيا حق دارم كه مخارج خوراك استر را با او حساب كنم؟ ابو عبد الله گفت: نه، زيرا تو غاصب بوده اى. من پرسيدم: در صورتى كه استر دچار سانحه مى شد، قيمت استر بر عهده من نبود؟ ابو عبد الله گفت: چرا. بايد سنجيده شود كه در اولين لحظه تخلف، قيمت استر چه مبلغ بوده است. من گفتم: در صورتى كه پاى استر مى شكست و يا زخمى مى شد و يا كمرش عيب مى كرد، تكليف من چه بود؟ ابو عبد الله گفت: بايد ملاحظه شود كه قيمت استر تا روز تحويل و بازگشت، چه تفاوتى پيدا كرده است. من گفتم: چه كسى مى تواند قيمت روز اول را تشخيص بدهد؟ ابو عبد الله گفت: تو و صاحب استر، بايد برآورد كنيد، اگر تشخيص شما موافق بود، كه تفاوت آن روشن مى شود، وگرنه صاحب استر، قسم مى خورد و تو را الزام مى كند كه تشخيص او را بپذيرى و اگر قسم نخورد، تو قسم مى خورى و او را الزام مى كنى كه تشخيص تو را بپذيرد، و يا اينكه صاحب استر، چند تن گواه مى آورد كه قيمت اين استر در اولين روز كرايه چه مبلغ بوده است، و تو را الزام مى كند. من گفتم: اما من با چند درهم رضايت او را تحصيل كردم. ابو عبد الله گفت: صاحب استر، از اين جهت رضا داده و حلالت كرده است كه ابو حنيفه به جور و ستم، حق او را ناحق كرده است. تو بايد برگردى و صاحب استر را از حكم خدا باخبر كنى. اگر صاحب استر، بعد از اطلاع، بازهم تو را حلال كرد، تكليفى بر عهده تو نخواهد بود.
از سفر حج كه بازگشتم، به ديدار صاحب استر رفتم و فتواى ابو عبد الله صادق را با او درميان نهادم و گفتم: كرايه ات چه مبلغ مى شود؟ بگو تا بپردازم. صاحب استر گفت:
تو مهر جعفر بن محمد را در دلم افكندى. برترى او بر دیگر فقها در دلم جای گرفت.
من تو را حلال كردم، و اگر مايل باشى، تاوانى كه از تو گرفته ام پس مى دهم.
منبع: گزيده كافى، ج4، ص464-467، با تغییر اندک در متن ترجمه
@zecra
تشکر از خانواده میزبان:
با اینکه رفت و آمد مهمان به منزل ما زیاد بود، ولی خانواده گفت: شما آقاي مطهری را دعوت کن. علّت را پرسیدم؟ گفت:
چون تنها مهمانی که موقع رفتن، به نزدیک آشپزخانه آمده و از من تشکّر می کند، ایشان است، بقیه مهمان ها تنها از شما تشکّر می کنند!
خاطرات حجة الاسلام قرائتی.
🔶حکایت حکیم و طلبه؛
حكايت شده است: مرد حكيمى در اصفهان بود و عادتش بر اين بود كه چون وقت غذايش مى رسيد خادم خود را مى فرستاد تا براى او و براى هركس كه در نزد اوست غذا بخرد؛ و آن حكيم با آن شخص حاضر با هم غذا بخورند.
اتّفاقا روزى در وقت غذا يكى از طلّاب شهر براى حاجتى نزد وى آمده بود، حكيم به خادمش گفت: براى ما غذا بخر، تا بخوریم.
خادم روانه شد و براى آن دو نفر غذايى خريد و حاضر كرد.
حكيم به آن مرد فاضل گفت: بسم اللّه، بيا غذا بخوريم!
آن شيخ گفت: من غذا نمى خورم!
گفت: آيا غذا خورده اى؟! گفت: نه!
گفت: چرا غذا نمى خورى با آنكه هنوز غذا نخورده اى؟!
گفت: من احتياط مى كنم از غذاى شما بخورم!
گفت: سبب احتياط تو چيست؟
گفت: من شنيده ام كه تو قايل به و وحدت وجود هستى، و آن كفر است، و جائز نيست براى من كه با شما از غذاى شما بخورم؛ زيرا كه غذا به واسطه ملاقات و تماس با شما نجس مى شود!
گفت: تو معناى وحدت وجود را چه تصوّر كرده اى تا اينكه حكم به كفر قايل به آن نموده اى؟!
گفت: به جهت آنكه قايل به وحدت وجود مى گويد به اينكه خدا همه اشياء است و جميع موجودات، الله هستند!
حكيم گفت: اشتباه كردى، بيا غذا بخور! زيرا كه من قايل به وحدت وجود هستم و نمى گويم كه جميع اشياء خدا هستند؛ چون از جمله آن اشياء، جنابعالى مى باشید، و من شكّى ندارم در اينكه شما در مرتبه الاغ هستيد يا پست تر از الاغ؛ پس كجا مى تواند كسى قايل به الوهيّت شما گردد؟! بنابراين احتياط شما بدون وجه است و اشكال در غذا خوردن نيست! اينك تشريف بيار و غذا بخور!
رساله لقاء الله، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی.
@bazmeghodsian
🔻مستمسکی بنام شهرت!
🔸بسیاری از اعلام بخاطر نداشتن ادله متقن می گویند در مسائل تاریخی شهرت کافی است! و همین که مردم مزاری را از رقیه بنت الحسین (ع) بدانند کافی است که ما دختری به آن نام را به امام نسبت بدهیم!
🔹اما این بزرگواران دقت نکرده اند که اولا آن مزار در شام به عنوان رقیة بنت امیرالمومنین (ع) شهرت داشته، و حتی سنگ مزار کهن آن هم به همین عنوان بوده است.
🔸اگر شهرت اعتباری به مساله بدهد شهرت بین مردم شام را معتبر می دانند یا شهرت بین مردم ایران را؟ و چه فرقی بین این دو شهرت هست که یکی را بر دیگری ترجیح می دهند؟!
🔹به فرض که آن مرقد الآن هم در شام به بنت الحسین شهرت یافته باشد همه می دانند که این شهرت متاخر است و شهرت سابق رقیه بنت امیرالمومنین ع بوده؛ حال چرا شهرت دوم معتبر است و شهرت قدیم نامعتبر؟!
🔸البته ممکن است افرادی طوطی وار تکرار کنند که انتساب به جَد مرسوم بوده، اما آن مساله در جایی است که شهرت جد بیش از شهرت پسر باشد، نه پدر و پسری مثل امام علی و حسین بن علی علیهما السلام. و معمولا انتساب به جدّ اعلی داده می شود نه به اوّلین جدّ!
🔹و اگر با تمسک به دلیل سست و بی پایه شهرت بخواهیم مسائل تاریخی را اثبات نماییم ده ها مرقد فقط در شام به اهل بیت و صحابه منسوب است که از دیدگاه محققان قطعی الکذب است. حضرات با آن شهرت ها چه خواهند کرد؟
🔸اگر شهرت معتبر و کافی باشد مرقدی که در مصر به عنوان مرقد زینب کبری شهرت دارد را چه می کنند؟ با این که بر اهل تحقیق ثابت است که آن مرقد از زینب بنت یحیی المتوج است نه بنت امیرالمؤمنین (ع).
🔹مدعیان اعتبار شهرت درباره مراقد متعدد منسوب به یک نفر در نقاط مختلف چه خواهند گفت؟
🔸در مزار شریف افغانستان مزاری به عنوان مرقد علی بن ابی طالب (ع) شهرت دارد و قرن ها است که مورد احترام مردم است. آیا حضرات طبق مبنای خودشان آن را مرقد علی (ع) می دانند؟!
🔹خوب است آقایان اندکی به پیامدهای نظرات بکرشان بیندیشند و تحقیق در تاریخ را به اهلش وانهند.
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com