خداوند روانشان را به مینو خرم کناد
سالها پیش در خدمت استاد مظاهری، بعضِ متون را میخواندیم.بنده و مجید زهتاب و علی اکبر احمدی و فرزاد ضیایی و گاه یک دوتن دیگر، ساعاتی را در خانهٔ سعید شفیعیون جمع میشدیم و درپای صحبتهای استاد مینشستیم که نکات ظریف و نایابی از دریای متون را به شرح، برایمان وامیشکافت.افسوس که قدر آن همصحبتیها را ندانستیم و زین پس از افاضات چنان بزرگی محرومیم.
باری؛ امروز در حواشی غزلهای سعدی که نگاه میکنم و بعضِ یادداشتهای آن جلسات و توضیحات استاد را میبینم، فقط خاطرات شیرین ایام آن همنشینیها و بسیارهایی که آموختیم، مرهمی است بر داغ فراقی طاقتسوز.
در حاشیهٔ این بیت:
گر من از چشم همهخلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول تورا ناصر نیست
(غزلهای سعدی، تصحیح دکتر یوسفی، ص: ۱۰۳)
ابهامی در معنای مصراع دوم هست که گزارش نسخهبدلها هم افادهٔ معنی نمیکند.
از قول استاد مظاهری در حاشیهٔ این بیت نوشتهام:
«در مصراع دوم، مپندار، غلط است و در اصل تصحیفی است از /مینداز/»
...تو مینداز که مخذول تو را ناصر نیست، صورت صحیح مصراع است و معنی هم روشن میشود.
در هیچ نسخهای از نسخه بدلهای دکتر یوسفی، این ضبط نیامدهاست.
@manuscripts
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود
چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم
بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا
که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم
صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت
آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود
کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم
حافظ
به گزارش قدس آنلاین،بسیاری از کسانی که دل در گرو فردوسی، شاهنامه او و مصصح نام آورش دارند، از راه دور و نزدیک به بنیاد فردوسی شاخه توس آمده بودند تا از محضر مردی که به اعتقاد همه شاهنامه شناسان، بزرگترین شاهنامه پژوه جهان است و بیش از نیم قرن از عمر خود را در راه پیرایش و پژوهش شاهنامه نهاده کسب فیض کنند. حتی برخی از استادان و پژوهشگران نام آور چون دکتر ضیاءالدین هاجری، رئیس انجمن پالایش زبان فارسی هم فرصت وجود استاد را غنیمت شمرده و از تهران به مشهد آمده بودند تا پای صحبت های ایشان بنشینند. کلاس های دکتر هر روز راس ساعت مقرر برگزار می شد. در این جلسات به جز گزارش دقیق ابیات شاهنامه از نظر معنا، واژگان، نکته های دستوری و بلاغی و..؛ مباحث مختلف شاهنامه مورد بحث و بررسی قرار می گرفت. در ادامه برخی از مباحث مطرح شده در این نشست ها را می خوانید:
منشا داستان رستم و سهراب
دکتر خالقی مطلق در پاسخ به پرسشی درباره منشا داستان رستم و سهراب با اشاره به اینکه داستان رستم و سهراب ریشه در یک داستان قدیمی سکایی دارد گفت: خیلی از اسطوره ها به مرور زمان در جاهای مختلف تغییر می کنند؛داستان جنگ پدر و پسر در چهار داستان اصلی ایرانی، آلمانی، روسی و ایرلندی آمده است و نقش سرنوشت در همه آنها مهم است و در واقع اسطوره به داستان پهلوانی تحول یافته است. وی افزود: این داستان هزاران سال قبل در بین سکاها که یکی از اقوام ایرانی بودند رواج داشت و بعدها در خود ایران، در روایت مرکزی، تبدیل رستم و سهراب خودمان می شود و ازایران به کشورهای دیگر می رود و در مکان های تازه تغییراتی می یابد.
شخصیت سهراب
دکتر خالقی مطلق درباره نوع شخصیت سهراب با بیان اینکه برخی سهراب را چهره ای منفی دانسته اند گفت: این نگاه درست نیست؛ تراژدی رستم و سهراب در شاهنامه، دل هر خوانندهای را به درد می آورد و کمتر خواننده ای است که دلش با سهراب نباشد؛به قول یکی از شاعران هر وقت میرسم به پایان این داستان که می گوید:
به بازی به کویند همسال من/ به خون اندر آمد چنین یال من
اشکم سرازیر میشود. دکتر خالقی مطلق افزود: چنین شخصیتی را نمی شود منفی دانست؛ خود سهراب به پدرش می گوید: مادر به من نشان تو را داد و مهر من به تو باعث مرگ من شد. در جای دیگر از همین داستان وقتی سهراب رستم را زمین می زند، رستم به حیله متوسل می شود و می گوید در آیین ما وقتی یک بار پهلوانی پیروز می شود او را نمی کشد و به او دوباره فرصت می دهد؛ سهراب خوشحال میشود و رستم را رها می کند؛ حتی هومان به او می گوید شکاری را که به دست آورده بودی و این چنین از دست دادی به زیانت تمام میشود. دکتر خالقی افزود: همه این ها نشان می دهد که سهراب جوانی است ناپخته، ناکاردیده و بی تجربه؛ ولی سراسر از مهر و عاطفه است که غرور جوانی هم دارد.
*جایگاه زن در شاهنامه
استاد در پاسخ به پرسشی درباره جایگاه زنان در شاهنامه، با بیان اینکه زنان در شاهنامه فردوسی جایگاه برجسته ای دارند خاطر نشان کرد: ابیات مستهجنی که برخی کاتبان وارد شاهنامه کردند؛ مثلا زن و اژدها هر دو در خاک نه؛ سروده فردوسی نیست و صد در صد افزوده کاتبان شاهنامه است زیرا در هیچ نسخه ای تا سده دهم هجری را نداریم که این بیت آمده باشد. وقتی 50 تا 60 نسخه قرن دهم هجری ندارند چطور می توان یک نسخه که در قرن یازدهم نوشته شده را اساس قرار داد؟!
دکتر خالقی مطلق با اشاره به اینکه فردوسی برای تبیین موضوعات مورد نظرش به خوانندگان از روش های هنرمندانه ای استفاده می کند گفت: مثلا فردوسی با این عقیده که زنان راز نگه نمی دارند موافق نیست و در داستان بیژن و منیژه در شاهنامه،چنین آن را بازگو می کند: بیژن یک جا در شاهنامه به منیژه می گوید زنها راز نگه نمی دارند و منیژه به او اعتراض می کند که من این همه به تو خدمت کردم چطور چنین چیزی می گویی؟ اگر این نظر فردوسی است پس اعتراض منیژه و عذرخواهی بیژن چیست؟ بنابراین همه این ها صحنه سازی شاعر است که باید این حرف از دهان شخصیتهایش بیرون بیاید. در شاعران دیگر ممکن بود زن در پاسخ بگوید این درست است ما راز نگاه نمی داریم و صد بیت درباره رازدار نبودن زنان می آمد؛ ولی در شاهنامه اصلا این طور نیست.
شاهنامه و هنر نمایش
دکتر خالقی مطلق درباره قابلیت های نمایشی حماسه ملی ایران با بیان اینکه شاهنامه مثل نمایشنامه و فیلم است وکسی که بخواهد داستان های شاهنامه را به صورت فیلم در بیاورد باید در مورد داستان های قدیمی اطلاع داشته باشد تاکید کرد: در شاهنامه هریک از شخصیت ها، منش خود را دارند و به شاعر ارتباطی ندارد. شاعر فقط زمانی که وارد صحنه می شود و او را کاملا به عنوان راوی می شناسید نمایان می شود ؛ مثلا در داستان رستم و سهراب آن جا که می گوید حیوان ها فرزند خود را می شناسند؛ ولی انسان به دلیل آزی که دارد نمی شناسد، کاملا مشخص است که سخن شاعر است
💌 شعری از استاد امیری فیروز کوهی در رثای استاد همایی:
ای همای سخن ، حَماکَ اللّهُ/ که به هر گوشه ، سایه افکندی
طلب علم را ، به قیمت جان/ بهترین نطق و خوش ترین ، پندی
نکَنَم از تو دل ، که در همه عمر/ دل به جز حق ، ز هرچه برکَنْدی
علم را ، یکسر از حضور و حصول/ چون خرد ، در بر خردمندی
چیست پاداش سعی تو ، که به علم/ کام جان کندی و غم آکندی
گریه پای تو ، گوهر افشانند/ تو خود آن گوهری ، که بی چندی
حق ، تو را پاس دارد از در فضل/ که به فضل وی ، آرزومندی
⚫️ استاد ارجمند دكتر مهدی محقق، استاد و نویسنده و محقق برجسته ادب و فرهنگ ایران زمین، كه خداوند ایشان را سلامت و محفوظ بداراد، در پیشگفتارِ ارجنامهای كه در سال 1355 برای استاد همایی فراهم آورده بودند، در اینباره نوشتهاند:
«او [= استاد همایی] همیشه حسرت میخورد كه چرا پس از آن همه رنج و كوشش، به او مجال داده نشد كه بتواند چنانكه باید از علم خود بهرهبرداری كند، شاگردان مبرّز بیشتری تربیت كند و آثار فراوانتری به جهان علم و دانش تقدیم نماید... . استاد در غزلی سروده است:
زیور دست جهان بودم، مرا نشناختند
گوهری را رایگان در خاك راه انداختند
🔹 درباره نامهربانی ها با نادره دوران، علامه همایی، این یادداشت را بخوانید:
https://www.irna.ir/news/82603324
@fiqh_osoul
تصویر رستم و اکوان دیو
در ذکر اکوان دیو
اما حکایت اکوان دیو حکایت مشهور است که چند مرتبه با رستم جنگ کرد. آخر رستم روزی به شکار بیرون آمده بود که در ناگاه خواب بر رستم غلبه کرده و در جایی خواب کرد. اکوان دیو آمده آن زمین که رستم خفته بود خیمهواری بریده بر سر برداشت رستم بیدار شد خود را در دست دیو گرفتار دید متحیر شد اکوان گفت ای رستم تو را به دریا اندازم یا به صحرا؟ رستم گفت من اگر گویم به دریا اندازد دیو است کارها برعکس کند مرا به صحرا اندازد و بکشد، بگویم به صحرا شاید که به دریا اندازد و من بیرون آیم. رستم گفت مرا به صحرا انداز او درحال رستم را به دریا انداخت. رستم از دریا بیرون آمده و نام آفریدگار برده تیغی بر میان اکوان دیو زده او را بکشت و فوّارهء خون از تن او روانه شد این حکایت مشهور و معروف است و در کتابها شهرت تمام دارد.
( از دستنویس عجایب المخلوقات، موزه والترز به شماره 593)
@aaadab1397farhang
این تصویر و حکایت بسیار مهم است
در کتاب حلبة الکمیت مذکور است که شخصی را گرفته، نزد هشام بن عبدالملک آوردند که کوزه شرابی در دست او بود. هشام چون ربطی به احوال اغانی و شراب نداشت فرمود که، طنبور را بر سر او بشکنید، و به جهت بوزه، حدّش بزنید. در این وقت آن جوان شروع به گریه کرد. یکی از ملازمان هشام به او طعنه زد که، شرم نمیآید تو را که قبل از تازیانه خوردن گریه میکنی؟ گفت: گریه من از برای حد خوردن نیست، برای آن است که خلیفه عودی به این رعونت را طنبور میگوید، و شرابی مثل مشک ازفر را بوزه میخواند! من بر این بیتمیزی چگونه ننالم، و از این نافهمی چرا نگریم. هشام را از این ظرافت خوش آمده او را آزاد کرد.
@jafarian1964
در باره کتاب: نویسنده رستم التواریخ کیست؟
این روزها کتابی با عنوان «نویسنده رستم التواریخ کیست؟ و پژوهشی در نگاه او به ایران» از جناب آقای جلیل نوذری منتشر شده است. به نظرم کتاب خوبی است، بویژه در شناساندن ایده های کسی به اسم محمد آصف هاشم که خود را به عنوان رستم الحکماء معرفی کرده و و تاکنون نمی دانیم کیست. همین طور کتاب خوبی است برای شناخت رضا قلی خان هدایت که نویسنده این اثر، اصرار دارند رستم الحکماء کسی جز او نیست. در این کتاب تلاش های زیادی صورت گرفته تا شباهت های نگارشی رضاقلی خان هدایت و رستم الحکماء و حوزه های مورد علاقه و مواضع شان نسبت به برخی از مسائل، آشکار شود، اما مع الاسف، به نظر می رسد، این تلاش تا این لحظه، چیزی را اثبات نمی کند. بار دیگر تأکید می کنم مسلما، اثر مزبور، بسیار استادانه نوشته شده، و نهایت تلاش برای یافتن همخوانی های میان این دو نویسنده صورت گرفته است، اما تقریبا هیچ کجا نکته ای که به راحتی بتوان این مطلب را که رستم الحکماء همان رضا قلی خان هدایت است، به استناد آن قبول کرد، دیده نمی شود. دست کم در مواردی که من دقت کردم، قرائن اغلب به شباهت هایی مربوط است که اغلب میان نوشته ها و تواریخ این دوره که توسط نویسندگان مختلف نوشته شده، وجود دارد. طبیعی است که در اثبات چنین امری ، به جز این که جایی که باید چیزی به صراحت باشد، شبهاهت های لفظی و ترکیبی و بسامدی باید باشد که مع الاسف در این زمینه، نشانه جدی بدست داده نشده است.
یکی از بخش های خوب این کتاب، مروری است که در باره سوابق پژوهش و اظهار نظر در باره رستم التواریخ شده و اشاره به نوشته ناچیز این بنده هم در خبرآنلاین شده است. اما حقیقت از یک نکته در این گزارش غفلت شده است. بر اساس شواهدی که بنده در آنجا آورده ام، و روی آن تمرکز کرده ام، این است که به چه دلیل، رستم الحکماء در تمام نوشته های برجای مانده، بحث ظهور و پیش گویی مهدی را در حوالی سال 1260 سال برآمدن سید علی محمد باب مطرح می کند.
این چیزی است که در کتاب این دوست به آن پرداخته نشده، و جالب است در تمام سوابق بحث در باره این کتاب هم از آن چشم پوشی شده است.
نظری که در نوشته بنده مطرح شده این است که رستم الحکماء موهوم، با این همه تأکید در باره نزدیکی ظهور در حوالی 1260 ق، می تواند یکی از چهره های بابی باشد که به هیچ روی مایل به رو کردن نام خود و افکارش نبوده است.
البته در این که آیا واقعا این پیشگویی ها که در آثار اوست، پیش از سال 1260 است و این تاریخهای بدست داده شده درست است، یا آن که اندکی پس از آن ساخته شده و نسبت به آن سالها داده شده تا نوعی پیشگویی تلقی شود، باید بیشتر تأمل شود.
یک نمونه از آنها را ذیلا از معما نامه رستم الحکماء به خط خود او می آورم، این که در حوالی سال 1253ق می گوید هفت سال به ظهور مانده است.
الان به خاطرم نیست، اما به یاد دارم که دوستی با شنیدن این مطالب گفت که مرحوم زریاب هم بر این باور بود که رستم الحکماء یکی از بابیه است. امیدوارم این مسأله حمله بر رویه اتهام به بابی دوره مشروطه نباشد، که زمانا هم ربطی به آن مرحله ندارد، بلکه اصل این ادعا، روی مواردی است که یک نمونه آن را ذیلا ملاحظه می کنید؛ دقیقا عبارتی که در پایان رستم التواریخ چاپ اول امیر کبیر هم هست و بعدا در چاپ پس از انقلاب حذف شد. در نوشته های دیگر منسوب به رستم الحکماء هم هست.
بنده لینک مطلب خودم را هم در باره احتمال بابی بودن رستم الحکماء پایین خواهم نوشت.
مهم این که بعید می دانم در این زمینه، نصی و مطلبی از رضا قلی خان هدایت یافت شود که اگر بود این دوست ما باید اشاره می کرد. هرچه هست، جای این مطلب در این بررسی خالی است، هرچند در کنار آن، پژوهش قابل توجهی در باره رستم التواریخ، افکار نویسنده آن هر کسی که هست و افکار رضا قلی خان هدایت توسط آقای نوذری صورت گرفته است. باید از تلاش ایشان سپاسگزار باشیم که پژوهش در این زمینه را چند گام به جلو برده اند.
@jafarian1964
شیخ حر عاملی و استفاده از بیتی فارسی در متن عربی
کتاب اثناعشریه در رد بر صوفیه شیخ حر عاملی (م 1104) را نگاه می کردم. این دانشمند عرب لبنانی که نویسنده کتاب پرارج وسائل الشیعه است، سالها در ایران زیست و پس از درگذشت در مشهد دفن شد. همیشه دلم می خواست بدانم این علمای عرب مهاجر لبنانی، در ایران، چه قدر فارسی یاد گرفته اند. شیخ بهایی و توانائیش را در فارسی می دانیم. طنزهای فارسی از شیخ حر در دست است. گفته اند: زمانی شاه سلیمان به مجلسی آمد و شیخ حر کنارش نشست. شاه به شوخی از او پرسید: مولانا! فرق حر با خر چیست؟ او هم بدون تأمل گفت: یک وجب! (یا گفت به اندازه یک مخده)
به هر حال، در این رد صوفیه دیدم که شیخ در میان این رساله که به عربی است، به شعری فارسی تمسک کرده، و آن را به اعتبار این که نظر صوفیان را منعکس می کند، رد کرده است.
در متن شیخ حر در باره گروه واقفیه از صوفیه آمده است که اینها قائل به این هستند که بنده عاجز از شناخت خداوند است و در واقع شناخت خداوند محال است. این گروه این بیت را به فارسی می گویند:
تو را تو دانی و تو، ترا نداند کس / ترا که داند که ترا، تو دانی و بس.
در جستجو، دیدم این «بیت» در تفسیر سوره حمد از رشید الدین فضل الله آمده است. شاید جلوتر هم باشد که بنده نگشتم و بی اطلاعم. در متن تفسیر او به صورت نظم یا نثر! آمده است: «تو را که داند که تو دانی، تو را نداند کس، تو را تو دانی و بس». (کذا)
در وبلاگی دیگر شعر به این صورت آمده بود:
تو را که داند که تو را تو دانی تو / تو را نداند کس تو را تو دانی بس.
@jafarian1964
@litera9
"رمان «سوگ مغان» یک تراژدی اجرا میکند که یک طرف انسان ایرانی است که از دورترین ایام در سرزمین خشکسالی زندگی میکند و طرف دیگر، رابطه جمعی و طبیعت است و در بیان موضوعهای این رمان، از نمادها و رموز موجود در متون اساطیری و کتابهای استعاری مانند مار (رمز خرد اهریمنی) و عقاب (رمز پرنده مقدس) بهرهی زیادی گرفته است. بیشتر وقایع ناگوار تاریخ که نمونهای از ستم در رابطه اجتماعی است، از جمله حمله آغامحمدخان و کور کردن کرمانیها، در این رمان آورده شده است.
از میان رمزها و استعارات این رمان میتوانیم چند بخش متعدد از جمله ماجرایی را که در دوران معاصر میگذرد و راوی داستان را که شخصیتهای خوب و بد را در خود جای داده، پیدا کنیم. سرانجام در پایان داستان مشخص میشود راوی رمان در زلزله بم فوت شده است و تمام گزارشها را از آن سوی مرگ و سرزمین مردگان بیان میکند.
نکته مورد توجه و جالب این رمان، حضور اشخاص معاصر مانند ایرج بسطامی است که به ضرورت داستان در رمان «سوگ مغان» بیان شده است."
@litera9
فرهنگ کسرائی که در سال ۱۳۵۹ به آلمان کوچ کرده بود، از چهرههای پرکار در هنر و ادبیات تبعید ایران بود. او در سالهای دهه ۱۹۹۰ با انتشار کتابی منحصر به فرد در شعر با نام « مارمولک » خود را به عنوان یک شاعر بااستعداد با نگاهی ویژه و دروننگر به جامعه ادبی تبعیدی ایران شناساند. در این اثر شاعر با مارمولکی که در درون اوست کلنجار میرود. این کلنجارها از تنهایی و خستگی و قدری هم از افسوس و دریغ نشان دارد اما در همان حال از شوخی و مطایبه هم بیبهره نمانده است.
بر اساس این مجموعه فرهنگ کسرایی همراه با پیتر شک، نگارهگر و بازیگر آلمانی نمایش کوتاهی هم به زبان آلمانی روی صحنه برد.
«طوفان عشق خونآلود و جنگ آقام» (پیشپردهخوانی و نمایشی موزیکال)، پرداخت و بازسازی دو قضیه از وغ وغ ساهاب (هدایت) و یک داستان کوتاه از ( چوبک) برای صحنه از دیگر کارهای صحنهای فرهنگ کسرایی است.
از سایر آثار متعدد او که هر یک جایی در ادبیات تبعید ایران دارد و با اینحال تاکنون به طور گسترده در اختیار مخاطب ادبیات فارسی در ایران قرار نگرفته میتوان به «تو پاره پارهها، داستانی از کودکی تا فریاد» و مجموعه داستان «گسست» یاد کرد. این آخری را کسرایی همراه با آرش گرگین در حال و هوایی بوف کوری با قلمی که از آرامش درآمیخته با خشم نشان داشت نوشته بود. «چهار کتاب و نیم» از آثار برجسته و ماندگار فرهنگ کسرایی در شعر داستانی ایران است.
فرهنگ کسرایی در زندگی اجتماعی محجوب و در زندگی هنری بسیار پرتلاش با استعدادهای متعدد بود. او در سال ۱۹۸۷/ ۱۳۶۶ وارد عرصه تئاتر شد، از پایهگذاران تئاتر میترا و تئاتر تندیس و از پایهگذاران رادیوی محلی صدای آشنا در فرانکفورت و پای ثابت نمایشنامههایی بود که به کارگردانی نیلوفر بیضایی روی صحنه میرفت.
«بیم- آرستان» پاره داستانهائی بین دم و بازدم، «گوشتیها، داستان یک زندگی کوتاه شاید!» از آثار اوست که هنوز منتشر نشده است.
* از آقای اسد سیف سپاس گزاریم که این کتابها را در اختیار باشگاه گذاشت. در صدد تهیه کتاب مارمولکها نیز هستیم.
ماده تاریخ درگذشت استاد بزرگ ادب و فرهنگ و بزرگمرد شیراز
اکبر نحوی
در هجدهم آذر و در شنبهٔ پنجم
در شصت و ششمْ سال، از این خوان پر از درد
از خطهٔ شیراز سفر کرد به فردوس
در راه ببینید نمانده ست بجز گرد
تاریخ بخوانید و به یادش بنویسید
بر برگ درختان و بر این فصل غم زرد
«افسوس و دوصد حیف چه رفت اکبر نحوی!»
دشت ادب و علم و هنر خشک شد و سرد
مصراع هفتم تاریخ درگذشت استاد است که براساس حروف ابجد برابر با 1400 شمسی میشود
https://t.me/aaadab1397farhang
@aaadab1397farhang
با نهرهای جاری خوناب
با بوته های سرخ شهادت
و آن سروهای سبز دلاور،
باغی ست که باید با چشم عشق دید
اکبر را
صنوبر
بوفضایل را
و نخلهای سرخ کامل را
*
حر، شخص نیست
فضیلتی ست،
از توشه بار کاروان مهر جدامانده
آن سوی رود پیوستن
و کلام و نگاه تو
پلی ست
که آدمی را به خویش بازمی گرداند
و توشه را به کاروان
و اما دامنت:
جمجمه های عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مشتعل می کند
از غبطه سر گلگون حر
که بر دامن توست
ای قتیل!
بعد از تو
"خوبی" سرخ است
و گریه سوگ
خنجر
و غمت توشه ی سفر
به ناکجاآباد
و رد خونت
راهی
که راست به خانه ی خدا می رود...
تو از قبیله خونی
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فرو شد
و از سنگ جوشید
ای باغ بینش
ستم ، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو کلاس فشرده تاریخی
کربلای تو
مصاف نیست
منظومه بزرگ هستی است
طواف است
*
پایان سخن
پایان من است
تو انتها نداری...
● در سوگ قلّهی هشتم خدا
○ رباعی یکم
ای قلّهی هشتمِ خدا، رضا رضا
سوی تو دَوان ز هر کجا، رضا رضا
خواهند همه ز آبِ تو، شفا شفا
هستی تو رضا، رضا نما، رضا رضا.
○ رباعی دوم
افسوس که آن دَمِ این گلِ خوشبو را
از باغِ صفایمان بچیدند او را
بردند به سوی ِ آسمان بویکُنان
ما بیگُل و درد، بردهاند دارو را.
سروده از: علی ک. (امیر لالهوایی)
*
یا ثارالله
آن باغ مینوی که تو در صحرای تفته کاشتی
با میوه های سرخ
با نهرهای جاری خوناب
با بوته های سرخ شهادت
و آن سروهای سبز دلاور،
باغی ست که باید با چشم عشق دید
اکبر را
صنوبر
بوفضایل را
و نخلهای سرخ کامل را
*
حر، شخص نیست
فضیلتی ست،
از توشه بار کاروان مهر جدامانده
آن سوی رود پیوستن
و کلام و نگاه تو
پلی ست
که آدمی را به خویش بازمی گرداند
و توشه را به کاروان
و اما دامنت:
جمجمه های عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مشتعل می کند
از غبطه سر گلگون حر
که بر دامن توست
ای قتیل!
بعد از تو
"خوبی" سرخ است
و گریه سوگ
خنجر
و غمت توشه ی سفر
به ناکجاآباد
و رد خونت
راهی
که راست به خانه ی خدا می رود...
تو از قبیله خونی
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فرو شد
و از سنگ جوشید
ای باغ بینش
ستم ، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو
تو کلاس فشرده تاریخی
کربلای تو
مصاف نیست
منظومه بزرگ هستی است
طواف است
***
پایان سخن
پایان من است
تو انتها نداری...
#حضرت_زینب
#اربعین_حسینی
امروز اربعین عزیز دو عالم است
یا این که روز دوم ماه محرّم است؟
یکقافله رسیده که رهتوشهاش غم است
یکقافله که قامت بانوی آن خم است
یکقافله بدون علمدار آمده
یک قافله که از سر بازار آمده
گرد و غبار چادر زنها مشخّص است
آثار خستگیبدنها مشخّص است
رنگ کبود و جای زدنها مشخّص است
از آه آه و لحن سخنها مشخّص است ...
... خیلی میان راه اذیّت شدند، آه!
چل روز اسیر داغ اسارت شدند، آه!
در این میان زنی که شبیه فرشته است
آمد ولی حجاب سرش رشتهرشته است
پیداست که به او چهقدَر بد گذشته است
با اشک، روی قبر برادر نوشته است:
قبر حسین، کُشتهی عطشان کربلا
«در خاک و خون تپیدهی میدان کربلا»
من زینبم... شناختی آیا؟ بلند شو
ای نور چشم مادرم از جا بلند شو
یا که بگیر جان مرا یا بلند شو
ای سر بُریدهام! به روی پا بلند شو
برخیز و خوب دور و برم را نگاه کن
آوارگی اهل حرم را نگاه کن
هر کس رسیده محضر تو گریه میکند
دارد سکینه دختر تو گریه میکند
در پشت خیمه همسر تو گریه میکند
بالای قبر اصغر تو گریه میکند
لالایی رباب، دلم را شکسته است
آوای آب آب، دلم را شکسته است
دارد رباب صحبت سربسته با فرات
لبتشنه بود اصغرم ای بیوفا فرات!
یک لحظه هم برای رضای خدا فرات ...
... اصلاً دلت نسوخت برایم چرا فرات؟
رویت سیاه! موی سفید مرا ببین
زخم گلوی طفل شهید مرا ببین
یک اربعین بدون تو سر کردم ای حسین!
از شام و کوفه هدیهای آوردم ای حسین!
بهتر نگاه کن به روی زردم ای حسین!
عبّاس اگر نبود که میمُردم ای حسین!
چشمان هرزه دور و بر ما زیاد بود
در شهر شام، خنده و هورا زیاد بود
با چوب خیزران لب سرخت سیاه شد
حرف از کنیز بردن یک بیپناه شد
وقتی سهسالهی تو لبش غرق آه شد
با تازیانه پیرهنش راه راه شد
بین خرابه خاطرهها را گذاشتم
شرمندهام که یاس تو را جا گذاشتم
چل روز پیش بود که پیشانیات شکست
از لا به لای جمعیّتی نیزهدار و پست
دیدم که شمر آمد و بر سینهات نشست
راه نفسنفسزدنت را به زور بست
خنجر کشید و آه... بماند برای بعد
آهی شنید و آه... بماند برای بعد
محمد فردوسی
به نظرم عکسهای این کتابها را نیز اون فردی که برایم عرضه کرده بود از خارج کتابخانه برایم فرستاده و آنها را دارم.. در ضمن این داستان برای بعد از کنگره وحید بهبهانی است
تو را اى امام زمان دوست دارم
چو جان بلكه بهتر زجان دوست دارم
من اندر جهان جز وصالت نخواهم
بدين آرزو اين جهان دوست دارم
به عشق تو شورى بود زندگى را
من اين زندگانى بدان دوست دارم
نهادم سر صدق برآستانت
كه من خاك آن آستان دوست دارم
تو در باغ دين، همچو سرو روانى
من آن باغ و سروِ روان دوست دارم
چه در پرده باشى، چه رخ راگشائى
تو را من به سرّ و عيان دوست دارم
ز تو هر چه برمن رسد قهر يالطف
رضايم، هم اين و هم آن دوست دارم
خوشا روز وصلت كه در دور ايّام
به از هر زمان آن زمان دوست دارم
مرا جز تو محبوب ديگر نباشد
كه تنها تو را زين ميان دوست دارم
بجز راه تو راه ديگر نرفتم
من اين راه از رهروان دوست دارم
بيا از قيامت جهان را جوان كن
كه من آن جهان جوان دوست دارم
بيا عدل حقا كه از بسط عدلت
منظم كران تا كران دوست دارم
نه تنها تو هركس كه دلدادۀ توست
هم او را چو روح روان دوست دارم
بهر جا ببينم كه از تو نشانى است
منِ بى نشان آن نشان دوست دارم
به مهر شما، ره دهندم به جنّت
كه من آن بهشت و جنان دوست دارم
من از سفره نعمت بيكرانت
بهر حال امن و امان دوست دارم
(على) را به حبّ شما افتخار است
به جان، من شما خاندان دوست دارم
افسون گریه در سنت ایرانی
نوشتهی محمدعلی آتشسودا
در این که «گریه کردن» در مراسم آغاز سال نو جزئی از سنت ایرانی بوده تردیدی وجود ندارد. این کار مطابق تحقیق اسطورهشناسان، جادویی برای بارانآوری در سال جدید بوده است. این سخن البته به منزلهی انحصار گریه در فرهنگ ایرانی نیست چنان که برخی منابع از اهمیت گریه در مناسکی که در بینالنهرین اجرا میشده خبر دادهاند، اما قدر مسلم این است که قرنها قبل از ورود اسلام به ایران گریه در بخش بزرگی از فلات ایران اهمیتی آیینی داشته است. مهرداد بهار در مورد مراسم سوگ ایزد شهید شونده به هنگام نوروز و حداقل در دو هزاره سال پیش از میلاد چنین میگوید: «در شهادت این ایزد عزاداریهای عمومی برپا میشد. سینهزنی، زنجیرزنی، زخم زدن به خویشتن و زاریها و زاریها از وجوه عادی این عزاداری بود. به ویژه زنان در گریستن و زار زدن وظایف مشخصی داشتند.» (مهرداد بهار، از اسطوره تا تاریخ، ص ۱۶۹ و ص ۱۷۰) در روایت فردوسی از مرگ سیاوش نیز در چند موضع اشاراتی به گریه و زاری بر مرگ وی از سوی فرنگیس و رستم شده است: «ز سر ماهرویان گسسته کمند/ خراشیده روی و بمانده نژند... به آواز بر جان افراسیاب/ همی کرد نفرین و میریخت آب» (فردوسی، شاهنامه، داستان سیاوش) «تهمتن چو بشنید زو رفت هوش/ ز زابل به زاری بر آمد خروش/ به چنگال رخساره بشخود زال/ همیریخت خاک از بر شاخ و یال» (همان)
محمد نرشخی در تاریخ بخارا اشاره به نوحههایی میکند که به گریهی مغان موسوم است و مردمان بخارا آنها را در سوگ سیاوش میخوانند. مطابق روایت وی این رسم قدمتی سه هزار ساله داشته است. (رک: محمد نرشخی، تاریخ بخارا، ص ۳۱)
شاهرخ مسکوب در «سوگ سیاوش» معتقد است که بعد از اسلام رسم سوگواري سياوش به طور ناخودآگاه در مراسم عزاداري شهيد کربلا به کار گرفته و نهادينه شده است. وی در این باره مینویسد: «در ایران پس از اسلام عمدهی مراسم عزاداری به ویژه سوگآیینهای غیر رسمی تحت تاثیر آیین سوگ سیاوش بوده و آثار آن تا به امروز باقی مانده است. در این میان هر چه به حوزهی آمودریا نزدیکتر شویم سوگها به آیین سیاوش نزدیکترند. دورترین اثر مستقیمی که از سیاوشان میتوان دید بین عربهای شیعه در عراق است که در سوگ امام سوم خویش به ویژه زنان سر و سینه را برهنه و مویهار افشان میکنند. زاریکنان بر سر و سینه میزنند و تا دیری موی خود را کوتاه نمیکنند.» (شاهرخ مسکوب، سوگ سیاوش، ص ۸۸) عزاداری برای امام حسین (ع) و گریه و زاری بر شهادت ایشان، نه از دورهی صفویه که از دورهی آل بویه در ایران رایج شد. «معزالدوله احمد بن بویه در دههی اول محرم در بغداد امر کرد که تمامی بازارهای بغداد را بسته، سیاه عزا پوشند و به تعزیهی سیدالشهدا پرداختند. بعد از آن هر ساله تا انقراض دولت دیالمه شیعیان در ده روز اول محرم در جمیع بلاد رسم تعزیه به جا میآوردند.» (همان، ص ۸۷) البته باید گفت که سوگ سیاوش در برخی مناطق غیرشهری همچنان و با همان عنوان قدیمی یعنی «سیاوشان» تا قرن اخیر اجرا میشده است. سیمین دانشور که طرح رمان مشهور وی با عنوان «سووشون» بر مبنای داستان سیاوش قرار دارد میگوید که سه بار تعزیهی سیاوش را از نزدیک و در عشایر فارس مشاهده کرده است. (رک یادنامهی جلال آل احمد، به کوشش علی دهباشی، ۱۳۷۸، ص ۱۱۸)
رسم گریه و زاری و سینهزنی و زنجیرزنی در عرفان ایرانی هم تداوم حیات یافت که نمونهای از آن به عنوان حسن ختام این یادداشت ذکر میشود. در مثنوی داستانی دلکش وجود دارد تحت عنوان «حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه» که خلاصهی آن چنین است: «شیخی معروف به نام احمد خضرویه پس از سالها وام گرفتن از ثروتمندان و بخش کردن آن بر فقیران، بر بستر مرگ افتاده و طلبکاران دور وی را احاطه کرده و نگران طلب خودند. شیخ اعتنایی به آنان نمیکند و انکار مریدان و طلبکاران لحظه به لحظه بیشتر میگردد تا این که سر و کلهی کودکی حلوافروش پیدا میشود. شیخ تمام حلوای وی را میخرد و بر حاضران تقسیم میکند و چون کودک طلب پول میکند، شیخ پاسخ میدهد که پولی ندارم و در آستانهی مرگم. کودک شروع به ناسزاگویی به صوفیان میکند و بنای گریه و زاری مینهد و زمانی نمیگذرد که یکی از مریدان ثروتمند شیخ فتوحی (هدیهای) برای وی میفرستد؛ چهارصد دینار زر که معادل بدهی شیخ بوده بر گوشهای از یک طبق و نیم دینار که پول حلوا بوده بر گوشهی دیگر آن قرار دارد. شیخ آنگاه روی به حاضران میکند و با گره زدن سنت ایرانی گریه با بنمایهی «طلب» در آموزههای عرفانی میگوید: «سِرّ آن این بود کز حق خواستم/ لاجرم بنمود راه راستم/ گفت آن دینار اگرچه اندک است/ لیک موقوف غریو کودک است/ تا نگرید کودک حلوافروش/ بحر بخشایش نمیآید به جوش» (مولوی، مثنوی، دفتر دوم، ابیات ۴۴۳ تا ۴۴۵)
نقل از کانال آتشسودا
atashsoda
از استوره گرفته تا تاریخ همواره گزارشهایی آمده كه نشان میدهد، ایران ما همواره در پزشكی سرآمد جهان بوده است. داستان جمشید در شاهنامه را میتوان نخستین گزارش پزشكی دانست. فردوسی در این داستان به كاربرد عطرها و فرآوردههای گیاهی به عنوان دارو و پیدایش داروسازی اشاره میكند. پس از آن هم داستان سیمرغ و زایش جهانپهلوان كه همه آن را شنیدهایم:
شكافید بیرنج پهلوی ماه / بتابید مربچه را سر ز راه
سیمرغ در داستان رستم و اسفندیار هم چشمهای دیگر را بهرخ میكشد. تیرها را از تن رستم به منقار بهدر میآورد و خون زخمهای او را برون میكشد و زخمهای رستم را درمان میكند.
سیمرغ در اوستا به گونهی «سئنهمرغو» آمده است. «مرغو» همان مرغ است و «سئنه» نام پزشكی نامدار در ایران باستان. این پزشك تا آن اندازه نامدار بودهاست كه تا هزارهها پس از مرگ او نیز پزشكی را با او میشناسند. بسیاری از پژوهشگران نام پورسینا را نیز برگفته از «سئنه» میدانند.
داغ توگران است ولی گریه
ازآن اســت
بـا قاتل تـو از چـه نشستیم
بـه لـبـخـنـد
کـشــتنـد تو را آه در آغوش
دمــاونــــــد
سخت است در آغوش پدر
کشتن فرزند
کشتند تورا ای دژمستحکم
ایــــــــــــران
تا باز بر این خاک ستمدیده
بــتـــازنــــــد
توروح دماوندی زینـروست
تـو را کـشـت
ضــحــاک کـمـیـن کــرده در
کـوه دمـاونـد
تو زاده فخری و یقین فخر
فــروشــــــــد
ایران به تو وعشق تـو و بر
نام تو سوگند
با قاتل تـو از چه نشسـتـیم
و نـکـشـتـیـم
او راکه دگر باره برون کرده
ســر از بــنــد
ای داغ تـــــــو یــاد آور داغ
هـمـه خوبـان
وی خون تو آمخیته باخون
خــــــداونــــد
آه ای گـل گمنام سـرانـجـام
شــــــهــــادت
عطرتـو در این دشـت سـیه
پوش پـراکنـد
ما زنده به عشـقیم اگر چند
حـــســـــودان
گـوینـدچـنـیـنـیـم وچنـانیم
بـه تــرفـــنـــد
بـگذار بـمـیـریـم وبـمـیـریـم
و بـــمـیـــریـم
بـگذار بـگویـنـد و بـگویــنـد
و بــگــویـــنــد
آنگاه ببین رویدازاین ریشه
خـــــونـــیــــن
صد سـاقه سـر زنده وصــد
شـاخ برومـنـد
ایران من امروز تو را صـبـر
روا نـیــســــت
ایـن وازدگـی تـا کــی و این
حوصله تا چند
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com