غزل شاهکاریست..
گر چنین خواهد شدن، عمّامه ی واعظ، بزرگ
خواهد از برفِ ریا، محراب و منبر شد سفید
***
تا سرانجام چه از پرده درآید، کامروز
دورِ پرواریِ عمّامه و قطر شکم است
***
سرِ بی مغز، ز عمّامه نگردد پر مغز
این نه عیبیست که پوشیده به سَرپوش شود
***
کار با عمامه و دورِ شکم افتاده است
خُم درین محفل بزرگیها به افلاطون کند
***
زمین از سایه اش، چون آسمان، نیلوفری گردد
به این عمّامه واعظ چون به منبر می تواند شد؟
***
مکن اسراف، در اسباب شِید و زَرق ای زاهد
که چندین مرده را آن گنبدِ عمّامه بس باشد
***
یکی صد گشت، ثقلِ زاهد از عمّامه آرایی
که بر دلها ز لفظِ پوچ، می گردد گران، معنی
***
گنبدِ مسجدِ شهر از همه فاضلتر بود
گر به عمامه کسی کوسِ فضیلت می زد
***
مخور صائب، فریبِ فضل از عمّامه ی زاهد
که در گنبد ز بی مغزی، صدا بسیار می پیچد
??صائب??
@isfahan_painting
دوستان هر چه گفتم اشتباه بود و برداشتی دور. بیتی از صائب یافتم که مساله را حل کرد ای کاش عجله نکرده بودم :
مانندچوب بید، شود در نبات گم
چوب قفس ز طوطی شیرین کلام ما
در ادامه گفتار دوست عزیزمان جناب پارسا باید آن کلمه را که من بهیمی خواندم "بهای " خواند و مصراع چنین است :
ورنه کجا یافتی بید بهای نبات
از همنشینی چوب بید با نبات چوب نیز ارزش نبات یافت . عذر خواه همه هستم . ابیات بسیار زیاد دیگری هم صائب در باره همنشینی چوب بید و نبات دارد.
سلام علیکم
در غیاب اساتید بنده کلماتی عرض کنم
به شکل کلی کتابخانه محل نگهداری بر اعتبار نسخه نمی افزاید.
اعتبار نسخه به چیزهایی چون خط مولف و تاریخ کتابت و دقت کاتب و ... اینها است.
اما نکاتی هست، مثلا به فرض اگر تمام کتب یک کتابخانه تماما کتابت قرن 7 و پیش از آن باشد از این نظر میتوان گفت کتب این کتابخانه معتبر است. یا مثلا تمام کتب یک کتابخانه بالفرض نسخ به خط مولف باشد. یا مثلا یک کتابخانه کتابخانه ای سلطنتی باشد که کتب آن دستچین شده باشد و همچنین از نظر تذهیب و خط و نگارگری و امثالهم مهم باشد و ....
چه بسا کتابخانه ای مهم چون سلیمانیه و ... که نسخه های بسیار کم ارزش را هم در خود جای داده باشد. و چه بسا کتابخانه ی نه چندان مطرحی که شاهنامه فلورانس و ... در خود جای داده باشد.
در کل ارزش نسخ خطی را چنانکه عرض شد تاریخ کتابت و ... تعیین میکند.
با عرض سلام
دوستان و اساتیدی که زمینهء اسناد معاصر ایران کار کردهاند، لطف فرموده، این دستنوشته را ملاحظه نمایید؛ و از راه لطف، بفرمایید که آیا این سند به خطّ مرحوم دکتر مصدّق است یا خیر؟
بنده از قرائنی همچون "اقامت در احمدآباد"، "حبس در سال ۱۳۱۹" و ...، حدس میزنم که یادداشتی به خطّ ایشان است. تا نظر دوستان چه باشد.
◀️ (آیا قرآن ابن بوّاب در کتابخانۀ آیت الله مرعشی به خط اوست؟)
بدون شک ابو علی محمد بن علی بن حسن مشهور به ابن مُقْلَه بیضاوی (272 ـ 328 هـ ق) بزرگ خوشنویسی و خطاط جهان اسلام است که توانست تاریخ جدیدی در عرصۀ هنر خوشنویسی بیافریند و جایگاه این هنر را تا جایی بالا برد که تاریخ این هنر را در بین اهل تحقیق به «قبل و بعد از ابن مقله» تقسیم کرده است. بعد از او نابغۀ خوشنویسی جهان اسلام علی بن هلال بغدادی معروف به ابن بَوَّاب (متوفای 423 هجری) ظهور كرد که توانست خطوطی را که ابن مقله ضابطه مند کرده بود و تو آوری ها و ابداعات بسیار زیبایی در کتابت خط ابن مقله ایجاد کند تا جایی که تا قرن ها تمامی خوشنویسان بر طریقه و روش او خط می نوشتند.
متأسفانه از ابن مقله تا به حال حتی یک قطعه خطی که با قاطعیت به او منتسب باشد، دیده نشده، و قرآنی هم که در مصر به عنوان خط ابن مقله وجود دارد از موارد بسیار مضحک و خنده دار از این دست نسبت های جعلی برای کسب درامد به شمار می آید؛ زیرا این نسخه بسیار متأخر و شاید متعلق به قرن 10 و 11 و با خطی نا زیبا کتابت شده است.
تنها از ابن بوّاب نسخه ای بسیار زیبا و مشهور از قرآن به خط ریحان و ضمائمی به خط رقاع باقی مانده. بنابر ترقیمۀ آن تاریخ کتابت آن سال 391 هـ ق در بغداد می باشد. این نسخه در کتابخانۀ چستربیتی در ایرلند می باشد، و به دور از انتساب این قرآن به ابن بوّاب این نسخه با چنین خطی و هنر تذهیبی از نوادر نسخه های قرآنی به شمار می آید که از نظر بیان گرافیکی بینظیر می باشد، تا جایی که برخی انتساب این خط را به آن قرن و به ابن بوّاب مشکل دانسته اند ولی بدون تردید از لحاظ سبک تذهیب و قطع آن از این دوره تاریخی می باشد. سالها قبل از این نسخه به صورت فاکسیمیل در اروپا چاپی فاخر و نفیس صورت گرفت که نگارندۀ این سطور توفیق تملّک نسخه ای از آن را دارد.
یکی دیگر از این دست نسخه های منسوب به ابن بوّاب، جزئی از قرآن است که به شمارۀ مسلسل: (4358) در کتابخانۀ آیت الله مرعشی نجفی در قم وجود دارد. بنابر آنچه در پایان این نسخه آمده علی بن هلال آن را در سال 392 هجری در بغداد کتابت کرده یعنی دقیقاً یک سال بعد از قرآن سابق الذکر، البته این بار این نسخه از ابتدا تا انتها به خط کوفی متطوّر یا به اصطلاح به سبک کوفی نوین نوشته شده است، البته عیار این خط در این نسخه نه مانند نسخه هایی است که با کوفی نوین نوشته شده و گویا خطی درجه دو در بین خطوط کوفی است. با اذعان به اینکه این نسخه مهم و متعلّق به قرن پنجم یا ششم هجری قمری است ولی باید تصریح کنم که این انتساب نباید صحت داشته باشد و اگر چه در پایان نسخه به تصریح نام ابن بوّاب به عنوان ناسخ این جزء از قرآن ذکر شده است.
مشکل آنجاست که نابغۀ ای چون ابن بوّاب که استاد چیره دست خطوط مختلف است اگر می خواهد قرآنی به خط کوفی متطوّر و نوین بنگارد چطور خط کوفی را در درجۀ بسیار نازل و پایین کتابت کرده، این در حالی است که در آن عصر کتابت قرآن به خط کوفی بسیار مرسوم و تمام خوشنویسان به خوبی به آن مهارت داشتند، و در واقع این دوره (قرن 4 و 5 هجری) دورۀ تطوّر سبک جدید خط تزئینی کوفی است.
این مهم ترین ایرادیست که به این نسخه می توان گرفت که البته ایراد کوچکی بر این نسخه و این نسبت هم نیست، شاید این مطلب به ذهن متبادر شود که ابن بواب در خطوط نسخی شکل (ثلث، نسخ، رقاع و توقیع...) سرآمد و مبتکر بوده اما در کتابت کوفی آن چیره دستی را نداشته؟ جواب آن نیز آن است که اولا: اگر او نسخ نویس بوده برای چه قرآن کوفی نوشته است. وثانیاً: شهرت کتابت قرآن به خط کوفی و یاد داشتن خوشنویسان آن دوره خط کوفی را به عنوان خط رایج و دایر کتابت قرآن کریم خصوصاً به جهت ضمائم نسخه ها، این امر را بسیار بعید می نماید که خوشنویسی چون ابن بوّاب که در تمام اقلام ستّه زبر دست بوده است این خط را درست نمی دانسته. چنانچه همین الان بسیاری از اساتید ثلث نویس، مهارت بسیار خوبی در کتابت خط کوفی دارند و حال چه رسد به آن دوره که دورۀ رشد و تطوّر خط کوفی بوده است.
@majlesilib
ممنون از تذکراتتان
ان شالله بعد از رونمایی اعلام خواهد شد
چون مدتی است دوستان زیادی به من پیام میدادند که این کار چه شد
برای همین خبرش را عرض کردم تا با خبر بشوند.
همانجا نوشتم که رساله ای هم از میرزا عبدالله افندی در باره خصی کردن غلامان هست که یکی از شماره های رسائل خطی فارسی از بنیاد پژوهشها چاپ شده است.
حالا استفتای جالبی از سوی شاه از آقا جمال خوانساری فقیه بسیار معروف دوره اخیر صفوی یافتم. وی فرض های مختلف مساله را که در خصوص غلامان ارسالی از گرجستان بوده، مطرح کرده، و اما مع الاسف در همه فرض ها، نتیجه گیری او این است که این افراد در هر حال غلام می مانند و می توان مالک شد. البته در پایان از آستان ملوکانه خواسته است که با آزاد کردن آنها، به فکر اجر و ثواب اخروی باشد و لطف خویش را در حق غلامان مستدام بدارد.
[حکم غلامان خصی شده ارسالی از سوی حکام گرجستان: آیا حکم تنکیل بر آنها جاری و طبعا آزادند یا همچنان غلام هستند؟]
به ذروه عرض ایستادگان پایه سریر گردون مصیر می رساند که چون بر حسب الامر الاعلی مقرر شد که این کمترین حکم غلامان خصی که حاکم گرجستان یا حکام دیگر به درگاه جهان پناه می فرستند به موقف عرض اقدس رساند، بنابر آن به عرض می رساند که مشهور میان علماء ـ رضوان الله تعالی علیهم ـ این است که هرگاه کسی بنده خود را تنکیل نماید، آزاد می شود، و تنکیل آن است که کار فظیع شنیعی در باره او کند که باعث نکال و عبرت دیگران شود، مثل این که بینی او را یا زبان او را یا هر دو گوش او را قطع نماید. و بعضی احادیث نیز دلالت بر این دارد، اما سند آنها صحیح نیست و به آن اعتبار بعضی از علماء در آن توقف و تردد کرده اند.
و بنابر تقدیر قول به آن، چنان که مشهور است، مشهور میانه ایشان این است که این وقتی است که مالک خود تنکیل کند. پس اگر بنده کسی را دیگری تنکیل نماید، به آن آزاد نمی شود.
و بعضی از ایشان تنکیل غیر مالک را هم سبب آزادی می دانند، و از کلام ایشان ظاهر نمی شود که اگر مالک خود مباشر آن کار نشود، اما دیگری به امر او بکند، آیا حکم آن دارد که مالک خود کرده باشد، یا این که حکم این دارد که دیگری به امر او کرده باشد.
و چون حکم تنکیل به عرض قدس رسید، به ذروه عرض می رساند که بعضی از محققین علماء فرموده اند که دور نیست که خصی نمودن، داخل تنکیل باشد، و حدیثی از طرق اهل سنت نیز دلالت بر آن دارد.
و آنچه فرموده اگر چه دور نیست، اما حکم به آن خالی از اشکالی نیست، و اصل بقاء ملک است تا خلاف آن معلوم شود.
و بعد از عرض این مقدمات به موقف عرض اقدس می رساند که در باب غلامان خصی که حکام گرجستان یا غیر ایشان به درگاه جهان پناه می فرستند، هرگاه معلوم نباشد که به چه نحو ایشان را خصی کرده اند، تفتیشی در کار نیست، و به حسب ظاهر شرع حکم به بندگی ایشان می توان کرد.
گاه باشد که اهل ایشان، خود پیش از بندگی ایشان را خصی کرده باشند از برای این که به قیمت زیاد بفروشند.
و اگر معلوم باشد که بعد از آن که حاکم ایشان را گرفته خصی شده باشند، باز حکم به آزادی نمی توان کرد، زیرا که ممکن است که حاکم اولا او را به قصد بندگی نگرفته باشد، بلکه اولا جمعی از ایشان را خصی کند تا بعد از آن، هر که را خواهد بنده نماید.
و بر تقدیری که اولا قصد بندگی کرده باشد، گاه باشد که دیگری بی امر او کرده باشد، و ظاهر این است که در این صورت آزاد نمی شود.
و بر تقدیری که چنین نباشد، احتمال این که حاکم خود مباشر این فعل باشد، بسیار بعید است، و احتمال ظاهر این است که به امر او واقع شود، و حکم به آزادی به تنکیل برین نحو چنان که ظاهر شد، محل تامل است.
با آن که ظاهر شد که اصل آزادی به سبب تنکیل، اگرچه مشهور است، اما اجماعی نیست، و احادیثی که دلالت بر آن می کند، صحیح نیست، و همچنین داخل بودن خصی نمودن در تنکیل معلوم نیست.
نهایت از راه احتیاط اگر آنچه [از غلامان] بیاورند آزد فرمایند، و صیغه عتق جاری شود، اولی و باعث اجر عظیم خواهد بود. دیگر امر از ملازمان اعلاست.
امید که همواره غلامان و بندگان آن آستان ثریا نشان، به الطاف و اعطاف آن شهنشاه جهان سرافراز و ممتاز، و همگی مخالفان و معاندان این خاندان عظیم البنیان به انواع وبال و نکال مبتلا و مثله طراز باد. جم. ادام الله تعالی ظله العالی بحرمة محمد و آله الطاهرین الاخیار.
@jafarian1964
واقعیت تغییر در افق دید ما: یک مورد در تعلیم و تربیت کودک
طی صد و پنجاه سال گذشته، بسیاری از نگاه های ما نسبت به تحولات اطرافمان عوض شده است. این تغییر، رنج زیادی را نصیب آموزگاران ما کرده است، اما به هر حال تغییر رخ داده است. آنچه را که دیروز خوب تصویر می کردیم، امروز بد شده و به عکس، بسیاری از آنچه را که دیروز بد می دانستیم، امروز خوب شده است. البته این شامل همه موارد مربوط به زندگی ما به خصوص امور دینی نمی شود، اما شامل خیلی از موارد در زندگی ما می شود. بسیاری از افراد، این تغییر نگاه را انکار می کنند و فکر می کنند، همیشه عالم همین طوری بوده که آنها تصویر و تصور می کنند. این افراد، می باید نمونه های متفاوت از آنچه را امروز فکر می کنند ببینند و بخوانند. جالب است که حتی با این حال، حاضر نیستند قبول کنند که این تغییرات رخ می دهد. این امر البته دلیل دارد که می شود در باره آن سخن گفت. حتی شده است که طی ده سال، تفاوت ها و تغییرها رخ می دهد، اما چون ما فراموش کار هستیم، حاضر به مقایسه وضعیت قبل و بعد نیستیم. این تازه نگاه ساده ای است، عمیق تر و وسیع تر آن است که تعریف و تفسیری بسیاری از پدیده ها جاری از بنیاد تغییر کرده است، هرچند آدمی به رغم این تغییرات، به طور مداوم سعی می کند، پوششی روی باورهای خود بکشد و از تغییر سخن نگوید. مسلما، نگارش تاریخ این تحولات و تغییرات، در زمینه های معین با ذکر شواهد و مدارک، بسیار مهم خواهد بود. نمونه زیر در باره نگاه به تعلیم و تربیت کودکان است. یک شاهد عینی در باره وضع تحصیل بچه ها در مکتب های قدیم این متن را نوشته است. فکر کنید، نگاه ما به تعلیم و تربیت بچه، چه مقدار عوض شده است.
معلمین قدیم بچه ها را زیاد می زدند، و چوب و فلک مرتب داشتند. دانش و سلیقه تعلیم شرط نبود، فقط ترسانیدن بچه شرط بود. بچه از ترس معلم شب نمی خوابید. یک معلم را نگارنده در دهات خراسان دید که بچه ها هماره با رنگ پریده بودند، و می بایست اجازه شام خوردن شب به بچه بدهد، و خوابیدن نیز، و اگر شبی اجازه نداده یا نهی کرده بود، بچه آن شب شام نمی خورد، و نیز اجازه حرف زدن با پدر و مادر بایست بدهد، و الا حرف نمی زد از ترس مواخذه. به خصوص اگر اجرت متعلم کم یا دیر داده می شد. آن وقت، به اندک بهانه درس و مشق چوب فراوان می زد که زخم می شد. نگارنده مبتلا به پای درد بود. چون پدرش بی چیز بود، و اجرت معلم درست نمی داد. هر که به مکتب می رفت در راه سوره های قرآن می خواند و بر خود می دمید که آن روز چوب نخورد، باز نمی شد، و از ضرب چوب هر روز کف دست او ورم می کرد که شب نمی توانست خط بنویسد.... و اگر معلمی چوب نمی زد و یا کم می زد، اولیاء بچه از او شاکی بودند بلکه او را عوض می کردند، و نیز معلم بد هیکل و زشت رو مرغوبتر بود، مخصوصا اولیاء بچه به معلم می گفتند که اختیار این بچه با تو است که تمام گوش بدنش را زیر چوب بریزی و استخوانش برای ما بس است. تربیت فقط به زدن می دانستند و وضع زن و شوهر نیز به زدن بود.... و نیز بچه باید کارهای شخصی معلم را مثل نوکر انجام دهد، و فرمان برد، حتی وقت خوابیدن معلم، بچه ها او را به نوبت باد بزنند تا وقتی که بیدار شود، و اگر بیدار می شد و می دید کسی مشغول بادزدن نیست، از همه مواخذه می کرد، مثل واجب کفایی، و در هر عیدی خصوص نوروز می بایست شیرینی کامل برای معلم بیاورند. هربچه به قدر شأن و ثروت پدرش، و الا چوب می زد، به بهانه درس و مشق و نیز باید هر بچه ناهارش را بیاورد به مکتب، و زیاد هم بیاورد، و کم بخورد، باقیمانده را عصر معلم جمع می کرد که یک بار سنگین می شد، باید یک بچه آن بار را بدوش کشیده ببرد به خانه معلم بدهد. او هرگز برای خانه اش نان نمی خرید، و می فروخت، و نیز لباس معلم را باید اولیای بچه بدوزند و بشویند و ماهی یک دفعه معلم را مهمان کنند یا غذا پخته به خانه اش ببرند. و هر بچه یک فرش برای خودش ببرد، و منقل آتش در زمستان و هر روز یک کیسه زغال که عصرها زغال زیاد مانده را ببرند به خانه معلم و نیز میوه در فصل میوه. (نقل از کیوان قزوینی)
.
🔰 تحقیر دنیا، دلیل حضرت زهرا (س) برای تحمل مصائب سنگین
🔴 بیانات مرجع عالیقدر به مناسبت فرارسیدن فاطمیه در درس خارج فقه امروز
💠 من این نکته را به مناسبت #ایام_فاطمیه عرض کنم؛ من بارها فکر می کردم که این #مظلومیت ، این همه #ستم برای چیست؟! امروز صبح این فکر به ذهنم آمد که بالاخره اینها و دنیا اعدی عدوّ یکدیگرند. اینها می خواهند آبروی #دنیا را ببرند که #حب_دنیا این است، و بردند! من خیلی فکر کردم، یعنی سالهاست که آخر چه جور شد این همه ستم را تحمل کردند. چون مهمترین (تنهاترین نباشد)، مهمترین عاملی که انسان را جهنّمی می کند، همین دنیاست! این مال من باشد، آن مال من باشد، این مقام مال من باشد؛ اینها آمدند، آبروی دنیا را بردند که این است! هیچ خطبه ای، هیچ موعظه ای، هیچ سخنرانی ای نمی شد که دنیا را مفتضح بکند، مگر عمل اینها. اینها، صافِ صاف آبروی دنیا را بردند که دنیا این است، و مبادا با این کنار بیائید؛ و موفق هم شدند. و الّا هیچ به ذهنم نیامده و نمی آید که این همه #مصائب برای چیست!
🔺🔺🔺🔺
🔻🔻🔻🔻
ادامه سوال صورت ذهنی:
اما مطلب دوم:
🔻
شما که اشکال کرده بودید که قوه فاهمه این را می فهمد و ما احتیاج به حس مشترک نداریم،قوه فاهمه است که می فهمد این خط است و لزومی ندارد ما یک قوه دیگری به غیر از قوه فاهمه به نام حس مشترک درست کنیم و بگوییم او داردخط می بیند.( این اشکال شماست).
🔻
پاسخ ان است که ما بحث در فهم نداریم، بحث در دیدن داریم، ما یک خط می بینیم و بعداً می فهمیم که خط است یا می فهمیم که خط دیده شده است و خط نیست، قوه فاهمه برای تمییز دادن است که به ما بگوید این خطی که تو داری می بینی در بیرون خط نیست. در ببیرون نقطه است،قوه فاهمه تمییز می دهد نه این که می بیند، دیدن مال قوه باصره است یا مال قوه ای است که از باصره بیشتر بتواند صورت دیده شده را حفظ کند،باصره چندان نمی تواند صورت دیده شده را حفظ کند لذا تا صورت از نقطه «الف» بیرون بیاید فراموشش می کند ولی قوه دیگری است که تا مدتی این صورت را نگه می دارد و صورت نقطه« الف» با این که الان در نقطه «ب» است نگه می دارد، آن قوه ،حس مشترک است و خط می بیند و خط می فهمد،فاهمه می گوید خطی که تو دیدی در خارج نیست و به دید تو این طور آمده است،فاهمه تمییز می کند(کارش این است نه این که کارش دیدن باشد).
🔻
فاهمه کارش این است که مثلا وقتی قاشق چای خوری که در استکان افتاده است و شکسته نشان می دهد این را دست فاهمه بدهیم او حکم می کند و می گوید: این قاشق شکسته نیست و برای انکسار نور شکسته به نظر می رسد. (این حکم فاهمه است.)
🔻
فاهمه آن را شکسته نمی بیند،فاهمه اصلا نمی بیند،فاهمه بعد از این که صورت دیده شده را به او می دهند حکم می کند و می گوید این انکسار نور باعث شد که این قاشق شکسته دیده شود ولی در واقع شکسته نیست،پس کار فاهمه دیدن نیست.
در مورد بحث ما هم ،فاهمه بعد از این که صورت نقطه را و صورت خط را به او می دهیم می گوید: این شیء در خارج صورتش نقطه بوده است و من او را به صورت خط دیدم،پس کار فاهمه این نیست که این را خط بیند بنا بر این شما نمی توانید بگویید این کاری که ذهن ما دارد انجام می دهد به توسط فاهمه در حال انجام است و باید قبول کنید که توسط حس مشترک انجام می گیرد.
🔻
به توسط چشم نقطه می بیند و به توسط حس مشترک خط می بیند و به توسط قوه فاهمه حکم می کند یعنی می فهمد که آن خط دیده شده است ولی در خارج نیست.
🔻
فکر می کنم با این بیان ،پاسخ هر دو بخش سوال شما داده شد ان شاء الله که پذیرفته شود و یا در مورد آن بیشتر فکر شود تا پذیرفته شود.
https://t.me/joinchat/AAAAAEOyBh9fy0yRLS521w
ادامه پاسخ به پرسش کوانتوم:
قانون کلی می گوید : هر چیزی که می خواهد وجود بگیرد و به تعبیر ما حادث است و قبلا سابقه وجود نداشته است و حالا می خواهد موجود شود این علت می خواهد، بله یک چیزی مانند خدا که از اول وجود دارد آن دیگر نیاز به وجودندارد و علت نمی چیزی که می خواهد وجود بگیرد این علت می خواهد چون اگر خودش در وجود خودش کافی بود، سوال می شود که چرا قبلا وجود نگرفت،اصلا خودی نداشت که بخواهد وجود بگیرد،حالا فرض کنیم خود داشت اگر خود داشت و خودش کافی بود چرا دیروز خودش را ظاهر نکرد و امروز ظاهر شد،معلوم می شود خودش کافی نبوده است و الا اگر خودش کافی بود دیروز یا فردا ظاهر می شد واین که امروز ظاهر شده است یعنی این که اقتضای علت امروز بوده است،علتی داشته است که علتش امروز به تمامیت رسیده است.
و او را ایجاد کرده است مثلا ما این طور نیستیم که خودمان بتوانیم موجود شویم،اصلا قبل از وجود چیزی نیستیم که بتوانیم موجود شویم و خودمان در خودمان تاثیر بگذاریم و حتما یکی باید در ما تاثیر بگذارد تا ما موجود شویم و الا اگر خودمان می خواستیم خودمان را موجود کنیم نباید مقید به زمان خاصی باشیم، از این جهت که مقید به زمان خاصی نیستم معلوم می شود که اقتضای علت در این زمان تکمیل شده است و من موجود شده ام.
ممکن است بگویید علت چرا خدا باشد یکی دیگر باشد می گوییم: خود او از اول موجود بوده است ،اگر از اول موجود بوده است خدا است و اگر از اول موجود نبوده است و محتاج بوده است که کسی دیگر او را موجود کند نقل کلام به کس دیگر می کنیم که آن کس دیگر از اول موجود بوده است یا از اول موجود نبوده است و هکذا... و بالاخره به یک سرانجامی می رسیم و باید یک ایجاد کننده ای باشد و گرنه هیچ کس موجود نمی شود.
و از این جا شما را ارجاع به دلیل خواجه می دهم،خواجه می فرماید: اگر خدایی نباشد هیچ موجودی تحقق پیدا نمی کند چون وجود که خود به خود درست نمی شود،موجدی می خواهد موجدش هم اگر موجد بخواهدمنجر به دور و تسلسل می شود و باید به یک موجدی برسیم که نیاز به موجد نداشته باشد و از اول موجود باشد و آن خداست.
علی ایّ حال اصل علیت را نمی توانیم منکر بشویم و اصل علیت در همه جا هست حالا ممکن است تاثیر علت در جاهای مختلف،متفاوت باشدو تاثیر مادی و تاثیر مجرد متفاوت باشد،تاثیر مادی اقتضاء دارد که این شیء در اختیار من باشد تا من بتوانم روی آن تاثیر بگذارم اما مجرد یک جور تاثیر کند که حتی یک شیء معدوم را ایجاد کند، در شیء معدوم با این که در کنارش نیست تاثیر بگذارد،من اگر این شیء را بخواهم حرکت بدهم باید دستم را روی آن بگذارم و ان را حرکت دهم تا حرکت کند، این تاثیر من است و مادی ،اگر بخواهم با فکرم تاثیر بگذارم،یک صورتی که در جهان نیست خلق می کنم و آن تاثیر فکر من است،مجرد یک جور دیگر تاثیر می گذارد،مادی جور دیگری تاثیر می گذارد ولی هر دو متاثر است و احتیاج به موثر دارد چه آن حرکت و چه آن صورتی که در ذهن من ساخته می شود هر دو موثر می شوند منتهی موثرش یک وقت عقل من است که احتیاج به این ندارد که شیئی حاضر باشد که در ان تاثیر بگذارد بلکه می تواند ان را خلق کند، یک وقت طوری است که دست من باید روی چیزی قررا بگیرد و آن را حرکت دهد تا بتواند بر شیء تاثیر بگذارد.
ادامه دارد....
ادامه پاسخ به پرسش کوانتوم:
تاثیر گذارنده فرق می کند ولی احتیاج به موثر در همه جه هست مگر شیئی از اول وجود داشته باشد که احتیاج به ایجاد کنند نداشته باشد،او علت نمی خواهد ولی بقیه اشیاء همه علت می خواهد چون وجود قبلی نداشته اند ووجود پیدا می کنند پس حتما یک علتی باید آن را به وجود بیاورد و خودش نمی تواند خودش را به وجود بیاورد پس یک علتی باید باید باشدو لو علنش اراده اش باشد،آن وقت سوال می شود این اارده چرا امروز بود و دیروز نبود در مورد خداوند چون هکه چیز از ازل موجود بوده است سوال معنا ندارد و حتی اراده از ازل موجود بوده است، از ازل اراده کرده که در فلان مقطع زمانی من را خلق کند و همین کار را هم می کند پس اارده خدا از ابتداء ازلی بوده است حالا امروز شرایط دیگری به وجود آمد و من موجود شدم ،خداوند نسبت به من علت تامه نیست شرایط دیگری هم لازم است تا من به وجود بیایم مثلا باید استعداد من حاصل شود، شرایط دیگری هم باید باشد تا من موجود بشوم،فقط این طور نیست که فقط افاضه خدا باشد،افاضه خدا باید به این استعدادها تعلق بگیرد، به ماده های قبل از این تعلق بگیرد تا خداوند من را موجود کند ووقتی زمینه موجود شدن من، به صورت کامل فراهم شد، بدون لحظه ای تاخیر من موجود می شوم ولی شرایط باید فراهم در ازل بوده و می توانسته من را خلق کند، فیضش هم بوده اما من شرایط دارم، این شرایط فراهم نبوده است ووقتی این شرایط فراهم شد علت تامه محقق می شود و شیء موجود می شود پس هیچ وقت نمی شود ما بدون علت موجود شویم و الا لازم می آید که ما بتوانیم خودمان را در قبل و بعد از این زمان که موجود شده ایم موجود کنیم.
ممکن است بگویید بر فرضی که علت هم داشته باشد باز این سوال می شود که چرا علت ما را در امروز خلق کرد و دیروز و فردا ایجاد نکرد جوابش داده شد که شرایط امروز فراهم شده است و علت تامه من امروز تمام شده است و الان هم من موجود می شوم و علت من تنها خدا نیست، خدا و موادی که خدا آفریده است و استعداداتی که خدا به مواد داده است و باروز شدن این استعدادها همه دخالت دارند ووقتی علل و شرایط و استعدادها فراهم شد و علت تامه فراهم شد آن وقت تاثیر می گذارد و چون امروز علت تامه تحقق پیدا کرد شیء موجود می شود و اگر دیروز علت تامه تحقق پیدا می کرد دیروز موجود می شد و هکذا...ولی شما که منکر علیت هستید می گویید این موجود علت ندارد و سوال می کنیم اگر علت ندارد و احتیاج به علت ندارد چرا دیروز موجود نشد و امروز موجود شداگر بگویید اراده می گوییم خود اراده هم علت می خواهد چون خود اارده هم حادث است.
فیزیک کوانتوم که منکر اصل علیت است باید به این جهات رسیدگی کند و ما موارد نقض را رسیدییگ کردیم و به آن پاسخ دادیم و در آخر سر روشن می شود که من نفهمیدم علت چیست نه این که علت وجود ندارد.
منابع:
____________________________________
[1] کشف المراد، خواجه طوسی، ص280.
[2] شرح مواقف، میر سید شریف، ج8، ص5.
#بزرگداشت_صائب_تبریزی
#جواد_هاشمی
متن پیش رو که به بهانه روز صائب فراهم آمده، مروری است بر دو غزل از این قلهنشین سبک هندی (هموزن و همقافیه و همردیف) و یک غزل عاشورایی ازعلی انسانی که به اقتفای او سروده شده است.
میرزا محمدعلی «صائب تبریزی» از بزرگان شعر و ادب است که سبک ادبی طرز تازه (هندی یا اصفهانی) شیوه اوست.
صائب ـ این شاعر شیعی ـ «در حدود سال ۱۰۰۰ ه.ش در تبریز زاده شد»[۱]. تاریخ صحیح درگذشت او سال ۱۰۸۶ بلکه ۱۰۸۷[۲] است و در اصفهان به خاک آرمید.
او در یک جمله «تبریزی المولد و اصفهانی الموطن و المدفن» بود.
دیوانش بارها چاپ شده ولی کاملترینش در شش مجلد و به همت صائبشناس مطرح، استاد محمد قهرمان منتشر شده است[۳]. ضمنا کتاب «مجموعه اشعار ولایی و آیینی صائب تبریزی» به همت جواد هاشمی «تربت» به سبب موضوع مذهب و اشعار نویافتهاش از آثار قابل توجه پیرامون صائب در دو سه سال اخیر است.
چند سالی است که دهم تیر را روز صائب تبریزی نام نهادهاند و ماجرای این نامگذاری در کتاب مذکور یعنی «مجموعه اشعار ولایی و آیینی صائب تبریزی» به تفصیل آمده است.
این متن که به بهانه روز صائب فراهم آمده، مروری است بر دو غزل از این قلهنشین سبک هندی (هموزن و همقافیه و همردیف) و یک غزل عاشورایی از استاد علی انسانی که به اقتفای او سروده شده است.
انسانی از شاعران و ذاکران مطرح روزگار ماست که «دل سنگ آب شد» و «گلاب و گل» نام دو مجموعه شعری ایشان است. بد نیست بدانیم، ایشان اثری هم با نام «یک عمر» دارند که شامل گزیده غزلیات صائب تبریزی و استقبالهای صائب از حافظ است.
ضمنا این که صائب در یک وزن و با یک ردیف و قافیه، سرودن دو یا سه غزل را تجربه میکند، امری معمول است و نیز نکته آخر این که وزن سه شعر مورد نظر، همگی «فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن»است.
اینک سه غزل:
#صائب_تبریزی(۱)
گرصفای حرم کعبه ز زمزم باشد[۴]
زمزم کعبه دل، دیده پُر نم باشد
تانبندی ز سخن لب، نشود دل گویا
نطق عیسی، ثمر روزه مریم باشد
دست حرص ازدل سودازدگان کوتاه ست
دانه سوخته از مور مسلم باشد
برگ عیش ازچمن سبزفلک چشم مدار
که گلش کاسه دریوزه شبنم باشد
چون سبکدست تواندبه جهان افشاندن؟
دست هرکس به ته سنگ زخاتم باشد
همه دانندکه مطلب زدعاآمین است
زلف اگربرخط شبرنگ مقدم باشد
میخلددردل مغرورمراچون سوزن
بخیه زخمم اگر رشته مریم باشد
«صائب»!آنان که به گفتارسرآمدشدهاند
خصم خودرانپسندند که ملزم باشد
#صائب_تبریزی(۲)
نقدروشنگهران در گره غم باشد[۵]
سور این طایفه در حلقه ماتم باشد
تلخی عیش بُوَد لازم ارباب صفا
کعبه را آب ز شورابه زمزم باشد
کی به فردوس دهدچهره گندمگون را؟
هر که در سلسله نسبت آدم باشد
نیستنداهل تجرد پسر مادر خویش
عیسی آن نیست که دلبسته مریم باشد
خون ماچیست که عشق توبُوَدتشنه او؟
چشم خورشیدچرادرپی شبنم باشد؟
خوابِ آن چشم،ربایندهترازبیداری ست
پشت شمشیربتان،تیزتر ازدم باشد
هرکه رامینگری مرکزپرگارغم ست
کیست در دایره چرخ، مسلم باشد؟
هنرش جوهر شمشیر زبانها گردد
هرکه چون تیغ دراین معرکه،ابکم باشد
وعده غنچهدهانان گرهی بربادست
گرهی نیست دراین رشته که محکم باشد
«صائب»!آنان که زانصاف،مؤدب شدهاند
خصم خودرانپسندند که ملزم باشد
#علی_انسانی
روشن آن چشم که درسوگ توپُرنم باشد[۶]
دلربا،نرگس این باغ به شبنم باشد
تابدانندکجا بزم عزای تو به پاست
دود آه دل عشاق تو پرچم باشد
دل،حسینیه؛نفس،نوحه؛تپش،سینهزنی ست
دم بگیریم که عمرهمه این دم باشد
به خدای حرم وکعبه قسم!ای حُجاج!
هرکه مُحرم به محرم شده،مَحرم باشد
آن که داردغم عشق تونداردغم هیچ
که نشاط دل عالم،همه زین غم باشد
خانه تنگِ دلم نیست شبی بیمهمان
لحظهای نیست که دل بی غم وماتم باشد
مطلع«صائب تبریز»به یادم آمد
آن که درطرز[۷]خوداستادمسلم باشد:
«گرصفای حرم کعبه به[۸]زمزم باشد
زمزم اهل صفا دیده پُر نم باشد»
[۱]. برگزیده اشعار صائب و دیگرشعرای معروف سبک هندی، ص ۱۲.
[۲]. این تحقیق مبسوط مذکور به صورت مقالهای جداگانه با عنوان «سال درگذشت صائب تبریزی» در مجله کتابچه (ش ۲۳، مرداد ۹۳، ص ۱۲۴ ـ ۱۴۰) منتشر شده است.
[۳]. البته این مجموعه، جلد هفتمی هم با عنوان «راهنمای دیوان صائب تبریزی» دارد که به کوشش کبری عزیزیان منتشر شده است.
[۴]. دیوان صائب تبریزی، ج ۴، ص ۱۶۶۵.
[۵]. دیوان صائب تبریزی، ج ۴، ص ۱۶۶۶.
[۶]. دل سنگ آب شد، ص ۲۱۴ ـ ۲۱۵.
[۷]. طرز به معنای شیوه و روش و سبک است ولی اینجا نقش ایهامگونهای نیز دارد؛ چرا که برخی مانند استاد محمد قهرمان، سبک هندی یااصفهانی را«طرزتازه»نامیدهاند.
[۸].حرف اضافه«به»دراصل،«ز»بوده که ذوق ادبی استاد،آن راتغییر داده است.
رنگ در بررسی امثال این عمامه نمی تواند ملاک باشد چون باید تاثیر عوامل محیطی و گذشت زمان را در نظر گرفت، که ممکن است، رنگ در طول زمان آن از بین برود، اما فرمایش جناب عالی هم درسته، جامه امامان شیعه ویژگی ها ومشخصات خاص خود را دارد که شما از بنده بهتر می دانید، در کل باید این عمامه را از منظر نمادشناسی، تاریخی و ... بررسی کرد، آنچه مشخص است، آن که انتساب این عمامه به حضرت علی (ع) صحیح نیست، اما هدف از انتساب این عمامه به علی (ع) مهم تر به نظر می رسد.
مام تاريخ خط و خوشنويسي ايران نتوان كسي را يافت كه به اندازة استاد حسن زرين خط، خط نوشته باشد. خود او ميگويد: ‹‹ خط من در جيب هر ايراني هست.›› و به راستي نيز چنين است. زيرا نوشته هاي روي اسكناسهاي بانك ملي به خط اوست. گذشته از اين، كتابهاي ادبي، كتابهاي درسي، كتيبه هاي مساجد و مقابر و بناهاي بزرگ تاريخي، سنگ نبشته هاي آثار گوناگون تاريخي، اوراق بهادار، بروشور داخل جعبه هاي دارو، سكه ها، كاشي ها، پلاكها، تابلوهاي تأسيسات و بناهاي دولتي، سنگ مزارها، شناسنامه، دفاتر ازدواج، زيارتنامه و … اغلب به خط اوست.
اين هنرمند پر توان كه اكنون هشتاد و پنج سال دارد، از ده سالگي قلم به دست گرفته، بيش از شصت و پنج سال از عمر خود را در كار خط و خوشنويسي به سرآورده و هنوز هم مي نويسد.
چندي پيش، از سوي ‹‹ انجمن هنر و مردم›› جلسه اي به منظور تجليل از اين استاد برگزار گرديد و در بروشوري كه براي توزيع در اين مراسم چاپ ومنتشر شد، اجمالا" به شرح حال و خدمات او اشاراتي شد. اما اين كافي نبود. به همين سبب، مجله هنر و مردم بر آن شد تا براي تكميل و ادامة آن مراسم، به چاپ شرح كاملي از احوال و خدمات استاد حسن زرين خط دست زند. البته قصد بر اين است كه از اين پس، اين كار در مورد يكايك استادان خط و خوشنويسان معاصر انجام گيرد. باشد كه از اين طريق اندكي از دين خود را به خدمات گرانبهاي اين پاسداران فرهنگ و هنر ايراني ادا كنيم. اينك مي پردازيم به شرح حال استاد زرين خط:
به سال 1273 خورشيدي در خانواده اي متوسط، در تهران زاده شد. از همان كودكي عشق فراواني به خط داشت. به همين دليل از هر فرصت كوچكي براي فراگيري، بهره مي برد. ظهرها وقتي باز ميگشت، سر راهش به مسجد شاه ميرفت و از رويسنگ نبشته هاي اطراف زواق مسجد سياه مشق مي نوشت. در آن زمان، استاد ميرزا طاهر كاتب همايوني در نزديكي مسجد شاه مكتب خانه اي داشت. استاد حسن زرين خط گه گاه به آنجا ميرفت وبه تماشاي نوشتن خط مي ايستاد. براثر علاقه ي روزافزونش با اصرار فراوان، پدرش رابر آن داشت كه او را به آن مكتب خانه بفرستد. با پرداخت ماهي هشت قران در آنجا نام نوشت. يك ماه اين مبلغ را پرداخت، اما از ماه ديگر استادش ميرزا طاهر كاتب همايون از او شهريه نگرفت و او را خليفة مشق بچه ها كرد. مقارن همين احوال، استاد ميرزا طاهر كاتب همايون در پشت باغ فردوس – كه آن زمان سر قبر آقا ناميده مي شد- مدرسة ديگري به نام مدرسة مباركة طاهريه باز كرد. استاد زرين خط در آنجا معلم شد. ماهي سه تومان حقوق مي گرفت. پس از مدتي آنجا را ترك گفت و ده پانزده سالي با خط متراكه كرد. در بازار، شاگرد يكي از تجار به نام ميرزا اسدالله شالچيان شد، سپس آنجا را نيز ترك گفت و بار ديگر نوشتن خط را آغاز كردن. بعدها، اندك اندك خود كلاسي تأسيس كرد و شاگرداني پذيرفت. در اين زمان، يعني اوائل نهضت مشروطيت به وزارت فرهنگ معريفش شد و آموزش خط سه مدرسه را به عهده گرفت (مدرسة ثريا، مدرسة انتصاريه و مدرسة كماليه كه متوسطه بود) اما پس از پانزده سال خدمت، چون حجم كارش زياد بود و از طرفي، ناسازگاريهاي اداري با روحيه اش موافقت نداشت، از آنجا نيز استعفا كرد و به طور آزاد به كار پرداخت. هنگامي كه هنوز در مدرسه به آموزش خط مشغول بود، در وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه، مسابقه اي براي خط برگزار شد كه استاد زرين خط نيز در آن شركت جست و در ميان ده نفر مقام اول را كسب كرد. در زمان اعتمادالدوله (وزير فرهنگ) نوشتن كتابهاي درسي از اول ابتدائي تا سوم متوسطه را منحصرا" به عهدة وي نهادند. كه متأسفانه با كنار رفتن اعتماد الدوله، چاپ كتاب هاي درسي با حروف متداول شد
و ديگر در اين زمينه به خط زيباي نستعليق عنايتي نشد.
همة آنها كه در زمان اعتماد الدوله درس مي خوانده اند، خط شيواي نستعليق كتابهاي درسي خود را به ياد دارند. اما شايد هيچگاه توجه نكرده باشند كه صاحب آن خط زيبا استاد حسن زرين خط بوده است. زيرا اولا او بسياري از كارهاي خود را امضا نكرده است، و ثانيا" كمتر به كار اين هنرمندان اصيل توجه ميشد.
استاد در مورد كتاب هاي درسي ميگويد:
‹‹ متأسفانه مدتي است كه اين روش متروك شده و كتابها را با حروف ساخته شدة نسخ منتشر مي كنند، و البته اين روش جالب نيست. زيرا چشم بچه هاي معصوم از همان اوان كودكي به خط ناموزون نسخ كه ابدا" نمي تواند جاي رسم الخط شيواي نستعليق را بگيرد آشنا مي شود، و از طريق ترتيب دادن نمايشگاه نيز در زمينة اشاعة خط اصيل ايراني كه همان نستعليق است، كمك مؤثري به نوآموزان نمي شود. براي نيل به اين هدف، بايد از خوشنويسان قديم و جديد و راهنمائي هاي ايشان بهره گيري شود، و ضمن اقدامات ديگر، تا آنجا كه امكان دارد، كتابهاي درسي را با خط نستعليق چاپ و منتشر كنند.››
استاد زرين خط، در طول زندگي خود در كمتر مسابقه اي شركت جسته است كه در آن نفر اول نشده باشد. در اين زمينه، خاطره اي را از زبا
البته بنده از مشاجره دوستان بی اطلاعم ولی میدانم که املای ابوحریره غلط است و ابوهریره باید باشد_ملقب به پدر گربه _ چون علاقه زیادی به این جانور داشته و البته بیان اینکه چه کسی به او این لقب را داده در این مقال نگنجد
صائب_تبریزی ٬ زاده ۱۰۰۰ ق در تبریز و درگذشته ۷–۱۰۸۶ ق در اصفهان ، بزرگترین غزلسرای سده یازدهم ق و نامدارترین شاعر زمان صفویه است
.
« نگاه کج » نتوانند سوی « ایران » کنند
ز بیم تیغ کجش ، خسروان ملک ستان !
سر به سر سجده شکرست ز پل « زرین رود »
که مقام طرب « خسرو ایران » شده است
شکستگی نرسد خامه ترا صائب !
که سرخ کرد ز گفتار ، روی ایران را
دگربار از جلوس شاه دوران
دو چندان شد نشاط اهل ایران
پدر او تاجری معتبر بود و خانواده صائب جزو هزار خانواری بودند که به دستور شاه عباس اول صفوی از تبریز کوچ کرده و در محله عباسآباد اصفهان ساکن شدند و این مردم را تبارزهی (تبریزیهای) اصفهان مینامیدند
.
صائب در سال ۱۰۳۴ ق از اصفهان عازم هندوستان شد و بعد به هرات و کابل رفت. حکمران کابل ، خواجه احسنالله مشهور به ظفرخان ، که خود شاعر و ادیب بود، مقدم صائب را گرامی داشت. ظفرخان پس از مدتی به خاطر جلوس شاه جهان ، عازم دکن شد و صائب را نیز به همراه خود برد.
در سال ۱۰۴۲ ق صائب به ایران بازگشت و در اصفهان اقامت گزید. شاه عباس دوم صفوی به او مقام ملکالشعرایی داد. صائب هشتاد سال زندگی کرد و در اصفهان دیده از جهان فروبست. درگذشت او در سال ۱۰۸۶ یا ۱۰۸۷ ق بودهاست. آرامگاه او در اصفهان ، در محله لَنبان ، در محلی است که در زمان حیات او معروف به تکیه میرزا صائب بود. آرامگاه صائب در باغچهای در اصفهان در خیابانی که به نام او نامگذاری شده است قرار دارد.
.
آنچه از آب و گل مازندران بر ما گذشت
گرد و خاک اصفهان را توتیا خواهیم کرد !
ز خاک پاک تبریزست صائب مولد پاکم
از آن با عشقباز شمس تبریزی سخن دارم
در عشق به اصفهان
خوشا روزی که منزل در سواد اصفهان سازم
ز وصف « زنده رودش » خامه را رطب اللسان سازم
نسیم آسا به گرد سر بگردم چار باغش را
به هر شاخی که بنشیند دل من آشیان سازم
شود روشن دو چشمم از سواد سرمه خیز او
ز مژگان « زنده رود » گریه شادی روان سازم !
به مژگان ، خواب مخمل می دهد جا ، جسم زارم را
چرا آرامگاه خویش از تیغ و سنان سازم
به این گرمی که من رو از غریبی در وطن دارم
اگر بر سنگ بگذارم قدم ٬ ریگ روان سازم
میان آب و آتش طرح صلح انداختم اما
نمی دانم ترا بر خویشتن چون مهربان سازم
بلند افتاده صائب آنقدر طبع خدادادم
که شمع طور را خاموش از تیغ زبان سازم
⭕️برای عدم ابتلا به یاوهگویی باید انسان از سه چیز پروا داشته باشد.
1️⃣یکی اینکه باید از خدا پروا داشته باشد، یعنی تفکر دینی و مذهبی داشته باشد و خدا را ناظر بر همهی امور ببیند و او را طرفدار حق و حقیقت و عدالت بداند که درآنصورت طبعاً وقتی سخن میگوید یا دست به قلم میبرد، چون پارسایی نسبت به خدا دارد این پروا را در کارش لحاظ میدارد و هر یاوه و سخن بیهودهای نخواهدگفت؛ چون معتقد است قدرت و ناظر عالمی آنچه میگوید را میبیند.
2️⃣اگر کسی در مقامی باشد که از خدا پروا نداشته باشد، لااقل باید وجدان اخلاقی بیدار، زنده و حساسی داشته باشد، تا وقتی سخن نادرستی میگوید یا کلام نادرستی مینویسد، وجدانش او را ملامتکند و آنقدر این ملامتگر درونی قوی باشد که فرد در برابر آن توان مقاومت نداشته باشد تا از آن به بعد در سخنش بیشتر مداقه بکند.
3️⃣اما در غیاب این دو، شخص باید از رسواشدن نزد خلق بترسد و پروای از دستدادن آبروی خود را داشته باشد. برای کسانی که خدا در نظرشان جایگاهی ندارد و وجدان آنها دیری است که به خواب رفته و صدای خُروُپُف آن بلند است، ترس از مردم آخرین حربه است. اما این ترس از رسوایی نزد مردم چه موقع پیش میآید؟ وقتی که نقادان قوی بتوانند در مقابل فرد قد علمکنند و بگویند که به این دلایل، گفتهها و نوشتههایت غلط است. اینگونه است که رسوایی پیش میآید. اما اگر این ناقدان خاموش باشند یا سرکوب و تهدید شده باشند، آنوقت دیگر ناقدی وجود ندارد تا آبروی طرف را نزد خلق بهخطر بیندازد.
🔹خدا که در ذهن فرد جایگاهی ندارد و وجدانی هم که نیست و ترس از بهخطر افتادن آبرو هم که وجود ندارد، در نتیجه شخص هرچه میخواهد میگوید؛ و متأسفانه این چیزی است که در کشور ما وجود دارد.
❇️گفتگوی «روشنفکری دینی و سنت علمی در ایران»، گفتگو محمد میلانی بناب با مصطفی ملکیان، نشریه نامه، شماره 51، تیرماه 1385
@mostafamalekian
🔸قاعده الواحد و وحدت وجود از دیدگاه آیة الله العظمی منتظری:
🔹سؤال: دلیل این که «الواحد لا یصدر عنه إلا الواحد» چیست ؟ خواجه (ره) در تجرید میگوید: «و أمّا العقل فلا دلیل علی امتناعه، و أدلّة وجوده مدخولة»...
🔸جواب: قاعده "الواحد" یک قضیه بدیهی است که صرف تصوّر موضوع و محمول آن در تصدیق به آن کافی است؛ ولی با این حال حکمای بزرگ برای تنبیه و هشدار به صحت آن بیاناتی دارند که حاصل همگی این است:
🔹"عقلاً لازم است بین علّت و معلول سنخیّت و مناسبت ذاتی وجود داشته باشد؛ وگرنه هر چیزی علت هر چیزی میتواند باشد، و در نتیجه نظام علّیت و معلولیت و سببیّت و مسببیّت در هستی دگرگون خواهد شد. بنابراین باید در هر علّتی جهتی هم سنخ با معلول صادر از آن علّت وجود داشته باشد تا صدور آن معلول را از آن علّت، ممکن سازد".
🔸حال اگر یک علّتی بسیط محض بود و هیچ ترکیبی در آن وجود نداشت طبعاً نمی تواند بیش از یک معلول داشته باشد؛ زیرا صدور بیش از یک معلول از آن، مستدعی وجود جهات متعدد و مختلف در علّت است که هر کدام از آن جهات، مسانخ و منشأ پیدایش معلولی خاص باشد؛ در حالی که بنابر فرض، علّت، بسیط محض بوده و دارای جهات متعدّد نمی باشد.
🔹امّا اشکال مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی در تجرید، بر اصل قاعده "الواحد" اشکالی کبروی نمی باشد؛
زیرا وی در تقریر این قاعده در شرح کتاب «الاشارات و التنبیهات» نمط پنجم، فصل یازدهم و نیز در کتاب «نقد المحصل» در مقام نقد سخن فخر رازی در ردّ این قاعده، و نیز فایده ای از وی که در آخر همان کتاب چاپ گردیده است اصل قاعده را پذیرفته است.
🔸و اشکال وی در "تجرید" صغروی و نسبت به مصداق بودن حق تعالی برای موضوع آن قاعده است، که در آن جا میفرماید: «و أمّا العقل فلم یثبت دلیل علی امتناعه، و أدلة وجوده مدخولة، کقولهم الواحد لا یصدر عنه امران... لان المؤثر مختار»؛
🔹یعنی عدم امکان صدور کثیر از حق تعالی مبتنی بر نظر حکماست که اراده و اختیار حق تعالی را عین ذات او دانسته و از این رو حق تعالی واحد حقیقی و بسیط محض میباشد و کثیر از او صادر نمی گردد.
🔸ولی براساس نظر جمهور متکلّمین که کتاب "تجرید" او به سبکشان نگارش یافته است چون اراده و اختیار حق تعالی زاید بر ذات اوست، او واحد حقیقی و بسیط محض نمی باشد تا مصداق موضوع این قاعده به شمار آید.
🔹و ممکن است مراد مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی از عبارت مذکور این باشد که چون حق تعالی فاعل مختار است میتواند اراده های متعدد داشته، و یا اراده او به امور متعدّد تعلّق گرفته و منشأ پیدایش امور کثیره از او گردد.
🔸و محتمل است مراد او این باشد که اگر قائل شدیم جسم بسیط است و مرکّب از هیولی و صورت نمی باشد دیگر هیچ لزوم عقلی ندارد که اولین معلول صادر از حق تعالی عقل باشد، بلکه جسم هم میتواند این سمت را داشته باشد.
🔹گرچه به هر صورت در فرمایش آن محقّق بزرگ و اشکال صغروی او جای تأمل و نظر جدی وجود دارد که مجال طرح آن نیست. والله العالم.
🔸معنای وحدت وجود
🔹سؤال: وحدت وجود را تعریف کرده و بفرمایید که آیا وحدت وجودی که عرفا و فلاسفه میگویند با وحدت وجودی که فقهای عظام میفرمایند یکی است یا فرق دارد؟
🔸جواب: معنای صحیح وحدت وجود این است که اصل هستی حقیقت واحدی است که دارای مراتب و مظاهر گوناگون میباشد، و مرتبه اعلای آن بی نهایت و واجب الوجود بالذات و محیط مطلق و دارای وحدت حقیقی است که در مقابل آن موجود و وجود مستقلی قابل فرض نیست و مراتب و مظاهر آن، همه جلوه ها و ظهورات آن واحد یگانه میباشند. بدیهی است که لازمه وجود خداوند و نامتناهی بودن او چیزی جز این نیست.
(پاسخ به پرسش های دینی، ص 30 - 27)
@bazmeghodsian
🔸سوال: قصه عروسی حضرت قاسم را حق و يقين شمردن و اعتقاد قطعی به آن داشتن و کسی که آن را ثابت نداند او را بد گفتن و دشنام دادن، چه حکم دارد؟
🔹جواب: کسی که مدّعی حقیّت این قضیه است و معتقد به وقوع این واقعه است، اگر از جمله عوام است پس در زمره مستضعفین محسوب است؛ چون غالب عوام مطلع نیستند بر مفاسد بعض از عقاید و لهذا آن چه از دراویش و قصه خوانان می شنوند باور می کنند و چون در ذهن ایشان رسوخ نمود دیگر ازاله آن صعب است؛ ولهذا منکر آن را مذمت می نمایند.
🔸و چنین کسی را باید موعظه نمود و بر مفاسد این اعتقاد، مطلع ساخت، و به او فهمانید منافات آن را با اعتقاد به امامت ائمه اثنی عشر عليهم السلام.
🔹و اگر از مدّعیان علم است پس حال او از سه صورت بیرون نیست؛
🔸یا این است که تکذیب می نماییم او را در ادعای علم؛ و یا آن که تکذیب می کنیم او را در ادعای او بر اعتقاد قطعی به صحت این واقعه؛ و یا آن که او را از زمره مؤمنین بیرون خواهیم دانست. پس هريك را که خواهد، اختیار کند.
🔹و در هر صورت اگر سبّ نماید منکرین آن را، البته از درجه عدالت ساقط خواهد بود.
(آیة الله العظمی علامه سید محمد علی حسینی شهرستانی)
@bazmeghodsian
الكتب والمواضيع والآراء فيها لا تعبر عن رأي الموقع
تنبيه: جميع المحتويات والكتب في هذا الموقع جمعت من القنوات والمجموعات بواسطة بوتات في تطبيق تلغرام (برنامج Telegram) تلقائيا، فإذا شاهدت مادة مخالفة للعرف أو لقوانين النشر وحقوق المؤلفين فالرجاء إرسال المادة عبر هذا الإيميل حتى يحذف فورا:
alkhazanah.com@gmail.com
All contents and books on this website are collected from Telegram channels and groups by bots automatically. if you detect a post that is culturally inappropriate or violates publishing law or copyright, please send the permanent link of the post to the email below so the message will be deleted immediately:
alkhazanah.com@gmail.com