Forwarded From آیة الله بهشتی
✅ زندگینامه مرحوم آية الله حاج شیخ مجتبی #بهشتی رضوان الله تعالى عليه

قسمت 1⃣ :

🔸قال امیر المؤمنين - عليه السلام - : عالمان ربانی تا جهان باقی است، باقی وماندگارند، جسم آنها در نقاب خاک از چشم ها پنهان ولی یاد و نامشان در دل ها موجود است ( نهج البلاغه، حکمت ۱۶۷ ).

🔸ولادت

مجتهد خبير و فقیه اصولی آية الله حاج شیخ مجتبی #بهشتی - قدس سره القدوسی - در حدود سال ۱۳۳۲ ق برابر با سال ۱۲۹۲ ش در شهر نجف اشرف چشم به جهان گشود.

🔸پدر

پدر آية الله #بهشتی مرحوم آية الله شیخ محمد علی #شریف نجفی اصفهانی (ح ۱۳۰۰-۱۳۷۵ق) فرزند میرزا عبدالرحیم، از علمای اصفهان بود که در نجف اشرف متولد شد و در نوجوانی به اصفهان آمد. وی در اصفهان نزد #آخوند_کاشی و آقا حسن حکیم باشی به تحصیل پرداخت.

🔸مرحوم حاج آقا #مجتبی از پدرشان چنین نقل می کردند:
زمانی که مرحوم آیة الله آقا #سید_ابوالحسن اصفهانی در درس آخوند #کاشی شرکت می کرد، عده ای به استاد گفتند: آقا #سید_ابوالحسن استعدادی در درس نداشته و به جایی نخواهد رسید. ناگهان #آخوند از سخن آنان ناراحت شده و می گوید : همین سید در آینده پرچم اسلام را برافراشته خواهد کرد.

🔸میرزا محمد علی پس از مدت کوتاهی اقامت در اصفهان، دوباره راهی نجف اشرف می شود و از محضر اساتید بزرگ آن زمان مثل: شیخ الشریعه اصفهانی، سید محمد کاظم #یزدی، آخوند #خراسانی و علامه محمدجواد #بلاغی، کسب فیض می کند.

🔸از مرحوم حاج آقا #مجتبی شنیدم که می فرمود : پدر ما با مرحوم حاج میرزا علی آقا #شیرازی هم مباحثه بودند و با هم کتاب الفصول الغروية، تألیف مرحوم شیخ محمد حسین #نجفی را می خواندند.

🔸سرانجام این عالم فرهیخته پس از عمری تلاش در تبلیغ دین و ارشاد مردم، در سال ۱۳۷۵ ق در نجف اشرف از دنیا رحلت کرد و در جوار مولای خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام در صحن حرم، نزدیک قبر مرحوم محدث نوری، به خاک سپرده شد.

👉 @beheshtiesfahani
🔔 یادی از یک شاگرد گمنام آخوند کاشی، و بحثی پیرامون معراج

✍🏻 سیّد معزّالدّین مهدوی:

🔹 استاد عالیقدر، علّامه حجّة الإسلام مرحوم میرزا عبدالرزّاق محدّث حائری، اصفهانیّ الأصل [و] ساکن همدان بود. زمان جوانی در اصفهان تحصیل کرده بود و از تربیت‌یافتگان محضر مرحوم آخوند ملّا محمّد کاشانی ... می‌باشد. روحاً از مردم گریزان بود و به کار مطالعه و تألیف و مباحثه و تدریس، اوقات خود را می‌گذرانید. و خود را بین مردم، بی‌ذوق و عصبانی معرّفی می‌کرد و این خود یکی از شگردهای او بود تا از غوغای عوام به دور بماند.

▪️ خضر کشتی را برای آن شکست
تا تواند کشتی از فجّار رَست

🔸 قریب پنجاه سالِ اخیرِ عمر خود را در همدان گذراند و مکرّر می‌فرمود: در همدان نفله شدم! مقصودش آن بود که عمرش در همدان ضایع شده است و کسی قدر او را ندانسته است. و حقیقت هم چنین بود؛ زیرا او در تمام علوم متداوله بین قدماء از قبیل ادبیّات فارسی و ادبیّات عرب، فقه و اصول، فلسفه و حکمت، عرفان و کلام و طبّ و غیره مهارت داشت و صاحبِ نظر و دارای تألیفات بود.

🔹️ من خود بعضی از یادداشت‌های او را دیدم که از پیش از شصت سال قبل نوشته شده بود (مشارٌالیه بیش از نود سال عمر کرد) و به من ارائه نمود و بعضی از یادداشت‌های خود را به صورت کتاب مدوّن کرده بود و برخی را به صورت مختلط درآورده بود که از آنها چندین جُنگ گرد آمده بود. بعضی مؤلَّفات او هم به چاپ رسیده است. باری، من مدّت‌ها از خدمت این استاد بزرگوار در ادبیّات عرب و فقه و استفاده کردم و از محضرش فیض روحانی و اخلاقی و علمی کسب کردم.

🔸️ روزی خدمتش بودم. دو به دو زیر کرسی نشسته بودیم. از من سؤال کرد: آیا اختراع طیّاره، جوابگوی معراج جسمانیِ حضرت رسول اکرم خواهد بود؟ مقصودش آن بود که اختراع طیّاره دلیلی برای معراج جسمانی می‌تواند باشد؟

🔹️ گفتم: جوابگوی معراج جسمانی به قدری که صریح قرآن است که: سبحانَ الّذي أسریٰ بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصیٰ، می‌باشد. ولی جوابگوی سیر در آسمان‌ها و مطالب دیگر که در بعضی کتب ذکر شده و در قرآن به آن صراحتی ندارد نیست. زیرا دانشمندان زمان، کلّیهٔ افکار و عقاید حکماء قدیم را دربارهٔ افلاک و محدود بودنِ آنها به فلک الأفلاک و فلک اطلس باطل می‌دانند. لذا قضیّهٔ خرق و التیام خودبه‌خود منتفی می‌شود. به‌علاوه قضیّهٔ معراج نبوی، اشکال عمده‌اش سرعت بیش از حدّ است، و در مدّت بسیار کوتاه و سیر طولانی بر خلاف افکار دانشمندانِ این زمان است. زیرا حدّ سرعت عوامل فیزیکی را برابر سرعت نور دانسته‌اند و سرعت هیچ جرم متحرّکی نمی‌تواند به این سرعت برسد و رفتن به آسمان‌ها و مراجعت کردن باید سرعتش خیلی بیش از این سرعت باشد.

🔸️ فرمود: پس دربارهٔ معراج چه بگوئیم؟ گفتم: من عبارتی از یکی از بزرگان طریقت به یاد دارم. فرمود: آن چیست؟ گفتم: از یکی از بزرگان طریقت دربارهٔ معراج جسمانی نبوی سؤال شده بود؛ در جواب گفته بود: معراج پیغمبر جسمانی است؛ حتّی پیغمبر (ص) در شب معراج با عبا و نعلین خود به معراج رفت، ولی باید متوجّه شد آیا کجا بود که خدا نبود تا پیغمبر آنجا برود که خدا باشد؟

🔹️ همین که این عبارت از دهان من خارج شد، چشمش را باز کرد و در صورت من نگاهِ تعجّب‌آمیز کرد و فرمود: دوباره بگو! من هم همان عبارات را تکرار کردم. یکباره چنان به هیجان آمد که از زیر کرسی برخاست و بی‌اختیار چندین‌بار در طول اطاق رفت‌وآمد کرد و در حین رفت‌وآمد همان عبارات را (آیا کجا بود که خدا نبود تا پیغمبر آنجا برود که [خدا] باشد؟) تکرار می‌کرد. مجدّداً نزدیک من آمد. نزدیک کرسی دست‌ها را روی کرسی گذاشت و خم شد. چشم در چشم من انداخت و فرمود: چه گفت؟ من نیز برای سومین‌بار تکرار کردم. در صورتی که استاد خود چندین‌بار عین عبارت را تکرار کرده بود.

🔸️ آن‌گاه فرمود: بهترین عبارتی که تا این مدّت دربارهٔ معراج شنیده است همین بوده است. سپس رفت در کتابخانهٔ خود و کتاب مثنوی مولانا را آورد و جلد چهارم را گشود و قصّه و داستانِ «نمودنِ جبرئیل – علیه السّلام – خود را به مصطفی ع» را شروع به خواندن کرد تا رسید به اشعارِ:

▪️ چون گذشت احمد ز سدره مرصدش
وز مقام جبرئیل و از حدش

▫️ گفت او را هین بپرّاند ریم
گفت: رو رو! که حریف تو نیم

▪️ باز گفتا: در پیم آی و مایست!
گفت: رو! زین پس مرا دستور نیست

▫️ باز گفت او را: بیا ای پرده‌سوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز

▪️ گفت: بیرون زین حد ای خوش‌فرّ من
گر زنم پرّی بسوزد پرّ من.

🔹️ در خواندن این اشعار، چنان پیرمرد هشتادساله به هیجان آمده بود که گوئی جوانی است سی‌ساله. ولی در آخر، احساسات به او غلبه کرد و اشک از چشمانش سرازیر و بغض گلویش را گرفت و از خواندن بازماند. کتاب را بست بدون آنکه کوچک‌ترین اظهار نظری کند».

📚 (داستان‌هائی از پنجاه سال، ص۲۲۰ – ۲۲۲)

#آخوند_کاشی
مهدوی_اصفهانی