دلم میخواست

محرم که می رسد

مثل مردم زمان حضرت صادق علیه السلام

درب خانه تان را می زدیم و به محضرتان می آمدیم برای عرض تسلیت!

اما چه می توان کرد،

به گمانم این بار هم چاره ای نیست

جز اینکه پا به عالم خیال بگذارم.

وضو می گیرم،

چرا که معتقدم حتی فکر کردن به شما هم وضو می خواهد .

پس بسم الله؛

چشمانم را می بندم

لباس مشکی به تن کرده ام و قلبم را ماتم سرای سید الشهدا علیه السلام ،

به راه می افتم

دقایقی بعد

به خانه تان‌ می رسم

پشت در خانه ایستاده ام

و به یاد می آورم که اذن دخول لازم است و واجب،

پس با احترام درب خانه را به صدا در می آورم!

به لحظه ای روضه ی مادر به پا می شود در تمامِ وجودم؛

اما نه !

لا اقل ، به خاطر صاحب خانه نه!

به اندازه کافی این روزها در دلشان اوج گرفته مصیبت و عزای جد مظلومشان ؛ حالا وقت مرور کردن مصائب مادر سلام الله علیها نیست!



ناگهان

وقتی درب خانه تان باز می شود

می بینم

که

رخت عزا به تن کرده اید

شال ماتم به دوش انداخته اید

چشمانتان از شدت گریه سرخ سرخ شده

گیسوانتان آشفته است و رنگ به رویتان نمانده!



تا چشمم به این حال و روز تان می افتد

بی قرار و به زحمت لب باز می‌کنم :



-آقاجان

مولای من

سلام!

صاحب عزای این دوماه

برای عرض تسلیت آمده ام !

دور سرت بگردم

آجرک الله فی مصیبت جدک"





با این جملاتِ من ،

انگار آشوبی در دل تان به راه می افتد

و طوفانی در قلبتان به پا می شود !

دست به سر می گذارید!

اشک که نه،

خون از گوشه چشم تان جاری می شود

و با صدایی حزن آلود و به غم نشسته

زمزمه می کنید:

یا أهل العالم إن جدّی الحسین علیه السلام قتلوه عطشانا

یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا؛



و من در خیالاتم به خود این اجازه را می دهم

که از شما بخواهم گوشه ی شال عزایتان را بر چشمانم بکشید و

روزی اشک محرم و صفر امسالم را بیفزایید !



راستش را بخواهید!

تمام حزن و غم و مصیبت این دوماه عزاداری ،یک سو؛

و نگرانی و آشوب دلم برای دل داغدار شما،

سویی دیگر!



آه آقای پریشان حالِ عزادارم

یادم باشد

این دوماه

برای تسکین قلب داغدارتان

هر صبح صدقه بدهم!



"به خدا می سپارمت

آقایِ عزادارم!

سرت سلامت

مولایِ غصه دارم!"



#محرم

#عزا

#امام_عصر_عليه_السلام