«چشمهای برای آبتنی در تاریخ»
مهدی تدینی
شگفتا که گاهی ناآگاهانهترین برداشت، از قضا درستترین هم هست. درست مانند بچهای که در عین ناآگاهی با دیدن چیزی درستترین برداشت را بیان میکند. بیایید به نقطهای در جنوب تهران برویم...
در شمال شهرری نقطۀ باصفایی بود که آبی فراوان از زیر کوه بیرون میآمد و به «چشمهعلی» معروف بود. قدیم جایی بود برای آبتنی و قالیشویی. من هم از آبتنی در آن آب از دوران کودکی خاطره دارم. البته یادم هست آنقدر کوچک بودم که از آب میترسیدم و گریان بودم وقتی پدرم سرم را زیر آب کرد تا ترسم از آب بریزد. بگذریم... فقط بگویم که چشمهعلی در سالهای اخیر بیرمق شده است (به دلیل خشکسالی و گویا ساخت مترو). اما مسئلۀ من چیز دیگری است...
در دیوارۀ صخرهایِ بالای چشمعلی، زیر دیوار قلعۀ تاریخی شهرری، کتیبهای (سنگنگارهای) بر صخره تراشیده شده که هر کس آن را ببینید در نگاه نخست گمان میکند کتیبهای باستانی را مینگرد. همهچیز برای مثال تداعیکنندۀ «طاق بستان» است؛ کتیبۀ شاهانه، کوه، چشمه... اما این کتیبه باستانی نیست، قدمتی حدوداً دویست ساله دارد؛ به «کتیبۀ فتحعلیشاه» معروف است و به دستور این دومین شاه قاجار بر سنگ تراشیده شده است. با اینکه به این سنگنگاره هیچ توجهی نمیشود، اما اتفاقاً به لحاظ نمادین هرقدر دربارۀ اهمیت آن در خودشناسیِ تاریخی سخن بگوییم، اغراق نکردهایم.
در ابتدای این نوشتار گفتم، «گاهی ناآگاهانهترین دریافت اتفاقاً درستترین برداشت است». در اینجا برداشت ناآگاهانه این بود که کسی گمان کند این کتیبه باستانی است. شاید همانکس وقتی میفهمد این کتیبه نه برای دو هزار، بلکه برای همین دویست سال پیش است ناگهان نسبت به آن بیتفاوت شود و از کنارش بگذرد. اما برداشتِ ناآگاهانۀ اول او درست بود! کسی که دستور داده بود این نگاره بر سنگ تراشیده شود، دقیقاً بر حسب تاریخآگاهیِ خود و مردمان کشورش قصد داشته است به بیننده القا کند «این شاه» در امتداد «شاهان باستان» است، و همین راز این کتیبه است.
آیا این نکته بیمعناست که در آغاز عصر جدید، یعنی در نیمۀ نخست قرن نوزدهم، یعنی وقتی انقلاب صنعتی در اروپا رخ داده بود و نمایشگاه صنعتیِ کریستال پالاس با نمایش ماشینهای غولپیکر در لندن برگزار میشد (۱۸۵۱)، شاهان ایرانی میخواستند کتیبهای بسازند تا خود را «در امتدادِ» ــ این تعبیر بسیار مهم است: «در امتدادِ» ــ شاهان باستان، هخامنشیان و ساسانیان، جلوه دهند؟ نه؛ هیچ نکتۀ بیمعنایی نیست؛ برخلاف ظاهر امر، این کتیبۀ فتحعلیشاه هرگز «کاریکاتورِ» کتیبههای باستان نیست، بلکه اتفاقاً به اندازۀ همانها مهم است، زیرا «تاریخآگاهی» (خودشناسیِ تاریخی) ایرانیان را فاش میکند. ایرانیان کسی را شاه میدانستند که اثبات کند در امتداد جمشید و کورش و انوشیروان است. به همین دلیل، همواره دعوا سر کل قلمرو تاریخی ایران بود، از یک سو تا هند و از دیگر سو تا بینالنهرین. کل قرن هجدهم در ایران به جنگ میان مدعیان پادشاهی بر کل ایران گذشت و خواست همۀ آنها هم حاکمیت بر کل ایران بود و این جنگ زمانی پایان یافت که یکی از دودمانها، یعنی قاجار، کل آن میراث باستانی را تصاحب کرد. پس حالا وقت «کتیبهسازی» و «نمادپردازی» بود...
البته از دوران قاجار دو سنگنگارۀ دیگر هم هست که فلسفۀ آنها نیز همین است. یکی سنگنگارۀ تنگۀ واشی و دیگری سنگنگارۀ شکلشاه در جادۀ هراز (هر سه در نزدیک تهران). تصاویر همۀ این کتیبهها را در ادامه خواهیم دید.
اما نکتۀ آخری که میخواهم بر آن تأکید کنم ــ که اتفاقاً این هم میتواند نشان دیگری از تاریخآگاهی ایرانیان باشد ــ این است که در جدال برای سروری بر قلمرو تاریخی ایران، اتفاقاً ترکها برندگان بزرگ بودند و از این لحاظ، ایران موجودیتش را مدیون توان نظامی آنهاست. در واقع گذار به عصر جدید با اتکا به توان سازماندهی خانوادگی قاجار رخ داد که توانست اول بر ایران حاکم شود، دوم خود را به شکل اشرافیتِ حاکم سازماندهی کند. همین کار را چند قرن پیش از آنها صفویه کرد که آنها هم ترک بودند. به همین دلیل است که به گمانم، کسانی که دم از چیزی به نام پانتورکیسم میزنند، در اصل به نیاکان خود پشت میکنند و فراموش کردهاند، اتفاقاً نیاکانشان برای یکپارچگی کل قلمرو تاریخی ایران تا آخرین قطرۀ خونشان میجنگیدند (نه به اصطلاح آنها «فارسها»!).
#قاجار، #فتحعلیشاه، #تاریخ_آگاهی
@tarikhandishi
@qajariranhistory
مهدی تدینی
شگفتا که گاهی ناآگاهانهترین برداشت، از قضا درستترین هم هست. درست مانند بچهای که در عین ناآگاهی با دیدن چیزی درستترین برداشت را بیان میکند. بیایید به نقطهای در جنوب تهران برویم...
در شمال شهرری نقطۀ باصفایی بود که آبی فراوان از زیر کوه بیرون میآمد و به «چشمهعلی» معروف بود. قدیم جایی بود برای آبتنی و قالیشویی. من هم از آبتنی در آن آب از دوران کودکی خاطره دارم. البته یادم هست آنقدر کوچک بودم که از آب میترسیدم و گریان بودم وقتی پدرم سرم را زیر آب کرد تا ترسم از آب بریزد. بگذریم... فقط بگویم که چشمهعلی در سالهای اخیر بیرمق شده است (به دلیل خشکسالی و گویا ساخت مترو). اما مسئلۀ من چیز دیگری است...
در دیوارۀ صخرهایِ بالای چشمعلی، زیر دیوار قلعۀ تاریخی شهرری، کتیبهای (سنگنگارهای) بر صخره تراشیده شده که هر کس آن را ببینید در نگاه نخست گمان میکند کتیبهای باستانی را مینگرد. همهچیز برای مثال تداعیکنندۀ «طاق بستان» است؛ کتیبۀ شاهانه، کوه، چشمه... اما این کتیبه باستانی نیست، قدمتی حدوداً دویست ساله دارد؛ به «کتیبۀ فتحعلیشاه» معروف است و به دستور این دومین شاه قاجار بر سنگ تراشیده شده است. با اینکه به این سنگنگاره هیچ توجهی نمیشود، اما اتفاقاً به لحاظ نمادین هرقدر دربارۀ اهمیت آن در خودشناسیِ تاریخی سخن بگوییم، اغراق نکردهایم.
در ابتدای این نوشتار گفتم، «گاهی ناآگاهانهترین دریافت اتفاقاً درستترین برداشت است». در اینجا برداشت ناآگاهانه این بود که کسی گمان کند این کتیبه باستانی است. شاید همانکس وقتی میفهمد این کتیبه نه برای دو هزار، بلکه برای همین دویست سال پیش است ناگهان نسبت به آن بیتفاوت شود و از کنارش بگذرد. اما برداشتِ ناآگاهانۀ اول او درست بود! کسی که دستور داده بود این نگاره بر سنگ تراشیده شود، دقیقاً بر حسب تاریخآگاهیِ خود و مردمان کشورش قصد داشته است به بیننده القا کند «این شاه» در امتداد «شاهان باستان» است، و همین راز این کتیبه است.
آیا این نکته بیمعناست که در آغاز عصر جدید، یعنی در نیمۀ نخست قرن نوزدهم، یعنی وقتی انقلاب صنعتی در اروپا رخ داده بود و نمایشگاه صنعتیِ کریستال پالاس با نمایش ماشینهای غولپیکر در لندن برگزار میشد (۱۸۵۱)، شاهان ایرانی میخواستند کتیبهای بسازند تا خود را «در امتدادِ» ــ این تعبیر بسیار مهم است: «در امتدادِ» ــ شاهان باستان، هخامنشیان و ساسانیان، جلوه دهند؟ نه؛ هیچ نکتۀ بیمعنایی نیست؛ برخلاف ظاهر امر، این کتیبۀ فتحعلیشاه هرگز «کاریکاتورِ» کتیبههای باستان نیست، بلکه اتفاقاً به اندازۀ همانها مهم است، زیرا «تاریخآگاهی» (خودشناسیِ تاریخی) ایرانیان را فاش میکند. ایرانیان کسی را شاه میدانستند که اثبات کند در امتداد جمشید و کورش و انوشیروان است. به همین دلیل، همواره دعوا سر کل قلمرو تاریخی ایران بود، از یک سو تا هند و از دیگر سو تا بینالنهرین. کل قرن هجدهم در ایران به جنگ میان مدعیان پادشاهی بر کل ایران گذشت و خواست همۀ آنها هم حاکمیت بر کل ایران بود و این جنگ زمانی پایان یافت که یکی از دودمانها، یعنی قاجار، کل آن میراث باستانی را تصاحب کرد. پس حالا وقت «کتیبهسازی» و «نمادپردازی» بود...
البته از دوران قاجار دو سنگنگارۀ دیگر هم هست که فلسفۀ آنها نیز همین است. یکی سنگنگارۀ تنگۀ واشی و دیگری سنگنگارۀ شکلشاه در جادۀ هراز (هر سه در نزدیک تهران). تصاویر همۀ این کتیبهها را در ادامه خواهیم دید.
اما نکتۀ آخری که میخواهم بر آن تأکید کنم ــ که اتفاقاً این هم میتواند نشان دیگری از تاریخآگاهی ایرانیان باشد ــ این است که در جدال برای سروری بر قلمرو تاریخی ایران، اتفاقاً ترکها برندگان بزرگ بودند و از این لحاظ، ایران موجودیتش را مدیون توان نظامی آنهاست. در واقع گذار به عصر جدید با اتکا به توان سازماندهی خانوادگی قاجار رخ داد که توانست اول بر ایران حاکم شود، دوم خود را به شکل اشرافیتِ حاکم سازماندهی کند. همین کار را چند قرن پیش از آنها صفویه کرد که آنها هم ترک بودند. به همین دلیل است که به گمانم، کسانی که دم از چیزی به نام پانتورکیسم میزنند، در اصل به نیاکان خود پشت میکنند و فراموش کردهاند، اتفاقاً نیاکانشان برای یکپارچگی کل قلمرو تاریخی ایران تا آخرین قطرۀ خونشان میجنگیدند (نه به اصطلاح آنها «فارسها»!).
#قاجار، #فتحعلیشاه، #تاریخ_آگاهی
@tarikhandishi
@qajariranhistory