#ترس_و_لرز
#سورن_کیرکگور
#عبدالکریم_رشیدیان
@litera9
آیا تعليق غايتشناختی امر اخلاقی ممکن است؟
امر اخلاقی به نفسه کلی است و به مثابه کلی به هر کس اطلاق پذیر است، و این از دیدگاهی دیگر بدان معنا است که در هر زمان اطلاق پذیر است. امر اخلاقی ذاتا درون ماندگار است و غایتی بیرون از خود ندارد، بلکه خود غایت هر چیز بیرون از خویش است، و اگر آن را در خود ادغام کند دیگر پیش تر نمیرود. فرد به مثابه موجودی بیواسطه، حساس و دارای نفس، غایتش را در کلی دارد؛ رسالت اخلاقی فرد بیان دائمی خویش در کلی و الغاء فردیت خود برای تبدیل به کلی است. همین که فرد فردیتش را در مقابل کلی مطالبه کند معصیت کرده است، و فقط با قبول گناه میتواند از نو با کلی آشتی کند. هر بار که فرد، پس از ورود به کلی، میلی به مطالبة فرديتش احساس کند به وسوسه گرفتار میشود که خلاصی از آن جز با پشیمانی و تسلیم خود به مثابه فرد به کلی ممکن نیست. اگر غایت اعلایی که میتواند برای انسان و زندگیش مقرر شود همین است پس امر اخلاقی با سعادت ابدی انسان، که جاودانه و در هر لحظه غایت اوست، ماهیتی یکسان دارد، زیرا ترک این غایت (یعنی تعلیق غایت شناختی آن) مستلزم تناقض است؛ زیرا همین که معلق شود از دست میرود، در حالی که در موارد دیگر، چیزی که معلق میشود از دست نمیرود بلکه در همان چیز عالیتری که غایت آن است محفوظ میماند.
#سورن_کیرکگور
#عبدالکریم_رشیدیان
@litera9
آیا تعليق غايتشناختی امر اخلاقی ممکن است؟
امر اخلاقی به نفسه کلی است و به مثابه کلی به هر کس اطلاق پذیر است، و این از دیدگاهی دیگر بدان معنا است که در هر زمان اطلاق پذیر است. امر اخلاقی ذاتا درون ماندگار است و غایتی بیرون از خود ندارد، بلکه خود غایت هر چیز بیرون از خویش است، و اگر آن را در خود ادغام کند دیگر پیش تر نمیرود. فرد به مثابه موجودی بیواسطه، حساس و دارای نفس، غایتش را در کلی دارد؛ رسالت اخلاقی فرد بیان دائمی خویش در کلی و الغاء فردیت خود برای تبدیل به کلی است. همین که فرد فردیتش را در مقابل کلی مطالبه کند معصیت کرده است، و فقط با قبول گناه میتواند از نو با کلی آشتی کند. هر بار که فرد، پس از ورود به کلی، میلی به مطالبة فرديتش احساس کند به وسوسه گرفتار میشود که خلاصی از آن جز با پشیمانی و تسلیم خود به مثابه فرد به کلی ممکن نیست. اگر غایت اعلایی که میتواند برای انسان و زندگیش مقرر شود همین است پس امر اخلاقی با سعادت ابدی انسان، که جاودانه و در هر لحظه غایت اوست، ماهیتی یکسان دارد، زیرا ترک این غایت (یعنی تعلیق غایت شناختی آن) مستلزم تناقض است؛ زیرا همین که معلق شود از دست میرود، در حالی که در موارد دیگر، چیزی که معلق میشود از دست نمیرود بلکه در همان چیز عالیتری که غایت آن است محفوظ میماند.