#دورهء_محرم#حضرت_قاسم_علیه_السلام#غلامرضا_سازگار بین هفتاد و دو ماه انجمن
آفتابی بود از برج حسن
سروقدی از ریاض دو امام
نوجوانی سیزده سالش تمام
مجتبائی با حسین آمیخته
بر دو کتفش زلف اکبر ریخته
نُه فلک نُه نازدانه کودکش
بازوی عباس دست کوچکش
اشک صد یعقوب نُقل دامنش
جان یوسف زنده از پیراهنش
گردن هستی به زیر دِین او
دل اسیر رشتهء نعلین او
یک مدینه عشق، صدعاشور، شور
در کویر تیرگی دریای نور
در رضای عشق زیر تیغ دوست
آنکه آمد فوق اسماعیل اوست
تازه دامادی نه داماد زِفاف
حجلهگاهش دشت خونین مصاف
آسمان گردیده نیلیپوش او
نوعروس مرگ در آغوش او
خون حنای دست این ناشاد بود
بانگ واویلا مبارکباد بود
سروِ قد آراسته با تیرها
زلف هایش شانه از شمشیرها
لعل لبهایش به خون آمیخته
بر سرش از تیغ ها گل ریخته
غافل از خود گشته و حیران هو
در شب عاشور فرمودش عمو
کای عزیز دل، عمو قربان تو
مرگ چون؟ باشد به کام جان تو
تا عمو با او سخن از مرگ گفت
غنچهء لبهاش همچون گل شکفت
کای عمو از مرگ وخون گفتی سخن
بِه که جان تازه بخشیدی به من
آرزوی من همه ترک سرست
مرگ خونین ازعسل شیرینترست
با تو خون درکام، شهد جان شود
سنگ دشمن لؤلؤ مرجان شود
کثرت زخمم لباس شادی است
روز جانبازی شب دامادی است
تیغ با تو شاخهء گل میشود
رعد از صوت تو بلبل میشود
تیغ اگر آید به سر میگیرمش
مرگ اگر خیزد به بر میگیرمش
تا سرم افتد به خاک پای یار
سیزده سال ست بردم انتظار
روز عاشور آن مه خوشیدرو
ریخت انجم، گشت بر گرد عمو
کای عمو شد نوبت آزادی ام
دوش سرخط رهائی دادی ام
تیغ قاتل گشته اینک تیزتر
جام صبر من شده لبریزتر
جان ز من بستان و جانانم بده
تا نکشتی اذن میدانم بده
تو خلیل الله و اسماعیل من
چند مانم در دل زندان تن؟
زودتر جان مرا از من ستان
ترسم آید گوسفند از آسمان
دست بُرد و پای جان را باز کرد
گرد رخسار عمو پرواز کرد
جان پی ایثار از جانان گرفت
پا فشرد و رخصت میدان گرفت
دیده دریااشک دامن دامنش
گیسوان خوُد و زِره پیراهنش
قرص ماهی پشت ابر تیرها
بر سرش بارانی از شمشیرها
نیزهها از قدّ دلجویش خجل
تیغها از طاق ابرویش خجل
آبها شرمنده از لعل لبش
نارها در شعلهء تاب و تبش
پشت سر جان عمو دنبال او
پیش رو زهرا به استقبال او
همرهش از خیمه تا دست قتال
روح عبدالله میزد بال بال
کای برادر از رخت شرمندهام
گرچه بی تو ساعتی من زندهام
روُ که من هم در قفایت راهی ام
هرچه باشد چون تو ثاراللهی ام
هر دو از خون، لاله گون سازیم رو
تو به مقتل من در آغوش عمو
گفت دشمن آیت نورست او
فوق انسان برتر از حورست او
باز پیغمبر به میدان آمده
یا علی اکبر به میدان آمده
آن سراپا مهر نار قهر شد
کام خصمش تلخ تر از زهر شد
زدچنان با تیغ بر قلب سپاه
کز سپه برخاست بانگ آه آه
عزم او جز ترک جان و سر نبود
ورنه یک تن زنده زآن لشکر نبود
گفت ما را شور رفتن بر سرست
مرگ اینجا از عسل شیرین ترست
بستهام با یار عهدی از ازل
کز دم شمشیرها نوشم عسل
به چه شیرین ست زخم تیغ دوست
تیغ دور گردنم یا دست اوست
چون عمو فریاد قاسم را شنید
همچو شهبازی به سوی او پرید
دید گرگی را در آن صحرای جنگ
بهر صید یوسفش بگشوده چنگ
خشمگین چون شیر سبحان تاختی
دست او را از بدن انداختی
ناگه از هر سو سپاه خیرهسر
گشت بر فرزند زهرا حملهور
شد ز یکسو لشکر از سوئی دگر
سخت گردیدند بر هم حملهور
دشت خون از خار مالامال شد
لالهء پرپر شده پامال شد
با شرار سینه سوز آه خویش
آفتاب آمد کنار ماه خویش
از سپهر دیدگان اختر گرفت
لالهء خونین خود در بر گرفت
باغبانی گرد پرپر لالهای
داشت هر عضوش صدای نالهای
کای به خاک افتاده در صحرای خون
وی شهید بزم عاشورای خون
ماه من با سوز من دمساز شو
آفتاب از مغرب خون باز شو
ای چراغ شعله برگردون زده
ای غزال دست و پا در خون زده
بر سر دست من ای صد پارهتن
دست و پا نِه لب گشا حرفی بزن
بر عمو سخت ست ای جان عمو
لب ببندی پیش وی از گفتگو
گفتگوی تو توانم میدهد
نک عمو جان تو جانم میدهد
تو به کام مرگی و من زندهام
از امام مجتبی شرمندهام
هر کجا یاد تو و اکبر کنم
گریه باید بر تو اول سر کنم
ای برادرزاده، ای نور بصر
ای عمو را هم برادر هم پسر
ای به خون آغشته قرآن حسین
قرةالعین حسن جان حسین
ای به باغ خون گل پرپر شده
ای به نار عشق خاکستر شده
لالهء من از زمین بردارمت
یا میان خارها بگذارمت
خوش بوَد درخیمه چون شمس و قمر
دو پسر عمّو کنار یکدگر
هر دو بر سر شوق رفتن داشتید
هر دو رفتید و مرا بگذاشتید
دست حق در باغ جنت یارتان
مادرم زهراست مهماندارتان
🔹@deabelnews