Forwarded From دورهمی یزدیها
#خاطره
#محرم
@Yazdiam
🔲 خاطراتی از ماه محرم در یزد قدیم از زبان دکتر محمدحسین پاپلی یزدی
💠قسمت دوم

🔹هر یك از محلات یزد، هیات و حسینیه ای داشتند. حسینیه، مركز همه فعالیت ها بود و هیات ها، تجلی گاه قدرت و ثروت محلات بودند. اكثر محلات، با هم، رقیب بودند. این رقابت ها، ریشه اقتصادی، صنفی، طایفه ای و حتی سیاسی داشت؛ یعنی عملاً هیئت های سینه زنی، تجلی گاه رقابت های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بودند.

🔹پشت باغی ها، روحانی از تهران می آوردند و شبی آنقدر تومان پول می دادند. همین باعث شد كه كوچه میر قطبی ها، مصلایی ها، فهادانی ها و ... هم، روحانی از تهران، اصفهان و قم بیاورند؛ ولی رقابت های مالی، در حد فعلی نبود. به علاوه، آن زمان، محله ها دنبال روحانی و منبری درجه یك بودند؛ حالا -1382-، دنبال مداح روزی 500 - 350 هزار تومانی هستند. آن موقع به محتوا كار داشتند؛ حالا به صوت و آواز.

🔹محلات «پشت باغ»، «محله تل» یا «دروازه قصاب ها»، «فهادان» یا «پنبه گلون» یا «یوزارون» یا «یوز دارون» یا «جنگل» و «میدان شاه»، با هم، رقیب سرسخت بودند. حدود چهل روز قبل از محرم، بساط حسینیه بستن و بازار شام درست كردن و تمرین شبیه در آوردن، آغاز می شد. روسای محلات، هرچه می توانستند، پول خرج می كردند. اصلاً پول خرج كردن، خود، باعث می شد كه رییس محله تلقی شوند؛ منتها این پول خرج كردن، مثل پول خرج كردن حالا نبود؛ عملاً مزدی به افراد نمی دادند؛ غذا و خوراك می دادند. البته نجار، خیاط و دیگران، همه، مزد می گرفتند؛ ولی همیشه 50 درصد به خاطر امام حسین -ع-، تخفیف می دادند. من، پشت باغی هستم و چون پسر عمویم -«حاج كاظم آقا مقتدری ناظمی»- مدت ها رییس محله بود، تا حدی در جریان كار ها هستم.

🔹حسینیه، خود، تجلی گاه روابط و جایگاه اجتماعی افراد بود. «حسینیه پشت باغ»، حدوداً برای 2500 نفر، جا داشت. موقع روضه خوانی، رییس محله و تعدادی اعوان و انصارش، كنار درب حسینیه می ایستادند و به مردم، خوشآمد می گفتند. سال ها «آقا سید علی نانوا»، بزرگ محله ما بود؛ ولی كار ها زیر نظر حاج كاظم آقا، انجام می شد. كسی یا كسانی، آقا سید علی نانوا را كشتند و هرگز قاتلش پیدا نشد. جسد او را در حسینیه دفن كردند و پس از او، «حاج محمود» -دامادش- كه معمار و مقیم شمیران تهران بود، رییس محله شد؛ ولی كار ها زیر نظر حاج كاظم آقا بود و بالاخره وقتی حاج كاظم آقا، خودش 50 - 45 ساله شد، به تنهایی رییس محله شد و سال ها این وضع، دوام داشت؛ تا اینكه او سكته مغزی كرد و بعد عملاً «استاد غضنفر مسگر»، رییس محله شد؛ كه او هم در سال 1382، در سن حدود 80 سالگی مرد و در حسینیه دفنش كردند و حالا عملاً محله رییس ندارد.
منبع: کتاب شازده حمام

💠روایاتی از ماه محرم در یزد قدیم را هر روز ظهر در بزرگترین کانال یزدیها بخوانید👇
https://t.me/joinchat/AAAAADx2WEgcjUSTZ9CzKQ
🎧کتاب صوتی ارزشمند
کورش کبیر
نوشته : آلبر شاندور
ترجمه : محمد قاضی

#کورش_کبیر
#تاریخ
#داستان
#خاطره
#صوتی
⬇️⬇️

@yortci_bosjin_pdf
Forwarded From نیکوسخن؛ از امام عصر علیه‌السلام می‌گوید
برای اربعینی‌ها! 🌹

0️⃣4️⃣ خاطرات یک اربعینی!




مردی می‌گوید در طول سال قسمتی از درآمدم را برای این روزها کنار می‌گذارم و در ایام اربعین حسینی با عشق این پول را صرف زائران می‌کنم. او می‌گوید از آن روز که برای امام حسین علیه السلام این نذر را کرده‌ام خداوند به زندگی‌ام برکت خاصی بخشیده است و من هرچه دارم ازایشان دارم.
برقی در ذهنم می‌زند و از خودم می‌پرسم راستی چرا تو برای نیمه‌ی شعبان چنین نمی‌کنی؟ به مرد می‌گویم من از تو آموختم که این کار را برای نیمه‌ی شعبان کنم! می‌خندد و می‌گوید: خدا توفیقت دهد! برای این خانواده هرچه کنیم کم است و حقشان ادا نشده!

🔍 مطالب مشابه: #اربعین #خاطره
@NikooSokhan
Forwarded From موسسه امام موسی صدر
💠 روز معلم مبارک
🔹شیوه های متفاوت تدریس امام موسی صدر را بشنوید
#خاطره #فیلم
🔻🔻🔻
@imamsadr
Forwarded From دكتر هادى انصارى
از #زیباترین لحظات 🔹

دوسال پیش در چنین ایامی ، هنگامی که #ستون های ضریح مطهر أمیر المومنین ع را پس از #هشتاد سال تعویض می نمودیم ، هیچگاه با دقت توجه به پنجره های ضریح نکرده بودم زیرا که هنگام زیارت وحضور #زائران ، کمتر به این موارد توجه می گردد. اما در این هنگام که پیرامون #ضریح مطهر خالی از زائران بود وافراد مشغول تعویض ستونهای میان پنجره ها بودند ، ناگاه دقتم به #توپهای پنجره جلب شد ومتوجه شدم که بسیاری از آنها دچار #فرسودگی وخوردگی وسوراخ شده است که این موارد در بخش #بانوان بیشتر به چشم می خورد !
در این هنگام بود که با عکس های متعدد از این موارد ! ومشورت با #تولیت سخت کوش ودلسوز آستانه ، حجة الاسلام والمسلمین سید #نزار حبل المتین
سرانجام تصمیم به تعویض پنجره های ضریح مطهر گرفته شد که این #پروژه در حدود یک سال بطول انجامید تا اینکه پنجره های هفده گانه ضریح مطهر آماده شده وبه مدت دوهفته ، شبانه روز متخصصین وعزیزان کوشش نمودند وسرانجام تمام پنجره های ضریح امیر المومنین ع تعویض گردید، صدها #خاطره زیبا از آن لحظات روحانی در زندگی من ، نقش بست که هیچگاه از ذهن وخاطره من زدودنی نیست!
در این کلیپ ، بخشی از آن لحظات را در معرض دیدگان شما عزیزان قرار دادم که بدون تردید ، شاید هر یک قرن ویا افزون بر آن ، چنین رخداد ولحظات وتوفیقی نصیب گردد!
ضریح مطهر بدون پنجره وجز اینها که در مراحل نصب گرفته پنجره ها ، از رخدادهای منحصر به فردی است که گاه در یک قرن ویا افزون برآن روی می دهد!
السلام علیک یا
#امین الله في أرضه




……………………………
@drhadiansarii
خاطره 🌹

2️⃣4️⃣ تعارف به امام زمان

به تازگی از سفر کربلا برگشته بود،
می‌گفت؛ از خیلی از عراقی‌ها و موکب‌دارها این سوال را می‌پرسیدم که برای چی از کار و زندگی‌تون زدید، این جا ایستادین و به زوار خدمت می‌کنید؟!
یکی گفت: من زندگی‌ام رو مدیون حسین‌ام؛ قول دادم تا آخر عمر نوکری زائرهاشو بکنم.
دیگری گفت: سیر کردن زائر امام حسین خیلی ثواب داره.
دیگری گفت: خدمت به زائرها، خدمت به امام حسینه.
اما از بین این همه، یه جواب خیلی به دلم نشست؛ یه پسر جوان که سینی خرما به دست گرفته بود، در جواب سؤالم در حالی که اشک در چشمش حلقه زده بود، با لهجه‌ی عراقی و صدایی گرفته و دست و پا شکسته به فارسی گفت:
هر سال همه دل خوشی‌ام اینه که فقط یک بار، یکی از این خرماها رو به امام زمان علیه السلام تعارف کرده باشم،
و گفت:
دعای ما هم مثل این دانه‌های خرماهستند.
دعاهای فرجی که می‌خوانیم باید به این امید باشه که شاید یکیشون مورد توجه خدا قرار بگیره و امر ظهور حضرت اصلاح بشه!
ان شاءالله!
@NikooSokhan
#خاطره #اربعین #دعا
t.me/nikoomedia/305
Forwarded From دفتر آیت الله العظمی دوزدوزانی تبریزی
📹 #خاطره آیت الله العظمی #دوزدوزانی از یکی از دیدارهایشان با آیت الله العظمی #بروجردی

#کلیپ

دفتر مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت الله العظمی دوزدوزانی تبریزی

@duzduzani_ir
Forwarded From نیکوسخن؛ از امام عصر علیه‌السلام می‌گوید
✍🏻 خاطره مهدوی

8️⃣5️⃣ ثواب نوکری

هر سال ثواب نوکری به سالار شهیدان را به امام زمان علیه السلام تقدیم می‌کنم و امسال نیز از این قاعده مستثنی نبود. آن شب غذاهای اضافه هیئت را به من سپردند تا بین مردم تقسیم کنم. در خیابان اندرزگو ماشین ون پلیس را دیدم و تصمیم گرفتم چندتایی از غذاهای نذری را به پلیس‌هایی بدهم که امنیت این شب‌های محرم را تامین می‌کنند. با غذاها جلو رفتم و بعد از خوش و بش با فرمانده و راننده و مامورین متوجه شدم که سه دختر در ونِ پلیس بازداشت هستند. از فرمانده پرسیدم آیا اجازه می‌دهد که به بازداشت‌شدگان نیز غذای نذری بدهم؟ فرمانده با تردید پرسید: برای بازداشتی‌ها ؟ و بعدادامه داد؛ البته من جرات ندارم جلوی نذر سیدالشهدا را بگیرم!
در حالی که غذا را به دست بازداشتی‌ها می‌دادم، ترس را در چهره‌ی هر سه نفرشان دیدم . به آن‌ها گفتم: به امام حسین توسل کنید و با ایشان نذر و عهد کنید، انشاالله مشکل حل بشود!
از فرمانده تشکر کردم و وقتی مطمئن شدم جرم این سه دختر بدحجابی بوده، خودم را معرفی کردم. فرمانده که متوجه شد من دکتر روانشناس هستم احترام بیشتری کرد و خنده‌ی توام با تقدیر تحویلم داد و گفت: آقای دکتر! شما چرا؟ پخش غذای نذری که در شان شما نیست!
من هم با لبخند پاسخش را دادم و گفتم: مگر ما دل نداریم فرمانده؟
و لازم دیدم که یادآور شوم که ارادت به سیدشهیدان دکتر و غیر دکتر ندارد! و گفتم که چند سال است که در چنین روزهایی مسئول چای هیئت هستم و به هیچ وجه این مقام را به دیگری واگذار نمی‌کنم!
فرمانده با شرمندگی رویم را بوسید و عذر خواست. من هم از زحمات او و همکارانش تشکر کردم و درخواست کردم که اگر این سه دختر جرم قابل توجهی ندارند به برکت امام حسین علیه السلام آن‌ها را آزاد کند و گفتم: بخشش برای این دختران که به نظر می‌رسد اولین بار است که در چنین شرایطی قرار دارند بسیار کارسازتر از بردنشان به بازداشتگاه است. فرمانده با کمی مکث پیشنهاد من را پذیرفت و گفت: به دانش شما و بیشتر به نوکری‌تان در بارگاه امام حسین احترام می‌گذارم و آن ها را به امام حسین علیه السلام بخشیدم!
از فرمانده تشکر کردم و اجازه گرفتم با دختران کمی صحبت کنم. وقتی خودم و شغلم را معرفی کردم و گفتم که چند روز در سال را نذر امام حسین کرده ام و در هیئت، چای می‌ریزم، به آن‌ها گفتم که بیشتر برای پیشرفت علمی بکوشند و قبل از این که ذهنشان درگیر مسائل کوچک باشد به این فکر کنند که چگونه می‌توانند به کشور و مردم خدمت کنند و در نهایت گفتم: شما امشب به صورت بسیار اتفاقی و به برکت غذای امام حسین علیه السلام آزاد شدید و به آن‌ها پیشنهاد دادم به یمن این اتفاق خوب نذر کنند تا کاری برای امام حسین علیه السلام انجام دهند.
یکی از دختران با چشمانی مملو از اشک شوق، گفت: آمده بودیم برای غذای نذری ! اما ....... و هرگز فکر نمی‌کردیم دربازداشت، مهمان امام حسین شویم و به برکت غذای نذری آزاد شویم. آقای دکتر! ما قولمان با امام حسین را فراموش نمی‌کنیم!

مطالب مشابه 🔍 #خاطره #عاشورا #محرم
@NikooSokhan
سرگی زالیگین
هنر وصف واقعیت: یادداشت‌هایی بر کارهای آنتون چخوف (به انضمام خاطرات کنستانتین استانیسلاوسکی)
ترجمهٔ ناصر مؤذن
انتشارات گوتنبرگ 1353
#ادبیات
#چخوف
#خاطره
#تئاتر
#جالب آقای شیخ رضا مختاری و گم کردن کتاب مرحوم است